و مربی(2) پسر او یعنی غیاث الدین کی خسرو بود که وقتی غیاث الدین بر تخت نشست در نتیجه ی توطئه ی سعدالدین کوپک (3) به همراه عده ای از دولت مردان آن زمان کشته شد. دومین شمس الدین آلتون آبه نیز یکی از غلامان مخصوص علاءالدین کی قباد بود(4)
که در سمت سپه داری آمد(5) (دیاربکر) انجام وظیفه میکرد. علیرغم شباهت اسم و لقب این دو شخصیت و نزدیک بودن دورهی زندگانی آنها به یکدیگر، به دلیل وجود اسناد صریحی مبنی بر کشته شدن اولی به وسیله ی کوپک، و شرکت اشتن دومی در حوادث متعاقب آن، شکی باقی نمانده است که این دو نفر شخصیت هایی جدا از یکدیگر بوده اند.
به نظر ما، صاحب وقفنامه ی مورد بحث در اینجا، همان شمسالدین آلتون آبهی اولی است. از آنجا که در وقفنامه اش به او فقط عنوان سپهسالار داده شده، معلوم می شود که در سال 598 ه ق، هنوز در سنین جوانی بوده است؛
و چون در نوشته های ابن بی بی، نهایتا، عنوان های چاشنی گیر (6) و اتابک [مربی] را گرفته، معلوم می شود که در سنین بالاتر، یعنی دردورهی علاءالدین کیقباد به این مقامها رسیده بود.
ابنبیبی ضمن اینکه به مناسبت مرگ آلتون آبه از او به عنوان یک مرد ریش سفید نام برده در شرح وقایع دورهی غیاث الدین کی خسرو اول و عزالدین کی کاووس اول از چنین شخصی با این نام سخن به میان نیاورده است.
بنابراین میتوان تصور کرد که آلتون آبه در دوره ی پیش از کی قباد شخصیت مهمی نبوده است. متأسفانه به دلیل کم بودن منابع مربوط به دوران سلجوقی، در مورد زندگی او نیز، همانند بسیاری از مسائل تاریخی زندگانی دولتمردان آن زمان، جز یکی دو اشارهی ابنبیبی اطلاعات بیشتری در دست نداریم.
ابن بیبی ابتدا در شرح دورهی کیقباد و وقایع سال 623 یا 624 ه ق در مورد آلتون آبه صحبت کرده است. علاءالدین کیقباد، بعد از لشکرکشی به کاخته (7)
به منظور ازدواج با شاهزادهی ایوبی، ملکهی عادلیه، و آوردن او به خانه ی بخت، شمسالدین آلتون آبه را که در آن زمان چاشنیگیر بود به شام فرستاد. کیقباد به منظور استقبال از نامزد خود و برگزار کردن جشن عروسی به ملاطیه رفت. (8)
چند سال بعد، یعنی در سال 627 ه ق، آلتون آبه از طرف سلطان و به عنوان سفیر به سوی جلالالدین منگوبرتی خوارزم شاه. (9)
که در آن زمان در آناتولی شرقی و ایران تشکیل دولت داده بود و با مهاجمان مغول میجنگید، فرستاده شد. هرچند که در ابتدا، کیقباد موفق به ایجاد مناسبتهای دوستانه با جلالالدین شده بود، و برای تحکیم این روابط، متقابلا سفرایی نیز به سوی یکدیگر فرستاده بودند،
لیکن حمله ی جلالالدین به متفق کیقباد، یعنی ملک اشرف، که از ایوبیها بود و بر اخلاط حکومت میکرد، و ایجاد مناسبات نزدیک او با حکمران ارزروم، یعنی جهان شاه، در مورد سیاستهای جلالالدین شبهه به وجود آورد.
سلطان سلجوقی [کیقباد] به منظورمنصرف کردن جلالالدین از اشغال اخلاط و درک اهداف او، آلتون آبه را با هدایای بسیاری به سوی او فرستاد.
متعاقب مریض شدن آلتون آبه در اخلاط و طولانی شدن مذاکرات بی نتیجه ی او، کیقباد نگران شد و کمالالدین کامیار را به سوی خوارزم شاه فرستاد، لیکن، وقتی کمالالدین نیز جواب مثبتی دریافت نکرد، هر دو از مسیر ارزروم و ارزنجان بازگشتند و موضوع را به اطلاع سلطان رساندند (10)
بعد از این واقعه بود که کیقباد به اتفاق ایوبیها جلالالدین را در رمضان 627 و در محل یاسی چمن (11)
ارزنجان شکست داد. قلمرو حکمران ارزروم، یعنی جهان شاه، که پسر عمومی جلالالدین بود و از او جانبداری میکرد، نیز به تصرف کیقباد درآمد. بعد از تصرف ارزروم کیقباد، آلتون آبه را با 5000 سواره نظام، به منظور آزاد کردن اخلاط و نجات ملک اشرف، به سوی جلالالدین روانه کرد (12)
بدین ترتیب، اخلاط به تصرف نیروهای متفق درآمد و حکمرانی آنجا دوباره به ملک اشرف واگذار شد. لیکن، بعد از مدتی، و با از میان برخاستن جلالالدین، کیقباد به خاطر دفاع در مقابل مغولها، بعضی قلعههای آناتولی شرقی را تسخیر کرد که در این میان، اخلاط نیز به تصرف او درآمد. این وضعیت باعث تیرگی رابطهی بین او و ایوبیها شد. در جنگهایی که بین کیقباد و ایوبیها درگرفت آلتونآبه به همراه فرماندهی مثل کمالالدین کامیار و مبارزالدین چاولی، موفق به شکست دادن قوای مشترک ایوبیها شد. (13)
بدین ترتیب سلطان، پسرش قلیچ ارسلان را که از شاهزادهی ایوبیزاده شده بود ولیعهد خود کرد و پسر بزرگ خود، غیاثالدین کیخسرو دوم را دوباره در رأس حکومت ارزنجان قرار داد. آلتون آبهی چاشنیگیر نیز که در دورهی علاءالدین کیقباد خدمات بسیاری انجام داده بود به سمت مربی و والی غیاثالدین منصوب شد.(14)و(15)
لیکن پس از مدت کوتاهی (در سال 634 ه ق) سلطان فوت کرد و کیخسرو علیرغم امر پدرش و مخالفت بعضی رجال، با یاری دولتمردانی مثل مربی خود یعنی آلتونآبه، جمالالدین فرخ لاله، تاجالدین پروانه سعدالدین کوپک سلطنت را به دست گرفت.
بعد از مدتی آلتونآبه که در هنگام جلوس سلطان جدید با او همراه بود، نه تنها موقعیت، بلکه به همراه بسیاری از دولتمردان دیگر، جان خود را نیز از دست داد. بعد از آنکه کیخسرو بر تخت نشست، سعدالدین کوپک در نزد او نفوذ بسیاری به دست آورد و او را تقریبا، همچون یک عروسک، تابع خود کرد.
در نتیجه، او بسیاری از رجال با نفوذ و مخالف خود را، که مانع رسیدن او به اهدافش میشدند، کشت و یا از کار برکنار کرد. پیشنهاد برکنار کردن سعدالدین کوپک از طرف شمسالدین آلتونآبه، که از همان ابتدا متوجه این گونه فعالیتهای منفی و عواقب اعمال سعدالدین کوپک بود، به گوش او رسید،.
و در نتیجه [عداوت] سعدالدین را متوجه خود کرد. در مقابل، سعدالدین کوپک، نزد سلطان و در غیاب آلتونآبه اتهاماتی را به او نسبت داد، و از طرفی، تاجالدین پروانه را نیز همدست خود کرد.
روزی، وقتی که آلتونآبه در دیوان [مجلس اعلا] مشغول امضا کردن اوراق بود، کوپک و تاجالدین پروانه از سلطان جدا شدند و به پیش او رفتند. کوپک، ریش سفید آلتونآبه را گرفت و یکی از نگهبانان شب را مأمور کشتن او در خارج شهر کرد. (16)
این، همهی اطلاعاتی است که در خصوص زندگی آلتونآبه در دست داریم. ذکر این نکته در منابع که ریش او سفید بوده، از جهت تشخیص سن او اهمیت دارد. مرگ او باید در سال 634 یا 635 ه ق اتفاق افتاده باشد.
اگر سن او در هنگام مرگ بین 69 تا 70 سال در نظر گرفته شود، میتوان قبول کرد که او دورهی قلیچ ارسلان دوم و رکنالدین سلیمان شاه را درک کرده است. این نکته که آلتونآبه در وقفنامهی خود، ایاز(17)و روزبه(18)
را، که از غلامان آزاد شدهی او بودند، به عنوان متولی و ناظر اوقاف خود تعیین کرده است، نشان میدهد که او نیز، همچون قرهطای (19) و ارتقوش(18) (20)
، فرزندی نداشته است. این مطلب که بعضی از دولت مردانی که از غلامی به رجالی رسیده بودند فرزندی نداشتند، احتمالا موضوعی مربوط به همان نظام [بردهداری] بوده است.
اوقاف و مدرسه ی آلتون آبه
وقفنامهی محتوی اوقاف آلتونآبه، از لحاظ قدمت و داشتن اطلاعاتی درخصوص تاریخ سلجوقی، اهمیت خاصی دارد. در این وقفنامه که در زمان رکنالدین سلیمان شاه، پسر قلیچ ارسلان دوم، یعنی در سال 598 ه ق / 1202 م نوشته شده،اوقاف مربوط به احتیاجات مدرسه، کاروان سرا، دفن مردگان مسکین، و نیز، احتیاجات گرویدگان به اسلام [مهتدیها] تعیین شده است. ضمنا، این وقفنامه از لحاظ داشتن اطلاعات مهمی در خصوص تاریخ آن دوره، یک سند تاریخی قابل توجه است.
در خصوص مدرسهی او، به غیر از اشارهی مختصری از طرف افلاکی، اطلاعات دیگری در بین منابع سلجوقی وجود ندارد. بنا به قول افلاکی، وقتی که بهاءالدین ولد،پدر مولانا جلالالدین، در سال 1228 م (21)
به قونیه آمد، علاءالدین کیقباد سعی کرد او را به طشت خانه (22)دعوت کند، لیکن بهاءالدین با بیان این عبارات که «امامان در مدرسه، شیوخ در خانقاه، امرا در قصر، تجار در کاروان سرا، رندان در تکیه و غریبان در مصطبه اقامت میکنند»، مدرسهی آلتونآبه را برای اقامت برگزید. هرچند که طبق همین منبع، در آن زمان در قونیه مدرسهی دیگری وجود نداشته است، لیکن ذکر نام مدرسهی سلطانیه در این وقفنامه، دلیلی کافی برای تشخیص عدم صحت این مطلب است(23)
از آنجا که آلتونآبه در وقفنامهی خود، پسر ایپلیک چی (24)را به عنوان متولی تعیین کرده است، مدرسهای که مسجد نیز در آن قرار دارد به نام مدرسهی ایپلیکچی خوانده شده است. این مدرسه، بنا به کتیبهی آن، در سال 733 ه ق به وسیلهی حاجی ابوبکر بن مسعود، که پسر ایپلیکچی و متولی مدرسه بود، تعمیر شده است (25)
هیچ کتیبهای که مربوط به شخص بانی مدرسه باشد، یافت نشده است. بنابه آنچه در وقفنامه آمده، این مدرسه در قسمت خارجی (26)(ظاهر) شهر، در محلی که در آن زمان بازار نو یا سوقالجدید [کذا] یا سوق المحدث [کذا] خوانده میشد، ساخته شده بود، امروزه، این مدرسه در جوار ساختمان [یا مهمان سرای؟] دولتی (27)
واقع در یک خیابان بزرگ و اصلی قرار دارد. در چهار طرف این مدرسه، مسجد خواجه یوسف سالم اوغلی زرگر از اهالی قونیه و [بنای؟] وقف این مسجد، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبریزی، مغازههای قاضی نجمالدین عبدالرحمان مهاجر، و مغازههای مربوط به این مدرسه وجود داشته اند.
تشکیلات و خدمه ی مدرسه
واقف [آلتونآبه] ، نجیبالدین ایاز (28)را، که از کاتبان دیوان و پسر ایپلیکچی بود، به عنوان متولی اوقاف کلی(29) خود، و روزبه شمسی(30)را، که غلام آزاد شدهی او بود و لقب او را نیز به خود گرفته بود، به عنوان ناظر تعیین کرده، برای اولی سالیانه 400 دینار، برای دومی سالیانه 300 دینار، برای مدرس، به شرط گرویدنش به مذهب حنفی، 800 دینار، و برای معید 240 دینار حقوق تعیین کرده است.
او برای سه نفر از طلابی که در درجهی فقاهت رسیده و مذهب حنفی و شافعی داشتهاند، نفری یک سوم، یعنی ماهیانه 45 دینار، برای هر یک از پانزده طلبهی متوسط ماهیانه 10 دینار و یا مجموعا 150 دینار، برای هر یک از 20 طبهی مبتدی ماهیانه 5 دینار و یا مجموعا 100 دینار، برای امام جماعت مدرسه، به شرط حنفی مذهب بودنش، سالیانه 200 دینار، برای مؤذن 100 دینار، و برای فراش، که به امور خدماتی مدرسه و افراد آن رسیدگی میکرد، ماهیانه 5 دینار معین کرده است.
بنابه این وقفنامه، عدهی طلاب موجود در مدرسه 38 نفر بوده است. در وقفنامه آمده است که در این مدرسه کتابخانهای نیز وجود داشته، و مقرر بوده است که متولی، و ناظر، هر سال 100 دینار (درهم) از درآمد وقف را برای خرید کتابهای مناسب مصرف کنند؛ علاقهمندان میتوانستند مبلغی معادل بهای هر کتاب را نزد کتابدار (خازن الکتب) به ودیعه بگذارند و پس از مطالعه و تحویل دادن کتابها، پول خود را پس بگیرند.
به احتمال زیاد، مدرسههای دیگر دوران سلجوقی نیز، همچون این مدرسه، کتابخانه داشتهاند. در وقفنامهی مهم صاحب فخرالدین علی، که به مدرسهی مشهور صاحبیه واقع در سیواس مربوط میشود، آمده که مدرسهی مذکور یک کتابدار داشته است.(31)
بنابه کتیبهی کوچکی در وقفنامهی مدرسهی مروجیهی سیواس نیز، این مدرسه دارای یک کتابخانه و یک مسؤول کتب بوده است که طبیعتا، همانند همهی مدرسههای جهان اسلام، باید همین گونه نیز بوده باشد(32)
بنابه شرطی که از طرف واقف گذاشته شده است، هر طلبهای که در مدت 5 سال قابلیت خود را نشان ندهد، تلاش نکند و به طور منظم در کلاسها شرکت نداشته باشد، باید از مدرسه اخراج شود. به غیر از مقرریهای نقدی طلبهها، برای آنان در ماه رمضان یک گوسفند، و مناسب بارطل قونیه، روزانه 80 رطل (33)
نان، و برای پخت شیرینی، روزانه 3 دینار تعیین شده است، ضمنا، به عنوان سوخت کلاسها و محل نماز و شستشو، در ماههای تابستان، ماهیانه یک رطل، و در ماههای زمستان دو رطل روغن کتان، و برای چراغانی در شبهای مبارکی همچون نیمهی شعبان، [شب] رغایب و شبهای رمضان یک و نیم رطل خرید شمع مقرر شده است.
از اینجا معلوم میشود که در آن زمان، مردم برای روشنایی از روغن کتان استفاده میکردند، و شمع از جمله وسایل تشریفاتیتر به حساب میآمده است. نهایتا، مقدار هیزم لازم برای مدرسه نیز موکول به نظر متولی و ناظر شده است.
معلوم نیست که در این مدرسه، کار تدریس تا چه زمانی ادامه داشته است؛ فقط، بنابه دفاتر اوقاف مربوط به دورهی عثمانی، معلوم میشود که مدرسه در قرن شانزدهم فعال بوده و مدرسی به نام حاجی محییالدین در آنجا تدریس میکرده است(34)
ضمنا، در وقفنامه قید شده است که در مدرسه برای مسکینان نیز نان پخش می شده است.در وقفنامه این نکته که حقوق اشخاص مربوط به مدرسه به صورت «دینار» قید شده است، قابل توجه است.
همانگونه که میدانیم،در دولتهای اسلامی، دینار، عموما از جنس طلا، و درهم از جنس نقره به حساب میآمده است؛ لیکن قبول این مطلب که در آن زمان، و به پول متداول آن دوره، این مقدار حقوق به صورت پول طلا پرداخت میشده مشکل است.
به همین دلیل، میباید دینارهای مذکور نه از جنس طلا، بلکه از جنس نقره بوده باشند. در حقیقت، این وقفنامه در زمان قلیچ ارسلان دوم تنظیم شده، و پول رایج آن زمان به نام او و از جنس نقره بوده است؛
سلجوقیان آن زمان، هنوز پول طلا ضرب نکرده بودند.نکتهی قابل اهمیتتر این است که بر روی این پولهای نقره، برخلاف عادت، کلمهی «درهم» نوشته نشده، بلکه کلمهی «دینار» نوشته شده است. جناب اسماعیل غالب(35)
قید میکند که نوشته شدن کلمهی «دینار» بر روی سکههای نقره موردی استثنایی و از روی سهو بوه است؛ او، احتمال خوانده شدن سکههای نقره به صورت دینار را ممکن میداند (36)
بنابراین مشخص میشود که وقفنامه اشتباهی صورت نگرفته، و منظور از قید کلمهی «دینار» در وقفنامه چه بوده است.
در نتیجه، حقوق مذکور در این وقفنامه را، نه به صورت دینار، بلکه باید به صورت درهم در نظر بگیریم. مثال دیگری نیز، مبنی بر اینکه کلمهی دینار برای پول نقره به کار رفته است، وجود دارد: در زمان غازان خان، به 3 مثقال معادل 6 درهم نقره، یعنی به پولهای نقرهی 9ر12 گرمی، نیز دینار میگفتهاند (37)
و بار تولد نیز با استناد به همین مطلب روشن میکند که دینارهای پرداختی برای واردات دولتی حمدالله قزوینی از جنس طلا نبوده، بلکه از جنس نقره بوده است؛ آغسرایی نیز این مطلب را تأیید میکند.(38)
همان گونه که آغسرایی نیز با قید این مطلب که در زمان مغولها، در سال 669 ه ق / 1299 م، در زمین یک «مزرعه» واقع در آناتولی یک دینار نقره کشف شده است،
در این خصوص، سند دیگری به دست میدهد. با این حال، اینکه آیا این سکهی نقره مربوط به سلجوقیان یا ایلخانیان بوده، و اگر مربوط به سلجوقیان بوده، آیا تحت تأثیر ایلخانیان یافت شده است، امروزه، معلوم نیست.
اوقاف مدرسه
واقف، آلتونآبه، کاروان سرایی را در خارج شهر، یعنی در همان جایی که مدرسه قرار دارد، و از دو طرف، تعداد 10 باب و 8 باب مغازه در دو جنب این کاروانسرا، و تعداد 9 باب مغازهی روبهروی 8 مغازهی مذکور، و باز در همان خارج شهر، یازده مغازه موجود در ینی پازار [بازار نو] ، 7 مغازهی موجود در اسکی پازار [بازار قدیمی] ، تعداد نامعلوم دکانهای داخل بازار علامه، و به غیر از اینها، روستاهای کندافقس [کذا] ، کداکله [کذا] و سراجیق (39)و زمینهای واقع در مسیر روستای گون دغدی (40)را وقف مدرسه کرد. در وقفنامه، ابتدا، فقط از روستاهای کندافقس [کذا] و سراجیق بحث شده، ولی بعدا، روستای کداکله [کذا] نیز به آنها اضافه شده است. از آنجا که امروز، روستای قوزلی اوی (41)
و محل قوزلی دره (42)از توابع سیدی شهر(43)هستند، و بنابه وقفنامه، روستای سراجیق در بین روستا و درهی مذکور قرار داشته، معلوم میشود که این روستا، همان روستای سراجیق و یا سرایجیق (44)
و روستای یاد شده سخن به میان آمده است. از اینجا معلوم میشود که روستا، بعدها به صورت مزرعه درآمده است. در دفتر وقف آمده که این مزرعه از توابع لادیک(45)در بعضی دفاتر اشتباها لارنده(46)نوشته شده بوده است.
این لادیک، بنا به نوشتهی ابنبیبی، همان روستای لادیک سوخته است که وقتی که غیاثالدین کیخسرو اول از مسیر آغشهیر (47)به سوی امپراتور بیزانس میرفته، به وسیلهی مردم این روستا مورد تحقیر واقع شده، و در نتیجه، به فرمان برادرش، یعنی رکنالدین سلیمان شاه، به آتش کشیده شده بود.(48)
بنابه این منابع، روستای لادیک امروزی، که بین قونیه و خاتون خانی (49) قرار دارد، همین روستاست. در دفتر وقف، عشر روستای سرایجیق، که به صورت مزرعه قید شده، و نیز وقف مدرسه شده، 1480 آقچه [نوعی پول دورهی عثمانی] بوده است؛ این روستا امروزه، روستای کوچکی است. (50)
روستای وقف شدهی دیگری که در وقفنامه قید شده، روستایی است که نام آن به صورت کندافقس [کذا] نوشته شده است. بنابه وقفنامه، این روستا در غرب قونیه قرار دارد.
از روی نوشتههای دفاتر وقف معلوم میشود که این روستا در قرن شانزدهم، ارقد [کذا] و یا ارقود [کذا] نامیده میشده است. همان گونه که در پایین نیز اشاره خواهد شد، محلی که کاروانسرا در آنجا قرار داشته، ارقت [کذا] نامیده میشده است؛ روستای ارقت خانی (51)که امروزه در میان آغشهیر و القین (52)قرار دارد، همین جاست.
در وقفنامه قید شده است که بیشتر مردم این دو روستا کافر بودهاند. در قرن شانزدهم، یعنی تقریبا 400 سال بعد، بنابه دفتر وقف، تمام مردم روستا مسلمان بودهاند، و در بین اسامی اسلامی آنان، اسمهایی که ریشهی ترکی داشتهاند نیز مشاهده می شود.
این مطلب نشان میدهد که در طول این مدت، عناصر مسیحی، مسلمان شده، و یا ترکها جای مسیحیان را گرفتهاند. اگر عدهی اشخاص مشمول مالیات 60 نفر در نظر گرفته شود، معلوم میشود که جمعیت روستا در حدود 300 نفر بوده است.(53)
امروزه، جمعیت این روستا 2885 نفر است. در قرن شانزدهم، عشر وقف شدهی آن به مدرسهی آلتونآبه 8640 آقچه، و سالاریه و رسوم عرفیه مربوط به تیول آن 5000 آقچه بوده است.
سومین وقفی که نام آن در وقفنامه به صورت روستای کداکله [کذا] قید شده است، در غرب قونیه قرار دارد. این روستا، احتمالا، روستای امروزی گدیل (54)از توابع آغشهیر است؛ زیرا روستای تورقوت (55)
، که در وقفنامه در محدودهی روستای یاد شده، نیز وقفنامه در محدودهی روستای یاد شده قید شده، نیز امروزه، از توابع آغشهیر است. (56)
لیکن، از آنجا که نام این روستا در نقشهی 1:200000 مقیاسی وجود ندارد، نتوانستیم وجود و یا عدم آن را در محدودهی روستای مذکور [تورقوت] به طور قطعی مشخص کنیم. [محل؟] کوه سنگی پاپاز(57)
واقع در جوار روستای گدیل میتواند [همان محل؟] روستای بقایاسی [کذا] باشد که در وقفنامه در محدوهی روستای مذکور ذکر شده است. این روستا، در دفتر وقف مذکور وجود ندارد؛ لیکن، مزرعهای به نام کده کلدی [کذا] قید شده است که احتمال دارد همین جا باشد.
وقفی که بنا به وقفنامه در مسیر راه روستای گون دوغدی وجود دارد با همان محلی که در دفتر وقف به نام مزرعهی آلتونآبه قید شده، مطابقت دارد. امروزه، این روستا تابیع بیگ شهر (58) است.در دفتر آمده است که این مزرعه از توابع سودور (59)و امروزه از توابع شهرستان چومرا (60)
است و درآمد عشری [یک دهمی] آن 800 آقچه مشخص شده است. امکان تحقیق در مورد روستاها و مناطق دیگری که در وقفنامه در داخل قونیه ذکر شدهاند، در دفتر [وقف] به صورت کلی نوشته شدهاند، [بازار] ینی پازار، که مدرسه، کاروانسرا و دکانها در آن واقع شدهاند،
در دفتر، مناسب با نام خانوادهی متولی، یعنی خانوادهی ایپلیکچی، به عنوان ایپلیک چی پازاری، و یا با ترجمهی فارسی آن به نام بازار رشته [بازار نخ] ذکر شده است. در اینجا، کاروان سرای مذکور در وقفنامه، کاروان سرای قوزی(61)
خوانده شده است. در دفتر اوقاف، رسوم عرفیه و سالاریه برای تیول، و درآمد باقی مانده معادل 12519 آقچه برای مدرسه تعیین شده است (62)
بدین ترتیب، مشخص میشود که اوقاف مدرسه و درآمد حاصل از آن، مبلغ بسیار زیادی را تشکیل میداده است.در اینجا، درج اطلاعات قید شده در دفاتر تحریر، در خصوص اوقاف مدرسهی آلتونآبه بدون فایده نیست:
«وقف مدرسهی آلتونآبه بن عبدالله السلطانی قلیچ ارسلان بن مسعود بن قلیچ ارسلان سلجوقی به موجب وقفنامهی المورخ به تاریخ سال ثمان و تسعین و خمس مائه [598؟] .
عشر قریهی ارقت تابع قونیه وقف مدرسه، حاصل [درآمد؟] 8640.
عشر مزرعهی آلتونآبه تابع سودور وقف مدرسه، حاصل 800.
عشر مزرعهی داغسرایجیق تابع لادیک وقف مدرسهی آلتونآبه، حاصل 1480.
مزرعهی کده کلدی تابع قونیه، حاصل....زمین دکانها در بازار ایپلیک، اجاره در سال 360.... (63)
سالیانه بر وجه نقد پرداخت میشود.خانهها در بازار رشته، در سال 44.
باغ آلتونآبه در سال آن [؟] ، عشر 400.زمین در عبدالرشید 3 قطعه، در 170، کلا 1219.(دفتر اوقاف لوای قونیه، شمارهی 584، گ 18 ر).
وقف مدرسهی آلتونآبه،مقر تدریس در تصرف مولانا حاجی محییالدین، وقف قدیم، در دفتر وقفیه ثبت شده... (دفتر 256).
کاروان سرای آلتون آبه
ابنبیبی، ضمن اینکه محل کاروانسرای آلتونآبه را در نزدیکی قونیه ذکر میکند، در نقل وقایع مربوط به پناهنده شدن دوبارهی عزالدین کیکاووس دوم به [دولت] بیزانس، میگوید که این کاروانسرا در غرب قونیه و در مسیر راه بیزانس واقع شده است. (64)بنابه وقفنامه، نام محلی که کاروانسرا در آن واقع شه ارقت بوده است. بدین ترتیب، معلوم میشود که مکان روستای ارقتخانی، که میان القین و آغشهر امروزی است، همان مکان کاروانسرا بوده است. به همین دلیل، همانگونه که ذکر شد این روستا، که بعدها تبدیل به کاروان سرا شد، نیز نام همین محل را به خود گرفته است.
بنابراین، کاروان سرای آلتونآبه و محل و نام آن مشخص شده است. متأسفانه، در این وقفنامه نیز همچون وقفنامهی ارتقوش، توضیحات مفصلی که در وقفنامهی قرهطای وجود دارد، دیده نمیشود.
در این وقفنامه، فقط از حقوق کاروانسرادار، گرم شدن مسکینانی که به کاروانسرا میآمدند، و مقدار نامعلوم خرید هیزم و روغن کتان برای روشنایی صحبت به میان آمده است. از آنجا که در وقفنامه، فقط یک دکان واقع در اسکی پازار قونیه به عنوان وقف این کاروانسرا تعیین شده است، معلوم میشودو
که این کاروانسرا اهمیت زیادی نداشته و فقط پناهگاهی برای مسکینان بوده است. ضمنا، چون در دفاتر وقف مذکر مربوط به قرن شانزدهم هیچگونه صحبتی از هر وقفی برای کاروانسرا نشده، این کاروانسرا به احتمال زیاد در آن زمان مخروبه بوده است.
این نکته که در سیاحت نامههای اخیر نیز از این کاروانسرا صحبتی نکردهاند، دلیل خوبی برای مهم نبودن آن است. در وقفنامه، قید شدن کاروانسرای شخصی به نام حاجی بختیار بن عبدالله تاجر تبریزی، واقع در مسیر بین قونیه و قورقوروم (65)
، نیز به عنوان سندی برای این مطلب که کاروانسراهای دوران سلجوقی موقوفه بودهاند، قابل توجه است.
دفن و مومیایی کردن مسکینان
جنبهی دیگر وقفنامه آلتونآبه، که نشانگر اهمیت بسیار زیاد سندی و تاریخی آن است، اوقاف مربوط به هزینههای کفن، مومیایی کردن و دفن مسلمانان مسکین و دیندار است. واقف، در این خصوص، 2 باب مغازه در محلهی باقرجی یوسف (66)[یوسف مسگر] واقع در حومهی قونیه، صابون خانهای در «اسکی پازار» واقع در حومهی قونیه، 4 خانه و 6 مغازه، که همگی درآمدهای بسیار مهمی داشتند، را وقف کرده است.
این بیان در وقفنامه، که [واقف] علیرغم آنچه در دین اسلام آمده، به غیر از کفن و دفن مردگان، مطابق با شریعت، شرط مومیایی کردن (تحنیط) آنها را نیز قرار داده است، سند مهمی برای دوران سلجوقی به حساب میآید (67)
ابنبطوطه نقل میکند که در دیدار خود از شهر مانیسه (68)به زیارت قبر پسر سطان در ساروخان(69)، که چند ماه پیش فوت کرده بود، رفته است، و ادامه میدهد:
«جسد [آن] مرحوم مومیایی شده و در تابوت چوبی پوشیده شده از آهن قلعدار گذاشته شده، و برای اینکه بوی آن خارج نشود از گنبدی بدون سقف آویزان شده بود؛ قرار بود که بعد از درست شدن سقف گنبد، تابوت بر زمین گذاشته شود و لباسهای او هم بر روی آن قرار داده شود؛ دیدم که حکمرانان دیگر نیز چنین میکردند (70)
انوری نیز در دستورنامه (71)، با اشاره به مرگ آقاسلیمان، پسر ساروخان، قید میکند که جسد او در تابوتی از چوب درخت گردو گذاشته شده بود، که این خبر هم، حتما مربوط به حادثه مذکور است.(72)
نه تنها آنچه در وقفنامه در مورد مومیایی کردن مردگان ذکر شده است با این اطلاعات تاریخی مطابقت دارد، بلکه بعضی قبور مربوط به آن زمان نیز این مطلب را ثابت میکند؛ و بدین ترتیب، شکی باقی نمیماند که در بین سلجوقیان چنین عادتی وجود داشته است.
در روستای ملک غازی واقع در حومهی قیصری، در آرامگاه ملک غازی، که بنابه روایتی، خود ملک غازی که از دانشمند لیها (73)بوده نیز در آنجا مدفون است اجسادی وجود دارند که حتی تا به امروز، به صورت مومیای و قسمتی پوسیده شده باقی ماندهاند. (74)
بنابه بعضی گزارشهای ارسالی به مدیریت کل موزهها، جسد غازی منگوجک (75)، واقع در بخش کماخ (76)[شهرستان] ارزنجان، و اجساد خانوادگی 3 مرد، 2 زن و 2 بچه، واقع در اتاقی در کتابخانهی آماسیه، که به صورت یک موزهی شخصی درآمده است،مومیایی شده هستند.
در قونیه نیز (همانند جسد قرهطای) در مورد مومیایی همچون اجساد مذکور عمل شده است. پروفسور ا.ح. اوزون چارشیلی (77)، بدون ذکر منبع استناد خود، ذکر میکند که این عرف مومیایی کردن در همان اوایل دوران عثمان نیز وجود داشته است(78)
وقفنامه، با استناد به این خبر که حتی اجساد مسکینان هم مومیایی میشده است، ذکر میکند که این عمل مخصوص دولتمردان نبوده، بلکه عملی بسیار رایج و عمومی بوده است. با این حال، در نظر گرفتن شیوه و ماهیت اقتصادی این کار، تا زمانی که اسناد جدیدی یافت نشده، مانع ابراز هرگونه نظر قطعی ما در این خصوص است.
وجود چنین عادتی در بین سلجوقیان، با در نظر گرفتن اینکه اقوام خاور نزدیک، و بویژه اقوام مسلمان از آن بیخبر بودهاند، توجه ما را برای یافتن منشأ آن، بیتردید به سوی ترکهای کهن سوق میدهد. در کنار این مطلب، تاکنون به هیچ سند تاریخی و باستان شناختی برخورد نکردهایم که نشان دهد ترکهای کهن، مردگان خود را مومیایی میکردهاند.
برای مثال، در مرکز حکومت گوک -ترک، در مکانهایی که به نظر میرسد قبرستانهای آنان بوده است، به احتمال قوی، با روایت سوزاندن اجساد قابل توضیح است. همانگونه که بنا به یکی از منابع (79)جسد کیهلی خان(80)، که در چین و در اسارت جان داد، به طریق عرف ترکها، و پس از مراسم مخصوص، سوزانیده و خاکستر آن در خارج از شهر دفن شد.
مع ذلک،مطالب قید شده در بعضی کتیبههای ارهون (81)را به این شکل که آنان مردگان خود را مومیایی میکردهاند، تعبیر میکنم.در کتیبه، هنگام بحث از مراسم تشییع جنازهای که در سال 735 ه ق و برای خان بیلگه (82)
، متوفی در سال 734 ه ق انجام شد، اضافه میکند: «لیسونتای سنگون (83) به همراه 500 نفر از چین آمد؛ مقدار بیشماری مواد معطر، طلا، نقره و شمعهای معطر مخصوص مراسم تشییع جنازه آوردند و برپا کردند؛ چوب صندل (84)[نیز] آوردند(85)
«.با توجه به ماهیت این مواد، به نظر میرسد که در کار مومیایی استفاده شده باشند؛ مع ذلک، این امکان نیز وجود دارد که این لوازم [نه برای مومیایی کردن، بلکه صرفا] برای مراسم آورده شده باشند.
لیکن، مدت 6 ماه فاصلهی بین فوت و دفن قید شده در کتیبهها با آنچه در منابع آمده، مبنی بر اینکه گوک - ترکها کسانی را که در پاییز میمردند دربهار، و کسانی را که در بهار میمردند در پاییز دفن میکردند، مطابقت دارد؛
طبیعتا برای اینکه اجساد در این مدت بو نگیرند، میباید که حتی به صورت ابتدایی، مومیایی میشدند. اسناد زیادی که نشانگر وجود مراسم، دفن در میان ترکهاست، وجود دارد. در این مراسم، اشیای مربوط به شخص فوت شده، آلات جنگی و اسب او، و اگر او یکی از حکمرانان بوده باشد، خدمتگزاران او نیز با وی دفن میشدند، و یا جسد او سوزانده میشد. (86)
لیکن از آنجا که عمل سوزاندن اجساد، حدود 6 ماه الی 3 سال بعد از مرگ انجام میگرفت، به احتمال قوی، به طور موقت، به یک عمل مومیایی نیاز بوده است. در اسنادی که پروفسور و. ابرهارد به من داده است، به این نکته که در شرق دور بعضی عادات مربوط به حفظ کردن اجساد وجود داشته، اشاره شده است. کتیانها (87)
احشای مردگان خود را خارج میکردند و بعد از پر کردن آنها با نمک، آنها را از چین به وطن قدیمیشان، یعنی مغولستان، منتقل مینمودند (88)بنا به منبعی دیگر، در قرن نهم، تاشیخها (89)(تاجیک، در اینجا، احتمالا، ترکهای مسلمان) کاسهی سر رئیسهای فوت شدهی خود را پر از مروارید میکردند و بعد از خارج کردن احشای آنها، نوعی مومیایی به وجود میآوردند (90)
ممکن است که منظور از انسانهایی که در این منبع قید شدهاند، قرهخانیهای (91)مسلمان شده در این قرن باشند. بنابه روایتی در یک منبع دیگر چینی، در زمان مغولها، مسلمانان مردگانشان را در تابوتی پر از عسل میگذاشتند؛ محتوای این تابوت، بعد از 100 سال تبدیل به دارویی میشده که به آن مونایی (92)میگفتند. (93)
باز در زمان مغولها، وقتی که کوتولهای که از طرف یک دولت بیگانه به قصر هدیه شده بود، مرد، شکم او را خالی و با مادهای دیگر پر کردند، و او را در حرارت آتش خشک نمودند(94)در منابع اسلام نیز آمده است که چینیها نیز عادت به مومیایی کردن مردگان داشتند (رک: ابنندیم، الفهرست، چاپ فلوگل (95)ص 350؛ مروزی، طبایع الحیوان، چاپ مینورسکی (96)متن، ص 12).
هرچند که این منابع برای مشخص کردن منشأ عادت مومیایی کردن در بین سلجوقیان کافی نیست، ولی بیتردید، منشأ انتقال این عادت به سلجوقیان را، باید در تاریخ ترکها جستجو کرد. حقیقتا، اخباری که در این باره از بیرونی رسیده است، ای نظریه را قویتر میکند.
او در دو مورد از آثار خود مینویسد که وقتی کودک بوده با پیرمرد ترکمنی برخورد کرده که از حوالی رود سیحون به خوارزم میآمده است؛ در بین هدایایی که این شخص برای خوارزم شاه آورده بود، مومیایی نیز وجود داشته است.
او اضافه میکند که بعدها هم با پیرمرد دیگری برخورد کرده که با خود از ممالک ترکمن، دارو و مویایی بسیار مؤثری آورده بود. از طرف دیگر، او مقدسی نحوهی به دست آوردن مومیا را در داراب گرد ایران توضیح میدهند و اضافه میکنند که دولت، این را به حساب خزانه میگذاشته است، ولی در خصوص مومیایی کردن اجساد توضیحی نمیدهند.(97)
چنین حدس میزنند که عادت نه چندان عمومی سوزاندن و مومیایی کردن اجساد در بین ترکها، اولی بعد از پذیرفتن اسلام ترک شده، ولی دومی، که در رسوم اسلامی ملایمتر به نظر میرسیده، مدت زیادی ادامه داشته است.
همان گونه که به قول مروزی، وقتی که قرهقیزها به مسلمانان نزدیکتر شدند، عادت سوزاندن را ترک و مردگانشان را دفن میکردند (ص 19). شکی نیست که اگر قبور قرهخانیها و سلاطین دیگر سلجوقی نبش شوند، اطلاعات روشنتری در این خصوص به دست میآید.
در دفتر وقف یاد شده، از وقفی که در قرن شانزدهم برای هزینهی کفن، مومیایی کردن و دفن مسلمانان مسکین بوده، صحبتی به میان نیامده است. از این مطلب معلوم میشود که این شرط وقف، در این زمان، رعایت نشده است.
فعالیتهای [تبلیغاتی] اسلامی
Islamlasma faaliyeti یکی از موارد قابل توجه در وقفنامهی آلتون آبه مربوط به فعالیتهای تبلیغات اسلامی در آناتولی است. واقف، آلتونآبه، یک پنجم درآمد کاروانسرایی را که 18 اتاق داشت و در ینیباغچه (98)(محل دباغان)، در محلهی میدانی، در حومهی قونیه واقع شده بود، وقف خوراک، لباس، کفش، هزینههای ختنه و فراگیری قرآن در حد نماز خواندن مسیحیان، یهودیان و مجوسیان (بتپرستان) مسلمان شدهی داخلی و خارجی کرد.
متأسفانه، هرچند که در منابع بسیار نادر سلجوقی اشارهی چندانی به چنین رویدادهایی اجتماعی نشده است، لیکن، با توجه به مثال مذکور در این وقفنامه، شکی نیست که در آناتولی فعالیتهای بسیار زیاد اسلامی وجود داشته است. مهمترین عامل این فعالیتهای اسلامی در دوران سلجوقی، حاکمیت ترکها بر مسیحیان و برتری فرهنگی آنان بوده است.
در این راستا، نقش درویشان و خاقاههای آنان، که نسبت به علمای سنی و مدارس ایشان روشن فکرتر و مسامحه کارتر بودند، مسلم است. مثلا، نقش مولانا جلالالدین رومی و منسوبان طریقت او، که با دیدگاههای وسیع تصوفی خود در مقابل غیر مسلمانان بسیار مسامحه کار بودند و در نظر مسیحیان نیز صاحب اعتبار شدند، بسیار جلب توجه میکند. (99)
افلاکی، ضمن قید این مطلب که در کنارمسلمانان، غیر مسلمانان نیز با همان تأثر در مراسم تشییع جنازهی مولانا جلالالدین شرکت کردند، نام مسیحیانی را ذکر میکند که در نتیجهی تأثیر مجذوب کنندهی مولانا به اسلام رویدند(100)
رفت و آمد سلاطین [سلجوقی] به کشور بیزانس و ایجاد روابط شرعی و قانونی با آنها، وجود مهتدیهایی که در بین رجال دولتی به مقامهای بالا رسیده بودند، تداوم مسامحهی دینی، که به صورت ذاتی در ترکهای قدیم وجود داشته، و ادارهی عادلانه ی امور مملکتی، برای ابراز انس مسلمانان ترک نسبت به مسیحیان، کافی بود.
حتی حکمرانی چون قلیچ ارسلان دوم، که برای اسلام میجنگید، به خاطر همین مسامحه و بیتعصب بودنش، برای تجدید ایمان، در حضور وزیر خود به نزد نورالدین زنگی (101)مشهور فراخوانده میشد (102)؛ ابناثیر، پسر او - رکنالدین سلیمان شاه - را به خاطر تمایلات فلسفی و لاابالی گریش در امر دین و شریعت متهم میکند (103)
البته میتوان قشر عظیم مردم را، که هنوز به اعتقادات شمانی وابسته بودند و اسلام را بسیار سطحی درک کرده بودند، نیز به اینان اضافه کرد. لیکن، گذشته از همهی اینها، هیچ دلیلی مبنی بر اینکه سلاطین سلجوقی نیز همچون سلاطین دورهی عثمانی، به خاطر نگرانیهای مالی و یا در نتیجهی آن ذهنیت مسامحه کارانه، مستقیما و یا به طور غیر مستقیم، سیاستی اسلام گرایانه پیشه کرده، و در آناتولی نیز همچون روملی (104)
، اقشار عظیم جامعه به اسلام گرویده بودند، وجود ندارد. گرایشی این چنینی به دین اسلام، میبایست که تغییراتی در ویژگیهای زبانی و نژادی به وجود آورد، که در آناتولی چنین نشد.
اطلاعات روشنی که در خصوص گرایش به اسلام در زمان سلجوقیان وجود دارد، مربوط به دولتمردانی میشود که به مقامهایی عالی رسیده بودند، و اصل آنان به نظام بردهداری ارتشی باز میگشت.
ابنبیبی با استناد به منابع مختلف، به غیر از بعضی اشخاص که وقفنامه های آنان را در اینجا چاپ کردهایم، مسلمان نبودن پدران بعضی شخصیتهای مهم از جمله شمسالدین یوتاش (105)
(مبارزالدین چاولی، جمالالدین فرخلاله، امینالدین میکائیل، عالمالد)ین قیصر، و خاص اغوز (106) را ذکر کرده (107):اضافه میکند که آنان در بین غلامان سلاطین بزرگ شدهاند؛ ضمنا نشان میهد که برای قید نشدن نام غیر اسلامی پدران آنان در وقفنامهها، از نام «ابنعبدالله» استفاده شده است.
در کنار این مطلب، باید اضافه شود که این تعبیر نه تنها برای آنان که پدرانشان مسلمان نبودهاند بلکه برای مسلمان زادههایی که والدینشان دستگیر و اسیر شده و هویتشان نامعلوم بود نیز به کار میرفته است. در این باره، ابنبیبی در شرح واقعهای مربوط به گذشته مطلب مهمی قید کرده است:
وقتی که سلاطین، ارتشی را برای غزا به طرف [مملکت] روم روانه میکردند، یکی از روحانیون مفید به علم و عمل را برای تقدیس لشکرکشی به همراه آنان میفرستادند(108)
؛ غنائمی را که در بازگشت از جنگ با خود میآوردند، به عنوان حق جنگ، به آنان میدادند و هیچ چیزی برای خود برنمیداشتند؛
اگر صد هزار درهم داشتند، آن را برای ریشهکنی کفار مصرف میکردند. بسیاری از اسرا را که از «دارالحرب» تحویل میگرفتند به مقامات عالی رسانده، آنان را امیر و علمدار میکردند. تا به امروز، امرای بزرگی که در روم (یعنی در ترکیهای که تحت حکمرانی سلجوقیان بود) وجود دارند، از نسل پسران غلامان آنان هستند (109)
این بیانات ابنبیبی، بیتردید نشانگر حقیقتی بزرگ است، چنانکه در همان اثر خود قید میکند که بعضی غلامان رومی نیز به بعضی اشخاص هدیه میشدهاند (110)
لیکن این تعبیر «از ریشهی روم بودن»، که دائما برای دولت مردان بزرگی که از نظام بردهداری ارتشی به مقامهای عالی رسیده بودند به کار میرود برای توضیح حقیقت کافی نیست. پی بردن به نظام و منشأ بردهداری در بین سلجوقیان ترکیه، بدون بررسی تشکیلات ارتشی امپراتوری کبیر سلجوقی و یا دول دیگر ترک ممکن نیست.
این موضوع مهم در نوشتهی دیگری که منتشر خواهیم کرد، بررسی خواهد شد؛ لیکن، در اینجا، این اشاره لازم است که قسمت بزرگی از اینها به ریشهی قبچاق منجر شده است.
قسمت بیشتر بردگان سامانی، غزنویان و سلجوقیان کبیر از طریق فروش اسرای گرفته شده از اغوزها، پچنکها، قرقیزها و قبچاقها، که دائما در حال جنگ بودند، به تجار مسلمان تأمین میشد. (111)
نظامالملک، بردگان ترکمن را به خاطر قهرمانیها، صداقت ومزیتهای دیگرشان ترجیح میداد؛ این مطلب در قابوسنامه نیز قید شده است. (112)
در قرن سیزدهم میلادی، بیشترین بردگان را بردگان قبچاق تشکیل میدادند. بردگان قبچاق، که بیشترین بردگان ایوبیهای مصر و سوریه را تشکیل میدادند، با گذشت زمان جای این دولت را گرفتند و دولت مملوکی را تأسیس کردند و در نتیجه، اهیمت بردگان قبچاق بسیار زیاد شد.
وقتی که دولت زرین اردو در منطقهی قبچاق تأسیس شد، این دولت به دفعات و به عنوان مالیات، فرزندان اتباع خود را فروخت؛ منابعی وجود دارد که نشان میدهد که خود قبچاقهای مسلمان و مسیحی و شمانی نیز در زمانهای خشکسالی، فرزندان خود را میفروختند (113)در سال 702 ه ق/1303 م، در ممالک تابع توقتای(114)
، در نتیجهی سه سال خشکسالی، مردم، فرزندان و اقوام خود را به تجاری که به مصر و ممالک دیگر اسلامی سفر میکردند، فروختند (115)بردگانی که از همین منطقهی قبچاق میآمدند، بعد از انتقال به سواحل شمالی دریای سیاه، در شهر سیواس جمع میشدند؛
در نتیجه، این شهر نه تنها بازار بزرگی برای کالاهای دیگر تجاری بود بلکه به صورت یک بازار بزرگ برده نیز درآمده بود؛ بیبرس (116)سلطان مملوکی، در همین جا فروخته شده بود؛ آباقا (117)این مطلب را وسیله ی تحقیر او قرار داده بود. (118)
این تجارت برده در سیواس تا قرن پانزدهم میلادی ادامه داشت. وقتی که قاضی برهانالدین در یکی از سخنرانیهای خود خطاب به برقوق، سلطان مملوکی، که قصد داشت بردههای ترک را از کار برکنار کرده و به جای آنها بردههای چرکس را قرار دهد، گفت:
«بعد از این اجازه نمیدهم انتقال برده از آناتولی به سوریه صورت بگیرد»، این حرف در بین مصریان ترس بزرگی ایجاد کرده بود (119)در زمانهایی که مملوکیها با ایلخانیها میجنگیدند، چون آناتولی تحت ادارهی آنها بود، تدارک بردگان از این طریق، گاه بسیار مشکل صورت میگرفت.
به همین دلیل، برای عبور از تنگهها و استفاده از راههای آبی، سعی کردند از دولت بیزانس کسب اجازه کنند.(120)شکی نیست که قسمت اعظم بردههای سلجوقی از میان بردههایی که از منطقهی قبچاق میآمدند، تأمین میشد. قزوینی، تصریح میکند که بردههای ترکی که از شمال آورده میشدند در بازارهای آناتولی به فروش میرسیدند (آثار البلاد، چاپ ووستن فلد (121)ص 357).
به همین دلیل، در مسیر یافتن منشأ اهتدای دولتمردان باید به این نکته توجه کرد؛ و همچنین، وجود بعضی اسامی قبچاقی در بین اشخاصی که در ابتدا برده بودهاند نیز از همین طریق قابل توضیح میشود.
اساسا، تأمین برده از طریق چپاولگریهای کوچکی که در مرزها و پس از اتمام کشمکشهای بین سلجوقیان و بیزانس در نیمهی دوم قرن دوازدهم میلادی جریان داشت، ممکن نبود. احتمالا، سلجوقیان ترکیه نیز، همانند دیگر دول ترک مسلمان، به این عرف که بردههای ارتش از بین ترکها انتخاب شوند، پایبند بودهاند.
نام بردن وقفنامه از یهودیان در بین عناصر مهتدی با آنچه در منابع تاریخی آمده، مبنی بر اینکه در آن دوران، یهودیان نیز برای تجارت به آناتولی میآمدهاند، مطابقت دارد. لیکن، آیا منظور از کلمهی «مجوس»، حقیقتا دینی غیر از ادیان مسیحی و یهودی بوده است؟
اگر چنین باشد، منظور از کلمهی مجوس، به صورت خاص و با م قدیمی آن، آتشپرستان نبوده، بلکه میتواند دینی غیر از ادیان آسمانی بوده باشد.
شاید هم اینها بعد از استیلای سلجوقیان به وجود آمدند؛ و یا منظور، ترکهای قبچاقی وابسته به عقیدهی شمانیها باشند که بعدها به اینجا آمدند.قاضی احمد نیکدهای (122)روایت میکند که در آناتولی، قومی اباحیه مذهب به نام شیوخ ترک طبطوقی وجود داشتند که درخت کاج را میپرستیدند و دختر، زن و خواهر خود را به میهمانان خود تقدیم میکردند.
آنچه قاضی احمد نیکدهای درخصوص پرستش درخت کاج به وسیلهی بعضی گروههای ترک آناتولی قید کرده است نیز، از دیدگاه نژادشناسی و دینی ترکهایی که به آنجا آمده بودند، شایان توجه است.
حقیقتا، در عقاید شمانیهای ترک، درخت، جایگاه مهمی دارد. منقبت افسانهای اویغورها، که جوینی در مورد آن نوشته است، تقدس درخت را نشان میدهد. قردیزی نوشته است که قرقیزها چیزهای مختلفی را میپرستیدهاند، و گروهی از آنان نیز درخت را پرستش میکردهاند (123)
پرستش درخت، که در شمانیسم ترک، جایگاه مهمی داشت، وارد طریقتهای اسلامی نیز شده است. مولفین مؤخری چون نسوی نیز، ضمن قید این مطلب که قنقلیهای(124)
موجود در ارتش خوارزمشاهیان همچون مغولها بتپرست بودهاند، اضافه میکنند که با اینکه دین اسلام در سطحی بسیار وسیع و از زمانی بسیار دور گسترش یافته بود، شمانیسم تا زمانی طولانی به حیات خود ادامه داد (125)
مشاهده میشود که با اینکه قبایل مغولی چون سماقار (126)
و چایقازان(127)حدود یک قرن در آناتولی زندگی میکردند، ولی هنوز مسلمان نشده بودند؛ این مطلب نشان میدهد که شمانیسم تا چه مدت زیادی در بین قبایل ترک حفظ شده بود.(128)
بنابراین، گفتههای قاضی احمد نیکدهای را میتوان به این صورت که در آناتولی، در قرن چهاردهم میلادی، و حتی در اولین قرن استیلا، هنوز گروههای شمانی وجود داشتهاند تعبیر کرد و به احتمال زیادی میتوان پذیرفت که منظور از کلمهی مجوسی در وقفنامه، همینها بوده اند.
موضع نگاری تاریخی
topografya وقفنامهی آلتونآبه، از لحاظ موضعنگاری تاریخی قونیه، فعلا، قدیمترین سند به حساب میآید؛ لیکن، این وقفنامه نیز، همچون دیگر وقفنامههای موجود مربوط به قونیه، هیچگاه همانند وقفنامههای مربوط به دارالشفای عزالدین کیکاووس اول در سیواس و مدرسهی صاحبیهی فخرالدین علی در همان شهر، و یا همچون وقفنامهی مربوط به اوقاف جاجه اوغلی (129)در قرشهیر (130)
، غنی نیست؛ لیکن، هرگاه وقفنامههای مربوط به قونیه و دفاتر اوقاف دورهی عثمانی بررسی شوند، تعیین موضعنگاری تاریخی و مفصل این شهر در دورهی مورد بحث، ممکن خواهد شد.
با توجه به وقفنامه، معلوم میشود که در قونیهی آن زمان، بازارهای اسکی چارشی [اسکی پازار، بازار قدیمی] ، ینی چارشی [ینی پازار، بازار نو] و علامه چارشی [بازار علامه] ، و محلههایی با نامهای ختنی، میدانی و با کرجی یوسف وجود داشته اند.
مشاهده میشود که پس از یک قرن استیلای ترک، مؤسسات ترک و اسلامی بسیار زیادی به وجود آمدند، در حالی که این شهر، دقیقا سیزده سال پیش از نوشته شدن این وقفنامه( 598 ه ق) به اشغال صلیبیون درآمده، و به احتمال زیاد، بسیار تخریب شده و تلفات جانی بسیاری داه بود.
بنابه آنچه در وقفنامه به عنوان محدودهی اوقاف مربوطه ترسیم شده است، در قسمت حومهی قونیه و در نزدیکی مدرسه، مسجد خواجه یوسف زرگر قونیهای، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبریزی، مسجد یوسف مسگر [باکرجی یوسف] بن سلیمان، و در قسمت داخل شهر، مسجد جامع اسکی [مسجد جامع قدیمی] ، مسجد حاجی عیسی و مدرسهی سلطانیه وجود داشته اند.
شکی نیست که اینها، فقط مواردی هستند که در محدودهی املاک موقوفه قرار دارند؛ این مطلب نشان میدهد که در این شهر مؤسسات دیگری مانند اینها، به اینها اضافه شده است. از اینجا میتوان پی برد که قونیه در زمان کوتاهی تبدیل به یک مکان ترکنشین و یا مکان اسلامی شده است.
در حقیقت، ضمن مشخص کردن حدود موقوفات، محدود بودن اسامی مسیحی نیز در این خصوص قابل توجه است. در وقفنامه مشخص شده است که در شهر، یک کارگاه تولید صابون نیز وجود داشته است. بدین ترتیب، بدون ارائه تفصیلات بیشتر در این مورد، صرفا به نکات مهم قید شده در وقفنامه، در خصوص موضعنگاری شهر، اشاره کردیم.
مبارزالدین ارتوقوش و وقف نامهی او ارتوقوش، که به خاطر فتوحات خود در آنتالیا (131)و اطراف آن واداشتن سمت استانداری (سوباشی - سرلشکر) طویلالمدت این مناطق - در زمان غیاثالدین کیسخرو اول، عزالدین کیکاووس اول و علاءالدین کیقباد اول - مشهور بود از غلامان خاص کیخسرو به شمار میرفت.
وقتی که غیاثالدین، ولیعهد قلیچ ارسلان دوم، بعد از مرگ پدرش و به دلیل ناتوانی در حفظ موقعیت خود در مقابل برادرش، رکنالدین سلیمان شاه، مجبور شد ابتدا به سوریه و سپس به استانبول برود (در 593 ه ق)؛ ارتوقوش نیز، در معیت سلطان به این مکانها رفت (132)
، به منظور نشاندن غیاثالدین بر تخت سلجوقی، زکریای حاجب (134)را، که مشهور است که به پنج زبان رایج در آناتولی آن زمان همچون زبان مادری صحبت میکرد،
برای دعوت کردن سلطان [غیاثالدین] ، و به صورت پنهانی، به سوی او فرستادند. بدین ترتیب، ارتوقوش نیز به همراه سلطان، دوباره به قلمرو سلجوقی بازگشت. معنی ادعای آقسرایی (135)-بر خلاف عقیدهی ابنبیبی، مبنی بر اینکه ارتوقوش از جمله رجالی بود که به همراه حکمرانان مرزی، سلطان را به آناتولی دعوت کردند - این است که ارتوقوش در این سفر به همراه سلطان نبوده است (136)
هرچند که حمدالله قزوینی نیز با اعتقاد خود مبنی بر اینکه ارتوقوش در معیت سلطان نبوه و بلکه سرآمد دعوت کنندگان، و از جملهی کسانی بوده است که سلطان را بر تخت نشاندند، نظر آقسرایی را تأیید میکند؛ ولی باید گفتهی ابنبیبی را موثقتر دانست (137)
، غیاثالدین، که در سال 601 ه ق برای دومین بار بر تخت نشست. (138)بیشتر به منظور اهداف تجاری در سال 603 هق( 1207 م) آنتالیا را فتح کرد. در این پیروزی، مبارزالدین ارتوقوش جزو فرماندهان برگزیدهی او بود و پس از تصرف شهر به عنوان سرمفتش (سوباشی - سرلشکر) آنتالیا تعیین شد.
در این راستا، نه تنها سلطان اجازه داد که منسوبین ارتوقوش نیز به همراه او به آنجا بروند، بلکه امر کرد اموال تجار مسبب این که پیروزی به وسیلهی مسیحیان غارت شده بود، را برای آنها باز ستاند.
او، تا زمان مرگ غیاثالدین، در سمت استانداری این منطقه باقی ماند. ولی پس از مرگ سلطان، مردم شهر، که مجادلهی سلطنتی عزالدین و برادرش علاءالدین را غنیمت شمردند، و نیز فرنگیان حاکم بر قبرس بپا خاستند و مدتی در آنجا به سلطنت سلجوقی پایان دادند. کیکاووس، پس از آزاد کردن برادر خود در محاصرهی آنکارا، دوباره آنتالیا را فتح و ارتوقوش را مجددا به عنوان سرمفتش (سوباشی) شهر و حومهی آن تعیین کرد (139)
هرچند که تاریخ این فتح دوم در منابع ثبت نشده است، ولی با توجه به اینکه این واقعه پس از محاصرهی آنکارا در سال 609 ه ق و قبل از فتح سینوپ(140)در سال 611 ه ق اتفاق افتاد، معلوم میشود که تاریخ آن در بین سالهای 611-609 ه ق بوده است.
مبارزالدین ارتوقوش، پس از روی کار آمدن مجدد، موقعیت خود را برای مدتی طولانی حفظ کرد. او، پس از مرگ کیکاووس و در زمان کیقباد نیز، در جهت گسترش فتوحات، خدمات زیادی انجام داد. یکی دو سال بعد از جلوس باکیقباد، سلطان را به فتح قلعهی کالونوروس (141)، واقع در شرق آنتالیا، تشویق کرد، و سلطان نیز، در اثر این تشویق، تصمیم به این کار گرفت.
وقتی که کرفرد (142)که در آن موقع حاکم قلعه بود و ارتوقوش را به خاطر مناسبات و روابط قبلی میشناخت، متوجه شد که نمیتواند مقاومت کند سفیری به سوی او فرستاد تا در صورت اخذ اماننامه و عهدنامه از سلطان، قلعه را به آنها تسلیم کند. این پیشنهاد، که توسط مبارزالدین به اطلاع سلطان رسید مورد قبول واقع، و قلعه بدون وقوع جنگ فتح شد و آقشهر قونیه (143)
به عنوان اقطاع، و چند ده نیز به عنوان ملک به او داه شد؛ در محدودهی موقوفات مدرسهی قرهتای (144)نیز، دهی که با همین نام و با نام امروزی کیورات (145)وجود دارد یکی از همان دهات است و منشأ نام آن نیز از همین جاست.(146)
تاریخ ضبط این قلعه، با توجه به تاریخ 618 ه ق قید شده در کتیبهی آنجا، باید در همان سال و یا یک سال پیش از آن بوده باشد. (147)پس از تصرف کالونوروس، این قلعه به وسیلهی کیقباد بازسازی شد و به صورت اقامتگاه زمستانی سلطان درآمد و از آن به بعد نیز شهر، به تناسب نام سلطان، علائیه (148)نامیده شد.(149)
ارتوقوش، در خلال این سفر، قلعهی آلارا (150) را، که در نزدیکی کالونوروس و تحت ادارهی برادر کرفرد بود، نیز تصرف کرد.(151)
ارتوقوش، در هنگام سرمفتشی آنتالیا، به عنوان یکی از بزرگان و رجال با نفوذ دولت کیقباد جلب توجه میکند. وقتی که علاءالدین کیقباد، در خلال یکی از دورههای اقامتش در آنتالیا، تصمیم گرفت که بعضی از رجال دولتی مخالف خود را از سر راه بردارد؛ حقهباز اوغلی (152)و امیر کومننوس (153)yzantion i(154، که از محرمان سلطان بودند، با متوجه کردن کیقباد به دوستی نزدیک او و ارتوقوش، و اینکه ارتوقوش اجازه نخواهد داد که در آنتالیا این افتاق بیفتد، سلطان را برای انجام این کار در شهر قیصریه (155)راضی کردند. (156)
شکی نیست که ذکر این نکته از طرف ابنبیبی مبنی بر اینکه در آن زمان، ارتوقوش بیش از 20 سال سرمفتش آنتالیا بوده است، صحیح نیست. با در نظر گرفتن اینکه فتح آنتالیا در سال 603 ه ق اتفاق افتاده، معلوم میشود که این مدت 17 سال بوه است.
این نکته که سلطان به خاطر ارتوقوش قصد خود را [مبنی بر برانداختن مخالفان] به تأخیر انداخت و اینکه بعد از این واقعه نیز ارتوقوش در پیش سلطان نفوذ و اعتبار بالایی داشت از جهت درک موقعیت و اهمیت ارتوقوش در زمان کیقباد، قابل توجه است.
چند سال بعد از این واقعه، در طول سالهای 625-623 ه ق، وقتی که کیقباد جنگهای متفاوتی در جهات مختلف را شروع کرد و به وسیلهی حسامالدین چوپان(157)، در جنگی فرادریایی، شهر تجاری و مشهورسوغداک(158)
کیریم (159)، ونیز به وسیلهی مبارزالدین چاولی (160)و امیر کومننوس ارمنستان صغیر را فتح کرد؛ ارتوقوش نیز از طریق سواحل دریای مدیترانه به طرف ارمنستان رفت و قلعه های بسیاری از قبیل آنامور(161)و ماناوگات (162)را فتح کرد و پس از تعیین محافظانی برای آنها، گزارشهای لازم را به اطلاع سلطان، که در قسیری منتظر رسیدن اخبار پیروزی بود، رساند.
در همین هنگام، ارتوقوش از سلطان برای حمله به جزایر فرهنگ (قبرس) اجازه خواست ولی از آنجایی که چنین اتفاقی روی نداد، باید نتیجه گرفت که کیقباد چنین اجازهای را صادر نکرد. در نتیجهی این جنگ، که به نظر میرسد با مقاصد تجاری انجام گرفت، کیقباد به ارتوقوش مأموریت داد تا اموال به غارت رفتهی تجار را برای آنها پس بگیرد و سربازان را نیز به خانههایشان بفرستد. مبارزالدین ارتوقوش نیز، پس از انجام این فرامین، همانند امرای دیگری که با پیروزی از جنگها باز میگشتند، به پیشگاه سلطان که در قسیری اقامت داشت، رسید (163)
این فتوحات ارتوقوش، که از خشکی و دریا صورت گرفت، نشان میدهد که او احتمالا در آنتالیا دارای نیروی دریایی آنچنان پر قدرتی بوده است که میتوانست در دریا و در مقابل فرنگهای مقیم جزایر و سواحل قدرت نمایی کند. همان گونه که اجازه خواستن او از سلطان برای فتح قبرس نیز نشان میدهد که در آن زمان، این نیروی دریایی سلجوقی جود داشته است. (164)
چنانکه مشاهده میشود، ارتوقوش، بعد از اتمام دورهی تقریبا 22 سالهی استانداری آنتالیا (و احتمالا بعد از سال 625 ه ق) آنجا را ترک کرد. در پی این فتوحات بود که علاءالدین کیقباد، دوباره به سوی شرق رفت و بعد از گرفتن ارزنجان(165)
بود، پسرش، غیاثالدین کیخسرو دوم را فرمانروای آنجا کرد و به همین مناسبت نیز مبارزالدین ارتوقوش را برای رسیدگی به کارهای پسرش و به عنوان سرپرست (166)او به ارزنجان فرستاد (167)
به همین دلیل است که او در تاریخ سلجوقی و وقفنامهاش به عنوان سرپرست معرفی شده است. [ارتوقوش] کمی بعد از ورود به ارزنجان و به دستور سلطان، قره حصار شرقی (168)
کوقونیه (169)
را از دست مظفرالدین محمد، برادر داوود شاه، گرفت و آن را به قلمرو سلجوقی افزود و طی عهدنامهای، قیرشهر (170)و عرب سون (171)
را به عنوان اقطاع به پادشاه داد _(172)در خصوص مدت سرپرستی مبارزالدین ارتوقوش در ارزنجان و محل و زمان فوت او اطلاعی در دست نداریم.
لیکن از آنجایی که کیقباد، پیش از مرگش، شمسالدین آلتونابا (173)را در ارزنجان و به عنوان سرپرست غیاثالدین تعیین نمود - که در قسمت مربوط به آن ذکر شد (رک: 42 Belleten, SayI) و از آن به بعد هم نامی از ارتوقوش برده نشد لذا به نظر میرسد که او در این اثنا فوت کرده باشد.
ولی در وقفنامهی او، که بعد از مرگش تنظیم شد، اقرارنامهای وجود دارد که قول او را در خصوص تاریخ تنظیم آن میتوان به دو صورت معنی کرد؛ یکی اینکه این قرارداد در سال 56 (یعنی در 656 ه ق) تنظیم شده باشد و دیگری اینکه این قرارداد، 56 سال پیش نوشته شده باشد و دیگری اینکه این قرارداد، 56 سال پیش نوشته شده باشد.
ولی هیچ یک از این دو تعبیر نیز، با وقایع همخوانی ندارند. زیرا اگر فرض شود که وقف در سال 656 ه ق صورت گرفته باشد، دو شاهد مذکور در اقرارنامه یعنی جلالالدین قرهتای، چهار سال پیش از این تاریخ و در سال 652 ه ق و ارمغان شاه، که خودش او را به عنوان متولی تعیین کرده بود،
در سال 638 ه ق فوت کرده بودند.اگر فرض شود که این واقعه، 56 سال پیش از تنظیم وقفنامه، یعنی 56 سال پیش از سال 669 ه ق صورت گرفته باشد (که متن اصلی این معنی را میدهد) در این صورت، وقف باید در سال 613 ه ق اتفاق افتاده باشد که این نیز ممکن نیست. زیرا کتیبههای مدرسه و خان موقوفه نشان میدهند که اینها در سالهای 620 و 621 ه ق وقف شده اند.
به هر حال به نظر میرسد که در این بان وقفنامه یک خطای محاسبهای وجود داشته باشد. هرچند که پروفسور ا.ح. اوزون چارشیلی (174)معتقد است که ارتوقوش در مقبرهی خود واقع در مدرسهی خودش دفن شده است، ولی در مورد وجود هرگونه منبع و یا کتیبهای که دلیل بر این امر باشد حرفی نمیزند. (175)
ابنبیبی ذکر میکند که او بسیار ثروتمند و دارای اتباع و مردانی بوده است (176)این نکته که او در وقفنامه خود، تولیت را به غلام آزاد کردهاش، یعنی ارمغانشاه سپرد نشان میدهد که او فرزندی نداشته است.
هرچند که نام تعدادی دیگر از غلامان آزاد کردهی او در وقفنامه آمه است ولی بجاست که در اینجا فقط در مورد ارمغانشاه، که در بین رجال دولت سلجوقی دارای موقعیت مهمی و به عنوان متولی نیز تعیین شده بود، مطالبی گفته شود.
اتابک حاجی مبارزالدین ارمغان شاهبنابه وقفنامهی منتشر شده، ارمغانشاه از غلامان آزاد کردهی ارتوقوش بود. از کتیبهی مدرسهای در آنتالیا (177)معلوم میشود که او صاحب این مدرسه بوده و آن را در سال 637 ه ق بنا کرده است از اینجا نیز میتوان احتمال داد که او بعد از ارتوقوش، استاندار آن منطقه بوده است. نام او در کتیبهی مدرسه، فقط به صورت ارمغان ذکر شده است ولی در وقفنامه و ابنبیبی، ارمغان شاه آمده است.
ضمنا به همین دلیل میتوان گفت که او به سفر حج نیز رفته بود. حاجی ارمغان شاه، در هنگام جلوس با غیاثالدین کیخسرو دوم، در مقام استادالدار بود (این به معنی ناظر قصر است که بر عایدات قصر و مأموران آشپزخانه و شرابخانه نظارت داشت).
سلطان، او را در سال 635 ه ق به عنوان سرپرست پسرش، عزالدین کیکاووس، تعیین کرد که مذکور بودن این عنوان برای او، در کتیبهی مدرسه با تاریخ 637 ه ق، مؤید آن است.
در این اثنا، کیخسرو، کشتن برادران کوچک خود یعنی، قلیچ ارسلان و رکنالدین که از ملکهی ایوبی (178)، ملکهی عادلیه بودند و در قلعهی بورغلو (179)(اولوبورلو (180))زندانی شده بودند، را به مبارزالدین ارمغان شاه سپرد. بنا به روایت بدن وثوق منقول در ابنبیبی:
«به عقیدهی بعضیها به جای شاهزادهها دو برده را کشت و برای اثبات انجام شدن امر سلطان، برای او نشانههایی برد؛ بنابه عقیدهی بعضی دیگر، آنها [شاهزادهها] را کشت».
در زمان کیکاووس، در سال 647 ه ق، قیام شخصی به نام ترک احمد (181)در اوچ (182)و ادعای او مبنی بر اینکه پسر کیقباد اول است، نیز دلیلی است بر اینکه در مورد نحوهی وقوع این قتل، روایات مختلفی در بین مردم وجود داشته است.(183)
حاجی ارمغانشاه چند سالی در پست سرپرستی باقی ماند. در این اثنا، شروع طغیان باباییها (184)(637 ه ق) در دولت سلجوقی ایجاد تزلزل کرد. این عصیان که در اطراف کفرسود(185)و ماراش (186)آغاز شد، در پی چند شکست ارتش سلجوقی، از مالاتیا (187)تا سیواس (188)و آماسیا (189)گسترش یافت.
کیخسرو، که وحشتزده شده بود، به قبادآباد(190)گریخت (191)و مبارزالدین حاجی ارمغان شاه را در رأس ارتش قرار داد واو را مأمور سرکوبی شورش کرد. هرچند که ارمغان شاه توانست در جنگهای متعددی به موفقیتهایی دست یابد و حتی بعضی سرکردگان شورشیان، بخصوص خود بابااسحاق (192)را بکشد، ولی مریدان او که مرگش را باور نکرده بودند به جنگ ادامه دادند و عاقبت ارمغان شاه را نیز کشتند.
ابوالفرج(193)معتقد است که این حادثه، باید در سال 638 ه ق روی داده باشد. از آنجایی که ارمغان شاه تولیت وقفنامه را بعد از مرگ خودش به پسرانش سپرده است، محققا دارای فرزند بوده است. همانگونه که در ادامه نیز اشاره خواهد شد، در دفاتر اوقاف دورهی عثمانی، در ده آغروس (194)، جدول نام اشخاصی که از نسل او بودند وجود دارد.
ابن بیبی می گوید که ارمغانشاه، به خاطر جوانمردی، دینداری و اخلاق پسندیدهاش، شهرت داشت(195)خانقاه حاجی ارمغان و بعضی موقوفههای دیگر رد ده آلپ غازی (196)شهر بیشهر (197)
، که در منابع مربوط به دورهی عثمانی ذکر شدهاند، باید مربوط به همین حاجی ارمغان شاه باشد (198)
کتیبه ای وجود دارد که نشان میدهد که او در آنتالیا و در سال 637، مدرسهای بنا کرد (199)بنابه وقفنامهی مدرسهای در قونیه، که مربوط به صاحب فخرالدین علی (200)است، در قونیه محلهای به نام ارمغان شاه وجود دارد که میتوان پذیرفت که این نیز منسوب به ارمغان شاه ماست.(201)
وقف نامه ی ارتوقوش
وقفنامهی ارتوقوش، بعد از مرگ خودش و حتی بعد از مرگ متولیاش، یعنی غلام آزاد کردهاش، حاجی ارمغان شاه (بعد از 638 ه ق) در سال 669 و در آنتالیا تنظیم شد.در وقفنامه ذکر شده است که این معامله در حضور بعضی شهود، و در زمان حیات او انجام گرفت. وقفنامه، به مدرسهای که ارتوقوش در ده آغروس شهر بورلوی (202)استان اسپارتا (203)بنا کرد، و به کاروانسرای واق در ده دادیل (204)شهر بورلو، و نیز مسجد او در آنتالیا مربوط است.
از آنجایی که وقفنامه خیلی بعد از مرگ او تنظیم شد، متأسفانه هیچ ضبطی در مورد جزئیات شروط وقف، موجود نیست. یک پنجم عایدات ده آغروس، که موقوفهی فقط این سه مؤسسه است، به متولی داده میشود و بقیهی آن نیز به مدرس و طلاب مدرسه، مسافرانی که به خوان میآیند، به امام و مؤذن مسجد و مصارف مربوط به اینها تخصیص داده شده است. این مدرسه، همانگونه که از کتیبهی آن معلوم میشود، در سال 621 ه ق ساخته شد.(205)
[توضیح اینکه، شمارهی 27 در پینوشت در متن اصلی حذف شده است (مترجم)] .ده آغروس، برای آخرین بار و به صورت قطعی در زمان قلیچ ارسلان سوم و هنگام فتح اسپارتا و حومهی آن، به قلمرو سلجوقی پیوست (206)ده، باید از طرف کیخسرو،کیکاووس و کیقباد به ارتوقوش تملیک شده باشد.
هرچند که ساکنان اولیهی ده، بیتردید مسیحیان بودند ولی سلاطینی که بعد از فتح بر تخت نشستند، مکانهای تازه ضبط شده را به اسکان ترکها اختصاص دادند و معلوم میشود که در نتیجهی ازدیاد و گسترش و تراکم جمعیت آن مکانها، ده مذکور به صورت ترکنشین درآمد. همان گونه که [در اینجا] قسمتی از وقفنامهی ارتوقوش را آوردهایم، در دفتر وقف ده آغروس، که مربوط به قرون شانزدهم و هفدهم میشود، ذکر شده که ده، متعلق به مدرسه و دیگر موقوفات مبارزالدین ارتوقوش است
و تولیت آن در دست فرزند ارمغان شاه یعنی غلام آزاد کردهاش قرار دارد و اضافه شده که در آن موقع ده دلداری، سیزده محله به نامهای جامی (207)، آلاجا (208)، امینالدین(209)، چشمه (210)، یونس (211)پازار (212)، سینان (214)، بیچاقچی (215)، آقاخواجه(216)،سیران (؟) (217)، محله زمیان (218)، (مسیحیان [زمامدار] ) و دومان (219)، بوده است و در ده، 722 مسلمان و 39 مسیحی مکلف پرداخت مالیات و ضمنا 25 خانهی منسوب به فرزند ارمغان شاه متولی (جماعت ارمغانشاهی تک اتابک مرحوم) وجود داشته است. (220)
اگر هر مکلف را به اضافهی افراد تحت تکفل او پنج نفر فرض کنیم مشخص میشود که ده در حدود 4000 نفر جمعیت داشته است.
با توجه به مثالهای مختلفی که نشان میدهند آناتولی، که تا قرن شانزدهم اقتصادی پیشرفته و جمعیتی انبوه داشت، پسرفت کرد معلوم میشود که چرا جمعیت آغروس، که امروزه آتابگ (221)، خوانده میشود، به 2888 نفر تقلیل یافته است. (222)
بنابه دفتر وقف، جمعیت مسیحی ده بسیار کم است. همان گونه که در سایر نقاط نیز دیده میشود در این جماعت مسیحی افرادی وجود دارند که به نامهای ترکی از قبیل قرهجا (223)، ارسلان (224)، تورموش(225)، یاخشی(226) ، بالی (227)بایرام (228)، و کوسه (229)، خوانده میشوند. (230)آغروس، در یک توقیع موجود در وقفنامهی قره تامی، به عنوان یک بخش ذکر شده است. این نکته نشانگر وضعیت ده در زمان پیش از نوشته شدن وقفنامه است.
در دفتر وقف یاد شده، در مورد ده پامبوقلی (231)
، که دارای 74 متأهل (مکلف پرداخت مالیات) است، سخن به میان آمده است؛ در صورتی که در وقفنامه، هیچ وقفی غیر از ده آغروس وجود ندارد. به عقیدهی ما، این ده در محدودهی همان ده آغروس و بعد از تنظیم وقفنامه بهوجود آمده است؛
امروزه، شکی نیست که محل پاموکلو (232)واقع در دو سه کیلومتری ده آتابی (233)(آغروس)، در همین جا واقع شده است، دفتر، همهی اهالی ده را مسلمان معرفی کرده است.
امروزه، در اثر [ی به نام] دهات ما (234) (نشر وکالت داخلی (235))دهی در آنجا و با چنین نامی ذکر نشده است. تخصیصات تعیین شده از عایدات ده، که مربوط به طلبهها و کاروانسرا میشود، ذکر شدهاند و مشخص است که منظور، همان طلاب مدرسه و خوان مورد بحث در وقفنامه است.(236)
ضمنا در وقفنامه آمده است که قسمتی از وقف به کاروانسرا تعلق دارد. امروزه، هنوز نتوانستهایم مشخص کنیم که ده دادیک (237)و یا دادیل مذکور [در وقفنامه] ، کدام ده است.
مشهور است که شیخ خانقاهی در اغدیر (238) به نام شیخ دادیکی (239)میزیسته است که نام دادیکی (ددیکی) او منسوب به همین ده است.معذالک، دوستی از محلی نزیک به دریاچهای که در محدودهی ده میکائیل (240)واقع در جنوب گلندوس (241) به من گفته است که در محل مذکور و آسیابی که در آنجا وجود دارد به نام دادیل خوانده میشوند.
از کتیبهی موجود در خوان گلندوس معلوم میشود که این خوان به ارتوقوش تعلق داشته است. (242)
به همین دلیل است که ده مذکور، باید در همان جایی باشد که خوان در آنجا واقع است. بدین ترتیب، این مسأله که آیا گلندوس نام اخیر آن است یا اینکه آیا دهی غیر از گلندوس در جایی که خوان قرار دارد وجود داشته، هنوز حل نشده است.
گلندوس، بنا به دفتر تحریر دورهی عثمانی، دهی مسلماننشین و وابسته به بخش افشار است (بخش افشار امروزه، ده است) و 425 نفر مکلف پرداخت مالیات دارد که این صورت میانگین جمعیت آن 1200 نفر میشود.(243)
در حال حاضر، منبعی که مشخص کند مسجد واقع در آنتالیا کدام مسجد است، در دست ندارم.
متن وقف نامه ی ارتوقوش
... علی خیر خلقه محمد نبیه و آله الکرام. هذا کتاب مجمله / و مفصله و یحتوی مفرده و مرکبه بذکر ما شهد فی مجلس الشرع والقضاء و محل لتقبل الامضا بمحروسة دارالعز انطالیه حماها الله تعالی لدی المسجل اعلاه / غفرالله له و لوالدیه بعد جریان ما هو الواجب شرعا نجمالدین محمود بن مسعود بن... المحتسب یومئذ بمحروسة انطالیة والاصفهسلار شجاعالدین علی بن سلیمان بن مسعود المعروف بشاه کلاه و هما عدلان و شهداخی امینالدین محمود بن یوسف /... القصیری و زکاه بدرالدین ارسلان بن ایدغدی بن میکائیل و صدرالدین محمد بن احمد بن محمد العلوی و شهد جبرئیل بن یغمربن بلاق و زکاه ارکین (!) بن صالح بن عمر و موسی بن عبدالله بن یغمر و شهد ابوبکر بن عثمان بن عینالدوله / و زکاه اسحق بن خلیفه بن روس (!) و امیر اینانج بن جبرئیل بن یغمر و شهد شجاعالدین یلغوربن عبدالله و بهاءالدین ایلدکزبن عبدالله عتقاء سعدالدین ارمغان شاه و زکاهما شجاعالدین ابرهیم بوزق (!) بن ایلمک و فخرالدین سلیمان بن علیشیر بن احمد و شهابالدین شاهین بن عبدالله بن ترکری و نجمالدین بن یعقوب بن محمد بن احمد شهدوا اصالة و شهد الامیر المختار الحسب سعدالدین سلمان بن المرحوم نجیبالدین محمود بن ابراهیم و الشیخ حسامالدین الحسن بن الرشید بن احمد الحافظ یحملا عن الامیر الاصفهسلار الکبیر بدرالدین فرهاد / بن المرحوم نجیبالدین محمود بن ابراهیم و شهد الامیر مفخرالتراجمه نورالدین عبدالله بن حمزه بن هبة الله التبریزی و تاجالدین امیرالحاج بن اسحق بن اسعد القصیری یحملا عن الامیر الربانی السعید المحروم جلالالدین قراطای بن عبدالله اسکنه الله / بحبوحة جنانه و شهد الامام حسامالدین الحسن بن عبدالله بن عبدالرحمن و محمود بن الخضر بن ادریس یحملا عن الحاج یوسف بن عبدالله المقیم بناحیة سیرته و شهد کمالالدین بن عبدالحمید بن شهابالدین الب سنقر بن عبدالله والامام بدیعالدین / بهرام بن تکمسی (!) بن فیلی(!) تحملا عن شهابالدین الب سنقربن عبدالله عتیق المرحوم مبارزالدین ارتقش و شهد الامام زینالدین زکریا بن الفقیه البغایر (!) بن محمود و الامام سیفالدین حبیب بن رمضان بن احمد بک تحملا عن شجاعالدین البغوربن عبدالله و عن صمصامالدین سریجه / بن عبدالله عتیقی مبارزالدین ارتقش رحمه الله شهادة صحیحة شرعیة معتبرة متفقة الالفاظ والمعانی متحدة العبارات والمبانی عن علم و یقین لاعن ظن و تخمین بانه لما بنی الامیر المرحوم مبارزالدین ارتقش بن عبدالله رحمه الله جمیع المدرسة / الکائنة بقریة اغروس والخان بقریة ذآذیل و هما من اعمال محروسة برغلو حماها الله والمسجد الجامع بمحروسة دارالعز انطالیه اقر عندهم قبل تاریخ هذا الکتاب بستة و خمسین سنة اقرارا صحیحا شرعیا و اشهدهم علی اقراره انه وقف / وحبس و سبل و تصدق جمیع القریة المسمآة اغروس المذکورة المستغنیة عن ذکر التحدید لشهرتها عند اهل تلک البلدة بجمیع حدودها و حقوقها و مرافقها ومضافاتها و توابعها و لواحقها و کل حق هوله فیها داخلا و خارجا / متصلا و منفصلا علی تناهی الوجوه والاسباب کلها باسرها و اجمعها علی مصالح المسجد الجامع والخان والمدرسة المذکوره فیه و علی مصالح المدرس والفقهاء بالمدرسة المذکورة و علی مصالح المترددین النازلین فی الخان المذکور و علی مصالح / الامام والمؤذن والزیت والحصر والقیم للمسجد الجامع المذکور وقفا صحیحا شرعیا و حبسها تحبسا جائزا مرعیا و تصدق بها تصدقا معتبرا مرعیا مؤبدا مخلدا ابدالابدین الی ان یرث الله الارض و من علیها و هو خیر / الوارثین لایباع و لایوهب و لایملک و لایعوض بوجه ما و فوض التولیة فی مجلس صحة الوقف والتاریخ اولاده بطنا بعد بطن و عقبا / بعد عقب و نسلا بعد نسل و شرط الواقف و هو الامیر المرحوم مبارزالدین ارتقش المذکور نورالله ضریحه خمس ما یحصل من القریة المذکوره لعتقه و هو المرحوم سعدالدین ارمغان شاه المذکور و فان لم یبق من نسل الامیر سعدالدین المذکور احد فحق التولیة بعد ذلک للحاکم العادل ینفعه الوقف و لا یکون له المذکورة تفویضا صحیحا شرعیا و قد حکم بصحة الوقف والتولیة حسب المرقوم فیه حاکم من حکام المسلمین / نافذ له ذلک شرعا و اخرج الواقف المذکور یقبل الله منه جمیع القریة المذکورة من یده و تصرفه / و سلمها الی المتولی المذکور تسلیما شرعیا فلما شهدوا علی الوجه المشروح والنمط الموضوح فیه سمع الحاکم المسجل اعلاه احسن الله خاتمه شهادتهم و قبل مقالتهم بعد التزکیة والتعدیل و حکم بصحة ذلک کلما حکما نافذا لازما شرعیا / و اشهد علیه من حضر عنده من الائمة والثقات بسؤال شرعی فی الثالث عشر من شهر الله الاصب رجب عمت میامنه سنة تسع و ستین و ستمائه والحمدلله شاکرا.
شهد بذلک علی حکم الحاکم
یونس بن ابیبکر
کتب بخطه
شهد بذلک حسن بن علی
شهد غازی بن میمون
اشهد علی حکم الحاکم ادام الله ظله
محمد بن الحسین البیلقانی و کتب بخطه
و بمثله شهد محمد بن علی بن ابیالفضل کتبه بخطه
شهد علی حکم
اسمعیل بن علی بن عمرالماردینی
شهدت علی حکم الحاکم المسجل
ادام الله علوه و برکته کتبه
رسول بن الحسین بن الخلیل
و بمثله شهد حسین محمد بن علی کتبه بخطه
شهد بما فیه و انا زین الحاج بن عمر بن حسین کتبه بخطه
بشهاده من الشاهدین علی مضمونه اسبغ الله ظله یوسف بن عمر بن یحیی کتبه بخطه
اشهد بجمیع ما فیه
انا احمد بن العباس بن الحسین احسن الله خاتمته
شهد علی الوجه المحلی محمد بن احمد بن محمود بن الحسین العلوی المعروف بعریفا
اشهد علی حاکم الحاکم المسجل اعلاالله تعالی و انا
شهد بما فیه علی حکم الحاکم اسبغ الله ظله زینالعابدین بن محمد الخلاطی المتفقه
شهد بما فیه سنقربن عبدالله و کتب بخطه
و شهد بما فیه علی بن عبدالرحمن بن احمد و کتبه بخطه
شهد بما فیه علی حکم الحاکم
محمد بن یوسف بن زنگی بن عبدالله الارموی و کتبت بخطی
شهد بما فیه علی حکم الحاکم
اسبغ الله ظله اسمعیل بن هابیل المتفقه
شهد بذلک ابراهیم بن ملکداربن خداداد و کتب بخطه
شهد بما فیه علی الحکم الحاکم و انا مبارک بن عبدالله
شهد بذلک و انا ابوبکر بن اسمعیل بن صدیق کتبه بالید
شهد بذالک و انا موسی بن شهریار بن امیر غازی القیصری کتبه بالید
شهد بما فیه یاقوت
شهد بذلک علی حکم الحاکم
امیر عالم بن محمد بن محمد البلخی
شهد بذلک خالد بن محمد، مقیم سیرته فکتب بالید
شهد بما فیه عبدالعزیز بن القاضی و کتبه عنه بخطه
شهد علی حکم الحاکم محمد بن داوود بن لسکری و کتبه بخطه
شهد علی الحکم بما حکم به فیه اسدالدین اغلبک بن النجیب حرر عنه بالید
شهد علی حکم به الحاکم عمربن محمد بن شعبان و کتبه بخطه
شهد علی الحکم نصرت بن سلمان
شهد علی الحکم ادام الله ظل حاکمه
عثمان بن معاذبن عثمان فی تاریخه
شهد علی ما یحکم الحاکم سوندک بن یوسف بن قلتاق و کتبه بخطه
شهد بما فیه انا عذیربن ساروجه و کتب عنه بامره
شهد بما فیه و انا حسن بن دبیس سلیمان بن ابراهیم و کتب بخطه
شهد بما فیه و انا عمر بن سلیمان بن ابراهیم و کتب بخطه
شهد بذلک رومبکی بن ایدغدی سوباشی و کتب بخطه بامره
شهد ذلک یوسف بن اغلبک و کتبه بخطه
شهد بذلک محمد بن سعدالمعلم و کتبه بخطه
شهد بما فیه علی الحکم محیی بن اسمعیل و کتبه بخطه
موقوفات و وقف نامههای جلال الدین قراطای
زندگی قراطای
جلال الدین قراطای، که در درخشانترین دورهی سلجوقیان ترکیه میزیست، از دولتمردان مهم و سرشناسی بود که پس از مرگ علاء الدین کیقباد در 634 ه ق / 1237 م، و بویژه پس از شکست کوسه داغ در 640 ه ق / 1243 م، مانع گسترش تزلزلها و بیثباتیهای دولتی ناشی از حوادث داخلی و خارجی مملکت شد، و آنها را فرونشاند. در آن دوران که جوانی و شخصیت ضعیف سلاطین در داخل، و مداخلات روزافزون مغولها از خارج، زمینه را برای آزمندی و مجادله بر سر کسب موقعیتها در بین دولتمردان آماده کرده، و مملکت نیز ثابت خود را از دست داده بود، قراطای، به سبب اقتدار شخصی و مزیتهای اخلاقی خود، علاقه و احترام همگان را کسب کرد. او به عنوان چهرهای که برای حفظ شرف و یک پارچگی امپراتوری سلجوقی تلاش بسیار کرد، جلب توجه میکند. قراطای همچنین، شخصیتی است که باید به خاطر ایجاد مؤسسات خیریه در بسیاری از نقاط ترکیهی دوران سلجوقی مورد بررسی قرار بگیرد. متأسفانه، ناکافی بودن منابع مربوط به تاریخ ترکیهی قرون وسطی باعث شده است که در مورد زندگی قراطای نیز، هم چون تاریخ و سرگذشت دیگر رجال آن دوران، اطلاعات اندکی داشته باشیم(244)به گفتهی ابن بی بی، قراطای، اصلا یک بردهی رومی بوده است (245)
هر چند که ابن بی بی نام صاحب غلامانی که بعدها به مقامهای مهمی رسیده بودند را آورده، لیکن اشارهای به طاحب قراطای نکرده است. ابوالفرج نیز آورده که قراطای از غلامان رومی و دستپروردهی علاء الدین کیقباد بوده است؛ لیکن این گفتهی او که قراطای غلام کیقباد کبیر بوده است، باید اشتباهی ناشی از توجه وی به رابطهی نزدیک قراطای و این سلطان باشد، که به آن خواهیم پرداخت.(246)
تعبیر «رومی»، که در این دو منبع برای قراطای آمده است، به معنی اهل بیزانس [امپراطوری روم شرقی] و به صورت عمومیتر، به معنی مسیحی ارتدوکس - از هر قومی که باشد - و نهایتا اصطلاحی به معنی ترک مسلمان مقیم ترکیه است. واضح است که این معنی آخر در مورد قراطای صادق نیست. زیرا، همانگونه که در اسناد آن دوره معمول بوده، نام پدر «مهتدی»ها [هدایتشدگان و گروندگان به اسلام] به «عبدالله» تغییر میکرده است. از اینجا معلوم میشود که چرا در وقفنامهها و کتیبههای مربوط به قراطای، نام او همیشه به صورت قراطای بن عبدالله آمده است. وگرنه، شکی نیست که او از یک خانوادهی غیر مسلمان بود. هر چند که در بین غلامان سلجوقی ترکیه، عناصری که اصلیت آنها
قبچاقی بوده است نقش مهمی داشتهاند، ولی نه تنها امکان ندارد که بتوان گفت قراطای از ایشان بوده (247)
، بلکه بر عکس، میتوان با استناد به وقفنامهی مربوط به کاروان سرا استدلال کرد که او اهل آناتومی بوده است. او تولیت این وقفنامه را برای زمان بعد از خود، به برادرانش کمال الدین رومتاش و سیف الدین قراسنقر، و پسران آنها، و نهایتا، در صورت قطع شدن نسل ایشان، به خواهر زادههای ذکور خود واگذار کرده است. بنابراین، امکان ندارد که همهی این افراد به همراه یک غلام از مملکتی دور به آنجا آمده باشند. ضمنا قراطای، در این وقفنامه، سهمی نیز برای خویشان بیبضاعت و یا غلامان آزادکردهی خود تعیین، و قید کرده است که اینها ممکن است مسلمان یا کافر [غیر مسلمان] باشند. این مطلب نیز به صورت واضحتری نشان می دهد که بعضی از اقوام او هنوز مسلمان نشده بودند، و اینکه وطن اصلی او آناتولی بوده است.
پ. ویتک (248)
، با استناد به جملهای که پرفسور اسماعیل حقی اوزون چارشیلی از وقفنامهی مدرسهی قراطای نقل کرده، (249)
به درستی ادعا کرده است که چون این سه برادر مهتدی به چنین مقامهای بالایی رسیده، و به ارتباط نسبی خود نیز واقف بوده اند، نمیتوانستند غلامان زرخرید باشند. او، ماوروزومیس (250)
که دختر خود را به غیاث الدین کیخسرو اول داده بود، را به عنوان پدر مسیحی آنها و شخصیتی مهم معرفی میکند (251)
علت این ادعای
(دنیزلی (253)
[امروزی] ) بوده، و دوما ناه هر سه برادر با پیشوند «قرا»، و نام اصیل زادهی بیزانسی یاد شده - که در خدمت دربار سلجوقی بوده و ویتک او را پدر این سه برادر فرض کرده - نیز با پیشوند «ماورو» (در یونانی معادل «قرا») آغاز میشود. بنابراین، از نظر ویتک، اینها با هم نسبت دارند (254)
شکی نیست که این بررسی ویتک ضعف بسیار دارد. صرف نظر از فراوانی اسامی ترکی که در آن دوره با کلمهی «قرا» ترکیب شدهاند، نام یکی از سه برادر آن گونه نیست که ویتک به صورت قراتاش آورده است. بلکه، همان گونه که اشاره خواهیم کرد، «قرا» ترکیب شدهاند، نام یکی از سه برادر آن گونه نیست که اشاره خواهیم کرد، در بعضی جاها، نام او به صورت رمتاش [کذا] آورده شده است. گذشته از این، اگر او، بویژه در نزد سلجوقیان، از چنین خانوادهی معتبر و مشهوری میبود، در منابع از او نه به عنوان یک غلام، بکله به طور حتم، به عنوان فرزند آن خانواده یاد میشد. با توجه به نمونههای مشابه موجود، حاکی از اینکه منسوبان چنین خانوادههای مشهوری، حتی پس از ورود به اسلام، شهرت قدیمی خود را حفظ میکردند، در صورتی که قراطای فرزند ماوروزومیس میبود، امکان ندارد که در مورد این جنبهی زندگی او سخن به میان نیامده باشد. این نکته نیز که سیال. هوارت (255)
قراطای را منسوب به خانوادهای ترک میداند، بیتردید همانند همهی اطلاعات سطحی ارایه شده از طرف او اساسی ندارد، و نمیتواند ربطی به اصلیت قراطای داشته باشد(256)
هر چند، شکی باقی نمانده که قراطای اهل آناتولی بوده است، لیکن مشخص کردن اینکه او چگونه از جملهی غلامان سلجوقی شده بود مشکل است. به احتمال زیاد، او نمیتواند از جملهی «ذمیان» تحت حکمرانی دولت سلجوقی بوده باشد؛ زیرا، بر اساس حقوق اسلامی، بجز موارد استثنایی، برده کردن ذمیان آزاد جایز نیست. به همین دلیل، باید پذیرفت که قراطای در اثنای یک لشکرکشی سلجوقی به حدود آناتولی، یا در یک چپاول، به اسارت درآمده، و به همراه غلامان دیگر تربیت شده است. این واقعه، به احتمال زیاد، و علی رغم این گفتهی ابوالفرج، که قراطای غلام کیقباد بوده است، به زمان پدر کیقباد، یعنی غیاث الدین کیخسرو اول (606 - 600 ه ق / 1210 - 1204 م)، و یا به زمانی پیش از آن، مربوط میشود. از آنجا که قراطای برادران و اقوام خود را فراموش نکرده بود، معلوم میشود که در زمان بردگی سن کمی نداشته است. او، احتمالا اهل مکانی در بین کلیکیه(257)
و قیصریه بوده، و در اثنای لشکرکشی کیخسرو به ارمنستان در 605 ه ق اسیر شده بود (258)
یکی از دلایلی که ما را در پیدا کردن ریشهی قراطای به این عقیده سوق میدهد این مطلب است که محل اقامت اقوام او، احتمالا و به تازگی، جزو حاکمیت سلجوقی شده بود. زیرا در غیر این صورت، روابط فامیلی او ادامه نمییافت. از طرفی نیز شاید به واسطهی همین روابط بود که توانست در آن حوالی، مالک روستاهایی شود، و کاروان سرای خود را نیز بنا کند (259) همان گونه که اشاره خواهد شد، وجود یک جمعیت ترک مسیحی در آن منطقه، و ترکی بودن اسامی برادران قراطای نیز میتواند در تشخیص اصلیت قراطای راه گشا باشد. ضمن معلوم بودن این مطلب که به بردههای غیر ترک اسامی ترکی داده میشده است، و اینکه قراطای نباید برده بوده باشد، و از آنجا که برادران قراطای، که احتمالا بعد از انتصاب او به بعضی از مقامهای دولتی، اسلام آوردند و در خدمت دولت سلجوقی درآمدند، از جملهی مهتدیان بسیاری که اسامی اسلامی میگرفته، و یا گاهی اسم و شهرت مسیحی خود را حفظ میکردهاند، نبودند، احتمال انتساب قراطای به خانوادهای با اصلیت ترک را قویتر میکند. لیکن تا زمانی که سند تأیید کنندهای پیدا نشود، رسیدن به نتیجهای قطعی در این مورد ممکن نیست.
ابن بی بی، با استناد به رایتی که خود قراطای نقل کرده است، میگوید که او به مدت هجده سال، یعنی از زمان
جلوس کیقباد تا مرگش، در صلح و جنگ، در خدمت آن سلطان بزرگ بوده است (260)
از اینجا معلمم میشود که قراطای، در زما شاهزادگی آن سلطان، در خدمت او نبوده است. شکی نیست که قراطای در زمان جلوس سلطان، از جهت سن و موقعیتش، مردی رشید بوده است. زیرا، قراطای و نجمالدین طوسی در رأس مشایعت کنندگان شهابالدین سهروردی در بازگشتش از قونیه بودند که به عنوان سفیر خلیفه، برای تأیید و تبرک تاجگذاری کیقباد به آنجا فرستاده شده بود(261)
با توجه به اینکه یک شخص معمولی نمیتوانست سفیر کبیر خلیفه را، که با شکوهی آنچنانی مورد استقبال قرار گرفته بود، همراهی کند، به وضوح معلوم میشود که قراطای در آن زمان نیز شخصیت مهمی بوده است. این مطلب ما را به این باور سوق میدهد که قراطای پیش از زمان کیقباد، اسیر شده و بعد از مدتی (262)
آموزش در «غلامخانه»، جذب دربار و یا ارتش شده و نهایتا پس از آزاد شدن، مقامی را در دربار یا ارتش به دست آورده بوده است. به گفتهی ابن بی بی، قراطای پیش از مدیریت «طشتخانه» (263)
t-dar
، مدیر «دوات» [تحریر] بوده، و بدون تردید، پیش از خدمت نزد کیقباد، این مقام را داشته است.(264)
از این رو نیز در وقفنامههایش به او عناوینی نظامی، مانند «امیرالامرای دوات» و «سپهسالار» داده شده است. با توجه به اینکه قراطای بعد از رسیدن به مقام مدیریت طشتخانه در خدمت کیقباد، در مقامهای یاد شده نبوده، معلوم میشود که انتصاب او به این مقامهای یاد شده نبوده، معلوم میشود که انتصاب او به این مقامها در زمانی بعد از غلامی او و پیش از سلطنت کیقباد اتفاق افتاده است. این گفتهی مؤلف مجهول سلجوق نامه که قرطای از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقی بوده (265)
به زمانی پس از غلامی قراطای، یعنی به زمانی که در مقامهای رسمی بوده است مربوط میشود. این نکته همچنین مطالعات ما را در این زمینه تأیید میکند. با توجه به این مطالب، میتوان قبول کرد که قراطای پیش از جلوس کیقباد در 616 ه ق، حدود چهار سال در مقام مدیر «تحریر» و «سپهسالاری» بوده است.
به نظر میرسد که قراطای در تمام مدت سلطنت کیقباد، در سمت مدیریت طشتخانه باقی مانده بود. با توجه به ماهیت این وظیفه، صحت این روایت که قراطای در زمان صلح و جنگ و شب و روز، مدت هجده سال، در خدمت سلطان بوده است، به خوبی معلوم میشود. یکی دو واقعه نشان میدهد که قراطای در تمام این مدت طولانی، سمت مدیریت طشتخانه را حفظ کرده بود. اولین واقعه در زمانی اتفاق افتاد که عدهای از رجال بزرگ و با نفوذ، هم چون سیف الدین ای آبه (266)
زین الدین بشاره، مبارزالدین بهرام شاه، و بهاء الدین قوتلی جه (267)
را در قیصریه از میان برداشت و اموال آنان را مصادره کرد. علاءالدین کیقباد پس از کشتن یا زندانی کردن این رجال بزرگ دولتی، که نفوذ و استقلال یافته بودند، امر کرد تا غلامان کوچک و لایق آنها را به نزد قراطای در طشتخانه، و بقیه را به نزد «باباها (268)
« [مساوی پیش کسوتان، استادان] در غلامخانه بفرستند تا در آنجا تعلیم ببینند و تربیت شوند (269)
ابن بی بی، که عموما به ذکر کردن تاریخ دقیق عادت ندارد، با توجه به ترتیب تاریخی وقاعی میگوید که این واقعه در بین سال 618 ه ق، که باروهای قونیه و سیواس ساخته شدند، و لشکرکشی کاخته
(270)
در 623 ه ق اتفاق افتاده است (271)
در سلجوقنامهی بینام، زمان وقوع حادثه، روز دوشنبه، چهارم جمادی الاول 620 ه ق ذکر شده است (272)
با توجه به آنچه در کتیبهی مسجد علاء الدین - که به وسیلهی زین الدین بشاره در نیکده (273)
ساخته شد - مبنی بر اتمام ساختمان آن در 620 ه ق آمده است (274)
، او باید چند ماه پس از اتمام ساختمان این مسجد کشته شده باشد. در سند دیگری آمده است که وقتی که سلطان به منظور ازدواج با ملکهی عادلیه از شاهزادههای ایوبی، به ملاطیه [در آناتومی] رفت، قراطای نیز به عنوان مدیر طشتخانه در ملازمت او بود. این ازدواج، از آنجا که متعاقب لشکرکشی کاخته روی داد، در تاریخ 623 یا 624 ه ق بوده است. در همین سفر بود که سلطان مریض شد و با اینکه عدهای از پزشکان مسلمان و مسیحی برای درمان او کوشیدند، ولی فایده نکرد. عاقبت، یک جراح مسیحی به نام واصل، زخم او را گشود و ناراحتی سلطان را برطرف کرد. در این جراحی، قراطای نیز با آوردن لگن (طشت) در امر نظافت و بهداشت شرکت داشته است (275)
قراطای به خاطر توجهات سلطان، تا آخر عمر او از این وظیفه و در نتیجه، از ملازمت سلطان جدا نشد و از آنجا که مدت زیادی در این سمت باقی ماند، در وقفنامههایش به او لقب «امیرالامرای طشت» دادهاند. حد توجه و نزدیکی سلطان به قراطای در جریان جشن بزرگی که پیش از مرگش ترتیب داده بود مشخص میشود. علاء الدین کیقباد در عید فطر سال 634 ه ق، در دشت مشهدیهی قیصریه جشن بزرگی ترتیب داد که با بازیها و سرگرمیهای مختلفی همراه بود. در این جشن که بسیاری از سفرای ممالک مختلف نیز شرکت داشتند، خود سلطان هم بر اسب سوار شد و به همراه قراطای در بازی بالاتکین (276)
شرکت کرد، لیکن بعد از نماز عید و صرف غذا مسموم شد، و در نتیجه، به قصر قیصریه رفت. وقتی که ناخوشی سلطان شدت گرفت به قراطای گفت: «کار من تمام شد؛ کمال الدین کامیار را خبر کن، با او وصیتی در مورد امور مملکت دارم» (277)
بدین سان، قراطای مورد احترام سلطانی واقع شده بود که سبب ایجاد
درخشانترین دورهی تاریخ سلجوقی، لقب «کیقباد کبیر» را گرفته بود. قراطای، تا آخرین نفس، این موقعیت را حفظ کرد و توفیق داشت که در جنگ و صلح در کنار کیقباد باشد و در چنین دورهی درخشانی زندگی کند. مقام و منزلتی که کیقباد باشد و در چنین دورهی درخشانی زندگی کند. مقام و منزلتی که کیقباد برای قراطای قایل شده بود، و تجربهها و آگاهیهایی که قراطای، به عنوان محرم سلطان و در کنار او به دست آورده بود، تأثیر بسیاری در نفوذ و قدرت قراطای در زمان پس از مرگ کیقباد داشت، همین توجه سلطان به قراطای باعث شد که سلطان، او را مالک روستاهایی کند که قراطای باعث شد که سلطان، قسمت داخلی کاروان سرای خود را بسازد. آنچه دربارهی مدت طولانی هجده سالی که قراطای در خدمت سلطان بود در دست داریم همینهاست.
پس از مرگ ناگهانی این سلطان بزرگ، پسرش غیاث الدین کیخسرو دوم به جای او بر تخت نشست، که حکمرانی ضعیف، خوش گذران و میخواره بود. سعد الدین کوپک (278)
نیز که از این حکمران بچه صفت به دلخواه خود سوی استفاده میکرد و او را کاملا تحت تأثیر داشت، مردی حریص و مشؤوم بود (279)
در نتیجهی دسیسههای ناشی از حرص ورزی کوپک بود که رجال بزرگ مملکت، یکی پس از دیگری، کشته و یا عزل شدند. بر سر کار آمدن انسانهای بد و نالایق، خوش گذرانیهای مداوم سلطان و رفتار دیوانهوار او زمینه را برای فروپاشی نظام داخلی ترکیه، و مصیبتی که از طرف مغولها وارد شد آماده کرد، و دوران درخشان ترکیه را به پایان برد (280)
درست در همین اثنا بود که بنا به ضرب المثل عربی «وقتی بدها حاکم شوند، خوبها ناپدید میشوند»، جلال الدین قراطای نیز به همراه بعضی از دولتمردان دیگر از مرگ نجات یافت و گوشهی عزلت گزید. لیکن آشفتهتر شدن اوضاع مملکت، عاقبت افکار هنوز نیرومند عمومی را به جوش آورد و سلطان را مجبور به کشتن سعدالدین کوپک کرد. به همین سبب، دولتمردانی چون صاحب شمس الدین محمد اصفهانی و مهذب الدین علی، دوباره به روی کار آمدند، و جلالالدین قراطای نیز به مقام سابق خود، یعنی امارت طشتخانه، همچنین به امارت «خزانهی خاص» تعیین شد (281)
بدین ترتیب، تزلزل و بحرانهای به وجود آمده، با وجود حرکات غیرطبیعی و ضعف سلطان، اندکی رو به بهبود گذاشت. ولی، از آنجا که شدت بحرانها قابل کنترل نبود، بروز نبرد کوسهداغ (641 ه ق) که به صورتی بسیار بد فرماندهی شده بود، باعث شد که ترکیه تحت نفوذ مغولها قرار بگیرد، و این نیز آغازی برای سقوط دولت سلجوقی شد (282)
جلال الدین قراطای تا زمان مرگ کیخسرو در مقامهای خود باقی ماند، و با درست کردن قسمت خارجی کاروان سرا، که قسمت داخلی آن را در زمان کیقباد ساخته بود، آن را کامل کرد. فعالیت و نقش اصلی قراطای در امور مملکت، در زمان پس از مرگ کیخسرو، یعنی زمانی که سه فرزند او هم زمان و جداگانه سلطنت کردند، بیشتر مشخص میشود.
وقتی که غیاث الدین کیخسرو دوم در اثنای لشکرکشی به ارمنستان سغیر مرد 642 ه ق(283)
، سه شاهزاده به نامهای عزالدین کیکاووس دوم، رکن الدین قلیچ ارسلان چهارم و علاء الدین کیقباد دوم را از خود به جا گذاشت. وقتی که سلطان در سنین جوانی فوت کرد، پسر بزرگ او، کیکاووس، هنوز بچه بود. او، بنا به تاریخ بیبرس، با قید چند سال دیرتر، در 630 ه ق به دنیا آمده بود (284)
چنانکه ابنفواتی نیز که در مورد مرگ کیخسرو مینویسد که جانشین او - که باید کیکاووس بوده باشد - هفت سال داشته است(285)
کیخسرو، کوچکترین پسرش علاءالدین کیقباد، از نسل دختر ملکهی گرجی(286)را ولیعهد خود کرده بود (287)
لیکن، پس از مرگ کیخسرو، دولتمردانی چون شمسالدین محمد وزیر اصفهانی، جلالالدین قراطای، خاص اغوز (288)
اسد الدین روزبه و فخرالدین ابوبکر، با تصمیمی مشترک، شاهزادهی بزرگتر را به عوض او بر تخت نشاندند (289)
کریم الدین آقسرایی، ضمن توضیح اینکه سلطنت اشتراکی این سه برادر، که برخلاف امر پدرشان صورت گرفت، کار قراطای و یوتاش بوده است، می گوید که در مورد سلطنت مستقل کیکاووس تا سال 674 ه ق چیزی نمیداند. در واقع نیز این سلطنت اشتراکی کمی قبل از تاریخ یاد شده شروع شد، و این امکان نیز وجود دارد که قرطای یاد شده شروع شد، و این امکان نیز وجود دارد که قرطای و یوتاش در تشکیل آن دست داشته بوده باشند، ولی، این تلقی آقسرایی که سلطنت استراکی توسط کیکاووس و در حوادث دیگر آن زمان نقش زیادی داشته است. یکی از جلوههای این نفوذ قراطای، به دست آوردن مقام بسیار بالای «نیابت سلطنت»، بعد از مرگ غیاث الدین بود (290)
او، تا حدود یک سال پیش از شروع سلطنت مشترک در آن مقام باقی ماند. ابن بی بی برتری عزالدین کیکاووس را نسبت به دو برادر دیگر، نه تنها به سن بیشتر او، بلکه به استعدادهای دیگرش ربط میدهد. حوادث متعاقب نیز که بیتردید در زمان بعد از بلوغ او روی داد نشان میدهد که وی نسبت به برادرانش از قابلیت و دیدگاه سیاسی بالاتر برخوردار بوده است.
در زمان کیکاووس، تفاهم و همدستی به وجود آمدهی بین رجال یاد شده، در مدت کوتاهی، به سبب بروز مجادلات ناشی از جاه طلبی آنها از بین رفت، و رقابتها و تنشهای روز افزونی بین صاحب شمس الدین، که از زمان کیخسرو در مقام وزارت بود، با خاص اغوز روزبه، که قرابت سببی نیز پیدا کرده بودند، به وجود آمد. انتصاب این دو نفر در مقامهای مهمی چون سرفرماندهی و اتابکی، و نفوذ و اقتدار زیاد آنها در امور دولتی باعث نگرانی آن وزیر حریص شده بود. پروانه ابوبکر و «امیر داد» نصرت، در این مجادلات، طرف صاحب شمسالدین را گرفتند، و در نتیجهی یک سوی قصد، آن دو را از میان برداشتند (291)
لیکن، بعد از مرگ آنها، و رسیدن همان نفوذ و اقتدار به دست ابوبکر و نصرت، این بار، باعث به وجود آمدن مجادلات بین شمسالدین و این دو نفر شد. وزیر اصفهانی برای از بین شمسالدین و این دو نفر شد. وزیر اصفهانی برای از بین بردن این دو نفر، از طریق طغراجی محمود، با شرفالدین محمود، سرلشکر ارزنجان، ارتباط برقرار کرد. آنها برای اینکه ابوبکر و نصرت را از یکدیگر دور کنند، تصمیم گرفتند که نصرت را به همراه قلیچ ارسلان به سوی خان مغول بفرستند. در این بین، جلالالدین قراطای در مقابل همهی این دسیسهها و جاهطلبیها بیطرفی را ترجیح داد. وزیر اصفهانی، به همراه شرفالدین محمود و طغراجی محمود، سلطان را به سوی آقسرای برد. در بین راه، قاصدی به سوی جلالالدین قراطای فرستادند و به او گفتند که خزانه و اشیای مربوط به قصر، باید بار شده و به آنجا فرستاده شوند (292)
ابوبکر پروانه تنها ماند و متوجه خطر شد، و هر چند که سعی در عصیان و فرار کرد ولی موفق نشد، و عاقبت دستگیر و در قلعهی دارنده (293)
زندانی شد. وقتی که وزیر شمسالدین با همراهان خود به سیواس رسید، امیرداد نصرت را نیز در قلعه ی خافق (294)
حبس کرد.
صاحب شمس الدین، که همهی رقیبان خود را از میان برداشته بود، به خاطر استحکام بیشتر موقعیت خود، با مادر سلطان ازدواج کرد. اما این بار نیز شرف الدین محمود را، که در کشمکشهای قبلی به او کمک کرده بود، رقیب خود شمرد و سعی در به دام انداختن او کرد. شرفالدین نیز که خود را در چنین وضعیتی دید، از نارضایتی و دلشکستگی امرا، که از ازدواج وزیر با مادر سلطان ناشی شده بود، به نفع خود استفاده و شورشی به پا کرد (295)
لیکن، نیروهای تحت فرماندهی شمس الدین یوتاش توانستند آن شورش را سرکوب کنند. صاحب شمسالدین، که بدین ترتیب توانسته بود همهی آن مبارزات جاهطلبانه را به نفع خود تمام کند، حدود دو سال، مستبدانه نفوذ خود را در همهی امور مملکت گسترش داد و در جاه و جلال زندگی کرد. با توجه به اینکه او در سال 646 ه ق از دنیا رفت، میتوان گفت که این مجادلات و کشمکشها در 644 ه ق پایان یافته بود. ابن بی بی، احتمالا به خاطر مقام وزارت صاحب شمسالدین و مرکزیت او در امور مملکتی، و نتیجتا مشروعیت بخشیدن به اعمال او، در اثنای شرح این مجادلات داخلی، دایما از او دفاع کرده، مسؤولیت این حوادث را، یا به رقیبان او، و یا به شخصیتهای درجهی دو [در دولت] ، و نهایتا، به مقدرات الهی نسبت میدهد. این کار ابن بی بی ممکن است به خاطر نسبتی باشد که با صاحب داشته است. لیکن تحلیل این حوادث نشان میدهد که جاه طلبیهای وزیر تا چه اندازه در بروز آن حوادث مؤثر بوده است؛ تا آنجا که خود ابن بی بی، ضمن قید اینکه صاحب شمسالدین در دوران پیش از حکومت استبدادی خود هیچ کاری از امور مملکتی را بدون اطلاع قراطای انجام نمیداد، نمیتواند از ذکر این مطلب بگذرد که عمل کردهای اخیر شمسالدین، جلالالدین قراطای را نیز، که هیچ فکری جز حفظ آبروی دولت نداشت، متأثر کرد و برای جلوگیری از رسیدن او به مقام وزارت هیچ کوششی را فرو نگذاشت (296)
بدین ترتیب، صاحب پس از دور سال استبداد، نه تنها مقام، بلکه جان خود را از دست داد. در سال 646 ه ق در نواحی مرزی، شخصی به نام ترک احمد، با این ادعا که پسر کیقباد اول است - که به امر کیخسرو دوم و به همراه مادرش، یعنی ملکهی عادلیه، کشته ویا زندانی شده بود - شورش کرد و ترکهای مرزنشین نیز به او ملحق شدند.(297)
عدم کفایت نیروهایی که برای سرکوب این شورش فرستاده شده بودند صاحب را مجبور کرد که نیروهای گارد شخصی خود را نیز به آن سو روانه کند. در همین اثنا، خبر رسید که قلیچ ارسلان و طرفدارانش، که برای شرکت در جشن گیوک خان رفته بودند، در بازگشت، فرمانی مبنی بر عزل سلطان کیکاووس و وزیرش، یعنی شمس الدین، آوردهاند (298)
وقتی که قلیچ ارسلان به ترکیه بازگشت، در سیواس استقلال خود را اعلام کرد. در این راستا، قراطای و نجم الدین ابوالقاسم با فرستادن پیامی به سوی صاحب شمسالدین، میخواستند، نه تنها با استفاده از موقعیت به وجود آمده به ظلم او پایان دهند، بلکه از این راه، رابطهی بین دو برادر را بهبود بخشند: «هر چند که چنین حکمی صادر شده باشد، ما هنوز او را رییس خود میدانیم؛ لیکن، از این پس، باید که طبق سنت وزرای پیشین، بدون دبدبه به دیوان [مجلس بزرگ] بیاید، و همراهان او نیز فقط چند (دوات دار) و شخص (سرموزه دار) باشند». صاحب احساس کرده بود که حیلهای در این حرفها وجود دارد. بنابراین تعدادی از خدمه و غلامان خود را مأمور حفاظت از سرای خود کرد. در این بین، هر چند که قراطای به وسیلهی تاج الدین سیمجوری به او توصیه کرد که از شهر خارج شود و به قشون خود در منطقهی مرزی بپیوندد، صاحب، این را نیز خطرناک دید و نتوانست از خانهاش خارج شود (299)
روز بعد،نجم الدین ابوالقاسم، به علت کمبود سرباز، «فتیان» را [اهل فرقهی فتوت]قونیه (300)
مسلح کرد و صاحب را با زور به دربار برد. «زعیم الدار» ابوالقاسم، کاتبان دیوان و مأموران مالی را برای مصادرهی اموال صاحب، به سرای او فرستاد. وزیر، که تحت شکنجهی زیادی قرار گرفته بود، همهی داراییهای خود را روی کاغذ نوشت و قسم خورد که چیز دیگری ندارد و آن نوشته را به قراطای فرستاد. در روز چهارم نیز به طرز فجیعی کشته شد (301)
به گفتهی ابوالفرج، وقتی که صاحب از امریهای که از طرف خان [مغول] علیه سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصمیم گرفت که سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصمیم گرفت که سلطان را به قلعهای کنار ساحل ببرد و مدتی را در آنجا بگذارند، و [از دور] روند حوادث را دنبال کند؛ لیکن، به وسیلهی قراطای، که متوجه قضیه شده بود، دستگیر شد و پس از مصادرهی اموال و اتابک قلیچارسلان، یعنی بهاءالدین ترجمان، کشته شد (302)
در سلجوق نامهی بینام، تاریخ وقوع این حادثه، مطابق با ترتیب تاریخی، 8 ذی حجه 646 ه ق (28 تشرین اول [در تاریخ سریانی، مطابق با ماه اکتبر] 1248) بوده است. مشاهده میشود که این حادثه، بدون احتساب نفرتی که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا بدون احتساب نفرتی که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا به عنوان حادثهای که تحت تأثیر مغولها به وقوع پیوست، قابل توضیح نیست، و جبههگیری شخصیتی چون قراطای، که اخلاق و انسانیت او برای ما معلوم است، علیه صاحب، از راه دیگری درک نمیشود (303)
جلال الدین از طرفی، درگیر برکنار کردن شمسالدین اصفهانی و سامان بخشیدن به اوضاع مرکزی از [حکومت] بود، و از طرف دیگر نیز سعی میکرد که مداخلهی مغولها و قصد رکنالدین و یارانش در گرفتن سلطنت از دست کیکاووس جلوگیری کند. همهی اینها جلالالدین را در موقعیت سختی قرار داده بود. پس از مرگ صاحب، وقتی که جمالالدین ختنی، فرستادهی قلیچ ارسلان، مدعی شد که بنا به فرمان صادره، سلطنت از آن رکنالدین است، قراطای نگران عواقب ناشی از این حرکت شد، و در مجلسی که تشکیل داد چنین گفت: «در جایی که برادر بزرگ وجود دارد، بر تخت نشستن کوچکتر برخلاف شریعت و عرف است؛ [پس] بهتر است که هر سه با هم سلطنت کنند، و دو هزار سواره نظام مغول، که به همراه قلیچ ارسلان آمدهاند نیز باید بازگردانده شوند». بدین ترتیب، در نتیجهی نفوذ و غیرت قراطای، نه تنها از اختلاف بین برادران، بلکه از جاه طلبی شخصی منصوبان به ایشان جلوگیری به عمل آمد. این مسأله، عاقبت به پایان رسید و با تفاهم ایجاد شده، هر سه برادر توانستند مشترکا سلطنت کنند و قاضی عزالدین محمد ریشهری، که بعد از مرگ اصفهانی به وزارت رسیده بود، و وزیر قلیچ ارسلان، یعنی بهاءالدین ترجمان، برکنار شوند، و نظامالدین خورشید به عنوان وزیر مشترک هر سه نفر منصوب شود (304)
لیکن زمانی که قلیچ ارسلان با همراهانش از قیصریه به آقسرای میرفت امرای او مخالفت خود را با اشتراک کیکاووس درامر سلطنت اعلام کردند. از طرف دیگر، بهاءالدین در راستای مخالفت با این فرمان، سعی کرد که با قراطای به توافق برسد. قراطای برای جلوگیری از فتنه، نه تنها پیشنهادهای بهاءالدین را رد کرد، بلکه چند بار شیخ عمادالدین و ملاطیهای(305)
[ملطی] نجم الدین نخجوانی را به منظور نصیحت کردن این امرا، به سوی ایشان فرستاد. لیکن، آنان به راه نیامدند و از اعمال خود دست نکشیدند. بنا به روایت منقول ز ابن بی بی، زمانی که سلطان و قراطای در چنین وضعیت بحرانی، تنها مانده بودند، قراطای دید که سلطان، علی رغم اوضاع نامناسب، لبخند میزند، و وقتی که سبب را پرسید، سلطان جواب داد: «پدرم برای سپردن سلطنت به برادرم از دولتمردان بیعت گرفته بود؛ [اما] با کمک خداوند، بر خلاف میل پدرم، من سلطان شدم. حال، برادرم کینه کرده است و میخواهد که سلطنت را از من بگیرد؛ من به تقدیر خداوند رضایت میدهم». قراطای نیز در جواب او گفت: «حال که سلطان بزرگ به خداوند توکل می کند، شکی نیست که به همهی آرزوهای خود خواهد رسید». بدین ترتیب، قاصدانی فرستادند و پس از گردآوردن سربازانی، از قونیه به طرف آقسرای حرکت کردند
(306)
قوای کیکاووس و قلیچ ارسلان در محل کاروان سرای قلیچ ارسلان، که در مسیر آنها قرار داشت، با هم روبه رو شدند.(307)
وقتی که همهی تلاشهای صلح بینتیجه ماند، جلوداران دو ارتش به زد و خورد پرداختند. در اولین برخورد، قوای قلیچ ارسلان شکست خورده و مجبور شد به همراه جلالالدین ختنی و همراهان دیگر و قسمتی از غلاما و چادر و علم خود به، بالای تپهای فرار کند. ارسلان ارسلان دوغموش (308)
که شاهد این فرار بود، به آنها حمله کرد و نه تنها جلالالدین ختنی را به قتل رساند، بلکه قلیچارسلان را دستگیر کرد و به نزد برادر او عزالدین برد (309)
وقتی که سلطان خبر دستگیری برادرش را شنید، به همراه قراطای و رجال دیگر به پیشواز او رفت، او را در آغوش کشید و دو برادر آشتی کردند. جلالالدین قراطای، طبق قرار قبلی خود، زمینهی سلطنت مشترک سه برادر را آماده، و بدین ترتیب از اغتشاش و فروپاشی دولت جلوگیری کرد. بنا به سلجوقنامهی بینام، این واقعه در اول ربیع الاول 647 ه ق اتفاق افتاد، و سکههای ضرب شده به نام سه برادر در آن تاریخ نیز این مطلب را تأیید میکند. همچنین، کتیبهای که در 648 ه ق، به نام سه برادر نوشته شده نیز برای تشخیص تاریخ این واقعه، قابل توجه است (310)
گذشته از اینها، جا دارد یادآوری کنیم که تقریبا در همهی کتیبههای مربوط به دورهی این سلطنت مشترک، به نام کیکاووس، با صفت «سلطان کبیر» برمیخوریم.
با توجه به آنچه در سلجوق نامه آمده است(311)
مبنی بر اینه قراطای سمت نایب السلطنهی خود را، از زمان جلوس کیکاووس تا زمان وقوع حادثهی یاد شده، یعنی تا زمان شروع سلطنت مشترک در 647 ه ق، ادامه داشت، رها کرد و به «اتابکی» منصور شد، و با توجه به اینکه در وقفنامهی مسجد و خانقاه برادر او، یعنی کمال الدین (در صفر 646 ه ق)، به قراطای لقب «ابوالملوک السلاطین» داده شده است، معلوم می شود که قراطای یک سال قبل از آن واقعه به مقام «اتابکی» رسیده بوده است. بنابراین، صحیح تر به نظر می رسد که با توجه به این دو سند بگوییم که قراطای در 647ه ق، فقط اتابک کیکاووس بود، ولی بعد از آن به مقام اتابکی هر سه برادر رسید؛ که این تلقی با تعبیر «اتابک روم» نیز تطبیق میکند. قراطای، که تا زمان مرگش در این منصب باقی ماند، متناسب با مسؤولیتی که به عهده گرفته بود، اهداف بالای را از قبیل جلوگیری از بروز هر گونه اختلاف در بین سه برادر، و سوی استفادهی دولتمردان از آنها در جهت منافع و جاه طلبیهای خود، دنبال می کرد. چنانکه تا زمانی که او در این مقام بود، هر سه برادر، مشترکا سلطنت کردند، ولی پس از مرگش، جاه طلبیها و مجادلات از سر گرفته شد، و نظام و وحدت از بین رفت. سلجوق نامه، در طول دو ماه بین مرگ صاحب شمسالدین (ذی حجه 646 ه ق) و اتابک شدن قرطای (ربیع الاول 647 ه ق)، قراطای را به عنوان وزیر معرفی میکند، که اشتباه است. زیرا، ابن بی بی به وضوح نوشته است که بعد از مرگ اصفهانی، قاضی عزالدین محمد به مقام وزارت رسید (312)
در حقیقت، نمی توان دلیلی ارایه کرد که چرا باید قراطای، که بر تمام امور نظارت داشت، فقط چند ماه وزارت کند و کنار بکشد. وزیر نشدن قراطای را، صرف نظر از بعضی موارد مستثانی دیگر، میتوان، متناسب با رسم آن دوران، به علت منسوب بودن وزرا به سلک روحانیون دانست. بنا به بعضی تحقیقات اخیر، معرفی شدن قراطای به عنوان یکی از وزرای سلجوقی، به احتمال قوی، باید ناشی از این خطا باشد که منجم باشی، با اقتباس از ابن بی بی آورده که قراطای «کدخدای وزیر»(که منظور از این عبارت، «نیابت» اوست) بوده است(313)
در حالی که در وقفنامهها، که عنوان همهی مقامهای او در آنجا آمده است، هیچ مطلبی دربارهی وزارت او نیست.
ابن بی بی و آقسرایی، به اتابکی قراطای و باقی ماندنش در این مقام تا اواخر عمر اشاره کردهاند (314)
شکی نیست که معرفی شدن قراطای با عنوان اتابک در زمان جلوس کیکاوس، از طرف ابوالفرج، اشتباه است (315)
همانگونه که اشاره خواهیم کرد، کیکاووس در نامهای که به وسیلهی برادرش علاءالدین کیقباد برای خان مغول فرستاد نوشته بود: «اتابک من، جلال الدین فوت کرد.» این بیان نشان میدهد که جلالالدین قراطای تا زمان مرگش در آن مقام باقی بوده است. به همین دلیل، عنوان اتابکی او، که در وقفنامهی کاروان سرا به چشم نمیخورد، در وقف نامهی مورخهی 651 ه ق مدرسهی او در قونیه، و لقب «ابوالملوک السلاطین»، که برای اتابکان به کار برده میشد نیز در وقفنامهی 646 ه ق مدرسه و مسجد او آمده است. بدینسان، او توانسته بود که در مقام اتابکی، تا زمان مرگش، مسؤولیت سنگینی چون حفظ و تداوم سلطنت مشترک سه برادر را با موفقیت به انجام برساند. او با نفوذ و قدرت خود، و با احترامی که در نزد عموم کسب کرده بود، نه تنها وظایف مربوط به مقام خود را انجام میداد، بلکه در تمام امور مهم مملکتی وانتصاب اشخاص به مقامهای بالای دولتی، نقش اصلی را به عهده داشت. در زمان او رجال دولتی و حتی وزرای منتخب، بدون تأییدات او، امکان نداشت بتوانند به آن مقامها برسند. چنان که بعد از حادثهی دشت آقسرای، مقام وزارت را به نجم الدین نخجوانی، که مردی عالم و فاضل بود، پیشنهاد کرد، و نجمالدین نیز گفته بود که اگر از «بیت المال»، روزانه دو درهم، که سالیانه 720 درهم می شود، به او بپردازند و دیگر دولتمردان نیز به حقوقی متناسب با این مقدار قناعت کنند، این پیشنهاد را میپذیرد. لیکن از آنجا که این شرط آرمان گرایانهی او موجبات نگرانی بسیاری از دولتمردان را فراهم کرده بود، قراطای نجم الدین را به مقدار 40000 درهم، معادل با حقوقی که مهذب الدین علی، یکی از بهترین وزرای سلجوقی میگرفت، راضی کرد و او را به مقام وزارت آورد (316)
ولی در کنار انسانهایی چون قراطای و نجمالدین، که با چنان فداکاریهایی سعی در حفظ شرف و موجودیت دولت در مقابل تزلزلها داشتند، طبیعتا، تعداد اشخاصی که به دنبال موقعیت، ثروت و جاهطلبیهای خود بودند بیشتر بود. اینان، یا از طریق گروهبندیهای داخلی به مجادله برمیخواستند، و یا در صورت نبودن چنین امکانی، با دستیازی به مغولها دسیسه و نیرنگ میکردند. این وضعیت باعث میشد که قراطای و دوستانش برای حفظ و کنترل اوضاع مملکت، در مقابل مشکلات داخلی و خارجی قرار بگیرند. این بار، منصوبان وزیر اصفهانی بودند که با دست یازی به مغولها وارد مجادله شدند. لیکن، وزیر جدید از مجادله پرهیز کرد و بعد از ترک مقام خود به حلب رفت (317)
قراطای، به منظورجلوگیری از مقاصد شوم رجال یاد شده، طغراجی شمس الدین محمود را به سوی باتوخان فرستاد (318)
لیکن این ها نیز برای منافع خود کار کردند و با کسب بعضی موقعیتها بازگشتند. بدین ترتیب، محمود طغرایی نیز توانست مقام وزارت را به دست آورد. آنان از طرف باتوخان هدایایی چون خلعتها و تیر و کمان برای سلطان، و پوست و هدایای دیگری نیز برای قراطای در نزد مغولها اهمیت دارد.
این عمل محمود طغرایی و همراهانش که صرفا در راستای میل مغولها کسب موقعیت کرده بودند، قراطای، یوتاش، ارسلان - دوغموش و نظامالدین خورشید را آزرد و باعث جبههگیری آنها شد. در این وضعیت جدید، محمود طغرایی قصد داشت به وسیلهی معین الدین سلیمان، که آمادهی سفر به نزد بایجو نویان بود، مخفیانه نامهای علیه ارکان سلطنتی بهه او برساند. لیکن. این نامه به وسیلهی صمصامالدین قایماز (319)
که از غلامان کیقباد اول و دست پروردهی قراطای بود، کشف شد و به دست قراطای سلطان تشکیل داد و این عمل محمود طغرایی را به عنوان بی وفایی و خیانت به خاندان سلجوقی طغرایی را به عنوان بیوفایی و خیانت به خاندان سلجوقی تلقی کرد و دستور داد که او را توقیف کنند. عاقبت هم او را به آنطالیه (320)
(321)
بعدها، اثیرالدین منجم، که از همدستان طغرایی بود، مخفیانه به نزد بایجو رفت، و با توسل به او طغرایی را از زندان نجات داد. همانگونه که اشاره شد، بعد از آن نیز طغرایی پیش از فخرالدین علی، موفق به کسب مقام وزارت شد.
بعد از آنکه محمود طغرایی در چنین وضعیتی قرار گرفت، جلالالدین قراطای جای خالی وزارت را با انتصاب مجدد قاضی عزالدین محمد بن محمود ریشهری پر کرد(322)
این واقعه که در منابع دیگر نیامده، در نوشتههای ابن بی بی، و طبق عادت همیشگیاش، بدون قید تاریخ، آمده است. در این بین، با توجه به ترتیب تاریخی وقایع، و انتصاب نجمالدین نخجوانی و محمود طغرایی به مقام وزارت بعد از حوادث دشت آقسرای (647 ه ق) - که به زودی پایان گرفت - و با توجه به وقایعی که بین دورهی وزارت قاضی [عزالدین] و مرگ قراطای رخ داد، میتوان قبول کرد که انتصاب او به مقام وزارت در سال 964 ه ق و یا 650 ه ق بوده است. لیکن، همانگونه که بعدا اشاره خواهد شد، در وقفنامهی مربوط به مدرسهی قراطای، عزالدین محمد در جمادیالاول 651 ه ق، قاضی قونیه بوده است. بنابراین ضرورت دارد که همهی این حوادث را در بین 652 - 651 ه ق در نظر بگیریم. در دفتر وقف قونیه، نام مسجل وقف [مذکور] ، محمود بن ابوبکر بن احمد الاورموی، قاضی وقت قونیه (323)
، و تاریخ آن نیز 652 ه ق بوده است (324)
لیکن، با توجه به تصریح وقفنامه، مبنی بر تسجیل آن به وسیلهی قاضی عزالدین، این تسجیل موجود در دفتر، باید به ذیل اول یا دوم وقف نامه، در 652 یا 660 ه ق اضافه شده باشد. در واقع، هر چند که در آنچه از رونوشت وقفنامه باقی مانده، نام مسجل اصل آن به چشم نمیخورد، ولی نام مسجل ذیل آن آمده است. در وقفنامه، به او القاب مخصوص وزیران اطلاق شده است، که او این القاب را به مناسبت اولین مقام وزارت خود به دست آورده بود. از اینجا معلوم میشود که او پس از ترک اولین دورهی وزارت خود، بار دیگر مشغول قضاوت شد. در سلجوق نامهی بینام آمده است که قراطای و قاضی عزالدین در 649 ه ق، به عنوان سفیر، به سوی خلیفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خلیفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خلیفه، نامه، خلعت و هدایای دیگر نیامده است. اگر، بنا به همین منبع، آرامگاه شهابالدین سهروردی را قراطای درست کرده بود، پس، باید این کار را در همین اثنا انجام داده باشد. بنا به کتیبههای مربوط به مدرسهی او در قونیه و در الصلحای او در آنطالیه، کار ساختمان اولی در 649 ه ق، و دومی نیز یک سال پیش از آن تمام شده بود.
به گفتهی ابنبی بی، (325)
، بایجو در دورهی وزارت قاضی عزالدین، سفرایی را به منظور طلب مالیاتهای سنگین از سلجوقیان به سوی ایشان فرستاد، و وزیر با همفکری قراطای، یوتاش و ارسلان دوغموش، به منظور جلوگیری از این خواسته، فخرالدین علی را، که «امیر داد» وقت بود، به سوی خان مغول روانه کرد. لیکن، ابن بی بی مشخص نمیکند که آیا خان مغول منگوخان بوده یا باتوخان، که در آن زمان، تمامی آناتولی را تحت ادارهی خود داشت. ابن بی بی این حادثه را، که تاریخ آن نیز مشخص نکرده، ضمن وقایع بعد از مرگ قراطای ذکر کرده است. در صورتی که خود او [در جایی دیگر] توضیح میدهد که این حادثه در دورهی وزارت قاضی عزالدین و حیات قراطای رخ داده است. به گفتهی آقسرایی (326)
و ابوالفرج، خان مورد نظر، منگوخان بوده، و بنا به سلجوق نامهی بینام نیز فخرالدین علی، هم باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ این گفته را میتوان به این شکل تعبیر کرد که فخرالدین علی، هم با باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ این گفته را میتوان به این شکل تعبیر کرد که فخرالدین از راه [امپراطوری مغولی]«اردوی زرین»[التین اردو] به مغولستان رفته است. لیکن، با توجه به اینکه قاضی عزالدین در 651 ه ق به وزارت رسید و قراطای در 652 ه ق، یعنی در زمان حرکت سلطان، فوت کرد، اگر عقیده بر این باشد که همهی این مسافرت طولانی و
وقایع نمیتواند در مدت یک سال اتفاق افتاده باشد، باید قبول کرد که بازگشت فخرالدین علی از این سفر، با در دست داشتن فرمان پادشاه، مبنی بر در خواستههای بایجو، بعد از مرگ قراطای اتفاق افتاده بوده است (327)
در این اثنا، سفرایی از طرف منگوخان به نزد کیکاووس آمدند و از او خواستند که به حضور خان برود. بنا به روایت ابن بی بی، همهی رجال سلجوقی، که وزیر در رأس آنها بود، رفتن پادشاه به نزد خان را به عنوان گردن نهادن به حکم حکمرانی دیگر تلقی کردند، و از این رو، ناخشنود شدند، و سعی کردند تا سفرای یاد شده را با عذرخواهی و هدایایی بازگردانند. لیکن در پی رد شدن عذرخواهیها از طرف سفرا، و اصرار آنها در مورد رفتن سلطان با آنها، وزیر عزالدین، قراطای، یوتاش، و ارسلان دوغموش و نظام الدین خورشید، به همراه هر سه سلطان، برای بدرقهی کیکاووس، به طرف قیصریه حرکت کردند. کیکاووس، برادران خود، یعنی قلیچ ارسلان و کیقباد را به هرماه قراطای و ارسلان دوغموش در قیصریه باقی گذاشت، و خود به سفر ادامه داد. لیکن در راه سیواس، وقتی که خبر فوت قراطای در قیصریه را شنید بسیار پریشان شد، و نیز با این نگرانی که مملکت سرپرست مانده است، از ادامهی سفر معذور شد، و بازگشت. آن گاه، برادر کوچک خود، یعنی علاءالدین کیقباد را به جای خود، همراه عدهای از دولتمردان به سوی خان مغول فرستاد. محمود طغرایی نیز با هم قطارانش، بدون اطلاع مرکز، در بین راه به آنها ملحق شد (328)
به عقیدهی ابوالفرج، آمدن سفرا و حرکت سلطان به سوی مغولستان در 652 ه ق رخ داده است. بنابراین، تاریخ مرگ قراطای، که به وسیلهی ابن بی بی و آقسرایی مشخص نشده است نیز به دست میآید. در حقیقت، کیکاووس نگران این مطلب شد که در نتیجهی مرگ قراطای، امور مملکت به مخاطره بیافتد و سلطنت از دست برود. از این رو، بیدرنگ، برادرش کیقباد را به سوی خان مغول فرستاد، و برای او نامهای به این مضمون نوشت: «به دلیل فوت اتابکم، که مسؤول امور من بود، و ظهور دشمنانی در جبههی غرب، خودم نمیتوانم بیایم؛ هر گاه کارم با آنها تمام شود، خواهم آمد؛ اکنون، برادرم علاءالدین را که همانند خودم، یک سلطان است، [به جای خودم] میفرستم» (329)
در سلجوقنامهی بینام، ذکر تاریخ دقیق [فوت قراطای] به صورت 8 رمضان 652 ه ق (تشرین اول [اکتبر] 1254)، و باز در همان جا، ذکر این نکته که «قراطای از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقی بود» نیز مؤید همین مطلب است. اساسا وقفنامهی مورخهی 651 ه ق مدرسهی قراطای بیانگر زنده بودن او در آن تاریخ است. ولی، در ذیل مورخهی 652 ه ق وقف نامه، از او به عنوان متوفی یاد شده است. از طرفی نیز با اینکه در سلجوقنامه تاریخ 8 رمضان آمده، بنا به وقف نامه، قراطای دو ماه پیش از آن تاریخ، یعنی در نیمهی اول جمادی الآخر، متوفی بوده است. با توجه به آنچه در این منابع آمده است، و صرف نظر از اختلاف آنها در ماهها، در خصوص مرگ قراطای در 652 ه ق، شکی باقی نمیماند. بیان این مطلب از جانب عینی، که گویا در زمان حادثهی تقسیم شدن حکومت سلجوقی در بین دو برادر، قراطای نیز زنده بوده است، بیشک، باید یکی از خطاهای مربوط به آن دوران آشفته به شمار آید.
هر چند که ابن بی بی مرگ قراطای را در قیصریه تأیید کرده، لیکن دربارهی مدفن او چیزی نگفته است. بر اساس روایات محلی، وی در قونیه و در مقبرهی کنار مدرسهاش (330)
، و یا در مقبرهی داخل کاروان سرایش مدفون است(331)
ولی در هیچ یک از این دو مکان، کتیبهای که مؤید این احتمال باشد نیست، و شکی نیست که احتمال اول صحیح است. زیرا در سلجوقنامه آمده است که پس از مرگ قراطای در قیصریه، تابوت او را به قونیه بردند (332)
، و حکایتی منقول از طرف افلاکی نیز این مطلب را تأیید میکند. بنا به این حکایت، وقتی که مولانا جلالالدین رومی [مولوی] به مدرسهی قراطای سر میزند، صدای قراطای را با این مضمون که «مشتاق دیدار مولانا هستم» میشنود و در نتیجه، [مولانا و] همهی دوستان به زیارت آرامگاه او میروند، و حافظان، حدود یک ساعت، برای [شادی] روح او قرآن میخوانند (333)
با توجه به اینکه وقتی که جلالالدین در 616 ه ق به خدمت سلطان کیقباد گمارده شد، 30 - 20 ساله بود، و مرگ او در 652 ه ق اتفاق افتاد، معلوم میشود که وی بیش از 60 سال عمر کرده بود. در بین زایران مقبرهی او، کسانی دیدهاند که جسد او به صورت مومیایی بوده است، توضیحات مربوط به این مورد در وقفنامهی آلتون ابه (334)
آمده است.
روایات منقول از طرف افلاکی گویای دوستی عمیق بین قراطای و مولاناست. وجود منابعی (335)
حاکی از حضور مولانا در مراسم افتتاح مدرسهی قراطای، و اینکه آنها در آنجا از راههای مختلفی وقت خود را میگذراندند، و روایاتی (336)
حاکی از اینکه قراطای در مدرسه به مولانا اقتدا میکرده است، از جهت روشنتر شدن رابطهی آنها اهمیت دارد. اساسا با توجه به اطلاعات موجود در خصوص رابطهی تنگاتنگ مولانا با دولتمردان زمان خود، و نفوذ و تأثیر روزافزون او در بین آنها، رابطهی نزدیک دولتمرد دینداری چون قراطای با مولانا، به راحتی قابل درک است. در همین جا باید اشاره کنیم که نامهای که در بین نامههای مولانا به نام یا لقب جلالالدین و خطاب به یکی از رجال نوشته شده است، برخلاف آنچه تصور میشود، مربوط به قراطای نیست (337)
زیرا، نه تنها هیچ یک از عناوین به کار رفته برای جلالالدین در آن نامه ربطی به قراطای ندارد، بکله میدانیم که عنوان «صاحب دیوان الاستیفا»، که در نامه آمده است، مقامی بود که قراطای هیچ گاه به آن منصوب نشد، و اصولا هم نمیتوانست در آن مقام باشد. جلالالدین مورد بحث در نامهی یاد شده، همان جلالالدین محمود بن امیرالحج است، که چند سال پیش از مرگ مولانا به مقام «دیوان الاستیفا» گمارده شده بود(338)
همانگونه که اشخاصی که نام آنها را خواهیم آورد خبر دادهاند، بیشتر این نامهها به زمانهای بعدتر مربوط میشود که نفوذ و تأثیر مولانا بسیار زیاد بوده است.
همهی منابع موجود، در دینداری، خیرخواهی، فضایل اخلاقی، و اقتدار قراطای به عنوان یک شخصیت دولتی، هم عقیدهاند. به گفتهی ابن بی بی، او شبها نماز میخواند، روزها روزه میگرفت و از انواع لذتهای مادی دوری میکرد؛ او کسی بود که همهی مسلمانان و ذمیان از احسان و کرم او بهرهمند میشدند، و با طبیعت فرشتهگونهی خود به اشخاص عالم، فاضل و زاهد، و حتی به بیوهها و یتیمان کمک و بخشش بسیار میکرد(339)
سلجوق نامهی بینام، او را به سبب همین صفاتش، از سیرهی پیامبر معرفی میکند (340)
ابوالفرج، پس از ذکر همین صفات، اضافه میکند که او در زهد خود تا آنجا پیش رفت که خود را از تماس جنسی مشروع و خوردن گوشت نیز محروم کرد (341)
واقعهای که آقسرایی در مورد قراطای نقل کرده است از جهت توضیح این قبیل حالات او قابل توجه است: گویا، وقتی که قراطای برای دیدن کاروان سرای خود، که ساختمان آن به پایان رسیده بود، رفت، از مشاهدهی این اثر بزرگ خود احساس غرور کرد، و با نگرانی از اینکه شاید به علت این احساس غرور کرد، و با نگرانی از اینکه شاید به علت این احساس غرور کرد، و با نگرانی از اینکه شاید به علت این احساس غرور، اجر [معنوی] کارش را از دست بدهد، پشیمان شد، و بازگشت. آقسرایی به این مطلب نیز اشاره میکند که چون قراطای نمیخواست، به سبب باقی ماندههای [احتمالا نامعلوم] هزینههای زیاد، معتمد [ناظر] ، اوستا و کارگران مقید [و یا معذب] شوند، و [احیانا] از آنها چیزی مطالبه شود، همهی دفاتر و اوراق مربوط به هزینههای ساختمان را میسوزاند(342)
از این رو، در مناقب العارفین از زندگی و خیرخواهیهای او، در مناقب العارفین از زندگی و خیرخواهیهای او، سیرت ولی گونهاش و از احترام زیاد مولانا نسبت به او سخن به میان آمده است (343)
ابن بی بی و صاحب مسامرة الاخبار نیز گفتهاند که قراطای طبیعت اولیا را داشته و در منشورها و فرامین پادشاهی «ولی الله فی الارض» خطاب میشده (344)
، که چنین خطابی در آن زمان، مخصوص مشایخ و اولیا بوده است. چنانکه در میان القاب قراطای در وقفنامهی مربوط به تکیهی مسجد او، این لقب نیز به چشم میخورد. در وقفنامهی مورخهی 669 ه ق ازتقوش (345)
نیز از او با عنوان «الا میر الربانی» یاد شده است. به استثنای مدرسهاش، نیامدن نام او در کتیبههای آثار دیگرش نیز، باید به سبب زهد و تواضع او باشد. به خاطر احترام و نفوذی که قراطای در زمان حیاتش به دست آورده بود، ابن بی بی در اثر خود بحث جداگانهای را به او اختصاص داده است. به گفتهی ابوالفرج، مردم و طبقهی اشراف احترام زیادی برای او قایل بودند. به نظر میرسد که این احساس احترام نسبت به قراطای، برای مدتی طولانی، در خاطرهی ترکها باقی بوده است. آوردن این مطلب از طرف العمری که مردم آناتولی قراطای را بسیار گرامی میداشتهاند، بیتردید، بیانگر دیدهها و شنیدههای مؤلف منبع مورد استفادهی اوست که در اثنای لشکرکشی به بیبرس تجربه کرده بوده است (346)
شهرت قراطای، حتی در آثار جدیدتری چون شکاری نیز منعکس شده است (347)
قراطای کسی بود که مجادلهی سلطنتی بین پادشاهان و مجادلهی بین دولتمردای را که به علت جاه طلبی و منافع شخصی با یکدیگر مقابله میکردند، و مداخلهی مغولها را که همین دولتمردان قصد میکردند، و مداخلهی مغولها را که همین دولتمردان قصد سوی استفاده از آن را داشتند، مهار کرد. او شخصیتی بود که همهی عمر خود را در راه حفظ یکپارچگی و شرف دولت سلجوقی صرف کرد، و در این جهت نیز بسیار موفق بود. او به واسطهی همین مزیتهای خود احترام مغولها را نیز جلب کرده بود. آنچه در نوشتهی العمری، مبنی بر اینکه مغولها به کاروان سرا و اوقاف قراطای تجاوز نکردند، احتمالا، به خاطر همین تأثیر او بر آنها بوده است (348)
او، در جهت طبیعت خود و ضرورت محیط زندگیاش، نه تنها مؤسسههای علمی به وجود آورد، بلکه معلوم میشود که فعالیتهای علمی به وجود آورد، بلکه معلوم میشود که فعالیتهای علمی را شخصا حمایت میکرده است. یکی از نتایج همین علاقهی او بود که مدح فقر را، به وسیلهی مترجمی، از عربی به فارسی برگرداند. همین بیان مترجم، مبنی بر اینکه قراطای، علیرغم دانستن زبان عربی، خواست که این اثر برای درک بهتر مردم به فارسی ترجمه شود، بیانگر تحصیلات بالای اوست (349)
از آنجا که در میان القاب موجود در وقفنامه، به او عنوان «واضح طریقت»(350)
نیز داده شده، باید قبول کرد که او به طریقتی نیز منسوب بوده است.
برای درک بهتر نقش قراطای در حفظ نظام و یکپارچگی دولت سلجوقی کافی است که به حوادث متعاقب مرگ او توجه کنیم. بنا به سلجوقنامهی بینام، به واسطهی او بود که رابطهی بین سه برادر، «شیرین، همچون ترکیب شیر و عسل (351)
» شد؛ و به گفتهی آقسرایی، با مرگ او، این وحدت به اختلاف گرایید (352)
به درستی که بعد از مرگ قراطای، وابستگان این سه سلطان به علت جاهطلبی و منافع خودسعی کردند که سلطان متبوع خود را حاکم کنند، در نتیجه، یک تجزیهی سه قطبی ظهور کرد. ابتدا، آنان که قصد سوی استفاده از سفر کیقباد به سوی منگوخان را داشتند تصمیم گرفتند که ولیعهدی او را بهانهی اقدامات فعلی خود قرار دهند، و عقاید خود را به منگوخان تحمیل کنند. اما چون کیقباد در بین راه گذشت، در دو گروه، به گرد کیکاووس و قلیچ ارسلان جمع شدند و نهایتا درمجادلهای که بین این دو درگرفت قلیج ارسلان و طرفدارانش شکست خوردند. کیکاووس برادر خود قلیچ ارسلان را ابتدا در قلعهی اماسیه (Amasya)، و سپس در قلعهی بورقلی (Borglu) اولوبورلی (Uluborlu)و یا قلعهی بوردور (Burdur)، حبس کرد. متعاقب آن، جنبش «آغاچ - اریلر (Agac-eriler)» [/ آغاچ اریان / آغاچریان / تختهجیها؛ به معنی «اربابان جنگل یا هیزم شکنان»] دولت را مشغول کرد(353)
، و بعد از آن نیز نیروهای بایجو مملکت را از ارزنجان تا قونیه ویران کردند و پیش رفتند. هر چند که کیکاووس به تشویق وزیر قاضی عزالدین در نزدیکی آقسرای و در اطراف کاروان سرای علاءالدین با بایجو مقابله کرد، ولی، نه تنها قاضی عزالدین کشته شد و ارتش آنها شکست خورد، بلکه کیکاووس نیز، اجبارا، به حاکم ازنیق (lznik)پناه برد (354)
یک سال بعد، وقتی که بایجو آناتولی را ترک کرد، کیکاووس فرصت را غنیمت شمرد و به قونیه بازگشت. در این بین، هولاکو که به ایران آمده و حکومت ایلخانیان را تأسیس کرده بود، دولت سلجوقی را بین دو برادر تقسیم کرد. لیکن استمرار مجادلههای جاه طلبانهی بین امرا، تلاشهای زیاد پروانه و معین الدین سلیمان، که نفوذ زیادی در آناتولی به دست آورده بودند، برای جلب مداخلهی مغولها، و در این بین، لشکرکشی مغولها و قلیچ ارسلان علیه کیکاووس، با این اتهام که با دولت مصر رابطه دارد، کیکاووس را مجبور کرد (658 ه ق) بر اساس این واقعیتها مشاهده میشود که این مجادلات هرگز در زمان قراطای، موجب چنین تزلزلهایی نمیشدند؛ حال آنکه در نتیجهی مرگ وی، قدرتی که یکپارچگی و نظام دولت سلجوقی را حفظ کرده بود نیز از میان رفت؛ ازدیاد تأثیر و فشار مغولها بر آناتولی نیز به دوران پس از مرگ او مربوط میشود.
اطاعات ما دربارهی اینکه جلالالدین قراطای دو برادر داشته است، به اطلاعات موجود در وقف نامهها باز میگردد. کتیبههایی مربوط به برادر کوچکتر تا امروز باقی مانده است، لیکن، قاعدتا نباید در آنها اشارهای به نسبت او باقراطای شده باشد. از طرفی، در این کتیبهها، نام «عبدالله»، که برای پدر او به کار رفته است [به همان دلیل که پیشتر مطرح شد] نیز چیزی را ثابت نمیکند. در سلجوق نامهها نیز هیچ اشارهای به برادران قراطای نشده است. تنها در سلجوقنامهی بینام آمده که برادر قراطای، به نام کمال الدین، در نبرد کوسه داغ شرکت داشته است. بنابه آنچه در وقف نامههای او قید شده، قراطای دارای دو برادر، به نامهای کمالالدین رومتاش (355)
و سیفالدین قراسنقر بوده است. از آنجا که در این اسناد، لقب «امیر بزرگ» (buyuk emir) برای کمالالدین رومتاش، و القاب «امیرکبیر» و «سپهسالار» برای سیفالدین قراسنقر آمده است، معلوم میشود که آنها در خدمت دولت سلجوقی دارای مقامات عالی بودهاند. هیچ سندی دربارهی عنوان مناصب کمالالدین وجود ندارد. آنچه در سلجوقنامهی بینام، مبنی بر کشته شدن او در نبرد کوسهداغ (641 ه ق) آمده، بیتردید اشتباه است. زیرا، بنا به وقفنامهی مورخهی 645 ه ق کاروان سرا، او آمده، مدرسهی دیگری نیز در قراحصار بهرام شاه داشته است. با توجه به وقفنامهها معلوم میشود که او [کمالالدین] از قراسنقر بزرگتر بوده است. حمدیزاده عبدالقدیر، در مقالهی یاد شده در بالا، او را از جملهی وزرا و طبیبان سلجوقی معرفی میکند که بیتردید، نظریهای بی اساس است. این اشتباه، احتمالا نتیجهی اشتباه شدن اکملالدین با کمالالدین است.
از کتیبههای سیفالدین قراسنقر، یعنی برادر کوچکتر، معلوم میشود که او همان سیفالدین قراسنقرین عبدالله است که در زمان کیکاووس دوم، والی دنیزلی (لادیک) بود. از کتیبههای باقی ماندهی او در این منطقه معلوم میشود که حدودا 20 سال، از دورهی علاءالدین کیقباد اول تا زمان عزالدین کیکاووس اول، ولایت دنیزلی و حوالی آن را به عهده داشته است. اولین آثار مربوط به دورن سلجوقی در دنیزلی را او بنا کرده است. این آثار، دلایل خوبی هستند، مبنی بر اینکه او در مدت طولانی ولایت خود برای آبادانی این منطقه تلاش زیادی کرده بود. [کاروان سرای] آق خان )Ak han( مهمترین اثر او به شمار می آید (356)
از کتیبهی این کاروان سرا و وقف نامهی مدرسهی قراطای معلوم میشود که مرگ او بعد از 651 ه ق اتفاق افتاده است. در متون مربوط به دوران سلجوقی، هیچ مطلبی در مورد قراسنقر به چشم نمیخورد. در نوشتههای ابن بی بی، در مطالب مربوط به شورش خطیراوغلی (Hatiroglu)، نام شخصی به نام سیفالدین قراسنقر آمده، که اوزون چارشیلی او را برادر قراطای فرض کرده است (357)
لیکن، وجود این مطلب در نوشتهی مفصل اثر یاد شدهی، مبنی [ابن بی بی] موجود در [کتابخانهی] آیا صوفیه (Ayasofya) بر اینکه قراسنقر یاد شده، غلام قلیچ ارسلان بوده است، فرض اوزون چارشیلی را غیر ممکن میکند (358)
زیرا، حتی تولد قلیچ ارسلان نیز با دورهای مصادف است که قراطای در سن و منصبهای بالایی بود. به غیر از اینها، بنا به کتیبهی یاد شده، از آنجا که قراسنقر در زمان کیقباد اول در 663 ه ق، یعنی خیلی پیش از تولد قلیچ ارسلان، والی دنیزلی بوده است، به وضوح معلوم میشود که چنین احتمالی وجود نداشته است.
از شروط تولیت در وقفنامهی کاروان سرا معلوم میشود که به غیر از این دو برادر، قراطای خواهرانی نیز داشته است. از آنجا که قراطای تولیت اوقاف خود را برای زمان بعد از مرگش، ابتدا به برادران، و بعد از آنها نیز به پسران ایشان واگذار کرده است، معلوم میشود که قراطای فرزندی نداشته است. هر چند در دفاتر وقف اخیر آمده است که متولیان اوقاف قراطای و متولیان برادرش کمالالدین از فرزندان قراطای (عن اولاد قراطای) بودهاند، لیکن باید دانست که این عبارت [«اولاد قراطای»] در مفهوم به ارث رسیدن شهرت [و نام] قراطای به برادرانش به کار رفته است (359)
از اطلاعات جدیدتر در وقفنامهی کاروان سرا معلوم میشود که فرزندان قراسنقر در روستای قراطای، که کاروان سرا نیز در آنجا واقع شده است، و فرزندان کمالالدین رمتاش هم در قونیه میزیستهاند. بدینسان، اطلاعات مربوط به قراطای در اسناد موجود، اینهاست.
موقوفات قراطای
کاروان سرای قراطای
به گفتهی ابن بی بی، هیچ دیار و راهی نیست که قراطای در آنها مسجد، مدرسه، خانقاه و کارانسرا (رباط)، به عنوان خیریه، درست نکرده باشد (360)هر چند که این بیان ابن بی بی مبالغهآمیز است، لیکن، باید اینگونه تلقی شود که قراطای آثار بسیاری از این قبیل به وجود آورده است. اما، آن تعداد از خیریههای او که در وقفنامهها، کتیبهها و یا منابع دیگر آمدهاند، کاروان سرا و مدرسهی او در قونیه، و دارالصلحای او در آنطالیه است بنا به سلجوق نامهی بینام، بانی آرامگاه شهابالدین سهروردی (متوفای 633 ه ق) در بغداد - که به عنون سفیر خلیفهی بغداد به سوی علاءالدین کیقباد اول فرستاده شد - قراطای بوده، و توفیق احداث هر گونه خیریهای برای هیچ یک از امرا و سلاطین در بغداد حاصل نشده است (361)
لیکن، در حال حاضر، در این خصوص اطلاعات دیگری در دست نداریم. در وقفنامهی مدرسهی قراطای، که آن را درست پیش از مرگش به ثبت رساند، جز این سه موقوفه، از دیگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار این، از دیگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار این، صرف نظر از مسجد برادر او، کمالالدین، قید این مطلب در یکی از دفاتر اوقاف، مبنی بر اینکه او موقوفات دیگری هم دارد، نشان میدهد که احتمال پیدا شدن موقوفات دیگر او وجود دارد، که در این صورت، بیان نیز ابن بی بی [در این باره] تأیید میشود (362)
اطلاعات تاریخی مربوط به کاروان سرا
کاروانسرای قراطای یکی از یادگارهای بزرگ عهد سلجوقی است (363) این کاروان سرا در مسیر جادهی بزرگ بین ترکیه، سوریه و دیگر ممالک جنوبیتر واقع شده است؛ جادهای از در زمان سلجوقیان، بسیار پر رفت و آمد بود. این کاروانسرا در بین راه قیصریه - در روستایی به نام صاحب آن، یعنی روستای قرادایی (قراطای)، از توابع ناحیهی ایل باشی به(llbasi )زمانتی (Zamanti )دراستان بنیان (Bunyan) واقع شده است. خلیل ادهم تشریح کرده (Halil Edhem) مناسبت چاپ و نشر کتیبهها، این کارونسرا را ظاهرا کار [در نوشتههای خود] است (364)ساختمان این کاروانسرا در زمان علاءالدین کیقباد اول آغاز شده، و در زمان پسرش، غیاثالدین کیخسرو دوم، به پایان رسیده است. این ساختمان از دو قسمت جلویی و عقبی تشکیل شده است،که دو کتیبه در بالای درهای بیرونی و داخلی آن وجود دارد. قراطای از روی تواضع، در هیچ یک از این دو کتیبه، همانگونه که در دارالصلحا مشاهده میشود، نام خود را نیاورده است. بنا به کتیبهی بالای در بیرونی، این بنا در زمان غیاثالدین کیخسرو ساخته شده است (365)
از آنجا که پدر هر دو کیقباد، کیخسرو بوده است، نام کیقباد در کتیبهی بالای درب درونی، خلیل ادهم را به اشتباه انداخته و در نتیجه، تشخیص نداده است که آیا کیقباد یاد شده در اینجا، کیقباد کبیر است، یا نوهی او. که البته، شکی نیست که منظور از کیقباد در اینجا، همان کیقباد کبیر است. زیرا گذشته از اینکه قسمت داخلی بنا، باید پیش از قسمت خارجی آن ساخته شده باشد، با توجه به اینکه نه تنها کیقباد دوم سلطنت مستقلی نداشت، بلکه، حتی اگر قسمت یاد شده در طول سلطنت اشتراکی او ساخته شده بود، ممکن نبود که در آن کتیبه، فقط نام نوشته شود. در آن دوران، و حتی زمان سلطنت اشتراکی سه برادر، صرف نظر از یک کتیبهی مشترک، در تمام کتیبههای دیگر، به صورت تنها، فقط به نام سلطان کبیر، یعنی عزالدین کیکاووس دوم بر میخوریم. علاوه بر اینها، در
وقف نامه، که بعد از اتمام ساختمان کاروانسرا تنظیم شده و در آن، تاریخهای 643 و 645 ه ق به چشم میخورد، فقط نام کیکاووس آمده است، که در آن تاریخ، سلطنت مستقل داشت. در وقفنامه اضافه شده که تمام کار ساختمان کاروان سرا در همان زمان به پایان رسیده است. از اینجا معلوم میشود که کاروانسرا، پیش از شروع سلطنت اشتراکی کیقباد دوم (647 ه ق) ساخته شده بود. اساسا، در دورهی سلطنت اشتراکی، ذکر نام برادر کوچکتر به تنهایی، به هیچ صورت، قابل قبول نیست. بنابراین، باید قبول کرد که قسمت پشت کاروانسرا در زمان علاءالدین کیقباد اول، یعنی قبل از 634 ه ق، و قسمت جلوی آن در زمان پسرش، کیخسرو، در 638 ه ق، ساخته شده است. از اینجا نیز معلوم میشود که کاروان سرا در مدتی طولانی ساخته شده است. گابریل(366)
، بدون بررسی این نکات، از دو امکان مطرح شده از طرف خلیل ادهم، اولی را، مبنی بر اینکه ساختمان کاروان سرا در زمان کیقباد اول تمام شده، میپذیرد، و از آنجا که نام بانی آن در کتیبه نیامده است، اعتقاد دارد که قسمت جلوی کاروانسرا توسط غیاثالدین کیخسرو کامل شده است، که البته، این عقیده اشتباه است اگر چنین بود، باید بر اساس کتیبهی دیگر میپذیرفتیم که قسمت داخلی نیز از طرف کیقباد ساخته شده است.
منابع سلجوقی، تعلق این کاروانسرا به قراطای تأیید میکنند، لیکن هیچ اطلاعات قابل استفادهای دربارهی آن به دست نمیدهند. ابن بی بی، در شرح واقعهای مربوط به دختر قلیچ ارسلان چهارم و پسر اباغه (368)
، فقط اشارهای به این کاروانسرا میکند(369)
در سلجوقنامهی بینام نیز به ذکر این مطلب که بیبرس، به هنگام سفر به آناتولی، و پیش از رسیدن به قیصریه، در کاروانسرای قراطای منزل کرد، اکتفا میکند. آقسرایی در شرح کار ساختمان این کاروان سرا نوشته است: «بر روی زمین، چنین عمارت شامخی وجود ندارد؛ قراطای با این فکر که با تماشای این بنا ممکن است مغرور شود و از ثواب [معنوی] ساخت آن محروم بماند، از تماشای آن صرف نظر کرد»، و اینگونه، عظمت این ثواب را بیان میکند. آقسرایی اضافه میکند که قراطای دستور داده بود تا اوراق مربوط به کار ساختمان کاروان سرا را بسوزانند. قصد او این بود که هیچ یک از دست اندرکاران ساختمان، به جهت هزینههای بسیار زیاد آن، متضرر [و مقید نشوند] (370)
منابع غربی مربوط به دوران مملوکی نیز در شرح لشکرکشی بیبرس به آناتولی، اطلاعاتی دربارهی کاروان سرای قراطای ارایه میکنند. از بین اینها، اطلاعات ارایه شده از طرف نویری، ابن تقریبردی، و مقریزی به اندازهی منابع سلجوقی اهمیت دارند(371)
فقط عینی با اقتباس از منبعی که به آن خواهیم پرداخت اطلاعات اندک و مفیدی ارایه کرده است(372)
بی شک مهمترین اطلاعات مربوط کارونسرای قراطای در نامهای منسوب به محییالدین عبدالظاهر آمده است که شخصا در لشکرکشی بیبرس شرکت داشت. این نامه در اثر قلقشندی، عینا آمده، و محتوای آن نیز در اثر العمری نقل شده است. قاضی محییالدین در شرح لشکرکشی یاد شده و منازل مسیر حرکت، کاروانسرای قراطای را به شکلی بسیار زیبا معرفی میکند. او پس از گفتن اینکه سپاه بیبرس بر سر راه خود از حلب، دلوک (373)
، گوی نوک (374)
(الحادث الحمرا)، گوک - سو (375)
آقچه - دربند(376)
البستان، رمان(377)
، قشلاق - پنار(378)
(قشلاربینار [کذا] ) و اکرک (379)
(اوتراک [کذا] )گذشت، اضافه میکند: «نهایتا، به خان [کاروانسرای] قراطای رسیدیم که دلالت بر [بزرگی و] شرف بنیانگذار آن دارد، و به خاطر ساختن آن از خداوند برای خود طلب ثواب میکند». قاضی محییالدین در این مکتوب خود، اطلاعات با ارزشی از کاروانسرا ارایه میدهد، که به آنها خواهیم پرداخت (380)
ظاهرا، پگولتی (381)
، سیاح ایتالیایی نیز از این کاروانسرا، که در اوایل قرن چهاردهم بسیار فعال بوده، دیدن کرده است. این سیاح در زمان ایلخانیان، از ارمنستان صغیر به سیواس، و از آنجا هم به تبریز سفر کرده، و از دو کاروانسرای...(382)
بین گوک - سو و سیواس (بیشک، بدون رفتن به قیصریه) سخن گفته، که محققا منظور او همان کاروان سراهای قراطای و کیقباد است (383)
تشکیلات کاروان سرا
مهمترین اطلاعات موجود در مورد تشکیلات و نحوهی فعالیت کاروانسرای قراطای از وقف نامهی آن به دست آمده است. شکی نیست که بررسی منابع مستفید از نامهی محییالدین و وضعیت کنونی کاروانسرا برای تکمیل اطلاعات موجود در وقفنامه لازم است. قسمت جلویی کاروانسرا به صورت چهارگوش است که اضلاعی در حدود 48 متر دارد. در بزرگ ورودی این قسمت رو به جنوب است که بعد از آن دهلیزی با قوس [های] مرتفع (384)، به طول سیزده متر قرار دارد. در طرف راست این قسمت یک مسجد، و در طرف چپ آن، ایوانی با یک مقبره به چشم میخورد، طاق این ایوان، که در حدود چهار متر پهنا دارد، بسیار مزین است و در منتب کاری مستطیل شکلی که در اطراف آن دیده میشود اشکال پرنده، شیر، فیل و حیوانات دیگر کنده شده است. در وسط این کاروانسرا میدانی با وسعت 30 ضربدر 37 متر قرار دارد و در اطراف آن اتاقهایی برای مسافران، مغازهها و نیز اتاقهایی مخصوص مأموران امور اوقاف کاروانسرامشاهده میشود. خلیل ادهم در متن آلمانی (نه در متن ترکی) مقالهی خود اشاره کرده است که در پشت مسجد یک حمام وجود دارد. ساختمان پشتی، که قسمت داخلی را تشکیل میدهد، دارای دری مزین است. این قسمت 28 ضربدر 36 متر وسعت دارد و متشکل از آخورهایی است که با گنبدهای استوار بر 24 پایهی قوس پوشیده شده است. از بیرون مخروطی سنگی دیده میشود که درست در وسط این قسمت قرار دارد. کل وسعت این کاروانسرا 3300 متر مربع است. پهنای دیوارها 40 را - 00ر 2 متر است و در گوشههای دیوارهای اطراف نیز برجهایی ساخته شدهاند (385)
این کاروان سرا کمی کوچکتر از کاروان سرای کیقباد است، ولی همان تشکیلات را دارد (386)
توصیف محیی الدین بن عبدالظاهر از زمان فعالیت کاروان سرا، توصیف امروزی آن را که در اینجا ارایه شد عینی تر جلوه میدهد: «این کاروان را با دیوارها و برجهای خود در گوشهها، و بزرگی و ارتفاعش، یکی از زیباترین بناهاست. دیوارهای آن از سنگهای قرمز تراشیده و صیقلی شده شبیه به مرمر (387)
ساخته شده است. روی دیوارها نقوشی دیده میشوند که ترسیم شبیه آنها، حتی به وسیلهی قلم، ممکن نیست. در بیرون در آن، در بین دو در، محوطهای همچون رباض [حومهی شهر یا محوطهی بیرونی شهر] (388)
و پیاده روی مربوط به آن وجود دارد؛ در آنجا مغازههایی نیز دیده میشود. درهای کاروانسرا از جنس آهن بسیار خوب ساخته شده است. در داخل آن کوشکهای تابستانی (و اوین [ایوانها]) و مکانهای زمستانی وجود دارد. زیبایی این مکان را نمیتوان بدون دیدن تصور کرد. در آنجا، در تابستان و زمستان، هر مایحتاجی یافت می شود. در این کاروانسرا حمام، بیمارستان، داروهای متعدد، تخت خواب، لوازم پخت و پز و آخورهایی وجود دارد. هر مسافری میتواند به تناسب سطح و درجهی خود استفادهی بیشتری از امکانات ببرد. سلطان، یعنی بیبرس، هنگام عبور از این مکان در این کاروانسرا اقامت کرد. این کاروانسرا موقوفههای مهمی دارد که در اطراف آن و شهرهای دیگر پراکندهاند. در آنجا اتاقهایی مخصوص (دواوین) مأموران و کاتبانی برای رسیدگی به درآمد و هزینههای کاروانسرا به چشم میخورد. تاتارها این وضعیت را تغییر ندادند و اجازه دادند که طبق سابق مشغول باشند» (389)
ارزشمندترین و مفصلترین اطلاعات مربوط به کاروانسرا از وقفنامه به دست آمده است. این اطلاعات میتوانند در روشن کردن بعضی از نکات وقفنامه نقش مهمی داشته باشد. وقف نامهی یاد شده که مهمترین سند مربوط به کاروان سراست، در عین حال، تنها منبع مربوط به کاروانسراهای سلجوقی نیز به شمار میآید.
بر اساس این وقف نامه (390)
، که چند سال پس از ساخت کاروانسرا (در 645 ه ق) تنظیم شد یک «متولی» برای کاروانسرا، به منظور رسیدگی به درآمدها و هزینههای مربوط به آن، و یک «مشرف» (مفتش) و یک «ناظر» و مفتش، و نیز خود متولی (که از برادران، و بعدها هم از اولاد ایشان بودند) صلاحیت تفتیش تمامی امور و ادارت وقف را داشتهاند. در وقفنامه آمده است که اموری از قبیل افزایش حقوق مأموران کاروانسرا و اوقاف مربوطه، اهدای مأموریتهای جدید، و یا خرید زمینها و عقار [ملک] جدید، و نیز اضافهکردن آنها به اوقاف کاروانسرا، باید با تصمیم این سه نفر صورت میپذیرفت. از این رو، حقوق همهی مأموران در وقفنامه نیامده است. برای نمونه، به گفتهی العمری و قلقشندی، مأموران امور اوقاف و حقوق آنها، به صورت قطعی، مشخص نشده، و تثبیت نهایی آنها به رأی این سه نفر موکول شده است. واقف، یک سهم از شش سهم کل درآمد را - البته، پس از کم کردن هزینههای ضروری مربوط به کاروانسرا و اوقاف مربوط - به متولی اختصاص داده است. از آنجا که مقدار این یک سهم، و یا به طور کلی، درآمد کاروانسرا، بلکه مقدار نقدی عایدی ناظر را نمیتوان مشخص کرد. پس از متولی، ناظر و مشرف مهمترین وظایف مربوط به کاروانسرا و اوقاف آن را به عهده دارند. بنا به وقف نامه، حقوق سالیانهی مشرف پانصد درهم سلطانی پول نقرهی خالص و پنجاه مد (391)
«ذخیره» [ی غلات، بیشتر گندم] ، و حقوق ناظر نیز 360 درهم پول و 24 مد «ذخیره» برای فریضهی اقامهی نماز مسافران در مسجد کاروانسرا تعیین کرده است. شخصی نیز به عنوان «موضف» (مهماندار) با حقوق سالیانه دویست درهم پول و 24 مد ذخیره برای استقبال از مسافران و رسیدگی به امور خواب و خوراک آنها، و یک «امیر حوایج» (حوایجی) نیز، که ظاهرا مأمور ارزاق و لوازم (انبار) کاروانسرا بوده، با حقوق سالیانهی دویست درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است. بعد از اینها، در وقف نامه آمده که در کاروانسرا یک کاروانسرادار (سرایدار) نیز با حقوق سالیانه 150 درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است، که از اینجا معلوم می شود که سرایدار نسبت به مهماندار در مقام پایینتری قرار داشته است. از آنجا که وظیفهی مهماندار پذیرفتن مسافران و تأمین رفاه آنان بوده، میتوان پذیرفت که وظیفهی سرایدار رسیدگی به ستوران بوده است. بنا به ذیل مورخهی 646 ه ق در پشت وقفنامه، پنجاه درهم به حقوق سرایدار اضافه، و حقوق او دویست درهم شده است در وقفنامه آمده است که در صورت ازدیاد درآمد، باید مصارف کاروانسرا و حقوق مأموران بیشتر شود، و با باقی ماندههای اضافی به منظور هر چه بیشتر شدن درآمد کاروانسرا، زمین و عقار بیشتری خریداری شود. از اینجا معلوم میشود که حقوق دیگر مستخدمان نیز به مرور بیشتر میشده است.
کاروانسرا دارای «آشخانه» ای بود که همهی مسافران میتوانستند در آنجا غذای مجانی بخورند. هر چند که مقدار غذای پخت شده در این آشخانه، و ظرفیت خود کاروانسرا را نمیتوان به صورت قطعی مشخص کرد، ولی کمیت ظروف و لوازمی که خرید آنها برای استفاده در آشخانه مقرر شده بود میتواند در این مورد کمک کند: در وقفنامه، خریداری تعداد پنجاه کاسهی بزرگ، بیست بشقاب مسی، یک صد ظرف سفالی (392)
بزرگ، پنجاه بشقاب سفالی(393)
، و باز از جنس مس، 10 دیگ بزرگ و پنج دیگ متوسط و پنج دیگ کوچک، دو لگن بزرگ، دو پاتیل بزرگ، دو هاون بزرگ، و دیگر لوازم آشپزخانه قید شده است. برای «آشچی» [آشپز] این آشخانه، که در کار خود ماهر بوده، سالیانه دویست درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است. در وقف نامه آمده است که باید به هر مسافری (مسلمان، کافر، آزاده یا غلام) که به کاروانسرا میآید، به طور مساوی، یک اوقیه [واحد وزن قدیمی برابر 1، 283 گرم یا چهارصد درهم] گوشت و یک پاتیل غذا داده شود؛ که البته، واقف تصریح کرده است که وزن اوقیهی دویست درهم است(394)
به غیر از اینها، همانگونه که در تمام مؤسسات اجتماعی آن دوره، از قبیل خانقاه، امارت و مدرسه مرسوم بوده، واقف این کاروانسرا نیز شرط پختهشدن حلوای عسل، و توزیع آن در بین مسافران در هر شب جمعه (395)
را قید کرده است. را قید کرده است. العمری و منابع هم عصر او نیز آوردهاند که در آن دوران، در آناتولی، عسل فراوان، ارزان و مرغوب بوده است. اساسا، چون تولید شکر در قرون وسطی کم بوده، از جمله مواد غذایی تجملی به حساب میآمده، و در چنین مؤسسههایی برای پخت شیرینی از عسل استفاده میشده است.
به غیر از اینها، شیوهی رفع احتیاجات مسافران در کاروانسرا نیز شایان توجه است؛ بدین گونه که تعمیر کفش مسافران، و یا دادن کفش به کسانی که کفش ندارند، از جمله شروط وقفنامه بوده است. به همین شکل، برای نعل کردن ستوران کاروانها نعل و میخ در نظر گرفته و مقرر شده است که برای خرید پوست، ساختیان [تیماج پوست بز دباغی شده] و میخ و نعل از درآمد اوقاف استفاده شود. برای معالجهی ستوران مریض نیز در کاروانسرا یک «بیطار» [دامپزشک] دایمی وجود داشته، که حقوق او نیز یک صد درهم پول و 24 مد ذخیره بوده است. بنا به وقف نامه، به ستوران کاروانها به مقدار کافی یونجه و کاه داده میشده است. مقدار خرید روغن و شمع برای روشنایی کاروانسرا و مسجد، و هیزم برای گرمشدن مسافران نیز به نظر مدیران کاروانسرا موکول شده است. قراطای، همچنین وسایل و شرایط را برای رحم کردن مسافران فراهم کرده بود. در وقفنامه هیچ اشارهای به حمامی در کاروانسرا نشده است؛ اما، در ذیل مورخهی 645 ه ق در پشت وقفنامه آمده است که واقف، حمام خود را که در روستای محل کاروانسرا قرار دارد وقف مسافران، روستاییان و کسان دیگری که به آنجا بروند کرده، و حقوق مدیر حمام را سالیانه 120 درهم پول و 24 مد گندم تعیین کرده است. لیکن، از طرفی نیز به غیر از این حمام واقع در روستا، حمام دیگری نیز وجود داشته است. اساسا، با توجه به اینکه وجود حمام در کاروانسراها معمول بوده است، باید پذیرفت که اینجا نیز حمامی داشته؛ و از اینجا نیز میتوان نتیجه گرفت که همهی تشکیلات کاروانسرا در وقفنامه قید نشده است.
شرط تأمین دارو برای مسافران مریض درکاروان سرا، گفتهی العمری و قلشندی را مبنی بر اینکه کاروانسرا یک بیمارستان نیز داشته است تأیید میکند. این مطلب نشان میدهد که در آنجا یک داروخانه نیز دایر بوده است، لیکن، با وجود قید شدن حضور یک دامپزشک، عدم هر گونه اشارهای به مدیران بیمارستان، از قبیل پزشک یا پرستاران، ایجاد مسأله میکند. شاید این مورد به مشکل عدم حضور دایمی یک پزشک در کارواسرا در آن زمان مربوط باشد. آیا در کاروانسرایی که بیمارستان و دارو داشته، فقط در صورت شیوع بیماریهای مهم، به آوردن پزشک از مراکز نزدیکی چون قیصریه و سیواس اکتفا میشده است؟ در واقع، در کتیبهی وقفنامهی عمارت یعقوب بیگ گرمیان اوغلی [پسر گرمیان] که در کوتاهیه واقع شده، آمده است که برای بیماران آنجا پزشک میآورده و دارو تأمین میکردهاند، و هزینهی همهی اینها نیز از درآمد وقف پرداخت میشده است (396)
بنا به شرط واقف، بیماران کاروان سرا باید تا زمان بهبودی، در آنجا معالجه، و در صورت فوت نیز با هزینهی اوقاف، کفن و دفن شوند. ضمنا، قراطای برای هر کسی که به کاروان سرا پناهنده شود، از قبیل اقوام یا غلامان آزادشدهی خود، مرد یا زنی که قادر به امرار معاش نباشند، چه مسلمان
و چه کافر، 120 درهم پول و 24 مد ذخیرهی آذوقه تخصیص داده است. همچنین، در وقفنامه آمده است که برای انجام امور کاروانسرا و اوقاف مربوطه، یک سوار دایمی وجود داشته و واقف برای او سالیانه یک صدر درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین کرده است.
بیشک، موارد یاد شده، همهی وظایف کاروانسرا نبوده است. برای نمونه در وقفنامه اشارهای به مأموران حسابدار درآمد و هزینههای کاروانسرا نشده است؛ در صورتی که العمری و قلقشندی گفتهاند که در آنجا مأموران و کاتبان مخصوص این امور وجود داشتهاند. به همین دلیل، باید نتیجه گرفت که در وقفنامه فقط وظایف مهم قید شده و [هر گونه تصمیم گیری در] دیگر امور [تغییر پذیر] به نظر و صلاحدید متولی، مشرف [مفتش] و ناظر موکول شده است. قراطای شرط کرده است که پس از مرگش، وظیفهی متولی به برادرانش و سپس به اولاد آنها، و وظیفهی مشرف و ناظر نیز در صورتی که انسانهای درستکاری باشند، ترجیحا به بیگانهها، از قبیل غلامان آزاد کردهی خود واگذار شود. این اطلاعات برای نشان دادن ماهیت کاروان سرای قراطای و چگونگی این کاروانسرا از لحاظ زندگی مدنی کافی است. در آینده، در صورتی که وقفنامههای کاروانسراهای دیگر به دستمان برسد، قطعا به اطلاعات تاریخی بیشتری در این خصوص دست خواهیم یافت.
مقدار حقوق مأموران کاروان سرا
تثبیت مقدار حقوق مأموران و مستخدمان کاروانسرا به نرخ رایج آن زمان، و در نتیجه، مشخص کردن سطح زندگی آنان، نه تنها برای بررسی اوضاع [و شرایط داخلی] کاروانسرا، بلکه برای درک اوضاع اقتصادی آن دوران اهمیت دارد. لیکن، تغییر مداوم ارزش پول و اشیا، کمبود منابع، بویژه در زمینههای اقتصادی از این قبیل، و نیز مشکل مشخص کردن ارزش واقعی واحدهای اندازهگیری در آن دوران، رسیدن به نتایج قطعی در این باره را با مشکل مواجه می کند؛ هر چند که میتوانیم با استناد به بعضی منابع مربوط، به اطلاعاتی تخمینی دست پیدا کنیم.در اینجا میتوان به اطلاعات ارایهشده العمری، به نقل از شیخ حیدر العریان، اهل سوری حصار (397)
(السبر حصاری الرومی [کذا] ) اشره کرد. با اینکه فاصلهی زمانی بین زندگی این دو نفر، حدود یک قرن بود، چون شرایط اقتصادی ترکیه در آن مدت تغییر زیادی نداشت، میتوان از اطلاعات العمری سود برد. به گفتهی او، عواملی چون پایین بودن قیمتها، کم بودن مراحل امور گمرکی، حجم زیاد تجارت، نزدیک بودن دریاها و فراوانی مرغزارها در ترکیه موجب ارزان بودن قیمتها در این کشور بوده است. به عقیدهی او، قیمتها در ترکیه، [حتی] درخشک سالیها به سطح قیمتها در سوریه میرسیده است. چنان که قیمت بهترین گوسفند به بیش از دوازده درهم افزایش نمییافته، که این قیمت، بنا به درهم رایج در مصر آن زمان، برابر با نه درهم مصری، و یا کمتر از آن میشده است (398)
ابن بطوطه در ضمن ذکر این مطلب که قسطمونی (399)
شهر بسیار ارزانی بوده است، اضافه میکند که در آنجا میتوان نصف یک گوسفند، مقدار نان مورد نیاز ده نفر در یک روز، و یا مقدار کافی حلوای عسل بار ده نفر را با دو درهم تهیه کرد (400)
العمری موضوع قیمت یا ارزش ذخیره [ء آذوقه؛ گندم] را فقط دربارهی گرمیان مطرح میکند. به گفتهی او، در گرمیان، قیمت یک مد گندم، به طور متوسط، پانزده درهم بوده است (401)
با توجه به وزن واحد مد، که به آن خواهیم پرداخت، حدس میزنیم که گندم در زمان سلجوقیان ارزان تر بوده است (402)
زیرا، به گفتهی آقسرایی، در نتیجهی بسته شدن راهها در اثنای لشکرکشی بیبرس به آناتولی، قیمت ذخیره افزایش یافته، قیمت یک مد گندم به چهل درهم رسیده، و در نتیجه، قیمت یک من انگور نیز به ده درهم افزایش پیدا کرده، و نیز در نتیجهی خشکسالی شدید 679 ه ق، یک مد گندم پنجاه درهم شده بود(403)
از اینجا معلوم میشود که گندم، زمانی، بسیار گران شده بود. بنابراین، میتوانیم بپذیریم که یک مد (120 - 100 کیلوگرم) به طور میانگین، ده درهم، و یک گوسفند نیز ده درهم بوده است. این مبالغ، در محاسبه با پول رایج ترکیه در زمان پیش از این جنگ، به طور میانگین، برابر با 5 ر 2 - 1 لیرهی ترک میشود. از اینجا معلوم می شود که حقوق سالیانه یک مأمور کاروانسرا، که دویست درهم بوده است، به پول رایج پیش از جنگ، حدودا سیصد تا چهارصد لیره میشده است.
در کنار این حقوقهای نقدی، لازم است که مقدار و ارزش 24 مد گندم، که به صورت مساوی، و تقریبا به همهی کارکنان کاروانسرا داده میشده است نیز مشخص شود. در آثار ابی بی بی و آقسرایی نیز همانند وقفنامهها، برای بیان واحد ذخیره [ء گندم] در آناتولی از کلمهی مد استفاده شده است (404)
به عقیدهی العمری، یک مد (موط) آناتولی، تقریبا برابر 5 ر 1 «اردب» [شصت و چهار من] در مصر بوده است (405)
واحد اردب، که بسیار هم متغیر بود، تقریبا برابر 75 کیلوگرم است. چنانکه در 995 ه ق، با یک شتر، که 250 - 200 کیلوگرم بوده، برابر با سه ادب مصر میشده است (406)
با این حساب، یک مد، باید 120 - 100 کیلوگرم بوده باشد (407)
واحدهای مد رایج در آناتولی، با وجود تفاوتی که در
جاهای مختلف داشته است. به هر حال، باید برابر با مدهایی باشد که در وقفنامه آمده است. بدین ترتیب، به مأموران کاروانسرا 2400 مساوی 100 ضربدر 24 کیلوگرم گندم داده میشده است، که به اعتبار سی کیلوگرم، هشتاد کیله [واحد حجم گندم (تقریبا 36 کیلوگرم)] میشود. این مقدار ذخیره برای یک سال هر خانواده کافی بوده، و واقف نیز این مطلب را در نظر داشته است. حقوق نقدی آنان نیز احتیاجات دیگر آنان را رفع میکرده است. اگر معادل نقدی این ذخیره در حدود دویست درهم یا سیصد تا چهارصد لیره فرض شود، میتوان قبول کرد که یک کارمند متوسط کاروانسرا، سالیانه شش صد تا هشت صد لیره دریافت میکرده است. در وقفنامه اشارهای به اینکه کارکنان کاروانسرا حق استفاده از غذای آنجا را داشتهاند نشده است؛ در صورتی که کارکنان مؤسساتی از این قبیل در ترکیهی آن زمان، عموما این حق را داشتهاند.
در اینجا یکی دو نمونه از وقفنامههای دیگر خواهیم آورد که هم از لحاظ قدرت خرید پول، و هم از لحاظ سطح زندگی مردم و قیاس آنها با کارکنان کاروانسرا میتواند روشنگر باشد. مثلا، در وقفنامهی مربوط به (تکیهی)«دارالراحهی» کمالالدین بن راحت، واقع در سیواس، آمده است که به شیخ آنجا روزانه دو وعده غذا، و ماهیانه سی درهم، یا به عبارتی، سالیانه 360 درهم حقوق، و به فراش آنجا نیز سالیانه 240 درهم داده میشده است (408)
صاحب فخرالدین علی در وقفنامهی مربوط به مدرسهی صاحبیه در سیواس و «دارالضیافهی» مجاور آن، برای معمار ماهیانه پنجاه درهم، برای مؤذنها ماهیانه 25 درهم، برای فراشها ماهیانه بیست درهم، برای مدرس ماهیانه 150 درهم و برای «معید» ها [مشاوران مدرسه] هر کدام پنجاه د رهم (و هر کدام، روزانه سه اوقیه، یعنی هر کدام سیصد درهم نان) تعیین کرده است. به «آشچی» [آشپز] «دارالضیافهی» یاد شده نیز هر ماه پانزده درهم حقوق، و غذای روزانه داده میشده است. برای تحصیلدار (جابی (409)
(اوقاف آنجا نیز ماهیانه چهل درهم تعیین شده است. باز، در وقفنامهی مدرسهی صاحب فخرالدین در قونیه، برای تحصیلدار و معمار، هر کدام، ماهیانه سی درهم پول و نیم من نان اختصاص داده شده است )(410)
(411)
در وقف نامهی منتشر شدهی آلتون آبه نیز، که دینارهای مذکوردر آن، در واقع، همان درهم است، برای مدرس سالیانه هشت صد، معید 240، امام جماعت ویست، مؤذن یک صد، و برای فراش (خدمه) سالیانه 120 دینار (درهم) تعیین شده است. این گونه اطلاعات مربوط به مشاغل و سطوح مختلف زندگی و حقوق ماهیانه و سالیانهی آنها، از جهت دانستن قدرت خرید پول و معیارهای زندگی در آن دوران، بسیار اهمیت دارد. با توجه به میانگین حقوقهای یاد شده در این نمونهها معلوم میشود که بودجهی سالیانهی یک خانوادهی متوسط چهارصد تا شش صد درهم بوده است، که این مقدار نیز به پول رایج پیش از جنگ، معادل 1200 - 800 لیرهی ترک میشود. سند دیگری که در این باره وجود دارد مربوط به مسألهی شیوهی قبول کردن سمت وزارت از طرف نجمالدین نخجوای است که از ابن بی بی نقل شد. بدینسان که وقتی که نجمالدین، به منظور جلوگیری از اسراف، شرط کرد که در صورت تعیین حقوقی معادل 720 درهم برای خود، و حقوقهایی متناسب با آن برای دیگر دولتمردان، سمت وزارت را میپذیرد، جلالالدین قراطای، با در نظر گرفتن اینکه رجال یاد شده از چنین وضعیتی ناخشنود خواهند شد، او را راضی کرد حقوقی معادل حقوق مهذبالدین علی، یکی از بهترین وزرای سلجوقی را که برابر چهل هزار درهم بود بپذیرد (412)
از اینجا معلوم میشود که 720 درهم پیشنهادی نجمالدین، هر چقدر هم که متواضعانه باشد، مقدار حقوقی در خور و کافی برای یک وزیر، و بالاتر از سطح زندگی [عامه] ، و با پول پیش از جنگ، تقریبا معادل 1،500 لیرهی ترک بوده است. همهی اینها نشان میدهد که سطح زندگی مأموران کاروانسرا متناسب با رفاه موجود در تمام ترکیهی سلجوقی بوده است؛ و طبیعتا قراطای نیز که بنیانگذار چنین مؤسسهی بزرگی بود همین شرایط را برای کارکنان آنجا در نظر گرفته بود.
اوقاف کاروان سرا
در وقف چنین مقرر شده است که با درآمد اوقاف کاروانسرا، ابتدا به عمران خود این موقوفات پرداخته شود که در این میان، از یک بند آب در روستا نیز سخن به میان آمده است - سپس با خرید گاو و آلات کشاورزی، وضعیت موقوفات به صورت سودمندتری درآورده شود؛ و در آخر نیز از مازاد درآمد یاد شده، پس از تأمین هزینههای کاروانسرا، به حقوق کارکنان اضافه شود، و اگر هنوز چیزی باقی میماند، با آن نیز زمینها و عقار [ملک] جدیدتری خریداری و وقف شوند، که خود اینها منابع درآمد جدیدتری برای کاروانسرا خواهند بود. همانگونه که در ذیلهای مورخهی 645 و 646 ه ق وقفنامه مشاهده میشود، موقوفات جدیدی به اوقاف کاروانسرا اضافه شده است. لیکن، نه تنها دلیلی مبنی بر اینکه این موقوفات جدید از مازاد درآمد اوقاف قدیمیتر، آن هم در مدت یکی دو سال، خریداری شده باشد در دست نیست؛ بلکه پذیرفتن چنین امکانی نیز مشکل است.اولین وقف مربوط به کاروانسرا روستای سراخور (413)
است(414)
این روستا، بعدها، به مناسبت کاروانسرا و یا [نام] صاحب آن، روستای قراطای نام گرفته است. به سبب وجود کاروانسرا و جادهی مربوطه، این مکان در قرن سیزدهم، یک مرکز تجاری بوده است. با توجه به اینکه قراطای تعداد نامشخصی خانه و پانزده باب مغازه (در کنار حمام وقف کاروانسرا) در این روستا را وقف کاروانسرا کرده است، درک این همه مغازه و خانه در آنجا، که همگی درآمد اجارهای داشتهاند، بدون بررسی اهمیت تجاری آن مکان ممکن نیست. در حقیقت نیز با توجه به اهمیت بینالمللی جاده و وجود کاروانسرا در آنجا، میتوانست چنین امکانی وجود داشته باشد. براتیانو (415)
، به صورت کمی مبالغهآمیز، به سبب وجود جاده و کاروانسرا، این مکان را یک مرکز تجاری بزرگ [حدود قرن هفتم ه ق / [ قرن سیزدهم م ذکر کرده است، که وقفنامه نیز این تخمین او را تأیید میکند (416)
به عقیدهی نگارنده، پیادهرو(417)
[یا سنگفرش خیابان] ، که وقفنامه از مرمت آن سخن به میان آورده است، در بین کاروانسرا و روستا قرار داشته و در کنار این گذرگاه فعال بودهاند. چنین وضعیتی نشان میدهد که کاروانسراهای سلجوقی، به غیر از کمک به تجارت شهرهای بزرگ، اطراف خود را نیز به مراکز تجاری تبدیل میکردهاند. چنانکه در [حدود قرن دهم ه ق / [ قرن شانزدهم (در دورهی [سلطان سلیمان] قانونی) از اهمیت این راه، و در نتیجه، از اهمیت کاروانسرا کاسته شد، که بنا به دفتر ثبت مربوطه، روستا کوچک شد، و جمعیت آن به 700 نفر تقلیل یافت، و کاروانسرا نیز به صورت یک زاویهی [خانقاه] ساده و معمولی (زاویهی قراطای سلطان) درآمد. بنا به این دفتر، روستای یاد شده از دو قسمت تشکیل شده بود؛ یک قسمت آن با همان نام روستای سراخور بوده، که نیمی از آن هفتاد و دو نفر مشمول مالیات بودهاند، که بنابراین، در آنجا [حدود] هفتاد و دو خانه وجود داشته است. قسمت دوم، یعنی روستای قراطای در کنار کاروانسرا، تماما وقف کاروانسرا (زاویه) بوده، و جمعیت آن به صورت 66 خانه ذکر شده است. امروزه، نام سراخور به کار نمیرود، و روستا تماما روستای قراطای (قرادایی) خوانده میشود. جمعیت آن، بنا به سرشماری 485، 1935 نفر بوده است. امروزه، جمعیت آن نسبت به [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم نیز کم شده است، که بنا به آنچه در اسناد دیگر آمده، نه تنها نسبت به قرن سیزدهم م، بلکه نسبت به قرن شانزدهم نیز در آناتولی، کاهش جمعیت مشاهده میشود. در دفتر وقف آمده است که در روستای قراطای، وابستگان نسبی قراطای، فرمانهایی از طرف علاءالدوله علی بیگ (ذوالقدر اوغلی) در دست داشتند که بر اساس آن، آنها از «رسم غنم» [مالیات اغنام (گوسفندان)] و دیگر «تکالیف عرفیه» و «عوارض دیوانیه» معاف بودند، و حتی به «باب السعادت» [اندرونی قصر] راه داشتند، و قراطای در آن روستا یک آسباب وقفی نیز داشته است (418)
بنا به دفتر یاد شده، اهالی روستای سراخور، تماما مسیحی، و مردم روستای قراطای مسلمان بوده، و اهل 41 خانه از مجموع 66 خانهی آن نیز از نسل او بودهاند.
روستای دیگر وقف کاروانسرا لکندون (419)
نام دارد. این محل باید همان جایی باشد که در گذشته، لنکدوس(420)
نامیده می شد (421)
دو روستای قلوته (422)
و اکقرک، که در همسایگی آن آمدهاند، امروزه نیز با همان نامها موجودند. روستای اوتراک (423)
مذکور در مسالک الابصار، باید همین روستای اکرک امروزی باشد. روستای الکندون (424)
مذکور در دفتر تحریر [ثبت] بالا نیز نمیتواند روستایی غیر از لنکدون باشد. چون 299 نفر از اهالی آن مشمول پرداخت مالیات بودهاند، میتوان حدس زد که جمعیت آنجا، تقریبا 1،500 نفر بوده است (425)
سندی حاکی از اینکه این روستا نیز از موقوفههای قراطای بوده است وجود ندارد.از اینجا میتوان گفت که روستا از حالت وقف خارج شده بوده است، که دلیل آن نیز واضح است؛ زیرا، در دورهی عثمانی، قسمتی یا تمام بعضی از اوقاف سلجوقی از حالت موقوفه خارج میشدند، و به صورت اموال دولتی (426)
[«میری»] در میآمدند، که نمونههای آن بسیار است، و روستای قراطای نیز از همین جمله بوده است. امکان دارد که این روستا [الکندون] همان روستای سماغر(427)
امروزی باشد. نهایتا، معلوم می شود که اینجا در [حدود قرن هشتم ه ق / [ قرن چهاردهم، به وسیلهی مردم سماغر، که در آن زمان، و در آناتولی، جابهجاییهایی انجام دادند، مسکونی شده بود (428)
رایج بودن نام سماغر در بین اهالی روستا مؤید این نظر است. اهالی 107 خانه در روستا مسلمان، و 192 خانه نیز مسیحی بودهاند. یکی دیگر از اوقاف مربوط به کاروانسرا، خانی واقع در قصبهی قراحصار همان قراحصار شرقی است، لیکن با نام قراحصار بهرام شاه مشهور شده است. به گفتهی حمدالله قزوینی، این قراحصار در محدودهی قونیه قرار دارد، و توسط بهرام شاه بنا شده است (429)
به گفته استرآبادی، اینجا تحت ادارهی قاضی برهان الدین بوده، که بیگی [امیری] به نام نبی (430)
، آنجا را به نام او اداره میکرده است (431)
از آنجا که حوالی قونیه تحت ادارهی قرامانیان بود، گفتهی قزوینی برای تشخیص محل قصبه ناکافی، و آنچه استرآبادی در این خصوص گفته است، مبهم باقی میماند. هر چند که خوانده شدن این قراحصار با نامهای شرقی و بهرام شاه، و اینکه بهرامشاه پسر آخرین حکمران خاندان منگوجک بود، در نگاه اول، این تصور را ایجاد میکند که این قراحصار، همان قراحصار شرقی امروزی است. لیکن، مشاهده میشود که قزوینی و استرآبادی در کنار قراحصار بهرامشاه، نام قراحصار کوقونیه (432)
(شرق) را نیز آوردهاند. به غیر از این، و با توجه به وقایع یاد شده، مشخص است که قراحصار بهرام شاه، که در بزم و رزم از آن یاد شده نیز نمیتواند قراحصار شرقی (شبین (433))
امروزی باشد. اساسا، با توجه به اینکه در آناتولی قراحصارهای بسیاری هست، میتوان پذیرفت که کلمهی شرق در وقفنامه به یکی از قراحصارهای دیگر در آناتولی مرکزی، به صورت اضافهی دستوری، نسبت داده شده است. بنابراین، مشخص میشود که این قراحصار بهرام شاه، بنا به آنچه در اسناد آمده، در آناتولی مرکزی بوده است. معلوم نیست که نام بهرامشاه برای این قصبه به کدام بهرامشاه مربوط میشود. البته، ممکن است که منظور نصیرالدین بهرامشاه پسر مظفرالدین محمود از منگوجکها و حکمران قراحصار شرقی (کوقونیه) باشد. وقتی که علاءالدین کیقباد اول بعد از ارزنجان، کوقونیه را تصرف کرد، قرشهری(434)
[شهر قرشهر] را به عنوان اقطاع [ملک یا زمین اهدایی سلطان یا خلیفه] به مظفرالدین داد. یکی از احتمالهای بسیار قوی این است که یکی از پسران او، به نام بهرامشاه (435)
، که مدت مدیدی در آناتولی دارای زندگی شرافتمندانهای بود، در اینجا اقامته داشته، و قصبه نیز به نام او مشهور شده است. بنابر اینها، احتمال دارد که قراحصار دمیرلو (436)، که در بین قیصریه و چوروم(437)
بوده است، همین جا باشد (438)
چنانکه بیبرس منصوری، در فهرست شهرهای اصلی پادشاهی روم خود، قراحصار دمیرلو را در بین شهرهای ایالت قونیه ذکر میکند. سی ال. کوهن (439)
، بدون توجه به موجودیت یک قراحصار دمیرلو، نام آن را قراحصار دوهلو (440)تصور کرده است(441)
با توجه به اینکه قزوینی «حقوق دیوانی» قراحصار بهرامشاه را 11،600 دینار قید کرده است، باز، با استناد به نوشتههای خود او معلوم میشود که اینجا به بزرگی یا ثروتمندی قسطمونی بوده است. در وقف نامه آمده است که در کنار خان موقوفهی کاروانسرا، مدرسهی مربوط به کمالالدین، برادر کوچک قراطای، یک خان به نام بهرامشاه، به مناسبت نام صاحب آن، و یک مسجد به نام مسجد خطیب وجود دارد. آنچه فعلا دربارهی این قصبه میدانیم همینهاست. قراطای، به غیر از اینها، دو خانه در شهر قیصریه، یک خان و دو مرغزار خود را که در قسمت خارجی («ظاهر») یا حومهی شهر قرار داشتهاند، وقف کاروانسرا کرده است.
اوقاف دیگر کاروانسرا، همانگونه که در ذیل پشت وقفنامه مشاهده میشود، آنهایی است که در سالهای 645 و 646 ه ق وقف آنجا شد. بنا به آنچه در ذیل یاد شده آمده است، اینها بر اساس شروط وقف نامه، با پول مازاد درآمد مربوط به کاروانسرا خریداری شده است. این موقوفات جدید عبارتند از 29 قطعه زمین با مجموع ظرفیت 334 مد بذر و هفت مزرعهای که مساحت آنها مشخص نشده است، در اطراف قیصریه، چهار خانه، یک نان پزی و 19 مزرعه در روستای مشهد واقع در اطراف قیصریه (442)
، هشت خانه در خود شهر، پانزده مغازه، یک حمام (برای مسافران، نه برای اجاره) و تعداد نامعلومی خانه در روستای سراخور که کاروانسرا نیز در آنجا واقع شده است. ضمنا گفته میشود که روستای گونی(443)
(کوبی [کذا] ) واقع در جوار روستای سراخور نیز در بین همین اوقاف اخیرالذکر، وقف [کاروانسرا] شده است. از آنجا که هیچ سندی مبنی بر خریداری این روستا با پول درآمد اوقاف وجود ندارد، باید نتیجه گرفت که این روستا از قبل در ملکیت قراطای بوده است. زیرا، با اضافهی درآمد اوقاف نمیتوان چنین روستایی را در چنان زمان کوتاهی خرید. در دفتر تحریر یاد شده در بالا، این روستا در [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم، به عنوان موقوفهی کاروانسرا آمده است («قریهی گونی وقف زاویهی قراطای سلطان»). بنا به این دفتر، جماعت سلیمانلو در آنجا زندگی میکردند، که از اینجا معلوم میشود که در آنجا زندگی میکردند، که از اینجا معلوم میشود که این روستا همان روستای سلیمانی واقع در جنوب غربی روستای قراطای امروزی، بین روستاهای سقال توتان (444)
و گل ورن (445)
است. بنا به آنچه در این دفتر آمده، مردم روستا مسلمان بودهاند (446)
وضعیت قومی روستاهای موقوفه
واقف، یعنی قراطای، مقرر کرده است که مالیات بیش از یک پنجم محصول از کشاورزان روستاهای سراخور و لنکدون دریافت نشود. این مطلب در وقف نامه، با توجه به اینکه خبر از عدم اخذ بیش از یک پنجم محصول از مسلمانان را میدهد، نگارنده را به این نظر سوق داده بود که اهالی روستاهای یاد شده مسیحی بودهاند (447)در واقع، وقتی که برای بررسی این نظر، به دفاتر تحریر [ثبت] اراضی مربوط به دورهی عثمانی رجوع کردیم، همانگونه که اشاره شد، مشاهده کردیم که دست کم قسمتی از اهالی آن روستاها مسیحی بودهاند. نکتهای که دراینباره جلب توجه میکند این است که مردم این روستاها و بعضی دیگر از روستاهای اطراف، چه مسلمان باشند و چه مسیحی، عموما دارای اسامی اصیل ترکی بودهاند. اسامی رایج در بین نامهای مسیحیان (ذمیان) ساکن این روستاها که ما آنها را ضبط کردهایم از قبیل اینهاست (448)
کاویا. [ولد] سرکیس (449)، ارسلان ب. خچوک (450)
، بوادق و. مقردیچ (451)، سرکیس و. بال - یمز(452)
، باران و. قراجا (453)، سبحان - وردی و. توماس (454)
، قرا - قوچ و. تورسون (455)، ایل - آلدی و. او (456)
، کرکور ب. او (457) بوقوس و. خدا - وردی (458)
، یامور (459)، اولاش (460)، بالی (461)، ایل بیگی (462)
، چیچک (463)، سرکیس و. ایمور(464)، قمری و. توتی (465)
، سرکیس و. پولات - چاقر(466)، یوروک و. مهتر (467)
، آی دغموش ب. او (468)، آقوپ و گوکچه(469)قپلان (470)
، تیمور، شاهین، ده ده، توروس و. کایا(471)، اورانیس و. خداوردی(472)، ملک شاه،.... حتی در بعضی از دفاتر [ثبت تفکیک مسلمانان دارای اسامی اصیل ترکی از مسیحیان، تنها در صورتی ممکن میبود که [در تقسیم بندی، نام] مسیحیان هر روستا را، جداگانه در ذیل [نام جمعیت] «ذمی»قید کنند («ذمیان در قریهی مذکور»). این مسألهای است که باید در آن تأمل کرد. همانگونه که در وقفنامهها مشاهده میشود، در حالی که عناصر مسیحی، بویژه در شهرها، نام مسیحی خود را حفظ کردهاند، چرا مسیحیان این روستاها نامهای قومی غیر مسیحی را، در چنین مقیاس بزرگی، به اسامی [مسیحی] خود ترجیح دادهاند؟ چگونه میتوان توضیح داد که چرا مردم قومی که دین خدا را دارند، نسبت به اسمهای غیرملی و بیگانه از دین خود، این چنین احساس وابستگی، و یا احساس بیتفاوتی [از اینکه دارای چنین نامهایی باشند] از خود بروز دادهاند؟ در این نکته شکی نیست که همانند رومهای اهل قرامان، که زمانهای اخیر، میزیسته (پیش از تبعید و مبادلهها [مبادلهی ترکها با یونانیان ساکن در سرزمینهای یکدیگر] ) به زبان ترکی صحبت و عبادت میکرده، و اسامی ترکی داشتهاند، مردم مسیحی و ارمنی مذهب این روستاها نیز، حتی اگر در زمان پیش از [حدود قرن دهم ه /ق] قرن شانزدهم چنین نبوده باشد، اما در قرن شانزدهم به زبان ترکی صحبت میکرده اند. استفاده و تلفظ اسمهای مرکبی چون تنری - وردی، گون -دوغموش، بال - یمز، و چلب - وردی، بدون دانستن زبان ترکی ممکن نیست. آیا اینها بازماندگان ترکهایی بودند که توسط روم شرقی در آناتولی ساکن، و به مرو، مسیحی شدند؟ در واقع نیز حکومت روم شرقی، گروهی از مردم ترک را به آناتولی منتقل کرد. گرچه نمیتوان عناصر اوغوز قبچاق (کومن) را از همنژادهای شرقی خود، که از آن سو به آناتولی آمدند، تشخیص داد، ولی میدانیم که روستاهایی که با نام پچنک خوانده میشوند، منسوب به پچنکهایی هستند که از سرزمینهای بالکان منتقل شده بودند.همانگونه که در جنگ طلیبی 502 - 501 ه ق / 1109 - 1108 م نیز پچنکها انتقال داده شدند (473)
وقتی که ژان کومنن (474)
، پچنکها را در روستاهایی در سرزمینهای بالکان (در ولایتی واقع در غرب) ساکن کرد و به بقیهی آنها نیز با شرط پرداخت مالیات به او، زمینهای حاصلخیزی در نزدیکی ازمیت (475)
[در نزدیکی استانبول] اختصاص داد (476)
.امپراتوران روم شرقی، در زمانهای مختلف، ترکان مهاجر اهل شمال دریای سیاه را، که اسیر و یا به عنوان سرباز، مرزبان و یا مستعمرهنشین (477) به آناتولی سوق می دادند. (478)
این عناصر [ترک] ، را که پیش از استیلای سلجوقیان به آناتولی کوچانده شدند، ظاهرا، به منظور حفاظت از مرزها در مقابل مسلمانان، در مناطق قرامان و قیصریه ساکن شدند. از آنجا که مکانهایی که ابن بی بی با نام «حوالی بلغار و گلنار» (479)
ذکر کرده است در این منطقه قرار دارد، و از موجودیت قصبهی گلنار در غرب کوه بلغار (480)
و [موضع] سلیفکه (481)
، معلوم میشود که منظور از این نامها در دفاتر ثبت و در سیاحت نامهی اولیاچلبی نیز همین مناطق است (482)
در اثر شکاری آمده است که در کنار قبایل ترک، همچون قبایل بایبورت و تورقوت، در بین قرامانیان این منطقه، یک قبیلهی بلغار نیز وجود داشته است (483)
از طرفی نیز اسمهایی چون بلغار و. [ولد] سویندوک (484)
و یا موسی و. [ولد] بلغار در روستاهای گونی، موقوفهی کاروانسرا، و روستاهای دیگری در آن نواحی رایج بوده است؛ که همهی اینها را، ضرورتا، باید به این منشأ نژادی مربوط دانست (485)جامی بیگ (486)
، در زمان خود، بدون رجوع به اسناد محلی و ملی، و با استناد به نشریات مربوط به تاریخ روم شرقی، ادعا کرد که مسیحیان ساکن آناتولی، که به زبان ترکی صحبت و عبادت میکرده و اسامی ترکی داشتهاند، ترکان اسکان داده شده از طرف روم شرقی بودهاند، همچنین رومهای قرامانی که الفبای یونانی را در ترکی به کار بردند نیز از نسل آنها بودهاند (487) بعدها، ح. فهمی تورغال (488)، با استناد به سجلات (489)
[دفاتر ثبت] محکمه [دادگاه] های شرعی (490)
، و با توجه به اینکه ذمیان قیصریه و سیواس، که اسامی ترکی داشتند، در صورت گرویدن به اسلام، اسامی اسلامی را جایگزین اسامی ترکی خود میکردند، از نظریهی موجودیت یک عنصر ترک مسیحی در ترکیه پشتیبانی کرد (491)
لیکن، آنچه که نظریهی ترک بودن این عناصر مسیحی - با وجود داشتن اسامی ترکی - و اسکان داده شدن آنها در آناتولی از راه سرزمینهای بالکان را تضعیف میکند،
وجود بعضی اسامی اسلامی، از قبیل شاه - قلی، ملکشاه، جهانشاه و سبحان -وردی، در میان آنهاست. به نظر میرسد که اگر عناصر ترک مسیحی، به صورت مخلوط، در بین مسیحیان بومی آناتولی میزیستهاند، باید وابسته به قبایلی باشند که با روی کار آمدن سلجوقیان ظهور کردند. اینها، بیآنکه آیین شمنی [اصطلاحا بت پرستی] خود را رها کنند، با عناصر بومی زندگی کردند، و به صورت تدریجی و سطحی، مسیحیت را پذیرفتند. اساسا میتوان حدس زد که در بین این قبایل ترک، که اسلام و مسیحیت را به صورتی سطحی قبول کردند، هنوز تفاوتهای بارز اعتقادی و زیستی به وجود نیامده بود. اگر در روستای لکندون موقوفهی کاروانسرا، موجودیت شخصی به نام ایمور (492)
، که نام قبیلهی اوغوز را به خود گرفته بود، را در نظر بگیریم، در آنچه که در سجل محکمهی شرعی قیصریه مربوط به قرن دهم ه ق / قرن شانزدهم، مبنی بر مسلمان شدن یک مسیحی از عشیرهی قراکچلی (493)
آمده است (494)
را بپذیریم، و اگر اسناد دیگری در این زمینه را نیز مورد توجه قرار دهیم، معلوم میشود که نباید منشأ عناصر ترک مسیحی یاد شده را صرفا در غرب، بکله لزوما، باید در شرق نیز جستجو کنیم. در مقالهی مربوط به وقفنامهی آلتون - آبه آوردیم که عناصر ترک بتپرست (شمنی) در آناتولی زندگی میکردند (495)
به هر حال، از لحاظ نظری، قبول این مطلب مشکل نیست که عدهای از قبایل ترک، در اوایل دوران استیلا، در نتیجهی تماس نزدیک با مسیحیان، و بویژه در نتیجهی اسکان در سرزمینهای تحت ادارهی ارمنستان صغیر، به صورت سطحی، به مسیحیت روی آوردند. ابناثیر ضمن بحث در مورد لشکرکشی سال 576 ه ق صلاحالدین ایوبی به ارمنستان صغیر آورده است که سلطان ارمنی قسمتی از ترکمنها را از بین برد و قسمتی دیگر را در مملکت خود اسکان داد (496)
وقتی که بیبرس، سلطان مملوکی، در لشکرکشی به ارمنستان صغیر در 673 ه ق، وارد ماسیس(497)
شد، ترکمنهای زیادی با احشام خود به اطاعت او درآمدند(498)
با گذشت زمان، لشکرکشیهای ترکمنها به ارمنستان صغیر و اسکان آنها در آنجا آنچنان گسترش یافت که وقتی این دولت سقوط کرد و سرزمین آنها تحت ادارهی ترکها قرار گرفت، بیشتر جمیت آنجا را ترکمنها تشکیل میدادند، و اسامی اماکن آنجا نیز در سطح وسیعی ترکی شده بود. این مطلبی است که بویژه از وقفنامههای مهم مربوط به رمضان اوغلیها برمیآید. از آنجا که اینگونه مناسبات، از طرفی، موجب مبادلات فرهنگی در بین ترکها و ارامنه، و ترک و اسلامی شدن زبان و اسامی ارمنیها میشد، و از طرفی نیز موجب مسیحی شدن ترکها بود، لزوما نمیتوان نتیجه گرفت که همهی مسیحیانی که اسامی ترکی داشتند، حتما ترک بودهاند. چنانکه آنچه اولیا چلبی آورده است، مبنی بر اینکه رومهای ساکن یکی از محلههای علاثیه زبان رومی نمیدانستهاند، و تماما به زبان ترکی صحبت میکردهاند (499)
نیز نمیتواند ما را به این نتیجه سوق دهد که این مردم، اصلا ترک بودهاند. در اینجا باید ذکر شود که ارمنیها در زمان پیش از دوران سلجوقی، یعنی وقتی که تحت حاکمتیت عربها بودند، حتی به صورت محدود، از اسمهای عربی استفاده میکردند، و نیز بنا به دفاتر تحریر [ثبت] عثمانی، ارمنیها مقیم در خارج از منطقهی یاد شده، نسبت به این حوالی، خیلی کمتر اسمهای ترکی داشتهاند. با این همه، بر این باور هستیم که بررسی کردن سبب رواج این همه اسم ترکی در بین مردم مسیحی این منطقه، از راه پذیرفتن موجودیت یک عنصر ترک مسیحی، صحیحتر خواهد بود. اگر دربارهی این عناصر، که پیش از جنگ جهانی اول، در آناتولی میزیستند، تحقیقات نژادشناسی و تودهشناسی [فولکوری] انجام میگرفت، احتمالا دلایل بهتری دربارهی منشأ نژادی آنها به دست میآمد. در حال حاضر، برای روشنشدن این مسأله چارهای جز انتظار و امید برای پیدا شدن اسناد جدیدتر نیست. مردم مسیحی روستاهای موقوفهی کاروانسرا، همانند جاهای دیگر، تا زمان آخرین کوچانیدن، موجودیت خود را حفظ کرده بودند.
مدرسهی قراطای
فعالیت تاریخی مدرسه
یکی دیگر از آثار بزرگ و خیریهی قراطای، مدرسهی مشهور او در قونیه است. این مدرسه، بنا به کتیبهی بالای در آن، در 649 ه ق، یعنی در زمان عزالدین کیکاووس دوم، وقتی که قراطای در سمت اتابکی انجام وظیفه میکرد، ساخته شده است (500)هر چند که این تاریخ که ذکر شد، و همان گونه که در بسیاری از کتیبههای دیگر آمده است. قراطای، برخلاف کتیبههای بناهای دیگرش، که از روی فروتنی، از ذکر نامش [به عنوان بانی و یا واقف] خودداری کرده، در اینجا نام خود را آورده است. این مدرسه، که دارای منزلت زیادی در زمینهی هنر و علم دوران سلجوقی بوده است، در نزدیکی مدرسهای قرار دارد که پیش از آن، به وسیلهی کمالالدین، برادر کوچک قراطای، ساخته شده بود. افلاکی دده روایت میکند که مراسم بزرگی برای افتتاح مدرسه برپا شد، و علما و شیوخ بسیاری، از قبیل مولانا جلالالدین رومی و شمسالدین تبریزی نیز در آن شرکت کردند. (501)
در همین منبع آمده است
که در این مدرسه - که یک مؤسسهی برجستهی علمی در دوران سلجوقی به شمار میآمده است - عدهای از دانشمندان شاخص تدریس کردهاند. در همان منبع در میان دانشمندان نام شمسالدین ماردینی و رکنالدین مازندرانی ذکر شده است. شمسالدین ماردینی، احتمالا، باید همان قاضی شمسالدین یاد شدهی ابن بی بی باشد، که به گفتهی ابن بی بی، وقتی که کیکاووس دوم برای اولین بار تخت سلطنت را رها کرد، او حدود یک ماه در پست وزارت باقی ماند (502)
به گفتهی افلاکی، زینالدین عبدالمؤمن توقاتی، از علمای بزرگ آناتولی در آن زمان، که در دورهی تدریس شمسالدین ماردینی در مدرسهی قراطای، معید [دستیار مدرس] او بوده است، مدرس مدرسهی معینالدین پروانه در توقات شد (503)
جلالالدین رومی در نامهای که پس از انتقال شمسالدین ماردینی به مدری مدرسهی تازه تأسیس اتابکیهی ارسلان - دوغموش، و بعد از مرگ قراطای، به طبیب اکملالدین نوشته بود از وی خواسته بود که افضلالدین را مدرس مدرسهی قراطای کند، که شمسالدین ماردینی نیز در این باره رضایت داشته است. در این نامه اضافه شده است که کس مدرسهی قراطای کند، که شمسالدین ماردینی نیز در این باره رضایت داشته است. در این نامه اضافه شده است که کس دیگری طمع مدرسی آنجا را نداشته باشد، زیرا طلبههای منسوب به او [جلالالدین] نگران قطعشدن خرجی خود، به سبب انتصاب شخصی دیگر [به جای افضلالدین هستند، و ادامهی تحصیل فقرا نیز از راه دیگر مشکل خواهد بود.(504)
افلاکی همچنین روایت میکند که سراج الدین خروس نیز که از شاگردان رکنالدین مازندرانی در آنجا بود، به درجهی مدرسی ارتقا یافته بود (505)
از اینجا معلوم میشود که جلالالدین رومی نه تنها با قراطای، بلکه با مدرسهی او نیز ارتباط نزدیک داشته است. بر پایهی همین منبع، روزی، همهی زنان قونیه قصد یافتن رفیقهی مولانا، یعنی گیرهخاتون (506)
را داشتند تا در اجتماعات (سماع) برگزار شده در مدرسهی قراطای شرکت کنند. به روایتی دیگر، روزی مولانا در خواب میبیند که شمسالدین تبریزی وارد مدرسهی قراطای میشود. در این هنگام، وقتی که چشمان خود را میگشاید، شمس را در حال ورود به مدرسه مییابد (507)
به غیر از اینها، اسنادی وجود دارد حاکی از اینکه روزی، قراطای به منظور نماز خواندن در پشت سر مولانا، مخفیانه به مدرسه آمده بود(508)
،و یا همانگونه که ذکر شد، بعد از مرگ قراطای، مولانا به همراه همهی نزدیکانش از مدرسه خارج شد، و به منظور خواندن قرآن برای روح او، همگی به مزارش رفتند. گرچه این اسناد ارتباط نزدیک مولانا را با این مدرسه نشان میدهد، ولی امکان ندارد که به استناد اینها احتمال بدهیم که مولانا در آن مدرسه مدرس بوده است. زیرا، میدانیم که مولانا کار تدریس را پس از آشنایی با شمستبریزی رها کرد (509)
، و حوادث یاد شده نیز مربوط به زندگی متصوفانهی بعد از دیدار او با شمستبریزی است. ضمنا، آشنایی این دو [مولانا و شمس] در زمان پیش از ساختهشدن مدرسه در 642 ه ق / 1244 م، اتفاق افتاده بود(510)
تشکیلات مدرسه
به نظر میرسد که اطلاعات هر چند ناکافی ما در مورد تشکیلات و وضعیت مدرسه منحصر است به وقفنامهی مورخهی 651 ه ق آن، که در زمان حیات قراطای تنظیم شد، و به ذیلهای مورخهی 652 و 660 ه ق آن، که به زمان بعد از مرگش مربوط میشود. بنا به آنچه در وقفنامه شرط شده است، طلبهها میتوانستهاند به هر یک از چهار مذهب اهل سنت منسوب باشند، لیکن مدرس و معید باید پیرو مذهب حنفی میبودند. این در صورتی است که در مدارس مراکز بزرگ جهان اسلام، همچون مدرسهی مستنصریهی بغداد (511)، اثر سال 631 ه ق، و یا در مدرسهی مستنصریهی قاهره (512)
، برای طلاب منسوب به هر یک از چهار مذهب یاد شده یک مدرس و معید منسوب به همان مذهب تعیین میشدند. احتمالا به سبب کمبود منسوبان مذاهب دیگر در آناتولی، تعیین مدرسانی هم مذهب آنها لزومی نداشته است. حقیقتا دروقفنامههای دیگر نیز به شرط حنفی مذهب بودن مدرس بر میخوریم. زیرا، سلجوقیان، عموما اهمیت زیادی به مذهب حنفی میدادند (513)
، و بیشتر ترکهای آناتولی نیز پیرو این مذهب بودهاند. اسنادی نیز وجود دارد، مبنی بر اینکه مذهب شافعی نیز، بعد از مذهب حنفی، تا اندازهای در آناتولی مرسوم بوده است؛ که احتمالا، صحیحتر است که منسوبان این مذهب، بیشتر، مسلمانان غیر ترک در نظر گرفته شوند. چنانکه در وقفنامهی آلتون -آبه، که قبلا منتشر کردیم، شرط شده است که طلبهها میتوانند حنفی یا شافعی مذهب باشند. همچنین دربارهی مدرس مدرسهی مشهور صاحب فخرالدین علی، به نام مدرسهی گوک (514)
(صاحبیه) شرط شده است که باید شافعی (و در صورت نبود آن، حنفی) مذهب باشد. در اینجا میتوانیم گفتهی ابن بی بی را مبنی بر اینکه علاءالدین کیقباد، با وجود حنفی مذهب بودن، نماز صبح را شافعی مذهب میخوانده است، برای نشان دادن اهمیت مذهب شافعی [در آن زمان] ذکر کنیم (515)
شرط داشتن لیاقت و صلاحیت مدرس در علوم شریعت، حدیث، تفسیر، اصول و فروع، و علم خلاف در وقفنامه [ی مدرسهی قراطای] میتواند دربارهی علومی که در آنجا تدریس میشده است اطلاعاتی به دست دهد. متأسفانه، به علت ناکافی بودن منابع، اطلاعی دربارهی برنامهی
مدارس سلجوقی، بویژه، دربارهی تدریس شدن یا نشدن علوم مثبت [علوم طبیعی] در کنار علوم شرعی در دست نیست. افلاکی آورده است که در مدرسهی اتابکیهی ارسلان - دوغموش در قونیه، مدرس، که بنا به شرط وقفنامه، باید حنفی مذهب میبود، میبایست که به طلاب حنفی (جایی برای شافعیها نبود) درس فقهی بدهد، که در ذیل مورخهی 851 ه ق آن اشارهای به این مطلب نشده است (516)
در وقفنامهی مدرسهی صاحب فخرالین قید شده است که باید علوم شرعی و فقه تدریس شود، و در وقفنامهی مدرسهی جاجه اوغلی در قرشهیر نیز قید شده است که طلاب آنجا باید دروس شرعی بیاموزند. سبب شهرت یافتن بعضی از مدارس به نام «دارالحدیث»، برای نمونه نامیده شدن مدرسهی «چفته مناره»ی سیواس به این نام، به مناسبت تدریس بیشتر این علم در آن مکانها بوده است. به این علت، در حال حاضر نمیتوانیم در مورد تدریس شدن یا نشدن علوم مثبت در مدارس ترکیهی سلجوقی نظری داشته باشیم. این در حالی است که میدانیم که در مدرسهی مستنصریهی بغداد، در کنار علوم اسلامی،دو مدرس به نامهای «شیخ حدیث» و «شیخ طب»، که دومی به ده طلبهی مسلمان تدریس علم طب میکرده، وجود داشتهاند (517)
در وقفنامهی مدرسهی قراطای آمده است که مدرس باید به غیر از کارهای مربوط به تدریس، در امور حقوقی و استخدامی طلاب و امام [جماعت] و دیگر مستخدمان با متولی همکاری کند.این مورد در بین مدارس [آن دوران] مرسوم بوده است. در حقیقت، در «تفویضنامه»ای که به مناسبت انتصاب فخرالدین محمد به مقام مدرسی مدرسهی نظامیهی بغداد صادر شده، آمده است که بنا به شرط واقف، امور مربوط به مدرسه، معید و طلاب در حیطهی صلاحیت مدرس است (518)
همچنین بنا به وقف نامهی مدرسهی نظامیهی نیشابور، خوجه محییالدین محمد بن زکی (519)
که با فرمانی به مقام مدرسی آنجا تعیین شد، به غیر از امور مدرسه و طلاب، به امور مربوط به وقف نیز رسیدگی میکرده است (520)
در مدارس ترکیهی سلجوقی، بنا به وقفنامههای آنها، فقط یک مدرس وجود داشته است؛ که تقریبا در تمام مدارس اسلامی [آن دوران] چنین رسمی دیده میشود. حتی سندی وجود دارد، حاکی از اینکه یکی از مدرسان دورهی سلطان سنجر، مسؤول چند مدرسه بوده است. به همین صورت نیز به غیر از امور تدریسی و وقفی مدرسهی تکشی، مدرسهی کوزه و مسجد سرسنگ، ادارهی مجالس وعظ در مساجد زرگران و یشیمگران [یشم گران] ، مدرسهی اتابکی و رباط ریسمان فروشان، همچنین ادارهی کتابخانهی این رباط به [شخصی به نام] ظهیرالدین سپرده شده، از طرفی نیز به عنوان «امام الشرف» مسجد جامع کبیر، و کسی که مناظرهی او مشهور و مقبول است، ادارهی مناظرات بین علما و فقهای آنجا به عهدهی او گذاشته شده است (521)
همانگونه که ذکر شد، در مراکز مدنی بزرگی چون بغداد و قاهره، منسوبان چهار مذهب اهل سنت وجود داشته، و مدرسانی بودهاند که طلاب منسوب به هر یک از این مذاهب را موافق با مذهبشان تدریس میکردهاند. همچنین میدانیم که در 483 ه ق، در مدرسهی نظامیهی بغداد، دو مدرس، به ترتیب، به نامهای عبدالله الطیری و ابومحمد عبدالرحمان شیرازی با فاصلهی یک ماه، و با این شرط که هر کدام یک روز، به صورت متناوب، تدریس کنند، تعیین شدند (522)
درمدرسهی قراطی حقوق مدرس به صورت نقدی و قطعی مشخص نشده، و فقط چنین قید شده است که از درآمد اوقاف، پس از پرداخت حقوق مأموران رسیدگی به اوقاف و جمعآوری درآمد آنها، و کسر هزینههایی چون هزینهی مفروشات مدرسه، روغن (زیت [روغن، روغن زیتون] ) برای روشنایی، و یا شمع برای شبهای رغایب، نیمهی شعبان و شب [های] قدر، باقی ماندهی درآمد ده قسمت شود، و یک قسمت از آن، به عنوان حقوق، به مدرس پرداخت شود. در دیگر مدارس سلجوقی، برای نمونه حقوق مدرس مدرسهی آلتون - آبه، سالیانه هشت صد دینار (نقره)، حقوق مدرس مدرسهی جاجه اوغلی، سالیانه 720 درهم قید شده است. بنابراین میتوان حساب کرد که در دوران سلجوقی، به مدرسان، سالیانه، تقریبا، حقوقی معادل 1،500 -1،000 لیره (با ارزش پیش از جنگ آن) پرداخت میشده است.
در وقف نامهی مدرسهی قراطای آمده که مدرسه یک معید داشته است. در وقفنامههای دیگر، عموما به دو، و در مدرسهی بروجیهی سیواس به وجود سه معید اشاره شده است (523)
نخجوانی، صورت یک حکم تفویض را به عنوان سندی تاریخی در اثر خود درج کرده است، که میتوان آن را از جهت نشان دادن ماهیت علمی وظیفهی معید بودن (اعادت) مورد توجه قرار داد: «برای یک طلبه، بعد از مدرس، مقامی بالاتر از معید وجود ندارد. مولانا جمالالدین علی، به خاطر ممتاز بودن در بیان زیبا و ارشاداتش، به عنوان معید در مدرسهی نظامیه تعیین شد. معید درسهای طلاب را به آنها «اعاده» میکند. اگر مدرس در خصوص استعداد طلبه غفلت کند، معید او را تصحیح میکند. از آنجا که با طلبهها مباحثه دارد، آنها را میشناسد، و اطلاعات لازم را به مدرس میدهد، و یا لزوم تغییر درس را یادآوری میکند. سعی در یاد دادن درسی به طلبه دارد که طلبه در آن استعداد دارد» (524)
اساسا، از این رو به او معید میگفتند که برای تفهیم درسی که مدرس داده است، و حل مشکلات طلاب، درسها را برای ایشان تکرار میکرده است (525)
بنا به وقفنامهی مدرسهی قراطای، حقوقی معادل نصف حقوق مدرس به معید پرداخت میشده است. چنانکه در وقفنامهی جاجه اوغلی، حقوق معید، سالیانه سیصد درهم، در وقف نامهی آلتون - آبه، سالیانه 240 درهم، در وقفنامهی مدرسهی گوک، برای هر یک از دو معید، ماهیانه پنجاه درهم قید شده است. در وقف نامهی قراطای شرط شده است که معید نیز باید حنفی مذهب باشد. این مقام علمی، برابرمقامی بین استادیار (526)و دانشیار (527)
امروز است.
در وقفنامهی قراطای، مطلبی دربارهی تعداد طلاب و مقدار حقوق آنها قید نشده است. فقط هفت قسمت از درآمد ده قسمت شدهی اوقاف را به امام [جماعت] و طلاب اختصاص داده شده است. در صورتی که در بسیاری از وقف نامههای دیگر، تعداد طلاب و مقدار حقوقشان مشخص است. برای نمونه، در وقف نامهی آلتون - آبه قید شده است که به هر یک از سه طلبهی استدلال کننده (فقیه) و پیشرفته، از مجموع 38 طلبهی آنجا ماهیانه پانزده درهم، به هر یک از پانزده طلبهی درجه یا دوره میانه [متوسطه] ماهیانه ده درهم، و به هر یک از بیست طلبهی مبتدی، ماهیانه پنج درهم حقوق نقدی، همچنین به همهی آنها غذای روزانه داده شود. بنا به وقفنامهی جاجه اوغلی، به هر یک از سه طلبهی پیشرفتهی مدرسهی او در [شهر] قرشهیر، سالیانه 120 درهم، به هر یک از پنج طلبهی استدلال کننده و متمایز در مدرسهی گوک، واقع در سیواس، ماهیانه ده درهم پول، و از طرف «دارالضیافه» به آنها سه نوبت غذا داده میشده است. در [بعضی از] اسناد چنین آمده است که مدرسهی بروجیهی سیواس سی فقیه داشته است. یا اینکه فقیه، عموما به طلاب پیشرفته گفته میشده است، شکی نیست که منظور از این کلمه در اینجا، همهی طلاب بوده است (528)
به نظر میرسد که در مدارس آن دوران، تحصیلات، عموما به سه دوره و یا درجه تقسیم میشده است. با این حال مشاهده میشود که در وقفنامهی قراطای، طلاب به دو دستهی «فقیه» و «ملازم» تقسیم شدهاند. بنا به وقفنامههای موجود، تعداد طلاب در مدارس سلجوقی بیست تا چهل نفر بوده است. لیکن، با اینکه این ارقام قید شده در وقفنامهها به طلاب حقوق بگیر آنجا مربوط میشود، موجودیت طلاب بدون حقوق را نفی نمیکند. احتمالا، به غیر از طلاب حقوق بگیر، طلاب دیگری که با هزینه خود، و یا با استفاده از هر مساعدت دیگری، به تحصیل در آنجا ادامه میدادهاند نیز وجود داشتهاند. ولی، در هیچ یک از وقفنامهها، مطلبی در اینباره نیامده است. حتی اگر چنین باشد، این مطلب به آن معناست که به خاطر زیاد بودن مدارس، امکان جبران محدودیت تعداد شاگردان هر مدرسه وجود داشته است. برای نمونه، بر اساس دو وقف نامهی موجود، در قرن هفتم ه ق / سیزدهم م، در سیواس، سیزده مدرسه وجود داشته است. دربارهی شرایط انتخاب و قبول طلاب حقوق بگیر، نه در وقفنامهها و نه در هیچ جای دیگری، مطلبی نیامده است. در وقفنامهی آلتون - آبه قید شده است که اگر طلبهای در مدت پنج سال، فعالیت نکند، به صورت منظم در کلاسها شرکت نکند و از خود قابلیت نشان ندهد، اخراج میشود. در این راستا، جذب شدن طلاب به مدارس، با این شرایط که از اوقاف حقوق بگیرند و شرایط واقف را نیز به جا آورند - چنانکه در همهی زمینهها، به عنوان ایجاب و دوام ادارهی شایان توجه دولت سلجوقی دولت ممکن بوده است. برای نمونه، «تفویض نامهی» مربوط به طلبهای که جذب مدرسهی مجدیهی (529)
تبریز شده بود، در این خصوص، اهمیت دارد: «حاکما تبریز و متصرفان عمومی اوقاف، و متولیان مدرسهی مجدیه از این تاریخ به بعد، صدالدین محمد را یکی از طلاب (فقیه [های آن] ) مدرسه بدانند، [تا] در تحصیل علوم پیشرفت کند، و [در این راستا] رعایت حال او کنند. حقوق نقدی و «ذخیرهی» [غلات، گندم] تعیین شدهی واقف برای طلاب، به طور کامل، به او نیز داده شود. به این ترتیب، او از مشکلات معیشتی نجات یافته، خود را تماما وقف تحصیل علوم شریعت کند» (530)
نامهای که مولانا جلالالدین رومی به معینالدین پروانه نوشته است نیز جلب توجه میکند. در این نامه، مولانا از پروانه خواهش میکند که حقوق قطع شده و چند درهمی دو طلبه، به نامهای اختیار الدین و عمادالدین، با عنایت به اینکه آنها جز خدا کسی را ندارند، دوباره به آنها پرداخت شود (531)
البته، هیچ اشارهای به سبب قطع شدن حقوق نشده است. اگر این اقدام به علت هر گونه بیادبی یا بی لیاقتی آنها بوده باشد، معلوم نیست که چرا مولانا از آنها حمایت کرده است. در وقفنامهی مدرسهی گوک شرط شده است که طلاب شبانه روزی مدرسه باید مجرد باشند، و طلاب متأهل نیز باید هفتهای دو شب در مدرسه بخوابند. هیچ الاعی در مورد مدت تحصیل در مدارس سلجوقی در دست نیست. هر چند، آنچه در وقفنامه آمده است، مبنی بر اینکه طلاب پیشرفته (فقها) در مدت سه سال، دورهی خود را به پایان میرسانند، مدت تحصیل در دورهی یاد شده را نشان میدهد؛ ولی به علت معلوم نبودن مدت دورههای ابتدایی و متوسطه، نمیتوان تمام مدت تحصیل در مدارس را حساب کرد. البته، میتوان حدس زد که کل مدت تحصیلی مورد بحث به اندازهی مدت تحصیلی در دوران اخیر بوده باشد. دروقفنامهی قراطای قید شده که در هفته، فقط پنج روز تدریس میشده است. همان طور که میدانیم، این به معنای پنج روز هفته، به غیر از روزهای جمعه و سه شنبه است.
در وقف نامه، همانند دیگر جزییات، دربارهی امور مربوط به خوراک و خواب طلاب در مدرسه مطلبی نیامده، و به موجودیت مسجد در آنجا نیز اشارهای نشده است. در صورتی که در کنار مدارس بزرگ آن دوران، همچون مدرسههای آلتون - آبه، گوک و یعقوب بیگ در کوتاهیه، جاندار اوغلی در قسطمونی، و یا مدرسهی ابراهیم بی در قرامان، عمارات و مساجد مربوط به آنها نیز موجود بوده است. در عمارات مربوط به این مدارس، نه تنها خوراک منسوبان آنجاها پخته میشده، بکله از مسافران منسوب به علم و تصوف، که به آنجا میرفتند نیز پذیرایی میشده است؛ بویژه که در آن دوران، از بین اصناف مختلف مسافران، امرا در قصرها، تجار در خانها [کاروان سراها] ، دراویش در زاویهها [خانقاهها] ، و علما در مدارس منزل میکردهاند. از این رو، مدارس شاخص دارای آشخانه [آشپزخانه] و خوابگاه بودند، و ایجاب می کند که مدرسهی قراطای نیز همینگونه بوده باشد، چنان که، وقتی که تاجالدین بن احمد الرفاعی به قونیه سفر کرد، مردم و «ارباب فتوت»(532)
[اله فرقهی «فتیان»] از او و مشایخ همراهش استقبال کردند، و آنها را برای اقامت به مدرسهی قراطای بردند.این مطلب حاکی از وجود امکانات پذیرایی از اینگونه مسافران در این مدرسه است (533)
البته، لازم است که اینگونه مدارس، مسجد نیز داشته باشند. اساسا، بنا به روایتی که از افلاکی نقل کردیم، مبنی بر اینکه قراطای به آنجا [مدرسه] رفته، و در پشت سر مولانا که در دفتر تحریر [ثبت] مربوط به قرن ده ه ق / شانزدهم، ضمن بحث دربارهی اوقاف مدرسه، قید شده که در آنجا یک «مسجد قراطای» نیز وجود داشته، و اضافه شده است که «امامت، مشروط به مدرس است» مطلب اخیر در وقفنامه ذکر نشده است (534)
همچنین، با اینکه در وقف نامه به این مورد نیز اشارهای نشده است، میتوان حدس زد که آنجا نیز همچون مدارس صاحبیه، بروجیه و آلتون - آبه، یک کتابخانه داشته است. قراطای یک قسمت از ده قسمت درآمد اوقاف را، برای زمان بعد از مرگش، به برادرش سیفالدین قراسنقر و کمالالدین رومتاش و به متولی، که قرار بود از پسران اینها باشد، و نیم یک قسمت را نیز به دربان (بواب) و فراش، که اینها هم قرار بود از برادرزادههایش باشند اختصاص داده است. در ذیل وقف نامه قید شده است که برای هر یک از دو نفر حافظانی که دو بار در روز، قرآن را قرائت میکنند، ماهیانه سیدرهم، و برای متصدی نظافت شیرهای آب نیز ماهیانه سی درهم تعیین شده است. متنی که در پایین ارایه میکنیم از دفتر تحریر [ثبت] اراضی گرفته شده است، که فعالیت مدرسه را در قرن دهم ه ق / شانزدهم نشان می دهد؛ در اینجا، همچنین مطلب مهمی دربارهی تعمیرات انجام شده در مدرسه در اوایل قرن هفدهم (1018 ه ق / 1609 م) موجود است(535)
اوقاف مدرسه
آنچه در ابتدا وقف این مدرسه شد اینهاست: روستای خورناول (536)از توابع دوریگی (537)
-که حدود آن روستا را امروزه روستای نورشین (538)، کوه آردیچلی - بل(539)و مکانی به نام ایکه کاروانی(540) تشکیل میدهد؛ سپس، یک قطعه زمین در محلی به نام چاشنیگیر قاپوسی (541)واقع در «ظاهر» [خارج، حومهی] قونیه - که موقوفهی [شخصی موسوم به] یونس، و املاک [شخصی موسوم به] ملک خاتون، صالحه خاتون و امینه و قبرستان قمرالدین محدودهی آن را تشکیل میدهند؛ یک خان، یک قطعه زیمن و سه باب مغازهی مجاور به یکدیگر در کنار بوغدای پازاری (542)[بازار گندم] واقع در غرب قونیه، و پنج باب مغازه و یک دهنه حجره نیز در کنار مدرسهی موجود در محل سلطان قاپوسی(543)در داخل قونیه - که حدود اینها را جاده و راه مدرسه و ملک نجمالدین بهرام شاه تشکیل میدهد. بنا به ذیل وقف نامه، بعدها، سه روستای مجاور یکدیگر به نامهای کومسه (544)، اردواوزی (545) و کورالمه(546)در حوالی قونیه وقف مدرسه شده است، که روستاهای قواق (547)، اکسله (548) و چماقلی (549) قید شده است، درمحدودهی آنها، امروزه نیز موجودند. محلی که به نام یانکین (550)بنا به دفتر تحریر اراضی عثمانی، یک روستاست. موقوفات مربوط به مدرسه را که در دفتر وقف مربوط به قرن دهم ه ق / شانزدهم قید شده است،در اینجا عینا میآوریم:
«وقف مدرسهی امیرقراطای بن عبدالله بر موجب وقف المسجل بامضاء القاضی ابوالثنا محمود بن ابوبکر بن احمد الاموی (551)
الحاکم بقونیه فی سنة اثنین و خمسین و ستة مائه الهجریة. تولیت اولاد واقف نسلا بعد نسل بعد الانقراض اولاد اخویه، بعد عتقاء و اولاد عتقاء بر موجب کتاب وقف.قریهی خاتون سرای(552)
فی کتاب وقفیه [به صورت] کلیسای کوفو(553)
مسطور است. عشر رعایا مع نصف عشر
مسلمان وقف مدرسهی قراطای مع عشر مزرعه در قریهی مذکور، حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و کندر (554)
قریهی کومسه تابع خاتونسرای، عشر رعایا مع نصف مسلمان وقف مدرسهی قراطای، حاصلات 2700.قریهی کورالمه [کذا] تابع...، عشر رعایا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسهی مذکور؛ حاصلات غلات و نصف و عشر کندو (555)عشر بستان 1200.قریهی اردواوزی تابع خاتونسرای عشر رعایا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسهی مذکور. حاصلات عشر غلات و نصف عشر کندو و بستان و کتان 1,230.قریهی یانکین تابع خاتونسرای نصف عشر وقف مدرسهی مذکوره، حاصلات نصف عشر غلات و کتان و کندو 710.مغریلر(556)
تابع خاتونسرای حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و نصف عشر کندو 2,300.مزرعهی آوجی قایا (557) تابع ایل سعید (558)نزد مرز قریهی سرای ایلی (559)حاصلات غلات 100.قریهی قشلاجق (560)
تابع خاتونسرای نصف عشر وقف مدرسه، حاصلات نصف عشر غلات و بستان و کندو و نصف رسم آسیاب (561)1340 جمع ل 15,450.
زمین چوقور(562)در جوار دکاکین 5 باغات فی سنه 60.قطعهی زمین عن زمین چوقور، حالیا باغات شده است فی سنه عن اجاره 300.
اجارهی زمین خانهها در محلهی چاوش (563)
، باب 12، به هر خانه فی 2، فی سنه 24.اجارهی زمین خانهها در محلهی مذکور و درون قلندرخانه 2، سنه 32.اجازهی زمین دکاکین در بازار سودهگر(564)فی سنه 300.زمین قورباغه چوکوری. (565)
در جانب معدن دلولر [کذا] 4 دونم (566)[مساوی 940 متر مربع مساوی 40 آرشین مربع] زمین در ناحیه ی... 35.
چایرگودیک (567)در قریهی خاتونسرای بر موجب سید عیسی قاضی گلنار(568)و قاضی حاجی چلبی (569)المتولی بقوینه، فی 500.
آسیاب خاتونسرای 1(570)در قریهی اردواوزی 1. جمع کل 1,،396. جمعا 16,846، المصرف عن محصول به مدرس، بعد تعمیر الرقبایا بر(571)جهت وظیفهی مدرس، امامت مدرس مشروط است، بر موجب وقفنامه، فی یوم 30، فی سنه 10،800، جهت طلبه نفر 5، فی سنه 800. جهت تولیت عشر محصول؛ طعام آنها از عمارت ابراهیم بیگ بن قرامان(572) تأمین شود» (573)این اوقاف مدرسه در یک دفتر وقف دیگر نیز به صورت خلاصه قید شده است (574)
دارالصلحای قراطای
پاین بنای مربوط به قراطای در انطالیه [در غرب ترکیه] قرار دارد، و از آنجا که به صورت یک مسجد درآمده، یا اینکه اصولا دارای یک مسجد نیز بوده، در بین مردم به نام مسجد قراطای معروف است. در کتیبهی آن قید شده است که این بنا یک دارالصلحاست و در 648 ه ق ساخته شده، لیکن نام سازندهی آن قید نشده است (575)هر چند که در اینجا نیز همچون مورد کاروانسرا، نام او به جهت تواضع قید نشده است، لیکن معروفیت نام قراطای در بین مردم آنجا، بیتردید مشخص کنندهی نام بانی آن است. در وقفنامهی مدرسه نیز چنین آمده است که در صورت خراب شدن مدرسه و عدم امکان بازسازی، اوقاف آنجا به دارالصلحای واقع در مسیر انطالیه در «ظاهر» [مساوی بیرون] قلعه، و به کاروانسرا اختصاص داده شود (576)
اینجا، همانگونه که از و نامش پیداست، جایی غیر از یک زاویه [مساوی خانقاه] یا یک «عمارت» نیست. در حاشیهی غنیة الکاتب مربوط به قرن سیزدهم م نیز آمده است که خانقاه جلالالدین قراطای در انطالیه قرار دارد، و هشتی آن 48 پا طول و سی پا نیز عرض دارد (577)
در وقفنامهی مدرسه، در پی قید این مطلب که در صورت خراب شدن مدرسه، اوقاف آن به دارالصلحا تعلق بگیرد، اضافه شده است که این اقدام باید بنا به شروط وقفنامهی آنجا صورت بگیرد. هر چند، این مطلب بیانگر آن است که دارالصحا نیز دارای وقفنامه است، متأسفانه این وقفنامه هنوز پیدا نشده است. در وقفنامه، همچنین آمده است که در آنجا یک مسجد وجود دارد، ولی معلوم نیست که منظور، همان مسجد دارالصلحاست یا مسجد جداگانهای منظور بوده است. طول این بنا 25، و عرض آن بیست متر است.
وقف نامههای قراطای
وقف نامهی کاروان سرا
اطلاعات موجود در این وقفنامه، که به جهت ارزش تاریخی و اهمیتی که دارد، یکی از مهمترین وقفنامههای دوران سلجوقی به شمار میآید، و خلیل ادهم نیز از موجودیت آن خبر داده بود، تا امروز، مجهول باقی مانده است. در 722 ه ق/ 1322 م، خلیل ادهم در مقالهی مربوط به کاروانسرا آورده است که در مسیر سیواس، به سبب اختلافی که بروز کرده بوده، وقفنامه را در دست متولیان دیده، لیکن، بجز ثبت تاریخ تنظیم آن، و نام از خانوادهی منگوجک اسحاق بن شاهین شاهبن سلیمان دیوریکلی (578)[مساوی منگوجکها [ در بین شهود، توفیق بررسی بیشتر آن را نداشته است (579)
ما با تکیه به این سند مهم به عنوان مأخذ اصلی خود در مقالهی خود «کاروان سراهای سلجوقی» اطلاعات موجود درآن را برای اولین بار به دنیای علم ارائه کردیم (580)این اثر، که تصادفا تا امروز باقی مانده است، و در موزهی نژادشناسی آنکارا (581)
نگهداری میشود، به صورت یک طومار، بر روی پارچهای به طول 64ر10 و عرض 27ر0 متر نوشته شده است. محتوای آن از دو قسمت متن اصلی و ذیل تشکیل شده، که متن اصلی در قسمت روی طومار، و ذیل آن نیز در قسمت پشت آن نوشته شده است (582)
در آخر متن اصلی، «تاریخ صدور» وقفنامه به صورت 643 ه ق، تاریخ نوشته شدن [مساوی تنظیم] آن نیز 645 ه ق قید شده است، که این تاریخ، زمان عزالدین کیکاووس دوم را نشان میدهد. چنانکه در بالای این وقفنامه نیز، همانند بالای بیشتر وقفنامههای دیگر آن دوران، نام این حکمران نوشته شده است. ذیل وقفنامه شامل [سه مورد] قسمتهایی است که در اواخر 645، جمادی الاول 646 و رجب همان سال نوشته شده است. در ابتدای متن اصلی و ذیل، بعداز ذکر «بسم الله»، چنانکه در تمام اسناد و وقفنامههای بایگانی شدهی دوران سلجوقی مشاهده میشود، کلمهی «سلطان» به طور جداگانه و با مرکب قرمز، طغرانویسی شده است. با اینکه قسمت مربوط به ثبت در بالای متن اصلی تا حدود زیادی پاک شده است، ولی، از آنجا که نام محمد بن محمود بن محمد خوانده میشود، و این نام، با نسبت «الرازی»، در ذیل نیز آمده است، میتوان هویت حاکمی که آن را ثبت کرده است، را مشخص کرد. در متنهای مربوط به شهود، قاضی مورد نظر ما به دفعات با لقب عزالدین ذکر شده، و از اینجا معلوم میشود که قاضی مسجل وقفنامه همان وزیر عزالدین رازی بوده است، که در مبحث مربوط به زندگی قراطای مطرح شد. از آنجا که مسجل هر دو وقفنامهی مسجد و زاویه [خانقاه] ، به تاریخ 646 ه ق، و وقفنامهی مدرسه، به تاریخ 651 ه ق، یک قاضی بوده، و این شخص در تاریخهای یاد شده، قاضی قونیه بوده است، میتوان گفت که وقفنامهی کاروانسرا نیز نه در قیصریه، بلکه در قونیه تنظیم و تسجیل شده است. از این رو، پاکشدگی مطالب در قسمت مربوط به تسجیل قاضی، از جهت ارائهی اطلاعات [کافی] در اینباره، یک فقدان [علمی] محسوب نمیشود. ضمنا، این قسمت مربوط به تسجیل وقفنامه، تنها جایی نیست که خواندن آن مشکل و یا غیر ممکن است، بلکه قسمت آغازین متن اصلی نیز به همین عاقبت دچار شده است. اما، از آنجا که این قسمت، تماما متشکل از عبارات تکریمی است، چیزی از اهمیت تاریخی [و ماهیت علمی] آن نمیکاهد. مقدار جایی که متن اصلی و ذیل اشغال کردهاند، به ترتیب، 296 و 152 سطر است. از آنجا که بقیهی قسمتهای وقفنامه به خوبی حفظ شده است، در این قسمتها کلماتی که قادر به خواندن آنها نشدیم، تقریبا بیاهمیت و بسیار کم است، و در جای خود، به آنها اشاره خواهد شد. شاهدان نیز همچون قاضی، که در تسجیل متن اصلی و ذیل شرکت داشتند، بیشتر، همان اشخاص بودهاند. به منظور ایجاد سهولت برای خواننده، شاهدان متن اصلی را با اعداد 3، 2، 1...، و شاهدان ذیل را با حروف الفبا نشان خواهیم داد.
بدینسان، مشاهده میشود که وقفنامه، به علت اختلافها و مسائل متعدد، در تاریخهای مختلف، به دادگاه قیصریه برده شده، و در آنجا تسجیل شده است، و تسجیلات اخیر و شاهدان مربوطه قید شدهاند. اینها، فقط در قمست روی وقفنامه (در زیر متن اصلی) به چشم میخورد. هر چند که در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که همهی شاهدان مربوط به ذیل، در متن اصلی نیز مشترک باشند، ولی علیرغم تفاوت نوشتهها معلوم میشود که بعضی از آنها، به این دلیل که شهادتشان مبتنی بر حکم قاضی عزالدین بوده است، شاهدان اصلی بودهاند. بدین ترتیب، میتوان شاهدان اصل وقفنامه را از تسجیلها و شاهدان جدیدتر جدا کرد. به همین مناسبت، بهتر دیدیم که تسجیلها و مطالب جدیدتر را با حروف ایتالیک بیاوریم. بعضی از اینها مورخهی 1253، 820، 810، 734 و 1267 ه ق هستند. قدیمترین تسجیل، مورخهی 734 ه ق، به زبان ترکی است. صرفنظر از اینکه آیا زبان ترکی در آن تاریخ، به عنوان زبان حقوقی به کار میرفته است یا نه، زبان متن به زبان دورهی عثمانی میماند. از این رو، اگر متن این امکان را میداد، سبعمایه [کذا] را به صورت تسعمایه [کذا] میخواندیم.
در بررسی این وقفنامه نیز همچون وقفنامههای دیگر، بدون در نظر گرفتن خصوصیات زبانشناختی متن، فقط به اطلاعات تاریخی آن پرداختیم. از آنجا که قسمتی از اطلاعات تاریخی موجود در وقفنامه را آوردهایم، در اینجا، صرفا به بعضی موارد اشاره میکنیم. ناکافی بودن منابع مربوط به تاریخ سلجوقی اهمیت وقفنامهها را در به دست آوردن اطلاعاتی دربارهی رجال آن دوران آشکار میکند. همچنین، وجود نام اسحاق بن شاهین شاهبن سلیمان از منگوجکها در دیوریک، که به عنوان شاهد ثبت شده، نشان داده است که شخصیت جدیدی از این خانواده [در آن دوران] میزیسته است؛ که به این مورد در وقفنامهی مربوط به مسجد و زاویه نیز برمیخوردیم. در وقف نامه آمده است که سنقورجه (583)
، از میان شاهدان، غلام آزاده شدهی شمسالدین خوجه مسعود(584)
بوده، و شمسالدین خوجه مسعود نیز ازرجال غیاثالدین کیخسرو دوم بوده است(585)که کاروانسرایی درمنطقهی ایوب حصار دارد (586)
شکی نیست که محمود بن علی بن الحسین السیمجوری از دوستان نزدیک قراطای، و همان تاجالدین سیمجوری ترجمان [مساوی مترجم] از خانوادهی سیمجوری مقیم خراسان بوده است (587)
در وقفنامهی مدرسه و ذیلهای آن، نام او به صورت کامل، تاجالدین محمود بن علی بن الحسین السیمجوری، و وظیفهی او به صورت «سیدالتراجمه» قید شده است. بدین ترتیب، مشخص میشود که او در 660 ه ق زنده بوده، و تا این تاریخ نیز در همان وظیفهی قبلی خود باقی مانده است. در بین شهود، نام یوسف بن ابراهیمبن بغراخان توقاتی جلب توجه میکند. نام این شخص در وقفنامهی زاویه و مسجد نیز دیده میشود. از آنجا که نام و یا عنوان بغراخان مخصوص سلسلهی خانهای الیغ (588) بوده است (589)
، میتوان پذیرفت که این شخص نیز همانند قراتکین(590)، که فتوحاتی در اطراف چانقری (591) و قسطمونی انجام داد، از همین خانواده بوده است که به توقات آمد و در آنجا ساکن شد (592)
از فهرست شهود چنین برمیآید که در آن تاریخ، دولتمردی به نام علی بن محمد مروی، که «امیر محفل» بود، میزیست که نام او در وقفنامهی مدرسه نیز دیده میشود. از آنجا که نوشتهی دیگری دربارهی موضوعهای مربوط به «ملک سلطان»، «اراضی سلطان»، اسناد مربوط به صاحبان مسیحی و مسلمان املاک، و دیگر اطلاعات تاریخی موجود در وقفنامه سخن خواهیم گفت، در اینجا به [ارائهی] همین مقدار [اطلاعات] اکتفا میکنیم.
وقف نامهی مدرسه
[نسخهی] این وقفنامه در بایگانی مدیریت کل اوقاف (593)موجود است(594) و اصل وقفنامه در دست نیست. از آنجا که در 1329 ه ق، عبارت «به موجب ارادهی عالیهی صادره» قید شده است، معلوم میشود که اصل و یا یک نسخهی قدیمی آن در زمان ثبت موجود بوده است، که البته امروزه، نمیدانیم که متن اصلی در کجا و یا در دست کیست. لیکن، از آنجا که این وقفنامه در زمان بسیار کوتاهی رونویسی شده است، معلوم میشود که میتوان به پیداشدن اصل آن امیدوار بود (595)
وقفنامه، که در 651 ه ق تنظیم شده، و ذیلهای مورخهی 652 و 660 ه ق مربوط به آن در یک جاست. اصل این وقفنامه نیز همچون دیگر وقفنامهها، از طرف قاضی عزالدین رازی تسجیل شده است؛ این مطلب با توجه به قسمت مربوط به تسجیل در بالای وقفنامه، و از بیان شهود مشخص است. متنی که ارائه خواهیم کرد بسیار خراب است که تا حد ممکن سعی در درست کردن این خرابی و اشتباهات کردهایم. فقط، با اینکه در متن اصلی یک روستا وقف شده است، ذکر شدن [عبارت] دو روستا (قریتین المذکورتین) در پایین آن، یا باید ناشی از قید نشدن روستای دوم به وسیلهی ناسخ باشد، و یا اینکه در نتیجهی اشتباه خوانده شدن، به صورت تثنیه نوشته شده است، که ما نتوانستیم هیچ یک از این دو امکان را مشخص کنیم. حتما، در بالای این نسخهی اصلی نیز، همانند نمونههای مشابه، بعد از «بسم الله»، یک کلمهی «سلطان» با مرکب قرمز وجود داشته، که ناسخ در نوشتن آن سهلانگاری کرده است. هر چند که وجود یک فهرست شهود 52 نفری در وقفنامه، موجب این گمان میشود که قسمتی از اینها به تسجیلات جدیدتر وقفنامه مربوط باشد، ولی مطالب مربوط به شاهدان، این گمان را برطرف میکند. این مسأله، باید به نفوذ زیاد قراطای و اهمیت مدرسه در زمان تنظیم وقفنامه مربوط باشد. از بین شهود، تعداد آنهایی که توانستیم نام آنها را در اسناد و منابع دیگر بررسی کنیم اندک است. از آنجا که نویسندهی ابنبیبی مفصل (596)
دارای کنیهی «السیدالجعفری»، و نام سی و نهمین شاهد محمد بنالحسین السید الجعفری بوده است، احتمال دارد که هر دو از یک خانواده بوده باشند. در واقع، نام نویسندهی مفصل، الحسین بنمحمد بنعلی است. بنابراین، ایجاب میکند که محمد بنعلی، مجدالدین محمد بنعلی ترجمان [مساوی مترجم] ، همسر بیبی منجمه (597) باشد، که در زمان کیقباد به آناتولی آمد؛ که این نیز پدر حسین، نویسندهی مفصل است. بیشک، این امکان وجود داشته که مجدالدین محمد، که در آن دوره، در خدمت دولت بوده است، جزو شهود بوده باشد.بدین ترتیب، اسم نامعلوم دیگری را از شجرهی مؤلف ابنبیبی تثبیت کردیم، که هم نام این مؤلف و جد اعلای او، یعنی حسینالجعفری است. هر چند به نظر میرسد که شاهدی که نام او یحیی بنمحمد است، پسر نجدالدین محمد، و صاحب ابنبیبی مختصر (598)
، یعنی نصرالدین یحیی بنمحمد باشد، از جهت اشکالی که در سن آنها وجود دارد، فعلا نمیتوان در این مورد نتیجهی قطعی گرفت. نام تاجالدین محمود در ذیلهای وقفنامه نیز، همانند وقفنامههای کاروانسرا و زاویه، دیده میشود. نام سه شخص دیگر (7 و 19 و 33) از خانوادهی سیمجوری، که تاجالدین محمود نیز به آن منسوب است، به عنوان شاهد در وقفنامهی مدرسه وجود دارد. از آنجا که شجرهی نزدیکتر اینها متفاوت، و فقط نسبت سیمجوری آنها مشترک است، معلوم میشود که گروه بسیار پرجمعیتی از این خاندان به آناتولی آمدهاند. از بین شهود، شکی نیست که مظفرالدین
هبة الله بنالمظفر، همان مظفر بن هبة الله بنالمظفربن عبدالله المفضل البروجردی است، که مدرسهی بروجیه را در 670 ه ق، در سیواس بنا کرد، و آرامگاه خودش نیز در آنجاست (599)
شاهد دیگری (46) به نام محمد بنالمظفر نیز ذکر شده، که معلوم میشود برادر او بوده است. در این وقفنامه، چنانکه در وقفنامهی کاروانسرا نیز مشاهده میشود، نام «امیر محفل» علی بنمحمد، به عنوان شاهد قید میشود، نام «امیر محفل» علی بنمحمد، به عنوان شاهد قید شده است. نام سعید بن الیاس، از شهود، نیز به عنوان محتسب ارتش (محتسب العساکر) ذکر شده است، که این سند، از جهت مشخص کردن وجود محتسب در ارتش سلجوقی اهمیت دارد. ابوسعد السنجانی (600)
، که کاتب و شاهد وقفنامهی مسجد و زاویه بوده، در ذیل وقفنامهی مدرسه نیز شاهد بوده است. در شرح محدودهی اوقاف مدرسه، ملکی به نام ملک نجمالدین بهرامشاه ذکر شده است، که این بهرامشاه میتواند همان جاندار نجمالدین بهرامشاه، از رجال کیکاووس اول باشد. تکرار شدن نام بعضی اشخاص منسوب به آذربایجان، ایران و شهرهای مختلف ترکستان در فهرست طویل شهود جلب توجه میکند. این وضعیت را میتوان به عنوان نتیجهی استیلای مغول، به سادگی درک کرد، که در وقفنامههای دیگر مربوط به این دوران نیز به چشم میخورد. در وقفنامه آمده است که مصحفی دارای شیرازه در مدرسه وجود دارد؛ این مصحف، امروزه، در موزهی آثار اسلامی استانبول (601)
نگهداری میشود.
وقف نامهی مسجد و زاویه [خانقاه]
این وقفنامه، همانگونه که اشاره شد، مربوط به مسجد و زاویهای است که به وسیلهی برادر قراطای، یعنی کمالالدین رومتاش بنا شده است. این وقف نامه نیز که همچون وقفنامهی کاروانسرا بر روی پارچه نوشته شده است، نزد نامدار رحمی قراطای، که خود را از خانوادهی قراطای معرفی میکند، نگهداری میشود (602)نسخهی اخیری از این وقفنامه نیز، همچون وقفنامهی کاروانسرا، در بایگانی اوقاف موجود نیست. طول آن 95ر4، و عرض آن 375 ر0 متر است، که متن، با 99 سطر، 50ر2 متر آن را اشغال میکند. این وقفنامه، برخلاف وقفنامهی کاروانسرا، به شکل خوبی محافظت شده است. لیکن، برای بهتر خوانده شدن متن، در زمانهای اخیر، نوشتهها به وسیلهی مرکب پررنگتر شده، که خود، باعث تغییر شکل بعضی از کلمهها و به وجود آمدن بعضی خطاها شده است. اینها در متنی که ارائه دادهایم مشاهده میشوند، و خواننده نیز آنها را تشخیص میدهد. همانگونه که گفته شد، این وقفنامه نیز، همانند دیگر وقفنامهها، به وسیلهی عزالدین رازی، قاضی قونیه، تسجیل شده است. از شهود وقفنامهی کاروانسرا، نامهای اسحاق بنشاهین شاه بنسلیمان دیوریکلی و یوسف بن ابراهیم بن بغراخان توقاتی در اینجا نیز ذکر شده است؛ بقیهی آنها اشخاصی هستند که برای ما، فعلا مجهولند. بعضی قسمت های این وقفنامه در جلالالدین قراطای (603)، اثر مسعود کومن (604) و فرید اوغور (605) به چاپ رسیده، که در آنجا، اشتباها، وقفنامه به کمالالدین رومتاش نسبت داده شده است. مسجد و زاویه در ظاهر [مساوی حومهی] شرقی شهر قونیه، در کنار خندقی ساخته شده، و بنا به آنچه در متن نشان داده شده است، یک جاده، باغ سبزیجات موقوفهی رشیدالدین در نزدیکی آن [جاده] و راه دیگری در طرف رودخانه و خندق قرار دارد. در خارج از قونیه، یک دکان در جوار درقصاب خانه در ردیف قصابان، و دکانی دیگر در ردیف کفاشان (خفاف)، یک نانوایی در محل حمام اختیار(606)، یک قطعه زمین، و روستای سوزمه (607) وقف این دو مؤسسه شده است. درآمد این اوقاف صرف احتیاجات مسجد و زاویه، امام [جماعت] و شیخ و کسانی که به زاویه [خانقاه] رفت و آمد داشتهاند میشده است. منبع:میراث جاویدان (شماره 29، 33، 34)
نویسنده::حجت فخری: عضو هیأت علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی :استادیار رشته ی تاریخ قرون وسطی در دانشکدهی زبان، تاریخ و جغرافیای دانشگاه آنکارا
این مقاله در تاریخ 1403/5/4 بروز رسانی شده است: