سید محمدعلی جمالزاده جایگاهی یکتا در ادبیات معاصر ایران دارد. نقش برجستهاش در تجدید حیات ادبیات کشور ما، او را در شمار یکی از نوآوران زبان امروزی فارسی قرار میدهد؛ در ضمن او نخستین کسی بود که فنون اروپایی نگارش داستان کوتاه را به ما شناساند. همچنین در میان نویسندگان جدید ایران وی تنها کسی است که تمامی کارهایش را در خارج کشور به قلم آورده است و شگفت اینکه زندگی و روح و محیط ایران در نوشتههای او بیشتر احساس میشود تا در آثار نویسندگان بسیاری که در این سرزمین به سر میبرند. جمالزاده شانزده ساله بود که ترک وطن کرد، ولی اینگونه که پیداست نقشی که تربیت و محیط زیست دوران کودکی بر ضمیر او نهاد زدودنی نبود.
پدرش، سید جمالالدین اصفهانی، یکی از واعظان نسبتاً روشنبین دورهی مشروطیت بود. سخنرانیهای صریح و بیپردهی او، نه تنها برای حملهی شدید به استبداد بلکه به واسطهی زبان دلنشین ساده و روزمرهای که در آن به کار رفته، همچنان در یادها مانده است و در زمان خود هزاران ستایشگر در سرتاسر کشور برای او فراهم آورد. هواداران او حتی نشریهای به نام الجمال درست کردند و همهی نطقها و مواعظ او را در آن انتشار دادند. سید جمالالدین در نهضت مشروطیت با ایمان و شهامت در راه آرمان مردم مبارزه کرد و سرانجام بر اثر زهر در زندان جان سپرد. به گفتهی حسن تقیزاده، «او یکی از بنیانگذاران آزادی سیاسی ما» به شمار میرود. (1)
جمالزادهی پسر در پایان سدهی پیش (1271 / 1892 میلادی) در اصفهان به دنیا آمد و تحصیلات متوسطه ی خود را در 1908 در آنطورا، مدرسهای کاتولیکی در نزدیکی بیروت آغاز کرد که توسط مبلغان لازاری اداره میشد، و در اینجا بود که نخستین بارقههای قریحهی ادبی او آشکار شد. در روزنامهی مدرسه، که خود او و یکی از همشاگردیهایش تهیه میکردند، قطعات گوناگونی به زبان فرانسه نگاشت، از جمله «La Neige» [برف]. در مقالهای با عنوان «میل دارید مانند چه کسی بشوید؟» نوشت دلش میخواهد ولتر بشود - که برای محصلی تربیت شده در مدرسهی کاتولیکی قهرمان چندان مناسبی نبود! علت این انتخاب آن نبود که دربارهی ولتر چیز زیادی میدانست، بلکه برای آن بود که یک مجلهی فرانسوی پدرش را «ولتر ایران» خوانده بود.
از لبنان، پس از اقامتی کوتاه در مصر، به فرانسه (1910) و سپس به سویس رفت و در آنجا در دانشگاه لوزان به تحصیل حقوق مبادرت کرد و بعد مدرک دانشگاهی خود را از دیژون (2) گرفت. در این هنگام بر اثر مرگ پدرش، دیگر پولی از ایران برای او نمیرسید و در تنگدستی میزیست. مواظبت و مساعدت دوستان و گهگاه دستمزدی از شاگردان او را از گرسنگی نجات میداد.
در جنگ جهانی اول، جمالزاده به گروه ملّیون ایرانی در برلین پیوست. اینها بیشتر سرگرم مبارزهی سیاسی و فرهنگی بر ضد نفوذ و مداخلهی خارجی در ایران بودند. نخستین مأموریتی که به او محول شد. پایهگذاری روزنامهای در بغداد (1915) و نیز پارهای فعالیتهای مخاطرهآمیز در میان قبیلههای ساکن اطراف مرز ایران و عراق بود. روزنامهی رستاخیز، که اندکی بعد به سردبیری ابراهیم پورداود، استاد ممتاز بعدی دانشگاه تهران، منتشر شد، بخش نخست مأموریت او را به انجام رساند؛ ولی قسمت دوم، با وجود شانزده ماه اقامت جمالزاده در ایالتهای شمال غربی و تلاشهای دوستانش برای جلب دوستی ایلات، نتیجهی مثبتی به بار نیاورد و بالاخره هم، با نزدیک شدن سربازان روسی، آنها همه به کشورهای همسایه گریختند.
جمال زاده در 1916 به برلین بازگشت. در این موقع دوستانش سرگرم انتشار مجلهی معروف کاوه بودند. اولین نوشتهی او برای این نشریه مقالهای بود با عنوان «وقتی ملتی اسیر میشود»، که ترجمهای از آن در برخی از روزنامههای وقت آلمان به چاپ رسید. در همین سالها او نخستین اثر خود، گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران (1916-1917)، را منتشر کرد. گنج شایگان کتابی است دربارهی مطالب گوناگون از جمله جغرافیای طبیعی ایران، بازرگانی گذشته و حال، گمرکات، حمل و نقل، معادن، فن و هنر، اصلاحات، امور مالی، اوزان و اندازهها، پست و تلگراف، زندگانی در پایتخت و مقدار زیادی اطلاعات مفید دیگر دربارهی کشور. گنج شایگان اثری کاملاً غیرتخیلی است، و شاید همین بود که نشریهی انجمن سلطنتی آسیا (3) را برانگیخت در ژانویهی 1920 در مورد آن بنویسد:
این مجلدِ بسیار خوب آراسته شده و خوش چاپ با متجاوز از دویست صفحهی قطعِ رحلی نمونهی بارزی است از کتابهای راهنمای عملی جدید که ایران جوان، که دیگر به خیالپردازی فلسفی و باریکاندیشی عرفانی بسنده نمیکند، در زیر فشار پانزده سالِ پُر آشوب و پُر ماجرا، دست به تهیهی آن زده...
این کتاب به آلمانی هم ترجمه شد.
کتاب دوم جمالزاده، تاریخ روابط روس و ایران، که در شمارههای متوالی کاوه چاپ میشد، به علت تعطیل شدن آن مجله، در حقیقت هیچگاه به اتمام نرسید.
در این میان ملّیون ایرانی در برلین در 1917 جمالزاده را برگزیدند تا به نمایندگی آنها در کنگرهی جهانی سوسیالیستها در استکهلم حضور یابد. در آنجا بود که او در پیامی به کنگره و مقالاتی در جراید، به سیاستهای انگلستان و روسیه در ایران به شدت حمله برد و دخالتهای آنها را در امور داخلی کشور محکوم کرد.
کار داستاننویسی جمالزاده با انتشار «فارسی شکر است» آغاز شد. این نخستین داستان کوتاه دوران جدید بود که موفقیتی بزرگ کسب کرد. این داستان، همراه پنج داستان کوتاه دیگر، در سال 1300 در مجموعهی مشهور یکی بود یکی نبود منتشر شد. یکی بود یکی نبود، گذشته از اینکه شالودهی نثر تازه را بنا نهاد و راهی را که نسل کنونی نویسندگان میپیمایند نشان داد، چهرهی ادبی جمالزاده را نیز مشخص ساخت. استعداد شگفتانگیز نویسندهی جوان، دقت و موشکافی و دلبستگی او، با وجود ضعفهای آشکار نوشته، به روشنی در این شاهکار به چشم میآید. عظمت کار او را میتوان از گواهی خودش داوری کرد:
سوادم کم بود و به زور و زجر فارسی را مینوشتم. وقتی در صغر سن از ایران بیرون آمده بودم در مدارس ایران فارسی را درست تدریس نمیکردند و فارسی من خیلی ضعیف بود ولی چون عشق داشتم خیلی میخواندم و مشق میکردم و کمکم قلمم به راه افتاده بود و اساساً شوقی به چیز نوشتن داشتم که دامنهاش تا به امروز کشیده شده است. مقصود این است که بدون مقدمات و بدون استاد و بدون درس فارسی را کاملاً نزد خودم و با وسایل معمولی یاد گرفتهام و هنوز هم روز و شب به همین کار مشغولم. هر کتاب و مقالهای که به زبان فارسی میخوانم مداد به دست یادداشتها برمیدارم. [از] اصطلاحات و تعبیرات و حتی از لغات و کلمات یادداشتها برمیدارم و اغلب آنها را مرور میکنم. (4)
پس از آنکه مشکلات مالی موجب تعطیلی کاوه شد، جمالزاده شغلی برای خود در سفارت ایران در برلین پیدا کرد. حدود دو سالی آنجا بود و در تأمین رفاه و آسایش دانشجویان ایرانی اعزامی به آلمان از طرف دولت میکوشید. در ضمن، گذشته از مقالاتی که به یک روزنامهی دانشجویی به نام فرنگستان میداد، با گروهی از دوستانش مجلهی علم و هنر را بنیان نهاد و خود سردبیریاش را به عهده گرفت. این مجله عمر نسبتاً کوتاهی داشت، ولی شماری از داستانهای کوتاه اولیهی او در آنجا چاپ شدند.
مرحلهی بعدی و بسیار طولانی زندگی جمالزاده اقامت او در سویس بود. در سال 1931، در دفتر بینالمللی کار در ژنو شغلی به او داده شد و نزدیک بیست و پنج سال، یعنی تا دوران بازنشستگی، در آنجا کار کرد. در حین خدمت خود چندین بار برای انجام وظایف اداری به ایران رفت و در آخرین دیدار نخست وزیر آن زمان [حسین علاء] از او خواست در وطن بماند و در کابینهی او وزیر کار بشود. جمالزاده این تعارف را مؤدبانه رد کرد. سپس چند سالی در دانشگاه ژنو به تدریس فارسی پرداخت و با زندگی آرامی که در آن شهر داشت وقت خود را بیشتر به مطالعهی دامنهدار و نگارش ادبی گذراند.
پس از توفیق نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش در 1921، جمالزاده در بیست سال بعدی (که مصادف با تمامی فرمانروایی رضاشاه بود بود) از فعالیت ادبی دست کشید. علت این سکوت چیزی ژرفتر از خصومت نظام سیاسی با نویسندگان خُردهگیر و نوآفرین بود: انتشار یکی بود یکی نبود هیجان و جر و بحث فوقالعادهای در میان کتابخوانهای ایران برانگیخته بود. در برابر روشنفکران جوان و عناصر مترقی، که آن را اثری نبوغآمیز میپنداشتند، پارهای از متعصبان مذهبی و پوسیدگان ادبی این کتاب را همچون گونهای کفر و ناسزا محکوم میکردند و توهینی به غرور ملی میدانستند. اینان سردبیر روزنامهای را که یکی از آن داستانها را در نشریهی خود به چاپ رساند علناً به باد انتقاد گرفتند و او را تهدید به تبعید و تعقیب کردند. (5) اوضاع و احوال سیاسی سفسطهگری این جماعت را تشویق میکرد و پیشگامی درخشان جمالزاده برای جانِ تازه بخشیدن به نثر فارسی در این دوره چندان پیروی نیافت. برعکس، قیل و قالی که برضد کتاب او برخاست مایهی یأس نویسندهی جوان شد و دل و جان او مدتی با نویسندگی نبود. افزون بر این، همان طور که خود اعتراف میکند، در این دوران روح و جسم خود را به لذتهای زندگی و وسوسههای جوانی سپرده بود: «فکر کردم حیف است دوران کوتاه عمر را تماماً با کاغذ و قلم بگذرانم و راوی خوشیها و عیش و عشرت دیگر مردمان باشم». (6) بدین ترتیب، به استثنای یکی بود یکی نبود و چند داستان کوتاه دیگر، که در اوایل دههی بیست میلادی اینجا و آنجا انتشار یافت، همهی کارهای ادبی جمالزاده پس از جنگ [جهانی دوم] منتشر شد و به همین علت است که با وجود ارشدیت و پیشکسوتیاش نام او را در میان نویسندگان پس از جنگ آوردهایم.
«فارسی شکر است»، داستان نخست یکی بود یکی نبود، صحنهی برخورد در زندان میان یک روستایی سادهدل و دو سنخ ناهنجار از هموطنان اوست - یکی شیخی خشکه مقدس و مغلق زبان و دیگری متجددی تحصیل کردهی غرب و تازه برگشته از فرنگ. این دو به جای فارسی با کلماتی نامفهوم مرد روستایی را گیج و ویج میکنند. عبارتهای پرطمطراقِ عربی - فارسیِ مرد روحانی و سپس اصطلاحات خارجیِ عجیب و غریب جوانک فرنگی مآب، روستایی عامی را مات و مبهوت میسازد. آخر، بیچاره را بیگناه به زندان انداختهاند و میخواهد از این شخصیتهای بلندمرتبه علت بازداشت خود را بپرسد. داستان زیرکانه و بسیار خندهدار است و فارسی حرف زدن آقا شیخ و مستفرنگ متجدد، به طرزی دلپذیر و طنزآمیز بازگو شده. ریزهکاریهای زبانی این داستان قابل ترجمه به زبانهای دیگر نیست.
«دوستی خالهخرسه» داستان غمانگیز شاگرد قهوهچی خوش قلب، با نشاط و شجاعی است که به رغم توصیهی همسفرانش، جانِ قزاق روسی مجروحی را که در جادهی کرمانشاه میان برف افتاده است نجات میدهد (واقعه مربوط به جنگ جهانی اول است). سرباز زخمی پی میبرد که نجات دهندهاش مختصر پولی با خود دارد و همین که به ایمنی میرسد گروهی سرباز مست روسی را بر میانگیزد تا شاگرد قهوهچی را بگیرند و تیرباران کنند. از مقداری تفصیلات غیرضروری که بگذریم، این قصه را از حیث تحرک و کیفیت اندوهبارش میتوان همتای پارهای از بهترین داستانهای کوتاه ادبیات اروپایی شمرد.
در داستان دیگری، «درددل ملا قربانعلی»، ملای دلباختهای از عشق جانگداز خود به دختر بزاز همسایه سخن میگوید. دختر میمیرد و خانوادهی دختر که از دلبستگی ملا بیخبرند از او میخواهند شب در کنار نعش دختر بماند و برای آمرزش روح او قرآن بخواند. ملا در حین شب وسوسه میشود که صورت زیبای دلبر خود را یک بار دیگر ببیند. مشغول بوسیدن لبهای دختر مرده است که غافلگیر میشود و کارش به زندان میکشد.
«بیله دیگ بیله چغندر» طنزی است نیشدار دربارهی نظم استبدادی و شیوهی زندگی محافل حاکمه و امتیازات طبقاتی اواخر دورهی قاجار. تقدیر روزگار دلاک حمامی را از اروپا به ایران میآورد و مشاور وزیرش میکند. خاطرات دلاک از زندگی در ایران خواننده را به یاد پارهای از بانمکترین قطعههای حاجی بابا نوشتهی موریه میاندازد. مطالب همین داستان بود که خشم بزرگان دولتی و مذهبی را در اوایل دههی بیست میلادی که کتاب تازه از زیر چاپ درآمده بود برانگیخت.
جمالزاده بعد از سکوت بیست ساله، فعالیتهای ادبی خود را دوباره بعد از شهریور 20 از سرگرفت و از آن پس پیوسته نوشتهای آمادهی چاپ داشت و یکی از پرکارترین نویسندگان زمان خود به شمار میرفت. نخستین اثر تازهاش، دارالمجانین (1321)، داستان شیرین تیمارستانی است که گروهی چهرههای جالب توجه، هر کدام با فلسفه، عادتها و خصلتهای فردی خود، در آن نگهداری میشوند. نویسنده خرقِ عادات شخصیتهای داستانش را روشن میکند و میکوشد اوضاع و احوال جامعهای را مورد انتقاد قرار دهد که افراد حساس در آن ترجیح میدهند به جای آنکه آزاد باشند به تیمارستان پناه برند. در میان جمع دیوانگان، خواننده به چهرهای بیچون و چرا آشنا برمیخورد: آقایی به نام هدایتعلی خان، معروف به «موسیو»، که خود را «بوف کور» میخواند. او نویسنده است و تکههایی از توهمات و خیالبافیهای بوف کور هدایت به عنوان نمونهی نوشتههای «موسیو» نقل شده است. اشارات جای تردید نمیگذارد و علاقه و احترام نویسنده نسبت به زنده یاد صادق هدایت دلچسب است. کتاب در ضمن حاوی گزیدهای از شعرهای کهن فارسی دربارهی عقل و جنون نیز هست.
رُمان دوم جمالزاده، قلتشن دیوان (1325)، دربارهی کشمکش دیرین میان نیکی و بدی است. کتاب با توصیفی پرطراوت از کوچهای در تهران، همانند «هزاران کوچههای ایران»، و ساکنان آن، که زندگیشان «به عین شرح حال مردم کرورها کوچهی دیگر این مملکت» است، آغاز میشود. در فصلهای بعدی زندگی دو نفر از ساکنان کوچه مورد بررسی قرار میگیرد: نخست قهرمان داستان، حاج شیخ، تاجر عمدهفروش چای و شکر، مردی پرهیزگار، وطنپرست و خوشنام در میان مردم، که در دورهی اول نمایندهی مجلس بوده است. بعد آدمِ بد داستان، قلتشن دیوان، فرصتطلبی بیرحم و حیلهگر که برای رسیدن به هدفهای شخصی خود از هیچچیز فروگذار نمیکند. قلتشن دیوان میخواهد دختر خطاکار خود را به عقد ازدواج پسر حاج شیخ سالخورده درآورد و از وجهه و شهرت حاجی برای تحقق مقاصد خود بهره جوید، ولی در تلاش نخست تیرش به سنگ میخورد و حاجی درخواست او را نمیپذیرد. سرخورده و عصبانی، منتظر فرصت مینشیند تا از حاجی انتقام بگیرد. در دوران جنگ جهانی اول، هنگامی که کار و کاسبی و وضع مالی حاجی سخن مختل شده است، قلتشن دوباره پیدایش میشود و از حاجی میخواهد مقدار کلانی قند برای او بخرد و در انبار خود نگه دارد. در ماههای بعد کمبود شدید آذوقه مردم را پشت درِ [انبارِ] حاجی گردهم میآورد. همه میدانند که انبار او پُر از قند است. ولی او نمیتواند قندها را بفروشد و صاحب حقیقیِ کالا هم چیزی بروز نمیدهد. آبروی حاجی میرود، همه به او نفرین میکنند، ناسزا میگویند و او را محتکر بیشرم میخوانند. حاجی در فقر و پریشانی میمیرد، بیآنکه بتواند از بیگناهی خود دفاع کند. از سوی دیگر، حریف او که در این معامله ثروتی به جیب زده است، مدرسهای میسازد و ضیافت مفصلی در خانهی نوساز و مجلل خود برای وزیران و بزرگان برپا میکند. قلتشن دیوان در اوج اشتهار آرام در خواب جان میسپرد. روزنامهها صفحات اول خود را به تجلیل کارهای نیک و خدمات وی به فرهنگ اختصاص میدهند؛ نام او بر سر زبانهاست و همه او را مردی بزرگ میخوانند. مقامات عالی رتبه درگذشت او را عزا میگیرند و فقدانش را ضایعهی عظیم ملی میشمرند.
چهرههای اصلی کتاب، مانند بسیاری دیگر از چهرههای آفریدهی این نویسنده، وابسته به طبقهی متوسطاند و فکرها، آرزوها و محظورات شخصی آنها، و نیز فاجعهی انسانی شریف درمانده در جامعهای ناهماهنگ، ماهرانه تصویر شده است. به نوشتهی م. بورکی (7):
قلتشن دیوان بارورترین رُمان جمالزاده است... طنز، شوخطبعی، انتقاد اجتماعی و محبت در حق زیردستان و بینوایان در تمام کتاب به چشم میخورد و ناخرسندی از عاقبت نیکِ مرد ستمکار صرفاً لحن اندوهناک رُمان را شدت میبخشد. تصویر تهران و ساکنان آن در بیست سال اول قرن زنده و گیراست. (8)
صحرای محشر (1326) نوعی خیالپردازی دربارهی روز رستاخیز است که شاید از رسالهی رؤیای صادقانه، که پدر جمالزاده و گروهی از دوستان نزدیکش پنجاه سال پیش نوشته بودند، الهام گرفته شده باشد. (9) «صحرای محشرِ» پدر قصد و نیت جدی داشت: پیشگویی ایام دشواری بود که در انتظار فرمانروایان خودکامه و مخالفان سیاسی زمان بود به هنگامی که سرانجام به پیشگاه آفریدگار خود میرسند. اما خیالبافیهای پسر بیشتر در عرصهی شوخی و طنز است: بر سبیل تفنن وضع آدمهای گوناگون جامعه را وقتی در برابر میزان عدل الهی قرار گرفتند و اعمال آنها به سنجش درآمد، در نظر مجسم میسازد. مفهوم ضمنی، به هر تقدیر، اعتقاد سنتی دینیِ مشروح در آثار ایرانی قرون وسطاست که به صورت پند و اندرز به حکمرانان و شاهزادگان عرضه شده است: اعتقاد به اینکه ما مکافات بدرفتاریهای خود را در همین زندگی پس میدهیم. از این رو، برای درک نکتههای بارز این طنزنویسی، خواننده باید اطلاعاتی از تعالیم شیعی اسلامی داشته باشد. حتی چنین خوانندهای هم چه بسا از برخی اتفاقات که در قلمرو ملکوتی روی میدهد به شگفتی افتد. برای نمونه، پی میبریم که آشنایی با افراد متنفذ، پارتیبازی و حتی رشوهخواری نقشی قابل ملاحظه در انتصاب و ارتقای فرشتگان و سایر ارواح سماوی دارند. از سوی دیگر، پیامبران بدون هیچگونه ایراد و سؤال و جواب یکراست به بهشت میروند. بعضی گناهکاران زیرک، با قرائت آیهی تسلیبخشی از قرآن یا ذکر حدیثی نبوی جان سالم به در میبرند و بسیاری هم با خواندن بیتی شعر مناسب یا حتی گفتن لطیفهای خداپسند، از آتش فروزان دوزخ میرهند. به طور کلی، علی الظاهر مصالحه و اعتدال حکمفرماست: ضابطهی عدل الهی موازین اخلاقی و ارزشهای انسانی است و نه احکام جزمی مذهبی. اما نوبت آخوندها، ملاها و سایر روحانی نماها که میرسد، ورق برمیگردد، درهای رحمت خداوند بسته میشود، چرا که گناهان این گروه به مراتب بر ثوابهایشان میچربد. در میان جمعی که برای پرسوجو به خط ایستادهاند، خواننده به چهرههای آشنایی برمیخورد: یک لحظهی دلپذیر هنگامی است که عمر خیام میآید. با همهی شیطنتهای آشکار این حکیم و شاعر نامدار، وی نه تنها مورد التفات پروردگار قرار میگیرد، بلکه به درخواستش برای رسیدگی به پروندهی زنی گمراه - که در یکی از رباعیات او بیان شده (10) - نیز بذل توجه مقتضی میشود. داستان سوزناکی در پی میآید و در نتیجه زن معصوم و خیام هر دو به بهشت میروند و شیخ نابکار به سزای اعمال خود میرسد.
سرانجام راویِ داستان در گوشهای خلوت شیطان را میبیند و پس از تبادل نظر در زمینهی شماری مسائل فقهی، شیطان که میانهاش با خدا خوب است، از خدا میخواهد به راوی عمر جاودان دهد و در ضمن اجازه میگیرد که او را به زمین بازگرداند. اما قصهگوی ما دیری نپاییده از این هدیهی پُر دردسر به تنگ میآید و به جای آن خواستار آزادی میشود، آزادی به معنای کامل کلمه، از جمله آزادی مُردن به هنگامی که خود برگزیند.
از نظر انتقاد اجتماعی، مطالعهی خصوصیات اخلاقی طبقات مختلف جامعه و نیز برای شوخطبعی و برتری سبک و زبان، راه آب نامهی (1327) جمالزاده یک سر و گردن از رُمانهای دیگرش برتر است. ساختار کتاب به قلتشن دیوان شباهت زیادی دارد: صحنهی وقایع باز کوچه بن بستی است در تهران و اشخاص داستان اعضای شش خانوری که در آنجا به سر میبرند. ولی این بار گرفتاری تعمیر راه آبی است که گرفته و بدون آن نمیتوان قطرهای آب به دست آورد - آن هم در زمانی که پایتخت هنوز شبکهی لولهکشی نداشت و آب بسیار گرانبها بود.
قهرمان داستان دانشجویی تحصیل کردهی فرنگ است که برای تعطیلات تابستان به ایران رفته است. جوان همین که از مشکل باخبر میشود همسایگان را گردهم میخواند و همه به اتفاق به او اجازه میدهند ترتیبات لازم تعمیر راه آب را بدهد. جوان از اعتماد آنان نسبت به خود سپاسگزاری میکند و بیدرنگ دست به کار میشود. پس از دردسرهای فراوان با معمار، با بنّا و دیگر کارکنان، و پس از پرداختن همهی هزینهها از جیب خود، کار انجام میپذیرد و او صورت حساب مخارج را برای همسایهها میفرستد. ولی آنها از اصل «حساب حساب است و...» بویی نبردهاند و عادت به اینگونه ولخرجیها ندارند. پس بنای طفرهرفتن میگذارند، هر کدام بهانهای میتراشد و هیچ یک سهم خود را نمیپردازد. محصلِ با تمدن خوش قلب ما، که مقرری ناچیز تحصیلیاش برباد رفته است، دیگر نمیتواند برای ادامهی تحصیل به اروپا برگردد. از خانهی اجدادی خود میرود و در حجرهی کوچکی در صحن یک امامزاده، دور از هرگونه همسایه، سرخورده از همهی درسهایی که دربارهی حسن جوار با همسایه خوانده، پناهگاهی برای خود مییابد و به انحطاط اخلاقی هموطنانش ناسزا میگوید.
راه آب نامه، برخلاف الگوی معمول داستانهای جمالزاده، موجز، منسجم و خالی از اطناب است. سه طرح کلی آغاز کتاب - دمای طاقتفرسای روزهای تابستان ایران، زندگی پُرجنبوجوش بازار و محیط آرام امامزاده - با استادی ترسیم شدهاند و شناخت و بصیرت ژرف نویسنده از زندگی داخلی، عادات و طرز تفکر خانوادههای طبقهی متوسط ایرانی درخور ملاحظه است. اما رگبار انتقاد بیمحابا از سرشت ملی، که کتاب با آن پایان مییابد، کاملاً بری از مبالغه نیست.
به طور کلی، تفاوت چشمگیری میان داستانهای اولیهی جمالزاده و نوشتههای بعدی او وجود دارد. ایجاز، طراوت شکل، اصالت اندیشه، طنز گزنده، و از همه مهمتر، رعایت موازین متعارف داستاننویسی، یعنی گسترش، اوج و گرهگشایی (11)، از جمله ویژگیهای نوشتههای نخست اوست. حال آنکه در کارهای بعدیاش گرایشی به پُرگویی، گفتارهای حکیمانه و نظریهپردازیهای عرفانی و فلسفی دیده میشود؛ مکرر از شعر کلاسیک بهره میجوید و گاه شکل و نظم را از یاد میبرد. زبانی که به کار میگیرد، نثری است آشنا به سبکی دلپسند و در عین حال منحصر به فرد، که وجه اشتراک تمامی آثارش است. اصطلاحات روزمره زینتبخش تقریباً هر سطر است، به حدی که گویی کنار هم چیدن اصطلاحها و ضربالمثلها بر سایر ملاحظات غلبه دارد. سالها زحمت و کار سخت انبوهی از امثال عامیانه و کلمات مردم کوچه و بازار را در اختیارش نهاده و او قادر است همهی اینها را با مهارت به کار بَرد؛ ولی سماجت عنانگسیختهاش در استفادهی هرچه بیشتر از این اصطلاحات گهگاه زیادی مینماید. اندیشهای واحد معمولاً به صورتهای گوناگون، در عبارتهای همسانی که نویسنده به ذهن میآورد، بیان میشود؛ گویی برای او درج اصطلاح بیشتر اهمیت دارد تا سیر داستان. تکرار عبارات مترادف و هم معنا گونهای حالت تصنعی به توصیفهای او میدهد و روایت را تا اندازهای از پیشرفت باز میدارد. از این گذشته، جمالزاده باکی ندارد که گاه و بیگاه داستانهایش را با ملاحظات شخصی خویش درآمیزد، که این هم ماجرا را از پویش میاندازد. بدینقرار، رُمانهای او از نظر فنی، روایتی ممتد و منسجم ندارند: قطعه قطعهاند، و از این رو او در نوشتن داستان کوتاه بیشتر استعداد نشان میدهد تا در نوشتن داستان بلند. جمالزاده در کارهای سالهای واپسین خود به نحوی فزاینده دست از ادبیات تخیلی برداشت و به فضل و دانشوری روی آورد.
بیشتر این ویژگیها را میتوان در رُمان دو جلدی او به نام سروته یک کرباس (1335) مشاهده کرد. در مقدمهی کتاب میخوانیم که این «تقریباً بالتمام داستان و سرنوشت کودکیِ نویسنده است». ولی به استثنای فصل اول، که شرح حال خود اوست، بقیهی کتاب پارههایی از زندگی یک دوست را مینماید، که گرچه بسیار جالب است و سرشار از مطلب، اما ما را از لذت آشناییِ بیشتر با سالهای بعدی زندگی نویسنده باز میدارد.
جواد آقا تاجرزادهای است که پس از درگذشت پدر به عرفان و تعلیمات صوفیانه دل میبندد. زنش را طلاق میدهد، خانهاش را ترک میگوید و به مرشدی صوفی میپیوندد که زندگی روزمرهی او سرشار از تعالی روحی است. بقیهی داستان شرح ماجراهایی است که به سر این دو، مرید و مراد، میآید. سیر و سلوک خستگیناپذیر آنها، تجربههای آنها با مردمِوابسته به مذاهب و طبقات گوناگون اجتماع، و همه آغشته به خاطرات، عقاید و تعلیمات درویش مولا، فصلهای کتاب را تشکیل میدهند. ولی کتاب واحدِ همبسته و یکپارچهای نیست و شماری داستان، پارهای تفصیلات تاریخی و مقدار زیادی تخیلات عرفانی در تار و پود کلی روایت به هم بافته شدهاند.
فصل اول دربارهی کودکی نویسنده، با صمیمیت و صداقتی، اگر نگوییم نایاب، کمیاب در آثار نویسندگانی که داخل ایران به سر میبرند، نوشته شده است. در دو فصل دیگر، یکی در باب تاریخ اصفهان و دیگری در توصیف زورخانههای قدیم ایران و مراسم سنتی و تشریفات دوست داشتنی آنها، نویسنده با ذوق و شوقی آشکار اطلاعات فراوان و ارزشمندی ارائه میکند. در میان حکایات و اتفاقاتی بامزه در هر دو جلد، برخی - به ویژه «جهنم تعصب» دربارهی تزویر و ریای یک آخوند و «باج سبیل» در شرح پرخاشجویی افسران ارتش - در واقع قطعاتی مستقلاند که در روایت گنجانده شدهاند. (12) سروته یک کرباس، رویهمرفته، فاضلانهترین اثر جمالزاده است. تأملات فلسفی و ماوراءطبیعی، تعلیمات دینی و عرفان، و تقریر این مباحث در اخلاق و ادبیات ایران، در سراسر کتاب دیده میشود.
جمالزاده، گذشته از داستانهای بلند، چهار مجموعه داستان کوتاه هم در سالهای پس از جنگ منتشر کرد که عبارتاند از: سرگذشت عمو حسینعلی (1321)، تلخ و شیرین (1335)، کهنه و نو (1338) و غیر از خدا هیچ کس نبود (1339). کتاب نخست در 1336 بسط داده شد و در دو مجلد با عنوان شاهکار تجدید چاپ شد. چند قطعهی جلد دوم در سالهای دههی بیست به قلم آمده و در جراید آن زمان انتشار یافته بودند. در میان اینها «کباب غاز»، «پلنگ»، «نوپرست» و «دشمن خونی» به علت شوخطبعیِ سرشار، یا طراوت و شور و تأثری که ویژگی نوشته هایِ ابتدایی جمالزاده است، معروفاند. ولی سوای قطعهی عنوان، «عمو حسینعلی»، که با مهارت و ابتکار نوشته شده، بقیهی محتویات جلد اول نمایانگر پارهای گرایشهای تازهی این نویسنده است: پُر حرفی، فوران احساسات، وَهْم و خیالپردازی همراه با شعر و امثال و حکم.
این روندها در مجموعهی دوم، تلخ و شیرین، به ویژه در سه حکایت اول، «یک روز در رستمآباد شمیران»، «حق و ناحق» و «درویش مومیایی» نیز به چشم میخورد و تأکید اصلی بر شعر و شاعری و نظریهپردازیهای فلسفی اوست. قطعههای دیگر این کتاب و همچنین شش داستان مندرج در کهنه و نو، همه با مسائل اجتماعی سروکار دارند: مثلاً سختی زندگی برای خانوادههای درستکار در جامعههای فاسد و سادهلوحی روشنفکران جوان در رویارویی نخست با سرد و گرم روزگار، که معمولاً به یأس و ناامیدی بعدی آنها میانجامد.
و بالاخره باید ذکری هم از کارهای پراکندهی جمالزاده، از آثاری که دوشادوش نوشتههای خلاق خود تألیف، تدوین یا ترجمه کرد، به میان آورد، گلستان نیکبختی یا پندنامهی سعدی (1317)، که در هفتصدمین سالگرد انتشار گلستان منتشر شد، گردآوردهای از پند و اندرزهای نثری آن کتاب جاودانی است. قصه قصهها (1327) برگزیدهای است از شرح احوال مندرج در قصص العلما نوشتهی محمد ابن سلیمان تنکابنی در 1252 ه.ق، بیانگر زندگانی شماری از فقیهان شیعی که در فاصلهی قرن دهم تا قرن نوزدهم میزیستند. هزار پیشه (1327) همچون قفسهی خانه خانهای است حاوی هزار نکتهی جالب و بامزه که نویسنده در کتابها و مقالات گوناگون خوانده و یادداشت برداشته. این کتاب در دو جلد منتشر شد. جلد اول، همین هزار پیشه، بخشی از هزار یادداشت را دربردارد؛ جلد دوم، مشتمل بر 309 مطلب جورواجور، با عنوان کشکول جمالی در 1339 انتشار یافت. از آن پس، جمالزاده همچنان سرگرم گردآوری این عجایب و غرایب بوده است. به گفتهی بورکی، این مجموعه، خاصه وقتی تکمیل شود، «’قوطی عطاری‘ امروزینی است، زیرا که شگفتیهای آن از منابع شرقی و غربی به دست آمده است». (13)
بانگ نای (1338) از آثار ادبی بدیع جمالزاده است. کسانی که با مثنوی بزرگ جلالالدین رومی آشنایی دارند میدانند که داستانهای مثنوی مولوی همیشه دقیقاً دنبال نمیشود. گاهی استعارات، تشبیهات، تخیلات شاعرانه یا حتی داستانی تازه داستان اصلی را قطع میکند و دنبالهی آن غالباً در جای دیگری میآید. نویسنده در بانگ نای کوشیده این تکههای پراکنده را گرد آورد و با پیوستن آنها به هم آمیزهای همساز از ابیات مربوط به هر داستان را به دست دهد.
جمالزاده فرانسه، آلمانی و عربی خوب میدانست و با این دانش مبسوط تعداد زیادی کتاب و مقاله به فارسی ترجمه کرد. بهترین اینها عبارتاند از: قهوهخانهی سوراتِ برناردن دو سن پیر، خسیسِ مولیر، دشمن مردمِ هنریک ایبسن، ویلهلم تل و دون کارلوس، کودک اسپانیاییِ فریدریش شیلر و سرگذشت بشرِ هندریک ویلم وان لون. (14) در چاپ دوم کتاب اخیر فصلی دربارهی تاریخ، ویژگیها، تحولات سیاسی و مردم ایران ضمیمه شده که بیشتر معرف آراء شخصی جمالزاده در این زمینههاست.
جمالزاده در طول حیات ادبیاش با نشریات فارسی زبان - چه در داخل و چه در خارج - از نزدیک همکاری داشت یا مرتب برای آنها مقاله مینوشت. در بررسی حاضر مجال فراهم آوردن فهرست کاملی از مقالات و قطعات کوتاهی که او برای جراید مختلف نگاشته نیست. با این همه لازم است در اینجا به پارهای از مقالههای عمدهی او اشاره کنیم.
در سالهای نخستین اقامتش در آلمان، مقالات گوناگون زیادی برای مجلهی کاوه نوشت. یکی از مهمترین آنها «بلشویسم در ایران قدیم»، مطالعهای است دربارهی عقاید و تعلیمات مزدک، که به روسی ترجمه شده و در مسکو به چاپ رسیده است. برای شناساندن نویسندگان اروپایی و طرز فکر آنها به مردم ایران، جمالزاده مقالاتی در نشریات مختلف نوشته، از جمله: «مقایسهای بین خیام و آناتول فرانس» در فرنگستان، «ماکیسم گورکی» در یغما و «نیچه و جیمز جویس» در سخن.
علاوه بر مقالههای او در سخن و مجلههای دیگر، دیدگاه جمالزاده دربارهی روندهای تازه در شعر فارسی، با وضوح و تفصیل کامل در مقدمهای که بر کتاب محمد اسحاق، سخنوران ایران در عصر حاضر (جلد یکم، دهلی، 1933)، نوشته و از آن تازهتر، در بررسی مبسوط سرودههای یکی از شاعران جوان، در راهنمای کتاب (شمارهی 3، پاییز 1337) که جمالزاده در سالهای آخر عضو هیئت دبیران آن بود، بیان شده است. اکثر روشنفکران ایرانی، که خوانندگان این مجله بودند، بررسیهای کتاب به قلم جمالزاده و مقالات محققانهی او را در زمینهی مباحث گوناگون ادبی، با اشتیاق تام میخواندند.
ترجمهی آثار جمالزاده
انبوه اصطلاحات و سبک محاورهای نوشتههای جمالزاده، ترجمهی کتابهای او را به زبانهای خارجی دشوار ساخته است، و شاید به همین سبب، با همهی ارزش ادبی و اهمیت شایان نوشتههایش در ادبیات جدید فارسی، اهتمام در معرفی او به خوانندگان خارجی چندان زیاد نبوده است. آشفتگی داستانهای بلند او و «ایرانیت» شگرف غالب کارهایش نیز دو مشکل دیگرند که گریبان مترجم را میگیرند. از این رو، از ترجمهی آلمانی گنج شایگان که بگذریم، فقط بعضی از داستانهای کوتاه مجموعهی یکی بود یکی نبود و چند داستان دیگر این نویسنده به زبانهای خارجی منتشر شدهاند. ترجمهای از «درددل ملا قربانعلی» به انگلیسی در آوریل 1944 در مجلهی آهنگِ دهلی به چاپ رسید. آرتور کریستنسن (15) در کتاب ملاحظاتی دربارهی فرهنگ ایران (16) (کپنهاگ، 1931) ترجمهای از «رجل سیاسی» را آورده است (ص ص 179-184). کریستنسن جمالزاده را میستاید و او را «بیتردید با استعدادترین نویسندهی معاصر ایران» میخواند - نظری که در 1931 راحتتر قابل پذیرش بود تا حالا - و او را با لودویگ هولبرگ (17)، بنیانگذار ادبیات دانمارک، مقایسه میکند. همین داستان به آلمانی هم ترجمه شده و با عنوان «Mein debut in der Politik» در اتریش در گلچینی از داستانهای کوتاه طنزآمیز نویسندگان امروزی سراسر جهان به چاپ رسیده است. (18) علاوه بر این، استاد دانشگاهی از اتریش به نام دکتر کارل اشتولتس (19)، «ویلان الدوله» را به آلمانی ترجمه کرده است. این قطعه در اکتبر 1951 از رادیو وین هم پخش شد. داستان دیگری از جمالزاده که به آلمانی برگردانده شده «نمک گندیده» است که با عنوان «Die fünf Herren von der Bauchsippe» در نشریات آلمانی به چاپ رسید.ترجمهای از «دوستی خاله خرسه» به اردو به قلم دکتر منیبر رحمان در نخستین شمارهی فکر و نظر (1945) - نشریهی «انجمن ادبیات الیگره در هند» - انتشار یافت. برگردانِ آلمانی این داستان و داستان دیگری از جمالزاده، توسط رودولف گلپکه، در مجموعهی پیش گفته، در 1961 منتشر شد. داستان دیگری از جمالزاده، «خوراک غاز» را تیلاک به هندی ترجمه و در مارس 1955 در مجلهی Kahani منتشر کرد. برگردان اندک تلخیص شدهای از چهار داستانِ یکی بود یکی نبود نیز به فرانسه به قلم شاهین سرکیسیان در 1950 در ژورنال دو تهران به چاپ رسید.
ترجمهی روسی یکی بود یکی نبود توسط ب. ن. زاخودر (20) در 1936 در مسکو منتشر شد. این کتاب، افزون بر مقداری یادداشتهای روشنگرِ سودمند، حاوی مقدمهای مشروح به قلم ا. بولوتنیکف (21) است دربارهی نویسنده و داستانهای مجموعه و ملاحظاتی کلی در زمینهی تجدید حیات ادبی نوین در ایران. بولوتنیکف در گفتوگو از تأثیر نخستین مجموعه داستانهای جمالزاده بر ادبیات معاصر ایران، به نقل از ک. چایکین (22)، میگوید:
مکتب و سبک واقعگرایی با یکی بود یکی نبود به ایران راه یافت و این مکتب و سبک در حقیقت پایههای بکر و نوین برای هنر داستانسرایی در ادبیات ایران پدید آورد، و از هنگام کاربرد اینهاست که میتوان از پیدایش رُمان، قصه و ماجرای عشقی در ادبیات هزار سالهی ایران سخن به میان آورد [کذا]... نام جمالزاده به خاطر یکی بود یکی نبود سرآمد ناموران ادبیات فارسی امروزی است - نه تنها برای پیشگامی تاریخیاش، بلکه همچنین برای درخشش و اهمیت و اعتبار کارهایش... خلاصه باید گفت که جمالزاده برای ما بیشک نویسندهای است همطراز بهترین رُماننویسهای اروپا. از این گذشته کاری بزرگ را با موفقیت به انجام رساند، یعنی روح و تکنیک نثر اروپایی، نیروی شخصیتآفرینی و گویاییِ غیرعادی آن را به قالب هزار سالهی زبان فارسی راه داد.
و سرانجام، مجموعهای از هشت داستانِ نسبتاً معروف جمالزاده در 1959 به فرانسه انتشار یافت: Choix de Nouvelles، ترجمهی س. کوربن (23) و ح. لطفی، که توسط یونسکو منتشر شد، پیشگفتاری از ا. شامسون (24)، عضو آکادمی فرانسه، دارد و نیز مقدمهای آموزنده به قلم پروفسور هانری ماسه (25)، خاورشناس نامدار فرانسوی و کارشناس فرهنگ عامهی ایران، دربارهی زندگی و آثار جمالزاده. (26)
تأملاتی دربارهی آثار، اندیشهها و شخصیت جمالزاده
اهمیت جمالزاده در اقدام به موقعی است که برای احیای نثر فارسی کرد. با این همه او نویسندهای فروتن و بیتظاهر است و دربارهی خود دعوی غلوآمیزی ندارد. در گفتوگو با یک خبرنگار ایرانی در 1328، میگوید از یکی بود یکی نبود بسی به خود میبالد، زیرا که سرآغاز مکتب تازهای در نثرنویسی شد؛ با این حال به حق تأکید میورزد که «این نوآوری از مدتی پیش در هوا بود و اعتقاد دارد اگر او شروع نکرده بود کسی دیگر میکرد». و در جواب سؤالِ «نویسندگان ایران در کدام یک از مکاتب رمانتیسم، رئالیسم، سمبولیسم و سوررئالیسم بهتر کار کردهاند؟» میگوید:آرزوی من این است که نویسندگان ما شاگرد مکتب خودمان باشند و اگر با مکتبهای بیگانه... آشنایی حاصل میکنند بیشتر من باب کسب معرفت باشد نه اینکه تسلیم بلاشرط آنها بشوند. مملکت ما ادبیات هزار ساله دارد... در این صورت چه علت دارد که ما خود را به مکتبهای ادبی آنها بچسبانیم و اسمهای عجیب غریب سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم روی خود بگذاریم... شعرا و نویسندگان ما... گلچین بسیاری از این مکاتب را از زیرپا درآوردهاند... پس ما نباید مفتون این کلمات خوش خط و خال بشویم بلکه به عقیدهی ناقص ما باید کاملاً شاگرد مکتب خود و رهرو راه و طریق خود باشیم و خلاصه آنکه حتیالمقدور ایرانی بمانیم و ایرانی فکر کنیم و برای ایرانیان چیز بنویسیم. (27)
در مقدمهی چاپ پنجم یکی بود یکی نبود نیز جمالزاده سخنان مشابهی به قلم آورده است و به نویسندگان جوان هشدار داده در برابر جاذبهی «’مکتبهای ادبی‘... که به رسم ارمغان از اروپا و امریکا به ایران وارد شده است» سر تسلیم فرود نیاورند. تقلید زائد و کورکورانه از شیوههای غربی، که به ویژه دامن نسل جوان را میگیرد، پیوسته مایهی نگرانی جمالزاده بوده است. گذشته از اشارات مکرر او در آثارش، در پیش گفتار سروته یک کرباس هم این تشویشها را ذکر میکند و میگوید نه تنها دستاوردهای فرهنگی بلکه نامها، آداب و رسوم و حتی خوراکها و نوشیدنیها بیپروا از نمونههای فرنگی تأثیر میپذیرند یا غالباً جای خود را به آنها میدهند.
به همین منوال، مشکل ایرانیان تحصیل کردهی غرب به هنگام بازگشت به وطن نیز مرتب در نوشتههای جمالزاده میآید. افراد زیادی از این جماعت، در موقعیتهای مختلف و با امکانات متفاوت در کارهای او پیدا میشوند، ولی هیچ کدام نمیتوانند در مراجعت اوضاع جاری را برتابند، خود را با شرایط محیط تطبیق دهند، یا حتی در کشور خویش احساس آرامش کنند. اینها نه فقط در محیط اجتماعی بلکه در محافل خانوادگیشان بیگانهاند. تمامی آنها، حتی آنهایی که دارای معلومات و توانایی استثنایی هستند در کارهایی که برعهده میگیرند ناکاماند و معمولاً سرنوشتی شوم دارند و در جامعه عاطل و باطل میمانند. برای نمونه، بنگرید به آن موجود عجیب در «فارسی شکر است»، به جوان فرنگی مآب، که امثال او «صد سال دیگر هم رفتار و کردارشان تماشاخانههای ایران را... از خنده رودهبر خواهد کرد». یا به قهرمان راهآبنامه، که میخواهد متمدن باشد و در حق همسایگانش محبت کند، ولی به سهولت فریب آنها را میخورد. یا به رحمت الله در «آتش زیر خاکستر»، که در آلمان استاد نجاری شده است و در بازگشت به وطن کارخانهای در تهران راه میاندازد و چون در کار خود متبحر است، به زودی کارش رونق میگیرد. ولی کارگاههای رقیب نمیتوانند موفقیت همکار جوان خود را تحمل کنند، پس دست به توطئه میزنند و رحمت الله کارخانه و کسب و کار خود را از دست میدهد. بعد مترجمِ هیئت نظامی ایران در آلمان میشود، ولی بار دیگر صداقت و درستی او مصیبت به بار میآورد. افسران سوءاستفادهی مالی میکنند، رحمت الله با این کار آنها موافق نیست و به تحریک آنها به اجبار به ایران بازگشت داده میشود و بلافاصله به اتهام فعالیتهای کمونیستی به زندان میافتد. سرانجام او و دیگر افراد خانوادهاش به بدبختی و فقر کامل دچار میشوند.
قهرمان «درویش مومیایی» فرد مطرود دیگری است. با همهی معلومات و پشتکار در تحصیلات خود را در اتاق دانشجوییاش در ژنو محبوس ساخته، بدون خواب و خوراک کافی، غرق اندیشههای انتزاعی از قبیل وجود خدا، راز آفرینش و جبر و اختیار است. نقطهی مقابل این کِرم کتابِ عزلتجو، پسر تاجر ثروتمند در دارالمجانین است که برای تحصیل در رشتهی بازرگانی به پاریس فرستاده شده، ولی پس از سه سال اقامت در این شهر هنوز ساختمان مدرسهاش را نمیشناسد.
حال به یکی دیگر از این قهرمانان جمالزاده نظر اندازیم که پس از بازگشت به وطن وضع نسبتاً بهتری دارد و سرانجام به مقامی افتخارآمیز میرسد - منتها به روالی نامعمول. احمدآقا، قهرمان «خانه به دوش»، با درجهی دکترا در تعلیم و تربیت از اروپا به ایران بر میگردد. ولی کاری که دولت به او میدهد چسباندن برچسب روی لولههای تریاک است! در این شغل دونپایه هم او به مواردی از فساد و رشوهخواری بر میخورد و شِکوه سر میدهد. دوستان و حتی پدرش به شکایات او میخندند. در خانه و وطن خود احساس غربت میکند و بالاخره از کنار آمدن با نزدیکان خود دست میشوید و آموزگار ایلات خانه به دوش میشود. کاملاً به رنگ آنها در میآید، با آنها به سر میبرد، با آنها کوچ میکند، به بچههایشان درس میدهد و محبت و امتنان آنها را به دست میآورد. پس از درگذشت او قبرش متبرک و زیارتگاه عشایر میشود.
مشغلهی ذهنی جمالزاده با تراژدی محصلان برگشته از فرنگ نشانگر مشکل اجتماعی عمدهای در ایرانِ در حالِ گذار و انتقال است. در ضمن، ماجرای جوانِ دانشجویِ غربزده، آرمانگرا، بلندپرواز و ناخرسند، برگشته به کشوری که تعصب و خودخواهی و طبقات با نفوذِ فاقد احساس مسئولیت، هنوز در آن فراوان به چشم میخورد، از جمله مضامینی است که جمالزاده صلاحیت بررسی آن را از هر جهت دارد، زیرا او خود نمونهی برجستهی دانشجوی فرنگ رفتهای بود که دیگر هرگز نتوانست خود را با اوضاع و احوال موجود در کشورش تطبیق دهد. از این بابت، سخنان جمالزاده زبان حال زمان و شمار فزایندهای از روشنفکران جوان ایرانی بود.
مضمون دیگری که در کارهای جمالزاده زیاد دیده میشود انتقاد از روحانیان مسلمان و نهادهای دینی است. جمالزاده، به تعبیری، مذهبیتر از اکثر نویسندگان جوان امروزی بار آمد و «عبا» و «عمامه» و «منبر» در دید او از ایران جایگاه بسیار شامختری دارند تا احیاناً در نظر فارغالتحصیلانِ بعد از جنگ [جهانی دوم] دانشگاه تهران. از همین رو، برخلاف هدایت که از نهادهای دینی بیزار است و آنها را بیگانه و جزئی از مصائب حملهی اعراب میپندارد که آرمانهای راستین ایرانی را سرکوب کردهاند، جمالزاده همانگونه که نیکیتین، مستشرق روسی، میگوید، در حق روحانیان اندکی بیشتر همدلی یا نزاکت نشان میدهد. چون به عقیدهی او، بدی از نهادی نیست که اینان معرف آناند، بلکه این خود روحانیاناند که میلنگند و از عهدهی آمال و مقتضیات مذهبی بر نمیآیند، و در همین مورد آخر است که جمالزاده روحانیان را به باد طنز بیامان میگیرد - که این با هراس چشم بستهی هدایت از هر آنچه وابسته به جماعت آخوند است تفاوت دارد. شاید جمالزاده نمیتواند فراموش کند که هواداران آرمانهای مردمی در زمان نهضت مشروطه از میان روحانیان برخاسته بودند و او آنها را خواهناخواه عامل اصلی در حیات ملت خود میانگارد. سابقهی خانوادگیاش او را در وضعی قرار میدهد که برداشتی متفاوت با هدایت داشته باشد. جمالزاده به تمام معنا به طبقهی متوسط تعلق دارد و زاده و پروردهی روحانیان حرفهای این طبقه است. از این رو میتواند مردم طبقهی متوسط را با روشنی و دقتی زاییدهی آشنایی بسیار نزدیک تصویر کند؛ قادر است آخوند را با چوب خودِ آخوند براند، و با فنون و اصطلاحهای خودِ متشرعان به نبرد با آنها برخیزد - نمونهاش مباحثه با مرد ملا در «جهنم تعصب». این کار را اکثر نویسندگان جدید نمیتوانند بکنند، چون اینها نه تنها از طرز کلام بلکه از طرز فکر مذهبیها اطلاع کافی ندارند. سخن اینان منتها این است که آخوند جماعتی ناباب، عوامفریب و مرتجع است که جلو پیشرفت را میگیرد؛ اما جمالزاده به جای آنکه به آنها ناسزا گوید، آنها را وامیدارد با حرفها و حرکات خود به واقع مرتجع، جاهل، متعصب، خودخواه و سربار جامعه معرفی شوند. با مهارتی همچون ولتر، آنها را ناچار میسازد بدترین تهمتهایی را که به آنها میزنند خود بر زبان آورند.
مضمون مشابه دیگر در آثار جمالزاده انتقاد اجتماعی و اظهارنظرهای کلی دربارهی اوضاع و احوال آغاز قرن [بیستم] است (یکی از ویژگیهای کارهای جمالزاده آن است که او اندکی از قافله عقب است. گویی ایران را از دید زمان پدرش مینگرد؛ یا، اگر نه کاملاً این چنین، گویی ایران همانی است که چندین و چند دههی پیش بود. این واقعیت را، که احتمالاً ناشی از اقامت طولانی او در خارج کشور بود، خودش هم کاملاً میدانست (ن.ک.: مقدمهی او در سروته یک کرباس). در انتقاد اجتماعی نیز سروکار جمالزاده بیشتر با عناصر طبقهی متوسط است، ولی باز نه با طبقهی متوسط بد و نااهل. از اینرو کاستیهای این طبقه را با همدردی و با نظر مساعد میکاود. سادهلوحی جوانان محصل طبقهی متوسط را نکوهش میکند. نشان میدهد که اینان مورد تعدی شیادان کهنهکار عرصهی نفوذ و قدرت قرار میگیرند، از بیم و هراس جا میزنند و به دام خواب و خیالات بیهوده میافتند. این سخن از زبان ایرانیِ طبقهی متوسطی است که خود سالیان دراز در خارج زیسته است و در جایگاه ویژه تماشاگری قرار دارد که سراسر صحنه را میبیند و، به علاوه، پیش از آنکه بازیگران او وارد میدان شوند خودش بازیگر این میدان بوده است، و نیز او طبعاً نگران عقبافتادگیهایی نظیر عرف ازدواج، حقوق زنان و جز اینهاست، و در اینجاست که به وجوه ارتجاعی نهاد مذهبی طعنه میزند. تلقی او از گرفتاریهای اجتماعی کشورش در قطعهی زیر - از قسمت پایانی داستانِ «نمک گندیده» - خلاصه شده است. صحبت از فساد محافل دستاندرکار است و شیوهی تفکر کارمند معمولی اداری طبقهی متوسط در این رهگذر:
... علت اصلی فساد اخلاق از یک طرف استیصال و فقر و نداری و از طرف دیگر عدم امنیت جانی و مالی است و تا وقتی که شکم مردم گرسنه باشد و از ظلم و زور بترساند و ملجأ و پناهی نداشته باشند و همانقدر که از گرگ میترسند از چوپان هم بترسند و اطمینان به فردای خود نداشته باشند و مالک جان و مالشان نباشند، مبارزه با فساد آب با غربال پیمودن و باد با زنبیل گردآوردن است. (28)
و سرانجام میرسیم به دلمشغولی جمالزاده با زبان. پیش از جنگ جهانی اول، هنگامی که جمالزاده برای همیشه ایران را ترک کرد، وضع زبان فارسی آشفته بود. عدهای سبک قدیم نویسندگی را به کار میبردند و دیگران، هواداران اندیشهی نوعی تجدید حیات ادبی، در راه شیوهی بیانی سادهتر و دقیقتر میکوشیدند. با باسواد شدن تدریجی مردم، کلام مکتوب دیگر در انحصار شمار محدودی از فرهیختگان سنتی نبود و مطبوعات در اینجا نقش مهمی ایفا کردند. ارتباط با کشورهای متجدد و پیشرفتهی صنعتی غرب رو به افزایش بود. افراد تحصیل کردهی خارج، همانند جوانک «فارسی شکر است»، برای تظاهر، در کاربرد اصطلاحات خارجی غلو میکردند و مشکل آنها این بود که یا زبان مادری خود را از یاد برده یا هیچگاه دقایق آن را فرانگرفته بودند. روحانیون متعصب در استعمال کلمات قلمبه سلمبهی ظاهر فریبِ عربیِ مرتبط با فقه و اصول زیادهروی میکردند. محافل دولتی نمیدانستند چهگونه سبکی به کار برند.
جمالزاده در این شرایط دست به نوشتن یکی بود یکی نبود زد و تحصیلکردگان ایرانیِ گرد آمده در برلین، که وی در دههی 1920 میلادی به آنها پیوست، از طریق مجلهی کاوه و نشریات دیگر، آگاهانه، شروع به اصلاح زبان و آوردن شیوهی بیانی مناسب زمان کردند. اما هیچیک از آنها به اندازهی جمالزاده، و پس از او صادق هدایت، در این راه پیش نرفت. ولی جمالزاده همچنان از نقصی که اکنون دیگر به اندازهی چهل سال پیش مستولی نبود مینالید و لذا همچنان به نگارش و بحث دربارهی زبان میپرداخت، انگار که پیکار قدیمی سبکها هنوز به قوت پیشین خود برجا بود، حال آنکه در سایهی زحمات او و هدایت بیش از دیگران، نویسندگان جوان دیگر مرتکب آن خبط و خطاها و نابهنجاریهای زبانی، که او در «فارسی شکر است» (و بعدها در قسمتهایی از راهآبنامه، «خواستگاری»، «رؤیا»، صحرای محشر و غیره) به باد انتقاد گرفت، نمیشدند.
نوشتههای جمالزاده، به طور کلی، آنقدر نیرومند و مؤثرند که اغلب نقیصههای سبک او را میپوشانند؛ با این حال این لغزشها جدیاند و نباید ناگفته بمانند. برای مثال، جمالزاده در معرفی چهرههای داستانهایش، به جای آنکه بگذارد اینها به تدریج نشو و نما یابند، به روال نمایشنامهنویسان، در همان آغاز کار آنها را توصیف و تصویر میکند (برای نمونه، ن.ک.: دارالمجانین، قلتشن دیوان، راهآبنامه و نمک گندیده). همچنین قهرمانان او به صورت «سنخ» به خواننده معرفی میشوند نه به صورت افرادی که بتوان از طریق اعمالشان به سنخ آنها پی برد، و این تقریباً شبیه است به چهرههای بَنیین (29): «آقای عقل کل جهان» (30)، «پول دوست» (31)، «خوشبینان» (32) و امثال اینها. قیاس این دو نویسنده خیلی هم بیمورد نیست: بَنیین در بدفورد و جمالزاده در ژنو هر دو در مقام منتقد از معضلات جامعهی خود پرده برداشتهاند.
جنبهی دیگر تکنیک جمالزاده، که قبلاً به اختصار بیان شد، سیل واژهها به سبک دیکنزی (33) است، صفتها بر روی هم انباشته میشوند، بازگوییها پُرشمارند، مصطلحات عامیانه هر کجا که امکان داشته باشد در عبارات میآیند و هیچگاه از قلم نمیافتند. جمالزاده، به ویژه در آثار بعدیاش، هرجا فرصت روی دهد به آوردن اندرز حکیمانه، شعر، ضربالمثل، گفتههای معروف و نیز به نقل آیهی قرآن و روایت حدیث میپردازد. قلم که برمیدارد لجام حافظهی سرشار ادبیاش میگسلد.
ایراد جدی دیگر تسامح در مرور نوشتهها و بیتوجهی او به شکل کارها است. سهوهای کوچک در آثار او کمیاب نیستند (برای نمونه، ن.ک.: نمک گندیده، ص ص 8-9 و سروته یک کرباس، جلد اول، ص 161، که راوی داستان ناگهان عوض میشود. همچنین سخنان متضاد او در صحرای محشر، ص ص 92 و 109-110، دربارهی «مرغ ورع»). گویی نوشته را که به پایان میرساند دیگر به آن نگاه نمیاندازد.
در خاتمه، در حالی که نویسندهی یکی بود یکی نبود را باید یکی از بزرگترین نویسندگان ایران شمرد که به رغمِ (یا شاید هم به سبب) سالیان متمادی اقامت در خارج، با نویسندهی ناب درجه یک ایرانی باقی ماند، با وجود این هنری که وی در نخستین اثر خود بروز داد دیگر هیچگاه در نوشتههای بعدیاش دیده نشد. در هر صورت، دشوار بتوان در اهمیت او غلو کرد: جایگاه او به عنوان پیشگام نویسندگان ادبیات امروز ایران کاملاً سزاوار و بر حق است.
پینوشتها
1. ن.ک.: مقدمهی تقیزاده بر زندگینامهی خود نوشتهی جمالزاده در نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز، شمارهی 3 (آذر 1333). همچنین مردان خودساخته (تهران، 1335)، مشتمل بر شرح حال از پدر به قلم پسر.
2. Dijon
3. Journal of the Royal Asiatic Society
4. نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز، همان، ص 274.
5. دیباچهی مؤلف بر عمو حسینعلی (1320).
6. همان.
7. M. Borecky
8. «Persian Prose Since 1946», Middle East Journal, VII, no. 2, 237.
9. برای جزئیات بیشتر ن.ک.: سروته یک کرباس، ج 1، ص ص 93-108.
10. شیخی به زن فاحشه گفتا مستی *** هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم *** اما تو چنان که مینمایی هستی؟
11. development, climax and denouement
12. «باج سبیل» به صورت نمایشنامهی مستقلی بازنویسی شد و در نشریهی سخن (مرداد 1337) انتشار یافت.
13. M. Borecky، همان، ص 238.
14. اسامی اصلی این کتابها و نویسندگان آنها به ترتیب عبارتاند از:
Bernardin de Saint-Pierre, Le Café de Surat; Moliére, L"avare; Henrik Ibsen, En folkefiende; Friedrich Schiller, Wilhelm Tell and Din Carlos, Infant von Spanien; Hendrik Willem van Loon, The Story of Mankind.
15. Arthur Christensen
16. Kulturskitser fra Iran
17. Ludvig Holberg
18. Die Reise Zum wonnigen Fisch.
19. Karl Stolz
20. B.N. Zakhoder
21. A. Bolotnikoff
22. K. Chaikine
23. S. Corbin
24. A. Chamson
25. Henri Massé
26. البته در چند دههای که از چاپ اصل انگلیسی متن حاضر میگذرد ترجمههای دیگر و موفقتری از کارهای جمالزاده به زبانهای خارجی منتشر شدهاند. نمونهی برجستهی اینها ترجمهی کامل حشمت مؤید و پال اسپراکمن (Paul Sprachaman) از یکی بود یکی نبود است. برای نقد و بررسی این ترجمه ن.ک.: مقالهی حسن کامشاد در ایران نامه، سال پنجم، شمارهی 3 (بهار 1366)، و مترجمان، خائنان، نشر نی (1386).
27. مصاحبهی خبرنگار رادیو تهران با جمالزاده، به نقل از روزنامهی آذرپاد، شمارهی 1، سال 1، 20 اسفند 1328.
28. کهنه و نو، ص ص 60 و 61.
29. John Banyan، نویسندهی انگلیسی قرن هفدهم که شهرتش بیشتر به خاطر کتاب سیر یک زائر (Pilgrim"s Progress) است.
30. Mr. Worldly Wiseman
31. Money-Love
32. Say-Well
33. Dickensian
میرجلیلی، حسین... [و دیگران]، (1389)، توسعهی سیاسی و اقتصادی در جهان اسلام، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول