مسیحیت در خدمت سیاست غرب
به نظر میرسد که در عالم اسلام و خاصّه در نزد ایرانیان تا دورهی معاصر و حتی صرفاً تا سدهی اخیر، هیچگاه تفکر غربیان مستقل و جدا از اعتقاد دینی آنها، یعنی مسیحیّت مطرح نشده باشد. از لحاظ تاریخی چنین مینماید که فرد غربی از نظرگاه مسلمانان ایرانی الزاماً مسیحی است و فرقی نمیکند که او کاتولیک یا اورتدکس و یا پروتستان باشد، یا از کشوری معین و با قصد و غرض خاصّی به ایران آمده باشد. به هر صورت مشخصهی غربیان، در درجهی اول، مسیحی بودن آنها دانسته شده است و به نحو عام «خاجپرست»، «چلیپاپرست»، نصارا و ترسا نامیده شدهاند، بدون اینکه الزاماً فِرَق و مذاهبِ مختلف آنها در نظر گرفته شوند، البته بجز ارامنه و نسطوریها که به سبب شناخت درونمرزی و بومی، بیآنکه از لحاظ اعتقادی متفاوت از آنها دانسته شوند، آشناتر و شناختهتر تلقی شدهاند و به مانند کلیمیان در اذهان ایرانیان سابقهی تاریخی طولانیتری را تداعی میکنند تا گروهی از عصر مغول به بعد گاهی «فرنگان» و بعد فرنگیان نامیده شدهاند.ایرانیان مثل تمام مسلمانان دیگر، اطلاعات بنیادی خود را در مورد این امم، از کتاب آسمانی خود میگیرند و در قرآن مجید، اشارههای زیادی در مورد انبیا مییابند و افزون بر سورهی مریم، در جای جایِ کتاب مقدس خود، نام مسیح و شمهای از سیره او را میخوانند. از بدو پیدایی ادبیات فارسی، اعم از منثور یا منظوم، به صور مختلف نیز اشارات فراوانی به عیسی و مریم شده است و خاصّه در اشعار، کنایات و ترکیبات زیادی، همچون «عیسی دم» «روانبخش عیسی»، «مسیح نفس»، «مسیحای مجرد»، «روی پاک و مجرد چو مسیحا» و غیره ... دیده میشود. حتی گاهی بدون اینکه بخواهیم از مسیحیزادههایی همچون خاقانی صحبت کنیم، از لحاظ عرفانی در این زمینه- چه در ایران و چه خارج از ایران- گاهی کار به افراطگویی کشیده و فیالمثل حلاج نسخهی اسلامی و عرفانی مصیبت مسیح قلمداد گردیده است.
البته مسلمانان، گاهی مسیحیان را دنبالهرو واقعی تعلیمات مسیح نمیدانند و گویی آنها از این لحاظ به نحوی به نظر کسانی اقتدا میکنند که قبل از ظهور اسلام و حتی از اولین دهههای پیدایش مسیحیت، رگههای انحرافی زیادی در اعتقادات مسیحیان میدیدهاند که در نهایت بعد از شورای نیقیه (1) در سال 325 م. منجر به پیدایی کلیسای رسمی رومی و در نتیجه از آن تاریخ به بعد موجب تشتّت و فرقهبندیهای زیاد و کنارهگیری گروهی از مسیحیان اولیه شده است. به هر طریق منظور این است که در کشورهای اسلامی همواره نوعی احترام نسبت به تعلیمات مسیح و شخصیّت استثنایی او وجود داشته است که کاملاً غیر از آن چیزی بوده که اکثر مسیحیان بدان قائل بودهاند و در نتیجه میتوان از آغاز از نوعی اختلاف بالقوه و حتی گاهی از تقابل بالفعل در میان مسیحیان و مسلمانان سخن به میان آورد.
با توجه به اینکه قرنها طول کشیده است تا ایمان مسیحی از نواحی شرقی دریای مدیترانه به سرزمینهای تحت تسلط رومیان و بعد به اروپای غربی برسد، بعضی از مورخان و جامعهشناسان غربی مسألهی انتشار سریع اسلام را مطرح ساخته و در مقام تبیین و توجه آن برآمدهاند. در واقع آنچه رخ داده است، بسیار غیرمنتظره مینماید، زیرا مسلمانها یکسال بعد از وفات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی از سال 633- 640 م.، سرزمینهای سوریه و عراق و ایران را فتح کردهاند و عملاً تا سال 711 م. در شرق تا قسمتهای عمدهی هندوستان پیشرفته و در غرب نیز جزایر یونان، جنوب ایتالیا و کلّ سرزمین اسپانیا را (جز منطقهی کوچک ناوار (2) در دامنهی کوههای پیرنه) تسخیر کردهاند و در اندلُس هم شهر قرطبه را درالخلافهی خود قرار دادهاند. این پیشرفت و نفوذ نظامی که از سال 635 م. به بعد با سرعت زیادی ادامه داشته است، در نهایت در آسیا در سال 751 م. در نزدیکیهای ترکستان چین و در قسمت غربی در سال 732 م. در شهر پواتیه (3) واقع در جنوب غربی فرانسه متوقف شده است. در سال 762 م. بغداد دارالخلافه شده و در سال 1055 م. ترکان سلجوقی، آن شهر را فتح کرده و عملاً پرچمدار اسلام در خاورمیانه شدهاند. از سال 1095 م. به بعد نیز جنگهای صلیبی آغاز شده و به صور مختلف در چندین دوره تا سال 1291 م. ادامه داشته است. درست است که معروفرین مصداقِ تاریخیِ تقابل میان مسلمانان و مسحیان همین جنگهای صلیبی است و روح خاصّی بر مقطع دویستسالهی آن دوره حاکم بوده است، ولی چه قبل از این دوره و چه مدتها بعد از آن نوعی خصومت انکارناپذیر به چشم میخورد و شاید هم به سبب آن، غربیان که همیشه توجه خاصّی به وضع فنی و علمی و فلسفی مسلمانان داشتهاند، بیآنکه درصدد پذیرش اعتقادات آنها برآیند، خواستهاند با شناخت آنها، نواقص کار خود را رفع کنند و اسباب پیشرفت خویش را فراهم آورند.
حدود ده سال قبل از شروع دورهی رسمی جنگهای صلیبی شهر طُلیطله (4) در اسپانیا که از سال 711 م. در اختیار مسلمانان بود، مجدداً به دست مسیحیان افتاد و آنها از طریق مترجمان خود سعی کردند از کتابخانهای که در مسجد آن شهر بود، حداکثر استفاده را بکنند؛ یک چنین وضعی نیز در جنوب ایتالیا، در منطقهی صَقلیه (سیسیل) به وجود آمد که مدتی در دست مسلمانان بود و اهمیت خاصّی برای غربیان داشت. منظور این است که تقابل میان مسیحیان و مسلمانان هیچگاه صرفاً نظامی و میدانی نبوده است، بلکه در موارد بسیار زیادی، علاوه بر اینکه غربیان سعی میکردهاند به فنون و علوم موجود در نزد مسلمانان دسترسی پیدا کنند که هم وارث مستقیم یونانیان بودهاند و در ضمن از منابع دانشهای آسیایی، اعم از هندی و چینی هم بیبهره نمانده بودند، گاهی به نوعی مبارزهی تبلیغاتی بسیار حساب شده دست زدهاند که یکی از نادرترین نمونههای آن در ترجمهی لاتینی کتاب مقدس مسلمانان به زبان لاتین دیده میشود. این کار در نیمهی اول قرن دوازدهم به دستور پطرس اهل کلونی (5) ملقب به محترم (6)، توسط دو مترجم به نامهای پطرس اهل طلیطله (7) و پطرس اهل پواتیه (8) انجام گرفت. به انتهای کتاب نامبرده نیز ترجمهی رسالهای افزوده گشت که مربوط به بحث دربارهی اصول مسیحیّت و اسلام میان عبدالمسیح کندی، منشی مأمون خلیفه و یحیی دمشقی بود (9) و در مقدمهی کلّی این متن لاتینی که به منظور مقابله و دشمنی با مسلمانان تهیه شده است «عبارت بسیار تند و موهنی» (10) دیده میشود که البته در شأن مقامی روحانی و ملقب به محترم نیست.
بیآنکه در اینجا بخواهیم حوادث مختلف هر یک از دورههای مختلف جنگهای صلیبی را شرح دهیم و احتمالاً هر بار روح حاکم بر ارادهی متخاصمان را تجزیه و تحلیل کنیم، لازم به گفتن است که برخلاف عنوان رسمی این جنگها، اکثر اوقات اصلاً به معنای واقعی کلمه، مسألهی دین مسیح مطرح نبوده است، بلکه بیشتر مسأله بر سر قدرت و تصاحب سرزمینهایی بوده که به یقین علاوه بر بار عاطفی انکارناپذیر، انگیزهی تعداد زیادی از افرادی بوده است که در درجهی اول منابع درآمدهای جدید و سودآوری را انتظار داشتهاند. از این لحاظ مسیحیان در کشورهای مختلف اروپایی اغلب با تبعیت از پاپ، به منظور حفظ وحدت کلمه، به برنامهریزیهای عدیده و اقدامات سیاسی خاصّی نیز دست میزدهاند که با توجه به وسایل نقلیهی آن روزگار و دشواریهای مسافرت در راههای ناامنِ دوردست، اعم از خاورمیانه یا کلاً مناطق دیگر آسیا، واقعاً عجیب و باورنکردنی مینماید.
در ثلث دوم قرن سیزدهم، صلیبیون در شام و مصر که از سلطان صلاحالدین و برادرزادگان او ضربتهای شدیدی میخوردند، به مرور به فکر رخنه به پشت جبهههای رسمی جنگی افتادند و امکان دوستی و اتحاد با سران مغول را در مناطق آسیایی راه حلّی برای مرعوب کردن دشمن خود پنداشتند.
برای ورود به تحقیق تاریخی در مورد اقداماتی که غربیان مسیحی طی سالهای متمادی در مناطق شرقی کردهاند و با توجه به سرزمین ایران که در اینجا بیشتر مورد نظر ماست، شاید بهتر باشد که نخست اشارهای به اولین مواردی کنیم که در طی قرون وسطی دلالت بر نوعی آشنایی آنها با منطقه ما میکند. (11)
به طور کلی غربیان، ممالک شرقی و خاصّه ایران را به نحو بسیار اجمالی از منابع یونانی و رومی میشناختهاند و یا بیشتر بر اساس روایات کتاب عهد عتیق با آن آشنایی داشتهاند. در کتاب شهر خدا اثر اگوستینوس صریحاً به ایرانیان و تاریخ و عقاید آنها اشاره شده است. (12) با این حال در سال 1145م. (539 هـ. ق) صحبتی از اقوام مسیحی به میان آمده است که در شرق ایران بودهاند و بر مادها و پارسها غلبه کردهاند. این مطلب را ظاهراً اسقف شهر فرایزنگن (13) به پاپ اوژِنیوس سوم (14) خبر داده است که خود، آن را از شخصی به نام هیوگ (15) مَطران جبال در شمال سوریه شنیده بود. این خبر در مورد پادشاه روحانی مسیحی یوحنا (16) به زودی در محافل دینی اروپا تکرار شده است. (17)
از طرف دیگر، از قول یک خان ترک به اسم یلوتاشی (18) که توسط نسطوریان مسیحی شده بود، در حدود سال 1165م. نامهی مفصل مجعول خطاب به مانوئل اول، (19) امپراتور بیزانس، نوشته میشود که از لحاظی موجب جلب نظر غربیان به مناطق شرقی بوده است، (20) ولی از لحاظ بحث ما موردی که اهمیت بیشتری دارد و باید بدان توجه شود، فعالیت مردی یهودی به اسم ربی بنیامین بن جوناح است که از شهر طلیطله و ایالت ناوار اسپانیا در سالهای 1160- 1173 م. (555-568 هـ. ق) به نقاط مختلف شرق سفر کرده است. یهودیان کلاً در آن زمان رابط میان مناطق شرقی و غربی بودهاند و به جهت وجود همکیشان خود در مناطق مختلف، سهولت بیشتری برای جابهجایی داشتهاند. به درستی نمیتوان گفت که این شخص یهودی تا کجا در خاک ایران پیش رفته است، ولی به احتمال مقرون به یقین از شهرهای ری و نهاوند و خاصّه از همدان دیدن کرده و در آنجا مقبره استرو مردخای را زیارت کرده است. او نخستین اروپایی است که دربارهی اسماعیلیان و «شیخ الجبل» و «داعی الدعات» در ایران و سوریه خبر داده و نوشته است: «در نهاوند چهار هزار یهودی ساکناند و از آنجا تا سرزمین ملاحده چهار روز راه است. این مردم در کوههای بلند زندگی میکنند.» (21)
با استقرار همه جانبهی مغولان در آسیا و خاورمیانه، عملاً از نیمهی دوم قرن سیزدهم میلادی، منطقهی بسیار وسیعی بین خانات متعدد مغول تقسیم شده بود و مرکز خانات ایران در آن عصر نیز شهر تبریز بوده که شامل قسمت عمدهی ایالات ایران، عراق گرجستان، ارمنستان و قسمتی از آسیای صغیر میشده است. البته همهی خانات مغول از خان بزرگ اطاعت میکردهاند که در شهر خانبالیق (پکن) مستقر شده بود. این وضع در ایران تا زمان غازانخان ادامه داشته است.
از طرفی لازم به ذکر است که در شورای مذهبی که در سال 1254 م. (643 هـ. ق.) در شهر لیون از بلاد فرانسه تشکیل شد، از طرف اینوسان چهارم (22) دو هیأت به آسیا فرستاده شده است. مأموران هیأت اول وظیفه داشتند، علاوه بر اینکه خواهان خوشرفتاری کامل مغولان با عیسویان باشند، شرایط اتحادی نظامی را با آنها علیه مسلمانان فراهم آورند و حتیالامکان لشگریان مغول را به سوی شام و مصر بکشانند. ریاست هیأت اول با پلان کارپن (23) بود. هیأت دوم چهار نفر روحانی بودند که مأموریت داشتند همراه دو روحانی دیگر که از اوضاع شرق آگاه بودند، به سوی ایران حرکت کنند و با خانهای مغول حاکم بر این سرزمین وارد مذاکره شوند. این هیأت دوم در سال 1247م. (645هـ. ق) از طریق تفلیس وارد ایران شد و به حضور بایجونویان رسید که سردار کلّ قشون این منطقه بود.
مقارن همان زمان، پادشاه فرانسه لوئی نهم، ملقب به مقدس که در نواحی شرقی دریای مدیترانه با مسلمین نبرد میکرده است، در جزیرهی قبرس، با فردی عیسوی آشنا میشود که مدعی است ایلچیکتای، فرماندهی قشون مغول ایران او را پیش لوئی فرستاده است تا بدین وسیله همکاری خود را برای نجات بیتالمقدس از دست مسلمانان اعلام دارد. لوئی نهم از همان جزیرهی قبرس سه نفر نماینده با هدایایی از طرف خود نزد خان مغول روانه میکند (24) و ایشان نیز سال بعد به خدمت اوغول غایمش میرسند که نیابت سلطنت مغولان را در ایران داشت. مقدم ایشان گرامی داشته میشود و یکی از آنها سه سال بعد به پیش لوئی نهم برمیگردد و گزارش سفر خود را عرضه میدارد. (25)
چندی بعد لوئی، سفارت دیگری که به ریاست فردی روحانی به اسم گیوم اهل روبروکی (26) به دربار مغول میفرستد که از کنار رودخانه ولگا و شمال بحر خزر میگذرد و از طریق معابر جبال اورال، به مقصد میرسد و سرانجام در تاریخ 12 شوال (650 هـ. ق.) در شهر قراقروم به خدمت منگوقاآن بار مییابد.
خان مغول با سفیر لوئی نهم به خوبی رفتار میکند و حتی میان علمای بودایی و مسلمان و او که متخصص مسیحیت بود، جلسات بحث آزاد اعتقادی برقرار میسازد، ولی در ضمن نامهای برای لوئی نهم میفرستد که مضمون آن دعوت کلّ سلاطین عیسوی به قبول اطاعت از خان مغول است.
در همان سالی که سفیر لوئی به اروپا برمیگشت، هُتوم (27) پادشاه کلیکیا از راه دربند قفقاز، خود را به حضور منگوقاآن میرساند و خواستار تجدید عهدی میشود که گیوک علیه مسلمانان وعده داده بود و سرانجام موفق میشود سفارشنامههایی از خان مغول مشعر بر مساعدت با عیسویان و غیره به دست آورد. در هر صورت، کلّ این اقدامات در مأموریت هلاکو و در نهایت سقوط بغداد و انقراض خلافت عباسی بیاثر نبوده است. (28)
هلاکوخان که شخصاً مذهب بودایی داشت، برای رضایت خاطر زوجهاش دوقوز خاتون که نوهی آوانکخان، آخرین پادشاه قوم کرائیت و مسیحی بود، عیسویان را گرامی میداشت و کارهای مهمی را به عهدهی آنها میگذاشت، مثلاً کیتوبوقا، سردار معروف او عیسوی بوده است. همسر هلاکو نیز یکی از جاثلیقان ارمنی را به نام وارتان (29) به مشیری خود برگزیده بود که در کلّ امور نفع همکیشان خود را مراعات میکرده است.
پس از وفات هلاکو (19 ربیعالاخر 663 هـ. ق.) در 48 سالگی (30)، دوقوز خاتون با مشورت وارتان اقدام به جانشینی پسر خود، اباقاخان (85- 1265 م./ 680- 663 هـ. ق) کرد و با اینکه خود سه روز قبل از جلوس پسرش وفات یافت، ولی به هر طریق امور مملکت ایران به دست اباقاخان افتاد که مریم، دختر امپراتور مسیحی روم شرقی، میخائیل پالئولُوگوس (31) را به زنی گرفته بود. بدینترتیب روحانیان مسیحی نفوذ کاملی در دربار اباقاخان به دست آوردند و دائماً به نفع صلیبیون، برای برانداختن مسلمین مصر و شام دست به عمل میزدند.
پاپ کلمان چهارم (32) در سال 1267 م. (666 هـ. ق) در جواب مراسلهای که به خط اویغوری از جانب اباقا دریافت کرده بود، شرحی نوشت و درخواست کرد که مِن بعد، او نامهها را به لفظ و خط لاتینی بنویسد تا بیشتر مفهوم شود و در ضمن تقاضای کمک هم کرد. دو سال بعد، حتی نمایندگانی از جانب پالئولُوگوس و اباقاخان به شهر بکَنسیه (والانس) اسپانیا رفتند تا پادشاه ایالت آراگون (33) را به همدستی با مسیحیان علیه مسلمانان برانگیزند.
اباقا در سال 1274 م. (673 هـ. ق)، شانزده نماینده به غرب اعزام داشت تا در شورای مذهبی که به دستور پاپ گراگور دهم (34) در شهر لیون فرانسه تشکیل شد، شرکت کنند و دو نفر از آنها که مسیحی نبودند، به دستور پاپ غسل تعمید یافتند، ولی از طرف دیگر، با پیشرفت روزافزون مسلمانان و سست شدن عزم صلیبیون در آنچه خود جهاد میپنداشتند، دیگر کسی به اقدامات اباقا توجه نکرد و حتی نامهای که او در مورد لشگرکشی برای استخلاص شهر بیتالمقدس به ادوارد اول پادشاه انگلستان نوشته بود، بینتیجه ماند. اباقا دو سال بعد باز هم نماینده نزد پاپ ژان بیست و یکم (35) و سلاطین فرانسه و انگلیس فرستاد و چون صحبت از مسیحی شدن قوبیلای قاآن بود، پس پاپ هم پنج روحانی به دیار مشرق اعزام داشت، ولی عملاً نتیجهای حاصل نشد. البته اباقاخان همواره نسبت به جاثلیق نصارای بغداد، یوحنا دِنها (36) نهایت احترام را رعایت میکرده است و سیاست او کلاً حمایت از مسیحیان بوده است و به همین سبب مسلمانان ایران و عراق از او متنفر شدند و همین امر موجب عدم موفقیت او در برنامههایش شد.
ارغون از سال 1284- 1291 م. (90- 683 هـ. ق.) زمام امور را به دست گرفت و مانند پدر با سران مسیحی اروپایی روابط بسیار نزدیکی برقرار کرد و سه تن از زنان او، از جمله اورکخاتون سوگلی وی، مسیحی بودهاند. او شمسالدین محمد، صاحب دیوان جوینی، را که بیست و نه سال صادقانه به ایلخانان خدمت کرده بود، به قتل رساند و سعدالدوله یهودی را به وزیری برگزید، کاری که تا آن زمان در ممالک اسلامی سابقه نداشت. سعدالدوله نیز همچون ارغون نسبت به مسلمانان بسیار بدگمان بود و امور مملکتی، مخصوصاً امور مالی را، به دست یهودیان و عیسویان سپرد. از طرف دیگر ارغون علاوه بر ربّان صوما (37)، نمایندگان دیگری هم به کشورهای اروپایی فرستاده است از جمله تاجری ایتالیایی و اهل جنوا را به نام بوسکارلو دوگیزالفی (38) که از مدتها پیش در خدمت ارغون به سر میبرده است. بوسکارلو در ماه سپتامبر 1289م. (688 هـ. ق.) به خدمت نیکلای چهارم (39) رسید و سپس عازم پاریس شد.
نامهی ارغون به فیلیپ لوبل طوماری است به خط اویغوری به طول شش و نیم پا که خلاصهای به فرانسه ضمیمه آن است و گویا در سال 1289 م. در منطقهی چمن سلطانیه به رشته تحریر درآمده است. (40)
سلطان محمود غازانخان از 694- 703 هـ. ق، امور مملکتی را در دست گرفت و با اینکه بعدها اسلام آورد، ولی از همان روز جلوس، فرمانی برای وجوب مذهب اسلام و اجرای آداب و مناسک این دین صادر کرد. به امر غازانخان، در سراسر ممالک ایلخانی، کلیساها و معابد یهودی و بتخانههای بودایی و آتشگاههای زردشتی را ویران کردند و در تبریز بتهای کفار و مشرکان را درهم شکستند و قطعات آنها را در کوچهها و میادین گرداندند و کلیساها را به مسجد مبدل کردند. (41) در این ایام عیسویان جز با علامت زنار یا وصلهای بر لباس خود نمیتوانستند در معابر ظاهر شوند و یهودیان نیز برای تمیز از مسلمانان کلاه مخصوصی به سر میگذاشتند.
با این حال غازانخان غالباً با سران عیسوی اروپایی مکاتبه میکرده و بین ایشان سفرایی در رفت و آمد بودهاند. لازم به تذکر است که غازانخان علاوه بر زبان مغولی و فارسی، اطلاعات اندکی نیز در عربی و السنه چینی و تبتی و لاتینی داشته است و به دانستن تاریخ و آداب و اخلاق سلاطین هم عصر خود نیز تمایل نشان میداده است.
پس از غازان، برادر ناتنی او اولجایتو، سلطان محمد خدابنده، از سال 703- 716هـ. ق زمام امور ایلخانان را در ایران به دست گرفت. او به سبب مادرش که از قبیلهی عیسوی گرائیت بود، مطابق آیین مسیح تعمید داده شده بود و نیکلا نام داشت، ولی بعد از فوت مادر به سبب زوجه مسلمانش، اسلام آورد و سپس رسماً مذهب شیعه را انتخاب کرد. با این حال سلطان محمد خدابنده نیز مثل اغلب اسلاف خود با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و روم شرقی ارتباط نزدیکی داشت؛ او در سال 704 هـ. ق نمایندگانی به فرانسه و انگلیس و ایتالیا فرستاد و نامههایی به زبان اویغوری دایر بر تذکار روابط با سابقهی ایلخانان با سلاطین اروپا و لزوم اتحاد به منظور سرکوبی دشمنان مشترک و غیره مبادله کرد. در این باره از جمله میتوان به دو فرستاده مغولی او اشاره کرد که به ترتیب «ماملاق» و «توماس اوجی» نام داشتند و «ایلدوچی» یا «سلاحدار» سلطان بودند. عجیب این است که در آن زمان، اروپاییان تصور میکردند که سلطان خدابنده مسیحی است و در دو نامهای که از ادوارد دوم (مورخ 16 اکتبر 1307م./ 17 ربیعالاخر 707 هـ. ق.) و (30 نوامبر همان سال/ 3 جمادیالاخر) باقی مانده، صریحاً به این موضوع اشاره شده است (42)، ولی به هر طریق روابط سلطان محمد خدابنده با غربیان هیچگاه از حدّ متداول تعارفات فراتر نرفته است.
سلطان محمدخدابنده در سال 1316م. (716 هـ. ق.) فوت کرد و بعد از او پسرش ابوسعید که خردسال بود به جای او برتخت نشست. در این دوره اختلافات و دشمنیها بین امرا موجب شد که یکی از شخصیتهای بزرگ، یعنی خواجه رشیدالدین فضلالله به سعایت رقیب خود تاجالدین علیشان جیلانی کشته شود و سرانجام پس از مرگ ابوسعید در سال 1335م. (736 هـ. ق.)، دوران اقتدار ایلخانان به پایان رسید. در انتهای این قسمت لازم به گفتن است: که در دورهی ابوسعید، در سال 718هـ. ق. یک روحانی فرانسوی به نام فرانسوا دوپروز (43) به موجب حکمی از طرف پاپ به ایران آمد و در شهر سلطانیه کلیسایی دایر کرد که تا سال 724 هـ. ق. خودش آن را اداره میکرده است. (44) همچنین میتوان از چند مسافر نام برد که در عهد مغول و ایلخانان به ایران آمدهاند، از جمله از شخصی به نام ادریک از مردم پردِنُن (45) که در عهد سلطان ابوسعیدخان به ایران آمده است و نیز از چند مسافر ارمنی و گرجی دیگر که آثار آنها برای فهم تاریخ مغول، اسناد مهمی به شمار میآیند. (46)
دربارهی مبلغ دیگری به نام گیوم آدائه (47) که به فرقهی دویمینکنها تعلق داشت و در سال 1324 م. (714 هـ. ق) به ایران آمد باید به طور مجزا بحث کرد، زیرا او در درجهی اول در جهت برنامهریزیهایی کار کرده است که بعداً طرحهایی برای فعالیتهای استثمارگران اروپایی در مناطق مختلف شرق شدهاند. وی نوشته است:
"نباید مبالغ گزافی صرف لشگرکشی کرد، بلکه اگر چند کشتی به کمک پادشاه ایران در هرمز و قشم بنا گردد، میتوان موقعیت مسیحیان را در این نواحی استحکام بخشید و سپس میتوان اعتماد این دزدان دریایی را جلب کرد و با صرف هزینهی اندک و با وعده دادن تاراج کشتیهایی که به مصر میروند، آنها را جزو نفرات خود درآورد. (48)"
افکار مشابهی در دومین اسقف شهر سلطانیه دیده میشود؛ او اصلاً فرانسوی بود و از سال 1322- 1324 م. (724- 722 هـ. ق.) از طرف پاپ ژان بیست و دوم (49) در ایران بوده است؛ از او هم طرح دقیقی برای لشگرکشی و اشغال ممالک اسلامی باقی مانده است. (50)
همچنین میتوان از جوردانوس اهل سِوِراک (51) و خاصه از اودوریک (52) صحبت به میان آورد. این شخص اخیر که فرانسیسکن بود، حدود سال 1320 م. (720 هـ. ق) از راه قسطنطنیه و طرابوزان به تبریز و سلطانیه رسید و صومعههای فرانسیسکنها را در این دو شهر سرکشی کرد. او در مورد فعالیت فوقالعاده تجاری شهر تبریز نوشته است:
"برای مالالتجاره شهری خوبتر و بهتر از این شهر در دنیا وجود ندارد. زیرا هیچ آذوقه و هیچ نوع کالایی بر روی زمین نیست که انبارهای بزرگی از آن در تبریز یافت نشود. (53)"
بعد از دوره مغول و ایلخانی، امیرتیمور نیز، خاصه در واپسین روزهای سالهای زندگی خود (1402م./ 804 هـ. ق) با جمهوری ونیز و با امپراتوری رو به زوال روم شرقی رابطه داشته است. (شارل ششم (54)، پادشاه فرانسه، نامهای برای او نوشته بود که تیمور نیز در جواب آن در محرم 805 هـ. ق نامهای به زبان فارسی برای او فرستاده است. (55) چندین سفرنامهی بسیار مهم از این دوره باقی مانده که مشهورترین آنها از کلاویخو، سیاح اسپانیایی است. این شخص از سیاحان معدودی است که شهر قسطنطنیه را قبل از افتادن به دست ترکان عثمانی دیده و هفت کلیسای مشهور آنجا را وصف کرده است. اثر دیگر خاطرات یک سرباز از اهالی باوریا، آلمان، به اسم یوهان شیلتبرگر (56) است. او در حدود سال 1427م. (830 هـ.ق.) بعد از اسیرشدن به دست تیمور خود را به اروپا رسانده است. (57) از سفرنامههای دیگر اثر نیکولوکنتی (58) را نام بردهاند که در اواخر عمر تیمور به شرق آمده است. همچنین ماجراهای تاجری به نام آثاناسیوس نیکین (59) است که در سال 1466 م. (870 هـ. ق.) از طریق ولگا با کشتی به بحر خزر آمده است.
به هر حال در تمام این دوره روابط سران ایرانی با غربیان هیچگاه کاملاً قطع نمیشود و بعد از دورهی تیموری، ترکمانان آققویونلو که در مقابل عثمانیان احساس عجز میکردهاند، سعی میکنند با جمهوری ونیز همپیمان شوند. مجلس سنای ونیز به تاریخ دوم دسامبر 1463 م. بر همپیمانی با حسن بیک (اوزون حسن) صحه میگذارد و سفیری به نام کویرینی (60) به ایران و نزد وی میفرستد؛ او نیز همانسال و همچنین دو سال بعد به نمایندگانی برای مذاکرات ونیز اعزام میدارد. اوزون حسن در سال 1471 م./ 876 هـ. ق. از ونیزیان برای دفع عثمانیان کمک میخواهد و سعی میکند بر عمق دوستی خود با مسیحیان اروپایی بیفزاید. اوزونحسن در سال 1459 م./ 864 ه. ق کیراکاترنیا (61)، دختر امپراتور طرابوزان را به همسری میگیرد و قبول میکند که او به کیش نصارا باقی بماند و کشیشانی برای اجرای مراسم مذهبی خود در اختیار داشته باشد. اوزنحسن از این زن صاحب یک پسر و سه دختر میشود که نام نخستین دختر او ماریا بوده و بعداً همسر شیخ حیدر، پدر اسماعیل صفوی، سر دودمان سلسلهی صفوی شده است. اوزون حسن در سن 54 سالگی و در سال 1478 م. (882 هـ. ق.) درگذشته است.
از طرف دیگر نباید فراموش کرد که بعد از آنکه در سال 1453 م. (857 هـ. ق.)، عثمانیان قسطنطیه را فتح کردند، تجارت غربیان با ایران دچار اختلال گشت و گاهی کاملاً قطع میشد. در دورهی مغول، خاصه بعد از دورهی غازانخان، ایران یکی از سرزمینهای اصلی تجارت میان اروپا و آسیا به شمار میرفت و شهر تبریز که از این لحاظ مرکزیت و اهمیّت خاصّی داشت، عملاً با مسدود شدن راه نه فقط دچار رکود شد، بلکه در واقع منطقهی نفوذ غربیان نیز از منطقهی شمال غربی ایران به مناطق جنوبی و مرکزی منتقل گشت.
در سال 1486 م. بارتلمی دیاز (62) یکی از ملاحان معروف پرتغالی، از دماغهی امید گذشت و خود را به هندوستان رساند و دوباره به موطن خود بازگشت. دوازده سال بعد، در سال 1498 م.، دریاسالار معروف پرتغالی واسکوداگاما (63) از همان راه به هندوستان رسید و این سفر راه دستیابی به مستعمرات را باز کرد. پیش از پرتغالیها اقیانوس هند و دریای جنوبی آسیا برای تجارت در دست اعراب مصر، عمان و یمن بود. پرتغالیها عملاً دست اعراب را از این مناطق کوتاه کردند. یکی دیگر از ملاحان به نام آلفونسو دآلبوکرک (64) به تسخیر عدن و سواحل بحر احمر پرداخت. او در سال 1407 م. با شش کشتی عازم تسخیر هرمز شد و سرانجام پرتغالیها در آنجا قلعهی محکمی ساختند. آلبوکرک در 15 دسامبر 1515م. (ذیقعده 921 هـ.ق ) درگذشت. در همان عصر کشیشی به اسم پرسیمون مورالس (65) که زبان فارسی را خوب میدانست از هندوستان به ایران فرستاده شد. شاه محمد این کشیش را به گرمی پذیرفت و او را مأمور کرد به پسر بزرگش، حمزه، درس ریاضی و نجوم بدهد و هنگام بازگشت این کشیش، سفیری از ایران همراه او کرد، ولی این کشتی در دریا غرق شد.
شاید در اینجا اشاره به موضوعی که البته فرعی است، خالی از فایده نباشد و آن اینکه در نیمهی دوم قرن شانزدهم، غربیان از قدرت و پیشروی ترکان عثمانی واهمه داشتند و در ضمن کوشش میکردند که با دول شرقی عثمانی، اتحاد برقرار کنند و آنها را علیه عثمانیان مجهز نمایند. یکی از کارهای تبلیغاتی آنها تهیه کتابی (1515م./ 921 هـ. ق.) بود تحت عنوان قرآن قانون ترکان که در واقع قرآن نیست و ترجمهی آن هم نیست، بلکه رسالهی کوتاه تبلیغی و موهنی است که در لندن انتشار دادهاند. (66)
به هر ترتیب، با روی کارآمدن سلسلهی صفویه، روابط ایران با دول غربی صورت دیگری یافت، خاصّه آنکه آنان برای حفظ جنبهی ملی حکومت خود در مقابل عثمانیان بیش از پیش متکی به اعتقاد شیعی خویش بودهاند و عملاً متحدان بالقوهای برای اروپاییان به حساب میآمدهاند.
شاه اسماعیل، بمانند اوزون حسن، برای مقابله با عثمانی نه فقط توجه خاصی به جمهوری ونیز داشت، بلکه متحدان جدید نیز نظر او را جلب میکردند و گفته شده است که در موقع لشکرکشی وی به شماخی، تاجری ایتالیایی همراه او بوده است. البته تجارت با ونیز کاملاً از بین نرفته بود و قسمت عمدهی پارچهی قرمز رنگی که کلاه قزلباشها از آن ساخته میشد، هنوز در آن زمان از ونیز وارد میشد.
از نخستین اروپاییانی که در این دوره به ایران نزدیک شدند، انگلیسیها بودند که فعالیت ارتباطی خود را بیشتر از سال 1561م./ 969 هـ. ق آغاز کردند، ولی در دستگاه شاه طهماسب موفقیت خاصّی به دست نیاوردند، ولی شاه عباس برخلاف جدّ خود، به عیسویان اروپایی روی خوش نشان داد، آن هم نه فقط به سبب آزاداندیشی و تسامح، بلکه مطابق برنامهی سیاسی خاصّی که اتخاذ کرده بود و میبایستی بالاجبار متحدانی علیه رقیب بزرگ خود، یعنی عثمانی پیدا کند. اگر سلاطین عثمانی به دلیل پیشروی در سرزمینهای اروپایی مورد نفرت مسیحیان بودند، سلاطین صفوی، از قبیل شاه عباس عملاً محبت آنها را جلب کردهاند. او چندین هزار ارمنی را در سال 1015 هـ. ق. از سرحدات عثمانی به اصفهان کوچانید و به تجار مسیحی امتیازات خاصّی داد. در آن عصر، سلاطین مسیحی غربی نیز، در ضمن اینکه از لحاظ سیاسی خواهان نزدیکی با ایران بودند، این کشور را از لحاظ تجاری هم بازاری مناسب برای کالاهای خود یافتند؛ گاهی مبادلهی کالاها فقط میان ایران و هندوستان انجام میگرفت، ولی سود فراوان آن را شرکتهای انگلیسی و هلندی میبردند. در این دوره در ایرانیان مسلمان کوشش واقعی برای آموختن زبانهای غربی دیده نمیشود و توجه واقعی نیز به آنچه تحت عنوان تجدید حیات فرهنگی غرب رخ داده و منجر به پیدایش دگرگونیهای صنعتی و علمی عظیمی شده است، به چشم نمیخورد. با این حال عصر شاه عباس از لحاظ فعالیت خارجیان متعددی که به ایران آمدهاند حائز اهمیت بسیار است؛ البته افراد پرتغالی و اسپانیایی بیشتر مبلغان مسیحی بودند و برخلاف سابق فقط ماجراجو و حادثهطلب (67) نبودند. بعضی از مورخان ایرانی در این زمینه مطالعات دقیقی انجام دادهاند که تعدادی از مطالب آنها را به طور خلاصه در اینجا میآوریم. (68)
از سال 1580- 1640 م. که پرتغال در تصرف اسپانیا بود، فیلیپ دوم (69)، پادشاه اسپانیا، برای انجام دادن سه دستور، سفیری به دربار صفوی فرستاد: اول- پیروان مذهب کاتولیک در سرتاسر ایران آزادی مذهبی داشته باشند. دوم- ایران از جنگ با ترکان عثمانی دست نکشد. سوم- رعایای اسپانیایی در امور تجاری در ایران امتیازاتی داشته باشند.
در سال 1598 م. (1007 هـ. ق.) دو کشیش پرتغالی تبار، یکی از فرقهی فرانسیسکن موسوم به آلفونسو کردرو (70) و دیگری از فرقهی دومینیکن به نام نیکلای ملو (71) از راه هرمز به ایران آمدند و در اصفهان به خدمت شاه عباس رسیدند.
پس از مدت کوتاهی، در نیمهی ذی حجه سال 1007 هـ. ق. برادران شرلی به ایران آمدند. بعداً شاه عباس یکی از سرداران معروف قزلباش موسوم به حسینعلی بیک بیات را مأمور کرد که همراه سرآنتونی شرلی در مقام سفیر به اروپا برود. آنتولی شرلی در 9 ژوئیه 1599 م. از اصفهان با همراهان خود و از راه روسیه عازم اروپا شد. علاوه بر حسینعلی بیک بیات، چهار قورچی (از سواران اصیل ایرانی) و چهارده مستخدم و یک ملا و پنج مترجم و پانزده نفر از همراهان انگلیسی با او حرکت کردند که (گفته شده است وقتی که آنها به ایران رسیده بودند، در حدود 25 تا 31 نفر بودهاند). افزون بر این تعداد، دو کشیش سابقالذکر که از طرف شاه عباس نامهای برای پاپ و پادشاه اسپانیا داشتند، همراه سفیر روانهی اروپا شدند.
در مسکو اختلافاتی میان شرلی و دو کشیش اسپانیایی به وجود آمد و مقامات روسی نامههایی را که شاه عباس به برادران شرلی داده بود، گرفتند و سرانجام شرلی با فرستادن منشی خود به انگلستان، همراه حسینعلی بیک در کشورهای اروپایی برای جلب کمک نظامی علیه عثمانیان به سفر پرداخت. در ونیز آنها را نپذیرفتند، زیرا قبلاً سفرای عثمانی در آنجا علیه آنها دست به اقدامات مؤثری زده بودهاند. در رم نیز میان حسینعلیبیک بیات و شرلی اختلافات شدیدی پدید آمد و به همین جهت پاپ آن دو را به طور مجزا به حضور خود راه داد. سرانجام حسینعلی بیک از راه جنوب فرانسه به اسپانیا رسید و در شهر والادُلید (72) که مقر فیلیپ سوم (73) پادشاه اسپانیا بود، به حضور او پذیرفته شد. در اسپانیا همراهان ایرانی سفیر با مشکلات زیادی روبرو شدند؛ روحانی ایرانی کشته شد و سه نفر از اعضای سرشان آن به دین کاتولیک درآمدند، از جمله علیقلی بیک، برادرزاده سفیر، فیلیپ سوم هنگام غسل تعمید او حضور داشت و پدرخوانده او شد و اسم «دُن فیلیپ» را بر او نهادند. نفر دوم که منشی اول سفارت بود، اروج بیک بود که به هنگام غسل تعمید او، ملکهی اسپانیا مادرخوانده او شده بود و به «دُن ژوان ایران» (74) معروف گردید. نفر سوم، بنیادبیزک بعد از قبول مذهب کاتولیک «دُن دیهگو» نامیده شده است.
حسینعلی بیک به قصد کشتن این سه نفر که از دین مادری برگشته بودند، یک پاروزن بربر را که پس از چندی خدمت در کشتیهای اسپانیایی، آزادی خود را به دست آورده بود، اجیر کرد و اگر مارکی سانتاکروز (75)، یکی از رجال معروف آن موقع اسپانیا، به حمایت از جان ایشان برنمیخاست، هر سه به قتل میرسیدند.
عاقبت سفیر ایران و سایر همراهان او در اواسط سال 1010 هـ. ق با کشتی از شهر لیسبون به سوی ایران حرکت کردند و میبایستی اصولاً اواخر آن سال به بندر هرمز رسیده باشند، ولی از تاریخ دقیق ورود آنها به ایران و نحوهی ملاقاتشان با شاه عباس و سرنوشت بعدی آنها اطلاع دقیقی در دست نیست. (76)
از طرف دیگر نباید فراموش کرد که در همان موقعی که حسینعلی بیک بیات از رُم عازم اسپانیا بود، یعنی در آغاز سال 1010 هـ. ق، فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا به قصد تبلیغ دین مسیح در ایران، به آریاس سالدانها، (77) نایبالسلطه هندوستان و الکسیس دونیر، (78) اسقف گوا، فرمان داده بود که یک هیأت روحانی مسیحی را به ایران بفرستند: (79)
ژروم دولاکروا (80) و کریستف دوسنت اسپری (81) و آنتونیو دوگوا (82) (این شخص رئیس هیأت بوده است) در 15 فوریه 1602 م. (دوم شعبان 1010 هـ. ق.) در مشهد به خدمت شاه عباس رسیدند. آنها همراه شاه به کاشان و اصفهان رفتند و قرار شد، صومعه و کلیسایی برای عیسویان ساخته شود که مخارج کاشیکاری و آرایشهای صنعتی آن را خزانهی شاهی پرداخت کند. بعداً شاه عباس، اللهوردی بیک را با نامه و هدایایی همراه آنتونیو دوگوا به اسپانیا فرستاد تا با فیلیپ دوم علیه ترکان عثمانی قراردادی ببندد.
البته فراموش نباید کرد که آنتونیو دوگوا نه فقط چند بار به ایران آمده بود، بلکه همراه سفارت دیگری تحت سرپرستی دُن گارسیادُ سیلوا فیگروا (83)، نیز مدتی در ایران بوده است.
از طرف دیگر، کلمنت هشتم (84) (متولد 1536 متوفی به سال 1605) که از تاریخ 1592 م. تا آخر عمر پاپ بود، برای تبلیغ مذهب کاتولیک، ژان تاده از کشیشان کرملی برهنه پا (85) را با چند کشیش دیگر از راه آلمان و لهستان و روسیه و دریای خزر روانه ایران کرده بود که پادشاه ایران آنها را به گرمی پذیرفته و بدانها اجازه داده بود در اصفهان کلیسا و صومعه کوچکی برای خود احداث کنند. (86) ژان تاده به مرور از نزدیکان و از مترجمان مورد اعتماد شاه عباس شد. شاه همچنین اجازه داد تا در سال 1030 هـ. ق مدرسهای به اسم «سن پیر» و «سن پل» برای تدریس زبانهای اروپایی تأسیس شود تا کودکان اتباع خارجی و میهمانان عیسوی در آنجا به تحصیل بپردازند.
در آن عصر مبلغان مسیحی فعالیت فوقالعادهای در شرق داشتند و خاصّه یسوعیان در دستگاه اکبر در هندوستان صاحب نفوذ زیادی بودند، بدون اینکه اکبر بخواهد مطابق با آرزوی آنها مسیحی شود. در دستگاه شاه عباس نیز کلاً مبلغان، خاصّه کارملیها (کارملیطها)، به سبب اطلاعات خود در علوم و فنون جدید صاحب نفوذ و مقام شده بودند.
به طور کلی ملل و اقوام و ادیان مختلفی در شهر اصفهان پیدا میشده است و برای اینکه این نکته را به نحوی مصوّر سازیم بد نیست تا اینجا- حداقل به نحو استطرادی- مطالبی از سفرنامهی شاردن (87) فرانسوی بیاوریم که در دورهی اواخر سلطنت شاه عباس دوم و اوایل دورهی پادشاهی شاه سلیمان در ایران بوده است. نوشتههای او تا حدودی در مورد ایران آن دوره جنبهی دایرةالمعارفی دارد. شاردن دو سفر به آسیا و ایران کرده است. یکی از سال 1664- 1670 م. و دیگری از سال 1673- 1677 م.، یعنی حدوداً ده سال در ایران بوده است و چون زبان فارسی را خوب میدانست، موفق شده است بعضی از جزئیات زندگی ایرانی آن عصر را به نحو دقیقی یادداشت کند.
شاردن در جلد سوم سفرنامه خود (88) به توصیف شهر اصفهان میپردازد و در ضمن معرفی و توصیف محله به محلهی پایتخت صفوی، اشاره به مراکز و ساختمانهایی میکند که در آن عصر مبلغان مسیحی مستقر شده بودند. از جمله میگوید که روبروی قبرستانی به اسم شیخ سلطان محمد، خانهی کاپوسینها قرار دارد که نسبتاً وسیع است و باغی در جلو عمارت آن دیده میشود. او باز توضیح میدهد که این خانه بمانند محل اقامت مبلغان «اگوستینها» و «کرملیط»ها، تعلق به شاه ندارد، بلکه آن محل را کاپوسینها در واقع خودشان خریده و به ساخت آن اقدام کردهاند. او اضافه میکند که آنها در حدود هشتاد سال پیش با توصیهنامهای از طرف پادشاه فرانسه در زمان کاردینال ریشیلیو، یعنی در ابتدای سلطنت شاه صفی اول به ایران آمدهاند. پدر ژوزف کرملیط معروف توصیهنامهی آنها را دریافت کرده بود و بر این اساس پادشاه ایران تمایل پیدا کرده بود تا محلی را برای اقامت آنها در نظر بگیرد، ولی آنها ترجیح داده بودند که مطابق نقشهی شخصی، کلیسا و محل اقامتی برای خود بسازند. باز شاردن به خانهای اشاره میکند (89) که مدتی محل اقامت یک اسقف کرملیط فرانسوی به اسم برنار (90) بوده است. از آنجا که او بعد از مدتی احساس کرده است که کار مؤثری در اصفهان از دست او ساخته نیست، خانه را به نحو کامل با کلیسا و کتابخانه و وسایل و اشیایی نقرهای که داشته یکجا به زرگری فروخته و خود به پاریس بازگشته است. این خانه را در سال 1669 م. یک هلندی خریده بود.
شاردن همچنین از خانهای صحبت میکند (91) که به شاه تعلق دارد و کرملیطها- به عنوان مهمانان او- در آنجا اقامت دارند. این کرملیطها از طرف کلمنس هشتم، پاپ آن روزگار، به ایران آمده بودند. شاردن متن کامل نامهی پاپ را بعینه، هم به زبان لاتین و هم به زبان فرانسه، (92) در کتاب خود آورده است. نامه به تاریخ 30 ژوئن 1604 م. نوشته شده است و اسامی چند نفر از مبلغان کرملیط، از جمله ژان تاده و پل سیمون (93) و پ. ونسان (94) در آن آورده شده است.
شاردن همچنین به توصیف محلهای در جلفا پرداخته که در آنجا یازده کلیسا و یک صومعه و یک خانهی کوچک وجود داشته که محلی برای زنان تارک دنیا بوده است و در آن زمان حدود سی بیوه و یا پیر دختر در آن اقامت داشتهاند.
شاردن میگوید که صومعهی مردان به زاهدهای بازیل قدیس تعلق دارد که ارمنیها آنها را وِرتابیت (95) مینامند و این گروه تنها فرقهای است که در این منطقه وجود دارد؛ اسقف جلفا هم جزو آنهاست. او همچنین یادآور میشود که اسقف داوود پنجاه سال پیش این محل را اداره میکرده و کلیسای زیبا و ساختمان خوبی برای صومعه ساخته است. در زمان شاردن در حدود شانزده الی هیجده زاهد تارک دنیا در آن محل زندگی میکردهاند که لباس سیاهی به تن میکرده و آدمهای خوبی به نظر میرسیدهاند.
شاردن در مورد منطقهی جلفای جدید که از چهار قسمت تشکیل شده بود، توضیح میدهد یک قسمت از آن که گبرآباد گفته میشود، خاص زردشتیان است و در سه قسمت دیگر مسیحیان زندگی میکنند. یکی از قسمتها که ایروانلو نامیده میشود، بیشتر اختصاص به ارمنیانی دارد که از ایروان آورده شدهاند و اروپاییان نیز در این محله زیادند. یسوعیان هم به سبب اینکه، با وجود اقدامات زیاد، نتوانستهاند- برخلاف مبلغان مسیحی رومی- محلی در شهر پیدا کنند، در همین قسمت ساکن شدهاند.
به هر طریق بر اساس توصیف مختصری که شاردن از اقامت مبلغان مسیحی در اصفهان و در آن دورهای داده که خود او آنجا بوده است و با وجودی که امروزه نمیتوان اسامی و تعداد دقیق آنها را تعیین کرد، ولی در عوض به سهولت میتوان حدس زد که فعالیت آنها بیش از آنی بوده است که در وهلهی اول به نظر میرسد و آنها بدون شک اوضاع ایران را از هر لحاظ زیر نظر داشتهاند و امکانات بهرهبرداری تجاری و سیاسی این سرزمین را میسنجیدهاند. در این میان اسم رافائیل دومانس (96) را نباید فراموش کرد. این شخص روحانی در سال 1644م. همراه تاورنیه (97)، سیاح و جواهرفروش معروف فرانسوی، به ایران آمده بود و بعد از آنکه در حدود چهل سال ریاست صومعه کاپوسینهای اصفهان را به عهده داشته، در سن 93 سالگی در همین شهر در سال 1969 م. (1108 هـ. ق) فوت کرده است. او به دورهی بعد از شاه عباس اول تعلق داشته و فارسی را به خوبی میدانسته است و ریاضیدان و محقق خوبی هم به شمار میآمده و در دستگاه شاه عباس دوم صاحب نفوذ بوده و در مذاکرات با اروپاییان نیز معمولاً مترجم مورد اعتماد شاه بوده است. از وی اثر مهمی دربارهی ایران دورهی صفوی تحت عنوان وضع ایران در سال 1660 م. (98) باقی مانده است. به سبب شهرت فوقالعادهی پدر رافائیل، بعضی از مورخان بر این باورند که او مردی است که محمدصالح قزوینی روغنی که به سال 1080 هـ. ق. (1699 م.) هنوز زنده بود، در کتاب نوادرالعلوم و الادب، وی را «فرنگی فاضل ذوفنون» نامیده است. (99)
به هر طریق در مقابل تعداد کثیری از روحانیان مسیحی و یا تاجران و سیاستمداران و سیاحان و غیره که به علل مختلف، ولی با اهداف تبلیغی و سودجویی به ایران روی آوردهاند، به نظر نمیرسد که ایرانیان نیز واقعاً در آن موقع اقدام به شناخت دول خارجی کرده باشند، دولی که در هر صورت بیش از پیش بر اثر گسترش شناخت و دانش خود از قدرت خود آگاه میشدهاند و برای ساختن آیندهی خود، اتکاء به نفس لازم را به مرور به دست میآوردهاند.
یکی از آخرین کسانی که از طرف ایرانیان در اواخر دورهی صفوی به اروپا رفته است، محمدرضا بیک، نمایندهی سلطان حسین است که در سال 1714م./ 1226 هـ. ق. به دربار لوئی چهاردهم رفته تا در زمینهی همکاری احتمالی فنی و جنگی میان ایران و فرانسه به مذاکرات بپردازد. به نظر میرسد که از خود این شخص هیچ سفرنامه و یا گزارش مذاکرات باقی نمانده باشد، ولی کتابی به زبان فرانسه در اوصاف او موجود است که تاحدودی سفارت او را در پاریس بسان کارناوالی تفریحی بیان میکند که البته برای ما ایرانیان اصلاً خوشآیند نیست. (100)
بعد از صفویه و در دورهی نادرشاه نیز به دانش و کارشناسی واقعی غرب توجهی نشده است و در بعضی از نوشتهها اشاره به عجائب فرنگ، از قبیل رقص و شعبدهبازی و غیره شده است که «عقل از تصور حسن آن در حیرت بر خود مسدود میساخت». (101)
در دورهی زندیان نیز اقدام واقعی برای شناخت اروپا انجام نگرفته است؛ البته معمولاً در کتابها از حسن رفتار کریمخان با فرنگیان مطالبی آورده شده است، زیرا او میخواست علاوه بر تجارت، به کمک آنها خطرات ناشی از یاغیان و دزدان دریائی، همچون امیرمهنا و شیخ سلمان کعبی را دفع کند.
در آن دوره انگلیسیها در شیراز، کتابهای خطی ایران را جمعآوری و خارج میکردهاند و این موضوع حتی تا آخرین روزهای زندگی لطفعلیخان ادامه داشته است. (102)
از مطالبی که مطابق اسناد موجود متداول دربارهی مسیحیان و نمایندگان دول اروپایی در مراحل مختلف تاریخی ایران از قبل از مغول تا آغاز قاجاریه در اینجا آوردهایم، بدون اینکه البته نگارنده ادعا کند که فهرست کاملی در این زمینه فراهم آورده و یا اسناد ناشناختهی جدیدی را منعکس ساخته است، در درجهی اول به منظور بیان چند مطلب بسیار ساده بوده است که شاید حتی بدون شرح اضافی و آوردن مثالهای مصداقی تا حدودی مورد قبول عامه مورخان ایرانی باشد.
1. در طی این دوران غربیان از مسیحیت اغلب به منظور عامل نفوذی سیاسی و اقتصادی استفاده کردهاند.
2. در قرن سیزدهم میلادی، فعالیت آنها نزد خانههای مغول به منظور ترغیب آنها برای مبارزه با مسلمانان شام و مصر بوده که خود نیز در بعضی از دورههای جنگهای صلبی، سخت درگیر آن بودهاند. آنها در قرون بعدی همین سیاست را برای جلوگیری از پیشروی عثمانیان در خاک اروپا به کار بردهاند.
3. از طرف دیگر مسألهای که در ابتدا هم متذکر شدیم، این است که ایرانیان به جنبهی سیاسی و استعماری مسیحیت توجهی نداشتهاند و مسأله را صرفاً به عنوان تقابل اعتقادی خارجی با دین اسلام میدیدهاند و چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، سعی داشتهاند تا اشکالات آن را برملا سازند. سلاطین ایران، خاصّه شاه عباس و اخلاف او، بیشتر نظر به امکانات فنی و صنعتی اروپاییان داشتهاند که البته از اهمیت آن نیز غافل نبودهاند، خاصّه در زمینهی سلاحهای جنگی، همچون تفنگ و توپ که مورد نیاز مبرم آنها بوده است. آنها همچنین در مورد کالاهای خاص ایرانی، مانند ابریشم و منسوجات و غیره سعی میکردهاند تا حتیالمقدور از طریق خارجیان بازارهایی را در کشورهای اروپایی به دست آورند.
4. نکتهی دیگری که از لحاظ تحقیقِ مورد نظر نگارنده حائز اهمیّت خاصی است و بیشتر به همین منظور بوده که به این نوشته پرداخته شده، این است که متکلمان و متفکران ایرانی به طور کلی تا اواخر قرن نوزده میلادی هیچ نوع فکر مستقلی را خارج از اعتقادات دینی مسیحی برای غربیان قائل نبودهاند و فلسفههای جدید غربی مستقل از نظرگاه مسیحی آنها نه فقط مطرح نبوده است، بلکه کوچکترین تصوری از وجود چنین چیزی در غرب نداشتهاند. غرب از لحاظ نظری همیشه برای آنها همان غرب مسیحی بوده است و طبیعی است که مسألهی شناخت مسیحیت برای آنها فقط موقعی میتوانسته است مطرح شود که به منظور موضعگیری در مقابل آن باشد. در دورهی سلسله صفوی یکی از عمیقترین نوع تحلیل و انتقاد از مسیحیت غربی را در نزد سیداحمد علوی عاملی اصفهانی میتوان دید که باید تحقیق مستقلی را بدان اختصاص داد.
پینوشتها:
1. Nicae
2. Navarre
3. Poitier
4. Tolède
5. Pierre de cluny (متولد 1092 متوفی 1156 م.)
6. le vénérable
7. Pierre de tolède
8. pierre de poitier
9. در صحت و سقم تعلق این رسالهی اخیر به قرن سوم هجری (نهم میلادی) اختلافنظر است و نتیجه قطعی معلوم نیست، ولی در هر صورت یکی از اولین مناظرهها و بحثهای رسمی میان مسیحیان و مسلمانان به حساب میآید.
10. میان محمد شریف. تاریخ فلسفه در اسلام، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1367، ج3، ص 499.
11. در مورد اقدامات پاپها و سلاطین مسیحی اروپایی در ایرانِ دورهی مغول و ایلخانی.
عباس اقبال. تاریخ مغول: از حملهی چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، امیرکبیر، تهران، ج2، 1341.
حسن جوادی، ایران از دیدهی سیاحان اروپایی، نشر بوته، تهران، 1378.
Universalis-Encyclopaedia, dirigée par claude grégory, Paris, 1994.
12. St Auguistin Civtias Dei
13. Freisngen, otto von
14. Eugenuis III از سال 1145- 1153 م. پاپ بوده است.
15. Hugh
16. John
17. به عقیدهی بعضی از مردم آن عصر، ازجمله مارکوپولو، این پادشاه اوانک خان (Ong-Khan)، رئیس قبایل نایمان و کرائیت، مسیحی بود و به دست چنگیز مقتول شد و قومش به هلاکت رسید، ولی هیچکس از لحاظ جغرافیایی اطلاع دقیقی از منطقهی آنها نداده و حتی بعدها گاهی منطقهی آنها با حبشه یکی دانسته شده است.
18. Ye- Lu- ta- shies
19. Manuel I (1122- 1180)، وی با ترکها و صربها مبارزه کرده است.
20. حسن جوادی، ص 63.
21. همان، ص 64.
22. Innocent IV از سال 1243- 1254 م. پاپ بوده است. اجلاس معروف شهر لیون توسط همین شخص دایر شده است. در ضمن موفق میشود امپراتور فردریک دوم را از کلیسا طرد کند.
23. (Jean du plan) Carpin- Carpini او به فرقهی فرانسیسکن تعلق داشت. گزارش سفر مهمی از این شخص باقی مانده است. در قوریلتای معروف برای انتخاب گیوک به سال 644 هـ. ق، علاوه بر نمایندگی خلیفهی عباسی و علاءالدین صاحب الموت، از جمله عیسویانی که شرکت داشتهاند، یکی همین پلان کاربن و یکی شخصی به نام سنپاد (Sempad) و نمایندهای از خوانین روسیه به نام یارسلاف (Yarselof) بوده است. برای اطلاعات بیشتر: عباس اقبال، ص 153.
24. سرپرست این هیأت راهبی ایتالیایی به نام نیکولو آزلینی (Nicolo Azzelini) از فرقهی دومینیکن بوده است.
25. گفته میشود در این دوره یکی از خصوصیات جالب توجه روابط سیاسی مغولان با سران اروپایی به کاربردن زبان فارسی در مکاتب خود بوده است. البته بعداً بیشتر به زبان مغولی نوشتهاند: حسن جوادی، ص 70.
26. Rubruquis, guillaume de سفرنامهی نسبتاً مهمی از این شخص باقی مانده است. او در دورهای از جنگهای صلیبی در مصر بوده و زبان عربی را میدانسته است. او از زمستان سال 1253 م. (651 هـ. ق) در شهر قسطنطنیه مستقر میشود و دائماً از تجار ارمنی که به سرزمینهای مغولان رفت و آمد داشتند کسب اطلاع میکرده است. نوشتههای او به میزان شایان ملاحظهای بر اطلاعات جغرافیایی، تاریخ طبیعی نژادشناسی، مردمشناسی و زبانشناسی اروپاییان آن روزگار افزوده است.
27. Hotoum
28. برای اطلاعات بیشتر: عباس اقبال، ص 160 و 161.
29. Vartan.
30. سفرنامه مارکوپولو (1324- 1254 م./ 725- 652 هـ. ق.) اندکی پس از مرگ هلاکو تقریر شده، ولی شروع سفرهای پدر و عموی او، نیکولو و مافئو (Nicolo, Maffeo)، در اواخر سلطنت هلاکو بوده است.
31. Paléologus (Michel)
32. Clément IV
33. Aragon
34. grégoire X. (از 1271- 1276 م. پاپ بوده است.)
35. Jean XXI (از 1276- 1277 پاپ بوده است)
36. Deneha jean
37. به نظر میرسد که خواجه رشیدالدین فضل الله در کتاب جامعالتواریخ خود، خاصّه در بخش مربوط به «فرنگان» از اطلاعات همین ربان صوما و یا دیگر سیاحان اروپایی استفاده کرده باشد، ولی او خود اسم کسی را نبرده است.
38. Buscarello de ghizalfi
39. Nicolass IV (از 1288- 1292 پاپ بوده است)
40. ن. ک. حسن جوادی، ص 91.
41. در صفحهی 54 جامعالتواریخ با اشاره به این مطلب با مبالغه آورده شده است: «تاریخ اطلفس قیصر» مدت نه سال و ششماه بر تخت قیصری متمکن بود و قریب دویست و پنجاه هزار آدمی مسلمان را که در شهر لوچره از آن ولایات ساکن بودند بکشت، بکینه ... خراب کردن کلیساها در تبریز و ممالک ایران در عهد سلطان غازان خان.»
42. ن. ک. حسن جوادی، ص 95.
43. Francois de Pérouse
44. عباس اقبال، ص 348.
45. Odoriecus di Prodenone
46.ن. ک. عباس اقبال ص 650، علاوه بر اسامی که عباس اقبال در کتاب خود نام برده است، میتوان به اسم ژان دومنت کوروینو (1247- 1328، Jean de Monte Corvion) اشاره کرد که بعد از اینکه سالهای متمادی در ایران و هندوستان به تبلیغ مسیحیت پرداخت، در حوالی سال 1293 م. فعالیت خود را در چین و در قصر امپراتوری ادامه داد. او بنیانگذار دو کلیسا بود و در حدود ششهزار نفر را غسل تعمید داد. خلاصهی فعالیتهای او به صورت دونامه باقی مانده است که حاوی اطلاعات زیادی دربارهی کلیسای قدیمی ارامنه و یعقوبیان و نسطوریان و ممالک ایران و چین و هند است. در این مورد ن. ک.
M. V. Valmont. Tartarie, Beloutchistan, Bantan et Népal, Paris, 1848.
همچنین میتوان از کشیش ایتالیایی به اسم مارتین تروبو (Martin de Tropau) که اسم لاتینی او Martinus, Porlorus است و احتمالاً اطلاعاتی دربارهی ممالک فرنگ و پاپها در اختیار رشیدالدین فضلالله همدانی (مرگ 718 ق./ 1318م.) برای استفاده در کتاب او گذاشته است. البته همانطور که قبلاً متذکر شدیم رشیدالدین اسم هیچ کس را نبرده است. راجع به این موضوع ن. ک. دکتر عبدالهائی حائری، نخستین رویاروئیهای اندیشهگران ایران با دو رویهی تمدن بورژوازی غرب، امیرکبیر، تهران، 1372، ص 136.
47. Guillanume Adae
48. ن. ک. حسن جوادی، ص 102.
49. Jean XXII (از سال 1316- 1334 پاپ بوده است).
50. همان، ص 101- 102.
51. Jordanus de Séverac
52. Odorique-de Prodenone
53. ن. ک. حسن جوادی، ص 105، همچنین چند متن مذهبی دیگر به لهجههای ترکی در شهر ونیز به دست آمده است. این متون مربوط است به اقوام کومایها (که مؤلفان اسلامی آنها را قومان و قومانیه نامیدهاند). آنها را ترکان دشت قبچاق بودند که از قرن دوازدهم به بعد در منطقهای بین ولگا و دانوب میزیستهاند. فرهنگ قومانی نه فقط اثر مهمی برای شناخت زبان ترکی قدیم است و اهمیت دارد بلکه به سبب کاربرد کلمات کهن فارسی در امور گمرکی و بازرگانی حائز اهمیت خاصی است. (همان. ص 101).
54. Charles
55. ن. ک. عبدالهادی حائری، ص 140- 141.
56. John Schiltberger
57. ماجراهای عجیبی از مسافرت این شخص در اثر حسن جوادی آمده است. (ن. ک. ص 125 و 126).
58. Nicolo Conti
59. Athanasius Nikin
60. Quirini
61. Kyra Katerina
62. Barthelemy diaz
63. Gama (Vasco da) (متولد حوالی سال 1469- متوفی به سال 1524م.)
64. Alphonso de Albuquereque
65. simon Morales
66. این کتاب در سال 1976 م. (1355 هـ. ش.) توسط شخصی به اسم بکینگام (Beckingham) معرفی شده است: ن. ک. عبدالهادی حائری، ص 488.
67. Conquistador- Fidalgo
68. نگرنده در درجهی اول به آثار نصرالله فلسفی رجوع کرده است. (به منابع آخر مقاله رجوع شود).
69. Philippe II(متولد 1527- متوفی 1598) از سال 1556 تا آخر عمر سلطنت کرده است. او فرزند شارل کنت و ایزابل پرتغال بود و با تعصب و جدیّت سعی داشت مسیحیت رسمی کاتولیک را چه در داخل کشور خود و چه در خارج از آن، استحکام بخشد.
70. Alfonso Cordero
71. Nicolao di Melo
72. Valladolid
73. philippe III (متولد 1578 متوفی 1621) از سال 1598- 1621 م. سلطنت کرده است. او فرزند فیلیپ دوم بود که مسیحیت را استحکام بخشید. فیلیپ سوم با اینکه ادامه دهندهی راه پدر بود، ولی عملاً لیاقت او را نداشت. با این حال موفق شده است قبایل مور را کاملاً دفع کند.
74. اروج بیک متولد 967 هـ. ق بوده است و هنگام سفر به خارج از ایران قریب چهل سال داشته است. پدرش سلطان علی بیک یکی از سرداران معروف قزلباش و از طایفه کرد بیات بوده است. او در سال 1604 م. کتابی در شرح سفر هیأت ایرانی به خارج به زبان فارسی نوشته است که آلفونسو رِمُن (Alfonso Remon) بعداً آن نوشته را به زبان اسپانیایی ترجمه کرده است. ترجمهی فرانسوی این کتاب قدمت دارد. ولی ترجمهی انگلیسی آن از شخصی به اسم لوسترانج (S.Le Strange) است که به سال 1926 م. نوشته خود را به چاپ رسانده است. اروج بیک (دُن ژوان ایرانی) در 15 مه 1605 (چهارم محرم 1013 هـ. ق) در شهر والادُلید به دست مردی اسپانیایی به قتل رسید.
75. Marquis Santa Cruz
76. در حاشیه بد نیست برای تکمیل پروندهی این قسمت مطالبی را هم که از مجلهی روزگار نو (تابستان 1942 م.) استخراج کردهایم، به اجمال در اینجا بیاوریم:
در سال 1624 م. رابرت شرلی که خود را فرستادهی شاه عباس معرفی میکرد با نقدعلی بیک که نامهی رسمی از شاه عباس داشت به انگلستان رسیدند، چون آن دو با هم رقابت میکردند. شارل اول پادشاه انگلستان تصمیم گرفت که هر دو نفر را برگرداند و همچنین از یکی از مأموران خود در شرکت هند شرقی- سردار مُرکاتن- خواست که به اتفاق آنها به ایران بروند. جوانی به اسم هربرت نیز همراه کاتن عازم ایران شد، او کسی است که قدیمترین گزارش سفر را دربارهی ایران به زبان انگلیسی نوشته است (سرویلیام فوستر، روزگار نو، تابستان 1942، ج2، شماره یک).
هربرت متولد 1606 در شهر یورک بود و تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد به پایان رسانده بود. او همراه کاتن و شرلی و نقدعلی بیک در سال 1627 م. با کشتی از کمپانی هند شرقی به سورت رسید و گویا نقدعلی بیک از ترس اینکه مورد مؤاخذه شاه عباس قرار گیرد، خودکشی کرد و بقیه در سال 1628 م. در بندرعباس پیاده شدند. در آن موقع شاه عباس در اشرف بود و هیأت به آنجا رفت. شرلی محبوبیت سابق خود را نزد شاه عباس به دست نیاورد. نظر اصلی ایرانیان این بود که از انگلیسیها برای مبارزه با عثمانی کمک بگیرند، در صورتی که انگلیسیها بیشتر نظر تجاری داشتند و میخواستند اجناس خود را به فروش برسانند. شرلی بعد از این شکست روحی، افسرده شد و در سال 1628 م. فوت کرد و کاتن هم ده روز بعد از او مرد (کاتن را در قبرستان ارامنه دفن کردهاند) هیأت هنگام مراجعت به دو گروه تقسیم شد که هربرت راه قم و کاشان و اصفهان و شیراز در پیش گرفت. آنها در آوریل 1629 م. از بندر سورت، عازم انگلستان شدند و در ژانویه 1630 م. به آنجا رسیدند. بعد این تاریخ عملاً هلندیها خرید همهی ابریشم ایران را به انحصار خود درآوردند. کلاً گزارش سفر هربرت بسیار خواندنی است. او از شهر تهران عبور کرده و گفته است که در آنجا سه هزار خانه وجود دارد. شهر شیراز دل هربرت را برده است و تخت جمشید را نیز به خوبی توصیف کرده است. اصفهان به نظر او بسیار دیدنی آمده است و مطابق گفتهی او در آن زمان در اصفهان هفتاد هزار خانه وجود داشته و جمعیت آنجا هم بالغ بر دویست هزار نفر بوده است. تاریخ گزارش سفر هربرت سال 1634 م. در اواخر سلطنت شاه عباس، بوده است. هربرت در اول ماه مارس 1682 م. در شهر یورک فوت کرده است. (برای اطلاعات بیشتر ن. ک. همان، نقاشی تمام قد از هربرت با لباس ایرانی و با سربند عمامهوار هم چاپ شده است.
77. Arias Saldanha
78. Alexix de Nyre
79. (نصرالله فلسفی- کتاب روابط ... صفحه 33).
80. Jerome de la croix
81. Christophe de st. Esprit
82. Antonio de gouvea
83. Don Garcias de Silva Figueroa
84. clément VIII
85. Pére thadée de S. Elise, Vicaire général des Carmes Dechaussés
86. نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، انتشارات علمی، تهران، 1375، ج4، ص 69- 70.
87. Chardin (متولد 1643، متوفی 1713 م.)
88. نگارنده متن فرانسه چاپ قدیمی 1711 م. را در اختیار دارد. ن. ک.Chardin, le chevelier de. Voyages: lorme, de monisieur Chardin en perse et autres lieux de L'orient, chez jean Louis de Amsterdam, 1711. vol. 3, pp. 35-36.
89. chardin, vol. 3, p. 37.
90. Bernard
91. همان، ص 39.
92. همان، ص 39 و 40.
93. Paul Simon
94. P. Vincent
95. Vertabiettes
96. Raphael du Mans
97. Tavernier
98. Estat de la perse en 1660, édité par schefer, paris 1890.
99. عبدالهادی حائری، ص 152.
100. Maurice Herbette, Ambussade persane, sous louis XIV, perrin et cie, Libraires Editeurs, Paris, 1907.
101. عبدالهادی حائری، ص 193.
102. ن. ک. سر هارفورد جونز. آخرین روزهای لطفعلیخان زند، ترجمهی هما ناطق و جانگرنی، امیرکبیر، تهران، 1353، (ص 39 و 40).
اقبال، عباس، تاریخ مغول، از حملهی چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1341.
جوادی، حسن، ایران از دیدهی سیاحان اروپایی، نشر بوته، تهران، 1378.
جونز، سرهارفورد، آخرین روزهای لطفعلیخان زند، ترجمهی ناطق و جان گرنی، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول، 1353.
حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویهی تمدن بورژوازی غرب، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، چ اول، 1367، و چ دوم، 1372.
شریف، میان محمد. تاریخ فلسفه در اسلام، مرکز نشر دانشگاهی تهران، ج3، 1367.
شوستر والسر، سیبیلا، ایران صفوی از دیدگاه سفرنامههای اروپاییان، ترجمه و حواشی از دکتر غلامرضا ورهرام، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1364.
فضلالله (وزیر همدانی)، رشیدالدین، جامعالتواریخ، با مقدمه و حواشی محمد دبیرسیاقی، کتابفروشی فروغی- تهران، 1339 هـ. ش، / 1960.
فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، انتشارات علمی، تهران، 1375.
___، تاریخ روابط ایران و اروپا در دوره صفویه، تهران، بیتا، 1316.
فوستر، سرویلیام، قدیمیترین شرحی که در باب ایران به زبان انگلیسی نوشته شده، مجلهی روزگار نو، ج2، شماره 1، لندن، تابستان 1942م.
مجتهدی، کریم. فلسفه در قرون وسطی، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1375.
همایون، غلامعلی، اسناد مصور اروپاییان از ایران، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1348.
Chardin (le cheavalier de). Vayages de moniseur chardin en perse et autres lieux de l'orient, chez Jean louis de lorme, Amasterdam, 1711.
Herbert Maurice, Ambassade persane sous louis XIV, Perrin et cie, libraires Editueurs Paris, 1907.
Raphael du Mans. Estat de la perse en 1660, édité par, Schefer, Paris, 1890.
Valmont M. V. Tartarie, Beloutchistan, Bentan et Népal, Paris, 1848.
Uniseralis- Encyclopaedia, la premiere édition (1968- 1975). dirigée par claude Grégory, Paris, 1994.
منبع مقاله :
مجتهدی، کریم؛ (1394)، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ سوم.