نويسنده: دکتر محمود عباديان
ايران در عصر قاجار به شدّت گرفتار عقبافتادگي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بود که عوامل داخلي و خارجي چندي در تقويت آن دخيل بودند. در داخل، جنگها و درگيريهاي محلي صدساله - از ضعف دولت صفوي تا به قدرت رسيدن حکومت قاجار - و آشفتگي و خرابيهاي ناشي از آن ايران را از قافلهي پيشرفت اجتماعي و علمي دورتر کرد. امّا عامل خارجي به طور عمده دخالت کشورهاي اروپايي در امور خارجي کشور، تضعيف مرکزيت کشور و توطئه بر ضد دولتمردان وطنپرست و مديران لايق و کاردان ايران بود، تا بتواند راه را براي تحميل پيمانهاي سياسي و اقتصادي اسارت بار هموار گردانند.
ايل قاجار که در پايان قرن هجدهم ميلادي (عصر انقلاب صنعتي) بر اريکهي قدرت تکيه زد، برآمدهي نيروهاي مولده و اجتماعي تازه، يا معرف فرهنگ و اقتصاد پيشروتر از گذشته نبود. از اين رهگذر خاندان زند را شايد بتوان از اهليت بيشتر برخوردار دانست. آنچه پيروزي ايل قاجار را تحقق بخشيد، نخست خستگي و بيزاري مردم از جنگهاي خانگي و ديگري تکيهي بزرگان اين ايل به برخي نيروهاي اجتماعي و اقتصادي مناطق شمال کشور بود. ايل قاجار گذشته از آنکه يکي از ايلهاي عقبماندهي جامعهي سنتي ايران محسوب ميشد، بر ايران نيز زماني مسلط گرديد که طرز تفکر و مديريت ايلي، نه تنها ديگر به نيازهاي سياسي و اقتصادي زمان پاسخ نميداد که سد راه اين پيشرفتها نيز بود. موقعيت جغرافيايي و ساختار قومي جامعهي ايران چنان بود که غالباً هيئت حاکمهاي بر آن حکومت ميکرد که نه تنها نمايندهي قشرهاي پيشرو اجتماع نبود، بلکه غالباً از آنان واپسماندهتر نيز بود.
براي حکومت عقبماندهي قاجار، فرهنگ و ادب وسيلهي سرگرمي و خودنمايي بود و آنچه - هر اندازه هم ناهنجار - اين نياز را برآورده ميکرد، بسنده بود. از اين رو سبک «بازگشت ادبي» به نيازهايشان پاسخ ميداد و کم کم رنگ ادبي رسمي نيز به خود گرفت. امّا عليرغم اين مسئله، ادبيات رسمي عقبمانده، طبعاً زمينهاي ميشود براي شکلگرفتن همزاد خود، يعني ادبيات غيررسمي، مترقي و مردمي. وقتي قصيدهي فارسي، که در اصل مظهر وصف زيبايي و ترغيب اميران ميهنپرست ايراني به دليري و نيکي بود، وسيلهاي براي مدح قاتل اميرکبير و توجيه قتل بزرگمردي چون او شود، ديگر رسالت ادبي خود را، به مثابه پيشرو، از دست داده و هنرمند مردمي به تلاش براي يافتن شکلها و راههاي تازه دست ميزند.
در برخي از رشتههاي فرهنگي - فرضاً علوم پايه - اين امکان وجود دارد که بتوان از محتوا و مصالح نو و تجزيه نشده، شکلي متناسب براي توضيح و کاربرد آن مستقيماً استنتاج کرد. اين کار در زمينهي ادبيات بدان بيواسطگي شدني و مرسوم نيست. از آن جا که افادهي ادبي، درآميخته به عاطفه و ذهنيت است، نيازمند شکلهايي است که از ذهن و عاطفهي اجتماعي انسان مايه گرفته باشد. شاعر و نويسنده هبه اسلوبها و شکلهايي نيازمندند که با احساس و زيستههاي تجربي انسان سنخيت داشته و به ذهن مخاطب بيگانه ننمايد. برعکس، شکلهاي بسيار سنتي و به کار رفته و تکرار شدهي تاريخي، داراي اين کاستياند که فعليت و گيرايي خود را از دست داده و به کليشه نزديک شدهاند، در نتيجه رغبت و توجه مخاطب يا ادب دوست را برنميانگيزند.
از ميان شکل و محتوا، معمولاً شکل ديرپاتر است، به سبب آنکه شکلِ موفق، گوياي برازندهي محتواي نو بوده و در ذهنها جا باز ميکند. از اين رو در مواردي شکلهاي موفق گذشته را - خاصه آنهايي که کليشه نشدهاند - با مضمون و محتواي نو، تلفيقِ بعدي ميدهند، مانند «مستزاد» و «ترجيعبند».
وقتي تجربهي ادبي بومي نتواند شکلي مناسب براي تجسم چيزها و انديشههاي نو ارائه دهد، اين بدان معناست که محتواي اجتماعي و يا سياسي زمان، نيازمند شکلي است به جز آن که سنت ادبي موجود ارائه ميدهد. به سخن ديگر، نيازمند شکلي است که سنت ادبيِ بومي آن را تجربه نکرده است. در اين صورت براي پيريزي شکل مورد نياز، از امکانهاي غيربومي بهرهجويي ميشود. اين کار در فرهنگ و ادب ايران بيسابقه نيست. براي مثال وقتي نظام ساساني از هم پاشيد و مردم ايران پذيراي دين اسلام شدند، فرهنگ نوين اسلامي در ايران، از برخي شکلهاي ادبيات عرب، براي تجسم ادبي مطالبِ خود بهره گرفت. عروض و قصيدهي فارسي محصول اين بهرهبرداري است.
در عصر قاجار نيز، همين مسئله، يعني ضرورت استفاده از شکلهاي ادب خارجي پيش آمد. معمولاً اصل بر اين است که شکل ادب، غالباً بومي (ملّي)، و محتواي آن فراتر (همه انساني يا جهاني) است. بر اين اصل دو نکتهي توضيحي ميتوان افزود؛ نخست اينکه شکل اصيل، تجلي محتواست، يعني از لحاظي جنبهي محتوايي دارد و لذا واجدِ خصلت کلّي است، ديگر آنکه شکل غيربومي و خارجي وقتي ميتواند براستي افادهي مطلب ومي کند که با خصوصيتهاي فرهنگ خودي همگون و دمساز گردد. اين تلفيق در مورد «عروض» و «قصيدهي» عربي، در ادب کلاسيک فارسي و شکل «تئاتر» و «رُمان» و «داستان کوتاه» اروپايي، در دورهي معاصر نيز انجام گرفته است. هر شکل ادبي (و هنري) با يافتن محتواهاي ملي، به نوبهي خود خصلتي فرابومي و همه انساني (جهاني) مييابد.
يکي از دلايل توجه خاص به شکل، در افادهي ادبي، همانا نقش پراهميتي است که جنبهي شکل در پرداخت اثر ادبي دارد. همانگونه که ميدانيم، در ارزيابي اثر ادبي (و هنري) «چه» گويي بيشتر جنبهي محتوايي و «چگونگي»، دلالت بر شکل ارائه ادبي دارد. به سخن ديگر، ادب، «چه» يا «موضوع» را به اعتبار «چگونگيِ» پرداخت آن، به کيفيت ادبي اعتلا ميدهد. اثر ادبي وحدتي است از اين هر دو - که منظور از آن مناسبتِ چگونگي توصيف محتواست. آنچه فرضاً غزل مولانا را از غزل سنايي يا عطار متمايز ميکند، در واقع چگونگي پرداخت انواع غزل است وگرنه از نظر موضوع تفاوت آنها بسيار نيست.
يکي از نتايج تأثير طرز سخن يا شکلهاي ادب اروپايي بر ادبيات فارسي در عصر قاجار، رواج شکلهاي سخن منثور بود. با آنکه جايگاه يگانهي شعر فارسي، از دوران تيموري، تسلّط خود را کمي از دست داد، امّا تا نيمههاي دوران حکومت قاجار، شکلهاي عمدهي ادبي همچنان منظوم بود. يکي از دلايل غلبهي نسبي نثر را در ادب اين دوران، شايد بتوان در اين واقعيت يافت که ادبيات فارسي هيچگاه در تاريخ هزار سالهي خود به اندازهي اين دوره، فضاي مناسب براي مبارزهي اجتماي و فرهنگي پيدا نکرده بود.
ادبيات کلاسيک و سنتي ايران اگرچه برخوردار از نثري زيبا و پخته بود، اين نثر غالباً صورتي روايي و تمثيلي داشت و بيشتر واجد پند و اندرزهاي اخلاقي و نکتهسنجانه بود. يکي از موارد استثنايي آن، در نثر هزلآميز و انتقادي عبيد زاکاني ديده ميشود.
نثري که ما از آن سخن ميگوييم، نثري است که از ثلث آخر قرن سيزدهم هجري قمري در ايران نشو و نما يافت. اين نثر پيامد آشنايي سفيران، نمايندگان دولتي و دانشجويان ايراني با ادبيات داستاني اروپا بود و به همراه آنان به قلمرو و ادب فارسي آن دوران راه يافت. اين نثر ساده و بيآرايه، که در آغاز کمکم در نوشتههاي دولتي جاي خود را باز کرد، نثر فني و مصنوع قرنهاي گذشته را منسوخ نمود و پس از مدتي به اسلوب رايج نثر فارسي بدل گرديد. نخستين اثر اين نشر در نوشتار، اين بود که آن را از طرز بيان مصنوع، فني و به واسطه دور کرد، و به زبانِ تعارف و سخن گفتن به القاب و کُنيه و تفصيلهاي بيارزش را مطرود نمود. رواج و پيشرفت اين نثر نو و ساده، که به تدريج زبان ادب غيردرباري و غيررسمي گرديد، موجب شد که از بار اشرافي نثر فارسي به شدت کاسته شود.
تکوين و تثبيت نثر نو و ساده نه تنها نثر مستوفيانهي سنتي را از صحنه راند و به زبان گفتاري طبقهي متوسط جامعه، شکل نوشتاري بخشيد، بلکه در عين حال شکلهاي ادب منثور اروپايي را نيز به ادب فارسي شناساند. براي نخستينبار ادب فارسي با نثر «رُمان» و ساير شکلهاي ادبِ عصر نو (مثل ادب نمايشنامهاي) آشنا گرديد و از آنها، خاصه از نثر ساده و زندهي «رُمان» براي انجام رسالت ادبي و فرهنگي خود به خوبي استفاده کرد و ديري نپاييد که نثر نوشتاري فارسي از طرز افادهي سنّتي و عبارتها و واژههاي مستعمل عربي پيراستهتر شد. اين دگرگونيها به نوبهي خود بارِ ابلاغي يا اطلاع رسانيِ زبان را افزايش داد. زدودن حشو و زوايد سنتي از زبانِ نثر، توانايي زبان را در توصيف و توضيح واقعيت امر به شدّت افزايش بخشيد.
وقتي زبان فارسي از رسوب عناصر سنتي و صنايع ادبي رها گرديد، به سرعت قابليت انعکاس واقعيتها بيپردهي زندگي راه يافت و توليداتش در واقع دليلهايي شدند که بيشتر بر مدلولهاي واقعي (و نه شاعرانه) دلالت ميکردند. اين دگرگوني در واقع يک انقلاب بود که جنبهي فرهنگي داشت. هر آينه بتوان زبان را کارافزار و وسيلهي بازتاب واقعيتهاي زندگي در ذهن انسان، و رسانهي ابلاغ آن به همنوعان دانست، در ادب فارسي اين کارافزار آنچنان درگير آرايههاي فني و صناعات گرديده بود که تأثير و کارآيي آن به پايينترين سطح خود رسيده بود. دگرگوني سخن فارسي در اثر آشنايي زبان فارسي با امکانات نثر اروپايي، همانا اين کارافزار را پالايش داد، تأثير آن را مضاعف نمود و آن را به سلاحي در دست نويسنده و شاعر عصر مبدل ساخت و زبان نثر فارسي توانست به سلاحِ انتقاد اعتلا يابد، بدين معنا که از آن پس، واقعيتِ توصيفي را به اقتضاي ماهيّت راستينش بازنمايي ميکرد. از اين پس واقعيت زندگيِ آدمي به حکم شأن انسانياش به نوشتار درميآمد و اين همان شکل کلي و پرمحتوايي بود که تحولات دورهي دوم حکومت قاجار و داد و ستد ايرانيان با اروپا به جامعهي فرهنگي ايران آن روز ارزاني داشت.
اين نثر واقعگذار، که در اروپا بديهي و از لوازم گفت و شنود روزينه بود، در ايران کارآيي بسيار يافت. پردههاي ابهام را از سر راه ارتباط قشرهاي مختلف اجتماعي تا حدّي پس زد، نقاش و افشاگر سيماي مردمان و چهرهي پوشيدهي حاکمان شد، پردهي ضخيم ميان گفتار و کردار را دريد و همانند نقاشي رنسانس اروپا، ماسکهاي اساطيري و قداستِ کاذبانه را برداشت و آنها را آنچنانکه براستي بودند در معرض قضاوت افکار قرار دارد. مُهرها کم کم از لبها برداشته شد و قلم براستي «سفير دل» (1) ها شد.
صراحت نثر نو راه را بر افشاگري و انتقاد گشود. ادب و نثر سنتي فارسي که بسا براي پوشيده داشتن زشتيها و زيور ضعفها به کار ميرفت، اينک رازگشاي نهفتهها شد، سنديت يافت و مردم با استناد به جنبهي اطلاعاتي و صراحت بيان آن به داوري دربارهي ديگران، خاصه دولتمردان برميخاستند.
نثر نوين فارسي از همان آغاز رنگ انتقادي به خود گرفت. و آنجا که پاي توصيه و تجويز پيش ميآمد، ديگر توصيهي زهد، مبارزه با نفس و وصف اخلاق ناکجاآبادي نميکرد؛ اينک ديگر تجويز قانون و توصيهي مبارزه براي عدالت و آزادي را داشت و از مزيت دموکراسي سخن ميراند. نوشتههاي ميرزا ملکم خان؛ سيدجمالالدين اسدآبادي، آقاخان کرماني و بسياري ديگر از نويسندگان منتقد چنين سرنوشتي داشت. بدين گونه نثر فارسي خصلت ابلاغگري يافت و طبيعي است که نثر ادبي را، اعم از وصفي و صحنهاي، به شدت تحت تأثير قرار داد. بر اين بنياد ديري نپاييد نثر ادبي شکل غالب افادهي واقعيت شد و بدين وسيله ادبيات فارسي بار ديگر گردِ عقبماندگيهاي قرون را از خود زدود.
نثر ادبي کم کم توصيفيتر، و از جنبهي تجويزي آن کاسته شد. با انتشار مجله و روزنامه جنبهي گزارشي آن نيز تقويت گرديد. رواج روزنامه و مجله، نثر نو را به ميان قشرهاي مختلف مردم بُرد و به يکدستتر شدن نوشتار و گفتار کمک ارزنده کرد. نثر روزنامهنگاري، بار عاطف و ذهني نثر فارسي را مهار کرد. اين کار براي اثبات سنديت نوشتههايش ضروري بود. روزنامه و مجله مُهري بود بر رسميتِ سادگي، فهمايي و عينيتگرايي نثر فارسي. نثر روزنامهنگاري، کم کم به نوع «ژانر» سخن خاص اين رسانهي گروهي فرا رفت و به نوبهي خود بر ديگر نوعهاي نثر نيز تأثير بخشيد.
با همگاني شدن نثر ساده، زمينه براي درآمدن آن به خدمت انتقاد از رکود و عقبماندگي، روز به روز گستردهتر شد؛ انتقاد از عدم صلاحيت، جهل و فساد مسئولان و متصديان مقامهاي دولتي، به ميزان و سطحهاي مختلف صورت ميگرفت - هم آشکار در مجلهها و روزنامهها و هم در محفلها و مباحثهها و مکاتبههاي خصوصي افراد آگاه. در حالي که انتقاد و افشاگري در نوشتههاي همگاني و مطبوعات با لحني آميخته به محافظهکاري و مدارا و تقريباً معتدل درج ميشد، نثر نوشتههاي غيرهمگاني و خصوصي داراي صراحت و شدت خاص بود. در اين گونه نوشتهها، مسائل بيپيرايه، مستقيم و صريح مطرح ميگرديد و توصيفهاي انتقادي اغلب تهاجمي، تحريککننده و بيپروا بود. در يکي از اينگونه نوشتهها به طرز نگارش زير برخورد ميکنيم:
شما را به خدا قسم، کسي ديده است که در هيچ دولت و در هيچ تاريخ وزير علوم بيسواد، وزير انطباعات بيسواد «و تقويم وقايع را» چرا بايد يک نفر بنويسد؟ ... چرا بايد روزنامهها را به انحصار يک نفر داده باشند تا هرچه دلش ميخواهد بنويسد. چه کسي ديده که کتابي که منتشر ميشود بيمعني و کتاب خوب مخفي باشد؟» (2)
در مورد نثر ادبي اين دوره بايد گفت که تفاوت کيفي با نثر انتقادي و توضيحيِ روزنامهها و کتابها نداشت. در خود نثر ادبي طرز بيانهاي مختلفي شکل ميگرفت؛ در ترجمهي حاجي باباي اصفهاني و سياحتنامهي ابراهيم بيک، به نثري زيبا و گزارشي برميخوريم. نوع ديگر، نثري بود که از زبان گفتاري و عاميانه مايهي زياد گرفته بود؛ اينگونه نثر در نوشتههاي طالبوف و خاصه دهخدا به چشم ميخورد. نثر ادبي گزارشي، بيشتر رنگ مستند و مستدل دارد، اغلب پيراسته از آرايه و تصويرهاي چشمگير است و از آن جا که اينگونه نثر کوشش دارد وانمود کند که آنچه توصيف ميکند، عين خود واقعيت است، به سخن مستقيم نيز تمسک ميجويد، به عنوان مثال:
«گفتم: عجب است که در اين مملکت به هر طرف مينگرم ايراني است ولي همه پريشان و پژمرده و بيکار. معلوم ميشود که همه بيچيزند! گفت: بلي، همشهري در اينجا بسيار است. چون امروز يکشنبه و کارها تعطيل است، از آن جهت در اينجا جمع شدهاند. فردا بسياري ميروند پي کار. گفتم چه کار دارند؟ گفت: همه فعله و حمال، مگر چهل پنجاه نفر ميوهفروش، آشپز و دستفروش ميباشند، مابقي سرگردان و محتاج قوت لايموت. گفتم: در اين شهر کوچک چهار پنج هزار نفر ايراني آن هم بدين وضع و حالت پريشاني. گفت آقاجان چه ميفرماييد، تمامي شهرها و قصبهها حتي دهات قفقاز پر از اين قبيل ايرانيان است. گفتم: دولت ايران چرا اينها را رخصت جلاي وطن ميدهد؟ گفت: خدا پدرت را بيامرزد (از قيامت خبري ميشنوي، دستي از دور بر آتش داري) اولاً در ايران امنيت نيست، کار نيست، نان نيست، بيچارهها چه کنند؟ بعضي از تعدي حکام، برخي از ظلم بيگلربگي و داروغه و کدخدا. اين ناکسان در هرکس بويي بردند که پنج شاهي پول دارد، به هزارگونه اسباب چيني بر او ميتازند ...» (3)
نوع ديگر نثر ادبي - همانگونه که گفته شد - به زبان گفتاري و محاوره نزديکتر و از لحاظ انتقادي نيز صراحت خاص خود را داراست.
در زير فرازي از مسالکالمحسنين طالبوف تبريزي را نقل ميکنيم:
«اثر اين نصايح مندرسه فقط در ايران پردهي جهالت رجال ما ميباشد که جز صلاح خويش کاري نکنند، حرفي نزنند، بيمزد مباشرِ کار ثواب نميشوند. جز افسانه و دروغ کتابي ننويسند، جز تملق بيادبانه شعري نبافند! ... اگر دنيا غرق، طوفان حوادث گردد هرکس ميخواهد گليم خود را از آب درآورد، پي نجات نفس خود ميافتد و ملت مظلومانه را به ترحم خدا و شفاعت ائمهي هدا حواله مينمايد. کتب ادبيات ما همه حاکي از تملق و چاپلوسي و تحمل ظلم و فساد و استبداد و اجبار است.» (4)
و تکهاي از آنچه يک وزير از طرز رفتار خود با ناصرالدينشاه تعريف ميکند:
«هرچه فرمود، شنيديم، سرفرود آورديم و قبول کرديم. بعد از دو روز، هرکس طوري کار را به وضعي بر او مشتبه کرديم که حکم خود را تغيير داد و از خيال خود منصرف شد. هر وقت اصرار اکيد و شديد ميکرد، آنوقت ملاها را خبر ميکرديم. آنها هنگامه ميچيديند، غوغا مينمودند. عرايض مينوشتند. به تنگ ميآمد و منصرف ميشد. گاهي در اين اواخر از بينظمي مملکت دلتنگ شده بود، ميخواست فرنگي مآبان را سرکارآورد، مشير و مشاور قرار دهد. آن وقت از سفير روس استعداد ميکرديم؛ ميرفت فساد آنها را تذکره ميکرد، قتل الکساندر دوم را نشان ميداد، رفع غائله مينمود.» (5)
نثري با خصوصيتهايي که نمونهي آن در نقلهاي بالا ديده ميشود، در تاريخ فرهنگ ادبيِ ايران پيش از عصر قاجار زمينه و سابقه نداشت. آنچه در اين نثر ادبي بيسابقه بود، رويکرد مستقيم به واقعيتهاي اجتماعي و سياسي جامعهي ايرانِ آن زمان بود. از اين رهگذر چنين نثري را بايد به معناي سرآغاز نوع ادبي مبارز، منتقد و افشاگر قلمداد نمود. در مقام مقايسه ميتوان گفت: خصوصيتهاي نثر اين دوران تا اندازهاي يادآور نثر رئاليستي قرن نوزدهم اروپا ميباشد. البته تشبيه نثر دوران «رستاخيز» ادبيات فارسي، در عصر ناصرالدين شاه به نثر اروپايي به معناي آن نيست که آثاري همچون سياحتنامه و مسالکالمحسنين از نظر شکل هنري و ارزشهاي فني نيز قابل قياس با رُمان قرن نوزدهم بوده و ميباشند. عليرغم اينکه در اين آثار، مصالح و موضوعهايي که به کار گرفته و پرداخته شده همانند مصالح و موضوعهاي رمان اروپايي است، ولي مناسبت دارد گفته شود که اين دو اثر ادبي فاقد سوژهي (پيرنگ) منسجم، ارتباط رويدادهاي کُنشگريِ شخصيتها به نحوي پويا و بارز ميباشند. سياحتنامه همانگونه که از عنوان آن نيز برميآيد، نوع (ژانر) ادب سياحتي است و نه رُمان. مسالکالمحسنين بيشتر مايهي تخيلي و آرماني دارد.
بايد يادآور شد که چنين ناهمخواني ميان مصالح و برنامهي نويسنده از يک سو و شکل هنري و فني از سوي ديگر، در آن زمان ناگزير و تاحدي طبيعي بوده است. واقعيت اين است که تا آن زمان نثر ادبي فارسي در اين زمينه تجربهي عملي و متکي به خود نداشت؛ از اين رو نبايد ناهماهنگي ميان محتوا و شکل هنري، در اولين پرداختههاي نثر رواييِ فارسي شگفت بنمايد. وانگهي نبايد از ياد برد که پيشگامان نثر معاصر فارسي هنوز با انواع نثر ادبي و ضابطههاي فني رمانپردازي اروپايي آشنايي نداشتند. سرانجام اينکه فشار رويدادهاي اجتماعي و درگيري نويسندگان در اين رهگذر که بيان حقايق را ضرورت ميبخشيد، مجالي براي توجه به پرداخت و صيقل ادبي مطالب باقي نميگذاشت. گفتني است که نخستين آثار ادب اجتماعي ايران، که رنگ و شکل سفرنامه و سياحتنامه به خود گرفت، يادآور سفرنامهنويسانِ سدههاي نخستين هجري است. البته با اين تفاوت که اين سير و سفر در فضاي تخيلي و ادبي جريان داشته و داراي خصلت نمادي (سمبوليک) است.
در مجموع، نثر ادبي فارسي در قرن گذشته، حرکتي تازه را آغاز کرد و کوشيد از زندگاني عيني، مصالح و موضوع گيرد و پرداختههاي خود را در خدمت پيشرفت آنها نهد؛ از اين لحاظ با نثر ادبي سنتي فارسي تفاوت يافت. آن، نثري بود سرگرمکننده، انتباهآور و تجويزکنندهي اخلاق متعارف، امّا اين بدل به نثري منتقد و هشداردهنده و روشنگر شده که ميکوشد آدمي را از تن دادن به عرف کهنه و بيتفاوتي نسبت به آنچه به ناحق بر انسان ميگذرد، دور سازد. تمسک به سفر و ماجراهاي تخيلي يکي از دستاويزهاي ادب فارسي به منظور ارشاد خواننده يا شنونده بوده است. يکي از اولين نثرهاي شيواي فارسي، سفرنامهي ناصرخسرو، نيز از سير و سياحت سخن داشته و واجد تجربيات و آموزههاي فراوان است.
البته در مقايسه با آثار مورد نظر ما، اين تفاوت که ناصرخسرو در سفرنامهي خويش بر آن تأکيد دارد به چشم ميخورد که: «آنچه ديده بودم براستي شرح دادم»، حال آنکه سياحتنامهي ابراهيم بيک و مسالکالمحسنين از نام سير و سفر براي طرح و درج ضرورتها به زبان ادب استفاده کردهاند.
پينوشتها:
1. تعبير خيام در «نوروزنامه»: «بدان که قلم سفير دل است و مشاطهي مُلک ...»
2. افکار اجتماعي و سياسي و اقتصادي در آثار منتشر نشدهي دوران قاجار» تأليف فريدون آدميت و هما ناطق، انتشارات آگاه، 1356 ص 152.
3. «سياحتنامهي ابراهيمبيک» زينالعابدين مراغهاي، نشر اسفار، 1364، ص 19.
4. «مسالکالمحسنين»، اثر خامهي عبدالرحيم ابن شيخ ابوطالب نجار تبريزي، چاپ دوم 1356 (2536) ص 76.
5. همان کتاب (مقدمه) ص 9.
منبع مقاله : عباديان، محمود؛ (1387)، درآمدي بر ادبيات معاصر ايران، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ دوّم