مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
نوشتة نیکولائوس کوپرنیک
نیکولائوس کوپرنیک نخستین دانشمند عصر نوزایی بود که نظریة خفتة خورشید مرکزی آریستار خوس را، که خورشید ساکن را در مرکز جهان قرار می داد، احیا کرد. کوپرنیک این نظر را پیش کشید که همة سیّاره ها از جمله زمین، مدارهای دایره ای شکل مشابهی می پیمایند و این که این مدار ها توجیه کنندة حرکت های به ظاهر غیرعادی سیاره های دیگر هستند. سیاره هایی که به خورشید نزدیک تر باشند، مدارهای کوچک تری دارند که باعث می شود مدام به سیاره های دورتری که مدارهای بزرگ تری دارند برسند و از آن ها پیشی گیرند.
گرچه کوپرنیک با پذیرفتن مدارهای دایره ای نظام بطلمیوسی دچار اشتباه شد، اما فرض او که خورشید را به جای زمین در مرکز این منظومه قرار می داد، تشریح حرکت های این سیاره ها را در آسمان شب بسیار آسان کرد.
گردش افلاک آسمانی کوپرنیک برای نخستین بار در 1543 در نورنبرگ منتشر شد. کتابی است بسیار فنی و از لحاظ ریاضیات بغرنج و بی-تردید یکی از برترین یادگارهای تاریخ فرهنگ است. شاید بیش از هر اثر دیگری که تا کنون نوشته شده باشد، بتوان آن را به راستی کتابی انقلابی دانست، که دیدگاه ما را از موقعیت بشر در جهان به طور برگشت ناپذیری دگرگون کرد. گزیدة حاضر منتخبی از اهدائیه و پیش گفتار آن است، که در هیچ یک از آن دو از ریاضیات استفاده نشده است. کسانی که در ریاضیات سررشتة بیشتری داشته باشند، از متن کامل کتاب بسیار لذت خواند برد.
پیش گفتار و اهدائیه به پاپ پل سوم
برایم روشن است، ای پدر مقدس، به محض آن که برخی از افراد دریابند که در این کتاب هایم که دربارة گردش افلاک عالم نوشته ام، حرکت-هایی را که به کرة زمین نسبت داده ام، بلافاصله بانک برخواهند آورد تا من و دیدگاه هایم را از میدان به در کنند. البته کارهایم آن قدر مرا غرّه نساخته اند که برای قضاوت دیگران دربارة آن ها قدری قائل نباشم. و اگرچه می دانم که چون وظیفة شوق انگیز فیلسوف آن است که تا جایی که خداوند برای ذهن انسان میسر گردانیده به حقیقت هرچیزی پی ببرد، پس دریافته های او در جایگاهی فراتر از قضاوت عوام قرار دارد، با وجود این گمان می کنم بهتر باشد از نظراتی که کاملا خلاف راستی باشند اجتناب شود. و هنگامی که فکر کردم اگر بر عکس نظر کسانی که عقیدة بی حرکت بودن زمین در مرکز آسمان ها را مورد تایید قضاوت اعصار متمادی می دانند، ثابت کنم که مزین حرکت می کند، چقدر این «موعظه» در نظر آنان عبث خواهد بود ؛ مدت زیادی بود که به دشواری می توانستم تصمیم بگیرم که برای اثبات حرکت زمین، اظهاراتم را به صورت مکتوب عرضه کنم، یا این که بهتر است روش فیثاغورثیان و برخی افراد دیگر را پیش گیرم که رموز فلسفه شان را نه به هیئت نوشته، بلکه به صورت شفاهی و تنها به خویشان و دوستانشان می گفتند ـ در این مورد نامة لوسیس به هیپارخوس را ببینید. اما به گمان من چنین نمی نماید که آنان به سبب حسادت نخواسته باشند اصول خود را علنی کنند، بلکه بدین دلیل بوده که موضوعات بسیار باشکوهی که مردان بزرگ با دلسوزی زیاد دربارة آن ها تحقیق می کرده اند، نمی بایست مورد حملة کسانی قرار می گرفتند که زحمت توجه دقیق به آثار مکتوب ـ به جز انواع پول ساز آن ـ را به خود نمی دادند، یا به واسطة ترغیب دیگران و سرمشق گرفتن از بزرگان، به مطالعة دل خواهانة فلسفه می پرداختند، اما به سبب بلاهت ذاتی خویش مقامشان در میان فلاسفه چونان زنبوران نر در میان زنبود عسل بود. بنابراین وقتی این مسائل را در ذهنم سبک و سنگین کردم، نزدیک بود با توجه به مؤاخذه ای که به سبب تازگی و بیهودگی ظاهری نظراتم بیم داشتم متحمّل آن شوم، کاری را که از مدّت-ها پیش آغاز کرده بودم ناتمام گذارم...
اما عالی جناب، شاید از این که نتایج مطالعات مخفیانه ام را عرضه می کنم، چندان متعجب نشوید ـ چون چنان آن ها را با دقت تنظیم کردم که برای آن که دریافته هایم را دربارة حرکت زمین به رشتة تحریر درآورم، لحظه ای درنگ نکردم ـ اما چه بسا مشتاق باشید بدانید که چه به ذهنم خطور کرد تا باعث شد علی رغم نظر عموم ریاضی دانان و تقریبا بر خلاف حکم عقل، جسارت آن را به خود بدهم که حرکتی را برای زمین قائل شوم. هرگز مایل نیستم از شما، عالی جناب، پنهان کنم که هیچ چیزی مرا به تصور طرح دیگری برای حرکت افلاک آسمانی وانداشت جز این-که می دانستم ریاضی دانان در پژوهش هایشان با یک دیگر اتفاق نظر نداشته اند. چون در درجة اول ریاضی دانان آن چنان دربارة حرکت های خورشید و ماه دچار عدم اطمینان هستند که نه می توانند برای بلاتغییر ماندن طول سال دلیلی بیاورند و نه برای آن تفسیری ارائه دهند. به علاوه در تعیین حرکت های خورشید و ماه و نیز حرکت های پنج ستارة سرگردان دیگر، اصول، فرضیات یا قوانینی که برای گردش های آن ها استفاده می کنند، با آن چه برای حرکت های ظاهری شان به کار می بندند یکسان نیست. چون برخی تنها از دوایر هم مرکزاستفاده می کنند و برخی دوایر مختلف المرکز و فلک های تدویر را به کار می گیرند و البته هیچ یک نیز کاملا به آن چه در پیِ آنند نمی رسند چون گرچه کسانی که بر دوایر هم مرکز تکیه کرده اند، نشان داده اند که انواع حرکات مختلف را می توان متشکل از چنین دایره هایی دانست، با وجود این نتواسته اند مطلبی را که به طور کامل به این پدیده ها مربوط شود با قطعیت اثبات کنند. اگر هم به نظر می رسد کسانی که به فکر دوایر مختلف المرکز افتاده اند عمدتا توانسته اند به این وسیله حرکت های ظاهری را به طور عددی محاسبه کنند، در عین حال مطلب بسیاری اظهار کرده اند که به نظر می رسد با اصول ابتدایی قانونمندی حرکت در تضاد باشد. به علاوه آنان نتوانسته اند به مهم ترین نکته پی ببرند یا آن را نتیجه بگیرند و آن شکل جهان و تناسب خاص اجزاء آن است. بلکه آنان درست دچار مشکل کسی شده اند که از جاهای مختلف، دست ها، پاها، سر و اعضاء دیگر را جمع آوری کرده باشد ـ که به خودی خود زیبایند اما نه با تنی واحد مقایسه شده اند و نه تناسبی با یک دیگر دارند ـ به نحوی که به جای آن که از چنین اجزائی انسانی پدید آید، هیولایی ایجاد شده است و بنابراین در عین آن که تظاهر به پیروی از یک «اسلوب» می کنند، مشاهده می شود که یا مطلبی ضروری را حذف کرده اند یا معترف به وجود جنبة بیگانه ای شده اند که هیچ ربطی به موضوع ندارد و اگر اینان از اصول قطعی پیروی کرده بودند، هرگز در چنین مخمصه ای گرفتار نمی آمدند. چون اگر فرضیاتی که انتخاب می کردند نادرست نبودند، می توانستند هر آنچه را که از این فرضیه ها نتیجه می گرفتند، بدون استثنا تایید کنند و گرچه ممکن است آن چه در این جا بیان می کنم کمی مبهم باشد، اما در موقع مناسب منظورم روشن تر خواهد شد.
بدین ترتیب وقتی دربارة این عدم اطمینان در ریاضیات سنتی ترکیب حرکت های افلاک عالم تعمق کردم، از این که فلاسفه که در زمینه های دیگر ریزترین جزئیات جهان را با دقت بسیار بررسی کرده بودند نتوانسته بودند برای حرکت های نظام کائنات که به دست بهترین و ناظم ترین صنعتگر عالم برای ما آفریده شده است، هیچ طرح قابل اعتمادی بیابند، رفته رفته آزرده شدم. به همین جهت زحمت دوباره خوانی کتاب های فیلسوفانی را که توانستم به آن ها دست یابم، بر خود هموار کردم، تا ببینم آیا هیچ یک از ایشان حتی فرض آن را کرده بودند که حرکت های افلاک عالم با آن چه آموزگاران ریاضیات در مدارس پایه ریزی کرده بودند، متفاوت است یا نه؟ و در واقع، نخست در کتاب سیسرون (چیچرو)، خواندم که نیکتاس به متحرک بودن زمین معتقد بود و سپس در کتاب پلوتارخوس (پلوتارک) دیدم که عدّة دیگری نیز بر همین باور بوده اند...