نویسنده: دکترمحمدرضا اصلانی (همدان)
Satire
طنز در اصل کلمهای عربی است و در معنی واژگان معنی مسخرهکردن، طعنهزدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن میدهد. در فرهنگ عربی به فارسی لاروس آمده است. طَنَزَ طَنزاً (او را ریشخند کرد و سخنانی به او گفت که او را به هیجان آورد.) معادل انگلیسی طنز Satire و واژگان هم خانوادهی آن Satirist (طنزپرداز)، Satiric (طنزآمیز) و Satirist (کسی را که به طنز کشیدن) هستند. Satyros ریشهی یونانی، Satira و Satura هم ریشههای لاتین این واژه است. Satira نام ظرفی پر از میوههای متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود. معنی واژگانی satura که غذای کامل یا آمیختهای از هر چیز بود، ابتدا به شعرهایی دوازده هجایی با درونمایهای خاص اطلاق میشد. واژهی Satura بعدها توسعهی معنایی پیدا کرد و لحن و درونمایهی شعر را، علاوه بر شکل، مورد لحاظ قرار داد. املای این واژه ابتدا به Satyra و سپس در زمان انگلیسی به Satyre تغییر شکل یافت. در نیمهی دوم قرن شانزدهم نویسندگان دورهی ملکه الیزابت اول به غلط تصور میکردند Satyre برگرفته از ساتیر (Satyr) است. Satyr موجود خیالی از اساطیر یونانی بود که به تندخویی، بیادبی و برملاکردن عیبهای پنهان شهرت داشت. به همین دلیل تندی، خشونت و زمختی را لازمهی شعر Satyre میپنداشتند تا «به سان جوجه تیغی، تیغهایش را به هر سویی پرتاب کند».در اصطلاح ادبی طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می شود که اشتباهات یا جنبههای نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی سیاسی یا حتا تفکرات فلسفی را به شیوهای خندهدار به چالش میکشد. در کتاب مقدمهی مک گراهیل بر ادبیات در تعریف طنز آمده است:
«اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونهسازی، خشم و نقیضه، ضعفها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد میکشد.»
طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چندلایه دارد. طنز گرچه طبیعتش برخنده استوار است، اما خنده را تنها وسیلهای میانگارد برای نیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالتها. طنزگرچه در ظاهر میخنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را میخشکاند و او را به تفکر وا میدارد، به همین خاطر در مورد آن گفتهاند:
«طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آهآه».
بهرام صادقی در مصاحبهای که در شهریور 1355 با هفتهنامه رستاخیز جوانان داشت میگوید:
«وظیفهی طنز ابراز این حقایق و نشان دادن فساد و بدی و انحطاطی است که در محیط و موقعیتهای مختلف وجود دارند و خواننده پس از خواندن طنز و احتمالاً خندیدن، ناگهان در درون خود و ژرفای ذهنش به تفکر واداشته میشود و اندیشیدن به حقایق و بدیهایی که بلافاصله پس از اتمام آن خندهها چون زخمی که سرباز کرده باشد، بر دیدگان او قرار میگیرد.»
او سپس در ادامهی مصاحبه میافزاید:
«طنز، جز خنداندن، بر اعصاب خواننده تازیانه میزند و آن را از خمودگی ناشی از تکرار خود در اجتماع بیدار میکند و میفهماند که پس از خاتمه قصه و خندیدن تازه اول کار است و نوبت تو است که به خود بیایی، بیاندیشی و دریابی که زهر واقعیتی را که بدون آگاهی تو در پیرامونش، اعصابت را به رخوت و خمودگی فرو برده است اکنون باید با پادزهر تفکر و شناخت شرایط هستی و محیطی که در آن زندگی میکنی از تن و ذهنت بیرون بیاید.»
باید خاطرنشان کرد خنده خود ذاتاً ماهیتی انسانی دارد. به تعبیر هانری لویی برگسون چشمانداز میتواند زیبا، ظریف، دلانگیز یا زشت و بیمعنا باشد، اما هرگز خندهآور نخواهد بود. حیوانی ممکن است ما را بخنداند، ولی این حالت به آن علت است که در او اتفاقاً رفتار یا حالتی انسانی دیدهایم. یک کلاه ما را به خنده میآورد، اما آنچه ما در این شیء به مسخره میگیریم تکه نمد یا حصیر نیست، بلکه شکلی است که یک انسان به آن داده است و تخیلی که آن انسان کلاه را به قالبش درآورده است. در همین حیطه هربرت اسپنسر در اشاره بر خندهی ناشی از طنز، خنده را نشان کوششی میداند که ناگاه به خلاص میانجامد.
الکساندر پوپ طنز را زادهی غریزهی اعتراض میدانست، اعتراضی که به هنر تبدیل شده است. جان درایدن هدف غایی طنز را اصلاح شرارتها میدانست. دانیل دوفو از طنز با تعبیر تغییری اساسی یاد کرد و ایان جک طنز را زادهی غریزهی اعتراض میدانست و خشمی که به هنر تبدیل میشود.
جاناتان سوئیفت، نویسندهی بزرگ ادبیات انگلیس توصیف معروفی دربارهی طنز دارد:
«آیینهای است که بینندگان آن عموماً چهرهی کسی جز خودشان را در آن کشف میکنند و این علت عمدهی استقبالی است که نسبت به طنز در دنیا وجود دارد و باز به همین خاطر کمتر کسی از آن میرنجد.»
دکتر جانسون در فرهنگ لغات خود طنز را این گونه معرفی میکند:
«شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد.»
الکسندر پوپ در مؤخرهای بر طنز (1738) در شعری طنز را اینگونه مورد خطاب قرار میدهد:
O Sacred weapon! Left for truth’s defence. Sole dread of Folly, Vice and Insolence! To all but Heav’n – directed hands deny’d The muse may give thee but the Gods must guide
Rev’rent I touch thee!
رونالد نوکس در مقالههایی در باب طنز (1928) طنزپرداز را به پسربچهای تشبیه میکند که با تپانچهای آبی این طرف و آن طرف میرود و از آتش مراقبت میکند. او همچنین میگوید طنزپرداز مانند یک روان درمانگر وظیفهاش ریشهکن کردن دلایل بیماریهای اصلی روح همچون ریا، غرور و حرص است. البته ضرورتی ندارد طنزپرداز خود را به این سرطانهای روح محدود کند.
پیراندلو در تبیین احساس ناشی از ساخت طنز در بخش دوم رسالهی طنزگرایی میگوید:
«زنی یپر، با موهای رنگ کرده، سراپا چسبناک از روغنی چندشآور، آرایشی ناشیانه و با لباسهای رنگ و وارنگ جوانی.»
در نگاه اول این زن خندهای تمسخرآمیز را در بیننده بر میانگیزد، اما وقتی مشخص میشود چرا این چنین نامناسب آرایش و بزک کرده است، شاید برای جلب محبت شوهری که بسیار جوانتر از او است، خنده جای خود را به احساس دیگر میسپارد. این احساس جنبهی مخالف (Feeling of the Opposite)، احساس این که چرا چیزی نابجا و نامتناسب است، موجب خنده و استهزا میشود. بعد از این مرحلهی ادراکی میآید که سرچشمهی طنز است، ادراک جنبهی مخالف (Recognition of Opposite) یعنی آگاهی یافتن بر این واقعیت که چیزی نابجا و نامتناسب است.
در بخش دیگر از رسالهی طنزگرایی، پیراندلو با زبانی استعاری میگوید:
«طنز مثل ستون هرمس دو چهرهای است که یک چهرهی آن به اشکهای چهرهی دیگرش میخندد.»
طنز در ذات خود، انسان را بر میآشوبد، برتردیدهایش میافزاید و با آشکار ساختن جهان همچون پدیدهای دوگانه، چندگانه یا متناقض انسان را از یقینها محروم میکند. به همین دلیل لئوناردو شاشا میگوید:
«درک هیچ چیز دشوارتر از درک طنز نیست و هیچ چیز کشف ناکردنیتر از طنز نیست.»
طنز ظریف است و ساخت آن هنر و استعدادی والا میطلبد. جان درایدن در مقالهی هنر طنز ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیری تشبیه میکند، طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد. پرواضح است این ضربه به چه ظرافت، دقت و مهارتی نیاز دارد تا بیآن که آب از آب تکان بخورد، همه چیز را دگرگون کند. طرف مقابل برای درک این ضربه باید هوشی بالا داشته باشد. درایدن در ادامهی بحث طنز میگوید:
«چه آسان است فردی را از روی مزاح، رذل و پست نامیدن و چه سخت است فردی را بدون استفاده از واژگان زشت، احمق، بیکله و رذل نمایاندن.»
«بین سلاخی کردن بینظم بدن فردی با حرکت تند و سریع شمشیری که سر را از بدن جدامیکند، به طوری که سر دوباره در جای خود قرار گیرد تفاوت زیادی وجود دارد.»
فروید در تبیین نظریههای خود دربارهی طنز میگوید:
«طنز، اجتماعیترین فعالیت روانی است. این نوع ادبی همیشه محتاج وجود شخص سوم است تا آن را درک کند، چون هیچکس آن را برای خود به وجود نمیآورد. طنز باید معترض نیز باشد و فقط در صورتی به نتیجه میرسد که با تمایلات مخالف تصادف کند.»
ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست؟ ضمن تأکید بر عفت قلم طنزنویس، در تفاوت طنز و هزل و هجو میگوید:
«طنز با نیشخندی عنادی و استهزاآمیز که آمیخته به ابهامی از جنبههای مضحک و غیرعادی زندگی است، پا از جاده شرم و تملک نفس بیرون نمینهد و همین نکته مرز امتیاز طنز از هزل و هجو است.»
دکتر شفیعی کدکنی در تعریف خاصی که از طنز ارائه میدهد عنوان میکند طنز عبارت از تصویر هنری اجتماع نقیضین و ضدین است. استاد در ادامه میافزایند:
در تمام طنزهای واقعی ادبیات جهان تصویر هنری اجتماع نقیضین قابل رؤیت است. هر چقدر تضاد و تناقض آشکارتر باشد و گوینده در تصویر اجتماع آنها موفقتر، طنز به حقیقت هنریش نزدیکتر میشود. برای مثال عبید در یک نمونه میگوید:
«خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟
گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چه کار؟»
یا در نمونهای دیگر:
قزوینی را پسر در چاه افتاد. گفت: «جان بابا! جایی مرو تا من بروم رسن بیاورم و تو را بیرون کشم!»
دکتر شفیعی کدکنی از منجیک ترمذی، شاعر قرن چهارم هجری نمونهای ارائه میدهد که در آن هجو و طنز به هم نزدیک میشوند و هجو دارای زمینه طنزآمیزی میشود:
ای خواجه! مرمرا به هجا قصد تو نبود
جزطبع خویش را به تو بر کردم آزمون
چون تیغ نیک، کش به سگی آزمون کنند
و آن سگ بود به قیمت آن تیغ رهنمون
نکته دیگری که دکتر شفیعی کدکنی عنوان میکنند این که ضرورتاً طنز قرار نیست کسی را بخنداند و چه بسا حتا گاهی طنز شخصی را بگریاند. ایشان اشاره میکند که یکی از دردناکترین طنزهای جهان داستان مردی است که در تموز گرم نیشابور، یخ میفروخت و کسی خریدارش نبود و میگفت:
«نخریدند و تمام شد!»
حکیم سنایی این طنز لطیف و دردناک را این گونه میسراید:
«مثلات هست در سرای غرور
مثل یخ فروش نیشابور
در تموز، آن یخک نهاده به پیش
کسی خریدار نی و او درویش
این همی گفت و زار میگریید
که: «بسی مان نماند و کس نخرید!»
به اعتقاد دکتر کدکنی از این منظر حافظ را باید طنزسرایی تمام عیار و شاعری سیاسی پنداشت چرا که با تأکید بر عنصر مذهب تناقض، فریب و ریا جامعه روزگار خود را به بهترین شکل به تصویر میکشد.
حافظ در بیتی میگوید:
عیبم بپوش، زنهار! ای خرفه میآلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
حافظ در پی آن است تا با خرقه میآلود خویش عیب را در برابر آن «پاک پاکدامن» بپوشاند.
یا وقتی میگوید:
کردهام توبه، به دست صنم باده فروش
که دگر مینخورم بیرخ بزم آرایی
در این بیان چند نوع تناقض با یکدیگر گره خوردهاند، چرا که توبه به دست صنم بادهفروشی انجام میشود که به اعتبار بادهفروشی و صنمیت (در معنی لغوی کلمه، یادآور بت و بتپرستی) تناسبی با توبه دادن ندارد. و نکته دیگر تناقضی که در رابطه میان دو مصراع نهفته است.
در نمونهای دیگر:
چنین که صومعه آلوده شد به خون دلم
گرم به باده بشویید، حق به دست شماست
تمام اجزای این بیت از گره خوردگی تناقضها ترکیب یافته و مذهب مهمترین عامل این تناقض، آلوده شدن یا همان نجس شدن و با باده شستن، یعنی تطهیر نجس با نجس و از همه مهمتر حق به دست شماست. یعنی باده حق است، همان بادهای که به دست شماست.
در این راستا همچنین میتوان طنزهای نهفته در بیتهای زیر را ملاحظه کرد:
- محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سربازار بماند
- فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که میحرام، ولی به زمال اوقاف است
- به آب دیده بشوییم خرقهها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
- در آستین مرقع، پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است
- من که شبها ره تقوی زدهام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم، چه حکایت باشد
- خدا را محتسب، ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع ازین افسانه بیقانون نخواهد شد
در میان شاعران یونان و روم، شعرهای طنزآرخیلوخوس (قرن 7 ق.م)، هیپوناکس (قرن 6 ق م)، آریستوفان (448 – 388 ق م)، لوسیلیوس، هوراس و جوونال قدیمیترین نمونهها است. در ادبیات قرون وسطای انگلیس از قصههای کنتربری اثر جفری چاسر و منظومهی رویای پییرس شخمکار اثر ویلیام لانگلند میتوان نام برد. در دوران رنسانس برای مشهورترین طنزنویسان باید به سراغ آثار رابله، دن کیشوت سروانتس و منظومهی مورگانته ماجوره اثر لویجی پولچی رفت.
آثار طنز ابتدا به صورت شعر بود و بعدها شیوههای روایی را هم در برگرفت. به طوری که امروزه در ادبیات جهان، مشهورترین طنزنویسان، نثرنویسانی چون سروانتس، رابله، ولتر، سوئیفت، فیلدینگ، جوزف آدیسون، ویلیام تاکری، مارک تواین، جورج اورل، جوزف هلر، سینکلرلوئیس، جان چیپور و آلدوس هاکسلی هستند.
در ادبیات کلاسیک فارسی، طنز در میان آثار نویسندگان دورههای مختلف به اشکال گوناگون وجود داشت. در صدر این افراد از عبید زاکانی با مجموعه آثار اخلاق الاشراف، التعریفات، منظومهی موش و گربه، رسالهی دلگشا، فالنامهی طیور، فالنامهی وحوش، فالنامهی بروج، کنزالطائف، ریشنامه، رسالهی ده فصل و مکتوب قلندران پدر هنر طنز ادبیات فارسی است.
الهینامه عطار نیشابوری دارای جنبههایی از طنز ادبیات کلاسیک فارسی است. در حکایتی از این کتاب آمده است:
«دیوانهای به نیشابور میرفت. دشتی دید پر از گاو پرسید: اینها از آن کیست؟ گفتند: از آن عمید نیشابور است. از آنجا گذشت، صحرایی دید پر از اسب. گفت: این اسبها از کیست؟ گفتند: از عمید. چون به شهر آمد، غلامان دید بسیار. پرسید: این غلامان از کیستند؟ گفتند: بندگان عمیدند. درون شهرسرایی دید آراسته که مردم به آن جا میرفتند و میآمدند. پرسید: این سرای کیست؟ گفتند: این اندازه ندانی که سرای عمید نیشابور است؟ دیوانه دستاری برسرداشت کهنه و پارهپاره از سربرگفت، به آسمان پرتاب کرد و گفت: این را هم به عمید نیشابور ده، از آن که همه چیز را به وی دادهای.»
با ظهور ندای مشروطهخواهی ملت ایران و ایجاد فضای نسبتاً باز مطبوعاتی، هر چند برای مدتی کوتاه، طنز، بندهای تفریحهای افراطی و سطحی را گسست و با کارکردی جدی، با زبانی تند و نیش دار در طرح مسائل سیاسی اجتماعی، به عنوان نوع ادبی بسیار جدی توجه بسیاری از نویسندگان بزرگ را به خود جلب کرد. تعدادی زیادی از روزنامه و مجلات این دوران اگر به طور کامل به طنز نمیپرداختند، حداقل ستونهای ثابتی را به طنز اختصاص دادند.
میرزا آقاخان کرمانی از طنزپردازانی بود که در راه هدفش جان باخت. از او نوشتههایی خطاب به جلالالدوله باقی مانده است.
علیاکبر دهخدا، سیداشرفالدین قزوینی (نسیم شمال)، میرزاده عشقی و زینالعابدین مراغهای از پیشگامان طنز ادبیات فارسی دوران انقلاب مشروطه بودند. در نسلهای بعدی محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، بهرام صادقی، منوچهر صفا (غ. داوود)، ایرج پزشکزاد و بهاءالدین خرمشاهی نویسندگان بزرگی بودند که طنز را جزو برنامههای کاری خود داشتند.
منبع مقاله :
مهدوی زادگان، داود؛ (1394)، فقه سیاسی در اسلام رهیافت فقهی در تأسیس دولت اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول