داشت و نداشت

پادشاهي بود، سه پسر داشت. دو تاشان جان نداشتند، يکي سر نداشت. پسري که سر نداشت مي‌خواست برود شکار. توي قصر پادشاه سه تفنگ بود. دوتاش شکسته بود، يکي گلوله نداشت. پسري که سر نداشت، با تفنگي که گلوله نداشت، رفت طويله.
يکشنبه، 24 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
داشت و نداشت
داشت و نداشت

نويسنده: محمدرضا شمس

 
پادشاهي بود، سه پسر داشت. دو تاشان جان نداشتند، يکي سر نداشت. پسري که سر نداشت مي‌خواست برود شکار.
توي قصر پادشاه سه تفنگ بود. دوتاش شکسته بود، يکي گلوله نداشت. پسري که سر نداشت، با تفنگي که گلوله نداشت، رفت طويله.
سه تا اسب ديد، دوتاش لنگ بودند، يکي پا نداشت. پسري که سر نداشت، با تفنگي که گلوله نداشت، سوار اسبي شد که پا نداشت و رفت صحرا شکار. سه تا آهو ديد، دوتاش خسته بودند، يکي نفس نداشت.
پسري که سر نداشت، با تفنگي که گلوله نداشت، زد به آهويي که نفس نداشت. آهو را برداشت، رفت رسيد به سه تا خانه. دو تا از خانه‌ها خراب بودند، يکي سقف نداشت.
پسري که سر نداشت، با شکاري که نفس نداشت، رفت خانه‌اي که سقف نداشت. توي خانه سه تا ديگ بود، دوتاش شکسته بودند، يکي ته نداشت.
پسري که سر نداشت، آهويي را که نفس نداشت، انداخت توي ديگي که ته نداشت. استخوان‌هاش سوختند، اما گوشتش خبر نداشت.
پسري که سر نداشت، شکاري که سوخته بود اما گوشتش خبر نداشت را خورد و خورد. تشنه‌اش شد. دويد پي آب.
سه تا چشمه ديد، دوتاش خشک بودند، يکي نم نداشت.
پسري که سر نداشت، لبش را گذاشت به چشمه‌اي که نم نداشت و سر برنداشت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌هاي اين‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط