شاعر: زهرا ابراهیمی خبیر
برپشت من نشسته، طرح سیاه خنجر
بی شک تحمل آن، سخت است بی برادر
خورشید تاب ماندن، در کربلا ندارد
چون کوفیان شکستند، آیینههای باور
زخمیترین نگاهم، در این غروب دلتنگ
بر دوش میکشاند، نعش علی اکبر
جا مانده روی دستم، یک بوسه از اباالفضل
بر روی دست مولا، زخم علی اصغر
هفتاد و دو کبوتر، همراه نور رفتند
من ماندهام کنار یک دشت، یاس پرپر
اینک منم زنی که دراوج بردباری
میروید از گلویش، گلهای تیز خنجر