جستاري در هنر ديني

مسئله هنر و هنرمند، هم ظريف است و هم بسيار حساس و دقيق؛ و مرزهاي دشواري در اين زمينه وجود دارد. هنرمند با همان روح هنري، ظرايف و دقايقي را در مي يابدكه بسياري از آن ها ذاتي بوده و از قريحه و استعداد دروني اش سرچشمه مي­گيرند. برخي بر اين باورند كه هنر يعني آن چه بر پايه تخيل آزاد انسان است و متعهد يعني زنجير شده، اين دو چگونه با هم سازگارند؟ هنرمند هم در زمينه قالب هنر خويش و هم در برابر محتوا تعهد دارد. در هنر ديني تمامي اثر بايد لبريز از خلاقيت
شنبه، 5 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جستاري در هنر ديني
جستاري در هنر ديني
جستاري در هنر ديني

ديباچه

مسئله هنر و هنرمند، هم ظريف است و هم بسيار حساس و دقيق؛ و مرزهاي دشواري در اين زمينه وجود دارد. هنرمند با همان روح هنري، ظرايف و دقايقي را در مي يابدكه بسياري از آن ها ذاتي بوده و از قريحه و استعداد دروني اش سرچشمه مي­گيرند. برخي بر اين باورند كه هنر يعني آن چه بر پايه تخيل آزاد انسان است و متعهد يعني زنجير شده، اين دو چگونه با هم سازگارند؟ هنرمند هم در زمينه قالب هنر خويش و هم در برابر محتوا تعهد دارد. در هنر ديني تمامي اثر بايد لبريز از خلاقيت هنري مضمون عالي و تعالي بخش، پيش‌برنده و فضيلت‌ساز باشد. بنابراين، واژه هنر متعهد، واژه درستي است. دغدغه اصلي اين است كه نبايد به‌بهانه آزادي تخليل يا آزادي هنري، فضيلت سوزي و هتك اخلاق برپا كنيم. هنر ديني آن نيست كه حتماً يك داستان ديني را به‌تصوير بكشيم يا يك مقوله ديني را بررسي كنيم، بلكه هنر ديني آن است كه بتواند آموزه هايي را كه همه اديان و بيش از همه، دين اسلام به نشر آن­ها همت گماشته اند نشر دهد و جاودانه سازد. هنر ديني عدالت را در جامعه به‌صورت يك ارزش معرفي مي­كند؛ اگرچه هيچ اسمي از دين و هيچ آيه و روايتي در برنامه و يا نمادي از دين در آن وجود نداشته باشد. آن­چه در هنر ديني بيش از همه مورد توجه است اين كه اين هنر، در خدمت شهوت، خشونت، ابتذال و استحاله هويت انسان و جامعه نباشد. بنابراين، هنر ديني آرمان گر است.
اين آرمان ها همان چيزهايي است كه سعادت انسان، حقوق معنوي و اعتلاي او، تقوا و پارسايي او و هم چنين عدالت اجتماعي را تأمين مي كند. كوتاه سخن اين كه، هنر ديني روايت شيدايي حق و يك موهبت و عطيه اي الهي است.

1. معناي لغوي هنر

هنر در لغت به معناي علم، معرفت، فضل و كمال است. اين واژه در واقع، به معني آن درجه از كمال آدمي است كه هوشياري و فراست و فضل و دانش را در بردارد و نمود آن، صاحب هنر را برتر از ديگران مي نمايد.[1]

2. تعريف هنر

براي تشخيص هنر ديني از هنر غير­ديني، نخست بايد تعريف روشني از هنر داشته‌باشيم تا بتوانيم مفهوم عام هنر را به دو بخش ديني و غيرديني تفكيك كنيم.
براي تعريف هنر، چند مشكل وجود دارد. يكي اين كه توافق كلي و مشخصي در زمينه مصاديق هنري وجود ندارد؛ يعني چه بسا اثري را گروهي ناب ترين اثر هنري بدانند، در حالي كه گروه ديگري، آن را اصلاً هنر به‌شمار نياورند و از سويي در صورت توافق بر سر مصداق ها، باز مشكل، پيدا كردن مفهومي است كه بر همه مصداق ها دلالت كند. در مرحله بعدي، توصيف يا بيان اين مفهوم مطرح است. در حقيقت، ما در تعريف هنر با هدف مشخص و ثابتي روبه رو نيستيم. ما نمي دانيم چه چيز مشخصي را تعريف كنيم. همان گونه كه هنفلينگ مي گويد: «آن هايي كه هدفشان، يافتن تعريف صحيحي، مثلاً از معرفت است، كساني اند كه دست كم، هدف ثابتي را نشانه مي گيرند، ولي در مورد هنر چنين نيست. حتي اجمالي ترين بررسيِ تاريخ اين مفهوم نشان مي دهد كه تغييرات بزرگي را از سر گذرانده‌است. وجود ثابت و قطعي اين مفهوم را نمي توان مسلّم گرفت؛ زيرا به‌حال و هواي فرهنگي خاص و در زماني خاص بستگي دارد».[2]
به‌هر حال، تعريف هنر به‌نوع نگاه انسان به هستي و طبيعت و رمز و راز عالم و تلاش براي كشف و ابراز آن در قالبي زيبا بستگي تام دارد. تعريف هنر، هدف آن و انواع رفتارها و مصداق هاي هنري به‌همين مقوله وابسته است. به اين دليل است كه نسبيت در تعريف هنر و قلمرو آن مطرح مي شود.
بحث و بررسي دربارۀ هنر، تنها به چيستي هنر مربوط نمي شود، بلكه درباره اين كه هنر چه بايد باشد و چه ويژگي هايي در هنر بايد برجسته شود و كداميك از ويژگي ها، برترين ارزش را دارد، نگرش هاي مختلف وجود دارد، به‌گونه اي كه تفهيم و تفاهم در مباحث هنري، مشكل شده‌است. اين كه هنر ديني از چه بايدهايي پيروي كند، چه ويژگي هايي در هنر مي تواند صبغه ديانت به خود بگيرند؟ و كدام ويژگي را بايد با محك و معيار ديني سنجيد؟ همه و همه، بحث و بررسي هنر ديني را با پيچيدگي هايي روبه رو مي­كند.
از سويي، ما با مشكل ديگري هم روبه رو هستيم. (تقريباً هر روز با انواع نويني از آثار و اجراهاي هنري روبه رو مي شويم كه تصورات ما را از چيستي هنر و بايستگي هنر به چالش مي طلبند و كيفيات ديريني هم چون؛ زيبايي، تجربه زيبا‌شناختي و «نسخه برداري از طبيعت» به پرسش كشيده شده اند.)[3] براي نمونه، پيش تر در بررسي هنر از ديدگاه اسلام، به مقوله زيبايي اهميت فراوان داده مي شد و اين كه اسلام، زيبايي را تأييد مي كند و بدين‌وسيله، مؤيدي براي هنر از ديدگاه اسلام پيدا مي شد. امروزه با مفهوم جديدي كه از هنر پديد آمده‌است، بي گمان بايد معيارها و ملاك هاي ديگري براي ارزيابي هنر از ديدگاه دين جست و جو شود.

3. ماهيت هنر

آن چه را كه مي توان ماهيت هنر ناميد، مفهوم زيبايي است. اين نظر، اصلي ترين و مقبول ترين ديدگاه در زمينه هنر است و از دير زمان، مورد اهتمام و توجه بزرگان عرصه فلسفه هنر بوده‌است. بر همين اساس است كه پرسش «هنر چيست؟» به پرسش «زيبايي چيست؟»، تبديل مي شود و صاحب نظران به آن توجه مي كنند. برپايه تعريف زيبايي، تعريف خاصي براي هنر ارائه مي شود و اشكال مختلف هنري بر اين اساس مي تواند دسته بندي شود.
براي نمونه، افلاطون معتقد است كه «زيبا آن چيزي است كه مفيد باشد و هر چه زيان آور است، زشت است.»[4]
برعكس، كانت بر اين نظر است كه «حرفه عبارت از هر كوشش و مشغله اي است كه به‌خودي خود، ناخوشايند بوده، ولي يك نتيجه مفيد و نافع داشته باشد و برعكس، هنر عبارت از يك نوع بازي و يك فعاليت ومشغله اي است كه به‌خودي خود، مطبوع و خوشايند بوده، غير از خود، هدف ديگري ندارد.»[5] پس زيبا آن است كه مفيد نباشد؛ كه تفكيك هنرهاي زيبا از هنرهاي مفيد بر اين مبنا استوار است. در مقابل، هگل، زيبايي راستين را عين حقيقت مي داند: «زيبايي راستين، روحي است شكل يافته؛ يعني آرمان، به‌عبارت دقيق تر، روح مطلق است، خود حقيقت است. مي توان گفت كه اين قلمرو حقيقت، خدايي است كه هنرمندانه به‌منظور احساس نگرش تجسم يافته‌است».[6]
از طرفي، گروهي ديگر مانند لئون تولستوي، ماهيت هنر را «سرايت احساسات» مي دانند. ازاين رو، وي هنر را چنين تعريف مي كند: «هنر، يك فعاليت انساني و عبارت از اين است كه انساني، آگاهانه و به ياري علايم مشخصه ظاهري، احساساتي را كه خود تجربه كرده است به ديگران انتقال دهد؛ به طوري كه اين احساسات به ايشان سرايت كند و آن ها نيز آن احساسات را تجربه نمايند و از همان مراحل حسي كه او گذشته است بگذرند».[7]
گروهي نيز تخيل را ماهيت هنر مي دانند. براي نمونه، شهيد مطهري در مورد شعر، ماهيت هنر را اين مي داند كه نظمي يا حتي نثري اگر با قوه خيال سر و كار داشته باشد، شعر است.[8] البته خيال انگيز بودن در اثري هنري تجلي زيبايي است كه در شعر به صورت تخيل پديدار مي­شود. پس در‌مجموع در مورد ماهيت هنر، دو نظر اصلي وجود دارد؛ اكثريت، ماهيت هنر را زيبايي مي دانند و گروهي مانند تولستوي، آن را وسيله انتقال احساسات مي بينند. سرانجام، آن چه در مورد «ماهيت هنر» مي توان گفت اين است كه بر اساس دسته بندي هنرها، ماهيت هنر نيز مي تواند تبلور متفاوت داشته‌باشد. در هنرهاي سمعي و بصري، با پديده اي زيبا روبه­رو هستيم؛ چه در نقاشي و مجسمه سازي و معماري و چه در موسيقي، ولي در مورد هنر ادبيات، موضوع متفاوت است. حتي در شعر هم كه نسبت به داستان، با وزن سر و كار دارد، اصوات آهنگين قابل حس سمعي است، ولي بر همه معلوم است كه زيبايي شعر، در زيبايي صوت نيست و تنها كلام موزون نمي تواند هنر به‌شمار آيد. پس زيبايي شعر و كلاً ادبيات در چيست؟ زيبايي محسوس نيست كه با حواس شنوايي يا بينايي درك شود. زيبايي هنر ادبيات در زيبايي معنايي است كه ادبيات در بردارد. بر همين اساس، كساني كه با ادبيات سر و كار دارند و زيبايي را منحصر به زيبايي محسوس مي دانند، نمي پذيرند كه زيبايي، ماهيت هنر باشد و بيان احساس و تخيل را ماهيت هنر به شمار مي آورند.

4. هنر و ارزشها

در جامعه اسلامي و به­طور كلي، در جامعه ديني، ارزشها را دين تعيين مي كند. هر اندازه كه دين در باورهاي ما، اساس زندگي به شمار مي آيد، به همان اندازه ارزش هاي ما، ارزش­هاي ديني است. البته هيچگاه ارزش هاي همه افراد جامعه، به­طور كامل، با ارزش هاي ديني منطبق نخواهد بود و ارزش هاي فرهنگي كه عبارت است از برآيند ارزش هاي فرد فردِ جامعه، بيشتر از ارزش هاي ديني، در رفتار و اعمال افراد آن جامعه‌ ساري و جاري خواهد بود. البته هر چه جامعه ديني تر باشد، اين دو گروه از ارزش ها، انطباق و اشتراك بيشتري خواهند داشت. جامعه اسلامي ما يكي از جوامعي است كه ارزشهاي ديني و فرهنگي در آن­ها تا اندازه زيادي بر هم منطبق اند.
هنر و ارزش هاي فرهنگي جامعه، رابطه بده بستان دارند؛ بسته به اين كه در آن جامعه، چه ارزش هايي وجود داشته و اين ارزش­ها از چه درجه اهميت و اعتباري برخوردار باشند، در رابطه با هنر، تأثيرگذار يا تأثيرپذير مي شوند. ممكن است در جامعه­اي، خود هنر چنان اهميت و اعتباري داشته باشد كه يكي از ارزش ها يا حتي برترين ارزش ها قلمداد شود كه در اين صورت، خواه‌ناخواه، ارزش هاي ديگر را متأثر خواهد ساخت.
اگر فلسفه وجودي هنر در لذت خلاصه شود، مي توان گفت چون هنر با لذت همراه است و لذت هم با يكنواختي هم­خواني ندارد و استمرار آن با تغيير و تنوع همراه است، ارزش هايي كه در هنر ظهور و بروز پيدا مي كند، ارزش‌هاي ثابت و پايداري نخواهد بود. به‌ويژه ارزش هايي كه تقليد به آن­ها با جذابيت هنر چالش داشته باشد، كمتر مي توانند با زبان احساس عرضه شوند.
درصورتي كه هنر، برترين ارزش شناخته شود، به ناچار ارزش هاي اخلاقي جامعه بايد در خدمت هنر باشد و دراين صورت، ديگر ارزش ها متأثر از هنر خواهند شد و چنان چه برعكس باشد و هنر در خدمت ارزش ها و باورهاي اخلاقي قرار گيرد، ما با هنر ارزشي و اخلاق گرا روبه رو خواهيم بود كه مي تواند در ترويج ارزش هاي فرهنگي جامعه نقش به‌سزايي داشته‌باشد. «تاريخ برداشت اخلاق گرايانه از هنر، به «جمهور» افلاطون باز مي گردد و محكم ترين دفاع جديد از آن، در «هنر چيست» تولستوي يافت مي شود... و عامي ترين فرد نيز آگاهانه يا ناآگاهانه به آن معتقد است. طبق اين نظر، هنر، كنيزك اخلاقي است؛ هنر وقتي مقبول و حتي مطلوب است كه اخلاق را ترويج مي كند، ولي وقتي چنين نمي كند، نامقبول و نامطلوب است. هنر مي تواند به مردم انديشه هاي نادرست بدهد؛ مي­تواند آن ها را مشوّش و ناآرام سازد... نظري كه دقيقاً مخالف با اين نظر است، نظر زيباشناسان است كه بر طبق آن، اخلاق، كنيزك هنر است و نه به عكس. طبق اين نظر، تجربه هنر، بزرگ­ترين تجربه موجود براي بشر است و هيچ چيز نبايد مزاحم آن شود. اگر مغاير با اخلاق است، بداً به حال اخلاق و اگر توده ها قدر آن را نمي شناسند يا تجربه اي را كه آن عرضه مي­كند، نمي پذيرند، بداً به‌حال توده ها... شدت تجربه زيبا‌شناختي، بزرگ ترين مقصود در زندگي است... و بنابراين، حتي اگر در هنر تأثيرات اخلاقي نامطلوبي وجود داشته باشد، آن ها در مقايسه با اين تجربه بسيار مهمي كه فقط هنر مي تواند بدهد، واقعاً هيچ اهميتي ندارند».[9]
جان هاسپرس، از افرادي است كه تقريباً خود هنر را بالاترين ارزش يا دست كم هم ارزش با حقيقت و اخلاق و جداي از آن ها مي داند و مي گويد: «اگر شخصي، اثري هنري را از آن رو مي ستايد كه آن اثر مبين تهذيب اخلاقي يا «مؤيد قضيه حقي» است، او نگرش اخلاقي را با نگرش زيباشناختي خَلط كرده است و اين نكته، باز وقتي صادق است كه او اثر هنري را بر اساس دلايلِ اخلاقي، مذموم مي شمرد و نمي تواند اين مذموميت را از ارزيابي زيباشناختي از آن اثر جدا سازد. (اين امر به ويژه براي قريب به اتفاق اشخاصي روي مي دهد كه هرگز واقعاً به اثري هنري زيباشناسانه نمي نگرند، بلكه آن را صرفاً وسيله اي براي تبليغات، چه اخلاقي و سياسي، چه چيز ديگر مي شمارند)».[10]
از طرفي، نقش متقابل هنر و ارزش­ها را نمي توان ناديده گرفت؛ هنر، خواه ناخواه از ارزش هاي جامعه رنگ مي گيرد و متأثر از آن ارزش ها خواهد شد. در مورد هنرهاي سنتي، اين هنر است كه از ارزش ها اثر مي گيرد و بر اين مبنا، ما اوج هنرهاي عرفاني (در قالب شعر) را در سده هايي مي بينيم كه چنين بينشي نسبت به هنر در جامعه حاكم بوده است. در آن دوران، فرهنگ عمومي مردم با فرهنگ ديني نزديك بوده است و ارزش هاي عرفي و اجتماعي، انطباق بالايي با ارزش‌هاي ديني داشته اند. به‌همين دليل، هنرهاي سنتي با وجود افتراق هاي زياد كه با هنرهاي ديني دارند، اشتراك هاي زيادي نيز با آن ها دارند و به طور كلي، هنر ادبيات (چه شعر و چه داستان هايي چون كليله و دمنه) آن دوران، نقش بسيارخوبي در ترويج ارزش هاي اخلاقي و اسلامي داشته است.
در كل، سازندگي و نقش مثبت هنر را نيز نمي توان ناديده گرفت، به ويژه هنر نمايشي مي تواند با بازنمايي واقعيات اجتماعي، مجالي را براي مخاطبان فراهم كند كه براي نمونه از دريچه سينما و تلويزيون، آفاق را سير كنند. درك روابط اجتماعي جوامع و ملت هاي مختلف، انديشه ها و گرايش هاي آن ها مي­تواند قوه تفكر و تعقل ما را تقويت كند. ما مي توانيم از آن ها عبرت ها بگيريم ودر آينه رفتار آن ها، خود را اصلاح كنيم. خداوند در قرآن مجيد مي­فرمايد:
آيا در زمين سير نكردند تا قلب هايي داشته باشند كه با آن تعقل كنند و گوش هايي كه با آن بشنوند. چشم هاي ظاهر نابينا نيست، بلكه دل هايي كه در سينه هاست، كور است.(حج: 46)
جان هاسپرس با يادآوري سودي كه معمولاً هنرهاي نمايشي در پي دارند مي گويد: «هنر با نمايش دادن شخصيت ها در موقعيت هايي (معمولاً داراي تعارض و بحران) كه معمولاً از تجربه هاي هر روزي خود ما پيچيدگي بيشتري دارند، اين كار را انجام مي دهد. با تأمل در مشكلات و تعارضات اين شخصيت ها مي توانيم نظرگاه هاي اخلاقي خودمان را غني تر كنيم و از اين­ها درس بياموزيم، بي آنكه در زندگي شخصي خودمان دچار همين تعارض ها يا ناگزير به گرفتن همين تصميم ها شده باشيم؛ زيرا در هنر مي­توانيم با بي طرفي، به موقعيت هاي اين اشخاص نگاه كنيم و اين چيزي است كه در زندگي روزانه، به دليل غوطه ور بودن در جريان عمل، به‌ندرت مي توانيم به آن نايل شويم. ادبيات، اغلب محرّكي قوي براي تدبير اخلاقي است؛ زيرا موقعيت اخلاقي را در متن تمام و كمال آن ارائه مي كند.هيچ چيز را از قلم نمي اندازد و البته در گرفتن تصميم هاي اخلاقي خود شخص به هيچ چيز كمتر از اين نياز نيست».[11]
يكي از هنرهايي كه بيشترين تصادم را با ارزش هاي ديني داشته اند، هنر مجسمه سازي است؛ زيرا اين هنر با يكي از ارزنده ترين گرايش هاي فطري انسان كه بالاترين ارزش همه اديان الهي است؛ يعني توحيد، به مقابله برخاسته است. گرايش انسان به پرستش، در طول تاريخ دچار اوهام و خرافات شده است و به جاي اين كه ره كعبه را بپيمايد، ره تركستان را پيموده است. وقتي انسان ها از تعقل باز مانند و بايدها و نبايدهاي زندگي شان را به جاي عقل، هواهاي‌نفساني تعيين كند و به جاي زندگي عقلاني، زندگي احساسي را برگزينند، در پرستش هم به‌جاي آن كه خالق آسمان ها و زمين را بپرستند، پديده هاي طبيعي يا مصنوعات بشري مثل مجسمه هاي بي جان را عبادت مي كنند. ازاين رو، هنر مجسمه سازي در جوامع بدوي، نقش به سزايي در گسترش و رواج شرك و بت پرستي داشته است.

هنر ديني

1. دين

اگر مقصود از دين در هنر ديني، مطلق دين باشد، اوج هنر ديني را مي توان مجسمه سازي دردوراني دانست كه مجسمه را مي پرستيدند. هنري كه مي تواند معبود انسان هاي خاصي را در تنديسي جاي دهد و آن را در برابر آن ها بگذارد، چگونه مي تواند بزرگ ترين هنر ديني آن افراد نباشد. در اين زمينه، برخي از قدرداني ها و تقديس هاي هنر از سوي بزرگان عرصه فلسفه هنر دربارۀ اين نوع از هنر ديني است.
در اين زمينه، ديدگاه فردريش هگل، فيلسوف بزرگ آلماني، شايان توجه است. او مي گويد: «پس از اين كه معمار، معبد را برپا كرد و دست تنديسه تراش، فضا را با تنديسه هاي خدا آراست، آن گاه خدا كه از نظر حسي در كالبد تنديسه حضور دارد، در سرسراي معبد، با جماعت مذهبي روبه رو مي شود... وحدت استحكام يافته خدا در تنديسه تجزيه مي‌شود و به كثرت درون يكايك افرادي سرشكن مي شود كه وحدتشان ديگر وحدت حسي نيست، بلكه كلاً وحدت انديشه اي است... خدا در اين جماعت، هم از تجريد يگانگي ناشكفته با خويش و هم از استغراق بي واسطه در هيبت يك تنديسه رهايي يافته‌است و...».[12]
البته اين گونه هنرهاي ديني با اساس باورهاي توحيدي دين ما در تناقص و تضاد است.
يكي ديگر از بزرگاني كه ديدگاه هايش در زمينه هنر ديني، جايگاه ارزنده اي دارد، تيتوس بوركهارت است. امروزه بسياري از مباحث مربوط به هنر ديني را مديون او هستيم. از آن جا كه هر نظري در اين مقوله، بر پايه برداشتي از دين و برداشتي از هنر استوار است، شناخت دين و هنر از نگاه بوركهات در نقد و بررسي آراي او اهميت زيادي دارد. ديدگاه بوركهات دربارۀ صورت و معنا، در هنر انساني و هنر الهي بازتاب دهنده مراد او از دين در مقوله هنر ديني است.
وي معتقد است: «اقتصادي طبيعت شكل، اين است كه شكل يا صورت نمي تواند بدون مقداري طرد يا حصر معني، چيزي را بيان كند؛ زيرا صورت چيزي را كه بيان مي دارد، محدود و محصور مي سازد و از اين رهگذر، بعضي جهات صورت مثالي كلي خود را طرد مي كند. اين قانون فقط در مقوله هنر صادق نيست، بلكه در هر مرتبه اي از تجلي صورت، مصداق دارد. وحي هاي مختلف الهي نيز كه مبناي مذاهب گوناگونند، اگر تنها حدود صوري شان مشاهده شود و نه ذات و جوهر الهي شان كه يگانه و واحد است، يكديگر را طرد مي كنند. در اين جا... مشابهت ميان «هنر الهي» و هنر انساني پديدار مي گردد».[13]
از سوي ديگر، ايشان صورت هاي مختلف اديان كنوني را مبناي ارزيابي قرار داده است، در حالي كه اگر اصل اين سخن (صورت ديني، عين حقيقت دين نيست و قسمتي از دين در صورت انعكاس مي يابد)، درست باشد، باز هم اديان كنوني حتي اسلام، آن گونه كه در قالب سنت در آمده اند، با صورت اوليه خود فرق مي كنند. تفاوت صورت ديني (دين متعارف)با اصل و حقيقت دين در اسلام، توجيه گر اهميت و جايگاه رفيع تفقه در دين است؛ تفقهي كه به اندازه جهاد در راه خدا، با ارزش و مهم دانسته شده‌است.[14]
علامه حسن زاده آملي در تعريف دين مي فرمايد: «دين عبارت از برنامه حقيقي و دستور واقعي نگه دار حدّ انسان و تحصيل سعادت ابدي آن است.»[15] ايشان در جاي ديگر مي فرمايد: «آيا دين جز مجموعه معارف اعتقادي الهي است كه از آن ها تعبير به اصول مي شود و مجموعه معارف ديگر فقهي و اخلاقي است كه از آن ها تعبير به فروع مي شود؟»[16]
از ديدگاه علامه طباطبايي، دين «آن روش مخصوصي است در زندگي كه صلاح دنيا را به طوري كه موافق كمال اخروي و حيات دائمي حقيقي باشد، تأمين مي نمايد. پس در شريعت بايد قانون هايي وجود داشته‌باشد كه روش زندگاني را به اندازه احتياج روشن سازد».[17]

2. هنر ديني و غير ديني

در زمينه هنر ديني، پرسشي كه نخست در برابر اذهان قرار مي گيرد، اين است كه آيا هنر ديني و غيرديني داريم؟ مقصود از هنر ديني چيست؟ آيا نوع خاصي از هنر، مانند خط را مي توان ديني ناميد و نقاشي را غيرديني خواند؟ اگر موضوع هنري از دين گرفته‌شده‌باشد، مي توان هنر را هنر ديني ناميد؟ در آثار هنري كه در طول تاريخ بشريت ساخته‌شده اند، چه آثاري را مي توان ديني ناميد؟ آيا مسجدها و كليساها و معابد را مي شود جزو آثار معماري ديني برشمرد؟
نظر لئون تولستوي در اين باره شايان توجه است. او مي نويسد: «برخي از آموزگاران بشريت- نظريه افلاطون- و مسيحيان نخستين[18] و مسلمانان و بوداييان، بارها «تمام هنر» را رد كرده اند... آن ها مي انديشند كه چون هنر- بر خلاف سخن كه مي توان آن را ناشنيده گرفت- برخلاف تمايل و اراده مردم، بديشان سرايت مي كند، تا آن حد زيان مند و خطرناك است كه اگر بشريت، «تمام هنر» را به دور افكند، به‌مراتب كمتر از آن چه «همه هنر» را بپذيرد، زيان خواهد ديد».[19]
اگر بر اين باور باشيم كه هنر، بازتاب درون افراد و زبان روح آن هاست، مي توان معتقد شد كه هنر، زماني كه از هنرمند متعهد و عارف سرچشمه گيرد، مي تواند نقش سازنده اي در رشد و بالندگي انسان ها داشته باشد و به اين معنا هم راستا با اهداف دين و جزئي از دين باشد. در اين مورد علامه جعفري معتقد است: «هنرمندان سازنده و پيشرو كه بشر را از محاصره شدن در معلومات و خواسته هاي محدود و ناچيز نجات مي دهند، [حقايق را] از آن عالم اكبر و دفاين (مخفي‌هاي عقول)؛ يعني واقعات تعليم شده به آدم(ع) گرفته، استعدادهاي مردم را براي بهره برداري از عالم اكبر و مخفي هاي عقول و واقعيات تعليم شده، تحريك مي كنند و به فعليت مي رسانند».[20]
هنري مي تواند ديني باشد كه بين طبيعت و فطرت هماهنگي برقرار كند؛ يعني طبيعت را به سمت فطرت ببرد، بدن را تابع روح كند، روح را امام كند، بدن را مأموم روح كند و نه بر عكس كه روح و فطرت را مأموم و تن را امام كند. پس كار كه و خلاقيتي كه فطرت پذير باشد، هنر ديني است و كسي كه چنين خلاقيتي دارد، هنرمند ديني است.[21]

3. صورت و محتوا در هنر ديني

در مبحث هنر، ما به طور معمول با سه عنوان روبه رو هستيم؛ يكي قالب (ماده) هنر، ديگري، صورت (فرم) اثر هنري و سوم محتوا يا مضمون اثر هنري.
خلق و آفرينش آثار هنري جز ايجاد فرمي خاص، چيز ديگري نيست. همان گونه كه هر انساني، ويژگي جسماني منحصر به فردي دارد كه از روحي منحصر به فرد سرچشمه گرفته است، آثار هنري هم ويژگي هاي صوري منحصر به فردي دارند كه از محتواي منحصر به فردي سرچشمه گرفته اند. تيتوس بوركهارت مي گويد: «هر صورت، محمل مبلغي از كيفيت وجود است. موضوع مذهبيِ اثري هنري ممكن است به اعتباري بر آن مزيد شده باشد، ممكن است با زبان صوري اثر، ارتباطي نداشته باشد، چنان كه هنر پس از رنسانس، اين معني را اثبات مي كند. پس آثار هنري ذاتاً غيرديني نيز هستند كه مضمون مقدسي دارند، ولي برعكس، هيچ اثر مقدسي نيست كه صورت غيرديني داشته باشد؛ زيرا ميان صورت و روح (معنا)، مشابهت و تماثل دقيق و خدشه ناپذيري هست. بينش روحاني ضرورتاً به زبان صوري خاصي بيان مي شود. اگر اين زبان نباشد، به نحوي كه هنر به اصطلاح (يا شبه) مقدس صورت هاي مورد نياز خود را از هر قسم هنر غيرديني اخذ كند، معلوم مي شود كه بينش روحاني از امور وجود ندارد».[22]
گاهي در برخي از اظهار نظرها، ماده هنر و صورتي كه اين ماده هنري به خود مي گيرد، تفكيك نمي شوند و همين به خلط مبحث و سردرگمي پژوهندگان هنر ديني مي انجامد.
در مورد اين كه ميان فرم و محتوا چه رابطه اي وجود دارد و نقش فرم در هنر چيست، فردريش هگل بر اين باور است كه «ما در بررسي يك اثر هنري در وهله نخست، به آن چه بي واسطه به چشم مي خورد، توجه داريم و پس از آن است كه پرسان مضمون يا معني آن مي شويم. عنصر خارجي براي ما داراي اعتبار بي واسطه نهايي نيست. پس جنبه درون؛ يعني معني را كه به پديده بيروني روح مي بخشد، بدان مي افزاييم. عنصر بيروني كه بر روح دروني دلالت مي كند، معرف خود و جنبه خارجي نيست، بلكه بر چيز ديگري دلالت دارد، مانند يك نماد يا تمثيل كه معني آن در درس اخلاقي اش نهفته است. در واقع، هر كلمه، خود، اشارتي بر يك معني است و بر خود دلالتي ندارد... يك اثر هنري به چنين مصداقي معني دار است، نه اين كه صرفاً به اعتبار خطوط، منحني ها، سطح، برآمدگي و تورفتگي هاي مصالح از ديدگاه رنگ آميزي، طنين، آواي كلمات يا كيفيت هاي ديگري كه متناسب با مصالح هنري اند و كاربرد مي يابند، بسنده شود. اثر هنري بايد سرشار از شادابي دروني بوده، محسوس، روان و داراي مضمون و روح باشد. اين است آن چه ما بر آن نام اثر هنري مي نهيم».[23]
در مجموع بايد گفت كه ماده هنر «صوت (موسيقي)، رنگ، شكل (نقاشي)، سطح و حجم (پيكرتراشي) و كلمه (ادبيات)»، الفباي كار هنري و عنصر مشترك ميان انسان هاست. آن چه هنر ديني و غيرديني را پديد مي آورد، محتواي آثار هنري است، ولي هر مضمون و محتوايي وقتي عنوان هنر را مي پذيرد كه شكل و ساختار معيني را بپذيرد و اين شكل و ساختار معين، مميّزه اي است كه آثار هنري را از يكديگر تفكيك مي كند. بنابراين، محتواي ديني جز شكل و ساختار ديني نمي پذيرد. تيتوس بوركهارت مي گويد: «مورخان هنر كه واژه «هنر مقدس» را درباره هر اثري هنري واجد موضوعي مذهبي به كار مي برند، فراموش مي كنند كه هنر اساساً صورت است. براي اين كه بتوان هنري را «مقدس» ناميد، كافي نيست كه موضوع هنر از حقيقت روحاني نشأت گرفته باشد، بلكه زبان صوري آن هنر نيز بايد بر وجود همان منبع گواهي دهد. هنري مذهبي مانند هنر رنسانس يا هنر باروك را كه از لحاظ سبك به هيچ وجه از هنر ذاتاً دنيوي و غيرديني همان دوران متمايز نيست، نمي توان مقدس ناميد. نه موضوع هايي كه آن هنر به نحوي كاملاً ظاهري و ادبي از مذهب اقتباس مي كند، نه احساسات و عطوفت پارسايانه و خداترسانه اي كه عند الاقتضا هنر مزبور را باور ساخته و نه حتي نجابت طبعي كه گاه در آن رخ مي­نمايد، كافي نيست كه بدان خصيصه مقدس نسبت كنيم. تنها هنري كه قالب و صورتش نيز بينش روحاني مذهب مشخصي را منعكس سازد، شايسته چنين صفتي است».[24]

4. قالب و محتوا در هنر ديني

هنگامي كه با يك اثر هنري روبه رو مي شويم، يك شكل ظاهري و صوري در برابر ما قرار مي گيرد كه وسيله انتقال محتواي خاصي است كه هنرمند در پي بيان آن است و اين ساختار (صورت)، هرگز از محتوا جدا نيست. در حقيقت، در صورت وجود محتوا، اين شكل و صورت تجسم فيزيكي و ماده آن محتواست. در ديني و غيرديني بودن هنر، همه اتفاق نظر دارند كه محتواي هنر بايد ديني باشد، ولي در مورد صورت و فرم، برخي آن را در ديني و غيرديني بودن هنر دخيل نمي دانند كه با توجه به مطالبي كه پيش تر ارائه شد، محتوا هرگز جدا از صورت نيست. بنابراين، فقط هنري، ديني است كه صورت و فرم آن نيز هم خوان دين باشد. در مورد قالب هاي هنري و اين كه قالب و مادۀ هنري با دين چه رابطه اي دارد، برخي بر اين باورند كه قالب هاي هنري نسبت به دين حالت خنثي دارد، ولي در حقيقت، نمي توان در مورد قالب ها، حكم كلي صادر كرد. بايد گفت برخي قالب ها با مفاهيم و معاني ديني، بهتر ارتباط برقرار مي كنند و برخي ديگر، قابليت تحمل انديشه ها و معاني ديني را ندارند. براي نمونه، در جوامع اسلامي، نقاشي رواج چنداني ندارد و پيكرسازي نيز چون شرع آن را تا حدودي به طور مستقيم نهي كرده‌است، رواجي نخواهد داشت. اين موارد (طرح و حجم)، بار معنايي را كه محتواي هنر هنرمند مسلمان است، نمي توانند به خوبي تحمل كنند. هر چند اگر فرد متعهدي، كوچك­ترين نقشي ايجاد كند، اين نقش، گوشه اي از تعهد و تدوين وي را منعكس خواهد كرد و در نتيجه، اثر مجسمه سازي و نقاشي فرد متدين مسلمان نيز صورت خاص خودش را خواهد داشت.
اين در حالي است كه شعر بهتر مي تواند با دنياي معاني ارتباط برقرار كند و وسيله خوبي براي انتقال معاني است، به گونه اي كه مي شود ادعا كرد بزرگ ترين آثار هنري فارسي زبانان مسلمان در قالب شعر تجلي يافته است و اين هنر توانسته است بزرگان عرصه فرهنگ و معارف اسلامي را در طول قرن ها به يكديگر پيوند دهد.
در مورد موسيقي، چنان چه به تاريخ اين هنر در جوامع اسلامي و به ويژه جامعه خود رجوع كنيم، پي مي بريم كه از اين هنر هم به‌خوبي استقبال نشده است؛ زيرا موسيقي با وجود اين كه به نظر مي رسد سريع ترين وسيله انتقال احساس باشد، ولي احساساتي را منتقل مي كند كه با سطح سافل وجود انسان سر و كار دارند و با طبيعت ملكي انسان همراهند و چنين احساساتي نسبت به آن احساساتي كه از وجود ملكوتي انسان سرچشمه مي گيرند، كم ارزش ترند و كوشش دين اسلام نيز بر آن است كه انسان از عالم مركبات به سوي عالم مجردات و از ملك به ملكوت پرواز كند. ازاين رو، چنين احساساتي كه بيشتر از طبيعت حيواني انسان سرچشمه مي گيرد، كم ارزش ترند و بزرگان از بيان چنين احساساتي دوري مي كردند و روي آوردن به موسيقي، به طبقه فرودست جامعه منحصر بوده است. مادام ا. س. دونسفون روسي چنين مي نويسد: «صنعت و حرفه موسيقي و رقص و آواز هم در اين مملكت، به طور انحصاري در دست يهودي ها واقع گرديده و [ايراني هاي مسلمان] از اشتغال به صنايع موسيقي و آواز و رقص عار دارند»[25] و نيز به نقل از ادوارد براون انگليسي مي‌نويسد: «ميزبان، ميهماني را كه از حيث شخصيت و مقام، بزرگ تر از ديگران است، در صدر سفره مي نشاند؛ موسيقي دان ها و خوانندگان و رقاصان هم پاي سفره مي نشينند».[26]
در زمينه ماده و قالب كار هنري، يك نظر اين است كه ماده كار هنري نسبت به دين حالت خنثي دارد و ديني و غيرديني بودن هنر را محتواي آن و صورتي كه به‌خود مي گيرد، شكل مي دهد. نظر شهيد آويني چنين برداشتي را تأييد مي كند. ايشان مي نويسد: «از آن جا كه «ماده كار هنري» -حركت، طرح، رنگ، حجم، كلمه و صدا- از ساختار معين وجود بشر در رابطه خاصي كه با طبيعت دارد، ريشه گرفته، بنابراين، در تمدن هاي گوناگون و در ميان همه اقوام، ماده هنر مشترك بوده و تمايزات ماهوي تمدن ها در صورت هنر، به مفهوم منطقي آن جلوه مي كرده است... در اين عالم جديد كه طليعه آن از هم اكنون در سراسر جهان و به‌ويژه در عالم اسلام پديدار شده‌است، ماده هنر اگر چه همان است كه هست: مجسمه سازي و نقاشي (طرح و رنگ و حجم)، شعر و داستان (كلمه)، موسيقي (صدا)، ولي در صورتي كه اين ماده هنر پذيرفت، تغييرات وسيع روي خواهد نمود».[27]

5. رمز و نماد در هنر ديني

اين كه هنر ديني، هنري رمزي و سمبوليك است، در بين صاحب نظران، كمتر مخالفي داشته است. حتي اگر ادعا شود كه ماهيت هنر ديني، در رمز و نماد خلاصه مي شود، خالي از وجه نيست، ولي با وجود اين هستند كساني كه در وجود هر نوع نمادي در هنر شك و شبهه دارند.
حسين نصر، بوركهارت و آويني از افرادي هستند كه رمز و نماد را در هنر، امري واقعي مي دانند. شهيد آويني مي گويد: «بيان هنري، با توجه به معنا، اصلاً بياني تمثيلي و سمبوليك است و به‌همين دليل است كه «ابهام»، جزو مشخصات ذاتي بيان هنري است. البته بايد متذكر شد كه منظور از اين ابهام، «ابهام محض» يا «ابهام مطلق» نيست. هر نوع ابهامي نمي‌تواند به عنوان شاخصه بيان هنري تلقي گردد، بلكه مقصود، ابهام تمثيلي يا سمبوليك است، به معناي حقيقي آن».[28]
تيتوس بوركهارت نيز معتقد است كه هنر مقدس چون موضوع واقعيتش مالاكلام زبان از وفش عاجز است، چيزي جز كنايه و اشاره نيست. وي مي گويد: «هدف غايي و نهايي هنر مقدس، فراخواني و يادآوري احساسات يا انتقال تأثيرات نيست، بلكه هنر مقدس، رمز است. بدين علت، جز وسايل ساده و اولين و اصلي، از هر دستاويز ديگري مستغني است. وانگهي چيزي جز كنايه و اشاره نمي تواند بود؛ زيرا موضوع واقعيتش، مالاكلام است و زبان از وصفش عاجز. ريشه و اصل آسماني يا مَلَك خصلت دارد؛ زيرا الگوهايش بازتاب واقعيات ماوراي عالم صورند. هنر مقدس كه زبده خلقت الهي را به زبان تمثيل تكرار و از سر بيان يا اعاده مي كند، نمودگار سرشت رمزي عالم است و بدين گونه، روح انسان را از قيد تعلق به «واقعيات»، دهشتناك و ناپايدار مي رهاند».[29]
سمبوليسم يا نماد پردازي، در قرن نوزدهم نمود بيشتري پيدا كرد و برخي آن را از تبلورات مكتب رومانتيك مي دانند. محمود بستاني در مورد سمبوليسم كه آن را مكتبي مستقل مي داند، مي نويسد: «از ديدگاه اسلامي، اين نوع به‌كارگيري زبان، بدون اشكال است، البته به‌شرط آن­كه حالت وسيله بودن رمزها محفوظ بماند و به‌عبارت ديگر، اين رمزها يا نمادها به­عنوان وسايلي براي نشان دادن وسعت مفهوم مورد نظر، قابل استفاده باشند و اجتماع رمزها نيز نبايد به‌صورت جنگل انبوه و در هم ريخته اي درآيد. آن گونه كه در بسياري از آثار هنري پيروان اين مكتب شاهديم».[30]
هنر اسلامي، رمزي است از يك باور اعتقادي و شهود عرفاني و عوالم محسوس و جسماني.در كل، نشانه اي است از عوالم روحاني و معنوي و چون هنر، تصوير محسوس عوالم روحاني است، در هنر همواره صورت محسوس، نماد صورت و معنايي روحاني است، ولي گاهي در مورد به كارگيري سمبوليسم، افراط هايي نيز مشاهده مي شود. براي نمونه، تيتوس بوركهارت، در جايي محصور بودن فضاهاي اسلامي به چهار ديوار را، رمزي از اين واقعيت در جامعه اسلامي مي داند كه هر مردي به شرط توانايي در اجراي عدالت، حق دارد چهار همسر انتخاب كند! و در قسمتي ديگر از كتاب هنر مقدس مي نويسد: «برهنگي نيز ممكن است واجد خصلتي مقدس باشد؛ زيرا يادآور حالت اوليه انسان است و نيز فاصله ميان انسان و جهان را بر مي دارد. مرتاض هندو «جامه فضا در بر كرده است»؛ يعني تن پوشش فضاست...».[31]
رمز در هنر چه نوع نشانه اي است؟ ما به طور معمول، با سه نوع نشانه روبه رو هستيم. برخي نشانه ها قراردادي هستند؛ مثل دلالت لفظ بر معنا. برخي نشانه ها طبيعي هستند؛ مثل اين كه ابرها نشانه بارش هستند. سومين نشانه ها، نشانه هاي شمايلي هستند كه رمز در هنر را مي توان جزو نشانه هاي شمايلي دانست. ما در عالم «ذر» با صورت هاي مثالي محشور بوده ايم و هنر ديني در صورت آرماني خود مي تواند نشانه و مظهري از صورت مثالي باشد. تيتوس بوركهارت مي گويد: «هنر مقدس مبتني بر دانش و شناخت صورت ها، يا به بياني ديگر، بر آيين رمزي كه ملازم و دربايست صورت هاست. در اين جا يادآوري كنيم كه رمز، نشانه اي قراردادي نيست، بلكه صورت مثالي (archtype) خودِ رمز به حسب قانوني مربوط به معرفت وجود و هستي شناختي است... رمز به نوعي عين همان چيزي است كه بيان مي دارد.[32]
منابع
1. بوكهارت، تيتوس، جاودانگي و هنر، آويني، محمد(گردآورنده و مترجم)، تهران، انتشارات برگ، 1370.
2. آويني، سيدمرتضي، مباني نظري هنر، مؤسسه انتشارات نبوي، 1377.
3. ارجمند، مهدي، سينماي متعالي، تهران، حوزه هنري، 1376.
4. افراسياب پور، علي اكبر، زيبايي پرستي در عرفان اسلامي، تهران، طهوري، 1380 ه. ش.
5. موسوي خميني(رحمه­الله)، سيد روح الله، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني
(رحمه الله)،1376.
6. هنر مقدس، ترجمه: جلال ستاري، تهران، سروش، 1369.
7. تولستوي، لئون، هنر چيست، ترجمه: كاوه دهگان، تهران، سپهر، چاپ دوم، 1345.
8. جعفري، محمدتقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، تهران، كرامت، 1375.
9.  ، موسيقي از ديدگاه فلسفي و رواني، تهران، كرامت، 1378.
10. حسن زاده آملي، حسن، انسان در عرف عرفان، تهران، سروش، 1377.
11. خالقي، روح الله، موسيقي ايراني، تهران، نشر كتاب، 1364.
12. دورانت، ويل، لذات فلسفه، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1376.
13. دهخدا، لغت نامه، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.
14. رهنورد، زهرا، حكمت هنر اسلامي، تهران، سمت، 1378.
15. ريخته گران، محمدرضا، هنر، زيبايي، تفكر: تأملي در مباني نظري هنر، تهران، نشر ساقي، 1380.
16. ريد، هربرت، معني هنر، ترجمه: نجف دريابندري، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم، 1380.
17. سيد ابن طاووس (قدس)، سوگنامه سالار شهيدان.
18. ناصري، حسين، سينما از نگاه انديشه، مقالات دومين هم انديشي دين از چشم سينما، جلد اول، تهران، حوزه هنري، 1377.
19. فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، تهران، نشر البرز، 1375.
20. فليسين، شاله، شناخت زيبايي، ترجمه: علي اكبر بامداد، كتاب خانه طهوري، 1375.
21. فهيمي فر، اصغر، عشق شرقي- آشنايي با هنر ديني در تاريخ باستان، انتشارات قادر، 1376.
22. حسن زاده آملي، حسن، قرآن، عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، قم، قيام، 1374.
23. كريس، هورنر، امريس وستاكوت، آشنايي با فلسفه و هنر، ترجمه: شهاب الدين قندهاري، تهران، 1381.
24. گولپينارلي، عبدالباقي، تصوف در يك صد پرسش و پاسخ، ترجمه: توفيق سبحاني، تهران، احياي كتاب، 1380.
25. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: سيدهاشم حسيني، كتاب فروشي اسلاميه، 1347.
26. مخملباف، محسن، مقدمه اي بر هنر اسلامي، تهران، واحد انتشارات حوزه انديشه و هنر اسلامي، 1361.
27. مددپور، محمد، تجلي حقيقت در ساحت هنر، تهران، انتشارات برگ، 1372.
28. مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1362.
29.  ، اهتزاز روح؛ مباحثي در زمينه زيبايي شناسي و هنر، گردآورنده: علي تاجديني، تهران، حوزه هنري، 1369.
30. نصر، سيدحسين، هنر و معنويت اسلامي، ترجمه: رحيم قاسميان، تهران، نشر سوره، 1375.
31. نصري، عبدالله، انتظار بشر از دين، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1378.
32. هاوزر، آرنولد، تاريخ اجتماعي هنر، ترجمه: ابراهيم يونسي، تهران، انتشارات خوارزمي، 1375.
33. هگل، گ.و.ف، مقدمه بر زيباشناسي، ترجمه: محمد عباديان، آوازه، 1363.
34. هنفلينگ، اسوالد، چيستي هنر، ترجمه: علي رامين، تهران، هرمس، 1377.
35. بيردزلي، مونرسي وهاسپرس، جان، تاريخ و مسايل زيباشناسي، شهر كتاب، تهران، 1376.
36. طباطبايي، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، مترجم: سيد محمدباقر همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1375.
37. جوادي آملي، هنر و زيبايي از منظر دين.
38. بستاني، محمود، اسلام و هنر.
39. راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، بيرون، الدار للشاميۀ، 1375.
40. احمدي، بابك، حقيقت و زيبايي، درس­هاي فلسفه هنر، تهران، نشر مركز، 1374.

پى‏نوشت‏ها:

[1] . علي اكبر دهخدا، لغت­نامه، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.
[2] . چيستي هنر، ص 4.
[3] . همان، ص 5.
[4] . فردريش هگل، مقدمه بر زيباشناسي، ترجمه: محمد عباديان، تهران، آوازه، 1363، ص 13.
[5] . شاله فليسين، شناخت زيبايي، ترجمه: علي اكبر بامداد، تهران، كتاب خانه طهوري، 1375، ص 32.
[6] . مقدمه بر زيباشناسي، ص 142.
[7] . لئون تولستوي، هنر چيست؟، ترجمه: كاوه دهگان، تهران، چاپ خانه سپهر، 1345، چ 2، ص 30.
[8] . مرتضي مطهري، اهتزاز روح، گردآورنده: تاج الديني، تهران، حوزه هنري، 1369، ص 438.
[9] . تاريخ و مسائل زيباشناسي، صص 126 و 127.
[10] . همان، ص 79.
[11] . تاريخ ومسائل زيباشناسي، ص 129.
[12] . مقدمه اي بر زيباشناسي، صص 145 و 146.
[13] . تيتوس بوركهارت، هنر مقدس، ترجمه: جلال ستاري، تهران، سروش، 1369، ص 13.
[14] . در آيه 122 سوره توبه از مسلمانان خواسته شده است كه همگي به جهاد نروند، بلكه گروهي به جهاد بروند و گروهي در دين تفقه كنند... .
[15] . حسن حسن زاده، گفت و گو، ص 78.
[16] . قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، قم، قيام، 1374، ص 64.
[17] . عبدالله نصري، انتظار بشر از دين، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1378، چ 1، ص 29.
[18] . در صدر مسيحيت، «كليسا اصولاً با استفاده از تصاوير در امور مذهبي مخالف بود و فقط استفاده از تصاوير را در گورستان ها و آن هم تحت شرايطي خاص مجاز مي شمرد. حتي در گورستان ها هم استفاده از تمثال ممنوع بود و از نصب تنديسه نيز اجتناب مي شد و نقاشي هم محدود به چيزهاي رمزي و نمادي بود. استفاده از آثار هنري، مطلقاً ممنوع بود. كلمنت (clement) از روحانوين اسكندريه تأكيد مي كند كه دومين حكم از احكام عشره ناظر به منع تصاوير از هر قبيل است و اين، خود، ملاك و معيار كليساي اوليه و آباي كليسا بود». (آرنولد هاوزر، تاريخ اجتماعي هنر، ترجمه: ابراهيم يونسي، تهران، خوارزمي، 1375، ص 158)
[19] . لئون تولستوي، هنر چيست، ص 59.
[20] . محمدتقي جعفري، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، ص 48.
[21] . جوادي آملي، هنر و زيبايي از منظر دين، ص 16.
[22] . تيتوس بوركهارت، هنر مقدس، ص 7.
[23] . مقدمه بر زيباشناسي، صص 52 و 53.
[24] . هنر مقدس، ص 7.
[25] . روح الله خالقي، موسيقي ايراني، نشر كتاب، 1364، ص 67.
[26] . همان.
[27] . مرتضي آويني، مباني نظري هنر، مؤسسه انتشارات نبوي، 1377، ص 105.
[28] . مباني نظري هنر، ص 27.
[29] . هنر مقدس، ص 9.
[30] . محمود بستاني، اسلام و هنر، ص 90.
[31] . هنر مقدس، ص 155.
[32] . همان، ص 8

منبع:سایت پژوهش و اموزش سیما




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط