مقدمه:
«رضا شیبانیاصل» را میشود یکی از نشانههای تثبیتِ فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی دانست که تواناییهای ادبیاش، تنه به تنهی بسیاری مدعیانِ پابهسنگذاشتهی ازخودراضی میزند.
دکتر رضا شیبانی، یکی از پر آتیهترین شاعران کشور است و صاحب آثاری تمایزپذیر و منحصر به فرد در عرصه شعر جوان است.
آثار دکتر شیبانی، به دلیل پردازش صحیح و متفاوت به عنصر «مفهوم» و همچنین آمیختگی تفکیکناپذیر عنصر «فلسفه» دارای نوعی یکپارچگی کلامی و یگانگی زبان در اشعار خویش است.
شاخصههای برجستهای که امروزه، به دلیل حضور عوامل مخاطبساز اما رنگ باختی، اهمیت و جایگاه خود را از دست میدهد.
اما در عین حال، در بسیاری از محافل ادبی غربی که ادبیات را در طی دورههای نمادی مورد آسیب جریانهای پست مدرنیسم میدانند به شدت مورد توجه و تأمل است.
در اینجا به چند شعر از شاعر رضا شیبانی اصل می پردازیم.
شهدای نماز عاشورا
اذان باد میپیچد در گلدستهی مویت
به یکتایی قسم میخورد حتی خال هنویت
بیابان در بیابان رویش وحی و رسالت بود
محمد نامهی خوشرنگ و خوشبوی گل رویت
نگاهت «اشهد ان علیاً» را رضا میداد
به خون میخفت در محراب ابرو، چشم آهویت
وضو میساخت از خونت گل رخسارهات آنگاه
سپس گسترده میشد درفضا سجادهی بویت
قدت قامت به دل میبست و از حیرت به پا میخاست
دم الله اکبر از میان مردم کویت
هزاران حمد و سوره از لب عطشان تو میریخت
انالحق میدمید از قل هو الله هیاهویت
رکوع پلکهایت ذکر سبحان الله... میگوید
به سحر و شعبده وا نیست یعنی چشم جادویت
به عرض سجده جبرائیل در محراب چشمت بود
به طول عرش اعلا بود طول و عرض ابرویت
سلامی بود در پایان و آغازی شهادت را
که پایانی نمیجستند از آغاز گیسویت
...با نام خدا ،خون خدا را بفروشد
هرکس که به یک جرعه خدا را بفروشد
تردید مکن ؛ ما و شما را بفروشد
از خوبی ما دوست اگر گفت در آغاز
می خواست سرانجام که ما را بفروشد
گمگشته ی دریاییم اما بلد ما
تنها بلد ست آب به دریا بفروشد
در شهر مسیحا کش ما خیل حواری
اکراه ندارد که چلیپا بفروشد
با شیخ بگویید که با خویش نیارد
دینی که قرارست به دنیا بفروشد
با شیخ بگویید که جز او که تواند
با نام خدا ،خون خدا را بفروشد
یک عمر نگه داشته ایمان خودش را
کا مروز به شیطان مبادا بفروشد
جز یوسف مصری همگان مشتریانند
آن آبرویی را که زلیخا بفروشد
با گردنی افراشته فریاد زدم : عشق
تا عشق سرم را به چه سودا بفروشد؟
باید بخرد تلخی شمشیر به جانش
میثم نشود هر کس خرما بفروشد.
*****
به خستگی چشم های دختران قالیباف
فرش می بافم ولی این روزها آهسته تر
دست هایم خسته اند و چشم هایم خسته تر
با توام ای دختر زیبای قالیباف شهر
ای گره های تو از دستت به جانم بسته تر
زخم های روی انگشت تو از گل تازه تر
سرخ تر ، خوش رنگ تر، شایسته تر ، بایسته تر
گونه ات از سیب های شاخساران بلند
بکرتر، معصوم تر، محجوب تر ، برجسته تر
پایمال پادشاهان است نور چشم تو
پادشاهانی یکی از دیگری وارسته تر!
"دست خشک" و "دامن تر" اغنیا دارند و تو
پای داری! شکر! با "دامان خشک" و "دستٍ تر"
****
زنگ انشاء
«امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد
دوباره نوبت حرف اجازه آقا شد
یکی نوشت: امام آنقدر مسلمان بود؛
همیشه روی لبش ورد و ذکر قرآن بود
یکی نوشت که: ایشان نماز شب میخواند
دعای نیمشب و ذکر مستحب میخواند
یکی نوشت که: او مرد نازنینی بود
یکی نوشت که: او آدم متینی بود
یکی زجاری اشک و نماز و راز نوشت
یکی ز راز نهفته در آننماز نوشت
...خلاصه، حرف همه، حرفهای تکراری!
نگاهها همه رسمی، اداری، اجباری!
شبیه حرف مدیران شیشهای شده بود
امام باز دوباره کلیشهای شده بود!
...آقا معلم ما گفت: بچهها کافیست!
امام هیچ یک از این امامهاتان نیست!
امام جلوهی بالاتری از این معناست
امام یک کلمه از خداست، روح خداست
امام جلوهی نوح و خلیل و موسی بود
برای نعش زمین، صد نفس مسیحا بود
امام بت شکن کاخهای طاغوتی
امام صف شکن جاههای جالوتی
امام کوخنشینان که کاخ، میلرزاند
دوباره کاخ نمیساختند اگر میماند
امام ما اگر از خاک رخ نمیتابید
دوباره سر به فلک کاخشان نمیسائید
نه بنز ضد گلوله! نه کاخ سعد آباد!
امام بود و جمارانی از خدا آباد
نبسته مهر ریا بر جبین خود پینه
که بسته صد گره از مهر یار در سینه
...آقا معلم ما گفت وگفت و آتش ریخت
دوباره بغض گلویش به سرفهاش آمیخت
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما دست و پا و خون دادی!
که پا نداشت و ماند از قطار توسعهها!
نشست بر ریههایش غبار توسعهها...
نه...اشتباه نکن!... توسعه....عدالت...هیچ
****
نهضت جهانی اسلام
او دغدغههای جهانی هم دارد، با بیداری اسلامی همراه است و فرآیند براندازی مبارک را گرامی میدارد و در کنار فلسطینیهای تحت ستم او میایستد:
«مبارک است آقای فرعون
نیل دهان باز کرده تا تو را بجود
و تفالهات را تف کند به صورت بنی اسرائیل
با سنگهایی که کابویهای شتر سوارت به سمت ما پرتاب میکنند
برایت مقبرهای خواهیم ساخت به شکل هرم
و تبدیلت خواهیم کرد به جاذبهای توریستی
برای گردشگران فلسطینی
تا شرمالشیخ بیشتر از این شرمندهی کودکان غزه نباشد
با آن گردشگران لخت اسراییلی
مبارک است آقای فرعون
نترس
راحت بمیر
تنها نخواهی ماند در آن مقبره
به زودی سامری را هم دراز به دراز، کنارت دفن می کنیم
یا در و سرت قطعنامه خواهد شد...»
با غم و رنج کودک فلسطینی و سکوت اعراب و مجامع بینالمللی همراه است اما امید دارد:
«غم مخور کودک فلسطینی
که سرت زیر تیغهای بلاست؛
آنطرفتر "برادران عرب"
"رقص شمشیر"هایشان بر پاست
آنطرفتر برادران عرب
"یک دقیقه سکوت" فرمودند
"یک دقیقه سکوت" ؟...نه!...یک قرن!!
که اساساً به "یادبود" شماست
موی ژولیدهی تو را فردا
بولدوزر شانهشانه خواهد کرد
بدن "قطعهقطعه"ی پدرت
"بندِ پایانی" معاهدههاست
پدرت "قطعهقطعه" خواهد شد
مادرت "قطعهقطعه" خواهد شد
و سرت "قطعنامه" خواهد شد
برعلیه جنایت هولوکاست
غم مخور کودک فلسطینی!
غم "همبازیان" گمشده را؛...
...از دل سنگ آهن و آوار
دست و پای عروسکی پیداست
زوزهی ناتمام موشکها
موش در "بازی"ات دواندن نیست
"بازی"ات بازی بزرگان است
بازی جنگ...بازی غوغاست
تو "پدرخوانده"های دنیا را
با همین بازیات بر آشفتی
چه غریب است "کودکیهایت"
که خلاف قواعد دنیاست
قلوهسنگی که توی دستت بود
پر کشید و... کشید و... موشک شد
تا پس از این چگونه خواهد بود؟
چشم امید ما به فرداهاست...»
شاعر: رضا شیبانی
سکوت کاه گلی
«سکوت کاهگلی» اولین مجموعۀ شعر دکتر رضا شیبانیاصل، شاعر باسابقه و نامآَشنای تبریزی است که عنوان برترین کتاب جایزۀ گام اول را نیز از آن خود کرده است.
اگرچه عمدۀ این کتاب را غزلهای شیبانی در بر میگیرد اما چند چهارپاره و قصیده نیز در این کتاب دیده میشود. زبان سخته و پخته و عاطفۀ سرشار این شاعر تبریزی، سکوت کاهگلی را خواندنیتر میکند.
لیلا حسین نیا در وصف : رضا شیبانی
آنچه ترغیبم میکند تا درباره دکتر رضا شیبانی اصل سخن بگویم و بیش بگویم، شناخت عمیق و برادرانهای است که در این سالها از شخصیت او پیدا کردم.
از اولین سالهای حضورم در جلسات ادبی تبریز تا هم اینک رضا شیبانی اصل را دیدهام و سخنان بسیاری از او و درباره او شنیدهام. آنچه حاصل از این شناخت است را شاید بتوانم در یک واژه بگنجانم:
«دلسوز» در حقیقت رضا شیبانی اصل شخصیتی دلسوز ادبیات، دلسوز هنر، دلسوز تبریز، دلسوز ایران و دلسوز جوانان و استعدادهای ناشناخته شهر تبریز است: جوانانی که این روزها تنها رضا شیبانی آنها را باور میکند.
آنچه باعث میشود او امروز در یکی از بالاترین مدارج شهر ایران، در بین شادی دوستان و اندوه حسودان بایستد، قطعا علاوه بر شخصیت شعری و هنری او، شخصیت متعهد و اجتماعی اوست.
سخن از رضا شیبانی اصل، چهره جوان ادبیات ایران بسیار است. میتوان ساعتها درباره سکوت کاهگلیاش سخن گفت، و برجستگیهای شعری قدرت زبان، تصاویر بکر و فلسفی و ...
سخن به میان آورد. اما به جاست که در کنار این تواناییهای هنری، از چهره ممتاز اجتماعی او نیز سخن بگوییم چرا که هنرمند بزرگ اما انسان کوچک مردود است.
من رضا شیبانی اصل را هنرمندی بزرگ و انسانی بزرگ، هنرمندی متعهد و انسانی متعهد و هنرمندی شریف و انسانی شریف میشناسم و نیک میدانیم شرافت، کیمیای عصر و روزگار ماست برای او و شعرها و شعر آوردش آرزوی موفقیت دارم.
بیتهایی از شعر تقدیمی بنده به رضا شیبانی اصل:
تو از سلاله عشقی به شهریار قسم
به واژه واژه آن شعر انتظار قسم
به خون نشسته دلت را به جان خریدارم
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
شبیه قالی تبریز زنده خواهی ماند
به تار و پود غزلهای ماندگار قسم!
جمله رهبری در مورد ر ضا شیبانی اصل
رضا شیبانی اصل در جلسه (شعرآورد تبریز) با چشمان اشکآلود و با شعر اندوهگین از شهریار سخن گفت و تمامی حضار را تحت تأثیر خود قرار داد.
درست چندماه بعد، زمانی که رضا شیبانی در محضر رهبر معظم شعر خواند، ایشان گفتند که شهریار هم در جوانی مانند شما شعر میگفتند و این جمله افتخاری بزرگ برای شعر جوان ایران و تبریز بود.
منبع:
https://shahrestanadab.com/
https://www.farsnews.ir/news/1393051400088
http://rezasheibani.parsiblog.com/
https://adabbook.com/
https://www.farsnews.ir/news/13930514001452
* این مقاله در تاریخ 1401/9/6 بروز رسانی شده است.