فيلسوف مسافر

صدرالدين سرانجام در ۱۰۵۰ هجري قمري چهارمين سفر عقلي خود را به پايان رساند: سفري از خلق به سوي حق؛ سفري به هستِ نيست؛ سفر مرگ، تا آن گونه كه خود مي خواست در بي زمانيِ مطلق و در شكوه تجرّد محض، جهان ذهني خود را با جهان عينيِ فراسو يكسان ببيند. صدرالدين در بازگشت از هفتمين سفر پياده از بيت الله، فيلسوفانه و نه زاهدانه، به ديدار غيب رفت؛ «وحدت»، «فعليت»و «علت» را به عيان ديد؛ «جوهر» خويش را به تعالي رساند و خود «حكمت متعاليه» شد.
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلسوف مسافر
فيلسوف مسافر
فيلسوف مسافر

صدرالدين سرانجام در ۱۰۵۰ هجري قمري چهارمين سفر عقلي خود را به پايان رساند: سفري از خلق به سوي حق؛ سفري به هستِ نيست؛ سفر مرگ، تا آن گونه كه خود مي خواست در بي زمانيِ مطلق و در شكوه تجرّد محض، جهان ذهني خود را با جهان عينيِ فراسو يكسان ببيند. صدرالدين در بازگشت از هفتمين سفر پياده از بيت الله، فيلسوفانه و نه زاهدانه، به ديدار غيب رفت؛ «وحدت»، «فعليت»و «علت» را به عيان ديد؛ «جوهر» خويش را به تعالي رساند و خود «حكمت متعاليه» شد.
اين پايان صدرا بود، اما چه كسي مي دانست كه اين اشراف زاده شيرازي، كه در پناه قدرت، استعداد شگرف و سكه هاي حلال پدرش، مي توانست بازرگاني صاحب مال يا وزيري كاخ نشين شود، نه اين شد و نه آن، بلكه فيلسوفي كرد و «صدر متألهان» شد. چه كسي گمان مي برد كه صدرا «دارالحكومه» را، كه در آن روزگار، به تازگي، خانه دوم عالمان و فقيهان شده بود، رندانه وانهد و در جست وجوي «دارالحكمه»اي باشد تا عقل را بر سر سفره رنگين شرع بنشاند، در ضيافتي آراسته كه اگر چه شرع در آن بالانشين است، اما عقل نيز، حتي اگر يوناني باشد، رخصت دارد كه پهلو به پهلوي ميزبان بنشيند. در اين ضيافت دانايي حتي صوفيان و عارفان نيز مهمانان ناخوانده نيستند و به حكم دوستي نوخواسته با شرع با او هم پياله مي شوند. و چنين بود كه سال ها سال بر ميراث صدرا گذشت و ريزه خواران خوان او گفتند كه «برهان و عرفان و قرآن از يكديگر جدايي ندارند».
صدرا كه بود؟ صدرالدين محمد، پسر ابراهيم شيرازي،در شيراز و قزوين و كاشان و اصفهان در مجلس درس يك شيخ (شيخ بهايي) و دو مير (ميرِداماد و ميرفندرسكي) علوم نقلي و عقلي خواند. اما اين علوم، كه صدرا آنها را «حرفه و صناعت» مي دانست، از نظر او با «معارف رباني» فاصله ها داشت. صدرا، چنان كه خود مي گويد، در جست وجوي «حاق حقيقت» و «اقبال تام و تمام به حضرت باري» بود و دريافته بود كه اين علوم رسمي، حتي اگر مشايخش سردمداران آن باشند، حاصلي ندارد. او علم پيشگان زمانه خود را، كه شهوت آموختن علم را در سر داشتند، «اصحاب بحث و تكرار» مي دانست و با استناد به كلام خدا براي آنان اظهار تأسف مي كرد كه سعي دنيايي خويش را در چيزي صرف مي كنند كه جز «گمراهي و پندار» ثمري ندارد: «قل هم ننبئكم بالاخسرين اعمالاً الذين ظل سعيهم في الحياه الدنياوهم يحسبون انهم يحسنون صنعا».
صدرا در اين اوضاع و احوال، ايام را به كام خود نمي ديد؛ چرا كه زمانه به كام« جهله و اراذل» بودو«شعشعه ناداني و ضلالت،پرفروغ». در چنين روزگاري صدرا خود را به «عده اي كج فهم و بي بصر خفاش صفت» مبتلا مي ديد كه «چشمانشان از دريافت انوار حكمت» ناتوان است؛ همان ها كه «تعمق در امور رباني و تدبر در آيات سبحاني را بدعت، و مخالفت با عامه مردم را فريب و ضلالت» مي دانستند.
همين «دشمني زمانه» و «عدم مساعدت دوران» باعث شد كه صدرا به خلوت گزيني روي آورد تا پس از «تصفيه فكر و تهذيب خيال»،علم رسمي را با «اسرار الهي و حقايق ربّاني» درآميزدو به همراه «عارفان و اولياء سالك» پاي در راه ناگزير سفري عقلي بگذارد كه خود آن را داراي چهار منزل مي دانست: از خلق به حق، با حق در حق، از حق به خلق به وسيله حق و سفري به حق در خلق.
رهاورد خلوت گزينيِ هفت تا پانزده ساله صدرا در «كهك» قم، براي خود صدرا «شهود عالم معقول» و براي صدراييان پس از او پيدايش آخرين فيلسوف مؤلف در قلمرو تاريخ انديشه اسلامي است. او پس از «فوز به انوار ملكوت» به منزل چهارم در سفر عقلاني خود رسيد و دوباره به زندگي دنيايي بازگشت.
صدرا اگرچه پيش از باريابي به بارگاه حكمت، آن گونه كه خود مي خواست، سوگمندانه مي گفت:
دفتر فرزانگي را گاو خورد
خانه عقل و خرد را آب برد
اما آن گاه كه براي بازگويي ماجراي اسفار چهارگانه خويش، قلم برداشت، زمين و زمانه را به تيرگي دوران پيش از رياضت و سلوك نمي ديد، و همين بود كه دعوت حاكم وقت شيراز را براي رياست يكي از مدارس رسمي اجابت كرد و بهتر ديد كه مانده عمر را صرف تعليم و تصنيف مكاشفات عقلاني خود كند.
صدرا از همان جا مي آغازد كه شيخ مقتول، سهروردي، تلاش عقلي خود را در آن جا به پايان برده بود: اتحاد حقيقت فلسفه و دين. اين حقيقت مي توانست در انديشه يوناني، نوافلاطونيان مسلمان و يا حتي در تصوف و عرفان يافت شود. ملاصدرا با همان شور و حرارتي كه از «شيخ يوناني» (افلوطين) ياد مي كرد، بلكه بيشتر، از محيي الدين ابن عربي، همان كسي كه مخالفان او را به طعن «مميت الدين» مي خواندند، نام مي برد.
يك جلوه يكساني اين دو حقيقت آن جاست كه صدرا فلسفه خود و عرفان شيخ محيي الدين را در كلام شيعي به بار مي نشاند. از نظر او پس از پايان عصر نبوّت ، دوران ولايت و خلافت آغاز مي شود. او اين اعتقاد شيعي را با مفهوم «حقيقت محمديه» در مي آميزد تا معنايي فلسفي از آن بيافريند. اين معناي فلسفي همان حقيقت ازلي نبوت است كه پس از فرجام يافتن دوران غيب كبري با ظهور مظهر عدالت نبوي و علوي، يعني امام غايب، به آخرين منزل خود مي رسد و آن گاه است كه بشر به همان آييني باز خواهد گشت كه ابراهيم خليل آ ن را بنيان نهاد، با مصايب مسيح رشد يافت، و استواري آن پس از تحمل رنج ها و مخاطرات نبوي ممكن شد.
صدرا اين وحدت ميان عقل و شرع را در تمام موارد مشابه سراغ مي گيرد: حركت، امكان ماهوي و ماهيات ممكنه، نفس و... و از اين رهگذر مشاء، اشراق و عرفان ابن عربي را بر سر يك سفره مي نشاند.
صدرا از اين و آن بسيار گرفت. علاوه بر بوعلي، سهروردي و ابن عربي، او خود را كاملاً آزاد مي ديد كه به مرده ريگ حكمت افلاطوني و ارسطويي، غزالي، خواجه طوسي، ميرداماد و فخر نيز سري بزند؛ چرا كه چشمه سارهاي «حقايق رباني و ودايع لاهوتي» را، از هر كجا كه بجوشد، داراي يك «منبع فيض» مي دانست. اين فرانگري، نوشته هاي او را به نوعي اقتباس، انبوه نويسي و اطناب گرفتار كرد، اگر چه اين ويژگي نيز شايد بخشي از دستاورد كار كلان او باشد. او اين همه را جمع آورد، ولي صدراييان معتقدند كه گرفتار «مرجع زدگي» نشد و آن داشته ها را چنان مرتب كرد كه «نظام حكمت متعاليه» را براي او به ارمغان آورد.
فيلسوفان از «وجود» مي آغازند. صدرا وجود را اصيل مي داند و بر مخالفان اين سخن طعن مي زند كه حقيقت وجود را در نيافته اند. وجود، كه در نظر او يك جلوه راستين بيشتر ندارد، به مراتبي فرودست تنزل مي يابد و هر پاره، به نسبت بهره اي كه از آن حقيقت اصيل برده است، شأني براي خود دست و پا مي كند و صفتي مي گيرد. صدرا با انتقال اين مفهوم به الاهيات، «امكان فقري» را ابداع مي كند. ممكنات، همه، جلوه هاي فيض ربّاني اند كه در قوس صعود و نزول مي توانند در حيوانيت بمانند و يا چنان فراروند كه در همسايگي «عقل فعال» همنشين شوند. اما فيلسوف، در جريان سفر عقلاني خويش از «هيولي» فراتر مي رود و، نرسيده به مقام عقل فعّال، در منزل «حيرت»، يا آن چنان كه خود صدرا مي گويد، در مقام «عقل مستفاد» بار مي افكند.
وجود اصيل و يكتا يك جلوه حقيقي بيش ندارد: حق تعالي. در نظر صدرا شناخت حق، اگرچه نه با موازين منطقي معلم اول، اما با برهان، نقل و شهود،البته به قدر طاقت بشري، دست يافتني است. اما آنچه ما مي يابيم همان است كه از دريچه «ذهن ما» بر ما رخ مي كند:« وجود ذهني». و چنين است كه صدرا و صدراييان از مفهوم «هستي» مي آغازند، محصول آن را در خداشناسي فلسفي سراغ مي گيرند و سرانجام پاي در خارزار «معرفت شناسي» مي گذارند.
صدرا معرفت شناسي خود را در نظام واره حكمت خود مي سنجد. او براي بيان معرفت از «وجود شيء معلوم» مي آغازد. معرفت در نظر او «مي شود»، تغيير مي كند، انسان را صيرورت مي بخشد و با «نهاد ناآرام جهان» ناآرام مي شود، اما در نسبيت نمي ايستد. صدرا در فهم «ميز راسل» به وجود آن مي پردازد و آن گاه از شناخت آن سر در مي آورد. اين شناخت اگرچه در سايه حركت جوهري صدرا به تغيير و سياليّت موضوع خود گرفتار مي شود، اما در هر حال نوعي شناخت است كه با نفي مطلق سوفسطايي گري، از نسبيت فراتر مي رود و در خطر گاه هاي معرفتي به ماوراء طبيعت دل خوش مي كند.
اما فلسفه دوستان و صدراييان امروز با ميراث صدرالمتألهين چه كرده اند؟ نخست بايد گفت آنچه به نام «حكمت متعاليه» معروف است، درست يا نادرست، حاصل جمع آشتي ميان عقل، عرفان و نقل است. صدرا در دوره اي مي زيست كه عالمان، دست كم از سوي ارباب قدرت، ارجمندي و احترام مي ديدند. فرهنگ شيعي نيز چنان آشتي يي را برمي تابيد، اما پس از گذشت سال ها، زمانه، چنان كه انتظار مي رفت به محتواي اين ميراث وفادار نماند. چرا؟
مي دانيم كه آن اسباب جمعي كه در دوران صدرا به او اجازه چنان تجربه هايي را مي داد، پس از او از ميان رخت بربست. فلسفه خوانان پس از صدرا با گونه اي از پريشاني هاي اجتماعي روبه رو بودند كه صدرا از آنان فارغ بود. عامل ديگر به ويژگي غالب دوران ما برمي گردد: اين كه گويي ما با نوعي عادت به پخته خواري بار آمده ايم و دوست داريم سخن را يا كاملاً بپذيريم و يا كاملاً مردود اعلام كنيم. از قشريان كه بگذريم، حتي در ميان صدراييان و مروجان حكمت صدرايي امروزه كمتر كساني را مي شناسيم كه حكمت متعاليه را به مثابه منشي فيلسوفانه بخوانند و، مهم تراز آن، نقد كنند. صدرا خود مي گفت به معرفت از آن حيث كه معرفت است بنگريد و در اين حالت است كه نقد و تعليم، به تعالي حكمت متعاليه مي انجامد.
عامل ديگر بداقبالي اين مكتب حكمي در ميان ما شايد به يكي ازذاتيات اين مكتب باز گردد: حكمت متعاليه، از اين حيث كه فرآورده هاي فكري چندي را در خود گرد آورده است، گويي از قابليتي ديناميك برخوردار است كه فهم جامع آن در گرو فهم آن فراورده ها و زمينه هاي مشترك است. تمام اين نكات را مي توان پاسخي براي اين پرسش دانست كه چرا حكمت متعاليه ادامه نيافت.
اينك مي توان نام كساني از امروزيان را فهرست كرد كه در تأييد و احياي اين نوع نگاه فلسفي سهمي داشته اند. در اين فهرست حتي مي توان نام مخالفان را گنجاند؛ همان كساني كه اين جريان انديشه اي را حداقل براي نقد و فروكوفتن قابل ديده اند؛ از شيخ احمد احسايي گرفته تا اهل تفكيك و حتي روشنفكراني كه نه حكمت متعاليه بلكه مجموعه فلسفه اسلامي را چيزي جز بازگويي گفته هاي ارسطو و افلاطون و كمي خداشناسي اسلامي ندانسته اند. در ميان اين مروجان به شارحان شيفته اي چون عبدالله جوادي آملي، نوصدراييان منتقدي چون محمدتقي مصباح يزدي، عرفان انديشاني چون امام خميني، احياگران و متن پردازاني چون سيد جلال الدين آشتياني و نو انديشاني چون مهدي حايري يزدي برمي خوريم. البته پيشاپيش بسياري از مروجان، نام سيد محمدحسين طباطبايي، كه استاد برخي از اينان نيز هست، از ياد نمي رود.
آياحكمت متعاليه براي ما، كه با صدرا در يك خانه زندگي مي كنيم، مي تواند روشي براي انديشيدن و زيستن باشد؟ پاسخ به اين پرسش مهم ديري است كه در هاله اي از ابهام فرورفته است. امروزه مي بينيم كه انديشه فلسفي غرب سالياني است كه خود را، در سايه تلاش هاي پيوسته نو، تازه مي كند و جهان بيني مشخصي را فراروي انسان مدرن مي نهد. تازگي و تكثر اين جريان فكري چنان است كه حتي تلاش هاي فيلسوفان غربي را، كه در گذشته بسيار نزديك ارائه نظر كرده اند، ناچيز مي شمارد. تجربه غربيان، كه در استفاده از ميراث يونان با ما مشتركند، درس آموز است. اينك اين ماييم كه بايد سفر خويش را آغاز كنيم: سفري از خود به خود.
منبع: هفته نامه خردنامه همشهري




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط