نويسنده: آيه الله جوادى آملى
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقواالله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون».
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هر كسىبايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و [باز] ازخدا بترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است. و چون كسانىمباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچارخودفراموشى كرد; آنان همان نافرماناناند».
خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شامداشته باشيد: «واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين» هم نام خدا را به لب وهم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسانبايد همان سرمايه و سلاحاش را كه همان «البكاء» هست هميشه داشتهباشد، انسانى كه خود را مقتدر مىبيند در همان لحظه اقتدار، محجوباز خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نهمال او، چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مىشود حجابو چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است. فرمود: هم در جان وهم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه ازدوام استيا نه، اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تامينشود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تامين بشود. «و لاتكن منالغافلين» مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا رافراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مىكند آن وقت اين سه آيهاى كهخوانده شد يعنى آيه «واشهدهم على انفسهم» يا آيه «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه» و آيه محل بحث كه «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند، بعضىعكس هماند، برخى عكس نقيض هماند و امثال ذلك. حديث معروف «منعرف نفسه فقد عرف ربه» عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش ايناست كه «من لم يعرف ربه لميعرف نفسه». لم يعرف ربه يعنى نسىربه، لميعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كردخود را فراموش مىكند، آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است. يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تامين مىشود فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك همالفاسقون» شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اولياد حق را از انسان مىگيرد. در آيه19 سوره مباركه مجادله كهقبل از همين سوره حشر است مىفرمايد: «استحوذ عليهم الشيطانفانسيهم ذكر الله» شيطان بر اينها محيط و مسلط مىشود و ياد حق رااز دلشان برمىدارد، كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمىدارد؟ درهمان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه دردرون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مىكند، وقتى جا باز كرد آن جا تخمگذارى مىكند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم وقتىدبيب دارد كم كم مىجنبد، در صفحه نفس مىبيند صاحب خانه بيدار نشدهبا اين دبيبش بعد آشيانه مىسازد، مىبيند اين صاحب خانه بيدارنشده، تخمگذارى مىكند، باز صاحب خانه بيدار نشده «دب و درج فىحجورهم» وقتى بيضه گذاشت و تخمگذارى كرد از آن به بعد ديگر مالكاين سرزمين مىشود.
«فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم» با زبان آنها حرف مىزند و باچشمشان مىبيند. اين شخص مىبيند ولى در قيقت بيننده شيطان است ، حرف مىزند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين، در مقابل آن گروهىهستيم كه خدا و لطف او آنها را اداره مىكند، در حديث در قربنوافل، حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مىرسد كه فيض و لطفخدا همه امورش را اداره مىكند; يعنى اگر حرف مىزند با زبان خداحرف مىزند، اگر مىبيند با چشم خدا مىبيند و اگر مىشنود با سمع خدامىشنود. اين تازه «قرب نوافل» است بالاتر از اين، «قرب فرايض»است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد درجوامع ديگر آمده است كه حضرت امير سلام الله عليه دارد: «اناجنب الله انا يد الله» و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهورحق مىشود يدالله، يعنى اگر خدا سخن مىگويد با زبان اين انسان سخنمىگويد، اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در رواياتما فراوان درباره اهل بيت عليهم السلام آمده است و چون همهاينها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محوراوصاف ذاتى حق، خودشان فرمودند در مقام ذات، احدى را راه نيست آنجا جايى است كه «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن». يعنىدر مقام فعل و ظهور فعل است، در مقام فعل، انسان يا تحت ولايتخداستيا تحت ولايتشيطان كه باز هر دو معلوم است، يا انسان بهجايى مىرسد كه شيطان به زبان او حرف مىزند (واقعا شيطان است،شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز دراسناد). «فباض و فرخ فى صدورهم» آن گاه «فنطق بالسنتهم و نظرباعينهم» و امثال ذلك. اين دو راه است: شيطان براى اين كه برآنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آنها مىبرد، وقتى ياد خدا رابرد، خودش به جاى خدا مىنشيند، مىگويد من هرچه دلم بخواهد مىكنم،روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مىكنم همان روزىاست كه بايد به او گفت: «اف لكم و لما تعبدون من دون الله» حالايك بتكدهاى در درون خود ساخته است.
بزرگان مىگويند اصنام و اوثان يكسان نيستند: «لطايف الطفها الهواء واكثفها الوثن» اين حرف آن عارف بزرگ استبتها چند جورند: رقيقتر و لطيفترش هواست و كثيفترش همين سنگ و گل و چوب است.
خلاصه، الان هم سخن حضرت ابراهيم سلام الله عليه زنده است و بهانسان هواپرست مىگويد: «اف لكم و لما تعبدون من دون الله» همينكه انسان به خودش اجازه داد كه بگويد من هرچه بخواهم مىكنم يعنىمعبود من و رب من همان هواى من است، اين حرف را او نمىزند، اينحرف را شيطان مىزند: «الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدواالشيطان».
پس كارى كه شيطان مىكند «استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله» وقتى ياد حق را از يادشان برده است فراموش كرد همه معاصىظهور مىكند، لذا درسوره مباركه ص مىفرمايد: تمام گناهان براى ايناست كه آنان قيامت از يادشان رفته است. در سوره ص آيه26مىفرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد» چرا؟
«بما نسوا يوم الحساب» نه چون دروغ گفتند يا غيبت كردند، بلكهچون دروغ گفتن و غيبت كردن و معصيت كردنهاى ديگر همه در اثر نسيانروز حساب است. فرمود: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذابشديد بما نسوا يوم الحساب». يوم الحساب هم كه رجوع به همان اللهاست. پس اگر كسى به ياد خود نبود هم مبدا را فراموش مىكند هممعاد را. لذا فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهمانفسهم»
اگر كسى خواستبفهمد كه عاقل استيا سفيه، راهها و ملاكهايى دارد.
يكى از راهها مساله «اختلاف» بود كه فرمود: «فتحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون» معلوم مىشود هر كسى كه داعيهاختلاف دارد و مىخواهد نظامى را پراكنده كند عاقل نيست. ضابطه ديگراين است كه اگر كسى واعظ غير متعظ بود، يعنى ديگران را امر بهمعروف و نهى از منكر كرد ولى خود عمل نكرد عاقل نيست; آيه 44 سورهبقره هم همين است كه: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب». كتاب كه اختصاص به تورات و انجيل ندارد شاملقرآن كريم هم مىشود، پس اگر كسى واعظ غير متعظ بود قرآن مىفرمايدچون خودت راه را فراموش كردى افلا تعقلون. پس كسى كه خود رافراموش كرد مىشود واعظ غير متعظ. اگر كسى خود را فراموش كرد حق رافراموش مىكند و به دام همه معاصى مىافتد و در نتيجه به قعر جهنمخواهد رفت; لذا در آيه بعد مىفرمايد: اصحاب آتش و اصحاب بهشتيكسان نيستند: «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه» وگرنه سخن ازبهشت و جهنم نبود الان كه، سخن از نسيان نفس و نسيان رب بود چوننسيان رب زمينه همه معاصى را فراهم مىكند و مايه جهنم رفتن استلذا مىفرمايد: «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنههم الفائزون» در قرآن كريم نسيان را به حق تعالى هم نسبت دادهاست كه فرمود: خدا را فراموش كردهاند خدا هم آنان را فراموش كردهاست. اما هم قرينه عقلى است در معنا كردن نسيان در آنجا و همقرينه نقلى. درباره منافقين آمده است كه آنها خدا را فراموشكردهاند خدا هم آنان را فراموش كرده است.
«المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر» در سورهتوبه آيه68 مىفرمايد: «يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ويقبضون ايديهم» دستشان را از خدمتبه جامعه مىكشند نسوا اللهفنسيهم اينها خدا را فراموش كردهاند، خدا هم آنان را فراموش كرد;يعنى به حال خود واگذاشت.
دليل عقلى بر استحاله نسيان حق اين است كه علم خدا ذاتى است، اگرعلم، ذاتى بود علم كه نسيان نمىشود، اين فرضش مستحيل است. او علممحض است وقتى علم محض شد اگر كسى علم محض را تصور كرد نسيان بر اوراه ندارد. اما برهان نقلى آن هم در قرآن كريم آمده است كه: «وما كان ربك نسيا» اين از مواردى است كه نكره در سياق نفى، مفيدعموم است كه به هيچ وجه نسيان درباره خدا نيست. اين «و ما كانربك نسيا» اصلا نسيان بردار نيستخدا چه اين كه در سوره مباركه طهوقتى فرعون از موسى و هارون سلام الله عليهما سوال مىكند كه نسلهاىگذشته كه مردهاند در چه حالتاند «قال فمن ربكما يا موسى قال ربناالذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» آيه 51 و 52 سوره طه اين است«قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربىولاينسى».
پس نسيان هم مستحيل است عقلاو نقلا. اين كه فرمود: «نسوا اللهفنسيهم» يعنى «تركهم» يعنى منافقين را به حال خودشان ترك كرد.
اگر موجود ضعيفى كه هيچ توان ايستادن ندارد به حال خود ترك شد يقينا سقوط مىكند و تعبير سقوط هم اين است كه: «من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكانسحيق» مثل يك انسانى كه بين آسمان و زمين بىپناهگاه باشد، ياهمانجا كركسها او را بربايند و يا تندبادى او را به قعر دره مسحوقمىكند. سحيق يعنى «مسحوق» به چيزهايى كه در داروخانهها پودرمىشود «مسحوقات» مىگفتند. اين خاصيت نسيان الرب است كه باعثمىشود كه خود انسان خودش را فراموش مىكند لذا در اين كريمه به ماهشدار داد: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» آن خودحقيقى يادشان رفته، و بيگانه آمد نشستبه جاى او و صاحب خانه شد واكنون فقط به فكر آن بيگانه هستند: «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» اين لسان، لسان حصر است: «اولئك هم الفاسقون»فسق يعنى خرج عن الطريق. اينها فاسق حقيقىاند در مقابل آن مهاجر وانصار كه فرمود: «اولئك هم الصادقون» يا «اولئك هم المفلحون».
در سوره مباركه كهف آيه57 آمده است كه:
«من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمتيداه اناجعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهمالى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا» فرمود: كسى كه به آيات الهىمتذكر شد ما تذكر داديم ولى او گوش نداد، اين تذكر داديم يعنى اصلرا در نهاد او گذاشتيم از بيرون هم يادآورى كرديم، ما چيز تازهاىيادش نداديم اينها همه «تذكره» است، «فذكر» است، اين «ان هذهتذكره» است، اين غير از «يعلمهم الكتاب والحكمه» است، اين آيهمطلب جديدى است، اما آن آياتى كه فرمود اينها «تذكره» است معلوممىشود كه اصل سرمايه در نهان ما هست كه اين را يادآورى مىكنند، دراين نوع يادآورى هم سرمايه را همه دارند و هم يادآورى به همهرسيده است. ممكن است در «يعلمهم الكتاب والحكمه» خواص بايد آنرا بفهمند، اما اين كه فرمود ما يادآورى كرديم عقل را هم به عنوانسرمايه به او داديم، پس اگر كسى با داشتن سرمايه اصلى با يادآورىبعدى اعراض كرد خيلى ستمكار است، از اين به بعد «و نسى ما قدمتيداه» ما گفتيم «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » ببين چه كردى اگر ماگفتيم «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » اين «نسى ما قدمتيداه» ديگراو را به حال خودش رها مىكنيم. اين به حال خود رها كردن، يك معناىديگرى دارد، مگر ممكن است كه خداوند يك موجود را به حال خود رهابكند، اين «الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين» يا «لاتكلنا الىغيرك و لاتمنعنا من خيرك» اين نه به آن معنا است كه خدايا ما رابه حال خودمان رها نكن اين اصلا قابل قبول و شدنى نيست كه خدا يكموجود ممكن را به حال خود رها بكند چيزى كه ذاتا نيازمند به خداستنمىتواند به حال خود رها باشد; يعنى آن فيض خاص را از ما نگير،اگر آن فيض خاص را از ما گرفتى و اگر تو ولى ما نشدى ديگرى ولى مامىشود. ما دو ولى كه بيشتر نداريم: خدا و طاغوت; «الله ولىالذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» تو اگر ما را رها كردىآن ديگرى كه «والذين كفروا اوليائهم الطاغوت» ما تحت ولايت اوقرار مىگيريم. او هم كه «احتناك» مىگيرد «حنك» مىگيرد، سوارىمىخواهد. اين چنين نيست كه شيطان انسان را از پاى دربياورد و بكشدو او را راحتبكند، بلكه نه مىكشد و نه مىگذارد انسان حيات طيبداشته باشد، كار شيطان و خطر او اين است كه اسير مىگيرد، وقتىاسير گرفت انسان تمام هوش و فكرش را بايد در خدمتشيطان پيادهكند. اگر انسان بميرد و نابود بشود و يا مرگ هم براى نابودى باشدكه راحت مىشود يعنى عذابش موقت است. كار شيطان اين است كه با همينابزار بخواهد كار خود را انجام بدهد. اين است كه اگر كسىيادآورىهاى حق در او اثر نكرد آنگاه مىفرمايد: «انا جعلنا علىقلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدىفلن يهتدوا اذا ابدا» هر چه شما هدايتش كنى نمىآيد، لذا چون ماديديم لايق نيست توفيق را از او گرفتيم و به حال خودش رهايش كرديماو از اين به بعد در تحت ولايتشيطان است. اين آيه غرر آيات سورهمباركه حشر به شمار مىآيد چون هم مراقبت را دارد و هم محاسبت را;مخصوصا آيه بعدى كه ما را به مراقبت وادار مىكند: «ولاتكونواكالذين» امر و نهىاش به يك جا برمىگردد گاهى به زبان امر مىگويدبه ياد خدا باشيد و گاهى به زبان نهى مىفرمايد كه خدا را فراموشنكنيد: «ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» اين كهگفتهاند هر كارى را به نام حق شروع كنيد يعنى كارى را انسان بايدانجام بدهد كه بتواند وقتى كه وارد آن كار مىشود بگويد: «بسمالله الرحمن الرحيم» اين يا واجب استيا مستحب، وگرنه در حرام ومكروه كه نمىتواند بگويد خدايا به نام تو اين «ادخلنى مدخل صدق واخرجنى مخرج صدق» هم كه مخصوص اين دو سه مقطع دنيا و برزخ وقيامت نيست كارى كه انسان بتواند به خودش اجازه بدهد كه بگويد«بسم الله الرحمن الرحيم» يا واجب مىشود و يا مستحب.
پس هر كارىكه مىكنيد به نام خدا شروع كنيد يعنى كار بايد طورى باشد كه بشودبه نام خدا شروع كرد. آن گاه خانهاى كه در آن، چنين افرادى درآن به سر مىبرند رفيع است، وگرنه «فى بيوت اذن الله ان ترفع»كدام خانه است كه اذن تشريعى به آنها داده نشد نگفتند به اين كهشما بلند باشيد اذن تشريعى كه همگانى است كه خدا به همه گفتبياييد ترقى و تعالى پيدا كنيد، به همه اذن تشريعى داد، اما اين«فى بيوت اذن الله ان ترفع» يك اذن تكوينى است.
خود ائمه عليهم السلام مخصوصا امام باقر سلام الله عليه ياائمه ديگر مىفرمودند كه: كعبه سنگى از سنگها است كه «لاتضر ولاتنفع» مردم موظف شدند بيايند مكه زيارت كنند كه «من تمام الحجلقاء الامام» بيايند با ما بيعت كنند، امامت ما را بپذيرند و گرنهسنگى است كه «لايضر و لاينفع» حالا خانهاى كه «اذن الله ان يرفع»براى ساكن بيت استيا خود بيت، مسجد را نمازگزار آبرو مىدهد وگرنه«حجر لايضر و لاينفع» مسجد جزو بيوتى است كه «اذن الله ان ترفع»شد، مشاهد ائمه عليهم السلام را خود ائمه آبرو دادند. اگرفرمود: «فى بيوت اذن الله ان ترفع» دليلش را هم ذكر فرمود: «ويسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكرالله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه» اينها هستند كه به آن بيوتآبرو دادند. پس انسان مىتواند بيتخود را جزء بيوتى كند كه «اذنالله ان ترفع» همان طورى كه مسجد را نماز نمازگزار رفيع كردهاست.
منبع: پاسداراسلام
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هر كسىبايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و [باز] ازخدا بترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است. و چون كسانىمباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچارخودفراموشى كرد; آنان همان نافرماناناند».
ذكر حق; راه خودشناسى
كسى كه ياد حق را از دست داده است كيفرى كه دامنگيرش مىشود ايناست كه خداوند او را به جاى «اشهدهم على انفسهم»، «انساهمانفسهم»اش مىكند يك بار «اشهاد» بود الان «انساء» است. اگركسى بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد راهش ذكر و ياد حق است.خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شامداشته باشيد: «واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين» هم نام خدا را به لب وهم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسانبايد همان سرمايه و سلاحاش را كه همان «البكاء» هست هميشه داشتهباشد، انسانى كه خود را مقتدر مىبيند در همان لحظه اقتدار، محجوباز خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نهمال او، چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مىشود حجابو چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است. فرمود: هم در جان وهم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه ازدوام استيا نه، اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تامينشود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تامين بشود. «و لاتكن منالغافلين» مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا رافراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مىكند آن وقت اين سه آيهاى كهخوانده شد يعنى آيه «واشهدهم على انفسهم» يا آيه «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه» و آيه محل بحث كه «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند، بعضىعكس هماند، برخى عكس نقيض هماند و امثال ذلك. حديث معروف «منعرف نفسه فقد عرف ربه» عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش ايناست كه «من لم يعرف ربه لميعرف نفسه». لم يعرف ربه يعنى نسىربه، لميعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كردخود را فراموش مىكند، آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است. يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تامين مىشود فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك همالفاسقون» شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اولياد حق را از انسان مىگيرد. در آيه19 سوره مباركه مجادله كهقبل از همين سوره حشر است مىفرمايد: «استحوذ عليهم الشيطانفانسيهم ذكر الله» شيطان بر اينها محيط و مسلط مىشود و ياد حق رااز دلشان برمىدارد، كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمىدارد؟ درهمان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه دردرون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مىكند، وقتى جا باز كرد آن جا تخمگذارى مىكند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم وقتىدبيب دارد كم كم مىجنبد، در صفحه نفس مىبيند صاحب خانه بيدار نشدهبا اين دبيبش بعد آشيانه مىسازد، مىبيند اين صاحب خانه بيدارنشده، تخمگذارى مىكند، باز صاحب خانه بيدار نشده «دب و درج فىحجورهم» وقتى بيضه گذاشت و تخمگذارى كرد از آن به بعد ديگر مالكاين سرزمين مىشود.
«فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم» با زبان آنها حرف مىزند و باچشمشان مىبيند. اين شخص مىبيند ولى در قيقت بيننده شيطان است ، حرف مىزند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين، در مقابل آن گروهىهستيم كه خدا و لطف او آنها را اداره مىكند، در حديث در قربنوافل، حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مىرسد كه فيض و لطفخدا همه امورش را اداره مىكند; يعنى اگر حرف مىزند با زبان خداحرف مىزند، اگر مىبيند با چشم خدا مىبيند و اگر مىشنود با سمع خدامىشنود. اين تازه «قرب نوافل» است بالاتر از اين، «قرب فرايض»است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد درجوامع ديگر آمده است كه حضرت امير سلام الله عليه دارد: «اناجنب الله انا يد الله» و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهورحق مىشود يدالله، يعنى اگر خدا سخن مىگويد با زبان اين انسان سخنمىگويد، اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در رواياتما فراوان درباره اهل بيت عليهم السلام آمده است و چون همهاينها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محوراوصاف ذاتى حق، خودشان فرمودند در مقام ذات، احدى را راه نيست آنجا جايى است كه «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن». يعنىدر مقام فعل و ظهور فعل است، در مقام فعل، انسان يا تحت ولايتخداستيا تحت ولايتشيطان كه باز هر دو معلوم است، يا انسان بهجايى مىرسد كه شيطان به زبان او حرف مىزند (واقعا شيطان است،شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز دراسناد). «فباض و فرخ فى صدورهم» آن گاه «فنطق بالسنتهم و نظرباعينهم» و امثال ذلك. اين دو راه است: شيطان براى اين كه برآنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آنها مىبرد، وقتى ياد خدا رابرد، خودش به جاى خدا مىنشيند، مىگويد من هرچه دلم بخواهد مىكنم،روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مىكنم همان روزىاست كه بايد به او گفت: «اف لكم و لما تعبدون من دون الله» حالايك بتكدهاى در درون خود ساخته است.
بزرگان مىگويند اصنام و اوثان يكسان نيستند: «لطايف الطفها الهواء واكثفها الوثن» اين حرف آن عارف بزرگ استبتها چند جورند: رقيقتر و لطيفترش هواست و كثيفترش همين سنگ و گل و چوب است.
خلاصه، الان هم سخن حضرت ابراهيم سلام الله عليه زنده است و بهانسان هواپرست مىگويد: «اف لكم و لما تعبدون من دون الله» همينكه انسان به خودش اجازه داد كه بگويد من هرچه بخواهم مىكنم يعنىمعبود من و رب من همان هواى من است، اين حرف را او نمىزند، اينحرف را شيطان مىزند: «الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدواالشيطان».
پس كارى كه شيطان مىكند «استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكرالله» وقتى ياد حق را از يادشان برده است فراموش كرد همه معاصىظهور مىكند، لذا درسوره مباركه ص مىفرمايد: تمام گناهان براى ايناست كه آنان قيامت از يادشان رفته است. در سوره ص آيه26مىفرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد» چرا؟
«بما نسوا يوم الحساب» نه چون دروغ گفتند يا غيبت كردند، بلكهچون دروغ گفتن و غيبت كردن و معصيت كردنهاى ديگر همه در اثر نسيانروز حساب است. فرمود: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذابشديد بما نسوا يوم الحساب». يوم الحساب هم كه رجوع به همان اللهاست. پس اگر كسى به ياد خود نبود هم مبدا را فراموش مىكند هممعاد را. لذا فرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهمانفسهم»
ملاك هاى سفاهت
در بحثهاى قبل خوانديد كه اگر كسى خود را فراموش كرد از نظرقرآن كريم «سفيه» است، چون قرآن ميزان است و انسان همه فكرها رابر اين ميزان بايد عرضه كند خودش را هم بايد با اين ميزان بسنجد.اگر كسى خواستبفهمد كه عاقل استيا سفيه، راهها و ملاكهايى دارد.
يكى از راهها مساله «اختلاف» بود كه فرمود: «فتحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون» معلوم مىشود هر كسى كه داعيهاختلاف دارد و مىخواهد نظامى را پراكنده كند عاقل نيست. ضابطه ديگراين است كه اگر كسى واعظ غير متعظ بود، يعنى ديگران را امر بهمعروف و نهى از منكر كرد ولى خود عمل نكرد عاقل نيست; آيه 44 سورهبقره هم همين است كه: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب». كتاب كه اختصاص به تورات و انجيل ندارد شاملقرآن كريم هم مىشود، پس اگر كسى واعظ غير متعظ بود قرآن مىفرمايدچون خودت راه را فراموش كردى افلا تعقلون. پس كسى كه خود رافراموش كرد مىشود واعظ غير متعظ. اگر كسى خود را فراموش كرد حق رافراموش مىكند و به دام همه معاصى مىافتد و در نتيجه به قعر جهنمخواهد رفت; لذا در آيه بعد مىفرمايد: اصحاب آتش و اصحاب بهشتيكسان نيستند: «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه» وگرنه سخن ازبهشت و جهنم نبود الان كه، سخن از نسيان نفس و نسيان رب بود چوننسيان رب زمينه همه معاصى را فراهم مىكند و مايه جهنم رفتن استلذا مىفرمايد: «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنههم الفائزون» در قرآن كريم نسيان را به حق تعالى هم نسبت دادهاست كه فرمود: خدا را فراموش كردهاند خدا هم آنان را فراموش كردهاست. اما هم قرينه عقلى است در معنا كردن نسيان در آنجا و همقرينه نقلى. درباره منافقين آمده است كه آنها خدا را فراموشكردهاند خدا هم آنان را فراموش كرده است.
«المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر» در سورهتوبه آيه68 مىفرمايد: «يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ويقبضون ايديهم» دستشان را از خدمتبه جامعه مىكشند نسوا اللهفنسيهم اينها خدا را فراموش كردهاند، خدا هم آنان را فراموش كرد;يعنى به حال خود واگذاشت.
دليل عقلى بر استحاله نسيان حق اين است كه علم خدا ذاتى است، اگرعلم، ذاتى بود علم كه نسيان نمىشود، اين فرضش مستحيل است. او علممحض است وقتى علم محض شد اگر كسى علم محض را تصور كرد نسيان بر اوراه ندارد. اما برهان نقلى آن هم در قرآن كريم آمده است كه: «وما كان ربك نسيا» اين از مواردى است كه نكره در سياق نفى، مفيدعموم است كه به هيچ وجه نسيان درباره خدا نيست. اين «و ما كانربك نسيا» اصلا نسيان بردار نيستخدا چه اين كه در سوره مباركه طهوقتى فرعون از موسى و هارون سلام الله عليهما سوال مىكند كه نسلهاىگذشته كه مردهاند در چه حالتاند «قال فمن ربكما يا موسى قال ربناالذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» آيه 51 و 52 سوره طه اين است«قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربىولاينسى».
پس نسيان هم مستحيل است عقلاو نقلا. اين كه فرمود: «نسوا اللهفنسيهم» يعنى «تركهم» يعنى منافقين را به حال خودشان ترك كرد.
اگر موجود ضعيفى كه هيچ توان ايستادن ندارد به حال خود ترك شد يقينا سقوط مىكند و تعبير سقوط هم اين است كه: «من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكانسحيق» مثل يك انسانى كه بين آسمان و زمين بىپناهگاه باشد، ياهمانجا كركسها او را بربايند و يا تندبادى او را به قعر دره مسحوقمىكند. سحيق يعنى «مسحوق» به چيزهايى كه در داروخانهها پودرمىشود «مسحوقات» مىگفتند. اين خاصيت نسيان الرب است كه باعثمىشود كه خود انسان خودش را فراموش مىكند لذا در اين كريمه به ماهشدار داد: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» آن خودحقيقى يادشان رفته، و بيگانه آمد نشستبه جاى او و صاحب خانه شد واكنون فقط به فكر آن بيگانه هستند: «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» اين لسان، لسان حصر است: «اولئك هم الفاسقون»فسق يعنى خرج عن الطريق. اينها فاسق حقيقىاند در مقابل آن مهاجر وانصار كه فرمود: «اولئك هم الصادقون» يا «اولئك هم المفلحون».
لزوم توجه به هشدارهاى الهى
اين هشدارها اگر كسى را بيدار نكند سخت است كه توفيق خدا نصيب اوبشود.در سوره مباركه كهف آيه57 آمده است كه:
«من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمتيداه اناجعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهمالى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا» فرمود: كسى كه به آيات الهىمتذكر شد ما تذكر داديم ولى او گوش نداد، اين تذكر داديم يعنى اصلرا در نهاد او گذاشتيم از بيرون هم يادآورى كرديم، ما چيز تازهاىيادش نداديم اينها همه «تذكره» است، «فذكر» است، اين «ان هذهتذكره» است، اين غير از «يعلمهم الكتاب والحكمه» است، اين آيهمطلب جديدى است، اما آن آياتى كه فرمود اينها «تذكره» است معلوممىشود كه اصل سرمايه در نهان ما هست كه اين را يادآورى مىكنند، دراين نوع يادآورى هم سرمايه را همه دارند و هم يادآورى به همهرسيده است. ممكن است در «يعلمهم الكتاب والحكمه» خواص بايد آنرا بفهمند، اما اين كه فرمود ما يادآورى كرديم عقل را هم به عنوانسرمايه به او داديم، پس اگر كسى با داشتن سرمايه اصلى با يادآورىبعدى اعراض كرد خيلى ستمكار است، از اين به بعد «و نسى ما قدمتيداه» ما گفتيم «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » ببين چه كردى اگر ماگفتيم «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » اين «نسى ما قدمتيداه» ديگراو را به حال خودش رها مىكنيم. اين به حال خود رها كردن، يك معناىديگرى دارد، مگر ممكن است كه خداوند يك موجود را به حال خود رهابكند، اين «الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين» يا «لاتكلنا الىغيرك و لاتمنعنا من خيرك» اين نه به آن معنا است كه خدايا ما رابه حال خودمان رها نكن اين اصلا قابل قبول و شدنى نيست كه خدا يكموجود ممكن را به حال خود رها بكند چيزى كه ذاتا نيازمند به خداستنمىتواند به حال خود رها باشد; يعنى آن فيض خاص را از ما نگير،اگر آن فيض خاص را از ما گرفتى و اگر تو ولى ما نشدى ديگرى ولى مامىشود. ما دو ولى كه بيشتر نداريم: خدا و طاغوت; «الله ولىالذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» تو اگر ما را رها كردىآن ديگرى كه «والذين كفروا اوليائهم الطاغوت» ما تحت ولايت اوقرار مىگيريم. او هم كه «احتناك» مىگيرد «حنك» مىگيرد، سوارىمىخواهد. اين چنين نيست كه شيطان انسان را از پاى دربياورد و بكشدو او را راحتبكند، بلكه نه مىكشد و نه مىگذارد انسان حيات طيبداشته باشد، كار شيطان و خطر او اين است كه اسير مىگيرد، وقتىاسير گرفت انسان تمام هوش و فكرش را بايد در خدمتشيطان پيادهكند. اگر انسان بميرد و نابود بشود و يا مرگ هم براى نابودى باشدكه راحت مىشود يعنى عذابش موقت است. كار شيطان اين است كه با همينابزار بخواهد كار خود را انجام بدهد. اين است كه اگر كسىيادآورىهاى حق در او اثر نكرد آنگاه مىفرمايد: «انا جعلنا علىقلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدىفلن يهتدوا اذا ابدا» هر چه شما هدايتش كنى نمىآيد، لذا چون ماديديم لايق نيست توفيق را از او گرفتيم و به حال خودش رهايش كرديماو از اين به بعد در تحت ولايتشيطان است. اين آيه غرر آيات سورهمباركه حشر به شمار مىآيد چون هم مراقبت را دارد و هم محاسبت را;مخصوصا آيه بعدى كه ما را به مراقبت وادار مىكند: «ولاتكونواكالذين» امر و نهىاش به يك جا برمىگردد گاهى به زبان امر مىگويدبه ياد خدا باشيد و گاهى به زبان نهى مىفرمايد كه خدا را فراموشنكنيد: «ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» اين كهگفتهاند هر كارى را به نام حق شروع كنيد يعنى كارى را انسان بايدانجام بدهد كه بتواند وقتى كه وارد آن كار مىشود بگويد: «بسمالله الرحمن الرحيم» اين يا واجب استيا مستحب، وگرنه در حرام ومكروه كه نمىتواند بگويد خدايا به نام تو اين «ادخلنى مدخل صدق واخرجنى مخرج صدق» هم كه مخصوص اين دو سه مقطع دنيا و برزخ وقيامت نيست كارى كه انسان بتواند به خودش اجازه بدهد كه بگويد«بسم الله الرحمن الرحيم» يا واجب مىشود و يا مستحب.
پس هر كارىكه مىكنيد به نام خدا شروع كنيد يعنى كار بايد طورى باشد كه بشودبه نام خدا شروع كرد. آن گاه خانهاى كه در آن، چنين افرادى درآن به سر مىبرند رفيع است، وگرنه «فى بيوت اذن الله ان ترفع»كدام خانه است كه اذن تشريعى به آنها داده نشد نگفتند به اين كهشما بلند باشيد اذن تشريعى كه همگانى است كه خدا به همه گفتبياييد ترقى و تعالى پيدا كنيد، به همه اذن تشريعى داد، اما اين«فى بيوت اذن الله ان ترفع» يك اذن تكوينى است.
خود ائمه عليهم السلام مخصوصا امام باقر سلام الله عليه ياائمه ديگر مىفرمودند كه: كعبه سنگى از سنگها است كه «لاتضر ولاتنفع» مردم موظف شدند بيايند مكه زيارت كنند كه «من تمام الحجلقاء الامام» بيايند با ما بيعت كنند، امامت ما را بپذيرند و گرنهسنگى است كه «لايضر و لاينفع» حالا خانهاى كه «اذن الله ان يرفع»براى ساكن بيت استيا خود بيت، مسجد را نمازگزار آبرو مىدهد وگرنه«حجر لايضر و لاينفع» مسجد جزو بيوتى است كه «اذن الله ان ترفع»شد، مشاهد ائمه عليهم السلام را خود ائمه آبرو دادند. اگرفرمود: «فى بيوت اذن الله ان ترفع» دليلش را هم ذكر فرمود: «ويسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكرالله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه» اينها هستند كه به آن بيوتآبرو دادند. پس انسان مىتواند بيتخود را جزء بيوتى كند كه «اذنالله ان ترفع» همان طورى كه مسجد را نماز نمازگزار رفيع كردهاست.
منبع: پاسداراسلام