کاربردهاي نفس در قرآن
1. انسان
قرآن کريم درباره حکم قصاص ميفرمايد: «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» (3) و بر آنان مقرر کرديم که هر انسان در مقابل انسان است.خداوند متعال در آيه ديگر ميفرمايد: «مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً». (4) مقصود از «نَفْس» به قرينه «النَّاسَ» انسانهايند و ترجمه آيه چنين است: به همين جهت بر بنياسرائيل مقرر کرديم که هر کس انساني را بدون ارتکاب قتل يا فساد در روي زمين بکشد، چنان است که گويي همه مردم را کشته است.
نيز در داستان خضر و موسي (عليهماالسلام) آمده است: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً»: (5) باز به راه خود ادامه دادند تا اينکه نوجواني را ديدند و او آن نوجوان را کشت. [موسي] گفت: آيا انسان پاکي را بيآنکه قتلي کرده باشد کُشتي؟ به راستي کار زشتي انجام دادي.
2. روح و جان
قرآن کريم ميفرمايد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا». (6) به قرينه «حِينَ مَوْتِهَا» مقصود از «الْأَنفُسَ» روح است؛ زيرا به هنگام مرگ آنچه به تمام و کمال گرفته ميشود، روح است و جسم باقي ميماند؛ يعني خداوند ارواح و جانها را به هنگام مرگ قبض ميکند و ارواحي را که نمردهاند نيز به هنگام خواب ميگيرد. در سوره انعام آمده است: «وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ». (7) در اين آيه نيز به قرينه «غَمَرَاتِ الْمَوْتِ» و «أَخْرِجُوا» مقصود از «أَنْفُسَكُمُ» جانها و ارواح ستمگران است؛ يعني اگر ببيني هنگامي که ظالمان در شدايد مرگ فرورفتهاند و فرشتگان دستها را گشوده به آنان ميگويند: جان خود را خارج سازيد؛ امروز به عذاب خوارکنندهاي مجازات ميشويد.خداوند متعال در آيهاي ديگر ميفرمايد: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي». (8) اگر ظرف خطاب را زمان مرگ بدانيم، ميتوان گفت مقصود از نفس، روح مؤمن است که به هنگام عروج به او خطاب ميشود به سوي پروردگارش بازگردد؛ در حاليکه خوشنود و مورد خشنودي خداوند است؛ اما اگر ظرف خطاب را قيامت بدانيم، نفس اعم از روح خواهد بود، چنانکه در کلام الهي «لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (9) (سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس ملامتگر). اگر ظرف ملامت و سرزنش را دنيا بدانيم نه قيامت، ميتوان گفت مقصود از «نَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» روح انساني است که در مقابل نافرماني و شکستن حريم شرع و عقل، حساسيت نشان داده، خود را مورد سرزنش قرار ميدهد.
در آيهاي ديگر ميخوانيم: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي». (10) نفس انساني داراي سه مرحله است:
الف) نفس اماره که انسان را به گناه فرمان ميدهد و از همين رو است که به آن امّاره گفتهاند. در اين مرحله با رحمت الهي ميتوان آن را از بدي بازداشت و به سوي عمل صالح سوق داد.
ب) نفس لوّامه که پس از آگاهي و توجه به نداي عقل و دين و در صورت ارتکاب گناه، خود را سرزنش و سعي ميکند درصدد جبران برآيد.
ج) نفس مطمئنه که پس از مبارزه و مجاهدت با هواهاي نفساني و در سايه ياد خدا به اوج آرامش رسيده است.
آيه بالا به مرحله اول اشاره دارد و از زبان يوسف (عليهالسلام) يا زليخا ميگويد: من هرگز نفس خود را تبرئه نميکنم. به يقين نفس، ما را به بديها فرمان ميدهد، مگر آنکه پروردگارم رحم کند.
3. شخص و خود
در برخي آيات کلمه نفس به معناي شخص و خود به کار رفته است، همانند آيات ذيل:«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا»: (11) اگر فردي عمل نيکي انجام دهد، سودش براي خود اوست و هر فرد، بدي کند به خويشتن بدي کرده است.
«فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ»: (12) پس هر کس پيمانشکني کند، تنها به زيان خود پيمان شکسته است.
«بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»: (13) بلکه انسان بر خودش بصيرت و آگاهي دارد.
«قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي»: (14) [موسي] گفت پروردگارا من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم.
«وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي»: (15) پادشاه گفت او (يوسف) را نزد من آوريد تا وي را مخصوص خود گردانم.
«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»: (16) و من تو را براي خودم ساختم.
«أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ»: (17) آيا مردم را به نيکي فرمان ميدهيد و خود را فراموش ميکنيد.
4. ذات خداوند
قرآن کريم ميفرمايد: «وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ». (18) مقصود از جمله «مَا فِي نَفْسِكَ» براساس ظاهر کلمه «نَفْسِ»، ميتواند ذات باشد. راغب اصفهاني مينويسد: مقصود از «مَا فِي نَفْسِكَ» و نيز کلمه «نَفْسِ» در آيه «وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ» (19) ذات است. (20)طبرسي مينويسد: «نَفْسِكَ» به معناي غيب و سرّ است و از آن جهت کلمه «نَفْسِكَ» به جاي غيب و سرّ آمده است که مشاکله و يکساني با «نَفْسِي» رعايت شود. (21) به نظر ميرسد قرينهاي بر اين معنا وجود ندارد.
برخي از مفسران نوشتهاند کلمه «نَفْسِي» به معناي ذات است نه به معناي جان يا روح و مانند آنکه گفته شود اطلاقِ آن درباره خدا مجاز و از باب مشاکله و مقابله است... برخي نفس را در آيه «وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ» به معناي عقاب دانستهاند. اگرچه آن هم صحيح است، بالاتر از آن براي اين تحذير، مقام ذات است که حريم ممنوعه و منطقه «ممتنع» است که هيچ کس به آن مقام راه ندارد؛ از اين رو بايد از آن برحذر بود، چنانکه از عقاب الهي بايد حذر کرد. (22)
خداوند متعال ميفرمايد: «قُل لِمَن مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». (23) ظاهر کلمه نفس مقتضي است که به معناي ذات باشد. به همين معناست نفس در آيه «فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». (24) فخر رازي و زمخشري نيز همين معنا را برگزيدهاند. (25) از روايت ذيل نيز ميتوان همين معنا را استفاده کرد.
از امام باقر (عليهالسلام) در تفسير جمله «تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ» روايت شده است که فرمود: «اِنّ الاسم الاکبر ثلاثه و سبعون حرفاً فاحتجب الربّ تبارک و تعالي منها بحرفٍ فَمِنْ ثَمَّ لايعلم احدٌ ما نفي نفسه (عزّوجلّ) اعطي آدم اثنين و سبعين حرفاً فَتَوارثتها الانبياء حتي صارت الي عيسي فذالک قول عيسي (تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي) يعني اثنين و سبعين حرفاً من الاسم الاکبر، يقول انت عَلَّمتَنِيها فانت تعلمها و لا اعلم ما في نفسک يقول لانّک احتَجَبْتَ [من خلقکة بذالک الحرف فلايعلم احدٌ ما في نفسک»: (26) اسم اکبر خداوند 73 حرف است و خداي تعالي از همه آن حروف به يک حرف از خلق خود محجوب شده از اين جهت است که آنچه را نزد اوست کسي نميداند و 72 حرف آن را به آدم داد و از آدم به ساير انبيا به ارث رسيد تا آنکه به عيسي رسيد و مقصود عيسي از اينکه گفت «تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي» همين 72 حرف از اسم اکبر بود که ميگويد تو به من اينها را ياد دادي؛ ولي من آنچه را که در نفس توست نميدانم؛ زيرا با يک حرف از آن، از مخلوق خود محجوبي؛ در نتيجه کسي آنچه را در نفس توست نميداند.
5. همکيش
خداوند متعال ميفرمايد: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ». (27) مقصود از «أَنْفُسَكُمْ» ممکن است افرادي باشند که در دين و مذهب مشترکاند و گويا يک فردند، چنانکه در حديث نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) مؤمنان به منزله يک بدناند. آن حضرت ميفرمايد «انّما المؤمنون في تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا اشتکي منه عضوٌ واحد تداعي له سائر الجسد بالحُمي و السَّهَر». (28) ذيل آيه يعني عبارت «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» نيز قرينه بر اين است که همگي مشترک بر اعتقاد به کتاب آسماني تورات بودهاند و معناي آيه چنين است: و هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم که خون هم را نريزيد و يکديگر را از سرزمين خود بيرون نکنيد؛ سپس شما اقرار کرديد و شما بر آن گواه بوديد؛ سپس شما يکديگر را ميکشيد و جمعي از خودتان را از سرزمينشان بيرون ميکنيد.خداوند متعال در آيهاي ديگر ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ». (29) به قرينه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ميتوان گفت مخاطب در «لاَ تَلْمِزُوا» نيز مؤمناناند که آيه به آنان دستور ميدهد يکديگر را مورد طعن و عيبجويي قرار ندهند. از مؤمنان تعبير به «أَنفُسَكُمْ» شده است؛ زيرا همگي همانند اعضاي يک بدناند.
6. جنس
قرآن کريم ميفرمايد: «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً» (30) مقصود از «أَنفُسِكُمْ» جنس بشري است؛ يعني خداوند از جنس شما همسراني قرار داد.خداوند متعال در سوره آل عمران ميفرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ». (31) مرجع ضمير «أَنْفُسِهِمْ» «مُؤْمِنِينَ» است و آوردن صفت، افاده کننده معناي عليت است؛ يعني خداوند بر مؤمنان از آن جهت که از صفت ايمان برخوردار گشتهاند منت گذاشته است. از سوي ديگر مؤمنان فقط عرب نبودند، بلکه از طايفها و مليتهاي مختلف بودند و افرادي همانند بلال حبشي و سلمان فارسي از شخصيتهاي درخشان و مورد علاقه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند؛ بر اين اساس ميتوان گفت مقصود از «أَنْفُسِهِمْ» در فرموده الهي «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» جنس بشري و انساني است نه قبيلهاي و عرب.
6. استعاره از عزيزترين فرد
قرآن کريم در آيه مباهله ميفرمايد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ». (32) ابتهال در اصل به معناي لعنت کردن است که سپس در هر گونه دعا که با اصرار و تلاش انجام گيرد، به کار رفته است. براساس روايات اهل سنت و شيعه، اين آيه مربوط به جريان مباهله پيامبر با مسيحيان است.مؤلف کشاف مينويسد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درحالي در محل مباهله حاضر شد که حسين (عليهالسلام) را در بغل و دست حسن (عليهالسلام) را گرفته بود. فاطمه (عليهاالسلام) پشت سر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي (عليهالسلام) در پشت سر فاطمه (عليهاالسلام) حرکت ميکردند. پيامبر ميفرمود: هرگاه من دعا کردم، شما آمين بگوييد. اسقف نجران که اين صحنه را مشاهده کرد، مسيحيان را از مباهله بازداشت و گفت من چهرههايي ميبينم که اگر خدا بخواهد، کوه را براي آنان از جا برخواهد کند. زمخشري در ادامه مينويسد: «و فيه دليلٌ لاشيء اقوي منه علي فضل اصحاب الکساء»: اين جريان قويترين دليل است که فضيلت اصحاب کسا را بيان ميدارد. (33)
در صحيح مسلم در باب فضايل علي بن ابيطالب (عليهالسلام) آمده است: «و لمّا نَزَلت هذه الآية (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا...) دعا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علياً و فاطمةَ و حَسَناً و حسيناً فقال اللّهمَ هولاء اهلي»: چون آيه مباهله نازل شد، پيامبر علي و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و فرمود پروردگارا اينها اهل و خاندان مناند. (34)
با توجه به آنچه گذشت، «نِسَاءَنَا و أَبْنَاءَنَا» منطبق بر فاطمه (عليهاالسلام) و امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) است و مقصود از «أَنْفُسَنَا» امام علي (عليهالسلام) است؛ زيرا غير از ايشان فرد ديگري در مباهله حضور نداشته است. اين تعبير به جهت نسبت «انفس» به کلمه «نا» استعاره از اين است که امام علي (عليهالسلام) در شمار عزيزترين افراد پيامبر بوده است؛ زيرا بيانگر اين است که آن حضرت از نظر قرابت و دوستي به منزله جان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و معناي آيه اين است که هرگاه بعد از علم و دانشي که به تو رسيده، باز کساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنان بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از افراد خودمان دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
پينوشتها:
1. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 3، ص 1822.
2. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 617.
3. مائده: 45.
4. همان، 32.
5. کهف: 74.
6. زمر: 42.
7. انعام: 93.
8. فجر: 27-30.
9. قيامت: 1-2.
10. يوسف: 53.
11. فصلت: 46. جاثيه: 15.
12. فتح: 10.
13. قيامت: 14.
14. مائده: 25.
15. يوسف: 54.
16. طه: 41.
17. بقره: 44.
18. مائده: 116.
19. آل عمران: 30.
20. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 818.
21. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 415.
22. عبدالله جوادي آملي؛ تسنيم؛ ج 24، ص 283.
23. انعام: 12.
24. همان، 54.
25. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 8. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 13، ص 4.
26. محمد بن مسعود عياشي؛ تفسير العياشي؛ ج 1، ص 351. محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 14، ص 237.
27. بقره: 84-85.
28. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 300.
29. حجرات: 11.
30. نحل: 72. شورا: 11.
31. آل عمران: 164.
32. همان، 61.
33. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 370.
34. مسلم نيشابوري؛ صحيح مسلم؛ ج 8، جزء 15، ص 143.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.