شبهاتی درباره‌ی وحی (1)

برخی از انسان‌ها در طول تاریخ پیدا شدند که گمان بردند که در شناخت خدا و دریافت پیام آسمانی به نبوت و بعثت نیازی ندارند و خودشان با اتکا به عقل و بدون توجه به پیامبران، می‌توانند راه سعادت و خداشناسی را شناخته و بپیمایند.
سه‌شنبه، 3 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شبهاتی درباره‌ی وحی (1)
شبهاتی درباره‌ی وحی (1)

 

نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی

 

شبهه اول: عدم نیاز به وحی و نبوت

برخی از انسان‌ها در طول تاریخ پیدا شدند که گمان بردند که در شناخت خدا و دریافت پیام آسمانی به نبوت و بعثت نیازی ندارند و خودشان با اتکا به عقل و بدون توجه به پیامبران، می‌توانند راه سعادت و خداشناسی را شناخته و بپیمایند. براهمه (1) در تاریخ کهن و دئیست‌ها (2) در سده‌های اخیر از این جمله‌اند. این عده مدعای خودشان را به شکل زیر مدلّل کرده‌اند:
پیام پیامبران یا موافق حکم عقل است یا مخالف آن؛ در صورت اول، عقل خودش پیشاپیش به آن دست می‌یابد و به پیامبری نیاز نیست. در صورت دوم، عقل از پذیرفتن آن سر باز می‌زند.
در کتاب‌های تاریخی، این دیدگاه به محمدبن زکریای رازی (313 - 251 ق) نسبت داده شده (3) که صحت آن مورد تردید است؛ چرا که نسبت نظریه فوق تنها از سوی عالمان اسماعیلیه با وجود نقد این گرایش توسط رازی به وی نسبت داده شده است. هم چنین شواهد دیگر مانند وجود کتب و آرای ناب مانند کتاب آثار الامام الفاضل المعصوم، رساله‌ای با عنوان الی علی بن شهید البلخی فی تثبیت المعاد و قراین شیعه بودن رازی و دیگر شواهد، صحت انتساب فوق را با جرح و تردید مواجه کرده است که لازم است اهل تاریخ، نظری دوباره به این نسبت بیندازند. بلافاصله بعد از انتشار این نظریه اندیشه‌ور معاصر رازی یعنی ابوحاتم رازی (م 322 ق) به نقد آن پرداخت. (4)
از معاصران استاد مطهری کوشیده است انتساب دیدگاه فوق به رازی را نقد و رد کند. (5)
این دیدگاه علاوه بر رازی به بعض دیگر مانند احمدبن طیب سرخسی و قطب‌الدین راوندی (6) نسبت داده شده است.

نقد و نظر (ادله ضرورت بعثت)

فلسفه نیاز انسان به دین و پیامبران آسمانی از مسائل جدید کلامی است که مطمح‌نظر متکلّمان و فیلسوفان دین معاصر قرار گرفته است. البتّه بنیان بحث به شکل‌های گوناگون مانند ضررت نبوّت و بعثت پیامبران در کلام و فلسفه در قرون متمادی مطرح بوده است که متکلّمان و فیلسوفان در بحث نبوّت آن را مطرح کرده و به گزارش و نقد مخالفان آن یعنی «براهمه» می‌پرداختند.
برای تبیین فلسفه نیاز به نبوت و ضرورت آن از دو منظر و نگاه می‌توان وارد بحث شد. منظر اول، منظر «برون دینی» است، به این معنا که پیش از اینکه به خود دین (متون دینی) مراجعه شود، این سؤال را پیش عقل می‌بریم و از آن سؤال می‌کنیم که آیا عقل به تنهایی و بدون یاری دین بر تبیین فلسفه یا فلسفه‌های ضرورت بعثت قادر است؟ یا اینکه عقل نمی‌تواند آن را کشف و استنتاج کند؟ که در پرتو آن، ارسال پیامبران یک حسن عقلی و یا وجوب عقلی برای خداوند گردد؟
نگاه دوم به نبوت «درون دینی» است، به این معنا که فلسفه و ضرورت دین را از خود دین سؤال کنیم که توضیح آن در این مجال نمی‌گنجد.

الف. رهیافت پیشینی

نگها برون‌دینی به فلسفه و ضرورت نبوت می‌تواند به دو قسم صورت گیرد. قسم اول «پیشینی» است. به این معنا که عقل با قطع‌نظر از وقوع بعثت پیامبران در عالم خارج، خود به تحلیل فلسفه نبوت می‌پردازد و در پرتو آن به حسن، بل وجوب بعثت حکم می‌کند. شهید مطهری از این رهیابت به «رهیافت لمّی» تعبیر می‌کند، (7) چرا که مانند برهان لمّ پیش از بررسی معلول یعنی مسأله بعثت پیامبران در عالم خارج، خود به تحلیل آن پرداخته و وجوب آن را برای خداوند کشف می‌کند.
برخی دیگر از این رهیافت به رهیافت «ایده‌آلیستی» یاد می‌کنند، چرا که با ایده یعنی فکر و تعقل و با قطع‌نظر از عامل خارج (رئالیستی) به تحلیل نبوت پرداخته می‌شود.
رهیافت دیگر رهیافت «پسینی» است که اخیراً مطرح شده و با قطع‌نظر از وجوب بعثت و تعیین تکلیف برای خداوند به تبیین نبوّت می‌پردازد؛ به این معنا که ما در طول تاریخ شاهد ظهور پیامبران متعدّد با صفات نیکو، همراه با پیام بسیار مهم و خطیر برای سرنوشت انسانیّت بودیم. نفس واقعیّت پیشین با قطع‌نظر از وجه نیاز و ضرورت آن، ضرورت توجّه و اقبال به پیام و مدّعای آنان را نشان می‌دهد.
از آنجا که این نگرش مسأله را بعد از وقوع آن تحلیل می‌کند، می‌توان آن را به «پسینی»، «رئالیستی» و «أنّی» توصیف کرد. ما در اینجا نخست به توضیح اقسام و تقریرات مختلف رهیافت پیشینی برای توجیه فلسفه نبوت و ضرورت آن می‌پردازیم.

1. رهیافت کرانمندی عقل (رهیافت کلامی)

یکی از راهکارهای اثبات نظر بشر به دین و وحی، توجّه به کرانمندی عقل در شناخت مبدأ و معاد و تشخیص مصالح و مفاسد است که در عرصه‌های زیر بدان توجّه می‌شود:

1. 1. امداد عقل در شناخت مبدأ:

هر چند خداوند در سرشت بهترین آفریده خود یعنی انسان، قوّه عاقله و فطرت در شناخت آفریدگار را نهادینه کرده است، چه بسا قوّه عاقله با لایه‌ها و حجاب‌های معرفتی مثل استدلال‌های به ظاهر عقلی در تشکیک در وجود خداوند یا جزم به عدم آن، به افول و خاموشی رو می‌گذارد و فطرت و سرشت پاک انسانی با غرایز و هوس‌های مادّی و تبلیغات مسموم اغفال می‌شود.
نیم‌نگاهی به تاریخ پیامبران (8) و معاصر، وجود انسان‌های ملحد را نشان می‌دهد که به بهانه‌های گوناگون در اصل وجود خداوند تردید می‌کردند. امروزه فیلسوفان ملحد دین، ادلّه اثبات وجود خداوند را (به گمان خود) به تیغ نقد کشیده‌اند که مدّعای آنان بر بعضی انسان‌ها بی‌تأثیر نیست. (9)
براین اساس، انسان برای شناخت خداوند نیازمند ندای بیرونی است و ندای عقل و فطرت، در بیشتر انسان‌ها به تنهایی کارساز نخواهد شد. به تقریر دیگر، شناخت و معرفت خداوند، واجب عقلی است. متکلّمان فصلی به این بحث اختصاص داده و ادلّه گوناگونی برای آن مانند شکر منعم و رفع خوف از تصرّف غاصبانه در ملک الاهی اقامه کرده‌اند. از سوی دیگر، معرفت بدون پیامبران امکان ندارد؛ بدین سبب ایمان به نبوّت از باب مقدمّه واجب، واجب است. (10)

2. 1. شناسایی صفات خداوند:

دلیل پیشین، شناسایی وجود خداوند از راه بعثت را اثبات می‌کرد که بیشتر انسان‌ها بدان نیازمند بوده‌اند و هستند؛ امّا ممکن است ادّعا شود که دلیل پیشین درباره انسان‌های فرهیخته و فیلسوفان جاری نیست؛ چرا که آنان خود بدون نبوّت به شناسایی و اعتقاد به خداوند توانا هستند. این اشکال، قلمرو اعتبار ضرورت نبوّت را محدود می‌کند؛ امّا در تحلیل آن باید به این نکته اشاره کرد که صفات خداوند و چگونگی رابطه و رفتار خداوند و بندگان از طریق عقل و فلسفه، قابل شناخت نیست و برای شناسایی آن باید به مبدأ و فرستادگانش متوسّل شد.

تفاوت خدای فلسفه و ادیان:

به دلیل اینکه خدای فیلسوفان از طریق براهین عقلی و کلّی اثبات شده، دارای همه خصوصیات و صفات خدای ادیان نیست. خدایی که ادیان، به ویژه آیین مقدّس اسلام معرّفی می‌کند، به بندگان خویش نزدیک‌تر و بر آن‌ها مهربان‌تر، و همیشه در پی دستگیری از بندگان خویش و جلوگیری از صفات آنان است. ادیان بین انسان و خداوند، گفت‌وگو و رابطه‌ای عاشقانه برقرار می‌کند؛ امّا خدای فیلسوفان چنین نیست و به اصطلاح، کلّی و خشک، و به تعبیر برخی، پیچیده و دیریاب است. بر این اساس حتّی خود فیلسوفان نیز برای برقراری رابطه عاشقانه، به خدای پیامبران نیازمندند. (11)

3. 1. شناسایی معاد:

شناخت معاد و فرجام هستی، به ویژه احوال و جزئیات آن، از قلمرو عقل و فلسفه خارج است. برای مثال، عالم برزخ، شفاعت، مدّت عذاب و معاد جسمانی از آموزه‌هایی هستند که شناسایی و اثبات آن‌ها از عهده عقل و فلسفه بر نمی‌آید؛ چنان که ابن‌سینا درباره معاد جسمانی به آن تصریح دارد. (12) پس مردم و فیلسوفان باید برای شناخت معاد به سوی پیامبران دست نیاز دراز کنند.

4. 1. امداد عقل در تشخیص مصالح:

یکی دیگر از عرصه‌های نیاز به نبوّت، قلمرو امور دنیایی است. عقل انسانی توانایی شناخت بعض مصالح و مفاسد دنیایی خود را دارد؛ امّا به دلیل غریزه خودخواهی و جلب منافع به سوی خویش و همچنین کرانمند و محدودیّت اصل علم بشری، از شناخت کامل و تمام همه مصالح و مفاصد فردی و اجتماعی ناتوان است؛ بدین سبب در شناخت مصالح و مفاسد امور تکوینی و اعتباری مانند قانون‌گذاری، به عالِم همه‌دان، یعنی خداوند و وحی نیاز دارد.
در تحلیل این وجه از نیاز عقل به دین و نبوّت، باید به این نکته اشاره کرد. اگر مقصود فقط مصالح و مفاسد مادّی و دنیایی و قطع‌نظر از نیازهای معنوی انسان باشد، باید گفت: هر چند ادّعای پیشین یعنی عدم شناخت کامل عقل از مصالح و مفاسد، ادّعای درستی است، پاسخ دین و وحی به این نیازها، به خدمات و فواید دین برمی‌گردد و آن را نمی‌توان دلیل ضرورت نبوّت وصف کرد.

5. 1. نادرستی حصر وحی به موافقت یا مخالفت عقل:

در استدلال طرفداران رویکرد فوق اشاره شد آنان با تشکیل قضیه منفصله حقیقیه درصدد بودند که آموزه‌های وحیانی را به دو بخش موافق عقل یا مخالف آن حصر کنند. در نقد آن باید گفت این حصر درست نیست، برای اینکه فرض سومی وجود دارد و آن اینکه عقل در برابر بعضی آموزه‌های وحیانی از صدور حکم موافق یا مخالف امتناع می‌ورزد و در واقع به دلیل عدم تشخیص حقیقت آن، از ابراز نظر خود ساکت است؛ مثل چگونگی عبادت خداوند، چگونگی تقرب به آن، و به طور کلی خواسته‌ها یا ناخواسته‌های خداوند از انسان‌ها.
پس وحی در بعض موارد، احکام تأسیسی و ابداعی دارد که وجه سوم آموزه‌های وحیانی را تشکیل می‌دهد. پس استدلال مخالف مبنی بر اینکه آموزه‌های وحیانی، موافق یا مخالف عقل است و عقل خود بر حقیقت آن‌ها دست می‌یابد، درست نبود؛ چون اولاً عقل حقیقت بعضی آموزه‌ها را درک نمی‌کند تا حکم موافق یا مخالف صادر کند؛ و ثانیاً بعضی احکام شرع از حیطه و صلاحیت عقل بیرون است و حکم درباره آن‌ها تنها از شرع بر می‌آید؛ مانند حالات قیامت و چگونگی عبادت.

شبهه جرح عقل با عقل؟

در رهیافت انسان‌شناسانه روشن شد عقل در عرصه‌های مختلف معرفت‌شناختی از قبیل شناخت مبدأ، صفات خدا، قیامت و تشخیص مصالح حقیقی انسان در دنیا برای شناخت کامل و حقیقی به پیام آسمانی و آفریدگار هستی نیازمند است. این حکم در واقع اعتراف خود عقل به صلاحیت و قلمرو خویش است؛ لکن برخی شبهه وارد کرده‌اند و معتقدند:
اگر این سخن درست باشد، شبهه‌ای در می‌پیوندد که اگر عقل خاطی و ضعیف و نامعتمد است، خوب است که در همین اولین تشخیص بر او اعتماد نکنیم... به راستی چگونه می‌توان به قوت عقل و نیروی استنباط، نارسایی عقل را اثبات کرد؟ در حالی که به نظر می‌آید شمشیر یا برنده است یا کند؛ اگر بنده باشد، همه از گزند آن معرض آفت‌اند و اگر کند باشد، همه ایمن‌اند. (13)
خواننده متفطن از مطالب پیشین در می‌یابد که حکم یا اعتراف عقل به محدودیت دایره تشخیص خویش به معنای عزل و سلب صلاحیت و اعتبار عقل نیست، بلکه عقل در این عرصه از ابتدا نه بر رد صلاحیت مطلق خود، بلکه بر کرانمندی معرفت و قلمرو خویش و به تبع آن نیازمندی به وحی حکم می‌کند و از آن عدم اعتمادی یا حکم به خطای عقل استنتاج نمی‌شود. مانند وزنه‌برداری که از ابتدا وزنه خود را مثلاً 300 کیلو در دو ضرب مشخص می‌کند. این تحدید بر عجز و ناتوانی مطلق قدرت وزنه‌بردار دلالت نمی‌کند. عقل نیز وقتی از ابتدا می‌گوید تشخیص صفات خدا، با علم مطلق و تام به مصالح انسانی که دارای حیات مادی و معنوی است و هم‌چنین قیامت، از عهده من بیرون است، این حکم عقل، قوت عقل را نشان می‌دهد که در پرتو آن به دام جهل مرکب نمی‌افتد.
به تعبیر منطقی در شبهه فوق مغالطه در همه یا هیچ به کار رفته است. اشکال کننده می‌کوشد اثبات کند که ما یا باید اعتبار مطلق عقل، آن هم در همه عرصه‌ها را بپذیریم یا اینکه آن را انکار کنیم! ولی راه سومی وجود دارد و آن پذیرفتن اعتبار عقل در بخشی از عرصه‌ و نپذیرفتن آن در بخش دیگر است که خود عقل به آن گواهی می‌دهد.
مثال برندگی یا کندی شمشیر نیز گرفتار همین مغلطه است؛ چرا که کندی و برندگی درجات مختلف دارد. علاوه آنکه اگر شیء مقابل شمشیر بسیار برنده، مانند سنگ و آهن باشد، بر آن کارگر نمی‌افتد؛ چنان که عقل در تصور قیامت و مانند آن از تصاویر وحی مدد می‌جوید.

2. نیاز به راهنما در طریق حقیقت (رهیافت عرفانی)

غرض از آفرینش انسان، صرف زندگانی چندین ساله در دنیای مادّی و سرانجام، عدم نیست؛ بلکه آفرینش انسان در جایگاه گل سرسبد خلقت، هدفی والا و فراتر از عالم مادّه دارد و آن تحصیل سعادت آخرت و وصل به مقام الوهی است. به دیگر سخن، حیات انسان صرف حیات مادّی نیست؛ بلکه انسان دو حیات مادّی و معقول دارد که چگونگی حیات معقول و راه‌کارهای وصل دوباره انسان به عالم قدسی از قلمرو عقل انسانی، خارج است.

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی *** گر نه این روز دراز دهر را فرداستی

عقل انسانی نمی‌داند که با کدام برنامه و اندیشه می‌تواند روح خود را تعالی بخشیده، رضایت آفریدگار را جلب کند و به غایت عظما نایل آید؛ بنابراین نیازمند است تا برنامه را از خود آفریدگار دریابد و با عمل به آن، به غایت آفرینش دست یازد. در صورت استغنای عقل از برنامه آسمانی، چه بسا عقل دچار انحراف شده و مسیر سعادت را به خطا رفته، از غایت آفرینش دور افتد.
روشن است که ابلاغ برنامه و پیام آسمانی به صورت مستقیم برای همه انسان‌ها ممکن نیست و باید انسان‌های تکامل یافته و صلاحیّت‌دار، متکفّل این کار شوند که همان پیامبران هستند.
آری! اگر حیات انسانی به همین حیات مادّی منحصر باشد، می‌توان ادعا کرد که عقل بشری خود در تدبیر آن از دین و نبوّت استغنا دارد و بدان نیازمند نیست؛ امّا چون حیات انسان از حیات مادّی فراتر است، اوّلاً در شناخت آن و جزئیاتش به نبوّت نیاز دارد؛ و ثانیاً اینکه راه آن را چگونه بپیماید، باید به برنامه آسمانی دست نیاز بگشاید. آنکه حیات دیگر و غایتی فراتر از این جهان برای انسان تعبیه کرده است، اوّلاً می‌تواند اصل و جزئیّات آن را به تصویر کشد و ثانیاً چگونگی وصول به آن را تبیین کند. به تقریر دیگر، انسان‌ها چنان که در آموزش علوم و فنون گوناگون به یک یا چند معلّم و استاد ماهر و متخصّص نیازمندند، در پیمودن راه هدایت و نزدیکی به خداوند، به مربّیانی صلاحیّت‌دار حاجتمندند؛ انسان‌هایی که خود به درجه کمال دست یافته، و در مرحله بعد، هادی و راهنمای دیگران باشند و به تعبیر قرآنی، راه تزکیه نفس را به متربیّان بیاموزند. به تعبیر مولانا، تزکیه نفس و کشتن بت نفس کار عقل نیست؛ بلکه به مربیّان و ره‌پیمودگان با تجربه نیازمند است.

ای شهان کشتیم ما خصم برون*** ماند خصمی زو بَتر در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست*** شیر باطن، سخره خرگوش نیست (14)
ورگشادی عقد او را عقل‌ها*** انبیا را کی فرستادی خدا؟ (15)

عارفان در تبین راه هدایت به «اسفار اربعه» اشاره می‌کنند که پیامبران نخست خودشان سفر اوّلی را طی طریق کرده، آن‌گاه در سفر چهارم به هدایت و ارشاد مردم می‌پردازند. (16)
در حکمت متعالیه و عرفان ثابت شده است که حقیقت نبوّت، به اعیان ثابته پیامبران، به ویژه پیامبر اسلام (صلی الله‌ علیه ‌و آله‌ و سلم) برمی‌گردد که در آن عالَم، به مرتبه نبوّت نایل آمده و در دنیا ظاهر می‌شود. در واقع، انبیا، واسطه انتقال فیض الاهی در دو ساحت یعنی اصل وجود و شناسایی خداوند و پیمودن راه آن به انسان‌ها هستند. انسان‌های عادی نیز بدون انبیا قابلیّت دریافت این فیض الاهی را ندارند. پس وجود انبیا و بعثت آن‌ها در عالم کُون ضرورت دارد تا نقش تربیتی انسان‌ها را به عهده گیرند. تکفّل تربیت انسان با دو راهکار انجام می‌گیرد: راهکار اوّل، ارائه شیوه و برنامه است که به آموزش و مقام تعلیم مربوط می‌شود. راهکار دوم به مقام عمل ارتباط می‌یابد. پیامبران در این مقام، نخست با پیمودن راه سعادت، خود الگو و اسوه مقرّبان می‌شوند و از نزدیک و در عمل، ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل شداید و گرفتاری‌های گوناگون به عهده می‌گیرند و به اصطلاح فقط به نظریّه‌پردازی و ارائه برنامه بسنده نمی‌کنند.

3. رفع اضطراب و آلام (رهیافت روان شناسانه)

زندگی انسان در این دنیا، با محدودیّت، دلهره، ترس و هراس مواجه بل معجون شده است. در مرتبه بالاتر، افزون بر ترس، انواع آلام، رنج‌ها و دردها انسان را فرا گرفته است. در اینجا می‌توان ترس‌ها و آلام انسان را به دو قسم مادّی و فرامادّی تقسیم کرد.

تسکین آلام جسمی

قسم اوّل، دردها و آلام مادّی و جسمی در شکل‌های گوناگون است. انسان ناقص‌الخلقه از نقص عضو خویش رنج می‌برد یا بر اثر حادثه‌ای، از بیماری و زخم می‌نالد یا از فقر اقتصادی و نداشتن فرزند در زندان غم و اندوه به سر می‌برد. انسان‌ها در طول زندگی خود با این رنج‌ها مواجه هستند. اگر هم به فرض انسانی یافت شود که با هیچ کدام از این دردها مواجه و آشنا نباشد، درد و اندوهی را ذکر می‌کنیم که از آن فراقی ندارد و آن غریزه زیاده‌خواهی و بی‌نهایت طلبی است. غریزه انسان، جلب منافع و لذایذ و ثروت به سوی خویش است. اشتهای انسان در تحصیل آن سیرشدنی نیست؛ او به گونه‌ای می‌خواهد در صورت امکان، همه اموال و ثروت دنیا را مالک شود و چون منافع و ثروت دنیا محدود و مشتریان آن بسیار است، در نتیجه انسان به آمال خود نمی‌رسد و بخشی از آن را در دستان دیگر مشاهده می‌کند. این خود مرحله اوّل رنج است و برای در امان ماندن از آن و سیر کردن اشتهای خود، رنج‌های دیگری را متحمّل می‌شود که در نهایت بدان دست نمی‌یازد و چه بسا جان خود را هم از دست بدهد؛ چه از طریق خودکشی، و چه از طریق به قتل رسیدن وی از سوی رقیبانش.

تسکین آلام روانی

نوع دوم، آلام و رنج‌های فکری و روحی است. نخستین مرحله آن به جوهر نفسانی انسان برمی‌گردد. از آنجا که روح انسان از عالم بالا و مجرّدات است، (17) با تنزّل از آن عالم و آمیختن با عالم مادّه و تعلّق به کالبد مادّی بدن، از موطن اصلی خود دور افتاده و از این لحاظ مانند انسان غریب، در رنج و غم فرو رفته است. به قول مولوی:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند*** از جدایی‌ها شکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند*** در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند (18)

احساس تنهایی و غربتی که گاه به انسان دست می‌دهد و این حال، مادیّگرایان را نیز شامل می‌شود، از همین درد و فراق از موطن اصلی سرچشمه می‌گیرد.
دلهره روحی بعدی انسان به پرسش‌های وی از مبدأ، فلسفه آفرینش و غایت آن و معاد و فرجام زندگانی مربوط می‌شود. انسان از بدو بلوغ فکری با این پرسش‌ها مواجه است که مبدأ عالم و آفریدگار انسان کیست؟ این عالم را به چه منظور و غایت آفریده است؟ برنامه و نسخه زندگی چگونه باید تنظیم شود؟ سرانجام فرجام زندگی به کجا منتهی می‌شود؟ آیا مرگ و نیستی است یا عروج و انتقال به عالم دیگر؟ اعمال ما در آخرت چه نتایجی به بار خواهد آورد؟
این پرسش‌ها دغدغه انسان متفکّری است که برای پاسخ آن‌ها و آرامش روان و رفع اضطراب خود، به دنبال پاسخ است. به قول شاعر:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم*** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود*** به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

عقل انسان برای پاسخ پرسش‌های فوق، به ویژه فرجام زندگی و آخرت خود، تصویر روشن و امیدوار کننده‌ای ارائه نمی‌دهد و به تعبیری، خود را از دغدغه این پرسش‌ها نمی‌رهاند تا دست‌کم در این دنیای کوتاه، زندگی عاری از هرگونه اضطراب و یأس به دست آورد. امّا دین و پیامبران با پاسخ‌های شفّاف و امیدوار کننده به حیات آدمی معنا بخشیده، درخت امید و نشاط در آن می‌کارند و به اصطلاح، کتاب زندگی انسان را با «حسن ختام» به پایان می‌برند. پس دین و بعث پیامبران در حیات آدمی ضرور می‌نُماید، وگرنه اضطراب‌های روحی و روانی، پوچی‌گرایی و نیهیلیسم (19) سایه شوم خود را بر زندگی انسان خواهد افکند و شیرینی زندگی حتّی مادّی انسان را از او سلب خواهد کرد.
میخاییل باکویین (1814 - 1876) بر آن بود که یگانه امید جامعه در نابودی آن نهفته است. (20)
دمیتری پیسارف (1840 - 1868) معتقد بود: جامعه چنان شرّی است که نابودی آن فی‌نفسه خیر است. (21)
هدایت از نویسندگان نیهیلیسم معاصر در ایران در آثارش خودکشی را یگانه راه خلاص از رنج‌ها معرّفی می‌کرد و عاقبت، خود نیز چنین کرد. (22)

رویکرد اگزیستانسیالیسم

رویکرد پیشین، رویکرد روان‌شناسانه است که با تحلیل نیازها و اضطراب‌های روانی انسان، نسخه رهایی از آن را دین و نبوّت معرّفی می‌کرد. پیشینه آن نیز به فیلسوفان پیش از مسیحیّت مانند افلاطون برمی‌گردد که دین را برای رفع اضطراب و تحمّل مرگ و ترک لذاید دنیایی، امری ضرور می‌انگاشت. (23)
برخی از متکلّمان اسلامی نیز مانند محقّق طوسی و علّامه حلی با عنوان «ازالة الخوف» در گزارش فواید دین بدان اشاره کرده‌اند. (24)
رهیات پیش گفته در دوره معاصر مورد توجّه و اهتمام فیلسوفان اگزیستانسیالیسم قرار گرفته است که اینجا به آن اشاره بسنده می‌شود. (25)
سورن کی یرکگارد (1813 - 1855) فیلسوف دانمارکی از بنیان‌گذاران این مکتب فلسفی به شمار می‌آید. مسأله اصلی وی (بنا به گزارش پاپکین و استرول) این بود:
مقصود اصلی حیات چیست؟ به هستی انسان چه معنایی می‌توان داد؟ غایت رویدادهای انسانی چیست؟ کی‌یری کگارد در آثار ادبی خویش کوشید تا تصویری از حیات انسانی که دلتنگ و غمگین، پوچ و عبث، جان آزار و دلخراش و بی‌معنا است، ارائه دهد... انسان بنفسه قابل و مستعد وصول به معرفت یقینی نیست و در زندگی خود فقط به واسطه قسمی حادثه پیشین‌العاده و اعجازگونه می‌تواند چنین معرفتی حاصل کند؛ اما برای آدمی، این معجزه دانش و شناخت فقط در صورتی مهم و بامعنا و قطعی است که بدون حساب سود و زیان این تبدل و انتقال، خواهان و آرزومند آن باشد. راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم‌انگیز و فاجعه‌آمیز خود را بشناسد و سپس چشم بسته، یعنی نه به وسیله عقل و منطق، بلکه به نور ایمان، در جست‌وجوی راهی بر آید خارج از آن وضع و حالت نکتب‌آمیز و تأسّف‌آور؛ زیرا فقط ایمان است که می‌تواند صورتی از رابطه و اتّصال میان انسان و خدا در تجربه تاریخی انسان باشد. (26)
از دیدگاه کی یری کگارد، ترس و هراس دیگری که انسان را تهدید می‌کند، به مسأله «گناه نخستین» برمی‌گردد که وی به دلیل مذهب پروتستان، معتقد بود: آن گناه از طریق صلیب عیسی (علیه‌السلام) بخشیده نشده و به ماها نیز منتقل شده است. (27)
در فلسفه اگزیستانسیالیسم به ویژه هایدگر، اگزیستانس به یک معنا «دل‌نگران» بودن است. انسان هر لحظه‌ای که درباره خود می‌اندیشد، خود را پرتاب شده در عالم می‌یابد. از طرف دیگر، او دارای امکاناتی است که خود را در آن‌ها باید پیش اندازد. (28)
توجّه و اهتمام خاص اگزیستانسیالیست‌ها به انسان و پاسخ و حلّ مسائل روانی و اضطراب روحی آن به گونه‌ای رشد کرد که سبب ابداع مکتب «معنا درمانی» شد. هسته و اساس آن این است که همه نابسامانی‌های روانی انسان به بی‌معنایی زندگی برمی‌گردد. این مکتب درباره عشق، امید، مرگ، ترس از مرگ، و وابستگی عاطفی انسان به اشیا و موجودات، دستورالعمل‌هایی خاص دارد. پایه‌گذار این مکتب، ویکتور فرانکل (29) روان‌شناس معروف آلمانی است. هرگاه روان‌شناسی اگزیستانسیالیست مطرح می‌شود، منظور، فرانکل و شاگردان او است. (30)

4. نیاز اجتماع به قانون (رهیافت جامعه‌شناسانه)

فیلسوفان اسلامی برای اثبات اصل نبوّت، از رهیافت اجتماعی استفاده می‌کنند. آنان اصل زندگی جمعی را اصل طبیعی و فطری یا ضرور برای انسان می‌دانند. لازمه زندگانی اجتماعی، وضع و تدوین قوانین و مقرّرات خاصّ آن است. از آنجا که انسان با عقل محدود خود توانایی وضع قوانین جامع و رافع نیازهای انسانی را ندارد و چه بسا در وضع قوانین به دلیل محدودیّت شناخت، دچار اشتباه و خطا شود یا از روی غرض و روحیّه جلب منفعت به سود خویش به تدوین قانون و اعمال آن بپردازد، نیاز بشر و جامعه به وضع و تدوین قوانین عادلانه و جامع و رافع نیازها که از منبع فراتر از انسان یعنی مقام الوهی نشأت گرفته باشد، به طور کامل، محسوس و ضرور است که رفع آن فقط با بعثت پیامبران امکان‌پذیر است که با شریعتی که از مقام الوهی می‌آورند و صفت عدالت و عصمتی که خودشان دارا هستند، زندگی مطلوب انسانی را تأمین می‌کنند. به دیگر سخن، واضع قوانین باید فراتر از عقل انسانی باشد که از قوانین موضوعه خود هیچ نفع و ضرری نبیند و آن خداوند است. امروزه این نکته مورد اذعان برخی از متفکّران و حقوق‌دانان غربی قرار گرفته است. منتسکیو حقوق‌دان نامی فرانسوی می‌گوید:
هر قانون‌گذاری، در تأسیس قانون، نظر خود را دخالت می‌دهد، به این علّت که دارای عواطف و افکار مخصوصی است. (31)
ژان ژاک‌روسو نیز می‌نویسد:
برای کشف بهترین قوانین که برای ملت‌ها مفید باشد، یک عقل کامل لازم است که تمام شهوات انسان را ببیند؛ ولی خود هیچ حسی نکند. با طبیعت رابطه‌ای نداشته باشد؛ ولی کاملاً آن را بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد؛ ولی حاضر باشد به سعادت ما کمک کند. (32)
فلاسفه اسلامی نیز با قول به مدنی طبع بودن انسان یا ضرورت اجتماعی زیستن انسان، نیاز بشر به جامعه و قوانین اجتماعی را مبنای نیاز به وحی آسمانی ذکر کرده و به اثبات و استدلال آن پرداختند. (33)

تقریر نو استاد مطهری

استاد مطهری اجتماعی زیستن انسان را نه از روی غریزه، بلکه به منظور جلب منافع به سوی خود ذکر می‌کند که منفعت و مصلحت خویش را بر اجماع مقدّم می‌دارد؛ امّا در عرصه اجتماع، انسان، هم از درک و شناخت مصالح اجتماع ناتوان است و هم بنا به فرض شناخت، خود را به رعایت آن متعهّد نمی‌داند. برخلاف بعضی حیوانات اجتماعی مانند زنبور که از روی غریزه به زندگی جمعی روی می‌آوردند و هر کدام وظایف و پست‌های خویش را در گروه خود شناخته و نوعاً و یا اکثراً بدان ملتزم هستند و به تعبیر شهید مطهری به صورت خودکار و بدون نیاز به تعلیم و تربیت عمل می‌کنند؛ امّا انسان چنین نیست؛ چرا که وجود غریزه و طبیعت منفعت‌طلبی مانع شناخت مصالح جامعه و عمل بدان می‌شود.
بشر موجودی خاصّ است که زندگی‌اش باید زندگی اجتماعی باشد و به حکم اینکه غریزه حیات دارد و می‌خواهد زندگی بکند، نفع‌گرا آفریده شده و دنبال منفعت خویش هست نه مصلحت اجتماع، مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص می‌دهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت می‌کند. حیوان اجتماعی به حکم غریزه، مصلحت اجتماع را تشخیص می‌دهد. به دنبالش می‌رود و به حکم غریزه هم آن را اجرا می‌کند و بشر در هر دو ناحیه این نیاز را دارد؛ نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعی‌اش هدایت و رهبری کند و به قوّه و قدرتی نیازمند است که بر وجودش حاکم باشد که او را به دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. (34)
نکته جدید در نظریّه استاد، تمثیل گویای زندگانی جمعی انسان به حیوان اجتماعی مانند زنبور و مورچه است که طبیعت و به تعبیری خداوند چگونگی عمل و وظیفه هر کدام از حیوانات را در طبیعت آن‌ها به صورت جبری نهاده است و به راهنمای بیرونی نیازی ندارند. انسان هر چند مورد اجتماعی است، اما به دلیل ماهیّت اختیار و غریزه سودجویانه، اوّلاً امکان آن وجود دارد که در تشخیص مصالح جامعه اشتباه کند و ثانیاً هیچ‌گونه عامل یا راهنمایی در تقدیم مصالح جامعه بر خویش ندارد.
فیلسوفان با طرح مسأله عدالت و حیات طیّب و معقول در صدد اثبات نیاز و ضرورت قوانین و مجریان آسمانی برآمدند، امّا شهید مطهری نکته دیگری می‌افزاید و آن نیاز افراد جامعه - به ویژه متولّیان قوانین - به ایمان و اعتقاد به قوانین است تا در پرتو آن، شریعت و قوانین جامعه که حاوی مصالح جامعه است، ضمانت اجرایی داشته باشد.
استاد در این تقریر، بر مقدّمه اوّل یعنی تشخیص مصالح جامعه از کانال خاص مانند عقل و علم یا وحی اصرار ندارد؛ امّا درباره مقدّمه دوم یعنی رعایت مصالح جامعه و تقدیم آن بر مصالح فردی، تأکید دارد که انسان به دلیل غریزه سوداگرانه نمی‌تواند پیشگام و عامل باشد و در این فرض، نوعی زندگی جمعی از نوع حکومت اقویا و تنازع در بقا بر اجتماع بشری سایه خواهد افکند؛ بدین سبب برای رهایی از آن، انسان به هادی و راهنمایی بیرونی و آسمانی نیاز دارد و آن، همان اصل نبوّت و پیامبران است. آنان پس از ارشاد و تبیین مصالح اجتماع، التزام و عمل به آن‌ها را سبب سعادت واقعی و ابدی انسان‌ها معرّفی می‌کنند که در پرتو آن، عمل به قوانین اجتماع، از نوعی قداست و وظیفه خویش یا حداکثر از باب معامله و نیل به سعادت آخرتی برخوردار شده و ضمانت اجرایی مقدّمه اوّل (تشخیص مصالح اجتماعی) به شمار می‌آیند. استاد در این باره می‌گوید:
پیغمبران برای این دو کار [= تشخیص مصالح اجتماع و عمل بدان] آمدند. هم او را به مصالح اجتماعی راهنمایی می‌کنند و هم اینکه دومی شاید بالاتر است، او را مؤظّف می‌کنند. یک قدرتی بر وجودش مسلّط می‌کنند به نام ایمان که به حکم این قدرت، آن مصالح اجتماعی را اجرا می‌کند. دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص می‌دهد - حالا یا به حکم وحی یا به حکم عقل و علم فرق نمی‌کند - می‌رود. (35)
استاد در جای دیگر نیاز انسان و جامعه به دو عامل پیش‌گفته یعنی قوانین و ایمان به آن را غیر قابل انکار، حتّی در عصر کنونی می‌داند؛ امّا محلّ مناقشه را خاستگاه آن دو ذکر می‌کند که آیا وحی و دین فقط می‌تواند آن دو نیاز را برطرف سازد یا اینکه به عامل دیگر مانند احزاب و مسلک‌های گوناگون نیاز وجود دارد؟ (36) وی دین و نبوّت را یگانه منبع رفع نیازهای انسان در این دو عرصه می‌داند؛ امّا او توضیحی در نقد و رد نظریّه‌های رقیب ارائه نمی‌دهد و از آن به اجمال می‌گذرد.

تحلیل تقریر فوق

در تحلیل تقریر شهیدمطهری، به این نکته اشاره می‌کنیم که مقدّمه اوّل یعنی شناخت قوانین اجتماعی - چنان که خود استاد بدان اذعان دارد - برای عقل دست کم برای انسان‌های متمدّن ممکن، بل واقع شده است. به بیانی، انسان امروزی در عرصه‌های اجتماعی، درباره شناخت قوانین اجتماعی به صورت کلّی مشکل جدّی ندارد و پیامبران نیز در مسائل اجتماعی، قوانین خاصّی را که از عقل فراتر باشد، ارائه نکرده‌اند و به نکات و اصول کلّی مانند اصل عدالت اشاره داشتند که برای عقل دست یافتنی بود. مشکل جدّی جامعه‌ها، مقدّمه دوم یعنی ضمانت اجرایی در وضع و رعایت قوانین اجتماعی است؛ به گونه‌ای که حتّی واضعان و متولّیان قانون نیز گاهی به بهانه‌های گوناگون از التزام و عمل به آن شانه خالی می‌کنند؛ امّا پرسش و نکته ابهام اینکه آیا اصل نبوّت توانسته است این مشکل را حل کند؟ یعنی آیا قادر است تا با ایجاد روحیّه دینی، ایمان و قداست، ضمانت اجرایی قوی عرضه کند؟
در اینکه خود پیامبران و امامان معصوم به طور مطلق عامل و پاسدار این اصل بودند، سخنی نیست؛ بلکه بحث به پیرامون آنان مربوط می‌شود که آیا آنان نیز با اتّکا به اصل ایمان، به قوانین اجتماعی با دیده قداست نگاه کرده، بدان ملتزم بودند و حاکمان و شهروندان، نظام عادلانه‌ای برپا کرده‌اند؟
مطالعه تاریخ اسلام نشان می‌دهد ضمانت اجرایی ادّعا شده، توفیق نسبی داشته است؛ به گونه‌ای که درحکومت پیامبر اسلام (صلی الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و حکومت امام علی (علیه‌السلام) نه فقط مردم، بلکه خواص نیز مرتکب خلاف اصل عدالت می‌شدند.
براین اساس، اگر علّت نیاز به ضرورت دین و نبوّت را به شناخت قوانین اجتماعی و عمل به آن حصر کنیم، از آنجا که هدف اوّل برای عقل، دست یافتنی و هدف دوم برای دین تحقّق نیافته است، در این خصوص پاسخ کاملی از انبیا دریافت نکرده‌ایم و در حقیقت این نیاز مرتفع نشده است؛ پس نمی‌توان «ایجاد ایمان به قوانین اجتماعی و رعایت آن» را توجیه کاملاً موفّق و عقلانی برای ضرورت نبوّت نشان داد.
باری! اگر به دلیل فیلسوفان، افزون بر مسأله نیازهای اجتماعی و دنیایی انسان، مسأله سعادت آخرتی و رفع نیازهای روحی و معنی افراد بشریت را بیافزاییم، مجموع آن توجیهی توفیق‌آمیز برای ضرورت نبوّت خواهد بود؛ امّا منوط کردن بقای نوع انسان در حیات دنیا به بعثت پیامبران برخلاف واقعیّت‌های تاریخی و موجود است. (37)

ب. رهیافت رئالیستی (پسینی)

ادّله پیشین، ضرورت دین و بعثت پیامبران را در نظام هستی و انسانی تبیین و تصویر می‌کند که وجود پیامبران آسمانی برای تأمین حیات فردی و اجتماعی انسان و رفع نیازهای وی امری لازم و ضروری است. به دیگر سخن، ادلّه پنجگانه با تحلیل عقلانی پیشینی، ضرورت و وجوبی برای نبوّت و بعثت پیامبران برای خداوند و آفریدگار هستی نشان می‌داد و به تعبیری کشف می‌کرد و به تعبیر شهید مطهری، از سنخ «برهان لمی» بودند؛ (38) امّا رهیافت پسینی به ضرورت یا عدم ضرورت نبوّت و بعثت توجّهی ندارد؛ بلکه مدّعی است که با واقعیّت خارجی انکارناپذیر در تاریخ، به نام پیامبران مواجه هستیم که چگونگی واکنش ما نسبت به آن مهم است. دلیل زیر متکفّل نوع واکنش ما به پیامبران است.

5. شرط پاسکال (دفع ضرر محتمل)

این دلیل به وجوب بعثت یا عدم وجوب آن توجّهی ندارد؛ بلکه نگرش آن به واقعیّت‌های خارجی است (برهانی انّی). قطع نظر از وجوب یا عدم وجوب نبوّت، در طول تاریخ و واقعیّت‌های محسوس و ملموس، انسان‌هایی را مشاهده می‌کنیم که ادّعای نبوّت به همراه پیام بسیار مهم و حساس برای دیگر انسان‌ها را مطرح کردند که مفاد اصلی آن وعده پاداش و سعادت جاودانه و خلاف آن، یعنی کیفر و عذاب سرمدی برای موافقان و مخالفان خودشان است. براین اساس، عقل و عاقلان حکم می‌کنند که انسان، نخست برای جلب منفعت مهم و کلیدی و دفع خطر مهم محتمل، به جست‌وجو و فحص از درستی و نادرستی ادّعای پیامبران بپردازد؛ افزون بر اینکه یک سری قراین و شواهد هم مؤیّد مدّعای پیش گفته است که به آن اشاره خواهد شد؛ مانند اینکه انسان احتمال دهد در راه عبور خود، تله یا حیوان درنده‌ای وجود دارد.
با این احتمال، بشر باید به بررسی صدق و کذب پیامبران و پیام آنان بپردازد. پس انسان، نوعی «باید» و «ضرورت» را دست‌کم برای شنیدن مدّعای پیامبران در خود حس می‌کند که خاستگاه آن، طبیعت و فطرت آدمی است که برای صیانت خود از طریق جلب منفعت و دفع ضرر ولو محتمل، به ضرورت اقبال به پیامبران حکم می‌کند. (39)
پس از این فرمان داخلی، انسان به تحلیل صدق مدّعیات پیامبر می‌پردازد و در صورت علم به صدق، به پیام وی ایمان آورده، در جرگه پیروانش قرار می‌گیرد و بدین‌سان هم سعادت آخرتی و سرمدی را برای خود تأمین می‌کند و هم از عذاب ابدی در امان می‌ماند.
رهیافت پیشین میان متکلّمان متقدّم با عنوان وجوب ازاله خوف رواج داشته (40) که در متون دینی نیز به آن اشاره شده است. (41) بعضی محققان مسیحی بر آن‌اند که این برهان از فرهنگ اسلامی به غرب رسوخ کرده است. (42) برخی از محقّقان، آن را دلیل انحصاری ضرورت رجوع به دین ذکر کرده‌اند. (43)
دلیل فوق در فلسفه غرب به برهان معقولیّت و شرط پاسکال معروف است؛ چرا که بلز پاسکار (1623 - 1662) از همه بیشتر به تبیین و تقریر آن پرداخته و گفته است؛ اعتقاد به خدا و معاد، برگ برنده در زندگی انسان است. او می‌گوید: ما بالضرورة با واقعیت خارجی به نام اخبار و گزارش‌هایی از وجود خدا و معاد روبرو هستیم که دو راه بیشتر نداریم؛ یا اخبار آن را تصدیق یا به تکذیب آن بپردازیم. فرض اول موجب سعادت و نجات ما است و در صورت کذب آن ما ضرری نکردیم. اما فرض دوم که کافر شویم، در صورت وجود خدا و معاد، متحمل خسران و ضرر عظیمی خواهیم شد. پس عقل حکم می‌کند که به تصدیق دین بپردازیم. (44)
برای اثبات صدق مدّعی نبوّت و تشخیص آن از مَتَنِبٌی سه راهکار ذیل وجود دارد: 1. تنصیص پیامبر پیشین؛ 2. اعجاز؛ 3. قراین و شواهد عقلی.
راهکار اوّل در اینجا که بحث بیرون دینی است مطرح نیست، اما دو راهکار دیگر می‌توان مَثِبت مدعا باشد. بحث تفصیلی اعجاز و چگونگی اثبات صدق مدعی نبوّت را نگارنده در جای دیگر به تفصیل تبیین کرده است. در اینجا به قراین و شواهد عقلی می‌پردازیم که مثبِت صدق مدعی نبوّت و ضرورت اقبال و ایمان به او است.

ادله و شواهد لزوم اقبال به پیامبران

با مطالعه سیره و پیام پیامبران، با نکات و اصول زیر مواجه می‌شویم که ضرورت اقبال به آنان را تقویت می‌کند.

1. تخلّق به صفات زیبا و حسنه:

مدّعیان نبوّت در طول تاریخ از بیان انسان‌هایی برخاسته‌اند که همگی آنان از همان ابتدای کودکی و دوران بلوغ، دارای صفات پسندیده و نیکو مانند راستگو بودن، عفت و پاکدامنی، امین، یاری مظلومان، عدم لحظ منافع شخصی مادّی بل ایثار و گذشت از منافع خود در رسیدن به هدف، آزادگی و عدم طلب اجرا و مزد برای رسالت خویش و دیگر صفات بوده‌اند.
وجود صفات فوق در مدّعی نبوّت، دلیل بر صدق مدّعا، یعنی ارتباط وی با عالم غیب و وجود مبدأ و معاد است. راهکار پیش‌گفته به صورت راهکار عقلی در اثبات نبوّت، در عرض دو راهکار دیگر (اعجاز و تنصیص) مطرح است که برخی متکلّمان متقدّم و معاصر از آن جانبداری کرده‌اند. (45)

2. عقلانیّت و فطری بودن مدّعا:

افزون بر اینکه مدّعی نبوّت، صفات کمالی دارد که دلیل و دست‌کم مؤیّد صدق مدّعا است، محتوای پیام و مدّعا نیز اصول و نکاتی دربردارد که مَثِبت مدّعا است که اینجا می‌توان به عقلانیّت و فطری بودن پیام و آموزه‌های مدّعی نبوّت اشاره کرد. پیامبران انسان‌هایی بودند که مجموع پیام‌های خود را به طور مستقیم ابلاغ می‌کردند و از احدی أخذ و اقتباس نکرده‌اند. به طور نمونه، پیامبر اسلام (صلی الله‌ علیه و آله‌ و سلم) انسانی امّی یعنی مکتب و مدرسه نرفته بود؛ امّا در مقطعی از عمرش، با اتّصال به عالم غیب کتابی آورد که پرآوازه‌ترین شاعران معاصر یارای مقابله و معارضه با آن را نداشتند؛ کتابی که بر اصول و نکات عقلی و فطری، مشتمل و همه آن هماهنگ و عاری از هرگونه باطل است.

3 . معجزه:

وجود دو خصوصیّت پیشین در ضرورت اقبال به پیامبر و تصدیق مدّعا کفایت می‌کند؛ امّا افزون بر این دو عامل، عامل سومی به نام «معجزه» وجود دارد که مؤید مدّعای او است که توضیحش در این مقال نمی‌گنجد.

4. پیام خطیر و سرنوشت‌ساز:

پیام پیامبر، تک ساحتی نیست که فقط بر پیروانش وعده کامیابی و سعادت دنیایی و آخرتی بدهد تا گفته شود که ما از خیر آن می‌گذریم و به پیامش نیز ملتزم نمی‌شویم؛ بلکه پیام پیغمبر، روش دیگری دارد و آن وعده عذاب و سرنوشت هولناک ابدی در عالم قیامت است که دامنگیر منکران و کافران خواهد شد. عقل انسانی با ملاحظه این چهار خصوصیّت در برنامه نبوّت، به ضرورت اقبال و ایمان به پیامبران حکم می‌کند.
نکته ظریف اینکه عقل با ملاحظه و تحلیل سه جهت اوّل، به نبوّت و صدق مدّعای نبی، علم و ایمان می‌آورد؛ امّا در صورت تردید، باز عقل از باب به دست آوردن سعادت ابدی و درامان ماندن از خطر و عذاب سرمدی محتمل، به انسان حکم می‌کند که به آیین پیامبران ملتزم شود؛ چرا که در صورت صدق مدّعای پیامبران، وی به سعادت جاودانه نائل آمده، و در صورت عدم صدق، ضرری متحمّل نشده است؛ مانند کسی که به دلیل خوف از حیوان درنده در سر راه خود، به صورت مسلّح از خانه خارج می‌شود. در صورت عدم حیوان درنده، وی باز از خطر محفوظ مانده و ضرری نکرده است.
این شبهه وجود دارد که در صورت التزام به برنامه پیامبر و شریعت وی، شخص گرویده، با محدودیّت زندگی دنیای مواجه می‌شود؛ چرا که بعضی اشیا و افعال بر وی حرام می‌شود و دیگر محدودیّت‌های دینی که آزادی وی را مقیّد می‌کند. پس در صورت عدم صدق مدّعی نبوّت، تبعیّت از وی بدون ضرر نبوده است.
در پاسخ این شبهه به این نکته اشاره می‌کنیم که وجود محدودیّت‌های دینی، درست و مسلم است؛ امّا این محدودیّت به ضرر انسان منتهی نمی‌شود؛ زیرا اوّلاً همان‌طور که گفته شد، پیام و شریعت پیامبران مطابق عقلانیّت و فطرت انسانی است که التزام به آن‌ها به مصلحت خود و جامعه است. برای مثال، پرهیز از نگاه به نامحرم و زنا سبب ثبات خانواده و مصونیّت انسان و جامعه از انواع بیماری‌ها می‌شود.
نکته دوم اینکه به فرض وجود ضرر، با سود دیگری جبران می‌شود. شخص گرویده به مدّعی نبوّت، از دغدغه وجود عالم آخرت و عذاب آنکه دست‌کم به صورت احتمالی مطرح بود و این احتمال، عامل روانی در سلب آرامش دنیایی انسان می‌شود، پایان می‌دهد و از طریق اقبال به پیامبر، به آرامش خاطر و روحی دست می‌یازد و این سود کلانی است که ارزش آن‌ها با محدودیّت‌های جزئی شریعت، قابل مقایسه نیست. پس با این تحلیل ظریف باید گفت: ایمان به پیامبران - اعمّ از صدق یا عدم آن - ملازم با منافع و سود کلان و عاری از ضرر حقیقی است و عقل به ضرورت آن حکم می‌کند.

نیاز به دین و پیامبران و اصل خاتمیّت؟

حاصل ادّله پیشین، نیازمندی انسان برای رفع نیازمندی‌های دنیایی و آخرتی خود به ادیان و پیامبران آسمان است؛ لکن در برخی ادیان آسمانی، اصلی به نام «خاتمیّت» وجود دارد که مطابق آن با بعثت پیامبری خاص برای مثال، حضرت عیسی (علیه‌السلام) در مسیحیّت و حضرت محمّد (صلی الله‌ علیه و آله‌ و سلم) در اسلام، مسأله برانگیختن پیامبران و سفیران آسمانی به پایان خود می‌رسد و دیگر پیامبری مبعوث نخواهد شد. در نظر ظاهری و ابتدایی، این دو اصل با یکدیگر در تعارض هستند؛ چرا که اگ رنیاز بشر به دین و پیامبران در نهاد انسانی وجود دارد، این نیاز جاودانه، و لازمه آن، تکرار ارسال پیامبران در طول تاریخ است؛ امّا اصل خاتمیّت از انقطاع وحی و قوس نزول پیامبران خبر می‌دهد.
تبیین سازگاری دو اصل پیشین مجال دیگری می‌طلبد و اینجا به همین مختصر بسنده می‌شود.

1. تکامل تدریجی ادیان:

نگاهی به تاریخ ادیان و پیامبران نشان می‌دهد که شرایع آسمانی، سیر صعودی و تکاملی داشته‌اند به این معنا که آموزه‌های دینی اعمّ از بَعد نظری و عملی (شریعت) در نخستین مراحل نزول آن، سطح ابتدایی داشته؛ بلکه «شریعت» که حاوی احکام عملی و باید و نبایدها است، از زمان حضرت نوح (علیه‌السلام) آغاز شده است. بر این اساس، تا تکامل نهایی دین و شریعت، نزول ادیان و پیامبران آسمانی امری ضرور و حتمی بود؛ امّا با بعثت کامل‌ترین پیامبران یعنی حضرت محمد (صلی الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و نزول کتاب جامع و کامل یعنی «قرآن کریم» که در بردارنده پاسخ تمامی نیازهای بشر است، دیگر داعی و نیازی برای بعثت پیامبر و نزول کتاب دیگر نیست.

2. تکامل و بلوغ عقل بشری:

دومین نکته اینکه در پرتو تکامل و سیر صعودی ادیان الاهی، مخاطبان و متدیّنان نیز روبه تکامل و رشد داشتند و در واقع، تکامل پیام و گیرنده به هم آمیخته است؛ به این نحو که بازای تکامل دین آسمانی، عقول مردم نیز متکامل شده و بر شناخت و معرفت آموزه‌های دینی در سطح بالاتر توانا می‌شوند. رابطه عکس آن نیز صادق است؛ یعنی با تکامل استعدادها و ظرفیّت‌های مردم، خداوند شرایع و مضامین عالیه نازل می‌کند.
مردم اعصار پیامبران پیشین، آمادگی و ظرفیّت لازم برای دریافت واپسین وحی و کتاب آسمانی را نداشتند و آنچه برای آنان مانند تورات و انجیل نازل می‌شد، بخشی از گوهر جاویدان حقیقت دین کامل بود. دلیل عدم بلوغ مخاطبان پیامبران پیشین، عدم صیانت و محافظت از کتاب آسمانی خودشان است. برای مثال، پیروان حضرت موسی (علیه‌السلام) و عیسی (علیه‌السلام) توان و لیاقت نگهداری تورات و انجیل را نداشتند؛ به گونه‌ای که قسمت‌هایی از آن حذف و بخش‌های نادرستی بر آن افزوده شده است. با این فرض، جایی برای بی‌نیازی از پیامبران نبود؛ امّا مردم عصر ظهور اسلام، آمادگی و شایستگی لازم برای حفظ و صیانت از کتاب آسمانی خود را داشتند. برای مثال، با نزول قرآن، جمع فراوانی آن را حفظ می‌کردند و پس از وفات پیامبر (صلی الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به وسیله کاتبان امین و معتبر از جمله حضرت علی (علیه‌السلام) نوشته شد. افزون بر این، خود خداوند حفظ قرآن مجید را وعده داده است. (46)

3. نزول کتاب کامل و جامع:

نکته سوم اینکه آیین مقدّس اسلام، آیین کامل و جامع است به این معنا که با فرض تکامل و استعداد عقول مخاطبان اسلام، خداوند آیین کامل را به وسیله پیامبر برتر نازل کرد. کتاب مقدس اسلام (قرآن کریم) بر اصول و مبانی کلّی لازم در حیات بشر مشتمل است و نیازهای انسانی را برطرف می‌سازد؛ افزون بر اینکه برای تضمین ناب ماندن آیین اسلام از گزند تحریف و بدعت، خداوند، تفسیر و صیانت آن را برعهده جانشینان پیامبر (صلی الله‌ علیه ‌و آله‌ و سلم) (دوازده امام) نهاده است.
از دیدگاه شیعه، «اصل امامت» متمّم کمال دین است که به وسیله امامان دوازده‌گانه، نکات مبهم و گره‌های اسلام باز می‌شود. به تعبیر عرفانی، وحی و نبوّت هر چند قطع شده، مقام «ولایت» و «امامت» که از مقام رسالت نیز بالاتر است، ثابت و لاینقطع است.
در عصر غیبت امام دوازدهم (عجل ‌الله ‌تعالی ‌فرجه‌الشریف) عالمان واجد شرایط، با اتّکا به کتاب، سنّت و عقل عهده‌دار تفسیر دین می‌شوند. در پرتو اصل «اجتهاد»، مشکلات و گره‌های زمانه اسلام و مسلمانان، حل و برطرف می‌شود.
با توجّه به سه نکته پیشین (تکامل تدریجی ادیان، بلوغ عقل بشری و نزول کتاب کامل) دیگر به تجدید نبوّت نیازی احساس نمی‌شود. نیاز عقل بشری به اصول و نکات ظریف و لازم در امر هدایت و تعالی روح به نحو نیک و کامل در قرآن مجید نهفته است؛ کتابی که کلام الاهی و دارای مضامین عالیه با بطون و لایه‌های گوناگون برای همه مردم است.
پس عقل بشری آنچه را بدان نیاز دارد، در قرآن می‌یابد و چون این کتاب آسمانی از آفت تحریف مصون مانده است، به نزول کتاب و پیامبر دیگر نیازی نیست؛ بنابراین اصل خاتمیّت، دلیل بر استغنای عقل بشری از نبوّت نیست و به تعبیری، مقصود از خاتمیّت، پایان نزول تازه‌های کتب آسمانی است؛ امّا واپسین کتاب آسمانی به دلیل کاملیّت و جامعیّت آن، انسان از آن بی‌نیاز نیست.
باری! خاتمیّت، دلیل بر تکامل و رشد عقل بشری در استفاده بهینه از کتاب خداوند بدون وجود حامل وحی است؛ امّا اینکه این تکامل به حدّ استغنا از اصل نبوّت و کتاب الاهی نیز برسد (الاهیّات طبیعی) نه فقط دلیل بر آن نیست، بلکه ادلّه پیشین، اصل دیانت و نبوّت را در هر عصری ثابت می‌کرد.

ایمان به نبوت لازمه اعتقاد به خدا

نکته آخر اینکه اگر دئیست‌ها در اعتقاد به خداوند صادق و جدّی هستند، پس از بعثت پیامبران از سوی خداوند، باید از فرمان‌ها و تکالیف پیامبران اطاعت کنند؛ چرا که دلیل آنان نهایت بی‌نیازی انسان از وجوب بعثت پیامبران را ثابت می‌کرد و بر قبح آن دلالتی نداشت. بنا بر این فرض، اگر خداوند به هر دلیلی که خود می‌داند، پیامبران و سفیرانی را با سند و دلیل (اعجاز و قراین عقلی) به سوی مردم برانگیزد، و پیامبران، پیام الاهی را به مردم که دئیست‌ها نیز جرو آنان هستند، ابلاغ کنند و در آن، از همه مردم خواسته شده باشد که از حاصل پیام و شریعت وی اطاعت کنند، همه و دئیست‌ها نیز به اطاعت و اقبال به شریعت او مکلّفند؛ چرا که آنان وجود خداوند را بر حسب فرض می‌پذیرفتند و منکر وجوب بعثت بودند؛ و شناخت و ایمان به خداوند، مقتضی و ملازم با تصدیق و التزام به پیام او است و در حقیقت، انکار نبوّت به اصل مدّعایشان یعنی خداباوری آسیب وارد می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. براهمه جمع برهمن و به طبقه اعلی در آیین هندو اطلاق می‌شود. در اصطلاح کلام اسلامی، منکران نبوت را براهمه می‌گویند. شهرستانی کلمه براهمه را به شخصی به نام «براهم» منسوب می‌داند که مبدع مشرب فوق شد. (ملل و نحل، ج 2، ص 251).
2. deism، اعتقاد به اینکه عقل انسان می‌تواند بدون توسل یا تکیه بر الهام و وحی و تعهد به مذهب به وجود خداوند آگاهی و اذعان داشته باشد. این قول در عصر روشنگری (قرن هجدهم) طرفداران بسیاری داشته است. در عصر جدید ولتر، مونتسکیو، هربرت و جفرسن دئیست بودند. (ایان باربور، علم و دین، ص 25؛ ریچارد پاپکین و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ص 208، فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 5، ص 68. )
3. ر. ک: قاضی عبدالجبار، شرح‌الاصول الخمسة، ص 563.
4. ر. ک: ابوحاتم رازی، اعلام النبوة، ص 308؛ حمیدالدین کرمانی، الأقول الذهبیة، ص 9.
5. ر. ک: مرتضی مطهری، نبوت، ص 52؛ و نیز: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 376 و ج 14، ص 648.
6. ر. ک: حنا الفاخوری و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص 343.
7. ر. ک: مرتضی مطهری، نبوت، ص 52؛ و نیز: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 376.
8. مخالفان پیامبران را به طور کلّی می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: گروه اوّل منکران یا شکّاکان در وجود خداوند، و گروه دوم، معتقدان به خدا، امّا منکر نبوّت به عللی. برخی از آیات، یکی از وظایف پیامبران را احیا و بیداری عقل و وجدان منکران خدا می‌داند، مانند «أَفِی اللّهِ شَكٌّ». ابراهیم، آیه 10.
9. ر. ک: جان هاسپرز، فلسفه دین؛ اچ. پی. آون، دیدگاه‌ها درباره خدا، ترجمه حمید بخشنده.
10. ر. ک: سیدمرتضی، الذخیره، صص 190 - 167؛ باب حادیعشر، ص 6.
11. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 250؛ کیان، شماره 29، ص 11.
12. ر. ک: بوعلی‌سینا، الاهیات شفا، ص 423.
13. سیدمرتضی مردیها، دفاع از عقلانیت، صص 159 - 158.
14. مثنوی معنوی، دفتر اوّل، ابیات 1376 و 1377.
15. همان، دفتر چهارم، بیت 3196.
16. مقدمه قیصری، ج 1، ص 123؛ لاهیجی در تشریح اسفار اربعه نبی می‌نویسد: «اوّل: یسر من الخلق الی‌الله: به نفی ما سوای از خود، بلکه به نفی خود نیز از خود و مشاهده ذات احدیّت مطلقه بی‌ملاحظه تعیّنات و شؤون و اعتبارات. دوم: سیر فی‌الله: به مشاهده ذات احدیّت به اعتبار تعیّنی از تعیّنات صفات و تطوّر از تعیّن صفتی دیگر الی آخر التعیّنات الصفاتیّه. سوم: سیر مع‌الله: به مشاهده هویّت مطلقه با تعیّنی از تعیّنات خلقیّه کونیه، حتّی لایبقی تعین امکانی و ماهیة اعتباریة الا و قد شاهد فیه الهویة المطلقة حقیقة متأصّلة و الماهیة الامکانیة اعتباریة محضة. چهارم: سیرمن‌ الله الی الخلق: و آن بازگشتن است به عالم وجود امکان بعد از تحقّق به حقیقت وجوبیّه به حمل اوامر و نواهی الاهیّه و قوانین و سنن ناموسیّه به جهت هدایت لب تشنگان بایده امکانی». (عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، صص 363 - 362)
17. اشعار حافظ این نکته را به زیبایی ترسیم می‌کند:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم
18. دیوان مثنوی معنوی، بیت اوّل و دوم.
19. برای توضیح، ر. ک: علی غفوری، یادداشت‌هایی درباره نیهیلیسم، ص 38.
20. ر. ک: میرچا الیاده، دین‌پژوهی، ج 2، ص 122.
21. همان.
22. در این باره ر. ک: محمدرضا سرشار، راز شهرت صادق هدایت، فصل نیستی‌انگاری.
23. ر. ک: ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ص 29.
24. «البعثة حسنة لاشتمالها علی فواید کازالة الخوف». (علامه حلی، کشف المراد، ص 271).
25. نکته قابل ذکر اینکه متألّهان مکتب باگزیستانسیالیسم برخی مانند کی‌یر کگارد و گابریل مارسل به نبوّت معتقدند و برخی دیگر مانند یاسپرس، دئیست، و منکر نیازمندی انسان به پیامبران هستند. نکته دیگر اینکه مکتب از مکاتب فلسفی معاصر غرب به شمار می‌آید، اما در تحلیل ضرورت نبوت، نگاه روان‌شناسانه را محور تحلیل خود قرار دادند که این نگاه نیز از اهتمام آنان به اصل انسان و حالات مختلف آن مثل حالت تنهایی، هراس متأثر است که در متن به بعضی اشاره خواهد شد.
26. ریچارد پاپکین و آوروم استرول، کلیات فلسفه، صص 421 - 420 و 423.
27. ر. ک: مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج 4، ص 114.
28. ر. ک: الیاس رضایی، «انسان، آزادی و خدا در تفکر هیدگر»، مجله کلام اسلامی، شماره 27؛ و نیز: جان مک کواری، مارتین هایدگر، ص 41.
29. V ictor frankle، نخستین کتاب وی به نام «انسان در جست‌وجوی معنا است» به وسیله اکبر معارفی و نیز مهین میلانی و نهضت صالحیان و کتاب دیگرش به نام پزشک روح به وسیله بهزاد بیرشک، ترجمه و منتشر شده است.
30. ر. ک: مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج 4، صص 185 - 181.
31. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی‌اکبر مهتدی، ص 700.
32. ژان ژاک‌روسو، قرارداد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرک‌زاده، ص 81.
33. ر. ک: فارابی، اندیشه‌های اهل مدینه فاضله، ص 251، فصل 26؛ السیاسة المدنیة، فصل اول؛ بوعلی‌سینا، الاهیات شفا، ص 441، النجاة، ص 303؛ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 95 و ج 3، ص 454؛ صدرالمتألهین، المبدا و المعاد، ص 625.
34. مرتضی مطهری، نبوّت، ص 18؛ و مجموعه آثار، ج 4، ص 350.
35. مرتضی مطهری، نبوّت، ص 19.
36. همان، صص 44 - 43.
37. امروزه دو نظام اقتصادی حاکم بر جهان، یعنی نظام اقتصاد سرمایه‌داری و سوسیالیسم، جوامع خود را بدون الهام از دین اداره می‌کنند. نظام سوسیالیسم، منکر وجود خدا، و نظام سرمایه‌داری معتقد به خدا و عدم مداخله دین در امور اقتصادی و دنیایی است (سکولاریسم و دئیسم). باستیا از اقتصاددانان به نام آن مکتب مانند فلسفه اسلامی به طبیعت نفی‌طلبی انسان معتقد است، امّا بر این باور است که خداوند، غریزه دیگری به نام رقابت در انسان به ودیعه نهاده است که سبب تعدیل رفتار اجتماعی انسان می‌شود. (ر. ک: لورس بدن، تاریخ عقاید اقتصادی، ص 193)
38. ر. ک: مرتضی مطهری، نبوّت، ص 52.
39. ر. ک: مهدی بازرگان، درس دینداری و راه طی شده؛ عبدالکریم سروش، جزوه ضرورت اقبال به انبیاء، دانشگاه تهران، منتشر نشده. توضیح اینکه استاد مطهری به رهیافت فوق معتقد است؛ امّا ادلّه و شواهد مرحوم بازرگان را ناکافی و ناتمام می‌داند. (ر. ک: مرتضی مطهری، نبوّت، صص 52 - 44)
40. ر. ک: علامه حلی، باب حادیعشر، ص 6؛ سیدمرتضی، الذخیره، صص 190 - 167؛ امام محمد غزالی، در معرفت آخرت، پیوست ترجمه رساله اضحویه ابن‌سینا، صص 148 - 147؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 10؛ تفسیر کبیر رازی، ج 27؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 17، ذیل آیه 52 سوره فصّلت.
41. برای توضیح بیشتر ر. ک: محمدحسن قدردان قراملکی، اصطیاد معارف عقلی از نصوص دینی، خدا در حکمت و شریعت.
42. ر. ک: فرهنگ فلسفه، ص 244، متن به انگلیسی، ویراسته آنتونی فلو، به نقل از: بهاءالدین خرمشاهی، سیربی‌سلوک، ص 229.
43. صادق لاریجانی، مجله نقد و نظر، شماره بهار، 1375، صص 14 - 13.
44. ر. ک: پاسکال، اندیشه‌ها و رسالات، جمع و ترجمه رضا مشایخی، صص 20-2؛ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 4. برای توضیح بیشتر ر. ک: بهاءالدین خرمشاهی، مقاله شرط‌بندی پاسکال، مندرج در دو کتاب وی به نام‌های: جهان غیب و غیب جهان، سیر بی سلوک.
45. تقسیم ادلّه ضرورت اقبال به پیامبران به سه عامل (اوّلی به خود مدّعی نبوّت، دومی به مدّعا و سومی به دلیل خارجی برمی‌گردد)، تأمّل نگارنده است؛ امّا برخی از معاصران مانند دکتر سروش به تقسیم ادله به صورت ایجابی و سلبی پرداختند که عبارتند از: أ. عوامل ایجاب: 1. رایگانی رسالت و عدم طلب مزد؛ 2. مهتدی و هادی؛ 3. خبر مهم؛ 4. اعطای امنیّت؛ 5. موافقت با فطرت. ب. عوامل سلبی: 1. عدم سلطه؛ 2. نفی شاعری و کهانت؛ 3. نفی باطل در پیام؛ 4. عدم تناقض. (جزوه کلام، ضرورت اقبال به پیامبران، دانشگاه تهران، منتشر نشده).
46. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ». حجر، آیه 9.

منبع مقاله :
قدردان قراملکی، محمدحسن؛ (1394)، پاسخ به شبهات کلامی (دفتر دوم: دین و نبوت)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.