خود شناسى و خداشناسى (1)
نويسنده:آيه الله جوادى آملى
« يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا اللهان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهماولئك هم الفاسقون». (حشر)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هر كسى بايدبنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و [باز] از خدابترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كهخدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان هماننافرماناناند».
خداوند سبحان بعد از اين كه قصد منافقين و اهل كتاب را بيان فرمود، راهتربيتى را هم به ما آموخت كه انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آنراهى كه گرچه دقيق است ولى همراه همه است همان «معرفت نفس» است. درمعرفت نفس، دو راه ذكر شد: عمومى و خصوصى، راه عمومى هم ميسور همه است،اين راهى هم كه خصوصى استبراى همه ميسر است هيچ اصطلاح فنى در آن به كاربرده نشده است كه مخصوص علما باشد، كسى نمىتواند بگويد من چون درسنخواندهام و از اين اصطلاحات باخبر نشدهام نمىتوانستم اين راه را طى كنم.
گرچه اين راه دقيق است ولى براى همه قابل رفتن است، زيرا راه معرفت نفساست و انسان اگر از همه چيز غافل باشد از خود غافل نيست لذا فرمود: «ياايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله انالله خبير بما تعملون». گرچه خطاب مال همه انسانها است از اين جهت كهمومنين برخوردارند مومنين را ندا مىدهد و اين «اتقوا الله» اول ناظربه مراقبت است آن «اتقو»ى دوم ناظر به محاسبت است.
جمله «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » به كمك چند طايفه از آيات تا حدودىروشن شد اما ذيل آيه هميشه ضامن مضمون آيه است اين «ان الله خبير بماتعملون» ضامن آن تقواى اول است هم محاسبه است هم تقواى دوم است چونانسان به جميع كارهاى خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همهكارهاى انسان آگاهى دارد، لذا هم مىتواند دليل باشد براى تقواى درمراقبت، هم مىتواند دليل باشد براى تقواى در محاسبه. مىفرمايد شما هرچهمىكنيد خدا خبير است نه تنها عليم استبلكه خبير است همه ذرات ريز راكارشناسانه مىداند.
در آيه ششم سوره مجادله آمده است:
«يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه» همهكارها را خدا به اينها گزارش مىدهد، خدا همه كارها را احصا كرده است، اما اينها فراموش كردهاند. بنابراين اگر يك حسابرس دقيقى بر ما احاطهدارد ما هم در مراقبت بايد با تقوا باشيم و چيزى را كم و زياد نكنيم.
اين كه محاسبه و مراقبه بسيار سخت است براى آن است كه قاضى مىخواهد خودش را محاكمه كند ، اين حب نفس مايه كورى قضاهاى قاضى است: «حب الشىء يعمىو يصم» چه اين كه «بغض الشىء هم يعمى و يصم». انسان مىخواهد دشمن خودرا محكوم و خود را حاكم كند، لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد، آنگاه همين قاضى كه به خود علاقه و به دشمنش كينه دارد، بخواهد سالم قضاوتكند بسيار سخت است، از اين رو فرمود:
«ان الله خبير بما تعملون».
خيلى از كارهاست كه از يادت مىرود يا تناسى (خود را به فراموشى زدن)دارى ولى خداوند احصا مىكند. در يكى از خطبههاى نورانى نهج البلاغه هستكه: «ذهب المتذكرون و بقى الناسون او المتناسون» آنها كه به ياد حقبودند رحلت كردند و آنها كه يا اهل نسياناند و يا تناسى مىكنندماندهاند. اگر كسى بداند كه «ان الله خبير بما تعملون» و بداند كه«احصاهالله و نسوه» هم در مراقبه دقيق است و هم در محاسبه.
در سوره مباركه انبيا آيه 47 فرمود: «و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلاتظلم شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها».
اگر يك پر اسفنجه همباشد ما او را احضار مىكنيم: «و كفى بنا حاسبين»
پس يك چنين موجودى درفوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او مىخواهيم اهل مراقبتباشيم ورقبه بكشيم. ببينيم چه كارهايى انجام دادهايم و اهل محاسبه باشيم، اگرچنانچه كار خيرمان زيادتر بود كه حمد كنيم و اگر كار بدمان زيادتر بوداستغفار كنيم و با توبه جبران نماييم. اين راهش است پس اين «ان اللهخبير بما تعملون» هم مضمون «اتقوا الله» اول را تامين كند هممىتواند مضمون اتقوا الله ثانى را تامين كند، پس هيچ كدام تكرارنيستند.
«و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك همالفاسقون» فاسق حقيقى كسى است كه خود را فراموش بكند. اين ديگر درسخواندن نمىخواهد تا كسى بگويد من درس نخواندم و نمىتوانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نكنيد اگر كرديد خودتان را فراموشمىكنيد ، اگر خودتان را فراموش كرديد ديگرى به جاى شما مىنشيند و ديگرىرا به جاى خدا مىنشانيد. اين كه مكتبهاى گوناگون در غرب و غير غرب پيداشده است كه انديشه انسان را به جاى وحى و انسان را به جاى خدا مىنشاند براى اين است كه خدا را فراموش كردهاند وقتى خدا را فراموش كردند كسى بالاخره بايد اين جهان را اداره و قوانينى وضع كند، اگر خدا و وحى فراموششد انسان و انديشه انسان به جاى خدا و وحى مىنشيند. فرمود: مثل كسانىنباشيد كه خدا را فراموش كردهاند. در اين كريمه چند لطيفه است:
يكى اين كه نفرمود خدا را فراموش نكنيد فرمود مثل آنان كه خدا را فراموشكردهاند نباشيد. در كتابهاى ادبى آمده است كه انسان اگر يك قاعده كلى رابا مثل ذكر كند بهتر در اذهان جاى مىگيرد.
مىفرمايد مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردهاند و خدا آنها را ازياد خودشان برده است. اگر بفرمايد: « و لاتنسوا الله» اين لطيفه و مزيترا ندارد و دلالت نمىكند به اين كه يك عده خدا را فراموش كردهاند و كيفرتلخی اش را هم چشيدهاند، اما وقتى بفرمايد: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم»
معلوم مىشود كه عدهاى كه خدا را فراموش كردهاند به اينكيفر رسيدهاند. اين صرف تئورى و فرض نيست بلكه واقعيتى است.
دوم آن است كه در قرآن كريم آمده كه اگر كسى خداوند را فراموش كند خودرا فراموش مىكند. در بخش ديگرى از قرآن آمده است: كسانى كه خدا رافراموش كردهاند فقط به فكر خودشان هستند. معلوم مىشود نفس و خود، چند مرحله دارد: يك خود اصيل و واقعى است كه اگر ما خدا را متذكر بوديم آنرا متذكريم و اگر او را فهميديم خدا را مىفهميم. و يك خود حيوانى است كه «اولئك كاالانعام بل هم اضل»
كه اگر خدا را فراموش كرديم به فكر اوئيم ، چون در اين مراتب نزولى وقتى كه قرآن از افراد بىخبر سخن مىگويد مىفرمايد اينها كه از حيات انسانى تنزل كردهاند در حد حيات حيوانىاند: «ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل» اينها در حد حيات حيوانىاند از اين مرحله نازلتر مىفرمايد: «بل هم اضل» از اين مرحله نازلتر حياتگياهى است و از اين نازلتر به مرحله جمادات مىرسد و از اين مرحله نازلتراين است كه: «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه»
كه از جماد هم پايينترمىآيد يعنى از سنگ پر بركت هم پايينتر مىآيد يعنى جماد بىاثر مىشود. درسير نزولى همه مراحل را گذرانده است در اين بخش مىفرمايد: كسانى كه بهياد خدا نيستند خودشان را فراموش مىكنند.
در سوره مباركه آل عمران هممىفرمايد: اينها فقط به فكر خودشاناند. «اهمتهم انفسهم»
آيه 154 سورهآل عمران است كه مىفرمايد: سخن از اعزام به جبهه و مساله جنگ و ايثار وفداكارى شد، اينها فقط به فكر خودشان هستند: «ثم انزل عليكم من بعضالغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم و طائفه قد اهمتهم انفسهم يظنون باللهغير الحق ظن الجاهليه»
اين ها فقط به اين فكرند كه فقط خودشان را حفظ كنند. كسى كه خود را فراموش كرده است چه خودى براى او باقى مانده كه فقط به فكر خودش هست، اين كدام خود است؟ آن خودى است كه فراموش كرد يا اينخودى است كه الان اوست؟ اين نفس كه گفته شد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
اين كدام نفس است؟ اين نفسى كه «قد اهمتهمانفسهم» اين نفس است يا آن نفسى كه «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» قرآن كريم كه مىفرمايد: ممكن نيست كسى خود را ببيند وخداى را نبيند اين شدنى نيست انسان يك آينه استيعنى آن خود حقيقى انسانبىغبار. ممكن نيست كسى آينه شفاف بىغبار را ببيند و صاحب صورت را نبيند.
اگر كسى آينه را ديد صاحب صورت را مىبيند، ولى اگر آينه را آن قدرغبارآلود كرد كه او را نديد و چيز ديگرى را ديد البته صاحب صورت رانمىبيند. اين كه فرمود اگر شما خدا را فراموش كرديد خودتان را هم فراموشمىكنيد و كيفر تلخ فراموشى خدا اين است كه خودتان را فراموش مىكنيد مقابلش در سوره مباركه اعراف آيه 173 آمده است: «و اذ اخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالو بلى»
حالا اينموطن كجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند، ولى مىفرمايد در آنموطن ، خداوند انسان را به خودش نشان داد: «اشهدهم على انفسهم»
يعنىانسان را شاهد خودش كرد خودش مشهود خود شد ، خود را ديد. خدا در اين«اشهاد» سوال مىكند چه چيزى را مىبينى؟ گفت تو رامىبينم ربوبيت تو وعبوديت خودم را مىبينم: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم»اين آيه «ذر» نيست اين «ذريه» است، اين سخن از آن نيست كه از صلبحضرت آدم سلام الله عليه ذرات ريزى استخراج شد براى اين كه با ظاهرآيه هم مطابق نيست نمىفرمايد: «و اذ اخذ ربك من آدم من ظهره ذريتهم»مىفرمايد: «من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم» حالا اين موطن كجاست بحثديگرى دارد ولى از «و اشهدهم على انفسهم» يعنى جعلهم شاهدين علىانفسهم، انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال كرد كه چه مىبينى؟ گفت: تو را مىبينم. مثل اين كه اگر كسى قدرت داشته باشد سر آينه را خم كندآينه را نشان خود آينه بدهد و از او سوال كند كه چه مىبينى؟مىگويد: تو را. ممكن نيست كسى آينه را ببيند و در آينه، صاحب صورت را ننگرد سخن از اين نيست كه «انا عبد و انت رب» و يا از اين كه «مولاى يا مولاى انت الخالق و انا المخلوق»
بلكه سخن بالاتر از اين مرحله است: «انت الرب و انا المربوب و هل يرحم المربوب الا الرب».
به هر حال ما اگر آن راهها برايمان پيچيده باشد ظاهر اين كلمه كه مستورنيست، مىفرمايد: ما وقتى انسان را نشان خود انسان داديم ديگر سوالنكرديم. نفرمود قال يا قلت الستبربكم، مرا نمىبينى قال بلى، چرا ، ديگر نفرمود «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم و قال الست. قال هم متحلل» نشده همين كه انسان را نشان خود انسان داد، فرمود مگر من رب نيستم؟ عرض كرد: چرا ، قالوا بلى تو ربى، ما ربوبيت تورا مىبينيم. در جهان طبيعت چنين چيزى نيست كه كسى آينهاى بسازد و سر آنرا خم بكند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگيرد و بگويد كه: كه رامىبينى؟ بگويد: تو را. اما جان آدمى يك چنين آينهاى است. حالا اگر كسى صاحب صورت را نديد خوب خودش را نمىبيند ديگر فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» شما او را فراموش نكنيد وگرنه خودتان از يادتانمىرويد. آن خود اصلى مستور مىشود همين خودى كه «كالانعام بل هم اضل»ظهور مىكند اين مىشود «اهمتهم انفسهم» هرچه بگويند جبهه نيرو لازم دارداين مىگويد من به فكر خودم هستم، همين كسى كه آن خود اصلى را فراموشكرده، حيوان شده است و فقط به فكر خودش است، قبلا كه اين خود او نبود، ابزار بود; يعنى در مرحله نفس نباتى يا در مرحله گياهى كه انسان احتياجبه غذا دارد اينها ابزار آدم است، اگر كسى آن اصل را رها كرد خود اينابزار مىشود صاحب انسان، يعنى همان «اهمتهم انفسهم». حالا اگر از اينسخن بخواهيد «يظنون بالله بغير الحق ظن الجاهليه» تا آخر آيه حرف هميناست كه چرا جبهه رفتند اگر نمىرفتند كشته نمىشدند ، حالا همين اين دارد حرف مىزند «يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه» و امثال ذلك. بنابراين آن آيه مباركه سوره حشر در كنار اين آيه سوره مباركه اعراف كهقرار مىگيرد معلوم مىشود اين حرف در دو طرف است: اگر كسى خود را ببيند خداى خود را مىبيند، خود را نبيند ، خدا را نمىبيند ، اگر كسى سرى به آينهبزند صاحب صورت را مىبيند ، اگر كسى كارى به آينه نداشته باشد ، صاحب صورترا نمىبيند. اين اصل كلى در شواهد فراوانى از قرآن كريم ظهور كرده است ، در پايان سوره مباركه يس استدلال قرآن كريم اين است كه كسى كه معاد رامنكر است ، منكر خدا است ، چون معاد در حقيقت همان رجوع به مبدء است «وما قدروا الله حق قدره» چون مبدء را نشناختهاند منكر معادند. آنان كه منكر معادند، قرآن دربارهشان در آيه 78 سوره يس مىفرمايد: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم»
اين چون نفس خود را نديدو خود را فراموش كرد منكر معاد شد. اگر كسى خودش يادش باشد امكان نداردمنكر معاد باشد. فرمود: كسى كه اشكال مىكند و مىگويد «من يحى العظام وهى رميم» براى اين است كه خودش يادش رفته است. چطور ممكن است كسى خودشيادش باشد و بگويد من؟ «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا»
من هيچ بودم و خداى سبحان به اين وضع آورد «كسونا العظاملحما» شد و«انشاناه خلقا آخر» خوب الان كه همه اجزا هست روح هم كه ازبين نمىرود دوباره مىتواند به حالت اولى برگردد اين چون خودش يادش رفتهاست معاد را از دست داده است.
استدلال قرآن كريم اين است: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه».
معلوم مىشوداگر خودش را فراموش نمىكرد هرگز در مورد معاد اشكال نمىكرد هم چنين روشنمىشود كه معرفت نفس، آن نقش را دارد كه اگر كسى خود را فراموش بكندمبدء را فراموش مىكند اگر خود را فراموش بكند معاد را فراموش مىكند،اگر خود را ببيند و فراموش نكند، مبدء را مىبيند، اگر خود را فراموشنكند معاد را مىبيند.
منبع:پاسداراسلام
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هر كسى بايدبنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و [باز] از خدابترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كهخدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان هماننافرماناناند».
خداوند سبحان بعد از اين كه قصد منافقين و اهل كتاب را بيان فرمود، راهتربيتى را هم به ما آموخت كه انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آنراهى كه گرچه دقيق است ولى همراه همه است همان «معرفت نفس» است. درمعرفت نفس، دو راه ذكر شد: عمومى و خصوصى، راه عمومى هم ميسور همه است،اين راهى هم كه خصوصى استبراى همه ميسر است هيچ اصطلاح فنى در آن به كاربرده نشده است كه مخصوص علما باشد، كسى نمىتواند بگويد من چون درسنخواندهام و از اين اصطلاحات باخبر نشدهام نمىتوانستم اين راه را طى كنم.
گرچه اين راه دقيق است ولى براى همه قابل رفتن است، زيرا راه معرفت نفساست و انسان اگر از همه چيز غافل باشد از خود غافل نيست لذا فرمود: «ياايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله انالله خبير بما تعملون». گرچه خطاب مال همه انسانها است از اين جهت كهمومنين برخوردارند مومنين را ندا مىدهد و اين «اتقوا الله» اول ناظربه مراقبت است آن «اتقو»ى دوم ناظر به محاسبت است.
جمله «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » به كمك چند طايفه از آيات تا حدودىروشن شد اما ذيل آيه هميشه ضامن مضمون آيه است اين «ان الله خبير بماتعملون» ضامن آن تقواى اول است هم محاسبه است هم تقواى دوم است چونانسان به جميع كارهاى خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همهكارهاى انسان آگاهى دارد، لذا هم مىتواند دليل باشد براى تقواى درمراقبت، هم مىتواند دليل باشد براى تقواى در محاسبه. مىفرمايد شما هرچهمىكنيد خدا خبير است نه تنها عليم استبلكه خبير است همه ذرات ريز راكارشناسانه مىداند.
در آيه ششم سوره مجادله آمده است:
«يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه» همهكارها را خدا به اينها گزارش مىدهد، خدا همه كارها را احصا كرده است، اما اينها فراموش كردهاند. بنابراين اگر يك حسابرس دقيقى بر ما احاطهدارد ما هم در مراقبت بايد با تقوا باشيم و چيزى را كم و زياد نكنيم.
اين كه محاسبه و مراقبه بسيار سخت است براى آن است كه قاضى مىخواهد خودش را محاكمه كند ، اين حب نفس مايه كورى قضاهاى قاضى است: «حب الشىء يعمىو يصم» چه اين كه «بغض الشىء هم يعمى و يصم». انسان مىخواهد دشمن خودرا محكوم و خود را حاكم كند، لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد، آنگاه همين قاضى كه به خود علاقه و به دشمنش كينه دارد، بخواهد سالم قضاوتكند بسيار سخت است، از اين رو فرمود:
«ان الله خبير بما تعملون».
خيلى از كارهاست كه از يادت مىرود يا تناسى (خود را به فراموشى زدن)دارى ولى خداوند احصا مىكند. در يكى از خطبههاى نورانى نهج البلاغه هستكه: «ذهب المتذكرون و بقى الناسون او المتناسون» آنها كه به ياد حقبودند رحلت كردند و آنها كه يا اهل نسياناند و يا تناسى مىكنندماندهاند. اگر كسى بداند كه «ان الله خبير بما تعملون» و بداند كه«احصاهالله و نسوه» هم در مراقبه دقيق است و هم در محاسبه.
در سوره مباركه انبيا آيه 47 فرمود: «و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلاتظلم شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها».
اگر يك پر اسفنجه همباشد ما او را احضار مىكنيم: «و كفى بنا حاسبين»
پس يك چنين موجودى درفوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او مىخواهيم اهل مراقبتباشيم ورقبه بكشيم. ببينيم چه كارهايى انجام دادهايم و اهل محاسبه باشيم، اگرچنانچه كار خيرمان زيادتر بود كه حمد كنيم و اگر كار بدمان زيادتر بوداستغفار كنيم و با توبه جبران نماييم. اين راهش است پس اين «ان اللهخبير بما تعملون» هم مضمون «اتقوا الله» اول را تامين كند هممىتواند مضمون اتقوا الله ثانى را تامين كند، پس هيچ كدام تكرارنيستند.
راه مراقبت از نفس
ما از چه راه اين «ولتنظر نفس» را طى كنيم مىفرمايد راهش اين است:«و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك همالفاسقون» فاسق حقيقى كسى است كه خود را فراموش بكند. اين ديگر درسخواندن نمىخواهد تا كسى بگويد من درس نخواندم و نمىتوانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نكنيد اگر كرديد خودتان را فراموشمىكنيد ، اگر خودتان را فراموش كرديد ديگرى به جاى شما مىنشيند و ديگرىرا به جاى خدا مىنشانيد. اين كه مكتبهاى گوناگون در غرب و غير غرب پيداشده است كه انديشه انسان را به جاى وحى و انسان را به جاى خدا مىنشاند براى اين است كه خدا را فراموش كردهاند وقتى خدا را فراموش كردند كسى بالاخره بايد اين جهان را اداره و قوانينى وضع كند، اگر خدا و وحى فراموششد انسان و انديشه انسان به جاى خدا و وحى مىنشيند. فرمود: مثل كسانىنباشيد كه خدا را فراموش كردهاند. در اين كريمه چند لطيفه است:
يكى اين كه نفرمود خدا را فراموش نكنيد فرمود مثل آنان كه خدا را فراموشكردهاند نباشيد. در كتابهاى ادبى آمده است كه انسان اگر يك قاعده كلى رابا مثل ذكر كند بهتر در اذهان جاى مىگيرد.
مىفرمايد مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردهاند و خدا آنها را ازياد خودشان برده است. اگر بفرمايد: « و لاتنسوا الله» اين لطيفه و مزيترا ندارد و دلالت نمىكند به اين كه يك عده خدا را فراموش كردهاند و كيفرتلخی اش را هم چشيدهاند، اما وقتى بفرمايد: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم»
معلوم مىشود كه عدهاى كه خدا را فراموش كردهاند به اينكيفر رسيدهاند. اين صرف تئورى و فرض نيست بلكه واقعيتى است.
دوم آن است كه در قرآن كريم آمده كه اگر كسى خداوند را فراموش كند خودرا فراموش مىكند. در بخش ديگرى از قرآن آمده است: كسانى كه خدا رافراموش كردهاند فقط به فكر خودشان هستند. معلوم مىشود نفس و خود، چند مرحله دارد: يك خود اصيل و واقعى است كه اگر ما خدا را متذكر بوديم آنرا متذكريم و اگر او را فهميديم خدا را مىفهميم. و يك خود حيوانى است كه «اولئك كاالانعام بل هم اضل»
كه اگر خدا را فراموش كرديم به فكر اوئيم ، چون در اين مراتب نزولى وقتى كه قرآن از افراد بىخبر سخن مىگويد مىفرمايد اينها كه از حيات انسانى تنزل كردهاند در حد حيات حيوانىاند: «ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل» اينها در حد حيات حيوانىاند از اين مرحله نازلتر مىفرمايد: «بل هم اضل» از اين مرحله نازلتر حياتگياهى است و از اين نازلتر به مرحله جمادات مىرسد و از اين مرحله نازلتراين است كه: «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه»
كه از جماد هم پايينترمىآيد يعنى از سنگ پر بركت هم پايينتر مىآيد يعنى جماد بىاثر مىشود. درسير نزولى همه مراحل را گذرانده است در اين بخش مىفرمايد: كسانى كه بهياد خدا نيستند خودشان را فراموش مىكنند.
در سوره مباركه آل عمران هممىفرمايد: اينها فقط به فكر خودشاناند. «اهمتهم انفسهم»
آيه 154 سورهآل عمران است كه مىفرمايد: سخن از اعزام به جبهه و مساله جنگ و ايثار وفداكارى شد، اينها فقط به فكر خودشان هستند: «ثم انزل عليكم من بعضالغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم و طائفه قد اهمتهم انفسهم يظنون باللهغير الحق ظن الجاهليه»
اين ها فقط به اين فكرند كه فقط خودشان را حفظ كنند. كسى كه خود را فراموش كرده است چه خودى براى او باقى مانده كه فقط به فكر خودش هست، اين كدام خود است؟ آن خودى است كه فراموش كرد يا اينخودى است كه الان اوست؟ اين نفس كه گفته شد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
اين كدام نفس است؟ اين نفسى كه «قد اهمتهمانفسهم» اين نفس است يا آن نفسى كه «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» قرآن كريم كه مىفرمايد: ممكن نيست كسى خود را ببيند وخداى را نبيند اين شدنى نيست انسان يك آينه استيعنى آن خود حقيقى انسانبىغبار. ممكن نيست كسى آينه شفاف بىغبار را ببيند و صاحب صورت را نبيند.
اگر كسى آينه را ديد صاحب صورت را مىبيند، ولى اگر آينه را آن قدرغبارآلود كرد كه او را نديد و چيز ديگرى را ديد البته صاحب صورت رانمىبيند. اين كه فرمود اگر شما خدا را فراموش كرديد خودتان را هم فراموشمىكنيد و كيفر تلخ فراموشى خدا اين است كه خودتان را فراموش مىكنيد مقابلش در سوره مباركه اعراف آيه 173 آمده است: «و اذ اخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالو بلى»
حالا اينموطن كجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند، ولى مىفرمايد در آنموطن ، خداوند انسان را به خودش نشان داد: «اشهدهم على انفسهم»
يعنىانسان را شاهد خودش كرد خودش مشهود خود شد ، خود را ديد. خدا در اين«اشهاد» سوال مىكند چه چيزى را مىبينى؟ گفت تو رامىبينم ربوبيت تو وعبوديت خودم را مىبينم: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم»اين آيه «ذر» نيست اين «ذريه» است، اين سخن از آن نيست كه از صلبحضرت آدم سلام الله عليه ذرات ريزى استخراج شد براى اين كه با ظاهرآيه هم مطابق نيست نمىفرمايد: «و اذ اخذ ربك من آدم من ظهره ذريتهم»مىفرمايد: «من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم» حالا اين موطن كجاست بحثديگرى دارد ولى از «و اشهدهم على انفسهم» يعنى جعلهم شاهدين علىانفسهم، انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال كرد كه چه مىبينى؟ گفت: تو را مىبينم. مثل اين كه اگر كسى قدرت داشته باشد سر آينه را خم كندآينه را نشان خود آينه بدهد و از او سوال كند كه چه مىبينى؟مىگويد: تو را. ممكن نيست كسى آينه را ببيند و در آينه، صاحب صورت را ننگرد سخن از اين نيست كه «انا عبد و انت رب» و يا از اين كه «مولاى يا مولاى انت الخالق و انا المخلوق»
بلكه سخن بالاتر از اين مرحله است: «انت الرب و انا المربوب و هل يرحم المربوب الا الرب».
مناجات معصومينعليهم السلام هم درجاتى دارد.
سخن از اين نيست كه من مربوبم و تو ربى و تو بايد مرا اداره كنى، سخن از «من» نيست ولو به عنوان من فقير، بلكه سخن از «تو» است. از انسان سوال مىكند چه چيزى را مىبينى مىگويىتو را مىبينم ، نه اين كه تو خالقى و من مخلوقم اين جا سخن از من و تونيست سخن از توست ، فقط. اين حالت هست. از بزرگان سوال كردند كه شما اينآيه «ذريه» يادتان هست فرمود: آرى ، مثل اين كه ديروز بود. حالا اينها كىاند ، نمىدانيم.به هر حال ما اگر آن راهها برايمان پيچيده باشد ظاهر اين كلمه كه مستورنيست، مىفرمايد: ما وقتى انسان را نشان خود انسان داديم ديگر سوالنكرديم. نفرمود قال يا قلت الستبربكم، مرا نمىبينى قال بلى، چرا ، ديگر نفرمود «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم و قال الست. قال هم متحلل» نشده همين كه انسان را نشان خود انسان داد، فرمود مگر من رب نيستم؟ عرض كرد: چرا ، قالوا بلى تو ربى، ما ربوبيت تورا مىبينيم. در جهان طبيعت چنين چيزى نيست كه كسى آينهاى بسازد و سر آنرا خم بكند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگيرد و بگويد كه: كه رامىبينى؟ بگويد: تو را. اما جان آدمى يك چنين آينهاى است. حالا اگر كسى صاحب صورت را نديد خوب خودش را نمىبيند ديگر فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» شما او را فراموش نكنيد وگرنه خودتان از يادتانمىرويد. آن خود اصلى مستور مىشود همين خودى كه «كالانعام بل هم اضل»ظهور مىكند اين مىشود «اهمتهم انفسهم» هرچه بگويند جبهه نيرو لازم دارداين مىگويد من به فكر خودم هستم، همين كسى كه آن خود اصلى را فراموشكرده، حيوان شده است و فقط به فكر خودش است، قبلا كه اين خود او نبود، ابزار بود; يعنى در مرحله نفس نباتى يا در مرحله گياهى كه انسان احتياجبه غذا دارد اينها ابزار آدم است، اگر كسى آن اصل را رها كرد خود اينابزار مىشود صاحب انسان، يعنى همان «اهمتهم انفسهم». حالا اگر از اينسخن بخواهيد «يظنون بالله بغير الحق ظن الجاهليه» تا آخر آيه حرف هميناست كه چرا جبهه رفتند اگر نمىرفتند كشته نمىشدند ، حالا همين اين دارد حرف مىزند «يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه» و امثال ذلك. بنابراين آن آيه مباركه سوره حشر در كنار اين آيه سوره مباركه اعراف كهقرار مىگيرد معلوم مىشود اين حرف در دو طرف است: اگر كسى خود را ببيند خداى خود را مىبيند، خود را نبيند ، خدا را نمىبيند ، اگر كسى سرى به آينهبزند صاحب صورت را مىبيند ، اگر كسى كارى به آينه نداشته باشد ، صاحب صورترا نمىبيند. اين اصل كلى در شواهد فراوانى از قرآن كريم ظهور كرده است ، در پايان سوره مباركه يس استدلال قرآن كريم اين است كه كسى كه معاد رامنكر است ، منكر خدا است ، چون معاد در حقيقت همان رجوع به مبدء است «وما قدروا الله حق قدره» چون مبدء را نشناختهاند منكر معادند. آنان كه منكر معادند، قرآن دربارهشان در آيه 78 سوره يس مىفرمايد: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم»
اين چون نفس خود را نديدو خود را فراموش كرد منكر معاد شد. اگر كسى خودش يادش باشد امكان نداردمنكر معاد باشد. فرمود: كسى كه اشكال مىكند و مىگويد «من يحى العظام وهى رميم» براى اين است كه خودش يادش رفته است. چطور ممكن است كسى خودشيادش باشد و بگويد من؟ «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا»
من هيچ بودم و خداى سبحان به اين وضع آورد «كسونا العظاملحما» شد و«انشاناه خلقا آخر» خوب الان كه همه اجزا هست روح هم كه ازبين نمىرود دوباره مىتواند به حالت اولى برگردد اين چون خودش يادش رفتهاست معاد را از دست داده است.
استدلال قرآن كريم اين است: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه».
معلوم مىشوداگر خودش را فراموش نمىكرد هرگز در مورد معاد اشكال نمىكرد هم چنين روشنمىشود كه معرفت نفس، آن نقش را دارد كه اگر كسى خود را فراموش بكندمبدء را فراموش مىكند اگر خود را فراموش بكند معاد را فراموش مىكند،اگر خود را ببيند و فراموش نكند، مبدء را مىبيند، اگر خود را فراموشنكند معاد را مىبيند.
منبع:پاسداراسلام