کیفیت نزول دفعی و تدریجی قرآن

بحث در هفت سوره‌ای است که آغاز آنها کلمه‌ی «حم» قرار دارد، و بنام «حوامیم سبعه» معروفند، و چون این هفت سوره مضمون مشترکی دارند، گرچه برای هر کدام محتوای خاصی هم هست، از این جهت آغاز هر یک از این هفت
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
کیفیت نزول دفعی و تدریجی قرآن
 کیفیت نزول دفعی و تدریجی قرآن

 

نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در هفت سوره‌ای است که آغاز آنها کلمه‌ی «حم» قرار دارد، و بنام «حوامیم سبعه» معروفند، و چون این هفت سوره مضمون مشترکی دارند، گرچه برای هر کدام محتوای خاصی هم هست، از این جهت آغاز هر یک از این هفت سوره همان «حم» که حرف مشترک است قرار گرفت. و مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره، همانا تبیین ضرورت وحی و مبدأ وحی و ره آورد وحی و تشریح اصول کلی دین است، از توحید و نبوت و معاد.
شبهات مغالطه‌آمیز منکرین معاد در این هفت سوره ذکر می‌شود، و ادله ضرورت معاد مبسوطاً بیان می‌گردد. چه اینکه شبهات واهی منکرین وحی و رسالت هم دراین هفت سوره نقل می‌شود. براهین قطعی ضرورت رسالت و وحی هم توضیح داده می‌شود. و اوهام منکران مبدأ بیان شده و ادله‌ی ضرورت مبدأ نیز در آن‌ها تشریح شده است، نه به طور تکرار، بلکه ادله‌ی هر گروه در بخشی از این سور به صورت مستقل و جداگانه نقل می‌شود، و به تمام آن‌ها پاسخ قاطع داده می‌شود.
یکی از این هفت سوره، سوره‌ی مبارکه‌ی «دخان» است. چون در اوائل این سوره کلمه‌ی دخان یاد شده، این سوره هم به نام دخان مشهور شده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌. حم‌ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ‌» (1) بعد از این کلمه‌ی متشکل از حروف مقطع، به قرآن مبین سوگند یاد می‌کند. نام قرآن در تمام این هفت سوره هست. چون مضمون مشترک این هفت سوره، بیان وحی و خطوط وحی است، لذا در آغاز تمام این هفت سوره جریان نزول قرآن مطرح است.
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ» (2) ما این کتاب را در شب پر برکت نازل کرده‌ایم. زیرا ما منذریم. بشر را از عواقب بدش بیم می‌دهیم که او بهراسد و از خلاف بپرهیزد. بحث انزال قرآن و ظرف انزال و صفت آن ظرف، چنین توضیح داده شد که؛ خدای سبحان حقیقت قرآن را آن قدر تنزل داد تا از نشأه تجرد تام عقلی به عالم مثال و برزخ نزولی و از آن موطن به عالم طبیعت پائین آمد و به کسوت الفاظ و حروف درآمد، تا خوانده و نوشته و شنیده شود.
اما این کتاب در مراحل عالیه مانند «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ‌» (3) و نظیر «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‌» (4) از هرگونه تمثل و صورت برزخی مصون است، چه رسد به تجسم طبیعی.
نزول قرآن به معنای تجافی نیست که از آن مقام منیع پایین آمده باشد، و دیگر در آن مقام بلند وجود نداشته باشد، بلکه به معنای تجلی آن است که با حفظ نشأه تجرد تام عقلی، در موطن مثال برزخی تمثل یابد و با تحفظ عالم مثال، در نشأ طبیعت تجسم پیدا کند. برخلاف تجافی. مثلاً یک وقت انسان کتابی را از بالای قفسه کتابخانه پایین می‌آورد. این پایین آوردن بطور تجافی است، و لازمه آن این است که وقتی کتاب از طبقه‌ی فوقانی قفسه پایین آمد، دیگر در قسمت بالای قفسه وجود ندارد.
معنای نزول قرآن یقیناً بطور تجافی نخواهد بود، بلکه به معنای تجلی است. یعنی حقیقت عقلی قرآن آن قدر تنزل داده شد که احکام موجود طبیعی بر آن مترتب می‌شود. مثلاً اگر حکیمی یک معنای عقلی را به قالب لفظ درآورده، یا با قلم نوشت، آن معارف بلند را تنزل داد، و به قالب لفظ آورد که آن معارف معقول از تجرد عقلی تنزل کرد و به مثال برزخ متصل رسید، و از آنجا به عالم طبیعی تنزل نمود، این نه به آن معنی است که آن معارف عقلی از مقام روح مجرد آن حکیم تجافی کرد و به صفحه کاغذ آمد، و دیگر چیزی در روح مجرد او نیست، بلکه معنای تنزل معارف عقلی آن است که؛ رقیقه‌ی آن حقیقت معقول به صورت لفظ در عالم طبیعت تجسم یافت، و این همان معنای انزال قرآن کریم است.
و اما اینکه خدا فرمود؛ ما قرآن را در شب نازل نمودیم، معلوم می‌شود ظرف این فیض شب بود. شب را هم خدا توصیف کرد به اینکه شب پر برکتی بود. خدا وقتی چیزی را مبارک معرفی کند، معلوم می‌شود خیر کثیری به همراه اوست. و این شب پر برکت در ماه مبارک رمضان قرار داشت، به دلیل اینکه فرمود: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» (5) یعنی؛ قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شد.
اینکه فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (6) ما قرآن را در شب قدر نازل کرده‌ایم، یعنی در شب تقدیر و شب اندازه‌گیری اشیاء نازل شد. شبی که هر چیزی را با هندسه و اندازه تنظیم می‌کنند. از مجموع این آیات استفاده می‌شود که قرآن در شب نازل شد. آن شب هم پر برکت، و شب اندازه‌گیری امور عالم بود و هست.
در همین سوره‌ی «دخان» فرمود: «إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ‌. فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ‌» (7) در شبی که قرآن نازل شد، همه‌ی امور محکم و بسته به طور تفصیل، باز و اندازه‌گیری می‌شود.
بنابراین شبی که ظرف نزول قرآن کریم است، دارای چندین وصف در خور تکریم است، مانند؛ مبارک و قدر، و تفصیل امور و تشریح آن‌ها بر اساس هندسه الهی. و این شب هم در ماه مبارک رمضان واقع است. همه‌ی قرآن در ماه مبارک رمضان در شب قدرش نازل شده، لیکن شب قدر علی‌التفصیل برای اوحدی از عباد صالح خدای سبحان روشن است، و برای توده‌ی مردم مخفی است.
ابن طاووس (رضوان الله علیه) در کتاب قیم اقبالش می‌گوید؛ من می‌شناسم کسی را که شب قدر را می‌داند، و منظور از این شخص خودش می‌باشد، و می‌گوید؛ از این آگاهی تعجب نکنید، زیرا کسی که خدا را شناخت و پیامبر را شناخت، از شناخت شب قدر عاجز نیست. خدا و پیامبر که به مراتب بالاتر از لیلة‌القدرند.
در خلال این مباحث یک مطلبی هم طرح شد و آن این که ظاهر همه‌ی آیات یاد شده، آن است که تمام قرآن در شب قدر نازل شد، زیرا در اینجا فرمود: «حم وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ‌ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» ما این کتاب مبین را در شب پر برکت نازل کردیم. یا در آن کریمه فرمود «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» یعنی همه‌ی قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده. نه یعنی یک آیه یا یک سوره‌ی کوتاه و مانند آن نازل شده باشد، و ظاهر آیات دلالت دارد بر اینکه قرآن در طی سنین عدیده تدریجاً نازل شده است، نظیر «وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ» (8) یعنی قرآن را ما به طور تدریج نازل کردیم، تا تو ای پیامبر آن را با آرامش و درنگ بر مردم قرائت نمایی. و مانند «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً» (9) یعنی کافران خرده گرفتند و گفتند؛ چرا قرآن یک جا نازل نمی‌شود و به طور تدریج می‌آید؟ جواب آنان این است که؛ به منظور تثبیت قلب تو ای پیامبر آن را تدریجاً طبق مصالح و در فرصت‌های مناسب نازل می‌نماییم.
مثلاً در حوادث گوناگون از قبیل رخدادهای فردی یا اجتماعی و رویدادهای جنگ و صلح و پدیده‌های عزیمت و هزیمت و صحنه‌های مقاومت و مهاجرت و غیره آیات متناسبی نازل می‌شد. چه اینکه بسیاری از آیاتی که مربوط به احکام است در مدینه نازل شد. بنابراین هرگز کتابی که مجموعه قوانین است و بر اساس رخدادهای گوناگون و پرسش‌های متنوع تنظیم می‌شود، نمی‌تواند دفعة یافت شود یا نازل گردد. بنابراین، قرآن کتابی خواهد بود تدریجی، چه اینکه خود قرآن، در آیات یاد شده تصریح نمود. فرمود؛ این کتاب تدریجاً نازل شده، و شواهد تاریخی هم نشان می‌دهد که این کتاب الهی تدریجاً آمده.
بنابراین، برخی از آیات قرآن کریم دلالت دارد که این کتاب آسمانی دفعة نازل شد، مانند آیاتی که در طلیعه بحث مطرح شد و از آن گفتگو به میان آمد؛ و بعضی از آیات دیگر دلالت می‌کند که قرآن تدریجاً نازل نشد، مانند آیه سوره فرقان و آیه سوره اسراء که اخیراً درباره‌ی آن‌ها بحث به عمل آمد. و همانطوری که محتوای روشن آیات دو قسم‌اند؛ یکی دفعی بودن قرآن و دیگری تدریجی بودن آن، عنوان‌های انزال و تنزیل هم این دو گونه بودن را می‌فهماند. زیرا انزال چنانکه گفته‌اند، عبارت از نزول دفعی است و تنزیل عبارت از نزول تدریجی می‌باشد.
جواب این سؤال؛ که تعارض ابتدایی این دو گروه از آیات را علاج نماید این [است] که قرآن اجمال و عصاره و مقام قضایش در شب قدر نصیب رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شد، و مقام تفصیل و تشریح و قدر آن در طی این بیست و سه سال نازل شده. یعنی مقام وحدت و مقام قضاء و مقام جمعش در یک شب، و مقام کثرت و مقام تفصیل و بسطش در طی بیست و سه سال تنزل یافت.
این جوابی بود که بسیاری از مفسران فرمودند، لکن بیان شد که جمع دلالی بین آیات متعارض باید با اصل محتوای دلیل مناسب باشد، گرچه با بعضی از ظواهر آن سازگار نباشد؛ و در این مورد نمی‌توان نزول دفعی قرآن را به معنای نزول اجمالی آن معنا کرد. زیرا از آیات یاد شده در صدر بحث به خوبی استفاده می‌شود، که همه قرآن در شب قدر نازل شده، و شب قدر هم عبارت از زمان اندازه‌گیری و تفصیل و تفریق امور و کثرت و مانند آن است، و هرگز نمی‌توان نزول قرآن را در آن شب نزول اجمالی و بسیط و واحد تفسیر کرد.
و لکن بیان شد که؛ اجمال و دفعه دو قسم است. یک قسم با تفصیل و کثرت سازگار است و یک قسم دیگر، مقابل آن می‌باشد که هرگز با تفریق و تشتت مناسب نیست. بنابراین انزال دفعی با تفصیل و کثرت لیلة‌القدر سازگار خواهد بود. و توضیحاً چنین بیان می‌شود که؛ گرچه از سوره دخان استفاده می‌شود که قرآن در شبی نازل شد که همه‌ی امور در آن شب، به اندازه نازل می‌شود، تمام بسته‌ها باز می‌شود، تمام واحدها تکثیر می‌شود، تمام قانون‌های اصلی به فروعات کثیر تبدیل می‌شوند، ولی این معنا را باید دقت کرد؛ که تقدیر و اندازه‌گیری در جهان امکان به دو نحو است.
قرآن کریم بعضی از مراحل وجودی را حد قدر و اندازه و کثرت و تفصیل می‌داند و از آن حد بالاتر را فوق قدر و اندازه می‌داند، و آنها را بعنوان اصول کلی، به عنوان محکم و مانند آن معرفی می‌کند. در سوره‌ی «حجر» فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌» (10) یعنی هیچ چیزی نیست، مگر اینکه دارای چندین خزینه است و همه‌ی خزائن او پیش ماست، و ما به اندازه‌ای که صلاح می‌دانیم تنزلش می‌دهیم. پس هر چیزی خزینه‌ای دارد و این یک اصل قرآنی است، و از آن خزینه با اندازه‌گیری و مقداری که خدای سبحان صلاح می‌داند تنزل می‌کند، این هم اصل دوم قرآنی.
از این دو اصل استفاده می‌شود، که مقام اندازه‌گیری و تنزل و قدر از خزائن غیب پایین‌تر است، و اشیاء جهان مادامی که در خود خزینه هستند، اندازه‌گیری نشده، و از هم جدا نمی‌باشند، چون در خزائن غیب، تفضیل و کثرت نیست، بلکه اندازه‌گیری اشیاء همراه با تنزل آن‌ها است. مثل آنکه علوم تفصیلی فراوانی در ملکه اجتهاد انسان مجتهد مخزون باشد. این ملکه اجتهاد که مخزن علمی اوست امری است بسیط، زیرا یک نورانیت علمی بیش نیست. وقتی از این مجتهد مسائلی را می‌پرسند جواب‌های مناسب هر سؤالی را از مخزن واحد و بسیط که همان ملکه نورانی اجتهاد است، تنزل می‌دهد.
اگر از مجتهدی هزار مسأله پرسیدند و او به اندازه‌ی هر سؤال جوابی داد، این به آن معنا نیست که هزار جواب جدای از هم در مخزن علمی او کنار هم وجود داشت، زیرا او در مقام اجتهاد یک ملکه‌ی بسیط علمی بیش ندارد، و از ملکه‌ی اجتهاد که یک مقام نوری است و در آنجا اندازه‌گیری اصلاً وجود ندارد، هزار جواب جدای از هم و اندازه‌گیری شده تنزل می‌کند. پس این تقدیر و اندازه‌گیری و این کثرت، در مقام تنزل است نه در مقام عالی اجتهاد.
خدای سبحان فرمود؛ هر چیزی خزائنی دارد که ما به اندازه‌ی معلوم او را از آن خزانه نازل می‌کنیم. خود خزینه جای اندازه‌گیری و قدر نیست، بلکه جای قضا و جای وحدت و جای اجمال و مانند آن است.
ولی تعبیرات دیگری در قرآن کریم هست که نشان می‌دهد هر چیزی در جهان امکان دارای اندازه است تنها چیزی که قدر - به سکون دال - در جهان امکان دارای اندازه است تنها چیزی که قدر - به سکون دال - و قدر - به فتح دال - و اندازه‌گیری و هندسه‌گیری در او راه ندارد و نامحدود است، خدای متعال است و بس. تنها خداست که قابل اندازه‌گیری نیست، و گرنه هر موجود غیر خدایی دارای اندازه و حد معین است.

مثلاً؛ در سوره‌ی «رعد» فرمود: «وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ» (11) هر چیزی در نزد خدا اندازه‌ای دارد. نه تنها آنچه از مخزن غیب تنزل کرده، دارای قدر و قدر و اندازه است، بلکه خود خزائن غیب هم دارای اندازه است. خود بخش قضا هم که فوق قدر است دارای اندازه است. برای اینکه خزائن را هم به جمع ذکر کرده، فرمود: «إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» یعنی هر شیء دارای چندین خزینه است، و هر خزینه حد خاص خواهد داشت. اگر خزائن غیب هر کدام اندازه‌ی خاص نداشته باشند و قدری در آنجا نباشد، کثرت ندارد. اگر کثرت نباشد جمع بسته نمی‌شود. یعنی نمی‌توان گفت «خزائن»، بلکه باید گفت «خزینه». از اینکه خدا مخازن غیب را به کثرت نام برده، فرمود؛ برای این امور خزائنی است، معلوم می‌شود هر خزینه باید جدای از خزینه‌ی دیگر و دارای اندازه دیگر باشد، تا در کنار و در قبال او باشد. اگر همه آن‌ها بسته و محکم بود و یک امر بودند، دیگر به تعبیر کلمه جمع یاد نمی‌شدند. معلوم می‌شود برای خزائن هم کثرتی و اندازه‌ای است، چه اینکه در سوره‌ی «رعد» فرمود؛ تمام اشیاء دارای اندازه‌اند «کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ».

هم آیه‌ی سوره‌ی «حجر» می‌گوید؛ برای امور خزائنی است که نشانه‌ی کثرت و اندازه است، هم سوره‌ی قمر می‌گوید: «إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (12) ما هر چه را که آفریدیم به قدر آفریده‌ایم. عنوان خلق در این آیه مقابل عالم امر نیست، بلکه عنوان خلق، در این مورد به معنای عام است، که امر و خلق را زیر پوشش خود می‌گیرد.
چون گاهی عنوان خلق، خاص است و در برابر امر قرار می‌گیرد، مانند «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (13) و گاهی عنوان خلق، عام است که بر عالم امر هم اطلاق شده. در این صورت فرشتگان و دیگر موجودات عالم امر را هم می‌گویند مخلوق الهی‌اند. محتوای آیه یاد شده این است که؛ ما همه چیز را به اندازه خلق کردیم. منتها این اندازه را باید درست دقت کرد. چون ممکن است چیزی نسبت به مادون بی‌اندازه باشد، اما نسبت به مافوق دارای قدر و اندازه است.
آن موجودی که اندازه‌ای نسبت به جهان امکان ندارد، بلکه نسبت به آن، بی‌اندازه است، ولی نسبت به خالق جهان امکان، قدر و اندازه دارد، همانا انسان کامل است. انسان سالکی که پایان سیر او لقاءالله است بی‌اندازه است. انسان کاملی که در بستر صراط مستقیم شروع به حرکت کرد، حرکتش آنقدر دوام دارد تا به لقاءالله برسد و بعد از نیل به لقای حق سفر دیگری از حق به سوی سایر اسماء و صفات ذاتی حق دارد که پایان‌پذیر نیست. گرچه همین انسان سالک نسبت به ذات اقدس‌اله که مطلق محض است قدر و اندازه‌ای دارد، اما نسبت به جهان امکان بی‌اندازه است، و محدود نیست. انسان در این سیر طولانی و پر برکت، از نازلترین مرحله هستی شروع می‌کند «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» (14) تا عالی‌ترین مرحله‌ی آن که عبارتست از دیدار باطنی پروردگار «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» (15) و بالاتر از لقاء ربوبی لقاءالله نصیبش می‌شود «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاَقُوهُ». (16)
خدای سبحان هم وعده لقاءالله داد و هم زاد‌راه را بیان کرد. فرمود؛ از خدا بپرهیزید و بدانید که الله را ملاقات می‌کنید. مسأله‌ی لقاءالله فوق مسأله‌ی لقاءالرب است «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ» (17). معلوم می‌شود لقاءاللهی هست که تکذیب کنندگان زیان کردند و سرمایه را باختند. چون لقاءالله بیکران است، پس حدی برای انسان کامل از این نظر نیست. همه‌ی آنچه که در این راه طولانی با انسان بودند، یا برای اینکه او را در این راه کمک کنند مانند فرشتگان و انسان‌های صالح متوسط، و یا برای اینکه او را در این راه باز بدارند و رهزنی کنند مانند شیاطین انس و جن، همه اندازه دارند. همه در بین راه می‌مانند. تنها اوست که به راه خود ادامه می‌دهد. هم راهنمایان و معاونان انسان محدودند، و هم راهزنان و مانعان انسان متناهی‌اند، لذا همه در بین راه می‌مانند.
هم دوستان انسان در راه می‌مانند، هم دشمنان انسان در راه می‌مانند. این انسان کامل است که سیر ابدی را ادامه می‌دهد تا لقاءالله. فرشتگان، دوستان انسان اهل طریقتند، شیاطین، دشمنان انسان کاملند. شیطان در سر راه قرار گرفت که رهزن باشد، و نگذارد انسان این راه را ادامه دهد. فرشتگان در این راه مدد می‌کنند، دستیارند و معین، تا انسان سالک به خوبی این راه را ادامه دهد. قرآن می‌گوید همه‌ی اینها دارای اندازه و مقطع خاصند. دشمن‌های انسان دارای قدر و اندازه‌اند. تا یک اندازه رهزنی می‌کنند، و از آن به بعد دیگر از دستشان برنمی‌آید که رهزنی کنند. دوستان و معاونان انسان دارای اندازه‌اند و تا یک مقدار معین از آنها برمی‌آید که به وی کمک کنند. وقتی انسان متکامل از آن حد گذشت دیگر نه از دوست کمکی ساخته است نه دشمن به او دسترسی دارد.
آن مرحله نهایی را انسان کامل مستقیماً تحت ولایت الله ادامه می‌دهد. در قرآن کریم فرمود؛ راهی که انسان در مسیر او می‌تواند به الله برسد مستقیم است «وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» (18) «إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌» (19). آن راه مستقیم دارای این مزایاست که نه اختلاف در آن صراط مستقیم است، که بعضی از اجزائش با اجزاء دیگرش نسازند. نه تخلف در صراط مستقیم است که یک قسمتش راه باشد، یک قسمتش بریده باشد و راه نباشد، و نه پویندگان این راه با هم مخالفند.
صراط مستقیم آن است که نه در او اختلاف باشد، نه در او تخلف باشد، نه بین پیوندگانش مخالفت. نه اختلاف، نه تخلف، نه مخالفت. اگر یک راهی همواره نباشد، بخشی از او فراز داشته باشد، بخشی از او نشیب داشته باشد، این راه مختلف است، همگون و همسان و یک‌دست نیست. راه است ولی یکسان نیست. اگر یک راه بعضی از مقاطع او قابل رفتن باشد، و برخی از مقاطع او بریده باشد، و قابل رفتن نباشد، چون مقطع دومش بریده است و قابل رفتن نیست، از مقطع اول تخلف کرده است، لذا صراط مستقیم نخواهد بود. و همچنین بین پویندگان این راه مخالفت نباشد.
انبیاء و اولیاء که پویندگان این راهند مخالف هم نیستند، هر پیغمبری که آمده سخن انبیاء گذشته را تأیید کرده است. «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ» (20) پس نه مخالفت بین پویندگان این راه است که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (21) زیرا مؤمن فرزند نور و رحمت است «أبوه النور وامه الرحمة» (22) آن طوری که صاحب محاسن برقی از امام ششم (علیه السلام) نقل کرد فرمود؛ مؤمن پدرش نور است و مادرش رحمت.
جامعه‌ی مؤمنان، با عقل و عاطفه به سر می‌برند. هم مسائل جهانی را خوب می‌فهمند و هم با هم گرایش دارند. پس مخالفتی بین آنان نیست. لذا فرمود: «انما المؤمنون اخوة» چون همه فرزند یک عقل و یک نورند، همواره از بینش صحیح و گرایش درست برخوردارند. پس پویندگان این راه با هم مخالفت ندارند. خود این راه هم اختلاف و تخلف ندارد. ولی در این راه رهزنانی هستند. شیاطین رهزن این راهند. در این راه قرار گرفته‌اند نه خود بر آن راه می‌روند و نه می‌گذارند پویندگان آن راه بروند.
قرآن کریم شیطان را به عنوان اینکه رهزن است و جلوی پویندگان را می‌گیرد نام می‌برد، و سخن شیطان را چنین نقل می‌کند که: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ‌» (23) من سر راه مستقیم می‌نشینم، نمی‌گذارم اینها بروند. ولی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این صراط مستقیم هست، راه را نشان می‌دهد و آن را طی می‌نماید و دیگران را به همراه می‌برد. «یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ‌ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‌ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (24) یعنی تو بر صراط مستقیمی. بلکه خود صراط مستقیم هستی.
پس انسان کامل، هم می‌رود و می‌برد و شیطان نه می‌رود، نه می‌گذارد کسی برود، مانند منافقان و کافران که «وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ» (25) هم ناهیند، هم نائی. هم دورند هم دوردارنده و بازدارنده‌اند.
اما شیطان تا کجا می‌تواند رهزنی کند؟ تا چه اندازه می‌تواند مزاحمت کند؟ اگر انسان این راه را ادامه داد وسرعت گرفت «وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (26) و بعد از سرعت سبقت گرفت «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ» (27) أمثال ذلک و بعد از سرعت و سبقت امام شد «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً» (28) پیشوا و نمونه و الگو شد، دیگر شیطان به او دسترسی ندارد.
چون صراط مستقیم، صراطی است به سمت بالا. شیطان از پایین دسترسی به بالا ندارد. خودش نیز به عجز خود اعتراف کرد و گفت؛ همه‌ی اینها را گمراه می‌کنم «إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ‌» (29) آنهایی که، مخلص تواند، آنانی را که برای خود انتخاب نموده‌ای، من به آنها دسترسی ندارم. پس قدر و هندسه‌ی شیطنت هم محدود است. همانطوری که وهم را در مسائل کلی عقل که عقل مستقلاً در آن‌ها حضور دارد راهی نیست، تخیل را در مرحله‌ی عقل کامل راه نیست، وسوسه را در مقام شهود محض راه نیست، نه رهزنان عقل عملی را در مقام توحید افعالی و صفاتی و ذاتی است و نه رهزنان عقل نظری را در بعد تخیل و توهم راهی به عقل نظری است، شیطان هم همینطور، نسبت به بندگان مخلص رهزنی ندارد.
اندازه‌ی شیطنت در نظام هستی محدود است. شیطان مرزی و حدی دارد. از آن حد گذشته، جا برای وسوسه او نیست و این هم سرش بیان شد. در مرحله‌ای که باطل وجود ندارد، شک و وسوسه‌ هم وجود ندارد. چون شک و وسوسه در جایی است که حقی باشد و باطلی. آن‌گاه یک چیزی مشکوک باشد، که آیا از قسم حق است یا از قسم باطل؟
ولی در موطنی که جز حق چیزی وجود ندارد، و باطل را در آنجا راه نیست، وسوسه و تردید هم در آنجا راه ندارد. مثلاً اگر در یک کتابخانه حرفی جز حرف الف نبود ما هر حرفی را چه از دور و چه از نزدیک می‌دیدیم یقین پیدا می‌کردیم که آن حرف همانا الف است. چون غیر از الف در اینجا حرف دیگری وجود ندارد. ولی اگر حروف دیگری در این کتابخانه بود مثلاً دو حرف بود، یکی الف بود، و دیگری باء، آن وقت یک حرفی را ما از دور می‌دیدیم شک می‌کردیم که آیا این حرف الف است یا باء؟ چون دو حرف وجود دارد، فرد مشکوک هم وجود دارد ولی اگر در این کتابخانه جز الف حرف دیگر نمی‌بود، ما شک نمی‌کردیم. هر چه می‌دیدیم جز پیدا می‌کردیم که الف است.
برای عباد مخلص در آن مقطع بالای هستی جا برای شک و وسوسه نیست، چون در آن موطن جا برای باطل نیست. وقتی جا برای باطل نبود هرگز وسوسه نیست. پس شیطان را هم به آن مقام منیع راه نیست. شیطنت هندسه‌اش محدود است. دشمن رهزن و مانع طی طریق، عمرش محدود به حد معین است و از آن مرحله به بعد، انسان سالک راه را با کمک دوستانش که فرشتگان الهیند طی می‌کند. و از هر مرحله‌ای که بالا می‌رود عده‌ای از دوستان او می‌مانند. چون فرشتگان هم هر کدام با قدری معین خلق شده‌اند «وَ مَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ‌». (30) تا به آن مرحله‌ای می‌رسد، که بهترین آنها مانند جبرئیل (سلام الله علیه) می‌گوید: «لودنوت أنملة لاحترقت» (31) من اگر یک بند انگشت بالاتر بروم، شدت نورانیت سرادقات جلال و جمال مرا می‌سوزاند. لذا توان بالا رفتن از آن مقام رفیع را ندارد.
سالک الهی، مراحل نهایی را تحت ولایت مستقیم الله طی می‌کند. و خلاصه آنکه همان مطلبی را که جبرئیل (سلام الله علیه) به عنوان اعتراف به عجز در معراج رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت؛ همه موجودات در شرایط خاص، گویای آن هستند. زیرا هر موجودی دارای حد و اندازه‌ای است که اگر از آن اندازه بخواهد بالاتر برود می‌سوزد. هم دشمن‌های انسانیت اندازه‌ای دارند که بالا رفتن از آن میسورشان نیست، هم دوستان انسانیت حد و قدری دارند که بالاتر رفتن از آن مقدورشان نیست. چون «وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ».
البته انسان کامل دارای مقامی است، که نه دست دوستان به او می‌رسد تا دستیار او باشند و نه دست دشمنان به او می‌رسد که نسبت به او دست‌درازی کنند، و این مقام منیع را رسول‌الله (صلی الله علیه وآله و سلم) طی کرده است و همچنین آن انسان‌های کامل که به منزله‌ی نفس رسول اللهند طی نموده‌اند.
خلاصه آنکه؛ اصل آفرینش با نظم و هندسه همراه هست و اگر گفته می‌شود که اندازه در عالم قدر است نه در عالم قضا، ناظر به اندازه خاص است و گرنه تمام اشیاء جهان آفرینش با اندازه آمیخته‌اند. کل جهان دارای قدر و اندازه است، یک قدری است در مقابل قضاء و آن قدر خاص است و یک قدری است عام که قضا را هم زیر پوشش گرفته است، که آن قدر با اصل خلقت همراه است.
فرمود: «فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ‌ أَمْراً مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ‌ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» (32) ما رحمتی را از پیشگاه پروردگار تو می‌فرستیم و مراد از رحمت در این آیه همان رحمت معنوی و خاص است. مثلاً رسالت پیامبر رحمت است، تنزیل کتاب آسمانی رحمت است. انسان را از عواقب تلخ تبهکاری بیم دادن رحمت است. همه اینها رحمت خاص الهی است «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‌» (33) تحقیقاً خدا هم سؤال‌ها را می‌شنود، هم می‌داند چگونه پاسخ مناسب به آن‌ها مرحمت کند.
«رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» (34) یعنی خداوندی که وحی و نبوت و سایر برکتها را ارسال می‌کند، همان خدائیست که کل نظام موجود را می‌پروراند، اگر شما یقین داشته باشید که نظام عالم را الله اداره می‌کند، همان الله است که برای هدایت شما پیغمبر فرستاده است. البته اگر بپذیرید. به تعبیر لطیف صاحب کشاف «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ‌» را در جایی می‌گویند که یک احسان و کرمی از طرف کسی به شخصی برسد. به او می‌گویند این سخا و کرم و جود و بخشش از آن بخشنده‌ی معروف است. اگر شنیده باشی.
مثلاً اگر کسی شهره‌ی سخا و کرم بود و از طرف او کرامتی به شخصی رسید، می‌گویند این کرامت و سخاوت از فلان شخصی است که مشهور به کرم است اگر شنیده باشید. «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» یعنی اگر بدانید که پروردگار آسمان و زمین همان خدای کل است. پیامبری برای هدایت شما از طرف همان خدا آمده، چون رب همه این نظام و پرورنده آن اوست، و انسان باید پرورنده‌ی خود را عبادت کند پس هیچ معبودی جز الله نیست. او را عبادت کنید.
«لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ‌» (35) او هم پرورنده‌ی شماست، هم پرورنده‌ی پیشینیان شماست و هم معبودی است به حق، که تنها او را باید عبادت کرد و بس.
مسأله‌ی توحید ربوبی را، مسأله‌ی ضرورت وحی را و مسأله‌ی ربوبیت را در اندازه‌گیری کل جهان تا اینجا مطرح کرده است، که همه‌چیز را خدا روی اندازه تنظیم می‌کند و برای رسالت و همچنین برای هدایت هم اندازه‌ای است. چه اینکه برای ربوبیت آسمان و زمین هم اندازه است.

اما در قبال همه‌ی این لطائف می‌فرماید: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ‌» (36) اینها در شک و تردید به سر می‌برند، و بازی می‌کنند. سخنان اینها در حد شک است نه یقین. کار اینها در حد بازی است نه عمل صالح. در تفسیر عنوان «لعب» از لحاظ اشتقاق و پیدایش، این فرع از یک اصل لغوی و ادبی از ماده لعاب، ریشه یافته است. معنای لعب بودن دنیا و مانند آن اینست که؛ کار اهل دنیا، فکر اینها و سیره‌ی اینها در حد یک لعاب است. و لعاب دهان هرگز تشنه را سیراب نمی‌کند، بلکه لعاب همینکه لب را تر کرد خشک می‌شود. فرمود؛ دنیا لعابی بیش نیست. هرگز عطش انسان تشنه‌کام را برطرف نمی‌کند. این بازیهای اهل دنیا، در حد مضمضه‌ی با لعاب دهان است. که هرگز تشنه را سیراب نمی‌نماید.

شک و تردید در حد لعاب دهان است. سرگرمی کودکان میدان بازی هم در حد لعاب است که در یک مقطع خاص از زندگی به آن سرگرمی و انس دارند، بدون اینکه بهره‌ی کافی از آن‌ها ببرند، عمر را از دست می‌دهند.
وقتی از امام ششم (سلام‌الله علیه) پرسیدند که امام بعد از شما کیست؟ فرمود: «من لا یلهو و لایلعب» (37) امام هفتم کسی است که اهل لهو و لعب نیست. نه چیزی او را سرگرم می‌کند، نه او خود را به چیزی مشغول می‌کند. در این حال حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) وارد شد، در حالی که بره‌ای در اختیار آن حضرت بود. به او دستور داد که: «اسجدی لربک» (38) در پیشگاه خدا سجده کن. امام ششم (سلام ا‌لله علیه) در حضور این شخص فرزند خویش را در آغوش گرفت، فرمود: «بأبی من لایلهو و لایلعب» (39) پدرم فدای فرزندی این چنین که در کودکی، حیوان را به سجده در پیشگاه خدای سبحان دستور می‌دهد.
بره را کودک برای بازی کردن و انس پیدا کردن می‌گیرد. اما نه کودکی چون موسی بن جعفر (علیهما السلام). اینها اهل لهو و لعب نیستند. وقتی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) باب الحوائج الی الله در یک محیط پر جمعیت و ازدحامی شروع به نماز کرده بود. به جعفربن محمد الصادق امام ششم (علیه السلام) گفتند که فرزندت موسی (علیه السلام) در جای پر ازدحام مشغول نماز بود. عده‌ای می‌آمدند از کنار سجاده‌ی او می‌گذشتند. امام ششم (علیه السلام) از فرزند گرانقدرش پرسید که چگونه در جای پر جمعیت و پرازدحام نماز می‌خواندی و از کنار سجاده‌ی تو عده‌ای رفت و آمد می‌کردند؟ فرمود؛ کسی را من عبادت می‌کردم که از عابرین کنار سجاده‌ی من، به من نزدیکتر بود. من خدایی را عبادت می‌کردم که از اینها که به من نزدیک می‌شدند نزدیکتر بود.
یکی از مقام‌های سالک الهی همانا مقام احسان است «الاحسان أن تعبدالله کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک» یعنی مقام احسان آن است که طوری خدا را عبادت کنی که گویا او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی تحقیقاً او تو را می‌بیند و این مقام ثمره یقین است.
آنچه را که دیگران دارند لعب، خواهد بود. شبهه‌‌ی اهل تردید لعاب آنهاست. هرگز آن شبهه، علم و ماء زلال نیست، که عطش جهل را خاموش کند. علم، همان آب زلال است که به عطش جهل پاسخ می‌دهد. شبهه و شک مکتب‌های مادی جز لعاب دهان چیزی نیست. هرگز انسان تشنه‌ی معارف را با این شبهات مادیین نمی‌شود سیراب کرد.
فرمود: «بل هم فی شک یلعبون» یعنی اینها با لعاب سرگرمند. و اگر درون کاوی کنند چشمه‌ی زلال و آب ناب از درونشان می‌جوشد. مثلاً اگر کسی چهل روز به کاوش در نهانخانه قلب بپردازد چشمه‌های حکمت از دل او می‌جوشد «من أخلص الله أربعین یوماً فجرالله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه». (40)
در جوامع روایی ما این دستور سیر و سلوک را معصومین (علیهم‌السلام) به ما داده‌اند. آنها که این راه را رفته‌اند، آنها که به جایی رسیدند که هم دوستانشان می‌گویند: «لودنوت أنملة لاحترقت» هم دشمنان می‌گویند: «الا عبادک منهم المخلصین»، هم رهزن اعتراف می‌کند که من دسترسی به آنان ندارم که دست‌درازی کنم، هم دوست اظهار عجز می‌کند که دیگر از من کمک یا همراهی برنمی‌آید، آنها فرموده‌اند اگر چهل روز جانت را کندوکاو کنی، چشمه‌های حکمت از آن می‌جوشد. چرا با لعاب دهان سرگرمی؟
چهل روز انسان مواظب زندگی خود، غذای خود، خوابیدن خود، حرف خود، چشم و گوش خود باشد، چشمه‌های حکمت از قلب او بر زبان او می‌جوشد. این انسانی که در درونش قناتها و چشمه‌های زلال دارد، حیف نیست که خود را به لعاب دهان سرگرم کند؟!
امیداوریم به حق محمد و آل محمد (علیهم آلاف التحیة والثناء) چشمه‌های معارف قرآنی و حکمت اهل بیت از دلهای همه بجوشد.
خدای سبحان به برکت قرآن کریم اسلام و رزمندگان اسلامی را ظفرمند و پیروز بفرماید. خدای سبحان را به جمیع انبیاء و اولیاء قسم می‌دهیم به برکت قرآن کریم که ایام فجر است و آغاز پنجمین سال پیروزی انقلاب اسلامی، اسلام و رزمندگان اسلامی را در تمام جبهه‌های حق ظفرمند و پیروز بفرماید. رهبر عظیم‌الشأن انقلاب اسلامی را در سایه‌ی ولی عصر - ارواحناه فداه - از امدادهای غیبی برخوردار بفرماید. ارواح شهداء اسلام را با انبیاء و اولیاء الهی محشور بفرماید. معلمین ما را غریق رحمت بفرماید. پایان امور همه را به خیر و سعادت ختم بفرماید. امت شهیدپرور ایران را در سایه عنایتهای ولی عصر - ارواحناه فداه - مؤید و مظفر و موفق و منصور بفرماید.

پی‌نوشت‌ها

1- سوره‌ی دخان، آیات 1 2.
2- سوره‌ی دخان، آیه‌ی 3.
3. سوره‌ی نمل، آیه‌ی 6.
4. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 4.
5. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 185.
6. سوره‌ی قدر، آیه‌ی 1.
7. سوره‌ی دخان، آیات 3 و 4.
8. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 106.
9. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 32.
10. سوره‌ی حجر، آیه‌ی 21.
11. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 8.
12. سوره‌ی قمر، آیه‌ی 49.
13. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 54.
14. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 1.
15. سوره‌ی انشقاق، آیه‌ی 6.
16. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 223.
17. سوره‌ی أنعام، آیه‌ی 31.
18. سوره‌ی أنعام، آیه‌ی 153.
19. سوره‌ی هود، آیه‌ی 56.
20. سوره‌ی صف، آیه‌ی 6.
21. سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 10.
22. محاسن برقی ج1، ص 131.
23. سوره‌ی أعراف، آیه‌ی 16.
24. سوره‌ی یس، آیات 1تا 4.
25. سوره‌ی أنعام، آیه‌ی 26.
26. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 133.
27. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 148.
28. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 74.
29. سوره‌ی ص، آیه‌ی 83.
30. سوره‌ی صافات، آیه‌ی 164.
31. بحار ج 18 ص 382.
32. سوره‌ی دخان، آیات 4تا 6.
33. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 7.
34. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 7.
35. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 8.
36. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 9.
37. الکافی، کتاب الحجة، باب الاشارة والنص علی أبی الحسن (علیه السلام).
38. الکافی، کتاب الحجة، باب الاشارة والنص علی أبی الحسن (علیه السلام).
39. الکافی، کتاب الحجة، باب الاشارة والنص علی أبی الحسن (علیه السلام).
40. بحار ج70 ص 249.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.