شاعر: مهدی فرجی
تمام راهها را با تو عمری همسفر بودم
اگر زن بودم اما مثل تو مرد سفر بودم
تو را شمشیرهای کینه ظهر دهم کشتند
بردار تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم
برای کارون بی چراغ و تشنه آبت
چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم
نهال پایداری کاشتی، بی وقفه باریدم
درخت کینه پروردند، اما من تبر بودم
چهل روز تمام از کوفه تا شام از لهیبم سوخت
چهل روز تمام آتشفشانی شعلهور بودم
تمام راه را فکر پریدن داشتم اما
اگر دیر آمدم شرمندهام، بی بال و پر بودم