نویسنده: جلال ستاری
اگر عقدهی ادیپ، به اعتقاد بسیاری، جهانشمول است، پس طبیعتاً باید نشانش در بسیاری از آثار ادبی و هنری به جای مانده باشد.
فروید عقدهی ادیپ را اصل و منشاء دین و اخلاق و هنر میدانست (1) و رانک (Rank) و ساخ (Sachs) عقیده داشتند که شاهکارهای همه اقوام در هر زمان و مکان، مرهون والایش عقدهی ادیپ است (2).
موقعیت ادیپی به اشکال مختلف توصیف میشود، گاه مستقیماً (ادیپ شهریار، استندال)، ولی غالباً پوشیده و در پرده و در بیشتر موارد نیز سیمای زن پدر و یا کسی دیگر، جایگزین مادر میگردد و تنها با تعمّق در جزیئات ظریف و ریزهکاریهای اثر، میتوان دریافت که مادر، در پشت آن اشخاص پنهان است. نقشِ پدر دشمنخو را نیز معمولاً کسی دیگر به عهده میگیرد.
اما پیش از ذکر نمونههایی چند از والایش عقدهی ادیپی در آثار ادبی و هنری، بنا به تحقیقات اساتید روانکاوی ادبی و هنری، شایان ذکر است که اسطورهی ادیپ خود، دستمایهی خلق آثار هنری و ادبی زیبا و گرانسنگی بوده است، به دست بزرگمردانی چون پیرکورنی (Oedipe، 1695)، پازولینی (ادیپ شهریار، 1954)، آندره ژید (Oedipe، 1931)، ت. س. الیوت T.S. Eliot در The Eldrer Statesman, Fin de Carriѐre (1995). و آلن رب - گریه (Alain Robbe- Grillet) در Les Gommes و ژان کوکتو در La Machine injernale 1934 و توفیق الحکیم (3) که هر کدام از دیدگاهی خاص: دینی، سیاسی، عقلانی، در ارسطو: نگریستهاند و با تعبیر و تفسیر تراژدی بر مبنای درک و دریافت خویش، آنرا بازساخته اثری نو پرداختهاند. این خلق مدام، گواهِ بر پُرمایگی و غنای محتوای اسطوره است، و در واقع انعطافپذیری اسطوره و روزآمد بودنش تا امروزه روز، موجب شده که آفرینندگانی با بینشهای مختلف بتوانند از ذهن خود یار ادیپ شوند، گرچه به زعم کولت آستیه، گذار از سوفوکل به پیروانش، گذار از مفهومی مجرّد و انتزاعی به تصوّری مخالط و از پیکرهی کلاسیک به تمثیل (یعنی آدمهایی با خلقیّات خاص) و از کلی و عمومی به جزئی و خصوصی و از بشری که شأن و وقار تمثال خدایان و مجسمههای یونان باستان را دارد، به جهانِ آدمهای درگیر زندگانی هر روزینه بوده است، مگر در عرصهی تفکّر از دولت هلدرلین (4) و نیچه و فروید و کلودـلوی استروس و در واقع خاصه از دولتِ روانکاوی و انسانشناسی، ادیپ در سراسر میدان اندیشهی امروز جایی درخور دارد، و چنان صدرنشین شده که گویی راهبر و هادی تفکّر است، تا آنجا که دیگر نمیتوان دانست آیا اسطوره زائیدهی فکر است یا فکر زائیدهی اسطوره؟ (5) اما از حوزهی تفکر که بگذریم، در تاریخ ادبیات، به اعتقاد بعضی ادیپ، از سوفوکل به بعد، سیر نزولی پیموده است (6).
برعکس جستجو در آثار ادبی و هنری نویسندگان و نقاشان و پیکرتراشان و... برای یافتن نشانههای عقدهی ادیپ والایش یافته، از آغازِ پیدایی روانکاوی، به تبع فروید، رونق و بازاری گرم داشته است و هنوز هم دارد و تألیفات تحقیقی در این باب آنقدر زیاد است که حتی ذکر فهرست وارشان نیز در اینجا ممکن نیست و گاه بعضی از آنها که با سادهاندیشی و آسانگیری نوشته شده، گویی به مصداق تحصیلِ حاصل، چیزی را که از پیش انتظار وجودش در جایی میرفت، همانجا با شگفتی کشف میکنند!
فروید نخستین کسی است که به عقدهی ادیپ هملت اشاره کرد و با ارادتی که به شکسپیر داشت، این معنی را بارها خاطرنشان ساخت و بعداً ارنست جونز به تشویق و راهنمایی وی کتاب زیبایی در اثبات این معنی نوشت، که هملت، ادیپ نوی است.
فروید مینویسد: شایان توجه است که این روان رنجور آفریدهی شاعر (هملت شکسپیر) نمیتواند بسان برادران بیشمارش، بر عقدهی ادیپ چیره شود، زیرا هملت وظیفهی خود میداند که از کسی جز پدر (یعنی عمویش) به سائقهی دو عاطفهای که جوهرهی گرایش ادیپی است، کین بستاند، ولی احساس گنهکاری دستش را میبندد. (7)
ارنست جونز در کتابش (8) نشان میدهد که کشاکش روانی هملت یعنی تضاد میان وظیفهمندی (کشتن عموی قاتل) و نفرت ناخودآگاه از عمل کردن بدان، سرشت ادیپی دارد. هملت در کودکی پدرش را سخت دوست میداشته و مادرش نیز به او عشق میورزیده است. زناشویی مادر با برادر همسرش که در نظر پسر، حالتی زناآمیز دارد، نفرت شاهزاده را برمیانگیزد و در عین حال موجب میشود که احساسات دوسوگرایش (در قبال والدین و خاصه پدر) به شدّت سرکوب گردد و عواقب این واپسزدن، به صورت علامات رواننژندی بروز میکند. پشت کردن هملت به اوفلیا، از همین کشاکش روانی آب میخورد، چون هملت طاقت آن ندارد که ببیند اوفلیا برانگیزندهی تمایلات جنسی باشد، زیرا در نظرش، اوفلیا، چهرهای نمودار سیمای مادر است و بنابراین احساسات خفتهی کینهتوزی و حسدورزی را در او بیدار میکند. این زنگریزی، حاصلِ دو نیمه شدن تصویر ذهنی مادر، و بایستهی عمل واپسرانی قدرتمندی است که هملت را رنجور میدارد.
مناسبات هملت با عمویش نیز بس پیچیده است بدین معنی که حسّ نفرتِ هملت از احساس پشیمانی برانگیختهی آن بیزاری، جداییناپذیر است و در واقع احساس گنهکاری ادیپی هملت نمیگذارد که وی دست به قتل و کشتار زند، مگر در عالم تخیّل کمدیسازان. بنابراین هملت، قربانی جد و جهدی است که فرآیندهای روانی واپس رانده، برای رسیدن به آستانهی خودآگاهی و هشیاری، میکنند و در این مورد شایان ذکر است که گناه مادر هملت، پسر را بیش از جنایت عمو رنجه میدارد و میآزارد و در این میان آنچه ناگفته یا در پرده میماند، آرزوی زناآمیز هملت است که چون به درستی ضبط نشده است، جای جای در لغزشهای زبانی هملت رخ مینماید.
فروید تفسیر جونز را پسندید و به وی آفرین گفت، اما همواره خود را پدر معنوی آن تفسیر روانکاوانه میدانست، زیرا معتقد بود که تراژدی هملت و تراژدی ادیپ، در تکامل روانی و عمیق شخص وی که به کشف روانکاوی انجامید، نقش اساسی داشتهاند.
هملت ممتازترین نمونهایست که به اعتقاد روانکاوان، عقدهی ادیپی ناگشودهای دارد. اما همچنانکه اشارت رفت، غالب بررسیهای روانکاوانهی احوال و آثار هنرمندان و نویسندگان بزرگ، به قلم صاحبنظران در قلمرو روانکاوی هنری و ادبی، عقدهی ادیپی سرکوفتهی آنان را در زندگانی و به صورتی والایش یافته در آثار، عیان ساختهاند و یک تن از پرکارترین پژوهشگران در این مقوله شارل بودئن است که به هموطنش کارل گوستاو یونگ ارادت میورزید. شارل بودئن در تألیف مشهورش: روانکاوی هنری، (9) فصلی به عقدههای ادیپی در هنر اختصاص داده و نشانههای این عقده را در آثار دانته (کمدی الهی و Vita nuova) و شکسپیر (هملت، ژولسزار و مکبث) و گوته (Les affinités élective) و شیللر و بایرون و تولستوی و ویکتور هوگو (10)، بازیافته و برملا ساخته است. مینویسد «ستکل (Stekel) ثابت کرده است که شاعران بسیار، در کودکی، مادری خاصه نرم و مهربان و پدری سختگیر و نظامدوست و خردهبین و نکتهگیر با انتظارات و توقّعاتی فضل فروشانه داشتهاند و محتملاً این امر، چیزی بیش از تصادف و تقارنی اتفاقی است (11)» و «بیگمان کاملاً مقرون به حقیقت مینماید که عقدهی ادیپ، حائز اهمیتی اساسی، در پیدایی اثر هنری باشد (12)»، چنانکه به عنوان مثال «دون ژوان، معرّف عنصر گنهکار من (نفس) است و لپورلو (Léproello) - خدمتگزار دون ژوان در اپرای موزار که به اربابش خرده میگیرد - صدای شرمآگین و طنزآمیز خودآگاهی است. سراسر ماجرا تحتالشعاع مضمون گنهکاری است که ریشههای ادیپی غیرقال انکاری دارد (13).»
پینوشتها:
1. نک به:
Totem et Tabou. Trois essais la théorie de la sexualité.
2. پاتریک مولاهی، همان، ص 114.
3. ر. ک. به: Colette Astier, Le mythe d"Oedipe, 1974.
4. Holderlin, Remarques sur Oedipe, Remarques sur Antigone. trad.Union générale d"Edition, coll. "Bibilithèque 10,18, 1956.
شاعر، ادیپ شهریار و آنتیگون را به آلمانی ترجمه کرده و ترجمهها را با ملاحظاتش در 1804 به چاپ رسانده است. شایان ذکر است که ژان لاپلانش، عقدهی ادیپی هلیدرلین (20 مارس 1770 - 7 ژوئن 1843) را در قبال شیللر، بررسی و تحلیل کرده است:
Jean Laplanehe, Holderlin, et la question du père, P.U.F. 1961.
هلدرلین در سال 1772 پدرش را که فقط 36 سال داشت ناگهان از دست داد و از آن پس، به مادرش پناه برد (ص 33) و قانون پدری را نزد او جستجو کرد (ص 37) و سراسر عمر، شوقمندانه در طلب پدر حقیقی از دست رفته بود (ص 87).
5. کولت آستیه، همان ص 148 و 163.
6. همان، ص 164.
7. S.Freud, Ma vie et la psychanalyse, trad. de Marie Bonaparte, Gallimard, 1950, P.79.
8. Hamlet and Oedipus, London, 1949. Hamlet et Oedipe, Tr. A.M. Le Gall. Gallimard, 1967.
9. Ch, Baudouin. Psychanalyse de l"art, Paris, 1929.
10. شارل بودئن تألیف مستقلی دارد به نام Psychanalyse de Victor Hugo: Genéve, 1943 که فصل دومش مربوط به عقدهی ادیپ شاعر و رماننویس نامدار است.
11. همان، ص 72.
12. همان، ص 71.
13. همان، ص 67.
منبع مقاله : ستاری، جلال؛ (1377)، بازتاب اسطوره در بوف کور، تهران: توس، چاپ دوم