زن در نهج البلاغه
معاشر الناس، ان النساء نواقص الايمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، فاما نقصان ايما نهن فقعودهن عن الصلوة و الصيام فى ايام حيضهن و اما نقصان عقولهن فشهادة امراتين كشهاده الرجل الواحد و اما نقصان حظوظهن فموار يثهن على الانصاف من مواريث الرجال.
نهج البلاغه- خطبه ۸۰
اى مردم، همانا زنان در مقايسه با مردان در ايمان و بهره ورى از اموال و عقل متفاوتند؛ اما تفاوت ايمان بانوان، بركنار بودن از نماز و روزه در ايام عادت حيض آنان است. و اما تفاوت عقلشان با مردان بدان جهت كه شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است وعلت تفاوت در بهره ورى از اموال آن كه ارث بانوان نصف ارث مردان است.
مرحوم محمد دشتى ذيل اين خطبه در علت ترجمه «نواقص» به «تفاوت» چنين نگاشته است:
«ظاهر اين خطبه و كلمه «نواقص» مخالف آيات قرآن كريم و عقايد و فلسفه اسلامى است، اگر بگوييم كه (خدا نيمى از انسان ها «زنان» را ناقص آفريد) تنها راه جمع آن است كه در واژه «نواقص» تصرف كنيم و معناى آن را «تفاوت» و «اختلاف» بدانيم كه در لغت و واژه هاى قرآن نيز به جاى يكديگر استعمال شده اند، آن گاه تضاد ظاهرى اين خطبه با قرآن كريم و مبانى اعتقادى برطرف مى شود، كلمه «نواقص» در اين جا يعنى تفاوت و تفاوت در آيه ۳ ملك «ماترى من تفاوت» يعنى نقص و كاستى، امام مى خواهد بفرمايد كه زن و مرد هر كدام روحيات و صفات مخصوص به خود را دارند و جايگاه هر كدام بايد حفظ گردد. پس عايشه را كه يك زن است سوار بر شتر، فرمانده خود قرار ندهيد كه شورش بصره را به پا كند و آن همه خون مسلمانان را بر زمين ريزد.»
قابل ذكر است كه اين خطبه در جنگ جمل ايراد شده است.
اولين خطبه نهج البلاغه در مورد زنان كه در جوامع علمى و دانشگاهى، خصوصاً در صنف زنان، درباره آن گفت وگو و صحبت مى شود، خطبه ۸۰ نهج البلاغه است كه ظاهراً و در نگاه بدوى، در نكوهش زنان ايراد شده است. اين خطبه بعد از جنگ جمل ايراد شد.
ايمان به معناى عمل و مسووليت هاى ناشى از عقيده مى باشد. ايمان تجلى عقيده در عمل است. وقتى عمل جلوه گاه عقيده انسان باشد، به نام ايمان و به اسم ايمان مطرح مى شود. لذا در روايات درباره تفاوت ايمان با اسلام آمده است: «الايمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلا عمل» ايمان، اعتراف همراه با عمل است و اسلام، اعتراف منهاى عمل. با توجه به اين مطلب، مى گوييم مهم ترين عمل در اسلام، به پا داشتن نماز و روزه مى باشد. حتى در قرآن كريم، واژه ايمان بر خود نماز اطلاق شده است خداوند مى فرمايد:
«و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلمكم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيره الاعلى الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرووف رحيم.»
همه مفسران و مترجمان مى گويند منظور از كلمه «ايمانكم» در آيه، نماز مى باشد. اين دقيقاً همان معنايى است كه حضرت على عليه السلام در خطبه به آن اشاره كردند و مى فرمودند:
«فاما نقصان ايمانهن فقعودهن عن الصلواه و الصوم فى ايام حيضهن»
يعنى در خطبه هم، ايمان به نماز و روزه تفسير مى شود. زيرا تعليل «فقعودهن...» اين مطلب را مى رساند. پس«نقص ايمان» - در خطبه- به نماز و روزه اشاره است كه به خاطر يك سرى مصالح، زن در ايام حيض از خواندن آن معاف است؛ نه اين كه بگوييم عقيده و ايمان آن ها ناقص است و مشكل معرفتى دارند.
در بين مردان هم كسانى يافت مى شوند كه نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند، كه در اين صورت مى بايستى آن ها هم ناقص ايمان به معناى عقيده تلقى مى شدند، كه ابدا اين طور نيست. پس نماز نخواندن و روزه نگرفتن در اين ايام رذيلتى براى زن محسوب نمى شود: بلكه عبادت و اطاعت محض پروردگار است. چون ترك نماز براى كسى كه امر به ترك آن شده عبادت است.
۱- نقصان و نقص:
نقص: در اين جا به معناى ضعيف بودن است، نه به معناى كم و كاستى كه خلاف حكمت پروردگار است. چون حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ضعيفات القوه و الانفس و العقول.» يعنى زن ها در قوه، انفس و عقول، ضعف دارند.
۲- عقل در لغت:
راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: اصل «عقل»، امساك، نگهدارى و منع چيزى است.
عقل به دو چيز گفته مى شود:
نخست به قوه اى كه آماده قبول دانش است.
و اين همان چيزى است كه اگر در انسان نباشد تكليف از او برداشته مى شود. و در احاديث از اين عقل تمجيد شده است و دوم به علمى كه انسان به وسيله اين قوه كسب مى كند عقل گويند و اين همان چيزى است كه قرآن كافران را به خاطر تعقل نكردن مذمت كرده است.
و در اين مورد به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اشعار امام على عليه السلام استناد كرده است.
ابن منظور در لسان العرب مى گويد:
«العقل: الحجر و النهى ضد الحمق و الجمع عقول...
و قيل العاقل الذى يحبس نفسه و يردها عن هواها، اخذ من قولهم قد اعتقل لسانه اذا حبس و منع الكلام...
و سمى العقل عقلا لانه يعقل صاحبه عن الثورط فى المهالك اى يحسبه...
العقل هو التمييز الذى به يتميز الانسان من سائر الحيوانات.
عقل الشىء يعقل عقلاً: فهمه»
«عقل همان حجر (عقل و لب) و نهى (عقل) و مخالف حمق (احمق) است و جمع آن عقول است...
و گفته شده است. عاقل كسى است كه نفس خودش را حبس كرده و آن را از هوى و هوس دور نگه دارد و اين معنا از قول آن ها: «قد اعتقل لسانه» يعنى هنگامى كه از حرف زدن منع شود، گرفته شده است و عقل را عقل ناميده اند به خاطر اين كه صاحبش را از افتادن در مهلكه ها دور نگه مى دارد. و (نيز) گفته شده كه عقل وسيله اى است كه انسان را از سائر حيوانات جدا مى كند... عقل الشىء: آن را فهميد.»
نيز در مورد معناى عقل مى نويسند:
«اصل ماده عقل، همان تشخيص صلاح و فساد در جريان زندگى مادى و معنوى سپس ضبط نفس و منع آن بر همان مطلب است.
از لوازم عقل، امساك، تدبر و نيكويى فهم و ادراك و انزجار و شناخت چيزهايى است كه در زندگى مورد نياز است و نيز تحت برنامه عدل و حق قرار گرفتن و نگه دارى خود از هوس ها و تمايلات است...
قواى نفس با نفس انسان متحد است و از آن جمله، عقل نظرى و عملى است و عقل نظرى به لحاظ ما فوق آن يعنى مبادى عاليه گفته مى شود كه به آن قوه ادراك نيز گويند و عقل عملى به لحاظ مادون آن است كه اين عقل مبداً تحريكات بدنى و اعمال خارجى است.
پس تشخيص مصالح و مفاسد مربوط به عقل نظرى و ادراك است و ضبط نفس و منع آن مربوط به عقل عملى است.
منظور از «نواقص العقول» در خطبه، عايشه مى باشد و نمى تواند بيانگر توصيفى عام از وضعيت زنان باشد، چون حضرت على عليه السلام اين خطبه را بعد از جنگ جمل و در انتقاد از عملكرد فتنه گران ايراد فرمود.
نقد و بررسى:
اين ديدگاه به چند دليل درست به نظر نمى رسد:
۱- روايت نهج البلاغه چون مشتمل بر تعليل عام و ضمير جمع مونث است، نمى توان آن را بر شخص خاص حمل كرد. به وضوح، از متن نهج البلاغه برنمى آيد كه على عليه السلام اقدامات فتنه گرانه يك فرد را بهانه اى براى بيان يك حكم عام كرده باشد.
۲- چنان كه گذشت، روايات نقصان عقل منحصر به نهج البلاغه نيست و ساير روايات مسلماً در مقام بيان يك واقعه خاص نيستند.
يعنى در واقع زنان هيچ نقصان و كمبودى در عقل ندارند صاحبان اين ديدگاه معتقدند كه مردان در به وجود آوردن محيطى نامناسب براى رشد عقلى زنان، نقش ظالمانه اى ايفا كردند. بنابراين، تغيير شرايط و روابط اجتماعى مى تواند اين كاستى را جبران كند. در نتيجه، نقص عقل زنان در كلام امام على عليه السلام پديده اى مربوط به شرايط اجتماعى خاص است. نه ويژگى عمومى زنان و چه بسا زنان در عصر جديد در شرايطى قرار گيرند كه با برخوردارى از رشد عقلى هم رديف مردان قرار گيرند.
در توضيح بيشتر اين نظريه گفته اند: در جوامع ابتدايى كه محصولات گياهى به وفور در اطراف محل سكونت يافت مى شد، زن و مرد مى توانستند مشتركاً به جمع آورى مواد غذايى بپردازند. اما از آن جا كه زن مسووليت توليد مثل و پرورش فرزند را بر عهده داشت. وى توانست همپاى مردان در تعقيب شكار از محل سكونت دور شود. نياز به شكار بيشتر، مردان را بر آن داشت كه به ابداع واختراع ابزارى بپردازند كه آنان را در رسيدن به مقصود يارى رساند و به تدريج نوعى تقسيم وظايف در زندگى خانوادگى و اجتماعى به ظهور رسيد. زن به فراست به وظيفه خطير، ظريف و سازنده خود پى برد و به آن قانع شد و مرد در پهنه تزاحم اجتماع همواره ترفندهاى تازه آموخت. حيله ها ديد و نيرنگ ها فرا گرفت. پس، چون زن كمتر در متن جامعه و روابط بازار و جنگ ستيز قرار دارد و در مقايسه با مردان، از بسيارى از آنان ناآگاه تر است. پس از منطق دور است كه اين امر را دال بر ضعف قدرت تعقل زن بدانيم.
درباره اين ديدگاه، ذكر چند نكته لازم به نظر مى رسد:
اولاً، مطلب اخير تنها يك احتمال است و شاهدى براى آن ارائه نشده است. از اين رو، نمى تواند دليلى بر تساوى زن و مرد در قواى عقلانى باشد. اين گروه، كه خود به تفاوت زن و مرد در رفتارهاى عقلانى اذعان كرده اند، در تبيين علت تفاوت تنها به طرح ادعايى مى پردازد كه اثبات آن دلايل و شواهد بسيار مى خواهد.
ثانياً، نتيجه اين سخن، نقصان آگاهى هاى اجتماعى و آشنا نبودن به پيچيدگى روابط اجتماعى است و پرواضح است كه اين معنا غير از نقصان عقل است. چنانچه گفتيم، نقصان عقل در مباحث اجتماعى به اين معنا است كه شخص از قدرت تدبير اجتماعى كمترى برخوردار است، نه آن كه آگاهى هاى اجتماعى كمترى دارد. پس اين نظريه نمى تواند به خوبى مفهوم نقصان عقل را توضيح دهد و تنها شاهدى بر نقصان اطلاعات زن است.ثالثاً، اگر بپذيريم كه زن و مرد اختلاف استعدادى ندارند و تفاوت ميان دو جنس همگى به تأثيرات اجتماعى باز مى گردد، شريعت اسلام بايد راهى براى اصلاح اين حالت و ارتقاى زنان به وضعيتى برابر با مردان پيشنهاد مى كرد تا اين انحراف تاريخى را از ميان بردارد، نه آن كه با احكام و مقررات خود بر استمرار اين وضعيت صحه گذارد. اين كه در امور خانوادگى وظايف اقتصادى برعهده مرد قرار گرفته، فعاليت هاى خارج از خانه به مرد و فعاليت هاى خانوادگى به زن پيشنهاد شده است، برخى مسووليت هاى اجتماعى چون قضاوت و جهاد ابتدايى تنها بر عهده مردان گذاشته شده و از زنان سلب مسووليت شده است، شهادت زنان در برخى مواقع با شهادت مردان نابرابر است، از مشورت با زنان در برخى امور از جمله جنگ و جهاد پرهيز شده است، اوصافى چون بخل، جبن و تكبر (البته در تفسيرى خاص از اين اوصاف) براى زنان صفت پسنديده و براى مردان صفتى ناپسند شمرده مى شود و ده ها مورد از اين قبيل، نشان از آن دارد كه از نگاه دينى، چنين زمينه هاى ناهمسان ميان زن و مرد، ريشه در امرى تكوينى دارد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان، پس از آن كه زن را در فضايل انسانى و پيمودن مسير قرب هچون مرد مى شمارد، در مخالفت بااين ديدگاه مى گويد:
از اشكالاتى كه متوجه اين رأى است، آن است كه اجتماع از قديمى ترين عهد پيدايشش، به تأخر زن از مرد در برخى امور قضاوت كرده است و اگر طبيعت مرد و زن مساوى بود، خلاف اين حكم دست كم در برخى زمان ها ظاهر شده بود. مؤيد اين اشكال آن است كه تمدن غرب با تمام عنايتى كه بر پيش بردن زن دارد، نتوانسته مرد و زن را مساوى كند و پيوسته نتيجه سنجش ها، موافق نظر اسلام در تقديم مردان بر زنان در امر حكومت و قضاوت و جنگ است.
بدين منظور در باب شهادت، از آن جا كه احساسات سرشار زن ممكن است مانع از اتخاذ موضعى صحيح گردد. انضمام شاهدى ديگر به منظور حصول اطمينان پيش بينى شده است. بر طبق اين نظر، در صورتى كه زن احساسات سرشار خود را مهار كند، از قواى عقلانى برابر با مرد بهره خواهد گرفت. اين نظريه برخلاف ديدگاه دوم، بر تفاوت زن و مرد در امرى تكوينى صحه مى گذارد و به اين نكته باور دارد كه وضعيت طبيعى زن به گونه اى است كه معمولاً جنبه احساسى وى بر كاركرد عقلانى اش تأثير مى گذارد، نويسندگان تفسير نمونه در ذيل آيه ۲۸۲ سوره بقره، ظاهراً اين احتمال را برگزيده اند.
«اين كه چرا شهادت دو زن معادل شهادت يك مرد شمرده شده، به خاطر اين است كه زن موجودى است عاطفى و احياناً ممكن است تحت تأثير قرار گيرد، لذا يك نفر ديگر به او ضميمه شده تا از تحت تأثير قرار گرفتن او جلوگيرى كند.»
نقد و بررسى
به نظر مى رسد اين نظريه هم نمى تواند پاسخ مثبتى براى پرسشى كه مطرح شده است، بوده باشد. زيرا در قرآن، به صراحت، ما مأمور و موظف شديم كه عقل خودمان را به كار بيندازيم، و از واژه هايى همچون تعقل، تدبر و تفكر... استفاده شده است. خداوند مى فرمايد:
«انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون»
ما آن را (قرآن) فصيح و عربى قرار داديم؛ شايد شما (آن را) درك كنيد. همچنين مى فرمايد:
«... و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين اسماء و الارض لايات لقوم يعقلون.»
... و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«... قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون»
... ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم، شايد انديشه كنيد.
در اين دسته از آيات ما موظف هستيم در آيات خداوند (اعم از تكوين و تشريع) از فكر و انديشه و تعقل استفاده كنيم.
خداوند در تعدادى از آيات ديگر، كسانى را كه عقل خودشان را به كار نمى گيرند و از تفكر و انديشه استفاده نمى كنند، توبيخ و مذمت كرده است.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
«و يجعل الرجس على الذين لايعقلون» و پليدى را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون»؛ بدترين جنبدگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.
نيز مى فرمايد:
«و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق يا لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون»
مثل (تو در دعوت) كافران بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از خطر) صدا مى زند؛ ولى آن ها چيزى جز سروصدا نمى شوند. (اين كافران) كر و لال و نابينايى هستند كه نمى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.»
و (كافران) مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.
با توجه به اين دو دسته از آيات، مى گوييم خطابات شارع مقدس و قرآن نسبت به زن و مرد مساوى است؛ همان اندازه اى كه مردها مورد خطاب قرار مى گيرند زن ها نيز به همان اندازه مورد خطاب خداوند هستند. پس نمى توانيم بگوييم زن ها از قوه عقل همانند مردها برخوردارند، ولى قوه تعقل آن ها كمتر فعال است؛ زيرا اين صريحاً خلاف خواسته هاى قرآن است كه ما را به تعقل دعوت مى كند. به اين ترتيب، نمى توانيم بين عقل و تعقل فرق بگذاريم؛ زيرا چيزى كه خداوند از ما مى خواهد تعقل است.
«... فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاءخرى...» محل استشهاد در آيه. قسمت «ان تضل احدهما فتذكر احدهما الاءخرى...» مى باشد. صاحب ديدگاه، «تضل» را به معناى فراموشى گرفته و نتيجه مى گيرد كه زن فراموش كار است و نيازمند به يك زن ديگرى است كه او را يادآورى كند. بنابراين، صاحب ديدگاه معتقد است كه محتواى سخن حضرت اين است كه حفظ و يادآورى و ضبط زن، نصف مرد است.
نقد و بررسى
به نظر مى رسد اين ديدگاه نيز نمى تواند پاسخ صحيحى باشد: زيرا اولاً، به هيچ وجه، عقل در لغت و اصطلاح، به معناى حفظ و ضبط نيامده است، ثانياً، ترجمه اى كه صاحب اين ديدگاه از واژه «تضل» ارايه كرده و نتيجه خودش را بر آن متفرع ساخته است، درست نمى باشد؛ زيرا واژه «تضل» به معناى فراموشى نيست تا بگوييم زن، فراموش كار است و در حفظ و ضبط مطالب، مشكل دارد و وقتى مى خواهد شهادت دهد بايد زن ديگرى هم همراه او باشد كه به او تذكر دهد كه فلان مطلب را فراموش كردى تا شهادت كامل باشد. ثالثاً، مشكل فراموشى تنها يك زن را نبايد بگيرد بلكه همه زن ها بايد دچار اين مشكل بشوند، كه در اين صورت، مشكل هم چنان باقى خواهد ماند.
منبع :روزنامه جوان
نهج البلاغه- خطبه ۸۰
اى مردم، همانا زنان در مقايسه با مردان در ايمان و بهره ورى از اموال و عقل متفاوتند؛ اما تفاوت ايمان بانوان، بركنار بودن از نماز و روزه در ايام عادت حيض آنان است. و اما تفاوت عقلشان با مردان بدان جهت كه شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است وعلت تفاوت در بهره ورى از اموال آن كه ارث بانوان نصف ارث مردان است.
مرحوم محمد دشتى ذيل اين خطبه در علت ترجمه «نواقص» به «تفاوت» چنين نگاشته است:
«ظاهر اين خطبه و كلمه «نواقص» مخالف آيات قرآن كريم و عقايد و فلسفه اسلامى است، اگر بگوييم كه (خدا نيمى از انسان ها «زنان» را ناقص آفريد) تنها راه جمع آن است كه در واژه «نواقص» تصرف كنيم و معناى آن را «تفاوت» و «اختلاف» بدانيم كه در لغت و واژه هاى قرآن نيز به جاى يكديگر استعمال شده اند، آن گاه تضاد ظاهرى اين خطبه با قرآن كريم و مبانى اعتقادى برطرف مى شود، كلمه «نواقص» در اين جا يعنى تفاوت و تفاوت در آيه ۳ ملك «ماترى من تفاوت» يعنى نقص و كاستى، امام مى خواهد بفرمايد كه زن و مرد هر كدام روحيات و صفات مخصوص به خود را دارند و جايگاه هر كدام بايد حفظ گردد. پس عايشه را كه يك زن است سوار بر شتر، فرمانده خود قرار ندهيد كه شورش بصره را به پا كند و آن همه خون مسلمانان را بر زمين ريزد.»
قابل ذكر است كه اين خطبه در جنگ جمل ايراد شده است.
اولين خطبه نهج البلاغه در مورد زنان كه در جوامع علمى و دانشگاهى، خصوصاً در صنف زنان، درباره آن گفت وگو و صحبت مى شود، خطبه ۸۰ نهج البلاغه است كه ظاهراً و در نگاه بدوى، در نكوهش زنان ايراد شده است. اين خطبه بعد از جنگ جمل ايراد شد.
نكات قابل توجه در خطبه
ايمان به معناى عمل و مسووليت هاى ناشى از عقيده مى باشد. ايمان تجلى عقيده در عمل است. وقتى عمل جلوه گاه عقيده انسان باشد، به نام ايمان و به اسم ايمان مطرح مى شود. لذا در روايات درباره تفاوت ايمان با اسلام آمده است: «الايمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلا عمل» ايمان، اعتراف همراه با عمل است و اسلام، اعتراف منهاى عمل. با توجه به اين مطلب، مى گوييم مهم ترين عمل در اسلام، به پا داشتن نماز و روزه مى باشد. حتى در قرآن كريم، واژه ايمان بر خود نماز اطلاق شده است خداوند مى فرمايد:
«و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلمكم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيره الاعلى الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرووف رحيم.»
همه مفسران و مترجمان مى گويند منظور از كلمه «ايمانكم» در آيه، نماز مى باشد. اين دقيقاً همان معنايى است كه حضرت على عليه السلام در خطبه به آن اشاره كردند و مى فرمودند:
«فاما نقصان ايمانهن فقعودهن عن الصلواه و الصوم فى ايام حيضهن»
يعنى در خطبه هم، ايمان به نماز و روزه تفسير مى شود. زيرا تعليل «فقعودهن...» اين مطلب را مى رساند. پس«نقص ايمان» - در خطبه- به نماز و روزه اشاره است كه به خاطر يك سرى مصالح، زن در ايام حيض از خواندن آن معاف است؛ نه اين كه بگوييم عقيده و ايمان آن ها ناقص است و مشكل معرفتى دارند.
در بين مردان هم كسانى يافت مى شوند كه نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند، كه در اين صورت مى بايستى آن ها هم ناقص ايمان به معناى عقيده تلقى مى شدند، كه ابدا اين طور نيست. پس نماز نخواندن و روزه نگرفتن در اين ايام رذيلتى براى زن محسوب نمى شود: بلكه عبادت و اطاعت محض پروردگار است. چون ترك نماز براى كسى كه امر به ترك آن شده عبادت است.
۲- معناى عقل و نقص آن در زن
۱- نقصان و نقص:
نقص: در اين جا به معناى ضعيف بودن است، نه به معناى كم و كاستى كه خلاف حكمت پروردگار است. چون حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ضعيفات القوه و الانفس و العقول.» يعنى زن ها در قوه، انفس و عقول، ضعف دارند.
۲- عقل در لغت:
راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: اصل «عقل»، امساك، نگهدارى و منع چيزى است.
عقل به دو چيز گفته مى شود:
نخست به قوه اى كه آماده قبول دانش است.
و اين همان چيزى است كه اگر در انسان نباشد تكليف از او برداشته مى شود. و در احاديث از اين عقل تمجيد شده است و دوم به علمى كه انسان به وسيله اين قوه كسب مى كند عقل گويند و اين همان چيزى است كه قرآن كافران را به خاطر تعقل نكردن مذمت كرده است.
و در اين مورد به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اشعار امام على عليه السلام استناد كرده است.
ابن منظور در لسان العرب مى گويد:
«العقل: الحجر و النهى ضد الحمق و الجمع عقول...
و قيل العاقل الذى يحبس نفسه و يردها عن هواها، اخذ من قولهم قد اعتقل لسانه اذا حبس و منع الكلام...
و سمى العقل عقلا لانه يعقل صاحبه عن الثورط فى المهالك اى يحسبه...
العقل هو التمييز الذى به يتميز الانسان من سائر الحيوانات.
عقل الشىء يعقل عقلاً: فهمه»
«عقل همان حجر (عقل و لب) و نهى (عقل) و مخالف حمق (احمق) است و جمع آن عقول است...
و گفته شده است. عاقل كسى است كه نفس خودش را حبس كرده و آن را از هوى و هوس دور نگه دارد و اين معنا از قول آن ها: «قد اعتقل لسانه» يعنى هنگامى كه از حرف زدن منع شود، گرفته شده است و عقل را عقل ناميده اند به خاطر اين كه صاحبش را از افتادن در مهلكه ها دور نگه مى دارد. و (نيز) گفته شده كه عقل وسيله اى است كه انسان را از سائر حيوانات جدا مى كند... عقل الشىء: آن را فهميد.»
نيز در مورد معناى عقل مى نويسند:
«اصل ماده عقل، همان تشخيص صلاح و فساد در جريان زندگى مادى و معنوى سپس ضبط نفس و منع آن بر همان مطلب است.
از لوازم عقل، امساك، تدبر و نيكويى فهم و ادراك و انزجار و شناخت چيزهايى است كه در زندگى مورد نياز است و نيز تحت برنامه عدل و حق قرار گرفتن و نگه دارى خود از هوس ها و تمايلات است...
قواى نفس با نفس انسان متحد است و از آن جمله، عقل نظرى و عملى است و عقل نظرى به لحاظ ما فوق آن يعنى مبادى عاليه گفته مى شود كه به آن قوه ادراك نيز گويند و عقل عملى به لحاظ مادون آن است كه اين عقل مبداً تحريكات بدنى و اعمال خارجى است.
پس تشخيص مصالح و مفاسد مربوط به عقل نظرى و ادراك است و ضبط نفس و منع آن مربوط به عقل عملى است.
ديدگاه ها در مورد نقصان عقل
منظور از «نواقص العقول» در خطبه، عايشه مى باشد و نمى تواند بيانگر توصيفى عام از وضعيت زنان باشد، چون حضرت على عليه السلام اين خطبه را بعد از جنگ جمل و در انتقاد از عملكرد فتنه گران ايراد فرمود.
نقد و بررسى:
اين ديدگاه به چند دليل درست به نظر نمى رسد:
۱- روايت نهج البلاغه چون مشتمل بر تعليل عام و ضمير جمع مونث است، نمى توان آن را بر شخص خاص حمل كرد. به وضوح، از متن نهج البلاغه برنمى آيد كه على عليه السلام اقدامات فتنه گرانه يك فرد را بهانه اى براى بيان يك حكم عام كرده باشد.
۲- چنان كه گذشت، روايات نقصان عقل منحصر به نهج البلاغه نيست و ساير روايات مسلماً در مقام بيان يك واقعه خاص نيستند.
ديدگاه دوم:
يعنى در واقع زنان هيچ نقصان و كمبودى در عقل ندارند صاحبان اين ديدگاه معتقدند كه مردان در به وجود آوردن محيطى نامناسب براى رشد عقلى زنان، نقش ظالمانه اى ايفا كردند. بنابراين، تغيير شرايط و روابط اجتماعى مى تواند اين كاستى را جبران كند. در نتيجه، نقص عقل زنان در كلام امام على عليه السلام پديده اى مربوط به شرايط اجتماعى خاص است. نه ويژگى عمومى زنان و چه بسا زنان در عصر جديد در شرايطى قرار گيرند كه با برخوردارى از رشد عقلى هم رديف مردان قرار گيرند.
در توضيح بيشتر اين نظريه گفته اند: در جوامع ابتدايى كه محصولات گياهى به وفور در اطراف محل سكونت يافت مى شد، زن و مرد مى توانستند مشتركاً به جمع آورى مواد غذايى بپردازند. اما از آن جا كه زن مسووليت توليد مثل و پرورش فرزند را بر عهده داشت. وى توانست همپاى مردان در تعقيب شكار از محل سكونت دور شود. نياز به شكار بيشتر، مردان را بر آن داشت كه به ابداع واختراع ابزارى بپردازند كه آنان را در رسيدن به مقصود يارى رساند و به تدريج نوعى تقسيم وظايف در زندگى خانوادگى و اجتماعى به ظهور رسيد. زن به فراست به وظيفه خطير، ظريف و سازنده خود پى برد و به آن قانع شد و مرد در پهنه تزاحم اجتماع همواره ترفندهاى تازه آموخت. حيله ها ديد و نيرنگ ها فرا گرفت. پس، چون زن كمتر در متن جامعه و روابط بازار و جنگ ستيز قرار دارد و در مقايسه با مردان، از بسيارى از آنان ناآگاه تر است. پس از منطق دور است كه اين امر را دال بر ضعف قدرت تعقل زن بدانيم.
درباره اين ديدگاه، ذكر چند نكته لازم به نظر مى رسد:
اولاً، مطلب اخير تنها يك احتمال است و شاهدى براى آن ارائه نشده است. از اين رو، نمى تواند دليلى بر تساوى زن و مرد در قواى عقلانى باشد. اين گروه، كه خود به تفاوت زن و مرد در رفتارهاى عقلانى اذعان كرده اند، در تبيين علت تفاوت تنها به طرح ادعايى مى پردازد كه اثبات آن دلايل و شواهد بسيار مى خواهد.
ثانياً، نتيجه اين سخن، نقصان آگاهى هاى اجتماعى و آشنا نبودن به پيچيدگى روابط اجتماعى است و پرواضح است كه اين معنا غير از نقصان عقل است. چنانچه گفتيم، نقصان عقل در مباحث اجتماعى به اين معنا است كه شخص از قدرت تدبير اجتماعى كمترى برخوردار است، نه آن كه آگاهى هاى اجتماعى كمترى دارد. پس اين نظريه نمى تواند به خوبى مفهوم نقصان عقل را توضيح دهد و تنها شاهدى بر نقصان اطلاعات زن است.ثالثاً، اگر بپذيريم كه زن و مرد اختلاف استعدادى ندارند و تفاوت ميان دو جنس همگى به تأثيرات اجتماعى باز مى گردد، شريعت اسلام بايد راهى براى اصلاح اين حالت و ارتقاى زنان به وضعيتى برابر با مردان پيشنهاد مى كرد تا اين انحراف تاريخى را از ميان بردارد، نه آن كه با احكام و مقررات خود بر استمرار اين وضعيت صحه گذارد. اين كه در امور خانوادگى وظايف اقتصادى برعهده مرد قرار گرفته، فعاليت هاى خارج از خانه به مرد و فعاليت هاى خانوادگى به زن پيشنهاد شده است، برخى مسووليت هاى اجتماعى چون قضاوت و جهاد ابتدايى تنها بر عهده مردان گذاشته شده و از زنان سلب مسووليت شده است، شهادت زنان در برخى مواقع با شهادت مردان نابرابر است، از مشورت با زنان در برخى امور از جمله جنگ و جهاد پرهيز شده است، اوصافى چون بخل، جبن و تكبر (البته در تفسيرى خاص از اين اوصاف) براى زنان صفت پسنديده و براى مردان صفتى ناپسند شمرده مى شود و ده ها مورد از اين قبيل، نشان از آن دارد كه از نگاه دينى، چنين زمينه هاى ناهمسان ميان زن و مرد، ريشه در امرى تكوينى دارد.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان، پس از آن كه زن را در فضايل انسانى و پيمودن مسير قرب هچون مرد مى شمارد، در مخالفت بااين ديدگاه مى گويد:
از اشكالاتى كه متوجه اين رأى است، آن است كه اجتماع از قديمى ترين عهد پيدايشش، به تأخر زن از مرد در برخى امور قضاوت كرده است و اگر طبيعت مرد و زن مساوى بود، خلاف اين حكم دست كم در برخى زمان ها ظاهر شده بود. مؤيد اين اشكال آن است كه تمدن غرب با تمام عنايتى كه بر پيش بردن زن دارد، نتوانسته مرد و زن را مساوى كند و پيوسته نتيجه سنجش ها، موافق نظر اسلام در تقديم مردان بر زنان در امر حكومت و قضاوت و جنگ است.
ديدگاه سوم:
بدين منظور در باب شهادت، از آن جا كه احساسات سرشار زن ممكن است مانع از اتخاذ موضعى صحيح گردد. انضمام شاهدى ديگر به منظور حصول اطمينان پيش بينى شده است. بر طبق اين نظر، در صورتى كه زن احساسات سرشار خود را مهار كند، از قواى عقلانى برابر با مرد بهره خواهد گرفت. اين نظريه برخلاف ديدگاه دوم، بر تفاوت زن و مرد در امرى تكوينى صحه مى گذارد و به اين نكته باور دارد كه وضعيت طبيعى زن به گونه اى است كه معمولاً جنبه احساسى وى بر كاركرد عقلانى اش تأثير مى گذارد، نويسندگان تفسير نمونه در ذيل آيه ۲۸۲ سوره بقره، ظاهراً اين احتمال را برگزيده اند.
«اين كه چرا شهادت دو زن معادل شهادت يك مرد شمرده شده، به خاطر اين است كه زن موجودى است عاطفى و احياناً ممكن است تحت تأثير قرار گيرد، لذا يك نفر ديگر به او ضميمه شده تا از تحت تأثير قرار گرفتن او جلوگيرى كند.»
نقد و بررسى
به نظر مى رسد اين نظريه هم نمى تواند پاسخ مثبتى براى پرسشى كه مطرح شده است، بوده باشد. زيرا در قرآن، به صراحت، ما مأمور و موظف شديم كه عقل خودمان را به كار بيندازيم، و از واژه هايى همچون تعقل، تدبر و تفكر... استفاده شده است. خداوند مى فرمايد:
«انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون»
ما آن را (قرآن) فصيح و عربى قرار داديم؛ شايد شما (آن را) درك كنيد. همچنين مى فرمايد:
«... و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين اسماء و الارض لايات لقوم يعقلون.»
... و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«... قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون»
... ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم، شايد انديشه كنيد.
در اين دسته از آيات ما موظف هستيم در آيات خداوند (اعم از تكوين و تشريع) از فكر و انديشه و تعقل استفاده كنيم.
خداوند در تعدادى از آيات ديگر، كسانى را كه عقل خودشان را به كار نمى گيرند و از تفكر و انديشه استفاده نمى كنند، توبيخ و مذمت كرده است.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
«و يجعل الرجس على الذين لايعقلون» و پليدى را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون»؛ بدترين جنبدگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.
نيز مى فرمايد:
«و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق يا لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون»
مثل (تو در دعوت) كافران بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از خطر) صدا مى زند؛ ولى آن ها چيزى جز سروصدا نمى شوند. (اين كافران) كر و لال و نابينايى هستند كه نمى انديشند.
نيز مى فرمايد:
«و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.»
و (كافران) مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.
با توجه به اين دو دسته از آيات، مى گوييم خطابات شارع مقدس و قرآن نسبت به زن و مرد مساوى است؛ همان اندازه اى كه مردها مورد خطاب قرار مى گيرند زن ها نيز به همان اندازه مورد خطاب خداوند هستند. پس نمى توانيم بگوييم زن ها از قوه عقل همانند مردها برخوردارند، ولى قوه تعقل آن ها كمتر فعال است؛ زيرا اين صريحاً خلاف خواسته هاى قرآن است كه ما را به تعقل دعوت مى كند. به اين ترتيب، نمى توانيم بين عقل و تعقل فرق بگذاريم؛ زيرا چيزى كه خداوند از ما مى خواهد تعقل است.
ديدگاه چهارم:
«... فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاءخرى...» محل استشهاد در آيه. قسمت «ان تضل احدهما فتذكر احدهما الاءخرى...» مى باشد. صاحب ديدگاه، «تضل» را به معناى فراموشى گرفته و نتيجه مى گيرد كه زن فراموش كار است و نيازمند به يك زن ديگرى است كه او را يادآورى كند. بنابراين، صاحب ديدگاه معتقد است كه محتواى سخن حضرت اين است كه حفظ و يادآورى و ضبط زن، نصف مرد است.
نقد و بررسى
به نظر مى رسد اين ديدگاه نيز نمى تواند پاسخ صحيحى باشد: زيرا اولاً، به هيچ وجه، عقل در لغت و اصطلاح، به معناى حفظ و ضبط نيامده است، ثانياً، ترجمه اى كه صاحب اين ديدگاه از واژه «تضل» ارايه كرده و نتيجه خودش را بر آن متفرع ساخته است، درست نمى باشد؛ زيرا واژه «تضل» به معناى فراموشى نيست تا بگوييم زن، فراموش كار است و در حفظ و ضبط مطالب، مشكل دارد و وقتى مى خواهد شهادت دهد بايد زن ديگرى هم همراه او باشد كه به او تذكر دهد كه فلان مطلب را فراموش كردى تا شهادت كامل باشد. ثالثاً، مشكل فراموشى تنها يك زن را نبايد بگيرد بلكه همه زن ها بايد دچار اين مشكل بشوند، كه در اين صورت، مشكل هم چنان باقى خواهد ماند.
ديدگاه پنجم:
منبع :روزنامه جوان