سختیهای زندگی

عنوان سخن من خدا، رنج و معنای زندگی است. به نظرم بزرگترین مشکلی که بیماران صعب العلاج با آن دست به گریبان اند، مشکل معنای زندگی است. آلبر کامو در این باره تعبیری دارد. او می گوید: ما زمانی احساس نیاز به معنا می کنیم که دستمان از همه جا کوتاه می شود. آدمی که احساس می کند پایش را جای محکمی گذاشته است، ولی بعداً خود را در خلأ احساس می کند و همه چیز را از دست رفته می بیند، آن
چهارشنبه، 16 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سختیهای زندگی
سختیهای زندگی
سختیهای زندگی

نويسنده: اميرعباس على زمانى

معنای رنج،معنای زندگی

عنوان سخن من خدا، رنج و معنای زندگی است. به نظرم بزرگترین مشکلی که بیماران صعب العلاج با آن دست به گریبان اند، مشکل معنای زندگی است. آلبر کامو در این باره تعبیری دارد. او می گوید: ما زمانی احساس نیاز به معنا می کنیم که دستمان از همه جا کوتاه می شود. آدمی که احساس می کند پایش را جای محکمی گذاشته است، ولی بعداً خود را در خلأ احساس می کند و همه چیز را از دست رفته می بیند، آن هنگام است که فکر می کند نیاز به دستگیره ای دارد که او را حفظ کند.
بعضی افراد مفهوم و معنای زندگی را به معنای رنج برگردانده اند. اگر فرض کنیم همه زندگی مجموعه ای از شیرینی ها بود، همه چیزها خوب و هیچ فراق و تلخکامی نبود، شاید مسئله معنای زندگی اینقدر حساس نمی شد. ما آنجایی با مشکل روبرو می شویم که احساس می کنیم آن چیزهایی را که می خواهیم، به آنها نمی رسیم. آن چیزی را که آرزو داریم نمی یابیم. یا اینکه تلاش کرده ایم و به کسی، چیزی، موقعیتی، شرایطی و حالتی رسیده ایم ولی متأسفانه آن را از دست می دهیم. رنج از دست دادن و رنج نرسیدن.
بعد از مدت ها مخصوصاً از میانسالی به بعد، به تدریج احساس می کنیم هیچ چیز جالبی در جهان وجود ندارد که به ما گرمی و لذت ببخشد. مثل اینکه همه بوها، چهره ها، رنگ ها و لحظات طراوت خود را از دست داده اند. مثل اینکه احساس می کنیم همه چیز تکراری شده است. هیچ چیزی در ما شور و هیجان و جذبه ایجاد نمی کند.
این است که به نظر می آید اگر این رنج ها نبود، بحث معنای زندگی اینقدر برجسته نمی شد. در مواجهه با نیمه های خالی است که مشکل پیدا می کنیم. این وضع مختص آدمیان ملحد و بی دین نیست. زیرا تصور رایج این است که انسان های بی دین و سکولار با مسئله معنای زندگی مشکل پیدا می کنند. به نظر می آید، هر انسان جدی که زندگی را جدی گرفته و به عنوان یک انتخاب به زندگی نگاه می کند؛ با مسئله معنای زندگی مواجه می شود. اگر با نگاهی خداباورانه بنگریم و بدانیم که خداوند مهربان است، خدای عشق و زیبایی است و اگر ما در سایه او و مهمان او هستیم و به قول مولانا:
خوان کرم گسترده ای
مهمان خویشم کرده ای
کوشم چرا مالی اگر
من گوشه نان بشکنم
اگر ما واقعاً مهمان خدائیم، این چه مهمانی است که اینگونه با انواع رنج ها و دردها آمیخته است؟
این است که به نظر می آید مسئله معنای زندگی، مسئله ای است که در مواجهه شدن با سختی ها و سخت ترین سختی ها یعنی مسئله مرگ، جدی تر مطرح می شود. اختصاصی هم به باسواد و بی سواد، فیلسوف و غیرفیلسوف، عارف و عامی ندارد.
آلبر کامو می گفت: فوری ترین مسئله، مسئله معنای زندگی است. البته در جایی مطرح کرده و می گوید: قبلاً تصور می شد که فلسفه فقط به عالم عقول و علل اولی می پردازد؛ ولی واقعیت این است که فلسفه به عنوان تأمل عقلی باید به خود زندگی هم بپردازد.
برخی از فیلسوفان می گویند: خودکشی مهمترین سوال فلسفه است. چرا؟ چون به این سوال برمی گردد که آیا زندگی در مجموع ارزش زیستن دارد یا نه؟
کسی که واقعاً خودکشی می کند ولو اینکه فیلسوف هم نباشد، در مجموع به این نتیجه می رسد که زندگی اش ارزش زیستن ندارد. هیچ امیدی به تغییر و دگرگونی و تحول اوضاع درونی اش نمی بیند. لذا دست به خودکشی می زند. سؤال از خودکشی واقعاً به این سؤال برمی گردد که آیا زندگی با رنج ها و تلخی ها ارزش زیستن دارد یا نه؟ بخش عظیمی از ادبیات فلسفی روزگار ما به پوچی پرداخته است. قهرمانان بزرگ آثار سارتر و کامو و دیگران کسانی اند که به اوج پوچی رسیده و به بی معنا بودن زندگی دست پیدا کرده اند. من هم فکر می کنم اگر امروز بخواهم از وقت درست استفاده کنم، از این زاویه به این بحث بپردازم و ببینم فلسفه چه حرفی در این باره برایمان دارد. زیرا همه ما باید تجربه مواجه شدن با مرگ را از سر بگذرانیم. همه ما تجربه دیدن آدمیانی که به تنهایی می میرند را نیز داشته و داریم.
اولین نکته ای که باید به آن پاسخ داد این است: رنج چیست؟ فیلسوفان تحلیلی به ما یاد داده اند که وقتی حرف می زنیم باید روشن و با مفهوم حرف بزنیم.

چیستی رنج

به نظر می آید رنج امری subjective – objective است. یعنی رنج سویه ای درونی و سویه ای بیرونی دارد. انسان است که به مفهوم دقیق کلمه رنج می کشد. چیزی که ما فارغ از هرگونه بحث فلسفی درون خودمان می یابیم، این است که رنج احتیاج به نفس و فاعل آگاهی داشته و نتیجه قرار گرفتن در یک موقعیت عینی است. از زمان ارسطو به این طرف این سؤال مطرح شد که چرا انسان زجر می کشد؟ سؤال اصلی فیلسوفان رواقی نیز همین امر بود.
کل فلسفه رواقیون تلاش برای رهایی از رنج توسط راه حل های ارائه شده توسط آنها بود. مسئله اصلی بعضی ادیان نیز زجر کشیدن انسان بود. بودا می گفت یک مسئله اصلی وجود دارد و آن هم رنج است.
رنج چیست؟ منشأ آن کدام است و راه رهایی از رنج چیست؟ به نظر من مرگ یک تجربه است. تجربه ای که تعبیر می شود. رنج نتیجه نوعی ناسازگاری بین عالم درون و عالم بیرون است. آنچه که من می خواهم نیست و آنچه که هست، من نمی خواهم. شکاف و تعارضی که بین جهان آرزوهای ما با جهان واقعیت است.

نیچه در جایی از قول شیطانی می گوید:

پرسش نامه ای دست افراد بدهید. به آنها بگویید می خواهیم شما را در همان زمینه و موقعیتی که قرار دارید جاودانه کنیم. آیا می خواهید همینطور که هستید، جاودانه شوید یا نه؟
او خود جواب می دهد که اکثریت قریب به اتفاق آدمیان در پاسخ به این سؤال می گویند، نه! نمی خواهم در این وضعیت جاودانه باشم. زیرا در امید شرایط بهتری هستم. در امید وصال و عشقی هستم. از این رو شرایط فعلی را به خاطر دستیابی به آن تحمل می کنم.
نیچه معتقد است اکثریت مردم از وضع فعلی خود ناراضی و به نوعی گرفتار پوچی اند.
بعضی به این وضعیت آگاهند و بعضی ها نیستند. ولی چیزی که منشأ رنج است این است که انسان احساس می کند بهتر از این می توانست زندگی کند و باشد. پس فکر می کنم رنج این احساس است که ما به آرزوها و امیالمان نمی رسیم.
به تعبری اگر بخواهیم این تعارض را به صورت ریشه ای بررسی کنیم، انسان خواهان ابدیت، بی نیازی و زیبایی است.
در حالی که زندگی ما محدود، ممکن و همراه نیاز و تکرار است.
در مورد مسئله شر که آنها را به اخلاقی و طبیعی تقسیم می کنند، اسپینوزا می گفت: مهمترین نوع شر، شر متافیزیکی است. اینکه واقعاً ما خدا نیستیم و آرزوی خدایی داریم.
دست از طلب ندارم تا کام دل برآرم
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
البته عرفای ما معتقدند انسان زمانی آرام می شود که به خدا برسد. ولی فرد و انسان عینی و ملموس چرا از مرگ می ترسد؟ زیرا حقیقت این است که مرگ به معنای پایان و محدودیت زندگی است.
سارتر می گوید: زندگی چیز مفتضحی است ولی مفتضح تر از آن پایان آن است. هنگام مرگ از او پرسیدند چه می خواهی؟ گفت سیگاری به من بدهید تا بکشم.
با اینکه انسان جدید خیلی قدرتمند شده و پیشرفت زیادی کرده است ولی نسبت به مسئله مرگ و زندگی دستش خیلی خالی است. این تعارض وجود دارد.
همانطور که در مورد معنی رنج گفتم، رنج نتیجه آگاهی به یک تعارض است. تعارض بین عالم درون و بیرون.

رنج نرسیدن، از دست دادن و تکرار

ما در این جهان با سه نوع رنج دست و پنجه نرم می کنیم. اولین آن رنج نرسیدن است. من و شما بارها در زندگی عینی خود دیده ایم که در عین تلاش و کوشش برای رسیدن به مطلوب و مقصودی در لحظه آخر به آن نمی رسیم. همیشه میان دل و کام دیوارها افکنده اند. جهان را طبق میل و خواست ما ترسیم نکرده اند. دنیا عکس عالمی است که آن را بهشت نامیده اند. در قرآن تعبیری داریم که بهشت آنجاست که هر چه شما بخواهید. ولی دنیا عکس آن است. رنج ناشی از نرسیدن، انسان را آزار می دهد.
رنج دوم، بعد از اینکه ما تلاش کردیم و به خواسته مان نرسیدیم، رنج ناشی از از دست دادن آن است. عالمی که در آن زیست می کنیم، عالم لغزنده ای است. هر لحظه امکان دارد وصال ما به فراق تبدیل شود:
بگفت آنجا پری رویان نغزند
چو گِِل بسیار شد پیلان بلغزند
جهان پیر است و بی بنیاد
از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش
ملول از جان شیرینم
البته حافظ در این شعر قدری خیامی سخن می گوید؛ ولی وقتی ادامه می دهد، می فهمیم که از بی بنیادی جهان می خواهد به بنیاد برسد:
جهان فانی و باقی
فدای شاهد و ساقی
این نگاهی است که بعدآً قصد دام به آن بپردازم و آن یک گونه زندگی دوست داشتنی، اصیل، وجدآور و زیباست که در ادبیات عرفانی ما دیده می شود. در ادبیات عرفانی ما مرگ به گونه خاصی تعبیر شده است.
جهان فانی و باقی
فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را
طفیل عشق می بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، جهان فراق بعد از وصال است. ما در زندگی بعضی لحظات، موقعیت ها و تجربه ها را از دست می دهیم. وقتی هم که از دست دادیم، تازه می فهمیم که چه از دست داده ایم. همه ما در زندگی بعد از از دست دادن عزیزی، در رویا آن را می بینیم. این لحظه شیرین ترین لحظه عمرمان است. پس از بیداری از رویا فراق حاصل می شود.
در لحظه وصال هم به یاد فراق هستیم. بنابراین دومین رنج ما ترس از دست دادن است. هنوز هم که آن را از دست نداده ایم می ترسیم.
حال وقتی که پس از تلاش به خواسته ای رسیدیم و آن را حفظ کردیم، بعد از مدتی درمی یابیم که آن چیز برایمان تکراری و ملال آور شده است. همانی که روزی آرزوی یک نگاهش را داشتیم و حاضر بودیم تمام جانمان را فدای آن کنیم. ولی بعد از مدتی که به وصال یار رسیدیم، از آن خسته و ملول می شویم. البته من معتقدم آنجایی که عشق پاک، واقعی و تناسب واقعی روحی باشد، آنی که مولانا می گفت:
جان و گرگان و سگان از هم جدا
متحد جان های شیران خدا
آدمی هرگز خسته نمی شود. ولی من درباره آدم خاکی، خواب آلودهِ تردامن زمینی سخن می گویم. مثل غذایی که اول بار به مذاق آدمی خوش است ولی پس از آن ملال آور می شود.
برخی معتقدند قصه زندگی همین است. برای اینکه از رنج تکرار فرار کنیم به دنبال معشوق تازه ای می دویم و دوباره نرسیدن و ترس و از دست دادن.
اگر زندگی همین باشد که خیلی مزخرف و بی حاصل است. بدویم که امسال را به آخر سال برسانیم. چه باید کرد؟ اخوان اینجا می گوید:
چرا بر خویشتن هموار باید کرد
آبیاری کردن باغی کز آن گل کاغذین روید
آیا قصه زندگی این است؟ در این صورت خیلی چیزها زیر سؤال می رود. ولی بنا نیست ما اینگونه زندگی کنیم. من همیشه می گویم زندگی تابلویی است که یک طرف آن را صادق هدایت و طرف دیگر آن را مولانا روایت می کند. یکی از این دو طرف باید راست بگوید.
هنرمند به یک معنا حال و حس خود را بیان می کند. بوف کور بیان آن چیزی است که در عالم انفسی هدایت می گذشته است. او تجربه خود را روایت می کرد. غزلیات شمس هم بیان حال مولاناست.
غرق عشقی ام که غرقم اندرین
عشق های اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ور نه هم لبها بسوزد هم دهان
من که له گویم لب دریا بود
من که لا گویم هدف الا بود
این هم یک تفسیر از زندگی است:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
حال چه باید کرد؟ رنج کشیدن یک تجربه است. هر تجربه ای گرانبار از تعبیر است.
اخلاق نیکوماخوس ارسطو را دست آدمی عامی بدهید یا مثنوی یا حافظ و بپرسید این چه است؟
مرگ و درد یک تجربه است. بستگی دارد این تجربه برای چه کسی رخ دهد.
تجربه ای که برای یک انسان اتفاق می افتد. هر تجربه ای همراه با نوعی نگاه خاص به مرگ است. مارتین بوبر معتقد است در رابطه و عشق به انسانهاست که می شود خدا را دوست داشت. بسیاری از کسانی که لحظات آخر زندگی را که سخت و مخاطره آمیز است می گذرانند، مواجهه راحتی با مرگ دارند. انسانها همه در ساحت معینی رنج می کشند. زندگی بدون رنج اشتباه است.
زندگی علی (ع) همراه با رنج است. اما رنج او فرق می کند. سطح و نوع رنج ها فرق می کند. در یک سطحی همه گرفتار مسئله مرگ هستند. ولی نگاه به مرگ تفاوت می کند. به نظر من چیزی که ما به آن خدا، دین، ایمان و عرفان می گوییم کمک می کند ما از این تجربه تعبیر دیگری داشته باشیم.
البته قبول دارم خدا صرفاً در مرحله شریعت شاید اینقدر کارکرد نداشته باشد که مرگ را برایمان معنا کند. ولی اگر واقعا به حقیقت دین برسیم که آن هم در کنار ایمان یک تجربه است؛ آنگاه شیرینی وجود انسان آنقدر زیاد می شود که در مواجهه با این تجربه ها آنها را معنادار می کند.
بین کسی که احساس می کند یک مرحله از زندگی را می گذراند و به ساحت و دنیای دیگری که از این عالم زیباتر است می رود با کسی که مرگ را پایان همه چیز می داند تفاوت وجود دارد. انسان باورمند به خدا هر نوع مرگ را در سایه خدا می بیند. او نوعی خوش بینی کیهانی داشته و به عدالت کیهانی معتقد است. او معتقد است کل زندگی یک لحظه است. درست مثل یک صبح تا شام.
اگر با این دید به زندگی نگریسته و کل زندگی را فقط یک لحظه در برابر فضای نامتناهی بعد از مرگ بدانیم، آنگاه زندگی معنادار می شود.
حیات و نشاط واقعی بعد از مرگ است. ما در این دنیا فقط استعداد کسب می کنیم. کسی که در این دنیا تجربه ای نداشته باشد یعنی به آرامش و شیرینی و عشق و وصال نرسد؛ آن دنیا هم به آنها نخواهد رسید. بهترین فرصت و مجال همینجا و در همین دنیاست.
پاسخی که من می دهم این است که: اگر قصه زندگی را به رنجها محدود کنیم، با مشکل روبرو می شویم. ولی نگاه توحیدی و باورمندانه به خدا ما را از این رنج می رهاند. تا زمانی که عشق به زندگی شما وارد نشده، به گونه ای زندگی می کنید. ولی وقتی پای معشوقی به زندگی شما باز می شود به گونه ای دیگر زیست می کنید. گلها، درختها و همه چیز برایتان رنگ دیگری می یابند.
آن چیزی که واقعاً به زندگی انسان معنا می دهد به قول ویتگنشتاین، امری متعالی است. نباید برای درمان دردمان به دنبال عامل درد بگردیم. بعضی گمان می کنند اگر از وادی پول به وادی قدرت بروند مشکلشان حل می شود. یا از وادی قدرت به وادی غریزه بروند مشکلشان حل می شود.
در صورتی که برای رهایی از رنج باید از آن فراتر رفت. در قصه مرگ هم همین است.
در بسیاری از کشورهای پیشرفته افرادی به عنوان مشاور در لحظات آخر زندگی، بیمارانی را که وضعیت سختی دارند همراهی می کنند. البته این تجربه ای است که همه ما آن را پشت سر می گذرانیم. ولی اگر این نگاه را به افراد القا کنیم که مرگ پایان رنج های اوست و از جهت دیگر آغاز وصال و زندگی جدیدی است؛ فکر می کنم تجربه مرگ برایشان تعبیر دیگری پیدا خواهد کرد.
ائمه و پیامبران، انسان های عارف و در دسته بعد انسانهای عادی همه با این تجربه مواجهند و هر کدام رویکرد خاص خود را به این تجربه بیان می کنند.
ای دهنده عقل ها فریاد رس
گر نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست هم آن نیکوی
ما که ایم اول تویی آخر تویی
گر خطا افتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سُخُن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
جوی خون باشد تو نیلش کنی
این چنین میناگری ها کار توست
این چنین اکسیرها اسرار توست.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما