سیره عملی امام چهارم ( علیهالسلام ) - قسمت دوم
ب) پیام امام ـ علیهالسلام ـ در شام
شام آنقدر با اهل بیت رسول خدا ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ ناآشنا بود که وقتی کاروان اسیران کربلا بدان وارد شدند، پیرمردی آمد و به زنان و خاندان حسین ـ علیهالسلام ـ که بر در مسجد ایستاده بودند نزدیک شد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود کرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و امیرالمؤمنین را بر شما مسلط کرد.
حضرت به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خواندهای؟ گفت: آری. سپس فرمود: آیا معنی آیه «قل لا أسئلکم علیه أجراً الاّ المودة فی القُربی»(2) را فهمیدهای؟ گفت: آری. آنگاه فرمود: خویشاوندان پیغمبر ماییم. سپس فرمود: آیا در سوره بنی اسرائیل خواندهای «و آتِ ذا القُربی حقّه»»(3) که حق خویشاوندان را ادا کن؟ گفت: آری خواندهام. حضرت فرمود: ای پیرمرد، خویشاوندان ماییم. سپس فرمود: آیا این آیه «واعلموا أنما غنمتم من شیء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذی القُربی»؛(4) «بدانید، هر چه سود برید، یک پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خویشاوندان اوست.» را خواندهای؟ گفت: آری خواندهام.
حضرت فرمود: پیرمرد! خویشاوندان پیغمبر ما هستیم. سپس فرمود آیا این آیه «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطهرکم تطهیراً»؛(5) «خداوند خواسته است که پلیدی را از شما اهل بیت بردارد و شما را پاک و پاکیزه فرماید.» را خواندهای؟ گفت: آری. این آیه را خواندهام. حضرت فرمود: ای پیرمرد! ما آن خاندانی هستیم که خداوند، آیه تطهیر را مخصوص ما فرو فرستاده است.
پیرمرد ساکت شد و پشیمان از آنچه که گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستید که گفتی؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شک ما همانهایی هستیم که گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ که ما همان خاندانیم.
پیرمرد به گریه افتاد، عمامهاش را بر زمین زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا! ما از دشمنان جنی و انسی آل محمد بیزاریم. سپس به حضرت عرض کرد: آیا راه توبهای برای من هست؟ حضرت فرمود: آری، اگر بازگردی و توبه کنی، خداوند توبهات را میپذیرد و تو با ما خواهی بود. پیرمرد توبه کرد و به دستور یزید کشته شد.
این صحنهای بود از آنچه در بدو ورود پیش آمد. اینها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اینها افرادی نبودند که با اسلام، سر و کاری نداشته باشند. آری اسلام منطقه شام چنین بود که اهل بیت را نمیشناخت.
این، نتیجه سالها کار فرهنگی بنی امیه بر افکار عمومی این منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن کاروان که یک پیرمرد که سالها تحت تأثیر تبلیغات بنی امیه قرار گرفته است، وقتی کلام وحی را از خاندان وحی میشنود، به حقیقت پی میبرد. دقیقاً آنچه که بنی امیه نمیخواست.
اما در کاخ یزید، حضرت ـ علیهالسلام ـ سپاس و ثنای الهی را به جا آورد و خطبهای خواند که دیدگان را اشکبار و دلها را آتش زد ... آنگاه خود را معرفی نمود:
«ای مردم! من پسر مکه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر کسی هستم که حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت ... من پسر محمد مصطفی ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ هستم ... من پسر علی مرتضی ـ علیهالسلام ـ هستم. من فرزند کسی هستم که آنقدر با مشرکان جنگید تا اینکه گفتند: لا اله الا الله. من پسر کسی هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ بیعت کرد و در بدر و حنین با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ جنگید و لحظهای به خدا کفر نورزید. من، فرزند صالحترین مؤمنان و وارث پیامبران و نابود کننده ملحدین و پیشوای مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادتکنندگان و فخر گریه کنندگان و شکیباترین صبرکنندگان و برترین قیام کنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند کسی هستم که جبرئیل او را تأیید کرد و میکائیل او را یاری نمود. من فرزند کسی هستم که از حَرَم مسلمانان حمایت نمود و با مارقین (کسانی که از دین خارج شدند) و ناکثین (کسانی که پیمان شکستند) و قاسطین (ستمگران) جنگید ... من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.»(6)
راوی میگوید آنقدر حضرت، خود را معرفی نمود که جمعیت به گریه و ناله افتاد و یزید ترسید که شورش و فتنه ایجاد شود، به مؤذّن گفت، بیاید و اذان بگوید.
در نحوه معرفی حضرت ـ علیهالسلام ـ باید دقت کرد. آن حضرت از اول که خود را معرفی میکند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ میرساند. یعنی همان کسی که شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول دارید و دین خود را به او منتسب میکنید و یزید را خلیفه او میدانید، من فرزند او هستم، و عباراتی بسیار زیبا و گویا در وصف آن حضرت میفرماید.
سپس خود را فرزند علی مرتضی ـ علیهالسلام ـ مینامد. این بخش از معرفی حضرت بسیار مهم است. شام، منطقهای نبود که علی ـ علیهالسلام ـ را بشناسد. آنها سالها علی ـ علیهالسلام ـ را در خطبهها به امر معاویه لعن میکردند. یعنی همان کسانی که معتقد به رسالت نبی اکرم و متدین به دین او بودند، آنها از علی ـ علیهالسلام ـ که در غدیر خم به وصایت حضرت ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بیعت شد، سالها تبری میجستند.
حال در چنین شرایطی حضرت ـ علیهالسلام ـ خود را فرزند او میداند و سپس شروع به معرفی آن امام همام مینماید که علی ـ علیهالسلام ـ کسی است که مردم را مسلمان نمود، آنان مشرکانی بودند که با جهاد و حماسه علی ـ علیهالسلام ـ تسلیم شدند.
علی ـ علیهالسلام ـ کسی بود که در جهاد با مشرکان در رکاب پیامبر بود و مجاهدی بود که با دو شمشیر و دو نیزه جنگید و دو بار هجرت نمود وبا آن حضرت، دو بار بیعت نمود و در بدر و حنین مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدنی به خدای متعال کفر نورزید.
تمام این تعبیرها در واقع چون پُتکی بر سر بنی امیه وارد میشود؛ چون معاویه و پدرش ابوسفیان تا آخرین لحظه تسلیم سخن حق رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روی اجبار و اکراه، تن به اسلام دادند و در تمامی آن مدتی که پدر یزید و جد یزید در حال کفر بودند، علی مرتضی ـ علیهالسلام ـ در کنار حضرت رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ بود.
اگر آن دو یک عمر کافر بودند، علی ـ علیهالسلام ـ لحظهای به خداوند، کفر نورزید. آری من فرزند اویم و شما فرزندان چنین شخصی را کشتید و خاندان او را اسیر نمودید و سرهای کشتههای آنان را بر سر نیزه نمودید. آنگاه خود را خلیفه رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ و مسلمان مینامید!
به هیچ شیوهای بهتر از این، نمیتوان آل محمد ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ را معرفی کرد و پیام کربلا را به مردم رساند و بنی امیه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوی او را به رُخ آن جماعت خفته میکشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلی در زمان حکومت چند ساله خود میکند. ستیز در راه خدا با گروههای خارج شدگان از دین، پیمانشکنان و ستمگران. پیداست که تقابل آن حضرت با گروه سوم یعنی قاسطین، همان جنگ صفین و نبرد آن حضرت با معاویه، پدر یزید میباشد.
سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» ازرایجترین اصطلاحات سیاسی بود که خلفا به کار میبردند.
امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در آن شرایط حاکم بر شام و در حال اسارت در کاخ یزید، جنگ حضرت امیر ـ علیهالسلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملکرد افتخار میکند. این ستیزی است همه جانبه و با تمام قوا با بنی امیه و طرز اندیشه آنان و کوبیدن و خرد کردن پایههای حکومت آنان که اکنون به یزید رسیده است.
سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ میداند؛ سرور زنان عالم و همان شخصیتی که رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ رضایت او را رضایت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهی میدانست. آری حضرت ـ علیهالسلام ـ خود را به خوبی معرفی کرد و وجدان خفته حاضران را بیدار نمود و آنان پی به حقیقت بردند و صدای ضجه و ناله و گریه بلند شد. حکومت بنی امیه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بنی امیه و یزید شد. از این رو یزید بیش از این اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد که اذان گفته شود، اما حضرت از اذانی که دستاویز حکومت ظلم و جور است نیز بهره کامل برد.
«وقتی مؤذن در اذان الله اکبر گفت، حضرت فرمود: چیزی بزرگتر از خدا نیست. وقتی گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به این امر، شهادت میدهد. وقتی مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالای منبر رو به یزید گفت: آیا محمد ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغگویی و کافر و اگر بگویی جد من است، چرا عترت او را کُشتی؟»(7)
حضرت ـ علیهالسلام ـ با جملاتی ساده ولی بیپیرایه، بنی امیه و یزید را به محاکمه کشید و او را محکوم نمود و تمامی نقشههای آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبلیغات آنها را خنثی کرد و پیام اصیل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانید.
ج) امام ـ علیهالسلام ـ در مدینه
مدینه شهر حسین بن علی ـ علیهالسلام ـ است و آن حضرت از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و به دعوت اهل کوفه به سوی کوفه! حال این کاروان، یادگار کاروان امام حسین ـ علیهالسلام ـ است که پس از چند ماه که از آنجا حرکت کرده بود، دوباره بر میگردد. عزیزانی که رفتهاند و حال بر میگردند، طبعاً باید مورد استقبال واقع شوند.
«از بشیر بن جذلم نقل شده است که وقتی کاروان کربلا به نزدیکی مدینه رسید، علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ فرود آمد و بارها را باز کرد و خیمهاش را برپا نمود و زنان را پیاده کرد و به بشیر بن جذلم که پدرش شاعر بود فرمود: ای بشیر خدا پدرت را رحمت کند، او شاعر بود، تو هم میتوانی شعر بگویی؟ عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ من شاعرم.
فرمود: وارد مدینه شو و مرگ ابی عبدالله ـ علیهالسلام ـ را اعلام کن. بشیر چنین کرد. مدینه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واویلا بلند نمودند. او میگوید: من نه از آن روز بیشتر گریان دیدهام و نه از آن روز بر مسلمانان تلختر. مردم به استقبال این کاروان دل شکسته رفتند. حضرت بر چهارپایهای نشسته و بیاختیار گریه میکرد و صدای مردم به گریه بلند شد، با اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.»(8)
شیوه سخن گفتن امام با مردم مدینه، غیر از گونهای است که با مردم کوفه و در شام سخن گفت.
«او سپاس خدای را به جا آورد و بعد از آن فرمود: خدای را سپاس گزاریم بر کارهای بزرگ و پیشامدهای ناگوار روزگار و درد این ناگواریها و سوزش زخم زبانها و مصیبتهای بزرگ و دلسوز و اندوهآور و دشوار و ریشهکن. ای مردم! همانا خداوند که حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصیبتهای بزرگی مبتلا فرمود و شکست بزرگی در اسلام پدید آمد. ابا عبدالله الحسین و خانوادهاش را کشتند و کودکانش را اسیر کردند و سر بریدهاش را بر نوک نیزه زدند و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که مانند ندارد. ای مردم! کدام یک از مردان شما میتواند پس از کشته شدن حسین، شاد و خرم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ یا کدام یک از شما، اشک دیدگانش را حبس و از ریزش آن جلوگیری تواند کرد؟ با اینکه هفت آسمان، برای کشته شدنش گریه کرد و دریاها با آن همه موج و آسمانها با ارکانشان و زمین با اعماقش و درختها با شاخههایشان و ماهیها و امواج دریاها و فرشتگان مقرب الهی و اهل آسمانها، همه و همه گریه کردند. ای مردم! آن کدام دل است که برای کشته شدنش شکافته نگردد؟ یا کدام قلبی است که ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این شکست اسلامی را بشنود و کر نشود؟
ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که از شهر خود رانده شده و در به در بیابانها و دور از وطن بودیم، گویی که اهل ترکستان و کابلیم، بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و کار زشتی که مرتکب شده باشیم و شکستی در اسلام وارد کرده باشیم. چنین رسمی در نسلهای پیشین نشنیدهایم، این یک کار نوظهوری بود؛ به خدا قسم اگر پیغمبر به اینان پیشنهاد جنگ با ما را میفرمود، آنچنان که سفارش ما را کرد، از آنچه با ما رفتار کردند؛ بیشتر نمیتوانستند بکنند، إنا للّه و انّا الیه راجعون، چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود. ما آنچه را که روی داد و به ما رسید، به حساب خدا منظور میداریم که او عزیز است و انتقام گیرنده.»
این شیوه برخورد و سخن حضرت ـ علیهالسلام ـ در بدو ورود به مدینه است. حضرت خود شاهد عینی ماجرای کربلاست و باید واقعیات این موضوع و آنچه را بر سر این کاروان آمده به مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذکر به وارد شدن مصیبتهای بزرگ بر آنان و اینکه بنی امیه شکست بزرگی بر اسلام وارد کردند و سپس شهادت حسین بن علی ـ علیهالسلام ـ و اسیری کودکانش و بر سر نیزه کردن سر مبارک او و در شهرها گردانیدن آن را یادآوری میکند و این همان پیامرسانی واقعه کربلاست.
امام ـ علیهالسلام ـ و زنده نگاه داشتن نام و یاد کربلا
«قیل: إنّه بکی حتّی خیف علی عینیه و کان اذا أَخَذَ اناءً بکی حتی یملأها دمعاً. فقیل له فی ذلک. فقال: و کیف لا أبکی و قد منع ابی من الماء الذی کان مطلقاً للسباع و الوحوش.»(9)
«گفته شده که آن حضرت آنقدر گریه کردند که بر چشمان وی ترسیدند. وقتی ظرف آبی را میگرفت تا از آن بیاشامد، آنقدر گریه میکرد که ظرف از اشکش پُر میشد. وقتی علت این کار را میپرسیدند، میفرمود: چگونه گریه نکنم در حالی که آبی که برای حیوانات وحشی و درندگان آزاد بود و میتوانستند از آن بیاشامند، پدرم را از آن آب منع کردند.»
در روایتی از امام صادق ـ علیهالسلام ـ نقل شده است که:
«بسیار گریهکنندگان پنج نفرند: حضرت آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ و امام زینالعابدین.»(10)
سپس حضرت هر یک را توضیح میدهد تا میرسد به امام سجاد ـ علیهالسلام ـ و میفرماید:
«اما علی بن الحسین: بیست سال یا چهل سال بر حسین ـ علیهالسلام ـ گریه کرد (تردید از راوی است) هرگاه پیش او غذایی میگذاشتند گریه میکرد تا اینکه یکی از غلامان ایشان به حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا میترسم از بین بروی! حضرت در جواب آیهای را خواند که حضرت یعقوب ـ علیهالسلام ـ برای فرزندانش خوانده بود. حضرت بعد از خواندن این آیه میفرماید من هیچ وقت کشته شدن فرزندان فاطمه ـ سلامالله علیها ـ را به خاطر نمیآورم، مگر اینکه بغض در گلویم میشکند.»(11)
وقتی کسی به حضرت میگوید: آیا وقت آن نرسیده که حزن و اندوهت به پایان رسد؟ حضرت میفرماید:
«وای بر تو! حضرت یعقوب، دوازده پسر داشت که یکی از آنها ناپدید شد، او از بس گریه کرد چشمانش سفید شد و از بس غم و غصه خورد، پشت او خم گشت در حالی که پسر او زنده بود، اما من دیدم که پدرم و برادر و عمویم و هفده تن از اهل بیتم در اطراف من کشته شدند، چگونه حزن و اندوه من به پایان رسد؟»(12)
آری، آن حضرت، همیشه در غم و اندوه آن ماجرای اندوهبار بود و مدام گریه میکرد. گریه حضرت علاوه بر اینکه میتوانست ابراز احساساتی پاک در قبال شهدای اهل بیت و کربلا باشد، در عین حال، ابزاری بود برای زنده نگه داشتن حادثه کربلا؛ زیرا نفس گریه بر سیدالشهداء و شهدای کربلا، موضوعیت دارد و این علاوه بر آثار و برکات خود، شعار و پیام کربلا را به تمامی نسلهای آینده میرساند.
امام ـ علیهالسلام ـ و عبادت
حضرت امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«پدرم علی بن الحسین هیچ نعمتی را که خداوند به او عطا نموده بود، به یاد نمیآورد مگر اینکه سجده میکرد و آیهای از قرآن که در آن سجده باشد نمیخواند، مگر اینکه به سجده میافتاد، و خداوند هر بدی را از او دفع میکرد یا کید کیدکنندهای را از او دفع میکرد، سجده میکرد و از هر نماز واجبی فارغ میگشت، سجده میگزارد و هرگاه موفق به ایجاد صلح بین دو نفر میگشت، سجده میکرد و اثر سجود در جمیع مواضع سجود او نمایان بود و به سبب همین امر "سجاد" نامیده شده است.»(13)
نیز امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ در شبانه روز، هزار رکعت نماز میگزارد ... و وقتی برای نماز، به پا میخاست، رنگ رخسارش تغییر میکرد و در قیام نمازش، مانند بندهای ذلیل که در مقابل پادشاهی بزرگ و با جلالت ایستاده است، اعضای بدنش از خشیت الهی میلرزید، و نماز که میگزارد مانند نماز کسی بود که وداع میکند (دیگر زنده نخواهد بود تا نماز گزارد) ... .»(14)
عبدالله بن محمد قرشی میگوید:
«کان علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ إذا توضّأ اصفرَّ لونه فیقول له اهله: ما الذی یغشاک؟ فیقول: أتدرون لمن أَتأَهبّ للقیام بین یدیه؟»(15)
«علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ وقتی وضو میکرد، رنگش زرد میگشت، اهل حضرت به وی میگفتند: چه چیزی باعث این تغییر رنگ میشود؟ ایشان میفرمود: آیا میدانید که آماده میشوم تا در مقابل چه کسی بایستم؟»
وقتی آن حضرت از وضو فارغ میشد، در آن موقعیت زمانی بین وضو و نمازش، لرزشی بر آن حضرت عارض میشد، در این مورد از حضرت سئوال میشد، حضرت میفرمود:
«و یحکم اتدرون إلی من أقوم؟ و من أرید أناجی؟»(16)
«وای بر شما! آیا میدانید به سوی چه کسی میخواهم بروم (و قیام کنم) و با چه کسی میخواهم مناجات کنم؟»
اینها نبوده است مگر به سبب معرفتی که آن حضرت نسبت به خالق هستی داشته است. او همچون پدر و جد بزرگوار خود به سیره حضرت رسول ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ تأسی میکرد. البته آنچه ما در این روایات و عبارات ملاحظه میکنیم با آنچه که واقع مسأله بوده است بسیار فاصله دارد و گذشت که درک مقام معنوی این حضرات، برای عقول بشری، ممکن نیست.
امام صادق ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«کان علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ اذا کان شهر رمضان لم یتکلّم الاّ بالدعاء و التسبیح و الاستغفار و التکبیر ... .»(17)
«علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ آنگاه که ماه رمضان فرا میرسید جز به دعا و تسبیح الهی و استغفار و تکبیر صحبت نمیکرد ... .»
همان طور که گذشت، یکی از القاب آن حضرت «ذوالثفتات» است. علت ملقب شدن حضرت به این لقب را امام باقر ـ علیهالسلام ـ چنین بیان میدارد:
«کان لابی ـ علیهالسلام ـ فی موضع سجوده آثار ناتئه و کان یقطعها فی السنة مرتین، فی کلّ مرة خمس ثفنات، فَسُمِّیَ ذالثفنات لذلک.»(18)
«در اعضای سجود پدرم آثار برآمدگیهایی بود و ایشان در سال، دو مرتبه این برآمدگیها را قطع میکرد و در هر بار پنج پینه را و به خاطر همین، ایشان را "ذوالثفنات" میگفتند.»
بنا بر تقدیر الهی امام زین العابدین ـ علیهالسلام ـ به علت بیماری از گزند بنی امیه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سیدالشهداء ـ علیهالسلام ـ به عهده بگیرد.
امام ـ علیهالسلام ـ و بهرهگیری از دعا
آری حضرت ـ علیهالسلام ـ در آن شرایط از طریق دعا ـ علاوه بر آن که مقام آن حضرت، ایجاب میکرد چنین سیرهای را در پیش گیرد ـ به مردم نحوه دعا، مناجات و عبادت حق تعالی را تعلیم فرمود، و در عین حال در این مدرسه عشق، الفبای اسلام و شیعه را به تشنگان حقیقت و شیفتگان اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ آموخت.
دعاهای امام سجاد ـ علیهالسلام ـ یادگاری است ماندگار از آن حضرت ـ علیهالسلام ـ که آکنده از معارفی است که اوج تقرب انسان به خدا را نشان میدهد و هر کس به قدر ظرفیت خود از آنها بهره میگیرد.
آن حضرت در این دعاها به مسائل اساسی و ریشهای پرداخته است. از جمله این مسائل تأکید بر صلوات بر محمد و آل محمد ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ میباشد. در آن شرایط که کسی نمیتوانست از علی ـ علیهالسلام ـ و اهل بیت رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ دم بزند، حضرت در دعاها صلوات بر آل محمد را بعد از صلوات بر محمد، مطرح میکرد.
این در واقع جنگ تمام عیار با نظام حاکم بر مردم و مسلمانان در آن شرایط بود. بنی امیه بسیار کوشیده بودند که نام اهل بیت را در گذر زمان به فراموشی بسپارند و عملاً با علویان در ستیز بودند. آنها بسیاری از علویان را به شهادت رساندند.
در این شرایط، حضرت در لابهلای دعاها نام اهل بیت را میگنجانید، چنان که در دعای روز عرفه میفرماید:
«ربّ صلّ علیه و علیهم صلوةً لا أمد فی اوّلها و لا غایة لأمدها و لا نهایة لآخرها.»(19)
«ای پروردگار! بر آن حضرت و بر آل او درود فرست، درودی که اولش را حدی و مدتی و آخرش را پایانی نباشد.»
در فقرهای از دعا به صراحت از آنان به عنوان «خزانهداران علم خدا و نگهداران دین الهی و جانشینان خدا در زمین» یاد کرده است:
«ربّ صلّ علی اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک، و جعلتهم خزنة علمک، و حفظة دینک و خلفاءِک فی ارضک و حججک علی عبادک و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهیراً بارادتک و جعلتهم الوسیلة الیک و المسلک إلی جنّتک.»(20)
«ای پروردگار! درود فرست بر پاکیزهتران خویشان آن بزرگوار (حضرت فاطمه و ائمه اثنی عشر ـ علیهمالسلام ـ ) که آنان را برای فرمان خود برگزیدی و خزانهداران علمت و نگهداران دینت و جانشینان خود در زمینت و حجتهای خویش بر بندگانت قرار دادی و آنان را به خواست خود از پلیدی و ناپاکی پاک ساختی و ایشان را دستاویز به سوی خود و راه بهشت خویش گردانیدی.»
امام ـ علیهالسلام ـ و تبیین معارف الهی
در روایتی آمده است:
«روزی امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در مسجد رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ نشسته بود، همان وقت هم عدهای گرد یکدیگر نشسته بودند و سرانجام سخنانشان به اینجا منتهی شد که خدای متعال را تشبیه به خلق میکردند و او را مانند آفریدههای وی میپنداشتند. حضرت سجاد از شنیدن این تشبیه نابجا و کفرآمیز، بیمناک شده از جا برخاست و کنار مرقد مطهر رسول اکرم ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ آمده با صدای بلند مناجات کرد و به مقام کبریایی معروض داشت: پروردگارا! توانایی تو آشکار شد لیکن هیئت جلال و عظمت تو ظهور ننمود. مردم درباره تو به چاه نادانی فرو رفتند و تو را برخلاف آنچه برآنی پنداشتند و به آفریدههای خودت همانند کردند و من از آنها که دارای چنین پنداری هستند بیزارم؛ زیرا میدانم مانندی برای تو نیست. روزیهای آشکاری که به آنها دادهای، کافی برای شناسایی توست و مردم کوچکتر از آنند که بتوانند به راستی به تو پی ببرند تا چه رسد که تو را همانند مردم تو دانند و چون دادههای تو را چنانچه باید مورد توجه خویش قرار ندادند، از شناخت تو درماندند و برخی از یادگارهای تو را خدای خود دانستند و تو را همپایه با آن شمردند و بدان ستودند، پس تو برتری از آنچه اینان پنداشته و ستودهاند.»(21)
یکی دیگر از عقاید باطلی که در زمان ائمه هم وجود داشته، نظریه غالیان یا غُلات است. در ادیان الهی، جایگاه هر چیزی مشخص شده است. دین الهی مبتنی بر وحی است و پیامها و احکام آن منتهی به وحی میشود.
قرآن و سنت، خداوند را به ما شناسانده و صفات او را بیان نموده است. رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ را به ما معرفی کرده و جایگاه امام و شخصیت و مقام او را تبیین نموده است.
امام، انسانی است مثل همه انسانها ولی با مقام والای خویش که وصی و خلیفه رسول الله ـ صلیالله علیه وآله وسلم ـ است. از هر خطا و گناهی مبراست؛ ولی اینکه کسی قائل به خالقیت امام یا الوهیت او و یا چیزی مثل این باشد، تفکر غلط و نظریه انحرافی است که ائمه ـ علیهمالسلام ـ همگی با آن برخورد کردهاند. در زمان امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ هم افرادی از غلات بودند که حضرت با آنها برخورد جدی نمود. از حضرت علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ نقل است:
«عدهای از شیعیان ما، آنچنان ما را دوست خواهند داشت که یهود در مورد عُزیر و نصاری در مورد عیسی میگفتند، ولی این شیعیان از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم.»(22)
در روایتی دیگر میفرماید:
«أحبّونا حبّ الاسلام، فما زال حبّکم لنا حتی صار شیناً علینا.»(23)
ما را آن چنان که اسلام گفته است، دوست بدارید، نه آنچنان که دوستی شما نسبت به ما موجب عار و ننگ ما شود.»
مرحوم علامه مجلسی میگوید شاید مراد، نهی از غلو باشد. یعنی ما را آن طور دوست بدارید که موافق قانون اسلام باشد و شما را از آن خارج نکند. شما آنقدر ما را دوست میدارید به طوری که در این مسئله زیادهروی میکنید و در مورد ما چیزهایی میگویید که ما به آن رضایت نداریم، آن گاه موجب عار و ننگ ما میشوید به طوری که به سبب آنچه شما به ما نسبت میدهید، مردم بر ما عیب میگیرند.(24)
در جایی دیگر میفرماید:
«یا معشر اهل العراق، یا معشر اهل الکوفه، احبّونا حبّ الاسلام و لا ترفعونا فوق حدّنا.»(25)
«اهل عراق و کوفه! ما را در همان حد و به صورتی که اسلام دستور داده است، دوست بدارید و ما را بالاتر از حد خودمان نبرید.»
آن حضرت براساس روایتی، در رد قیاس و استحسانات عقلی و تفسیر به رأی نسبت به دین و شریعت میفرماید:
«با عقلهای ناقص و رأی و نظرهای ناصحیح و قیاسهای فاسد و ناصواب نمیتوان به دین خداوند دست یافت، فقط با تسلیم شدن به دین خدا میتوان رسید. کسی که تسلیم ما باشد، سالم میماند و از انحرافات در امان است و کسی که به ما اقتدا کند، هدایت میشود و کسی که به قیاس و رأی عمل کند هلاک و نابود میگردد و هر که نسبت به آنچه که ما میگوئیم یا به آن قضاوت میکنیم، در خود تردیدی یافت، به کسی که سبع المثانی و قرآن را فرو فرستاده است، کفر ورزیده است و خودش نمیداند.»(26)
همان طور که میبینیم آن حضرت ـ علیهالسلام ـ راه صحیح وصول به حقیقت دین الهی را تبعیت از ائمه ـ علیهمالسلام ـ و راههای دیگر را باطل و گمراه کننده میداند. راه در امان ماندن از انحرافات اقتدا به ائمه و تسلیم اوامر آنها بودن است و راههای دیگر مثل قیاس و استحسانات عقلی و تفسیر به رأی، چیزی است که آدمی را به راه صواب رهنمون نخواهد شد. حتی تردید و خلجان شک در آنچه که معصومان ـ علیهمالسلام ـ به آن هدایت کردهاند، براساس این حدیث، موجب کفر ورزیدن به خداوند است؛ چه اینکه، این بزرگواران چیزی از جانب خود نمیگویند و هر چه میگویند در امتداد وحی و حکم الهی است.
امام ـ علیهالسلام ـ و فضایل اخلاقی
الف ـ عفو و گذشت
مرحوم شیخ مفید نقل میکند که مردی از خویشاوندان آن حضرت بر او وارد شد و به ایشان جسارت کرد و ناسزا گفت؛ حضرت ـ علیهالسلام ـ پاسخی به وی نداد تا آن شخص رفت، آنگاه به حاضران در آن ماجرا فرمود: همراه من بیایید تا جواب من را نسبت به او بشنوید. چون به درِ منزل آن شخص میرسند، حضرت ـ علیهالسلام ـ میفرماید به او بگویید که علی بن الحسین آمده است.
وقتی آن شخص نام علی بن الحسین را شنید، یقین کرد که حضرت برای مکافات عمل او، آمده است، ولی امام به او فرمود:
«یا أخی انک کنت قد وقفت علیّ آنفاً و قلت و قلت؛ فان کنتَ قَد قلتَ ما فِیَّ فانا استغفرالله منه، و ان کنتَ قلتَ ما لیس فِیَّ فغفرالله لک.»(27)
«ای برادر! اندکی پیش از این به خانه من آمدی و چنین و چنان گفتی، اگر نسبتهایی که به من دادی، درست بود، از خداوند میخواهم که از من درگذرد و اگر آنچه که به من نسبت دادی، در من وجود نداشته باشد، خداوند از گناه تو درگذرد.»
آن مرد متأثّر شد و بین دو چشم حضرت ـ علیهالسلام ـ را بوسید و گفت: آری! آنچه من در مورد شما گفتم در شما وجود ندارد و خودِ من به آن سزاوارتر هستم.
عبدالله بن محمد بن عمر بن علی ـ علیهالسلام ـ میگوید:
«هشام بن اسماعیل با ما کمال بدرفتاری را میکرد و علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ هم از او اذیت بسیاری دیده بود. وقتی از حکومت عزل شد، ولید دستور داد که در مقابل مردم نگه داشته شود تا مردم بیایند و شکایات خود را از او به حاکم بکنند. حضرت ـ علیهالسلام ـ در حالی که او را کنار خانه مروان نگه داشته بودند از کنار او گذشت. او به حضرت سلام کرد. حضرت قبلاً به کسان خود گفته بود که کسی متعرض او نشود و شکایتی از او نکند.»(28)
مردی خارج از خانه، آن حضرت را دید و به وی ناسزا گفت. غلامان حضرت بر او حمله کردند. امام به آنها گفت: او را رها کنید، سپس پیش آمد و به آن مرد گفت:
«ما یستر عنک من أمرنا اکثر، ألک حاجة نعینک علیها؟»
«آنچه از ما بر تو پوشیده مانده است، بیش از آن چیزی است که تو از ما میدانی. آیا نیازی داری تا تو را کمک کنیم؟»
آن مرد شرمنده شد. حضرت پوششی را که بر دوش داشت بر دوش او انداخت و فرمود که هزار درهم به او بدهند. آن مرد بعد از آن میگفت: گواهی میدهم که تو از فرزندان پیامبرانی.(29)
تمامی کارهای امامان ما برای خدا بوده است. آنان چیزی را برای خود نمیخواستند. وجودشان برای مکتب بوده است و به سبب همین اگر از طرف اشخاصی جاهل یا غافل به ایشان جسارت و اهانت میشد، به شیوهای رفتار میکردند که گاه موجب هدایت و ارشاد و اقرار آنان به عظمت آن حضرات میشد.
در ماجرای شورش اهل مدینه، وقتی مردم، بنی امیه را از شهر بیرون کردند، مروان که از دشمنان اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ بود از امام ـ علیهالسلام ـ خواهش کرد که خانوادهاش در پناه امام باشد، و آن امام همام با وجودی که دشمنی مروان با اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ آشکار بود با بزرگواری تمام پذیرفت و خانه خویش را مأمن خانواده دشمن اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ قرار داد.(30)
اینها واقعیاتی است که مانند آن را در تاریخ سراغ نداریم و اگر چیزی از این نوع رفتارها دیده یا شنیدهایم اصل و اساسش خود آنان یا از تعالیم تربیتی آنان بوده است؛ چه اینکه مکتب تربیتی و اخلاقی امامان اقتضای چنین برخوردها و رفتارهایی را دارد.
ب ـ دستگیری از نیازمندان
حضرت سجاد ـ علیهالسلام ـ در این مورد هم الگوی کاملی برای همه بودند:
«عن ابن اسحاق: قال: کان بالمدینة کذا و کذا اهل بیت یأتیهم رزقهم و ما یحتاجون الیه، لا یدرون من أین یأتیهم، فلمّا مات علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ فقدوا ذلک.»
«ابن اسحاق میگوید: در مدینه خانوادههایی بودند که احتیاجات آنها برطرف میشد و آنها نمیدانستند که این مساعدتها از کجاست و وقتی که حضرت علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ به شهادت رسید، فهمیدند که از جانب آن حضرت بوده است.»(31)
آن حضرت در حالی که متکفل چنین اموری بود، اما بسیاری از آنها را در خفا و بدون اینکه معلوم شود انجام میدادند:
«عن ابی حمزة الثمالی: انّ علی بن الحسین کان یحمل الخبز باللیل علی ظهره یتّبع به المساکین فی الظلمة و یقول انّ الصدقة فی سواد اللیل یُطفیءُ غضب الرّب.»(32)
«ابو حمزه ثمالی نقل میکند که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در هنگام شب بر پُشت خود نان حمل میکرد تا در تاریکی آن را به نیازمندان برساند و میفرمود: صدقه دادن در تاریکی شب، آتش غضب الهی را خاموش میکند.»
«و قال اهل المدینه: ما فقدنا صدقة السرّ حتی فقدنا علی بن الحسین.»(33)
«اهل مدینه میگفتند: ما وقتی صدقههای پنهانی را از دست دادیم که علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ از دنیا رفت.»
آن حضرت، دستگیری از نیازمندان را یکی از وظایف بایسته خود تلقّی میکرد و همان طور که گذشت، شخصاً این امر را به عهده میگرفت و صدقه و دستگیری پنهانی را موجب تقرب بیشتر به خداوند و رشد و کمال معنوی میدانست.
امام سجاد ـ علیهالسلام ـ در آن شرایط حاکم بر شام و در حال اسارت در کاخ یزید، جنگ حضرت امیر ـ علیهالسلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملکرد افتخار میکند.
آن حضرت بر محمد بن اسامة بن زید که مریض بود، وارد شد و او را در حال گریه دید، فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: قرضی بر ذمّه دارم. حضرت سؤال کرد: چقدر است؟ گفت: پانزده هزار دینار. حضرت فرمود: «دیْن تو به عهده من، من پرداخت میکنم.»(34)
این بزرگواران وقتی عمل خیری را اراده میکردند، به کمیّت آن، نظر نداشتند و فقط به انجامش میاندیشیدند.
امام ـ علیهالسلام ـ و شهادت
«امام حسن ـ علیهالسلام ـ بعد از شهادت امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ ضمن خطبهای فرمود: جدّ محبوبم رسول الله به من چنین حدیث کرد که امر امامت را دوازده امام از اهل بیت و برگزیدگان ایشان به عهده خواهند گرفت. همه ما یا کشته خواهیم شد یا مسموم.»
مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار میفرماید:
«بسیاری از اصحاب ما نظر بر این دارند که ائمه ما ـ علیهمالسلام ـ همگی به صورت شهادت از این دنیا رفتهاند و برای این مدعا به قول امام صادق ـ علیهالسلام ـ استدلال نمودهاند که همگی ما شهید هستیم.»(36)
شهادت، هنر مردان خدا و نقطه اوج انسانیت است و امامان ما که کمال انسانیت را دارا بودند و نمونه تام و کامل انسان بودند، به این مقام از دیگران سزاوارترند. امام سجاد ـ علیهالسلام ـ از کاروان شهدای کربلا و بقیة الشهدا این کاروان بود که به تقدیر الهی باید میماند تا پیام کربلا که همانا احیای اسلام بود را برساند و منصب امامت را به عهده گیرد و این امانت الهی را به امامان بعدی بسپارد. شهادت برای امامان ما زینت و فخر است. امام سجاد پس از اسارت در کاخ ابن زیاد در میان کاروان اسیران ـ وقتی ابن زیاد او را تهدید به قتل کرد ـ فرمود:
«ای ابن زیاد! آیا مرا به مرگ تهدید میکنی و میترسانی؟ آیا ندانستی که مرگ برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی ماست؟»(37)
خاندان اهل بیت، خاندان شهادت بودند. پدر آن حضرت؛ حضرت سیدالشهداء، آقا و سرور تمامی شهدا بود. برادرانش از شهدای کربلا بودند. عموی بزرگوارش حضرت امام مجتبی ـ علیهالسلام ـ به شهادت رسید.
جد بزرگوارش علی مرتضی، شهید محراب بود و جده مکرمهشان حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را نیز دنیاطلبان به شهادت رساندند و سایر ائمه ـ علیهمالسلام ـ نیز چنیناند. آن حضرت نیز پس از عمری جهاد، تلاش و رنج در راه احیا و اعتلای فرهنگ نبوی، در روز شنبه،(38) یازدهم یا دوازدهم محرم(39) سال 95 هجری(40) در زمان حکومت ولید بن عبدالملک به دست هشام بن عبدالملک(41) یا خود ولید بن عبدالملک(42) به شهادت رسید و در بقیع، کنار عموی بزرگوار خویش به خاک سپرده شد.(43) امام صادق ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«شبی که علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ وعده دیدار حق را داشت به پدرم فرمود: پسرم آب وضویی برایم بیاور. پدرم آب وضویی برایشان آورد. فرمود: این را نمیخواهم چون در آن مرداری است. پدرم رفت و چراغ آورد و دید در آن، موش مردهای است. آب وضوی دیگری برایشان آورد. فرمود: پسر جان! این همان شبی است که مرا وعده دادهاند ... .»(44)
حضرت ابوالحسن ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«وقتی زمان وفات علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ فرا رسید بیهوش شد و سپس چشمان خود را باز کرد و سوره "اذا وقعت الواقعه" و "انا فتحنا" را قرائت کرد و فرمود: حمد و سپاس خدایی را که وعده خود با ما را وفا کرد و زمین را به ارث ما داد که در بهشت هر جا که خواهیم جا گیریم، چه نیک است پاداش اهل عمل، و همان ساعت قبض روح شد و چیز دیگری نفرمود.»(45)
السلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یُبعث حیّاً.
پینوشتها:
1- زندگانی علی بن الحسین ـ علیهالسلام ـ ، ص 65.
2- سوره شوری (42) آیه 23.
3- سوره اسری (17) آیه 26.
4- سوره انفال (8) آیه 41.
5- سوره احزاب (33) آیه 33.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 138 و 139.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 139.
8- لهوف، ص 207 ـ 210.
9- بحارالانوار، ج 46، ص 108 ـ 109؛ مناقب، ج 4، ص 180.
10- خصال، صدوق، تصحیح و تعلیق علیاکبر غفاری، ص 372 ـ 373.
11- خصال، ص 372 و 373.
12- مناقب، ص 179 و 180.
13- بحارالانوار، ج 46، ص 6.
14- بحارالانوار، ج 46، ص 61.
15- همان، ص 74.
16- حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج 3، ص 132؛ بحارالانوار، ج 46، ص 78.
17- بحارالانوار، ج 46، ص 65.
18- همان، ص 6.
19- ترجمه و شرح صحیفه کامل سجادیه، ص 335.
20- همان، ص 334 و 335.
21- ارشاد شیخ مفید، ص 504 و 505.
22- اختیار معرفة الرجال، ص 102.
23- ارشاد، ص 495؛ بحارالانوار، ج 46، ص 73.
24- بحارالانوار، ج 46، ص 73.
25- حلیة الاولیاء، ص 137.
26- کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، دار الکتب الاسلامیه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج 1، ص 324.
27- ارشاد، ص 449؛ کشف الغمه، ص 75.
28- ارشاد، ص 500؛ بحارالانوار، ج 46، ص 56 با مختصر تفاوت؛ کشف الغمه، ص 100.
29- کشف الغمه، ص 101.
30- سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادق (ع)، 1380، ص 259.
31- بحارالانوار، ج 46، همان، ص 56؛ ارشاد، همان، ص 501.
32- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 393.
33- کشف الغمه، ص 101؛ حلیة الاولیاء، ص 136.
34- حلیة الاولیاء، همان، ص 141.
35- بحارالانوار، ج 27، ص 217.
36- همان، ص 209.
37- لهوف، ص 171.
38- بحارالانوار، ج 46، ص 153؛ مناقب، ص 189.
39- مناقب، ص 189. بعضی گفتهاند 18 محرم و بعضی گفتهاند 25 محرم.
40- همان، ص 189.
41- بحارالانوار، ج 46، ص 153.
42- همان، ص 153.
43- همان، ص 154.
44- کافی، کلینی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، انتشارات مسجد، ج 2، ص 371.
45- همان، ص 372.