نهاد ناآرام جان
نويسنده: ياسين شكراني
مرگ و جاودانگي از منظر ملاصدرا
انديشيدن به مرگ و زندگي پس از آن، يكي از دغدغههاي هميشگي و سؤالات زندگي هر انساني است. اين مسئله از ديد حكماي اسلامي نيز مغفول نمانده است. در اين ميان، ملاصدرا بيش از ساير حكما به اين مسئله پرداخته است؛ زيرا علاوه بر داشتن روحيه فلسفي، انگيزه و گرايشهاي ديني نيز، به عنوان محركي در وجود او، موجب ترغيب وي براي توجه ويژه به اين موضوع بوده است؛ آن چنان كه كمتر كتابي از وي ميتوان يافت كه در آن سخني از مرگ و معاد و مسائل مربوط به آن به ميان نيامده باشد. البته درك انديشهاي ملاصدرا درباره مرگ، نيازمند آشنايي اجمالي با اصول و نظام فلسفي است. براي درك مباحث مربوط به مرگ و جاودانگي لازم است ابتدا به بيان برخي مقدمات مرتبط با اين بحث پرداخته شود.
حركت جوهري
براي پاسخ به اين سؤالات، ابتدا بايد به تعريف حركت از نظر ملاصدرا بپردازيم. ملاصدرا تمامي تعاريفي را كه از حركت ميشود، تعريف به رسم ميداند؛ يعني به وسيله اين تعاريف صرفاً ميتوان حركت را از غير حركت بازشناخت اما نميتوان به خود حقيقت حركت و چيستي آن دست يافت.
ملاصدرا ابتدا حركت را به «حدوث تدريجي» تعريف ميكند. حدوث عبارت است از وجود بعد از عدم و از همينرو حركت عبارت است از وجود بعد از عدم و از همين رو حركت عبارت است از وجود تدريجي بعد از عدم؛ يعني در هر حركت شيء از حالتي كه هم اكنون در آن است خارج شده و به مرحله عدم ميرود و به حالتي كه ميتواند بدان برسد دست مييابد؛ يعني ترك تدريجي و در عين حال اتصالي حالت نخستين و رسيدن به منزلي نوين.(1)
ملاصدرا تعريف ديگري نيز از حركت به دست ميدهد. وي حركت را به پيروي فيلسوفاني همچون ارسطو «خروج تدريجي از قوه به فعل» تعريف ميكند. ارسطو حركت را «كمال اول براي آنچه در حالت قوه است» ميداند؛ يعني اگر جسم در حالت بالقوه بوده و هنوز به حالت مطلوب خود نرسيده باشد، اگر به تدريج و اتصالاً از اين موضع خارج شود و به سمت موضع مطلوب حركت كند و موضع ثانوي را بالفعل دريابد، ميتوان گفت كه حركت كرده است.(2)
اين هر دو تعريف بر اين نكته تأكيد ميكنند كه حركت امري است متصل و يكپارچه كه مشتمل بر زوالها و حدوثهاي مستمر و متوالي است كه ضمن آن، تدريجاً و متوالياً فعليت به جاي قوه مينشيند. براساس اين نگاه، حركت تنها در موجوداتي امكانپذير خواهد بود كه از همه جهت بالفعل وكامل نبوده و در آنها فقدان و نقصهايي نيز موجود باشد؛ بنابراين موجودات مجرد به اين دليل كه سراپا فعليت و كمال هستند، فاقد حركتند.
با شناخت هويت حركت، به سؤال محوري خود باز ميگرديم: آيا در هر حركت، تغيير در حالات و صفات شيء رخ ميدهد يا در ذات و طبيعت شيء؟ حكيمان پيش از ملاصدرا حركت را در هويت و ذات شيء (جوهر شيء) نامعقول دانسته و آن را تنها در صفات و اعراض شيء جاري ميدانستند. از نگاه آنان، جوهر شيء ثابت بوده و تنها برخي از صفات است كه تغيير مييابند. به بيان ديگر، متحرك در بستر صفاتش به راه افتاده و چهرههاي خود را تغيير ميدهد نه اينكه در خود و جوهر خويش حركت كند تا منجر به عوض شدن خودش شود.(3) اما ملاصدرا وقوع حركت را در جوهر شيء نه تنها جايز بلكه واجب ميداند و برهان ميآورد كه تا چنين حركتي در درون نباشد، تحولي در بيرون نيز نخواهد بود و اگر حركتي در ظاهر مشاهده ميشود، بيانگر حركتي دروني است.(4)
ملاصدرا در يكي از دلايل خود در اثبات حركت جوهري ميگويد: تحولات اعراض و صفات، معلول طبيعت و ذات جوهر آنهاست و با توجه به اينكه علت طبيعي حركت، خود نيز بايد متحرك باشد تا بتواند حركتي ايجاد كند، پس نتيجه ميدهد كه جوهري كه علت براي حركت و تغيير در اعراض و صفات به شمار ميرود، خود بايد متحرك باشد.(5)
بنابر اصل حركت جوهري، همه موجودات مادي در درون خود در حال تغيير و حركت هستند؛ يعني هر لحظه، در درون اشيا تحول و حركتي به سوي كمال آن شيء رخ ميدهد و لحظه كنوني هيچ موجودي با لحظه بعد آن يكسان نيست بلكه لحظه آتي، تكامل يافته لحظه قبل است. اين نظريه زير مبناي بسياري از انديشههاي ملاصدرا در بحث معاد قرار گرفته است.
رابطه نفس و بدن
ملاصدرا با اين نظريه، در تقابل با فليسوفاني كه نفس را از بدو پيدايش مجرد دانستهاند، قرار ميگيرد. او براي مخالفت خود در باب تجرد ابتدايي نفس، دلايلي نيز دارد كه آنها را چنين بيان ميكند: چگونه ممكن است ما نفسي مجرد و در بالاترين درجات وجودي نسبت به عالم مادي داشته باشيم ولي در عين حال اين نفس از هرگونه ادراك و كمال وجودي بيبهره باشد تا آنجا كه نفس براي تحصيل اين ادراكات و كمالات، روبه استفاده از ادوات بدني پستتر از خود بياورد؟ آيا اين با تجرد نفس و توجه به مرتبه بالاي وجودي آن نسبت به بدن سازگار است؟ از سوي ديگر، چگونه ممكن است موجودي مجرد همچون نفس، با موجودي كاملاً مادي همچون بدن متحد شود و نوع جسماني واحدي را تشكيل دهد؟ اين تركيب مجرد و مادي را چگونه ميتوان توجيه كرد؟(9)
در توضيحاتي كه گذشت، «جايگاه نظريه حركت جوهري» و نيز رابطه نفس و بدن آشكار شد و دانستيم كه نفس در حركتي از نقص و ماده محض بودن به كمال و تجرد ميرسد و همين مباني است كه نگاه جديدي را در باب مرگ در مقابل ملاصدرا ميگشايد از منظر ملاصدرا، مرگ بر خلاف نظر پزشكان و طبيبان، ناشي از ضعف و بيماري بدن نيست بلكه ناشي از قوت و كمال نفس است كه به مقام بينيازي از بدن رسيده است و آن را رها كرده است.
ملاصدرا مرگ را براي موجودات اين دنيا كه همگي مادي هستند امري حتمي ميداند چرا كه از نظر او، مجردات از نظر مادي نبودن منزه از حركت و تغييرند و هميشه ثابتند و از همين جهت مرگي براي آنها نيست. اما موجودات مادي در معرض حركت جوهرياند و چون براي هر حركت مقصدي است كه با رسيدن به آن پايان ميپذيرد، انسان هم كه جزئي از عالم طبيعت است، حركتي دارد كه با رسيدن به غايت و مقصد آن حركت، مرگش فرا خواهد رسيد.(10) بنابراين ملاصدرا به منظور تقريب اذهان، نفس را به صنعتگري تشبيه ميكند كه در دكاني همچون بدن به كار صنعتگري مشغول است و اين صنعتگر بعد از پايان كارش در دكان را بسته و آن را رها ميكند؛ يعني نفس بدن را پس از پايان كارش (رسيدن به كمال) رها كرده و از آن جدا ميشود.(11)
در اينجا، اين پرسش مطرح است كه چگونه ميتوان صحبت از به كمال رسيدن نفس انسانهاي شقي و ظالم در هنگام مرگشان كرد، در حالي كه نفس آنان در اوج پستي و نقصان است؟ آيا نفس گناهكاران نيز به كمال ميرسد؟ ملاصدرا در پاسخ ميگويد وقتي نفس به غايت خود ميرسد و از قوه به فعل خارج ميشود، اين غايت و كمال يا در جهت سعادت عقلي ملكي است يا در جهت شقاوت شيطاني؛ يعني در مورد انسانهاي شقي، كمال نفس همان كمال تكويني است اما در جهت مظهريت قهرالهي، هر چند كه اين نفس از لحاظ كمال تشريعي ناقص است. به بيان ديگر، حتي نفس انسان شقي نيز به كمال تكويني خود ميرسد اما كمالي در جهت قهر و غضب و نه رحمت و رافت.(12)
در بحث انواع مرگ، ملاصدرا مرگ را به 2 نوع طبيعي و اخترامي (تصادفي) تقسيم ميكند. مرگ طبيعي، همان مرگي است كه در پي حركت جوهري نفس و به غايت رسيدن آن و رها كردن بدن رخ ميدهد؛ يعني اين نفس است كه ابتدا بدن را رها كرده، در نتيجه موجب فساد و نابودي بدن ميشود. مرگ اخترامي يا تصادفي مرگي است كه به علت فساد بدن رخ داده و نفس به علت اين فساد مجبور به ترك بدن و رها كردن آن ميشود.(13)
ملاصدرا براي تفهيم هرچه بيشتر تفاوتهاي اين 2 نوع مرگ، مثالي از يك كشتي ميزند كه تخريب شده و از كار افتادگي آن به 2 صورت ممكن است روي دهد؛ حالت اول وقتي است كه منشأ اختلال و خرابي در خود كشتي باشد، بدين نحو كه برخي از اجزا و قسمتهاي آن خراب و كشتي دچار نقص شود؛ مثلاً بادبانهاي كشتي پاره يا بدنه آن سوراخ شود. در اين حالت كشتي از حركت باز ميايستد و هر قدر باد بوزد، كشتي حركت نخواهد كرد. حالت دوم وقتي است كه منشأ خرابي كشتي در خارج از آن باشد و عوامل خارجي آن را خراب كنند؛ مثلا باد شديدي بوزد و اجزاي كشتي را متلاشي كند. در اين حالت نيز كشتي حركت نخواهد كرد، ملاصدرا رابطه نفس و بدن را به رابطه باد و كشتي تشبيه ميكند و نفس را به عنوان باد و بدن را چون كشتي ميشمارد. در حالت مگر اخترامي يا تصادفي، اين كشتي بدن است كه دچار فساد ميشود و به علت خرابي كشتي، وزش باد نفس براي حركت و تدبير آن سودي نخواهد بخشيد و كشتي تن از حركت باز ميايستد. اما مرگ طبيعي مانند حالت دوم است كه وزش باد نفس آن قدر شديد است كه كشتي تن را متلاشي كرده، از حركت باز ميايستاند. در اين حالت، تخريب بدن ناشي از شدت و قوت نفس است كه در اثر به كمال رسيدن نفس رخ ميدهد؛ بنابراين هر آنچه ملاصدرا در باب مرگ ناشي از كمال نفساني ميگويد، تبيين مرگ طبيعي است. (14)
برزخ
معاد
بايد توجه داشت كه از نظر ملاصدرا، صورتهاي خيالي برخلاف تصوري كه ما از خيال داريم، همگي عيني و حقيقي بوده و بنابر نظر ملاصدرا، حتي از شدت وجودي بيشتري نسبت به موجودات دنيوي برخوردارند.(17)
پی نوشت:
1- ملاصدرا، اسفار، ج 3، چاپ سوم، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 981 م، ص 22.
2- همان، ص 24.
3- براي توضيح بيشتر رك: سروش، عبدالكريم، نهاد ناآرام جهان، چاپ چهارم، 1379، ص 20.
4- همان، ص 98.
5- همان، صص 97- 93.
6- همان، ص 393.
7- همان، صص 136 و 137.
8- همان، صص 11 و 12.
9- همان، صص 330- 325.
10- همان، صص 107- 105.
11- همان، ص 108.
12- حسيني، مجيني و ديگران، ملاصدرا به روايت ما، چاپ اول، 1386، ص 151.
13- همان، ص 151.
14- همان، ص 152.
15- اسفار، ج 8، صص 241- 239.
16- اسفار، ج9، صص 30- 27.
17- همان، صص 174 و 175.