آیا اسلام رونوشتی از دیگر ادیان است؟

چه شگفت‌آور است كه با این همه دلیل و برهان، به روشنی صبح تابان، باز در پی كنكاش و جدل باشند، چنانكه بوده‌اند. این سخن تازه‌ای نیست كه اسلام پی سپر راه یهود و نصاراست و این ادامه‌ی همان راه است. البته كه اسلام مصدّق آنهاست.
چهارشنبه، 7 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آیا اسلام رونوشتی از دیگر ادیان است؟
 آیا اسلام رونوشتی از دیگر ادیان است؟

 

نویسنده: محمود رامیار




 

چه شگفت‌آور است كه با این همه دلیل و برهان، به روشنی صبح تابان، باز در پی كنكاش و جدل باشند، چنانكه بوده‌اند. این سخن تازه‌ای نیست كه اسلام پی سپر راه یهود و نصاراست و این ادامه‌ی همان راه است. البته كه اسلام مصدّق آنهاست. اما كدام یك؟ مذاهبی آشفته و درهم كه اگر شارع ببیندش از اصل نشناسدش، یا مذاهبی اصیل و درست و نه آن چنان كه دست مالی و تحریف شده است؟
از همان روزهای اولیه‌ی نزول وحی، كسانی به طور مداوم در پی آن بودند كه آبشخور و منبعی محسوس و ملموس برای تعالیم پیامبر بیابند. یكی از آنها مردی بود به نام «نضْربن حارث» (1) كه اتفاقاً پسرخاله‌ی رسول خدا هم بود. به ایران و همسایگی آن، حیره، سفرها كرده بود. كتب پارسی را خوانده بود و داستانها می دانست. از آنها بود كه دانستن چند افسانه را مایه‌ی عزت و احترام می‌دانستند و دعوت نبوی را با داستان های خوانده شده‌ی خود و با هواهای نفس خود سازگار نمی‌یافتند. هر وقت رسول خدا به مكه در مجلسی مردم را تذكری می‌فرمود و به یاد خدا و حساب و قیامت می‌انداخت و از طغیان و سركشی «امم ماضیه» و گذشتگان تنبّه و عبرتی بیان می‌كرد، پس از او، این نَضْر، مردمی دور خود جمع می‌كرد و از آنها كه خوانده بود: داستان شاهان، جنگ رستم و اسفندیار، از قصه‌های اكوان دیو و هفت خوان، حكایتها می‌گفت و به ریشخند و تمسخر می‌افزود كه من از او شیرین سخن‌ترم و یا اینكه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اساطیر الاولین می‌گوید.
«یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌ (6: 25)
كافران گویند این آیات چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست.»
نَضْر می‌خواست كه مردم را از گرد پیامبر بپراكند، اما سخت بی‌نصیب افتاده بود و اقبال مردم به پیامبر روزافزون بود. این بود كه برای شكست اسلام راهی دیگر اندیشید. در مكه كسی نماند كه او و یارانش علیه پیامبر بسیج نكرده باشند. اما این همه تلاش به جائی نرسید. چاره‌ی دیگری به كار برد. او و دوستش روانه‌ی مدینه شدند تا از یهود آنجا كه به دانش شهره شده بودند چیزها بیاموزند و پیامبر را بیازمایند. این بار راه دیگری رفتند. شایعه پراکنی می‌كردند تا اقبال اسلام را بشكنند. در میان این شایعات همه نوع سخنی بود. تلاش برای رواج تهمت به ساحری و شاعری و كاهنی، یكی از این كارها بود. یك كار دیگرش هم این بود كه هر روز برای پیامبر معلمی تازه بتراشد.
«وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَرَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ (25: 4)
و كافران گفتند این آیات نیست جز دروغی كه خود بافته و دیگران كه بدو یاری داده‌اند.»
اگر بر سر گذری آهنگری برای لحظه‌ای كارش مورد توجه پیامبر قرار می‌گرفت، و یا در كوی و برزن با كسی كه شائبه‌ی سواد در او باشد سخنی می‌گفت، بلافاصله فردا شایعه بود كه بله، اینها هستند كه پیامبر را اعانت می‌كنند و یا آموزگار پیامبرند. راویان اخبار هم بدون توجه به هدف پلید آنان، این شایعات مانده بر افواه را، با شاخ و برگی كه بعدها یافته، مُهر دخول بر كتابها زده و بر دل صحیفه‌ها نقش زده‌اند. این است كه امروز ده‌ها اسم از این اشخاص حقیقی و مجعول بر سر زبانهاست و جالب توجه‌تر اینكه همه‌ی آنها مردمی بیگانه و بیشترشان ناشناخته‌اند.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌ (16: 103)
و ما كاملاً آگاهیم كه می‌گویند آن كس كه این قرآن را به او می‌آموزد بشری است، زبان آن كس كه این سخن را بدو بندند عجمی (نارسا)ست و این زبانی است عربی روشن.»
نگاهی گذرا به تفاسیر، اسامی فراوانی پیش می‌آورد (2):
بلعام آهنگری در مكه ترسا و اعجمی زبان، نفیس یا یعیش غلام ولید مغیره كه خواندن می‌دانست، عایش غلام حُوَیطب، یسار غلام علاء حضرمی و حِبْر (جبر و خیر و حبار هم گفته‌اند) مولای عامر حضرمی كه هر دو را بعضی اهل عین التمر شمشیرگر مكه دانسته اند كه «كتاب» می‌خواندند. بومیسره غلام ترسای رومی زبان، عبید بن الخضر كاهن، انسطاس و شماس رومی و نجار قبطی و صهیب و عدّاس مولی حویطب بن عبدالعُزّی و...
حتی سلمان فارسی را كه در مدینه اسلام آورده بود، در مكه به نام معلم پیامبر یاد كرده‌اند! و برای اینكه قضیّه درست شود دو سلمان به وجود آمده: یكی سلمان جُهَنی اصفهانی و دیگری سلمان قُرَظی اصفهانی. (3)
اما عدّاس نیز شكل چند نفر را یافته، یكی مولی حویطب شده و دیگری اهل نینوی در طائف غلام عُتبه و شیبه بود كه در سفر رسول خدا به نزد ثقیف با پیامبر سخن گفت (4) و یا همان بود كه گفتند به جای ورقه با خدیجه پس از نخستین وحی سخن گفت.
یكی دیگر همان ورقه است كه در تمام عمر رسول خدا دو سه بار همدیگر را دیده و در خانه‌ی خدا و در چشم همگان، چند كلمه‌ای سخن گفته‌اند. چون گفته‌اند كه او «كتاب» می‌خوانده، پس دستاویز كرده‌اند كه در همان چند دقیقه علوم را به پیامبر آموخته!... سخنی پوچ‌تر از این هم توان گفت؟...
كسی كه بیش از همه درباره‌اش جنجال داشته‌اند و این جنجال هم طی قرون پی در پی دامن زده شده «راهب دَیْر بُصْری» است و چون در میان این معلمان موهوم، این یكی بیشتر مورد استناد قرار گرفته، لذا این یكی را توضیح بیشتری می‌دهیم.
داستان این راهب مربوط می‌شود به زمانی كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 9 تا 13 سال داشت. (5) در یكی از سفرهای تجارتی تابستانی قریش، در حدود سال 583 میلادی، او به همراه عمویش ابوطالب با كاروانی به شام (سوریه) مسافرت می‌كرد، وقتی كاروان به بُصْری (6) و یا نزدیكی آنجا رسید، راهبی كه آنجا در صومعه‌اش زندگی می‌كرد متوجه شد كه ابری همیشه بر سر یكی از كاروانیان سایه افكنده و یا شاخه‌ی درخت، سایه‌ی خود را بر او می‌گستراند. راهب مسیحی كه نامش «بَحیرا» (7) بود از همه‌ی كاروانیان دعوت كرد كه مهمان او باشند. آنها پذیرفتند، اما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را كه كودكی كوچكتر از همه بود، جا گذاشتند. بَحیرا در میان مهمانانش آنچه را می‌جست، یعنی كسی كه چهره‌اش در كتاب‌هایی كه او خوانده بود به عنوان آخرین پیامبر ترسیم شده بود، نیافت. از آنها پرسید كه آیا آنها همگی آمده‌اند؟ همین كه فهمید یكی از آنها نیامده، تأكید بر آمدن طفل كرد. وقتی آخرین فرد وارد شد، او مدتی خیره به طفل نگریست و بعد، او كه دیده بود همیشه عربها به لات و عَزّی سوگند می‌خورند، او هم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به لات و عَزّی قسم داد كه به سؤالاتش به راستی پاسخ گوید. اما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت كه هرگز دروغ نگفته و از پرستش بتان نیز نفرت دارد. این بار راهب او را به «الله» سوگند داد كه پاسخ او را بدهد و از حالش، خوابش و از امورش پرسید. جوابش كه داده شد از مُهر نبوت (8) جویا شد و نقش نبوت او را دید و دستی بر آن سائید. این پاسخ‌ها و آن مهر نبوت، بحیرا را متقاعد كرد كه كودك همان «موعود» است. این بود كه به ابوطالب اخطار كرد كه طفل را در برابر یهود حمایت كند و یا چون به سوی شام رهسپارند آنان را برحذر داشت از اینكه به روم بروند كه مبادا رومیان از وجود كودك آگاه شوند. زیرا هم یهود و هم رومی‌ها علائم ظهور پیامبر آخرین را در كتب خود خوانده و بیم آن می رود كه كودك را نابود كنند.
این روایتی بود از قدیمی‌ترین سندی كه ابن اسحاق (م150هـ) باز گفته، اما روایت دیگر از ابوموسی اشعری است كه تصادفاً بر سر آن میان علمای اسلامی همیشه بحث بوده است. زیرا در آخرِ آن روایت آمده كه ابوبكر و بلال غلامش نیز حضور داشتند، و ابوبكر بلال را مأمور خدمت رسول خدا می‌كند. ترمذی این حدیث را «حسن» می‌شمارد و نقل می‌كند. (9) حاكم صحیحش می‌داند. بیهقی و ابونعیم و خرائطی و ابن عساكر و ابن ابی شیبه نقلش كرده‌اند. بیهقی این قصه را نزد اهل مغازی مشهور می‌داند. جَزری فقط ذكر ابوبكر و بلال را در آن غیرمحفوظ می‌شمارد، ولی اِسنادش را صحیح می‌داند. ذهبی هم به همان دلیل حدیث را ضعیف می‌شمارد. ابن حجر می‌گوید رجال حدیث «ثقه» اند. اما ابن كثیر حدیث را «مُرْسَل» می‌شناسد.
علت این بحث دراز چیست؟ زیرا به هر حال، ابوموسی اشعری راوی این سخن است و او به سال هفتم هجری یعنی قریب پنجاه سال پس از این حادثه اسلام آورده است و نگفته كه این سخن را از كه شنیده، گذشته از این، در آن موقع كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كودك ده دوازده ساله‌ای بوده، ابوبكر مسلماً طفل هشت نه ساله‌ای بیش نبوده، زیرا او دو سال از پیامبر كوچكتر بود، و در آن موقع بلال هنوز بدنیا نیامده بود و سی و چند سال از این تاریخ گذشت تا ابوبكر، بلال را از بنی خلف خرید و او از شكنجه به خاطر اسلام رهایی یافت و بلافاصله هم آزاد شد. (10)
این داستان بعدها گزارش مشابهی یافت. تقریباً دوازده سال بعد (حدود 595 میلادی) محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در خدمت خدیجه بود كه با غلامی به نام «میسره» راهی سفر شام شد. در همین بُصْری یك كشیش نسطوری (و یا به نام نسطور) را دیدار كرد. این كشیش از بعضی از علامات، پیامبر آینده را شناخت. (11) هم چنین در همان هنگام مردانی از روم (3 یا 7 یا 9 تن) نیز در جستجوی پیامبر موعود به نزد بحیرا رسیدند كه او آنها را بازگرداند (12). طلحه بن عبیدالله نیز گواهی می دهد كه چند سال بعد، راهب بُصری از ظهور پیامبر موعود می‌پرسید. (13)
در منابع مختلف اسلامی (و احیاناً عیسوی) نام «بَحیرا» (در آرامی Behīrā به معنی گزیده و منتخب، در سُریانی به صورت بَحیر به معنی مرد دانا و آگاه) به عنوان لقبی برای او ذكر شده، اما اسمش را مسعودی سرجیوس (Sergius) و حلبی جورجیوس (Georgius) (14) و دیگران به شكل‌های مختلف جرجیس، جرجِس به كنیه‌ی ابوعداس و كنیه‌ی پدرش ابوربیعه ذكر كرده‌اند. (15)
او راهبی نصرانی از قبیله‌ی عبدالقیس و یا حِبْری از احبار یهود تیماء (16) بود كه اخباریان او را از نیكان شمرده‌اند. می‌گویند پیش از مبعث بود كه ندا دهنده‌ای ندا می‌داد كه بهترین مردم زمانه سه نفرند: رئاب الشِنّی و بحیرای راهب و دیگری كه هنوز نیامده و یا منتظر موعود یعنی پیامبر (17). بدین ترتیب، او راهبی نسطوری است بر مذهب اریوس كه منكر لاهوت مسیح باید می‌بود و مریم را مادر ناسوتی عیسی می‌دانست و عیسی را مظهر كلمه، نه خدا. می‌گویند شاگردانی داشت یكی به نام «مذهب» و دیگری كه همان سلمان فارسی است. (18) و به دسیسه‌ی بعضی از اشرار یهود كشته شد. (19)
چهره‌ی بَحیرا در ذیل نام سرجیوس، در كتب روم شرقی (بیزانس) نیز آمده و تصادفاً رنگ و خط این چهره با بعضی از احادیث ضعیف اسلامی نیز تطبیق می‌كند. مثلاً تئوفانس Theophanes مورخ بیزانسی (752-18 یا 817م.) متعلق به كلیسای ارتدوكس است. تاریخ عمومی دارد كه جداول تاریخی او درباره‌ی ایران و روم و عرب واجد اهمیت است. او شرح می‌دهد كه پس از نخستین ظهور جبرئیل، خدیجه با هیجان زیادی به سرجیوس، یك راهب بدعت جوی عزلت نشین، مراجعه كرد و او خدیجه را آرام نمود. (20) كه در اینجا از یك حدیث ضعیفی استفاده كرده و داستان ورقه و بحیرا را با هم مخلوط و مشتبه ساخته است. باز بدین قسمت برمی‌گردیم. اما سخن بدین جا ختم نمی‌شود و این سلسله سر دراز دارد. نویسندگان مسیحی برای حمله به اسلام از هیچ جعل و تهمتی خودداری نمی‌كردند. یك رساله‌ی جعلی كه مسلماً بعد از قرن یازدهم مسیحی نوشته شده و در چندین روایت عربی و سریانی باقی مانده (21)، از مكاشفه‌ی بحیرا سخن می‌گوید: این كتاب را به یشوع یبه (Ishō yabh) نسبت داده‌اند. ظاهراً دو نفر بدین نام بیشتر مشهورند. یكی آنكه اسقف ارزون بود و در برابر بهرام چوبین نزد رومی‌ها از خسروپرویز طرفداری می‌كرد و هرمزد چهارم در 580 میلادی او را به جاثلیقی (Catholicos) برگزید، یعنی «بِطریق» نسطوریان شد و خدمات زیادی به ایرانیان كرد.(22) دیگری كه می‌تواند رساله بدو نسبت یابد همان است كه در 630 میلادی تاریخ شهادت «مقتل» یشوع سبران (Ishō Sabhran) را نوشته است.
این رساله‌ی مكاشفه‌ی بحیرا مسلماً به حدود قرن 11 و 12 میلادی مبتنی بر بعضی از روایات اسلامی ساخته شده و به نویسنده‌ای در قدیم نسبت داده شده است. این رساله سه قسمت دارد:
1) داستان‌هایی درباره‌ی دودمان محمدی كه سرجیوس بحیرا در طور سینا دیده.
2) مكالماتی با محمد جوان (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحرای یَثْرب. 3) پیشگوئی‌های سرجیوس. قسمتی تكرار همان قسمت اول و قسمت دیگر، شرح آموزگاری سرجیوس.
از آن به بعد، این جناب سرجیوس در ادبیات قرون وسطی برای خود جاه و مقامی می‌یابد.
این قبیل نوشته‌های جعلی، معمولاً ریشه‌ای در احادیث موضوعه می‌یابد و یا از اختلافات در احادیث سرچشمه می‌گیرد. در دیدار دوم پیامبر از شام، نام راهب نیامده و در دیدار اول هم، راهب گاهی یهودی، گاهی مسیحی، یك وقت بحیرا، زمانی سرجس یا جرجیس نام گرفته كه ابوطالب را گاهی از یهود و وقتی از رومی‌ها می‌ترساند. این اختلافات در اساس چیزی نیست و اصل قضیه محكم و قطعی است، اما غرض خصم و معاند تلاش دارد كه از كاهی كوهی بسازد و به هر رو رخنه‌ای بیاید.
گمان می‌كنم اساس بحث‌های مسیحی در این باره به حدود سال‌های 80 و 100 هجری برسد. در آن سالها و تا چندی بعد، مسیحیان در حكومت اسلامی نفوذی یافته بودند. سرجون یا سرجیوس مسیحی، منشی و صاحب امر معاویه خلیفه‌ی اول اموی بود. پس از معاویه، یزید نیز این سرجیوس را در مقام خود باقی گذاشت و در كارها با او مشورت می‌كرد. (23) حتی گفته‌اند او و یا پسرش، امور مالی دستگاه خلافت را در زمان عبدالملك به عهده داشت، یعنی خزانه‌دار دولت بود و در دولت عرب، پس از فرماندهی سپاه، این مقام از همه‌ی مقامات دیگر مهمتر بود. در تمام این مدت، او در عین حال بزرگ مسیحیان هم بود و جمع آوری جزیه‌ی مسیحیان به عهده‌ی او محوّل شده بود. (24)
پس از او نوبت پسرش یوحنا دمشقی (Johannes Damacenus) شد كه تا سال 106 هجری (725 میلادی) مدت خلافت 9 تا ده خلیفه در دستگاه امویان بود. در مورد او گفته‌اند كه پدرش اگر ندیم یزید بود او خود وزیر اكبر خلیفه‌ی اموی شد. (25) سرانجام، او در سال 725 میلادی كه از كار كناره گرفت وارد دیر سنت سابا شد. در آنجا به تبلیغ و نوشتن رسالاتی مشغول گردید تا در سال 132هـ (4 دسامبر 749) میلادی وفات یافت.
یوحنا از متفكران بزرگ آباء اخیر كلیسای یونانی و از ملكائیه‌ی مسیحی بود كه معتقد به مشیّت واحد در مسیح بودند. (26) نوشته‌های او زبده‌ی تعالیم كلیسای شرقی شمرده می‌شود و سرودهای دینی او در غایتِ جذبه و گیرائی است كه هنوز هم در كلیساهای یونانی خوانده می‌شود. (27) رساله‌ی مباحثه‌ای میان مسیحی و مسلمان (28) نشانه‌ی مباحثات او با علمای مسلمان درباره‌ی اسلام و طرز استدلال و دیدِ او است. او است كه نسبت می‌دهد رسول خدا علمش را از مردی اهل كتاب یا از یكی از بدعت جویان «آریان Arian» اخذ كرده (29) و جالب توجه‌تر این كه همین اعتقاد است كه نزد «تئوفانس» تكرار می‌شود و وجود راهب دیر بُصْری دستاویزی برای جعل معلم موهوم می‌گردد. درواقع تئوفانس فقط ادامه دهنده‌ی راه یوحناست و همان اتهامات را با آب و رنگ بیشتری نقل می‌كند.
بدین ترتیب، سابقه‌ی مباحثات مذهبی اسلام و مسیحیت و نوشتن رساله‌ها و نامه‌ها بر ضدّ اسلام روشن می‌شود. این مباحثات همچنان ادامه یافت. بعد جنگ‌های صلیبی (488هـ- 1095م) پیش آمد و صلیبی‌ها دسته دسته از اروپا روانه‌ی خاورمیانه شدند و در آن میان معركه‌ی بحث‌های داغ مذهبی رواج داشت. محصول این سالها، كتاب‌های جعلی فراوانی است. جعل كتب و رسالات مذهبی در میان مسیحیان، برای حمله به یك فرقه و یا دفاع از فرقه‌ای، تازگی نداشت و تصادفاً اوج رواج آن در قرن دوازدهم میلادی است كه افسانه‌ها و اساطیر و خرافات مذهبی در اروپا رواج سهمگینی داشت و نوشته‌های مؤلفان بیزانسی درباره‌ی پیغمبر اسلام نیز منتشر شده بود. در همین سالهاست كه بر پایه‌ی نوشته‌های قبلی یوحنا دمشقی و تئوفانس بیزانسی، مكاشفه‌ی بحیرا نوشته شده و به نویسنده‌ای از قرن ششم و هفتم میلادی نسبت داده شده تا نشان داده شود كه مسیحیت بر اسلام اثر گذارده است. (30) این دید و روش، تا حدود سال‌های ما نیز از دست نرفته است. حتی آنها كه داعیه‌ی دانش و پژوهش و بی‌طرفی دارند، می‌بینیم كه در حساس‌ترین نقطه‌ها، از جعل و تزویر خودداری نمی‌كنند، و یا حداقل بر رنگ و جلال افسانه‌ای چیزی می‌افزایند و یا بر روایتی پیرایه‌ای می‌بندند. مثلاً در دیدار رسول خدا با بحیرا، سپرنگر در آخر یك جمله می‌افزاید كه ابوطالب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را با بحیرا به مكه فرستاد (31) تا داستان را چنانكه می‌خواسته از هر جهت جور كرده باشد. و حال آنكه هرگز چنین سخنی در روایتی نیامده است.
به هر صورت، خلاصه كنیم: پیامبر در دیدار اول از شام، كودك ده دوازده ساله‌ای بود كه در حضور ابوطالب و یا كاروانیان چند كلمه‌ای با این راهب سخن گفته، همین و بس. در دیدار دوم شام هم كه راهب دیگری بوده، ولی باز با هم تنها نبوده‌اند و میسره غلام خدیجه نیز حضور داشته و شاهد دیدار آنها بوده است. مگر در یك گفتگوی عادی چقدر مجال سخن است و چقدر امكان داشته كه راهب دَیْر بُصْری سخن بگوید تا او را معلم و آموزگار پیامبر بخوانیم؟ صرف نظر از این واقعه، آیاتی بر پیامبر بوده كه به روشنی دلالت بر حقایق نورانی او داشته است. او طبق بشارات عهدین، نبی امیّ بود بنام «احمد» كه امر به معروف می‌كرد و نهی از منكر. طیبّات را حلال و خبائث را حرام می‌كرد و بندهای گمراهی و تباهی و بارِ گناه و ذلت انسانی را از آنان برمی‌داشت و گام در راه ساختن انسانی متعالی و اتمام مكارم اخلاق می‌زد.
این آیات باهره، هرگز از دیدِ صاحب نظر دور نمی‌ماند، خواه شخصیت تاریخی «بحیرا» موردنظر باشد یا نباشد.
از آن آموزگاران دیگری كه قدرت وسیع خیالبافان پرداخته، جابرند و یاسرند.
مارگلیوث در كتابش می‌گوید (32): جابربن عبدالله با دوستش یاسر، یهودی دیگر، با مكه تجارت می‌كردند و هردو در ضمن كتاب مقدس را می‌خواندند. پیامبر كه بر آنها می‌گذشت بدان دو نفر گوش می‌داد. یعنی می‌خواهد بگوید از این طریق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تحت تأثیر تورات قرار گرفته، اما بعد خود این نویسنده می‌گوید: وقتی پیامبر سوره‌ی یوسف را خواند جابر اسلام را پذیرفت. جابر یهودی كه خود كتاب مقدس می‌خوانده و داستان یوسف را، به قول این نویسنده، او بر پیامبر خوانده، با شنیدن سوره‌ی یوسف و قصه‌ای كه در قرآن گفته شده، به پیامبر اسلام ایمان می‌آورد. این چگونه معلمی می‌توانسته باشد كه ناگهان این چنین واله و مؤمن به متعلّم خود گرویده. كسی كه خود الهام بخش دیگری بوده به یك لحظه مؤمن و معتقد به این ملهَم خود می‌شود! پس چه می‌توان گفت جز اینكه با محمدرشید رضا هم سخن شویم كه اسلام او دلیلش فقط اعجاز قرآن كریم می‌تواند باشد و بس، و ایمان بدان كه قرآن بر رسول خدا نازل شده است.
اما یاسر، داستان دیگری یافت. اسلام آورد و در زیر شكنجه و عذاب جان بر سر اسلام گذارد.
این جناب مارگلیوث باز هم بیكار ننشسته و یكی دیگر را می‌تراشد. این نشد یكی دیگر. جزء خاص مسیحیت در قرآن را پیامبر از صُهَیْب رومی (از موصل) فرا گرفته...
این صهیب وقتی به اسلام گروید كه پیامبر در خانه‌ی ارقم بود. مستضعفین در فشار و شكنجه بودند و مسلمانان را یارای گفتن «لا اله الا الله» نبود. از آن پس با رسول خدا به مدینه هجرت كرد و در تمام مشاهد شاهد بود. هجرتش داستانی باشكوه دارد. وقتی می‌خواست مكه را ترك كند قریش بدو گفتند: آن وقت كه به مكه آمدی تو بنده‌ی بی‌چیزی بودی و حال كه همه چیز از ما داری می‌خواهی ما را ترك كنی؟
صهیب گفت: همه‌ی سخن شما بر سر مال من است، اگر مالم را بدهم آزادم؟ گفتند: بله، گفت: «هرچه دارم دادم.» (33)
این را گفت و روانه‌ی مكه شد.
یك چنین اسلام باشكوهی، از مردی انتظار می‌رفت كه به پیامبر چیزی آموخته باشد؟...
اینها و شاید نظایر بسیارشان هست كه از چنته‌ی معاندان و خبرسازان هر روز به شكلی بیرون می‌ریزد. آن معارف عالیه‌ی قرآن كجا و این چند تن مرد گمنام و یا افسانه‌ای كجا كه حداكثر راهب دیر دورافتاده‌ی بُصْری و یا زاهد عزلت نشین مكه و یا آهنگر سرگذر و یا چند تن سرباز حبشی وامانده از لشكر ابرهه بوده‌اند. این سخنان بیشتر به شوخی‌های سبك مردم سبك مغز می‌ماند تا به سخنی جدی و درخور اعتناء.
چنین است كه قرآن با لحنی قاطع این سفاهت‌ها را می‌كوبد و اعلان می‌كند:
«وَ مَا کَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ (10: 37)
و این قران نه چنان است كه كسی جز به وحی خدا تواند یافت، ولیكن (گذشته از تحدی به اعجاز) سایر كتب آسمانی را نیز تصدیق می‌كند و كتاب الهی را تفصیل می‌دهد كه بی‌گفتگو از جانب پروردگار جهانیان است.»

پی‌نوشت‌ها:

1.در جنگ بدر پرچمدار مشركان بود و در نزدیكی مدینه كشته شد. 2 هجری.
2.مثلاً در تفسیر دو آیه‌ی 25: 4 و 16: 103 ملاحظه كنید: طبری14: 119، 120، و 18: 137 روح المعانی 14: 212 و 18: 234، مجمع البیان6: 386 و 7: 161، ابوالفتوح6: 238 و7: 282، و بیضاوی1: 682 و 2: 155، خازن1: 137، 138، ابن هشام1: 182، 205-210، 296 و 2: 23، اسدالغابه اسامی حبشیان مقیم مكه را بیشتر دارد.
3.سلمان پاك ماسینیون ترجمه دكتر شریعتی 82. شخصیات قلقة عبدالرحمن بدوی ص9 ح1.
Massignon,Louis;Salmān Pak et...p.8
4.ابن هشام2: 30، اسدالغابه3: 289، اصابه2: 459، ترجمه 5470.
5.بحارالانوار6: 107 یا 18: 318، التنبیه و الاشراف مسعودی 197، حلبیه1: 140، المحبر9.
6.بُصری شهر حوران است كه در 25 ربیع الاول سال 13 هجری نخستین شهری بود كه در شام به صلح تسلیم مسلمانان شد. گویا «شمشیر»ش معروف بوده است (معرب جوالیقی 59، ابن درید 1: 259).
7.منابعی برای مطالعه: طبقات ابن سعد 1/ 1/ 76، 82، 99، 100، ابن هشام115 گوتینگن یا 1: 191 به بعد حلبی، طبری1: 6-1123، سیره حلبی1: 136 و یا 177 به بعد، ترمذی 282، تاریخ الخمیس1: 257 و 262 به بعد، فهرست ابن الندیم 23 فلوگل، اصابه1: 357، مفصل تاریخ العرب قبل الاسلام6: 603، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرضا 32-35، 96، زندگانی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هیكل 1: 165، مروج الذهب 1: 44 و 146 ترجمه 61، 67، 485، 642، ترجمه كامل1: 34 و 35، سیره ابن كثیر1: 140، 243 به بعد، سبل الهدی1: 189 به بعد، عیون الاثر1: 43، الروض 1: 118، میزان الاعتدال2: 153، لسان المیزان3: 39، دلائل النبوه ابونعیم 125، وفاء الوفاء1: 131، شرح المواهب 1: 190، دلائل النبوة بیهقی1: 31، مجله‌ی فرهنگ ایران زمین، سال اول ص168 مقاله‌ی مینورسكی زمستان 39 ص 224، دائرةالمعارف اسلام و مختصر آن مقاله‌ی بحیرا. مقاله‌ی نولدكه در ZDMG 12: 699 به بعد.
اسماعیلیه معتقدند كه عیسی (علیه السلام) ناطق پنجم بود و ودائع و وثائقی كه از زمان موسی بود توسط بحیرای راهب به ناطق ششم (پیامبر گرامی) تسلیم شد. اساس التأویل نعمان بن حیّون تمیمی چاپ عارف تامر ص314 ح1 و 325.
8.راجع به شكل و وضع مُهر نبوت رك: مقاله‌ی تحقیق درباره‌ی مُهر نبوت حضرت خاتم الانبیاء دكتر ابوتراب نفیسی، نشریه‌ی دانشكده‌ی الهیات مشهد 15: 5-21. ایضاً المعجم للحدیث2: 9.
9.ترمذی4: 216 (مناقب: 3).
10.عیون الاثر1: 43، ابن سعد 3/ 1/ 165، ابن هشام205، 449 گوتینگن و یا 1: 339 و 340 حلبی.
11.ابن هشام1: 199.
12.خصائص سیوطی1: 208، حلبیه1: 142، البدایه2: 285، ترجمه‌ی ابن اثیر1: 35، ابن هشام1: 194.
13.ابن سعد 3/ 1/ 153. الوفاء ابن جوزی1: 56، سیره شامی2: 262.
14.مروج1: 146، سیره‌ی حلبیه1: 157.
15.این نام گویا در آن زمان رایج بوده، چنانكه چهار تن از صحابه بدین نام بوده‌اند. دو تن مشهورتر بحیربن ربیعه و بَحیر الاغاری (تاج العروس 3: 29). ابن الاثیر نیز از یك مرد شامی بدین نام یاد می‌كند كه با هفت تن دیگر نزد رسول خدا رفت و تصریح می‌كند كه این غیر از بحیرای راهب است. (اسدالغابه1: 167)
16.روض2: 220،ابن كثیر در سیره 1: 249 از سِیَر زُهری نقل می‌كند ولی رد می‌كند.
17.ترجمه‌ی مروج1: 61، معارف ابن قُتَیبه 58.
18.میزان الاعتدال2: 153، لسان المیزان3: 39.
19.محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشیدرضا 98.
20.Theophanes;Chronographia,p.333,ed.Classen,i.513
ونیسنك در مقاله‌ی بحیرا در مختصر دائرةالمعارف اسلام اضافه می‌كند:
Georgius Phrantzes(ed.Bekker,p.295 sq)
21.ایضاً
Gottheil,A.Christian Bahira Legend,in ZA,vol.xlll.sq
22.كریستنسن 464.
23.ابن اثیر 4: 7، 17، طبری2: 205، 228، 239، 837.
24.امویان هنری لامنس 212.
25.البته طرفداران مطلقش تردید می‌كنند: فرهنگ دینی كاتولیك مقاله‌ی یوحنا دمشقی الاب جوجی.
Dictionnaire de Théologie Catholique
26.فلسفةالفكر الدینی 1: 32 ح2.
27.J.C.Ayer;A Source Book for Ancient Church History,p.691.
28.از انتشارات مینی جزء كتب آباء یونان مجلد نهم.
29.The Muslim World,Vol xLL,n.2,April 1934,p.392.
كتاب معروفش: در سبیل رشاد یا ایمان صحیح De Fide Ortodoxa توسط Salmond به انگلیسی ترجمه شده Exposition of the Orthodox Faith و نیز توسط آباء Nicéne در سلسله كارهای آنها (جلد نهم قسمت دوم) به نام Concerning the Orthodox Faith نیویورك 1899 آمده.
30.Der Islam,Bd.23,1936,s.134.Chronographia,Bd,I,s.333 ff(De Boor),Leipzig,1883
حضارةالاسلام گوستاوفون كرونبوم، ترجمه‌ی توفیق جاوید، ص66.
31.Dr.Sprenger;Life,p.79.
32.محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص106.
33.ابن هشام1: 89، اصابه2: 188 شماره‌ی 4104.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.