1309- 1262 م
مقدمه
ابن طقطقی، با تألیف کتاب الفخری فی آداب السلطانیه ویژگیهایی را برای سلطان فاضل میشمارد که اتصاف به آنها باعث میشود سلطان در ریاست دنیوی خود قرین توفیق باشد. فی المجموع میتوان آرایی را که در این کتاب طرح میکند، ذیل مقولهی کلی اندیشهی سیاسی مورد بررسی قرار داد. بر این اساس میتوان گفت ویژگیهایی که او برای سلطان برمیشمارد، از جنس اندیشهی فرّ ایزدی ایران باستان است و کمتر به دنبال بحثهای ساختاری است. کتاب او که به «تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی» به زبان فارسی ترجمه شده است، کتابی از جنس سیاست «عملی» است. کتاب به دو بخش تقسیم شده است. در بخش ا ول، به تعبیر نویسنده، آداب ملکداری و در بخش دوم که به جهت حجم بیش از دو برابر بخش اول است، تاریخچهای از شرح حال خلفا و وزرایشان آمده است. در بررسی حاضر ضمن معرفی این اثر و مقایسهی آن با آثاری از این دست، تلاش میشود «سیاست عملی» مورد نظر ابن طقطقی از لابلای کتاب استخراج شود و در نهایت گمانهزنیهای اندیشهای بر محتوای کتاب ارائه شود.شرح حال
1. زندگی
صفی الدین محمد بن علی بن طباطبا، معروف به ابن طقطقی، به سال 660، در موصل و در خاندانی علوی از شاخهی حسنی به دنیا آمد. پدرش تاج الدین علی، نقیب علویان بود و پس از کشته شدن وی به سال 680 ق، این سمت به پسرش، محمدبن علی، نویسندهی مورد نظر ما رسید. به مقام نقابت علویان با وجود اهمیتی که داشت نباید اغراقگویانه نگریست. مقام نقابت بیشتر در سلسله مراتب خاستگاههای سیاسی اجتماعی عشیرهای میان اعراب اهمیت داشت و از آن نباید مقام رهبری سیاسی و مهمتر از آن دینی علویان را تصور کرد. از همین روست که نویسندهی مورد نظر ما، محمد بن علی، در بیست سالگی به جای پدر مینشیند. اصولاً خاندان وی، اهمیت سیاسی، اجتماعی و بعضاً اقتصادی مهمی داشت. یکی از اجداد وی بنام محمد بن اسماعیل بن قاسم رسی معروف به شعرانی، در سدهی سوم در مصر نقابت سادات طباطبایی را به عهده داشت. مقامی که پس از وی به ترتیب به دو پسرش اسماعیل و عبدالله، رسید. باید اضافه کرد که مقام نقابت، به معنی سلطه و نفوذ کلام دارندگان آن بین شاخههای متعدد و مختلف علوی نبود. تا جایی که به بحث ما برمیگردد میتوان آن را مقامی دانست که به کار تنظیم امور عشیره - تاجایی که امکانپذیر باشد - و مقامات حکومتی میآمد، دانست.
تاج الدین علی، پدر نویسندهی ما، نقیب سادات علوی عراق بود و زمینهای بسیاری را در سواحل دجله و فرات به نام خود داشت. اما نکتهی تأسفآور آنکه، وی در قحطی پیش آمده از امکانات اقتصادی اجتماعی خود سود جست تا اموال درماندگان را به بهای نازل خریداری نماید. از اینرو قحطی مورد نظر را قحطی ابن طقطقی نیز نامیدهاند. مهمتر از آن، تاج الدین در تحرکات و تحریکات سیاسی نیز دخالت ورزید. وی در نامهای به آباقاخان، حاکم مغول خواهان برکناری عطاملک جوینی از وزارت شد. نامهای که برای وی عاقبتی شوم داشت، چرا که نامه با میانجیگری برادر عطاملک در اختیار وی قرار گرفت و به مرگ تاجالدین خاتمه یافت. شاید همین حادثه، سبب آن گردید که محمد بن علی، در بخش دوم کتاب خود و در هنگام شرح ربیع بن یونس، به هنگام خلافت منصور، فرصت را مغتنم میشمارد. تا علاء الدین عطاملک جوینی را مورد حمله قرار دهد. حکایت از این قرار است که در باب پدر ربیع و اصولاً حلالزادگی وی حرف و حدیث بسیار بود و حال نویسندهی ما با گذشت چند سده، نسبت عطاملک به ربیع را مورد مذمت قرار میدهد. البته نویسندهی ما، در بزرگی و کفایت ربیع، حرفی ندارد، بلکه طعن وی متوجه نسبش است و در همین راستاست که عطاملک را هم مورد طعن قرار میدهد و این امر هنگامی مفهوم میشود که از اهمیت «نسب» بین اعراف و یا بعضاً موالی قدرتمند در دستگاههای خلافت و سلطنت واقف باشیم. به هر حال، این مورد، جزء معدود مواردی است که محمد بن علی در تاریخ خود به تسویههای شخصی خانوادگی میپردازد.
محمد بن علی که از این پس و با پیدا کردن سمت نقابت وی را ابن طقطقی (در باب چگونگی این عنوان چیز زیادی نمیدانیم) مینامیم، اهمیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پدرش را پیدا نکرد. و اصولاً زندگی پرحادثهای نداشت و چه بسا اگر حضور وی در دربار فخرالدین عیس بن ابراهیم، حاکم مغولی موصل در گردش قرن هشتم قمری و نگارش کتاب تاریخ فخری پیش نمیآمد، نامی از وی جز در نسبت نامهها به میان نمیآمد. ابن طقطقی تا به سال 709 زیست و در همان موصل به خاک سپرده شد.
2. آثار
مهمترین اثر ابن طقطقی کتاب الفخری میباشد. اگر بخواهیم، در همین ابتدا، مقایسهای به جهت جایگاه و جنس کتاب داشته باشیم، باید در ادبیات اسلامی، بخش اول آن را با کتابی همچون سیاست نامهی خواجه نظام الملک و در ادبیات غربی، با برخی آثار ماکیاول و یا فنلون، مقایسه کنیم.«کتاب الفخری به دو جزء تقسیم میشود: جزء اول آن مشتمل است بر سیاست مدن و جزء دوم آن شامل تاریخ مختصری از دول اسلامی است که مسائل مهم تاریخی از جمله مملکت داری خلفا و وزاری ایشان و علل تاریخی وقایع و سیر ترقی و تنزل سلسلههای مختلف در آن بحث شده است. یکی از محسنات کتاب، آن است که مؤلف از منابعی استفاده کرده که در حال حاضر اثری از آنها در دست نیست». (2)
به تعبیر دیگر، بخش اول کتاب از جنس سیاست نامهنویسی است و بخش دوم شرح احوال است. در باب بخش دوم، هم کتابهایی با موضوع مشابه، یعنی شرح احوال خلفا، پادشاهان و وزرایشان در ادبیات ایرانی- اسلامی وجود دارد و هم به شکل عمومی، تاریخهای گستردهای چون تاریخ طبری و یا الکامل ابن اثیر، در پیشینهی تاریخ نگاری مسلمانان به چشم میخورد. تفاوت آثار گسترده همچون طبری و ابن اثیر و یا حتی تاریخ ابن خلدون و همچنین تاریخهایی چون مسعودی و یعقوبی با بخش دوم کتاب فخری در این است که این تاریخها موضوعات متعددی را مورد روایت و گفتگو قرار میدهند در حالی که بخش دوم تاریخ فخری متمرکز بر شرح حال نویسی خلفا و وزراست. (3) اشاره شد در چنین زمینهای نیز کتابهای متعددی در پیشینهی تاریخ نویسی مسلمانان وجود دارد. تاریخ فخری از نیمههای قرن نوزدهم مورد توجه شرق شناسان قرار گرفته است. W.Ahlward، شرق شناس آلمانی به سال 1860 م و Derenbourg شرق شناس فرانسوی به سال 1895 م آن را منتشر ساختهاند و این به جز چاپهای متعددی است که در مصر از روی کتاب صورت گرفته است. (4) از آن پس تاریخ فخری مورد استناد مکرر شرقشناسان قرار گرفته است. ادوارد براون ضمن تحلیل از کتاب، آن را یکی از مصادر خود به هنگام نگارش تاریخ ادبیات ایران قرار داده است و نویسندگان تاریخ ایران کمبریج، بارها در قالب ترجمههای Whitting و Amar به ترتیب در زبانهای انگلیسی و فرانسوی از آن در کنار دیگر تواریخ عمومی دورهی اسلامی سود جستهاند. (5)
استناد به تاریخ فخری در کنار دیگر تاریخهای عمومی، از سوی برخی از نویسندگان از جمله تاریخ نگاران کمبریج، از جهاتی مایهی تعجب است. چرا که تاریخ فخری کتابی متأخر است و در گزارههای خود در بخش دوم کتاب، در اساس متکی بر آثار پیشین از جمله وفیات الاعیان ابن خلکان و یا تاریخ ابن اثیر و یا تاریخ یمینی از عتبی است و استناد به تاریخ فخری، مگر از باب شیوع و تأکید بر گزارههای مورد نظر، در بین تاریخ نگاران اسلامی، اهمیت چندانی ندارد. اما در مواردی نزدیک به زندگی نویسنده، اطلاعات دست اولی در اختیار پژوهشگر تاریخ و خواننده نهاده میشود. ادوارد براون به نمونهای از این اطلاعات اشاره میکند. (6) در مجموع اطلاعات ابن طقطقی هر چه که به اواخر کار عباسیان و به ویژه اوایل حکومت مغولان نزدیک میشود، اهمیت تاریخی دست اول پیدا میکند. نمونهی دیگر شرح جدال بین اسماعیلیان و اهالی قزوین از زبان امام الدین یحیی بن افتخاری برای ابن طقطقی را اقبال برجسته مینماید. (7) به هر حال در این مقاله بحث سر ارزش گزارههای تاریخی ابن طقطقی نیست. به بیان دیگر درست است که تاریخ فخری، کتابی خوشخوان و «تعلیمی» است ولی به جهت تأخر نسبت به
دیگر تاریخهای عمومی در شرح حال خلفا و وزرایشان به جز موارد نزدیک به نویسنده، نمیتواند یک اثر دست اول و با داوری ارزشی بالا قلمداد شود. در اساس، آنچه به تاریخ فخری اهمیت میدهد، بخش اول کتاب است که مورد توجه اصلی این مقاله است.
درباره روشمندی ابن طقطقی باید اظهار داشت که آنچه در صفحات آغازین کتاب وی آمده، دلیلی بر وجود روشی به شیوههای امروزین نیست. در آن روزگار، چیزی به عنوان پایبندی به روش و شیوه خاص در نگارش مطرح نبوده است. با این حال، ابن طقطقی در تدوین اثرش به
متابعت از یک سبک روشی که تا حدودی قابل انطباق با روشهای امروزی است پرداخته است. ترتیب مطالب آغازین کتاب، گواهی بر این ادعاست: 1. مقدمه، 2. اهدای کتاب به عیسی بن ابراهیم، 3. تبیین سمت و سوی موضوع کتاب و ذکر روش، 4. بیان منافع کتاب و انگیزههای تألیف اثر (هدف پژوهش)، 5. پیشینه پژوهش، 6. بیان فرضیات و قواعدی که بنیان و شالوده نظری کتاب را نیز در بر میگیرد. (8)
ابن طقطقی در پایان کتابش مینویسد که این اثر را در فاصلهی آغاز جمادی الاخر تا پنجم شوال 701 به رشتهی تحریر درآورده است. (9) در باب عنوان تاریخ فخری که به خاطر اتحاف کتاب به حاکم محلی مغولی موصل است، باید گفت که این عنوان تا هنگام توجه به کتاب از سوی شرق شناسان چندان شناخته شده نبود. کتاب به منیةالفضلاء فی تواریخ الخلفاء اشتهار داشت. این شهرت بیشتر به خاطر کتاب تجارب السلف نوشته هندوشاه است. هندوشاه که کتاب ابن طقطقی را سرمشق کتاب تجارب السلف خود در شرح احوال خلفا و وزرایشان قرار داده از کتاب ابن طقطقی به نام منیةالفضلاء فی تواریخ الخلفاء نام میبرد و این امر سبب سرگشتگی شده که آیا نام اصلی کتاب همین بوده و چون به فخر الدین عیس بن ابراهیم، اتحاف شده به تاریخ فخری شهرت یافته و یا برعکس، کتاب تاریخ فخری و یا به تعبیری الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه نام داشته و چون نسخهای از آن به دربار جلال الدین زنگی راه یافته و آن چنان که مرسوم پادشاهان است، مایل به نامآوری یکدیگر نمیباشند، به منیةالفضلاء شهرت یافته است. عباس اقبال، احتمال میدهد که ابن طقطقی بعد از تألیف اولیه، چه بسا نسخهای دیگر را با تغییراتی از جمله دیباچه به درگاه جلال الدین زنگی فرستاده باشد. (10) به هر حال، در تاریخ فخری موجود، کتاب به فخر الدین عیس بن ابراهیم، هدیه شده است. (1380 ق / 1960 م). (11) و باید اضافه کرد که در تجارب السلف، اهمیتی به بخش اول کتاب ابن طقطقی داده نشده است ولی بخش دوم را تا حد ممکن توسعه داده و اضافاتی بر آن آورده است. از وی کتابی دیگر به نام الفایات به جاست ولی تا جایی که به تأملات سیاسی وی برمیگردد کتاب فخری و آن هم بخش اول اهمیت بسیار دارد سیاست عملی برای ندیمان.
اندیشه سیاسی
سیاست عملی
گفته شد که بخش اول کتاب فخری، از جنس «سیاست عملی» است و حال باید اضافه شود که به نظر نمیآید ابن طقطقی با این اثر خواسته باشد جاهطلبیهای سیاسی مهمی را برآورده سازد. چه بسا وضعیت و تحریکات پدر و مرگ او، برای پسر، درس عبرتی بود که حدودی برای جاهطلبی خود قائل شود. نگاهی به محتوای کتاب هم نشان میدهد که ابن طقطقی، در بهترین حالت مایل است در نقش یک انیس و عضو خردمندی از محفل حاکم به شمار آید. او نه همچون خواجه، در دل نهاد ریاست و وزارت سیاست نامه مینویسد تا پادشاه را در مسیر خود خواسته هدایت کند و نه مانند ماکیاولی، میخواهد با نوشتن چنین اثری، شایستگیهای خود را فراتر از یک «ندیم» و همچون یک سیاستمدار و دیپلماتیک کاردان به اثبات برساند. همچنین باید افزود که وی همچون فنلون در نگارش بلوتارک نمیخواهد، به آموزش شاهزادهای خردسال اقدام کرده و او را برای انجام مسئولیتهای مهمش آماده سازد. ابن طقطقی از همان ابتدا با واقعبینی در جایگاه خود و مقام حکومت، مینویسد که پادشاهان پس از فراغت از امور حکومتی، مطلوب آن است که به کتاب و دانشهای لازم توجه نمایند. (12) به این ترتیب، ابن طقطقی فیلسوف و یا نظریهپردازی نیست که از پادشاه و حاکمش بخواهد ریاست و سیاست خود را با آموزههای وی تطبیق دهد. البته وی بی توجه به اثربخشی کتاب نمیباشد. این امر را میتوان از دو طریق مورد توجه قرار داد. یکی جایی که وی انتظار دارد آموزههای کتابش به کار آید (13) و جای دیگر، در همان مقدمه چینی آغازین است که بهترین کتاب برای پادشاهان را کتابهایی میداند که به آداب سلطنت و ریاست و سیرههای حکومت و تاریخ پرداخته باشند. در همین راستا وی، دو حکایت ذکر میکند که هر دو در انتقاد از وزرایی هستند که به جای پرداختن به این مهم، یعنی فراهم کردن کتابهای مفید، دوست دارند، پادشاه و امیرشان به مطالب سرگرم کننده اشتغال ورزند. در یکی از این دو حکایت، شاهد آن هستیم که به هنگام مرگ مکتفی، مقتدر که کودکی است به جای عبدالله بن معتز انتخاب میشود تا جاهطلبیهای وزیر و دبیر محفل در داشتن امیر کودک و گوش به فرمان را برآورده سازد و در دیگری وزیر مکتفی از آن ر و که به جای کتابهای آموزنده، کتابهای سرگرم کننده برای مکتفی فراهم میکرد، مورد سرزنش قرار میگیرد. این هر دو حکایت به دربار مکتفی برمیگردد ولی ابن طقطقی حکایات دیگری در اهمیت در اختیار داشتن کتابها و ندیمانآگاه برای حاکم در جای جای بخش اول و یا بخش دوم کتابش میآورد. این نکته که ابن طقطقی اجازه میدهد در همان آغاز، چنین حکایاتی را به گوش حاکم موصل برساند، نشان دهندهی نگاه خیرخواهانه و انتقادی وی است. او به این بسنده نمیکند که به طور کلی از اهمیت کتاب برای حاکم سخن گوید، بلکه به دقت نوع این کتابها را هم مشخص مینماید. از نظر ابن طقطقی کتابهای شرح حال و تاریخی عبرتآموز، جدای از اثرگذاری آموزشی، به این کار هم میآیند که امیر و پادشاه را از ملال و چه بسا دلتنگیهای ناشی از گذر سخت روزگار میرهاند. (14)
چنین کاربری از کتاب و به ویژه قالب «حکایت» در ادبیات ایرانی - اسلامی پیشینهی گسترده دارد. کندی به عنوان یک فیلسوف رسالهای در دفعالحزن مینویسد تا به گونهای نمونهای برای رسالهی تسلای فلسفهی بوئتیوس، فیلسوف قرن پنجم لاتین، در ادبیات اسلامی بیافریند. کتاب هایی چون «فرج بعد از شدت» در چنین گرهگشاییها و امید دادنهایی است که به کار عوام و خواص میآمد و حال ابن طقطقی به نوبهی خود، همچون یک ندیم خوش سخن و خردمند، پادشاه و امیر را با حکایاتی که لابهلای مناسبات تاریخی آورده سرگرم ساخته و در صورت لزوم به او امیدواری در گشایش سختیها میدهد.
اهمیت حکایات، در تعلیم پیشینی از یک سو و گرهگشایی پسینی از سوی دیگر، در نزد ابن طقطقی به اهمیتی که وی برای کتابت و نوشته قائل است، هم، برمیگردد. وی در همان آغاز، متذکر میشود کتاب، همچون جلیس و ندیمی است که دورویی نمیکند و خسته نمیشود و راز آدمی - خواننده - را فاش نمیسازد. این برداشت از قلم و کتابت، ریشه در باور عمومی دارد که کتاب راستگوست. این باور عمومی به جهت فلسفی - اسطوره ای، در این همانی بین دال و مدلول در اندیشهی کلاسیک، زمینه دارد. در حالی که ما میدانیم، نوشته میتواند پنهانگرانه و فریبنده هم باشد. به هر حال، در نزد ابن طقطقی، اگر ندیم خردمند، به کار کتابت مفید یعنی انتخاب موضوعات مهم برای ملکداری و سیاست بپردازد، با توجه به خصلت «راستگویانه» نوشته، کاری مناسب «ندیم» بودنش انجام داده است. جالب آنکه، در همین آغازین و به هنگام اتحاف کتاب به فخرالدین عیس بن ابراهیم، ابن طقطقی توصیف و تحلیلی از وی به عمل میآورد که اگر میخواست به دیدهی انتقاد به آن بنگرد، بر خود وی معلوم میشد که چگونه نوشته میتواند فریبگر و چاپلوسانه باشد. ابن طقطقی شاید براساس ادب و عرف زمانه، ویژگیهای متعدد و عظیمی را به عیس بن ابراهیم نسبت میدهد و در این بین از به میان کشیدن پای دریا و ستارگان غفلت نمیکند. «خصایصی دارد که... اگر دریا دارا باشد هرگز آبش تلخ و شور نمیگردد». (15) این نوع نگارش، تا حد بسیاری و از معدود افرادی که بگذریم، جزء آداب و احترام زمانه بوده است و حتی اگر بخواهیم با کتاب تجارب السلف که اقتباسی از تاریخ فخری است مقایسه کنیم، باز شاهد آنیم که ابن طقطقی در این امر، همچون منوچهری و فرخی، عنان تملق را رها نمیسازد. فرخی در ظفرنامهی خود برای محمود غزنوی میسراید:
نخست روز که دریا تو را بدید *** که پیش قدر تو چون ناقص است و چون ابتر
طبعاً چنین توصیفاتی برای نیما، شاعر نوآور و منتقد و عصیانگر که میسراید:
هنگام که نیل چشم دریا *** از خشم به روی میزند مشت
رنگ و بویی دیگر دارد.
ابن طقطقی در توصیفات واقعی از عیس بن ابراهیم مینویسد که روزی بارانی، به دربانان خود دستور داد که هر کسی به در خانه بیاید او را باخبر سازند، چرا که در چنین شرایطی تنها ارباب حاجت از خانه بیرون میآیند. پس از این واقعه که خود ابن طقطقی شاهد آن بود، او نویسد:
«شما را به خدا سوگند آیا در این کتاب که میخواهد مشتمل بر یادگارهای نیک گذشتگان باشد مانند چنین حکایتی وجود دارد؟ این قصه از سیاستمداری و سردمداری ما را بیشتر یاد حکایتی میاندازد که از خرد نوشیروان آوردهاند: گویند وی که به خاطر ازدحام روی پل محل اطراق وی، بد خواب شده بود، دستور داد که دو پل بسازند، یکی برای روندگان و دیگری برای آیندگان». (16)
به هر حال نباید با نگاه انتقادی امروز، به نویسندگان بنگریم، هر چند که این پرهیز، نباید به چشم پوشی از تملقات درباری در درازنای تاریخ این دیار بینجامد.
ابن طقطقی پس از این توضیحات در ضرورت انجام اثری در «سیاست عملی» و مدح امیر موصل، شرح میدهد که کتاب را با زبانی ساده نگاشته و از فصاحت غیرضروری همچون طب بوعلی سینا که به کار جز اهل فن نمیآید، اجتناب کرده است. در این سادهنویسی، ابن طقطقی بی چشم داشت به دامنهی نفوذ و حضور کتابش در میان لایههای مختلف، به ویژه کسانی که ندیمان دربار هستند، نیست. از این رو، کتاب تا جایی که به کار ویژه و خصوصیات ندیمان میپردازد، بی شباهت به ادب الکبیر و ادب الصغیر ابن مقفع نمیباشد. خود ابن طقطقی به هنگام برشمردن خصالی که پادشاه باید از آنها پرهیز کند به ابن مقفع اشاره مینماید.
بخش دوم تاریخ فخری که به شرح خلفاء و وزرا و بعضاً ندیمان میپردازد، به جهت حفظ تداوم تاریخی آنها، در مجموع از نظم روشنی برخوردار است. البته در این بخش نیز، به ویژه در هنگام ذکر سوانح مربوط به خلفای راشدین، مطلب نظم تاریخی خود را از دست میدهد که به آن خواهیم پرداخت ولی تا جایی که به بخش اول کتاب برمیگردد، میتوان با تساهل چنین اظهار داشت که تا اوایل نیمهی اول این بخش، کتاب از نظم نسبی برخودار است ولی پس از آن تکرار موضوعات، سلسله مراتب را آسیب میرساند. البته به نظر میآید ابن طقطقی وقتی به تحریر بخش اول کتاب مشغول بود، اصول راهنمای کلی، همچون ویژگیهای مثبت فرمانروا، خصال نامطلوب فرمانروا، حقوق پادشاه و رعیت بر یکدیگر را در ذهن داشته است ولی به هنگام پردازش، نتوانسته تمامی مطالب مربوط به هر «بند» را در جای خود بیاورد. به عنوان نمونه، در حالی که موضوعی چون «بخشش» را در آغاز در زمرهی ویژگیهای نیک فرمانروا به شمار میآورد ولی باز در آخر بخش نخست، رونق سلطنت را در گرو دهش و نیکی میداند. شاید این تکرار، برخاسته از چشم داشت مرسوم، ندیمان هم بوده باشد. یعنی فرمانروای مطلوب آنان کسی بود که در زمرهی دیگر ویژگیها از دهش و بخشش به وفور بهره میداشت اما این تکرار به مورد یاد شده ختم نمیشود و باز در میانهی بحث و به هنگام سخن از سلطان فاضل، دست و دل بازی را از ویژگیهای نیک برمیشمارد. برای به دست دادن نمونهی دیگر میتوان اشاره کرد در حالی که ابن طقطقی اولین ویژگی مطلوب را برای فرمانروا، «عقل» میداند و پس از آن به موضوع عدالت میپردازد، باز در مرتبهی سوم به علم و دانش که ثمرهی عقل است برمیگردد و در حالی که معقول آن بود که این ثمرهی عقل را در ادامهی مبحث عقل، به بحث بگیرد.
به هر حال، این نوع تکرارها و یا بر جرح و تعدیلها در کتاب بسیار نیست ولی با این همه نشان میدهد که ابن طقطقی، نمیخواسته و یا نمیتوانسته تقسیم بندیای نظری و روشن و منظم از مطالب خود عرضه دارد. وی هیچ اهمیتی برای به کارگیری اصطلاحات یکسان و مشخص از حاکم و فرمانروا، سلطان و ... به دست نمیدهد. البته خود وی تصریح دارد که کتابش در باب اصل ملک و حقیقت ریاست و خلافت و سلطنت چیزی نمیخواهد بگوید، (17) بلکه منظور وی بحث پیرامون آداب و سیاست است و از این رو چه بسا در ذیل موضوعات اصلی، گاه نکتهای مکرر را برجسته میسازد. با این حال، چه بسا عامل دیگری هم در این ساختار مؤثر بوده باشد. ابن طقطقی در آخر کتاب مینویسد که این اثر را بین ابتدای جمادیالاخر سال 701 تا پنجم شوال همان سال به رشتهی تحریر درآورده است (18) که به این ترتیب چیزی بیش از 4 ماه میشود و با توجه به اینکه دو سوم حجم کتاب به شرح حالها اختصاص یافته، طبیعی است که در این مدت، نباید انتظار یک نظم کامل را در ترتیب مطالب و موضوعات داشت.
اگرچه کتاب از نظم نسبی برخوردار است ولی سویهی حاکم بر نوشتار در همه جا روشن است و به طور آشکار و نهان چه در بخش اول و چه در بخش دوم، خود را نشان میدهد و آن هم نگاه «سودمندانه» به تنظیم مطالب و تأکید بر مصلحت ریاست و سلطنت به عنوان سیاست عملی است. به این ترتیب ابن طقطقی در نقش یک فقیه یا زاهد، ظاهر نمیشود و اصولاً عنایتی هم به شهر و سلطنت آرمانی ندارد. همهی ویژگیهایی که برای سلطان و یا سلطنت برمیشمارد، به کار تمشیت امور در همین جهان میآید. شاید از همین روست که ابن طقطقی در بخش دوم کتاب خود و البته در مقاطع دیگری، متذکر میشود که وضعیت خلفای راشدین، وضعیتی جداگانه است و نوع حکومت آنها از جنس دینی و نه دنیوی بوده است. به این ترتیب و با تفکیک این دوره از دورههای بعدی، خیال خود و مخاطبش را آسوده میسازد که در باب سیاست عملی و از جنس معمول سخن میگوید. و آنچه در باب ویژگیهای سلطان و فرمانروا بر میشمارد، نه برای تأسیس نظامی آرمانی که برای بهینه کردن سیاست معمول است. به این ترتیب ابن طقطقی دیدی واقعگرا به امور دارد و بیشتر یک ندیم مصلح است.
ویژگیهای فرمانروایی
1. عدل و امنیت
ابن طقطقی پس از تأکید بر سودمندی مطالبش در حوادث و مفید بودن تعالیم و آموزههایش، ویژگیهای مطلوب برای فرمانروا را برمیشمارد. وی اولین ویژگی را عقل میشمارد که آن را اساس تدبیر امور میداند و جالب آنکه به همین مختصر قناعت میورزد. البته همانگونه که گفته شد در مرتبهی سوم به علم و دانش پادشاهان میپردازد. علم و دانش مورد نظر غور و تعمق در امور و ظرافت و دقایق امور نیست. ابن طقطقی در همین مورد از معاویه نقل میکند که برای سلطان زشت است که در تحصیل علوم مبالغه کند. (19)علم و دانش تا جایی به کار سلطان میآید که بتواند مخاطب و یا طرف گفتگوی دانشمندان باشد و بدیهی است که دانشمندان در محضر سلطان، به خود اجازهی استفاده از ادبیاتی بسیار فنی و اصطلاحات پیچیدهای که چه بسا به جهت عدم اطلاع بر آنها سبب رنجش و خشم سلطان شود، نمیدهند. در همین راستا ابن طقطقی سه گونهی علوم متداول بین پادشاهان ایرانی، مربوط به سلطنت و همچون تاریخ و هندسه رواج داشت. فرمانروایان اسلامی به لغت، شعر، تاریخ و امثال آن تأکید داشتند و حکام مغولی به حساب، دخل و خرج، پزشکی و ستاره شناسی اهتمام میورزیدند. آشکارست که این تقسیم بندی ابن طقطقی، چندان دقیق نیست، چنان که شاهان ساسانی ایرانی مشهور بودند که به پزشکی اهتمام میورزیدند و جندی شاپور، ثمرهی این وضعیت است. شاهان ساسانی، همین طور فرمانروایان و خلفای عباسی به پزشکی و ستاره شناسی به معنی تأثیر ستارگان بر اوضاع آدمیان اهمیت بسیاری میدادند.
نگاه فایدهگرایانه در سیاست عملی ابن طقطقی را به خوبی میتوان در ویژگیهای دوم و چهارم مشاهده کرد. ویژگی دوم، «عدل» است. از نظر ابن طقطقی با عدل، اموال فراوان به دست میآید و سرزمینها آباد میگردند و مردان پذیرای شایستگی میشوند. وی در همین راستا، حکایت مشهوری را که بین هلاکو فاتح بغداد و بر هم زنندهی خلافت عباسی با علما پیش آمد، متذکر میشود. نقل است که هلاکو از علما خواست بگویند سلطان عادل کافر افضل است یا سلطان مسلمان ستمکار؟ - در این میان تنها ابن طاووس که خود شیعی و نقیب علویان در بغداد بود، پاسخ نوشت که سلطان عادل کافر، افضل است. (20) برتری عدل در ویژگیهای مربوط به سلطان، زمینههای بسیار دارد. گذشته از اهمیت «عدل» در نزد تمامی مسلمانان، به ویژه ارتقاء عدل به عنوان صفتی الهی از سوی معتزله و شیعیان توجه به این نکته هم حایز اهمیت است که نیاز عملی و نزدیک زندگانی انسانها به عدل هر چند نزد سلطان کافر، بیش از دینورزی سلطان ستمکار است. البته میتوان به جهت نظری چنین طرح سؤال کرد که اصولاً «مسلمان»، میتواند در همین مسلمانی ستم پیشه شود؟ بدیهی است که پاسخ منفی به پرسشی نظری متفاوت از شرایط عینی در صحنهی اجتماع است. بر این مجموعه ملاحظات باز میتوان افزود. طبیعی است که هلاکو، با پرسش خود، علما را در وضعیت خطیری قرار داده بود. نفی سلطان عادل ولی کافر، میتوانست به خروج از اطاعت از مغولان تعبیر شود و پذیرش سلطان مسلمان ولی ستمگر، میتوانست به تمسخر دیانت و دینداری منجر گردد. نباید فراموش کرد که «یاسا»، و یا همان قوانین چنگیزی، در بین مغولان اهمیت بسیار داشت. اطاعت از «یاسا» و یا حاکم مغولی، پایهی اصلی حفظ امنیت و ریاست و ادارهی ملک بود. بی جهت نیست که ابن طقطقی مهمترین حقوق سلطان بر رعایا را اطاعت اینان میداند. در اساس نظامی که از روی عدل، مردم را به اطاعت واداشته و مهمتر از آن، قانع گرداند، در سیاست «عملی» جایگاه غیر قابل انکاری دارد.
در اینجا فرصت پرداختن به چند و چون عدل نیست و خود ابن طقطقی هم، از همان آغاز، مشخص میگرداند، که نمیخواهد بحث نظری نماید. در این باب کمی جلوتر مطالب بیشتری میآوریم. ولی حال باید در راستای ارجحیت عدل به ویژگی مطلوب چهارم فرمانروا پرداخت که همانا ترس از خداست. اینکه ابن طقطقی ترس از خدا را در مقام چهارم برمینشاند، از باب تصادف نیست. این ترتیب در راستای همان نکتهای بود که به شرح آمد: توجه به سیاست عملی و چگونگی نحوهی ادارهی امور. جالب آنکه، ابن طقطقی در ترتیب ترس از خدا از سوی فرمانروا، چنین مینویسد: «زیرا پادشاه هرگاه از خدا بترسد بندگان خدا از جانب وی ایمناند». (21) آشکارست که در اینجا ترس از خدا باز در خدمت ایجاد امنیت و آرامش و به تبع آن آبادانی و دیگر مصالح ملک داری میآید. اگر ابن طقطقی دیدگاه متعارف دینورزان و زاهدپیشگان را داشت باید سلطان را از خدا میترساند تا بر بندگان «ظلم» نورزد. درست است که ظلم نورزیدن، روی دیگر «ایمن بودن» است ولی مهم آن است که نقطه تأکید در بیان ابن طقطقی، ایمن بودن بندگان است و به بیانی ترس سلطان از خدا، در خدمت چنین مهمی است.
2. حرمت و هیبت
برای درک روشنتری از این جابه جایی در تأکید، بهتر است به داستانی که ابن طقطقی در راستای حفظ حرمت و تجلیل از سلطان میآورد، اشاره کرد. وی در بخش حقوق سلطان بر رعیت، پس از اطاعت به موضوع بزرگداشت سلطان در ظاهر و باطن میپردازد. وی مینویسد که عیس بن ابراهیم در سال 698 ق به بغداد و مدرسهی مستنصریه رفت. فقهای شافعی به احترام سلطان، خواندن قرآن را قطع کردند و از او استقبال نمودند. عیسی بن ابراهیم از اینکار پرسش کرد و جواب آنها را قانعکننده نیافت. ابن طقطقی به پاسخ فقها اشارهای نمیکند ولی خود اضافه مینماید که مدتی بعد که این واقعه را شنید به نظرش آمد پاسخ درست این است که خداوند، خود در قرآن اطاعت به فرمانروایان و اولی الامر را آموخته است و به این خاطر کار آن فقها ایرادی نداشت. این حکایت نشان میدهد که چگونه ابن طقطقی برخلاف زاهدان و متشرعان، برای ترک خواندن قرآن و بزرگداشت سلطان، جویای دلیل میشود.رعایت حرمت و بزرگداشت سلطان، عاملی مهم در ایجاد هیبت حکومت و تداوم اطاعت در بین مردم است. از همین رو، ابن طقطقی، در چند نوبت و به گونههای مختلف سلطان را از اینکه وقت بسیار صرف لذات از جمله «غنا» بکند منع مینماید. وی همچنین مشغول شدن بیش از حد سلطان با زنان را ناپسند میشمرد و حتی با استناد حدیثی منسوب به پیامبر، خواهان رفتاری خلاف در مشورت با زنان میشود، شاوروهن و خالفوهن، در همین راستا باز در نوبتی دیگر سلطان را از گفتگوی بسیار در باب زنان و خوردنیها در مجالس پرهیز میدهد. آمیزش با افراد پست و نادان از دیگر مواردی است که نه تنها در سیاست خلل ایجاد میکند که طبعاً ابهت سلطان را هم در نزد مردمان زایل میسازد. ابن طقطقی هم به شکل مثبت یعنی همنشینی سلطان با ندیمان شایسته را مورد توجه قرار میدهد و با استناد به آیهی قرآن «در کارها با ایشان مشورت کن» (22) و با یاری گرفتن از کلمات قصار بزرگان، مانند بزرگمهر حکیم، مشورت با اهل رأی و خرد را ستایش میکند. وی برای اینکه مشاوره صورت تشریفاتی نیابد و ندیم و مشاور جرئت بیان حقایق به سلطان را داشته باشند، معتقد است که حشمت پادشاه نباید مانع از بیان واقع گردد.
پس حفظ جلال و حشمت سلطان و هیبت ریاست، تا جایی است که به مصالح سلطان و تدبیر بهتر امور منجر شود. وی در هنگام شمردن ویژگیهای مطلوب برای سلطان تأکید میکند که هیبت بیش از حد و استفاده از امکاناتی چون داشتن شیر و پلنگ در دربار، مناسب احوال نیست. از سوی دیگر بزرگداشت سلطان حتی در محافل خصوصی با محرمان و ندیمان و وزیران، باید حفظ گردد و کار به گونهای نباشد که به تمسخر امور و بی اعتبار شدن مهمات سلطنتی بینجامد. وی در همین راستا، حکایتی مهم در تأیید آموزههای خود میآورد. وی داستان بازی نرد امین خلیفه عباسی با وزیرش فضل بن ربیع را یادآوری میکند که امین شرط بازی را که انگشتری بود، میبرد و بدون اطلاع فضل بن ربیع به زرگر دستور میدهد روی نگین، واژهی «ینکح» را نقش کند و مدتی فضل بدون توجه به این واقعه، نامهها را با همین صورت مهر میکرد.
فضل پس از اطلاع به شدت متأثر شد و آن را علامتی برای نابودی دولت ارزیابی کرد. (23) به هر حال، حفظ بزرگداشت سلطان و امور سلطنت از جمله وزارت و انتخاب ندیمان مناسب همگی در جهت برپایی و حفظ یک دولت مقتدر است.
3. استیلا و اطاعت
در همین راستا، جا دارد که به جای ترتیب مطالب کتاب، به دیگر عامل مؤثر در اقتدار دولت و سلطان از نظر ابن طقطقی بپردازیم. گفته شد که از جمله حقوق پادشاه بر رعیت، بزرگداشت سلطان است ولی پیش از آن، باید از عامل اطاعت نام برد. شاید بتوان گفت که تلاش برای حفظ اطاعت و همچنین حفظ بزرگداشت سلطان، لازم و ملزوم یکدیگرند. بحث اطاعت ابن طقطقی و اهمیت آن، ما را به یاد آموزههای هابز و لویاتان وی میاندازد. مردم در هر حال باید از پادشاه اطاعت نمایند. ابن طقطقی در اواخر بخش اول کتابش، این پرسش را طرح میکند که کدام پادشاه برتر است، قدرتمند ستمکار و یا میانهرو ضعیف و خود پاسخ میدهد که اولی ارجح است چرا که ستم یک نفر مانع از ستم افراد مختلف بر یکدیگر میشود. قبلاً دیدیم که پادشاه عادل کافر را بر پادشاه مسلمان ستمگر ترجیح داد ولی حال در صورت به خطر افتادن نظم امور به خاطر ضعف و یا میانهروی سلطان به گونهای که به جرئت بخشیدن به دیگران برای اقدامات سر خود منجر شود، ابن طقطقی آمادگی دارد تا از پادشاه ستمکار ولی قدرتمند حمایت نماید. این نوع نگاه به نظریهی «استیلا» در میان اهل سنت نزدیک است. نباید فراموش کرد که نابسامانیقلمرو اسلامی در سالهای پایانی خلافت عباسی و وجود گروههای رقیب در قالب مدعیان سلطنت، درباریان توطئهگر و حتی اسماعیلیان، همگی به فضایی منجر شده بودند که سستی در ارکان دولت را رقم میزدند. این پیشینهی تاریخی را اگر در کنار علاقهی مغولها به اطاعت بگذاریم، آنگاه چشمانداز بهتری از امور خواهیم داشت. ابن طقطقی نه تنها در باب اطاعت به آیهی «از خدا و رسول اطاعت کنید» (24) استناد میکند که حتی به مقایسهای تاریخی میان ایرانیان، مسلمانان و مغولان دست میزند که نتیجه به نفع «اطاعت حداکثری» در بین مغولان است. وی میآورد که ساسانیان دست کم در اواخر دورهیشان، نمیتوانستند اطاعت لازم را برقرار نمایند و در این میان نعمان، دست نشاندهی عرب، ایرانیان را مثال میزند که چندان به فرمان شاه ساسانی گردن نمینهاد. البته ابن طقطقی وقتی میخواهد از فتح ایران به دست اعراب سخن بگوید، همچون دیگر تاریخ نویسان با نگاه متعارف، متذکر میشود که اعراب جسارت حمله به مرزهای ایران را نداشتند. ولی این تناقضها را میتوان پاسخ داد، به این معنی که جسارت حمله به مرزهای ایران متفاوت از لزوم اطاعت دست نشاندهی عرب ایرانیان است. به هر حال
از نظر ابن طقطقی نوع اطاعت خلفای راشدین، بیشتر زمینهی دینی داشت و نباید با اطاعت دنیوی مرسوم سلطنت و خلافت یکی گرفته شود. خلفای بنی امیه و بنی عباس، نیز هیچگاه به اندازهی مغولها، نتوانستند اطاعت را در قلمرو خود برپا دارند و مدام گرفتار نزاعهای داخلی، شورشها و نافرمانیها میشدند.
4. ادبآموزی در سیاست
تأکید بر روی اطاعت و بزرگداشت سلطان در ظاهر و باطن به عنوان استوانههای قوام ریاست و دولت، نباید ما را به این گمان اندازد که ابن طقطقی هیچ توصیه و تعلیمی برای تلطیف امور و به تعبیری کاستن از بار تحمل یک دولت سختگیر و انعطاف ناپذیر ندارد. در اساس تأکید بر اطاعت، نکتهای کلیدی است که معمولاً در بین دیگر نویسندگان رسالههای مربوط به سیاست عملی شاهد آن هستیم و از این جهت سیاست نامهی خواجه میتواند نمونهای موفق و گویا به شمار آید. اتفاقاً بین خواجه و ابن طقطقی، با وجود تفاوتهای عمدهای که میانشان است این نکته مشترک میباشد که هر دو به نوعی سعی دارند، نوعی ادب آموزی و ترویج شالودههای تمدنی میان امیران و پادشاهان صورت دهند که خاستگاه اجتماعی و پیشینهی تاریخی آنها، ابتدا به ساکن، کمتر آنها را مستعد این امر ساخته است. خواجه برای ترکان سلجوقی سیاست نامه مینویسد و البته وزارت میکند و ابن طقطقی برای مغولان آداب سلطانی نوشته و سعی دارد که ندیمی مصلح برای آنها باشد. ابن طقطقی زمانی تاریخ فخری را مینویسد که بیش از چهل سال از تصرف بغداد و برچیده شدن بساط خلافت از سوی مغولان نگذشته بود و اوضاع به گونهای رقممیخورد که آثار ویرانگر حملات اولیهی مغولها و کشتار و تباهی بسیار، جای به دولتمداری و تدبیر امور سرزمینهای تصرف شده، بسپارد.
از اینرو جای تعجب ندارد که ابن طقطقی در کنار تأکید عنصر اطاعت، موارد متعددی و به گونههای مختلف میآورد که همگی دلالت بر تلطیف امور دارد. از همین رو بلافاصله پس از برشمردن چهار ویژگی اولیهی مطلوب برای سلطان، یعنی عقل، عدل، دانش و ترس از خدا که در باب آنها صحبت شد، بحث عفو از گناهان را به میان میآورد. و در هنگام ذکر حقوق رعیت بر پادشاه، نرم خویی با رعیت را برجسته میسازد. به نظر ابن طقطقی «عفو» فضیلت بسیار بزرگی است که با آن سلطان میتواند جلب دلها نماید. ناگفته نماند که بحث عفو، چه بسا، بازماندهای برای آنچه که بر سر تاج الدین علی، پدرش آمد، بوده باشد. این مطلب وقتی قوت بیشتر میگیرد که ابن طقطقی اندکی بعد، و در بحث از انواع «سیاست» به معنی تنبیه مخالفان و خاطیان، نکات ظریفی را طرح میسازد. وی در یک بحث مختصر جامعهشناسانه و روانشناسانه، مردم را به سه گروه تقسیم میکند (25) و مینویسد که باید با خطاهای مردم برگزیده و مکارم اخلاق مقابله کرد. مردم متوسط را با دوستی توأم با ترس و بالاخره مردم عامی را با ترس، سیاست نمود. در این راستا، ابن طقطقی تنبیه و سیاست را همچون پزشکی میداند که با
هر بیماریای باید به گونهای برخورد کرد. بزرگان جزء کسانی هستند که در صورت خطا با کمی ترشرویی به خود میآیند. این بحث وقتی جدیتر میشود که وی از سلطان میخواهد تا جایی که ممکن است از قتل نفس پرهیز کند چرا که وقتی کسی کشته شد، امکان برگرداندن وی به حیات وجود ندارد. البته او نیز همچون ماکیاول میپذیرد که در صورت نیاز کشتن یک نفر بهترست از گسترش فتنهای که به قتل تعداد زیادی نیاز افتد. اجتناب سلطان از مثله کردن و همچنین خودداری از مجازات سیاهچال که نوعی قتل به شمار میآید و شکنجه با آتش، از دیگر آموزههای ابن طقطقی است. بدیهی است که قتل، سیاهچال و یا دیگر سیاستها، در این دوران، اموری بودند که به دفعات مشاهده میشد. البته در نهایت ابن طقطقی تعیین مجازات را بر عهدهی سلطان میداند و این به معنی حفظ آن محور اساسی اطاعت و شأن سلطان است و جالب است که به رغم مسلمان حکام مغول - ایل خانیان در ایران، ابن طقطقی به سمتی نمیرود که مجازاتها را در قالب فقهی و شرعی بگنجاند. او بیشتر میخواهد در راستای سیاست عملی، یک ندیم صلح باشد. وی در دفاع از عفو، با جملهی منسوب به بزرگمهر حکیم که کینه را از ویژگیهای مطلوب
پادشاه برمیشمارد مخالفت میورزد و سپس در توصیهی آن میآورد که کینه منجر به برگشتن دلها از سلطان و ایجاد تنفر و خشم در رعایا میشود. یعنی باز در نفی کینه به «مصلحت» دولت، نگاه میکند.
بدیهی است که هیچ یک از اینها نفی اطاعت از سلطان و حفظ شکوه و بزرگداشت وی را نمیکند. سلطان نه تنها خاطیان داخلی را تنبیه و مجازات مینماید که در حفظ راههای مواصلاتی و همچنین مرزهای سرزمینش کوشش بسیار دارد. حفظ امنیت داخلی و همچنین مرزها، نیاز به آگاهی سلطان از امور و مشکلات دارد و جالب آنکه، ابن طقطقی، آگاهی سلطان بر مشکلات را در مرتبهی دهمین ویژگی مطلوب پادشاه جای میدهد. آیا باید این ردیف را همچون عبارت معروف انگلیسیها از نوع «آخرین ولی نه کمترین برشمارد» (26) و یا به همان حدس اولیه بازگشت که ابن طقطقی چندان در پی ترتیب ریاضی و دقیق تعالیم و آموزههایش نبوده است. میدانیم که خواجه در سیاستنامه چگونه برداشتن انواع مأموران و جاسوسان تأکید میورزد ولی این امر در اثر ابن طقطقی، رنگ و بویی ندارد. به همین ترتیب باید از موضوع فرستادن فرستاده (سفیر) یاد کرد که در اواخر بخش اول میآید. ابن طقطقی سفیر را آینهی فرستنده یعنی سلطان میداند و ویژگیهایی چون برخورداری از عقل و فراست و همچنین پارسایی یعنی خیانت نکردن در مهمات مأموریت خود را برای وی ضروری میداند.
میتوان برای کاهش نگاه نقادانه به این وضعیت متذکر شد که چه بسا تأکیدات ابن طقطقی برداشتن مشاوران و ندیمان مناسب از سویی و سپس اختصاص بخش دوم کتابش به شرح حال خلفا و پادشاهان و وزرایشان، و همچنین جایگاه عیس بن ابراهیم که بیشتر یک حاکم محلی بود تا سلطان بزرگی که قلمروی گستردهای را در اختیار داشته باشد، توجیهی برای این نوع ترتیب مطالب از سوی ابن طقطقی بوده باشد.
سلطان مطلوب
در این بند آخر از پژوهش در باب اندیشهی سیاسی ابن طقطقی، میخواهیم اقدام به گمانهزنی خطیری نماییم. به بیان دیگر میخواهیم بدانیم، اگر قرار باشد از روی استلزامات منطقی نمونهای از سلطان مطلوب را برای ابن طقطقی رقم زنیم، او چه کسی میتواند باشد. بدیهی است که وی خود، گذشته از مدح معمول در باب عیس بن ابراهیم، چنان مصداقی را در اثرش معرفی نمیکند و چه بسا، تعیین مصداق از سوی ما، با مخالفت وی مواجه گردد ولی با این حال، جا دارد که از روی نتایج منطقی به چنین گمانه زنیای مبادرت ورزیم.برای این مهم لازم است، ابتدا به ویژگیهایی که او برای سلطان فاضل (27) برمیشمارد، توجه نماییم. بدیهی است که در اینجا، یعنی در نزد ابن طقطقی و اثرش که رسالهای در باب سیاست «عملی» است، از واژهی «فاضل» نباید برداشت دینی نمود. قبلاً گفته شد که او، حساب خلفای راشدین از جمله علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به عنوان کسانی که نوعی ریاست دینی دارند، از پادشاهان و خلفا و امیران معمول جدا میکند.
البته علوی بودن وی مانع از آن نیست که از سه خلیفهی نخست نیز با تکریم یاد کند. وی در بخش دوم کتابش، و در بحث از فرمانروایان و دوران دولت اسلامی، چیزی از پیامبر نمیگوید و در این در حالی است که هندوشاه در کتاب تجارب السلف، سخن را با پیامبر و برخی ویژگیهای حضرت آغاز میکند. ابن طقطقی حتی، نظم معمول تاریخ در به خلافت رسیدن خلفای راشدین را هم رعایت نمینماید. وی بیشتر به فتوحات از جمله تصوف ایران پرداخته و سپس به جنگهای داخلی میان مسلمانان، مانند جمل و صفین، میپردازد و سپس به موضوع فوت خلفا، جریان شورا، قتل عثمان و کشته شدن علی و روی کارآمدن بنی امیه میپردازد. این نوع ثبت وقایع که تا حدی خلاف آمد دیگر تاریخهای عمومی مشابه است، چه بسا، برخاسته از دو انگیزه بوده باشد. از یک سو اشتغال ذهنی ابن طقطقی در باب جنگ و ناامنی که پدیدهی زمانه نزدیک به وی است را آشکار میسازد و از همین رو، آن همه به اطاعت، تأکید میورزد و از دیگر سو، چه بسا، به جهت نقابت علوی خود و پرهیز از سوگیریهایی که نزاع شیعه و سنی را برجسته نماید، به این وقایع به ترتیب معمول وقایع از جمله سقیفه نمیپردازد. البته او در قتل عثمان، از یاریهای علی بن ابی طالب (علیه السلام) سخن گفته و در حادثهی شهادت امام حسین (علیه السلام)، اظهار تأسف بسیار کرده و مینویسد، اندوه حادثه به گونهای است که ترجیح میدهد، چندان بر شرح آن توقف ننماید. وی یزید را به خاطر اقداماتش لعنت میکند.
در روی کارآمدن عباسیان، به روایت منسوب به پیامبر عبدالله بن عباس را به هنگام تولد، پدر شاهان نامید و اضافه میکند که عباسیان سعی کردهاند مشروطیت خود را از این طریق نشان دهند. از نظر ابن طقطقی، دولت عباسی، دولتی آکنده از خدعه و زیرکی بود و در پایان قدرتش از خدعهاش کمتر بود. در مقالهای در شرح اندیشهی سیاسی ابن طقطقی نیازی به پرداختن جزئیات بخش دوم نیست. در قبل، از اهمیت نسبی تاریخ نگاری او صحبت کردیم.
حال اگر بخواهیم به شکل فرضی از ابن طقطقی پرسش نماییم که بین این همه پادشاهان و خلفایی که او از آنها نام میبرد، کدام یک نزدیکتر به نمونهی فاضل وی هستند، چه بسا در وهلهی اول مخدوم خود عیس بن ابراهیم را نام ببرد ولی در چنین صورتی میدانیم که این انتخاب، بیشتر تشریفاتی است. عیس بن ابراهیم، حتی اگر استعداد تبدیل شدن به یک سلطان بزرگ را داشت در عمل این اتفاق نیفتاد. از این رو میتوانیم، تنها با روش استلزامات منطقی آموزههای ابن طقطقی، یکی و یا چند کس را میان جمع موجودی که او شرح حالشان را گفته است، حدس بزنیم.
گفته شد که خلفای راشدین، جنس سیاست این جهانیشان تحت الشعاع دینی بودنشان قرار داشت و ابن طقطقی همچون یک نقیب علوی، به علی بن ابی طالب، ارادت خاص میورزد و در مجموع در باب خلیفگان اول و دوم، ترجیح میدهد، مطلب بسیاری نگوید و در باب خلیفهی سوم و سبب قتل او، هم به اینکه یک گزارشگر واقعگرایی باشد که به اختصار شرح واقعه میدهد، اکتفا میکند. ولی زمانی که بخواهیم بین پادشاهان و خلیفگان که موقع و کارکردشان معطوف به سیاست عملی از نوعی که ابن طقطقی شرح میدهد، انتخابی صورت بدهیم. به نظر میآید مناسبترین فرد با ویژگیهای توصیف شده، معاویه بوده باشد. طبعاً این گزینش برای پژوهشگران شیعی و آن هم با توجه به علوی بودن ابن طقطقی شگفتآفرین است ولی باز یادآوری میشود که این انتخاب، فرایند الزامات منطقی ویژگیهای مورد نظر ابن طقطقی است و چه بسا خود وی چنین چیزی را به ذهن نیاورده باشد.
ابتدا باید یادآوری شود که ابن طقطقی در شرح حال معاویه، تعبیر موسوم (علیه السلام) را برای او میآورد، (28) تعبیری که در ترجمهی فارسی به دلایلی که قابل درک میباشد، ساقط شده است. (29) سپس در خصوصیات معاویه میآورد که:
«در امور دنیایش خردمند بود و سلطانی نیرومند و سیاستمداری با تدبیر که هر جا لازم بود مدارا میکرد و حلم میورزید و هر جا ضروری بود، شدت عمل به خرج میداد». (30)
در ادامه شرح میدهد که او شیفتهی ریاست بود و بر سایر اشراف رعیت خود به مراتب برتر بود. البته ابن طقطقی نکاتی در باب ابوسفیان، هند، نحوهی اسلام آوردن آنان و همچنین برخی ویژگیهای مذموم چون پرخوری معاویه یا اقرار او در پیوند زیاد به ابوسفیان (استلحاق) یادآوری میکند ولی هیچ کدام از اینها، معاویه را از انتخاب برتر ساقط نمیگرداند.
وی از عبدالله بن عباس نقل میکند که او لایقترین فرد برای ریاست و سلطنت بود. (31) تحلیل ابن طقطقی از شرح ریاست معاویه پایانی ندارد. کمی بیش از نقل قول ابن عباس، میآورد که معاویه همواره مشغول صرف تدبیر امور بود. نکاتی از دست و دلبازی معاویه از جمله نسبت به عقیل، برادر علی بن ابی طالب، داستانهایی از حلم وی، ابتکاراتی چون برقراری «برید» و «دیوان خاتم»، از دیگر مواردی است که ابن طقطقی برمیشمارد.
جمعبندی
حال با این مقدمات به گمانهزنی خطیر خود میپردازیم. گفته شد که ابن طقطقی ویژگیهایی را برای سلطان فاضل برمیشمارد و باید از فاضل، ریاست دنیوی را مراد نماییم. البته سلطان دنیوی، از جهاتی نوعی برگزیدهی خداوند برای شاهی است. و سلطان باید قدر این نعمت را بداند. این نوع تصور بی شباهت به اندیشهی فرایزدی ایران باستان و یا تلاش خلفای اموی و عباسی در نشان دادن تأییدات آسمانی به سود خود نیست. یعنی ابن طقطقی همانند بسیاری دیگر، تقدیر الهی را در رسیدن به مرتبت پادشاهی مهم ارزیابی مینماید و کمتر به دنبال بحثهای - به تعبیر امروزین - ساختاری است. در همین راستاست که وی اعتقاد دارد باید سلطان میان خود و خداوند، دعای خاصی را که متفاوت از دیگر ادعیه است، و نوعی پیمان و حدیث پنهانی بین سلطان و خداوند است، قائل شود. در همین زمینه ابن طقطقی دعایی را ابداع میکند و به سلطان میآموزاند که حاصل آن آنگاه به نیروی خداوند و برائت از قدرت خود است. (32)این دعا از جهاتی نوع قوت قلب به سلطان میدهد و برای خود و در نزد خود، نوعی مشروعیت و تاییدات الهی را میباوراند. با این حال، داشتن و خواندن چنین دعایی کار ویژه اصلی سلطان فاضل نیست، بلکه ویژگیهای مورد نظر ابن طقطقی اینهایند: همت بلند، بخشندگی و دوستداری ریاست. و این نکتهی آخر یعنی دوستداری ریاست، خط ممیزی بین سلطانهای دنیایی با خلفای راشدین است. همت بلند بخشی از این ریاست دوستی است و وجه مفارق سلطان با افراد عادی است. تلاش برای گسترش قلمرو و قدرت در راستای این دو ویژگی است. بخشندگی صفتی است که سبب جلب دلها برای سلطان میشود و از آن طریق سلطهی وی تحکیم میگردد.
عجب نیست که ابن طقطقی نیز همچون ماکیاول که سزار بورژیا را ستایش میکرد، اینگونه معاویه را در امر ریاست برتری دهد. به این ترتیب هر دو جویای دولتی قوی و سلطانی با حداکثر ویژگیهای مورد نظر بودند. البته ماکیاول، در کتاب شهریار و همچنین گفتارها، شرحهای کشافی از ویژگیهای مردم و یا به تعبیری انسان شناسی به دست میدهد که ابن طقطقی به این کار، مگر در حاشیهی امور دیگر، مانند نحوهی نگاه و رفتار سلطان به رعیت و غیره نمیپردازد. در همین راستا میتوان به نکتهای دیگر اشاره کرد که چه بسا در وهلهی اول سبب تحیر شود و آن هم، تمرکز اصلی و اولیهی ابن طقطقی بر سلطنت و خلافت است. به بیان دیگر درست است که بخشی از شرح حالهای مورد توجه وی به وزرا برمیگردد و از خاندانهایی چون برامکه به نیکی یاد میکند ولی باید توجه کرد که برای ابن طقطقی، ستون خیمهی سلطان است و از همین رو بود که ما به این نتیجه رسیدیم که معاویه چنین جایگاه منطقی را در نزد وی پیدا میکند. به نظر میآید که یک سلطان فاضل به معنایی که آمد، درباری از ندیمان و مشاوران شایسته دارد ولی این سلطان فاضل، در وهلهی اول، خود اداره کنندهی امور است و وزیران، نقشی را که در عمل برای سلاطین و خلیفگان بسیار پیدا کردند، بیشتر مدیون دور شدن نمونههای سلطنت و خلافت از نمونهی مطلوب و فاضل مورد نظر ابن طقطقی میباشند. وی بحث جدی از وزیران را به هنگام شرح حال سفاح، خلیفهی عباسی آغاز میکند و در آنجا میآورد که وزیر واسطهای بین ملک و رعیت است (33) و از این رو باید ویژگی هر کدام را تا حدودی داشته باشد. به بیان دیگر، وزیر از نمونهی یک سلطان، آن هم سلطان فاضل، فاصلهی قابل توجهی دارد. درست است که ویژگیهایی چون رعایت امانت و درستی و یا داشتن جرئت و توانایی و هوشیاری از ویژگیهای وزیر است ولی در هر حال، وزیر، وزیر است. از این رو موضع ابن طقطقی نسبت به وزارت با خواجه تفاوت بسیار دارد. خواجه، وزارت را در قلب ملکداری مینشاند ولی از نظر ابن طقطقی، یک سلطان فاضل، بیشتر ندیمان و مشاوران صالح دارد، همانگونه که معاویه، عمرو عاص را به خدمت گرفت.
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس.
2. خسرو خواجه نوری، «منبع شناسی توصیفی تاریخ ایران در عصر مغول (قرن هفتم تا نهم هجری)»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 83-81، 1383، ص 218.
3. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: وزارت آموزش و پرورش، 1343، ص 63.
4. عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر، چاپ پنجم، 1364، ص ب.
5. بویل و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1366.
6. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران از فردوسی تا سعدی، غلامحسین صدری افشار، تهران: مروارید، چاپ سوم، 1367، ص 148.
7. عباس اقبال آشتیانی، پیشین، ص 172.
8. زهرا علیزاده بیرجندی، «بینش و روش تاریخ نگاری ابن طقطقی»، قبسات، سال یازدهم، زمستان 1385، 178-177.
9. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ایران: المطبعة الامیر، الطبعة الاولی، 1414 ق / 1372 ش، ص 339.
10. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح: عباس اقبال، تهران: طهوری، چاپ سوم، 1375، ص ج.
11. محمد بن علی بن طباطبا بن طقطقی، تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)، محمد وحید گلپایگانی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1375، ص 13.
12. همان، ص 5.
13. همان، ص 16.
14. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، پیشین، ص 16.
15. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، تاریخ فخری، پیشین، صص 8-6.
16. همان، صص 10-8.
17. همان، ص 17.
18. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، پیشین، ص 339.
19. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، تاریخ فخری، پیشین، ص 18.
20. همان، ص 17.
21. همان، صص 21- 19.
22. و شاورهم فی الامر، آل عمران (3): 159.
23. محمد بن علی بن طباطبا بن طقطقی، تاریخ فخری، پیشین، ص 46.
24. أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ؛ نساء (4): 59.
25. محمد بن علی بن طباطبا بن طقطقی، تاریخ فخری، پیشین، ص 14.
26. last, not least.
27. ما یلیق بالملک الفاضل؛ همان، ص 38.
28. همان، ص 14.
29. همان، ص 142.
30. فکان عاقلا فی دنیا، لبیبا عالماً حلیماً ملکاً قویاً جید السیاسه حسن التدبیر لامور الدنیا عاقلاً حکیماً فصیحاً بلیغاً تحکم فی موضع الحلم و یشتد فی موضع الشده. همان.
31. مارایت الیق من اعطاف معاویه بالریاسته و الملک. همان، ص 107.
32. همان، ص 36.
33. همان، ص 152.
ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)، محمد وحید گلپایگانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1375.
ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول اسلامیة، ایران: مطبعة الامیر، الطبعة الاولی، 1414 ق / 1372 ش.
اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، امیرکبیر، چاپ پنجم، 1364.
براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران از فردوسی تا سعدی، غلامحسین صدری افشار، تهران: مروارید، چاپ سوم، 1367.
بویل و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، ج 5، چاپ اول، 1366.
خواجه نوری، خسرو، «منبعشناسی توصیفی تاریخ ایران در عصر مغول (قرن هفتم تا نهم هجری)»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 83-81، 1383.
زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: وزارت آموزش و پرورش، 1343.
علیزاده بیرجندی، زهرا، «بینش و روش تاریخ نگاری ابن طقطقی»، قبسات، سال یازدهم، زمستان 1385.
هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح: عباس اقبال، تهران: طهوری، چاپ سوم، 1375.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان؛ (1393)، نشریّهی ادبیّات پایداری شمارهی 10، کرمان: مرکز منطقهای اطلاع رسانی علوم و فناوری (RICeST) پاسگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC).