1. 5. اعتراض علیه حذفگرایی
اعتراضاتی به مادی انگاری حذفی وارد شده است: (1) استدلال از طریق خود متناقض بودن که انسجام درونی دیدگاه «حذفگرایی» را به چالش میکشد، (2) رد نظریه- نظریه که در حقیقت، اشکال به یکی از مبانی این دیدگاه است، (3) پذیرش نظریه- نظریه، اما رد کاذب بودن آن که باز هم در حقیقت، یکی از مبانی حذفگرایی (کذب روانشناسی عامیانه) را به چالش میکشد و (4) تردید در مدلول نداشتن مفروضات روا نشناسی عامیانه که باز هم به یکی از مبانی حذفگرایی اشکال میکند. روانشناسی عامیانه معتقد است که این مفروضات مدلول ندارند، پس نمیتوانیم آنها را تحویل ببریم، بلکه باید حذف کنیم؛ یعنی حذفگرایان بر همین اساس، به تغییر نظریهی حذفی قائلاند نه تغییر نظریهی تحویلی.در ادامه، به بیان هر یک از این اعتراضات میپردازیم.
1. 5. 1. تناقض درونی
برخی از فیلسوفان معتقدند که مادیانگاری حذفی یک نظریهی نامنسجم و خودمتناقض است، زیرا حذفگرا با بیان مدعا و فرضیهاش باور خودش را بیان میکند. اگر باوری وجود نداشته باشد، پس حذفگرا به حذفگرایی باور ندارد، اما حذفگرا به حذفگرایی باور دارد، در نتیجه باور وجود دارد؛ به عبارت دیگر، شخص در صورتی میتواند چیزی را ادعا کند که به آن باور داشته باشد؛ بنابراین اگر قرار باشد حذفگرایی به عنوان یک فرضیه ادعا شود، خود حذفگرا باید باور داشته باشد که این فرضیه صادق است، اما اگر حذفگرا چنین باوری داشته باشد، باور وجود خواهد داشت و بدین وسیله حذفگرایی کاذب از کار در میآید. (1)پاسخ نخست: این اشکال انسجام درونی دیدگاه حذفگرایی را به چالش نمیکشد؛ یعنی تناقضی را در این دیدگاه نشان نمیدهد، بلکه صرفاً از این باب است که حذفگرا به نظریهی خودش عمل نمیکند (یعنی اشکال در حقیقت «مغالطهی عدم تعهد» (2) است؛ یعنی استدلال را به دلیل اینکه استدلال کننده به نتیجهی استدلالاش عمل نمیکند، رد میکند).
دوم: حذفگرا معتقد است قابلیتهایی که در حال حاضر با استناد به باور تبیین میشوند، واقعاً متضمن باور نیستند، پس منتقدان در حقیقت مرتکب مصادره به مطلوب میشوند. وقتی حذفگرا میگوید به دیدگاه خودم باور دارم، به قابلیتی اشاره میکند که میتواند به زبان علمی هم بیان شود، اما در حال حاضر، جایگزینی واژگان مرسوم با واژگان جدید کار دشواری است. (3)
چرچلند در «مادی انگاری حذفی و گرایشهای گزارهای» (در همین مجموعه) تمثیلی را برای روشن کردن مصادره به مطلوب در این اشکال بیان کرده است: «مسئله اینجا را اگر در قرن هفدهم قرار دهیم، عبارت از این خواهد بود که آیا جوهری به نام روح حیاتی وجود دارد یا نه. در آن زمان، این جوهر بدون آگاهی چندانی از جایگزینهای واقعی، جوهر ممیز جاندار از بیجان دانسته میشد. با توجه به سیطرهای که این تصور از آن برخوردار بود و با توجه به میزان آمیختگی آن با سایر تصورات ما و با توجه به میزان بازنگریای که هر تصور جایگزینی میطلبید، ابطال زیر دربارهی هرگونه مدعای ضد حیاتگرایانهای بیدرنگ مقبول به نظر میرسد:
ضد حیاتگرا میگوید چیزی به نام روح حیاتی وجود ندارد. سخن این گوینده تنها در صورتی میتواند جدی گرفته شود که مدعایش جدی گرفته نشود، زیرا اگر این مدعا صادق باشد، گوینده باید فاقد روح حیاتی و در نتیجه مرده باشد، اما اگر مرده باشد، گزارهی او مجموعهی بیمعنایی از صداها خواهد بود که از دلیل و حقیقت تهی است. به نظر من، ماهیت مصادره به مطلوبی این استدلال نیاز به توضیح ندارد. (4)
1. 5. 2. رد نظریه- نظریه
از آنجا که مادی انگاری حذفی مبتنی بر نظریه دانستن روانشناسی عامیانه است، برخی از منتقدان از طریق مناقشه در نظریه- نظریه کوشیدهاند تا حذفگرایی را رد کنند. مخالفت با نظریه- نظریه در دو سنت ابراز شده است. (5) نخست: سنتی که به رایل (6) و ویتگنشتاین (7) باز میگردد (سنت فلسفهی زبان متعارف) (8) که تأکید میکند روانشناسی عرفی حالات ذهنی را علل درونی رفتار نمیداند. (9) در این سنت، چیستی روانشناسی عامیانه چندان روشن نیست؛ یک دیدگاه نیز به دنت باز میگردد که در بخش 2-4-2 از همین مقاله دربارهی آن بحث شده است.سنت دوم: نظریهی مشابهسازی است (10) که در بخش3-2 از این مقاله به آن پرداخته شده است.
با قبول هر یک از این دیدگاهها نظریه- نظریه که از مبانی حذفگرایی است، رد میشود و در نتیجه، خود حذفگرایی هم به چالش کشیده میشود.
1. 5. 3. عدم کذب روانشناسی عامیانه
چه بسا کسی نظریه- نظریه را بپذیرد و در عین حال، روانشناسی عامیانه را نظریهی صادقی بداند. در این صورت هم نمیتوان قائل به حذفگرایی بود. یکی از اشکالاتی که به حذفگرایی وارد شده است، بر همین نکته مبتنی است. به نظر این دسته از منتقدان، از آنجا که روانشناسی عامیانه موفقیت زیادی در پیشبینی رفتار انسانها دارد، احتمال کذب آن بسیار پایین است؛ به عبارت دیگر، از طریق استنتاج از طریق بهترین تبیین میتوان صدق روانشناسی عامیانه و مفروضات آن را ثابت کرد. (11)پاسخ: حذفگرایان در پاسخ به این اشکال بر درسی که از تاریخ علم میآموزیم، تأکید میکنند؛ یعنی اینکه هر نظریهای، به خصوص نظریهای که همانند روانشناسی عامیانه به ما نزدیک است، میتواند اغلب موفق به نظر برسد، حتی اگر کاملاً واقعیت را به طور نادرست نشان دهد. تاریخ نشان میدهد که ما اغلب ناهنجاریها را ناچیز میانگاریم، ناتوانیها را مهم نمیدانیم و اغلب به نظریهی رایج موفقیتی بیش از آنچه سزاوار آن است، نسبت میدهیم. ما میتوانیم همانند طرفداران حیاتگرایی یا نظریهی فلوژیستون، ناتوانیهای روانشناسی عامیانه را نادیده بگیریم تا زمانی که تبیین جایگزینی در دسترس قرار گیرد. (12)
البته بعضی از مدافعان روانشناسی عامیانه نیز به جای تأکید بر قدرت تبیین و پیشبینی روانشناسی عامیانه، سعی میکنند بار را از دوش آن بردارند. به نظر آنها، روانشناسی عامیانه به اموری به مراتب کمتر از آنچه حذفگرایان تصور میکنند، پایبند است. (13) روانشناسی عامیانه، نظریهی بسیار سادهای است و در نتیجه، میتواند با پیشرفتهای علوم عصبی هم سازگار باشد.
1. 5. 4. حکمناپذیری تغییر نظریهی حذفی یا تحویلی
استیچ که زمانی (1983) طرفدار حذفگرایی بود، بعدها (1996) به لاأدریگرایی در مورد حذف و عدم حذف روی آورد. به نظر او، قطعاً باید از روانشناسی عامیانه بگذریم، اما مشکل اینجاست که نمیتوان حکم کرد که این تغییر نظریه باید به صورت حذف باشد یا تحویل. مشخص کردن اینکه تغییر نظریهی ما حذفی باشد یا تحویلی، خود بر این مسئله مبتنی است که آیا مفروضات روانشناسی عامیانه مدلول دارند یا نه. اگر مدلولی داشته باشند و هویات علم عصبی جایگزین این مدلولها شوند، تغییر نظریهی ما تحویلی است و اگر مدلول نداشته باشند، تغییر نظریهی ما حذفی است. به نظر استیچ، از آنجا که نمیتوان دربارهی مدلول داشتن یا نداشتن مفروضات روانشناسی عامیانه حکم کرد، حکم به تغییر نظریهی حذفی یا تحویلی نیز ممکن نخواهد بود. فقدان مدلول از عدم تناسب میان واقعیت و نظریهای که مفروض در آن قرار دارد، ناشی میشود، اما واقعاً نمیدانیم چه اندازه از عدم تناسب برای حکم به فقدان مدلول کافی است. خلاصهی استدلال استیچ علیه حذفگرایی به این صورت است: فقدان معیار برای عدم تناسبی که مبنای حکم به فقدان مدلول است، موجب میشود که نتوانیم به فقدان مدلول حکم کنیم؛ عدم حکم به فقدان مدلول موجب میشود که نتوانیم به تغییر نظریهی حذفی یا تحویلی حکم کنیم و عدم حکم به تغییر نظریه موجب میشود نتوانیم به حذفگرایی حکم کنیم.2. 1. روانشناسی عامیانه
میتوان روانشناسی عامیانه را به صورت زیر تعریف کرد: «اطلاعاتی که مردم عادی دربارهی حالات ذهنی دارند». (14) این اطلاعات عامیانه دربارهی حالات ذهنی مرحلهای از رشد شناختی انساناند که در سنین خاصی از رشد به دست میآیند و اصطلاحاً به آنها «نظریهی ذهن» میگویند. (15) بر اساس آزمونهای باور کاذب، (16) کودکان در سنین 4-3 سالگی توانایی ذهن خوانی یا «نظریه ذهن» (17) را کسب میکنند. (18) گزارههایی از قبیل «x احساس S دارد»، «x عمل A را به دلیل باور B انجام داد»، «x به اینجا نیامد، چون میترسید» و غیره، نمونههایی از چیزی هستند که فیلسوفان «روانشناسی عامیانه» مینامند.در مورد روانشناسی عامیانه بحثهای زیادی وجود دارد. اولاً، آیا روانشناسی عامیانه نظریه است یا نه؟ اگر نظریه است، آیا عمدتاً صادق است یا عمدتاً کاذب یا تا حدودی صادق و تا حدودی کاذب؟ اولی را «واقعگرایی کلی»، دومی را «ضد واقعگرایی کلی» و سومی را «واقعگرایی نسبی» مینامیم. هر یک از این سه دیدگاه یا بر توجیه علمی مبتنی هستند یا نه؛ کسانی هم که به توجیه علمی قائلاند یا توجیه را فقط مبتنی بر علم عصبی میدانند یا مبتنی بر روانشناسی علمی (که اعم از علم عصبی و سایر روشهای تجربی است). در اینجا نُه دیدگاه احتمالی به دست میآید که البته همهی آنها طرفدار ندارند:
(الف) واقعگرایی کلی مبتنی بر علم عصبی: یعنی روانشناسی عامیانه نظریهی صادقی است و صدق آن را علم عصبی ثابت خواهد کرد. این دیدگاه طرفدار ندارد و به نظر میرسد که چشماندازی هم برای امکان آن وجود نداشته باشد.
(ب) واقعگرایی کلی مبتنی بر روانشناسی علمی: یعنی روانشناسی عامیانه نظریهی عمدتاً صادقی است و صدق آن را به وسیلهی روانشناسی علمی (اعم از روانشناسی عصبی) میتواند اثبات کند. فودر (20) و هورگن و وودوارد (21) از طرفداران این دیدگاهاند.
(ج) واقعگرایی کلی مبتنی بر توجیه غیرعلمی (مانند دروننگری): یعنی روانشناسی عامیانه صادق است (البته ممکن است اصلاً نظریه نباشد) و صدق آن از طریق دروننگری ثابت میشود. لین بیکر (22)، هُرگن و گراهام (23) از طرفداران این دیدگاهاند.
(د) واقعگرایی نسبی مبتنی بر علم عصبی: یعنی برخی از گزارههای روانشناسی عامیانه صادق و برخی دیگر کاذباند و صدق و کذب این گزارهها از طریق علم عصبی ثابت میشود. این دیدگاه طرفداری ندارد.
(هـ) واقعگرایی نسبی مبتنی بر روانشناسی علمی: یعنی برخی از گزارههای روانشناسی عامیانه صادق و برخی دیگر کاذباند و صدق و کذب این گزارهها از طریق روانشناسی علمی ثابت میشود. فن اکارت (24) طرفدار این دیدگاه است.
(و) واقعگرایی نسبی مبتنی بر توجیه غیرعلمی: یعنی برخی از گزارههای روانشناسی عامیانه صادق و برخی دیگر کاذباند و صدق و کذب این گزارهها از طریق توانایی تبیین و پیشبینی (استنتاج از طریق بهترین تبیین) ثابت میشود. دنیل دنت (25) طرفدار این دیدگاه است.
(ز) ضد واقعگرایی کلی مبتنی برعلم عصبی: یعنی روانشناسی عامیانه نظریهی کاملاً کاذبی است و کذب آن با علم عصبی ثابت میشود. چرچلند (26) قائل به این دیدگاه است.
(ح) ضد واقعگرایی کلی مبتنی بر روانشناسی علمی: یعنی روانشناسی عامیانه نظریهی کاملاً کاذبی است و کذب آن با روانشناسی علمی ثابت میشود. استیچ (27) از طرفداران این دیدگاه بود.
(ط) ضد واقعگرایی کلی مبتنی بر توجیه غیر علمی: یعنی روانشناسی عامیانه نظریهی کاملاً کاذبی است و کذب آن با دلایل غیر علمی ثابت میشود. این دیدگاه طرفدار ندارد.
تقسیمبندی فوق را باربارا فن اکارت (28) ارائه کرده است. آنچه برای حذفگرایی لازم است (ز) یا (ح) است.
2. 2. نظریه- نظریه
بر اساس دیدگاه «نظریه- نظریه»، اسناد گرایشهای گزارهای یا تبیین عرفی عمل براساس گرایشهای گزارهای، مبتنی بر یک نظریه است، دقیقاً همانند تبیینهای نظری در علم. روانشناسی عامیانه باور، میل و سایر گرایشهای گزارهای را به عنوان هویات نظری مفروض میگیرد تا بتواند رفتار را به این وسیله تبیین و پیش بینی کند. همانطور که هویات نظری در علم صرفاً به دلیل نقشی که در یک نظریهی خاص دارند فهمیده میشوند، گرایشهای گزارهای هم صرفاً به دلیل نقشی که در یک نظریهی روانشناختی عامیانه دارند، فهم پذیرند.بسیاری از قائلان به نظریه- نظریه مانند پیتر کروثرز، این نظریهی روانشناختی عامیانه را فطری (29) میدانند، (30) بدین معنا که این توانایی از طریق فرایند نظریهپردازی یا یادگیری به دست نمیآید. فودر هم به فطری بودن روانشناسی عامیانه تصریح میکند. (31) این دسته از قائلان به نظریه- نظریه به شواهد تجربیای استناد میکنند که نشان میدهند کودکان همانند دانشمندان، به استنتاج از طریق بهترین تبیین استناد میکنند. (32) این شواهد نشان میدهند که توانایی نظریهپردازی به صورت فطری در مرحلهای از رشد شناختی در کودکان به وجود میآید، نه اینکه توانایی اکتسابیای باشد که از طریق یادگیری یا استنتاج و استدلال به دست آمده باشد.
برای توضیح بیشتر در این بخش، دیدگاه فودر را بیان میکنیم. ابتدا باید میان نظریات دامنهگستر (33) و دامنه محدود (34) تفکیک کنیم. فودر (35) میان «دستگاههای ورودی» در ساختار ذهنی و «دستگاههای مرکزی» قائل به تفاوت است. دستگاههای ورودی ماجولهای (36) «دامنه محدودی» هستند که انواع خاصی از محاسبات را برای هر دامنهای انجام میدهند؛ مانند دیدن که سازوکار مخصوص به خود را دارد و مستقل از سایر ماجولها عمل میکند. یکی از خصوصیات دستگاههای ورودی و دامنه محدود این است که جدول زمانی معینی از رشد دارند، اما دستگاههای مرکزی، «دامنهگستر» و «فراگیر» (37) هستند و میتوانند از ورودیهای مختلفی تغذیه شوند؛ مانند کسب باور که میتواند از ورودیهای بصری، سمعی، تفکر و مانند آن حاصل شود.
در مورد «نظریهی ذهن» دو مسئله وجود دارد:
الف) نظریهی ذهن یک دستگاه ورودی و دامنه محدود است یا یک دستگاه مرکزی و دامنه گسترده؟
ب) با فرض اینکه نظریهی ذهن دامنه محدود است، چه ساختاری میتواند داشته باشد؟ آیا یک ماجول فطری است یا یک نظریهی خام است یا مبتنی بر مشابهسازی است؟
فودر اولاً، نظریهی ذهن را یک دستگاه ورودی و دامنه محدود میداند و ثانیاً، این دستگاه به نظر او یک ماجول فطری است.
2. 3. نظریهی مشابهسازی
نظریهی مشابهسازی، توانایی پیشبینی رفتارهای دیگران را مبتنی بر نظریه و استدلالِ ضمنی نمیداند، بلکه معتقد است که شخصِ پیشبینی کننده خود را به جای دیگری و در وضعیت التفاتی (میلها و باورهای) او قرار میدهد و بر همین اساس، تصمیم میگیرد؛ بنابراین توانایی پیشبینی از عواطف، انگیزهها و استدلال عملی (38) خود شخص ناشی میشود. این دیدگاه تقریرهای مختلفی در گوردن، (39) گولدمن (40) و هریس (41) دارد.دو تقریر از نظریهی مشابهسازی وجود دارد.
الف) تقریر هریس و گولدمن: شخص ابتدا حالات ذهنی خودش را در شرایط واقعی یا خیالی درک میکند، سپس بر اساس مشابهت مفروض، استنتاج میکند که دیگری نیز حالات ذهنی مشابهی را دارد. درک حالات ذهنی خود بر دسترسی دروننگرانه به این حالات مبتنی است که خود مستلزم در اختیار داشتنِ مفاهیم حالات ذهنی مورد نظر است. یکی از لوازم این دیدگاه این است که کودکان نمیتوانند حالات ذهنی را به دیگران اسناد دهند مگر اینکه بتوانند این حالات را به خودشان اسناد دهند؛ یعنی قابلیت اسناد به خود قبل از قابلیت اسناد به دیگران پدید میآید. هریس این آزمون فکری را مطرح میکند: فرض کنید که من به گروهی از فارسی زبانان جملاتی را ارائه میدهم که از نظر گرامری برخی صحیح و برخی ناصحیحاند. از شما که فارسی زبان هستید، میخواهم پیشبینی کنید که بیشتر افراد این گروه کدام یک از جملات را درست میدانند و کدام را نادرست؛ پیشبینیهای شما تقریباً در همهی موارد درست است. چرا پیشبینیهای شما این اندازه دقیق هستند؟ مقبولترین پاسخ این است که شما هر یک از جملات را میخوانید، درستی یا نادرستی آن را از لحاظ گرامری تشخیص میدهید و فرض را بر این میگذارید که سایر فارسی زبانان نیز همانند شما حکم خواهند کرد. این احتمال که شما دو بازنمایی متمایز دارید: یکی بازنمایی مرتبه اول هنگامی که حکم خاص خود را صادر میکنید و دیگری یک فرابازنمایی (42) (یعنی بازنمایی بازنماییهای دیگران) هم برخلاف اصل سادگی (43) است و هم مخالف اصل صرفهجویی. (44) و (45)
ب) تقریرهای مشابهسازی آفلاین: (46) ما برای پیشبینی رفتار دیگری، دستگاه تصمیمگیری خودمان را به طور «آفلاین» در نظر میگیریم و باورها و میلهای وانمودیِ (47) آن شخص را به این دستگاه عرضه میکنیم، سپس براساس ورودیهای وانمود شده، به دستگاه تصمیمگیر اجازه میدهیم تا تصمیم بگیرد.
دیدگاه مشابهسازی آفلاین به جای اینکه قابلیتهای شناختی انسان- از قبیل حل مسائل- را براساس اطلاعات شخصی در زمینهی مسئلهی مورد نظر تبیین کند، آنها را با استناد به سازوکاری تبیین میکند که از قبل وجود دارد، اما از آن برای پشتیبانی از کارکرد دیگری استفاده میشود. (48)
2 .4. تبیین کارکردی از روانشناسی عامیانه
کارکردگرایی نه جانب فیزیکالیسم تحویلی را دربارهی حالات ذهنی (روانشناسی عامیانه) میگیرد و نه از حذف حالات ذهنی طرفداری میکند. حالات ذهنی، براساس کارکردگرایی، روابط کارکردی میان ورودیهای حسی و خروجیهای رفتاریاند. با این حال، تقریرهای مختلفی از کارکردگرایی وجود دارند. دو تقریر از آن که به بحث حاضر مربوطاند، عبارتاند از کارکردگرایی عامیانه (که مبتنی بر روانشناسی عامیانه است) و کارکردگرایی تجربی (یا روانکارکردگرایی که مبتنی بر روانشناسی تجربی است). براساس کارکردگرایی عامیانه، مدلول مفاهیم ذهنی از طریق نقشهای کارکردی عامیانه مشخص میشود؛ برای مثال، «درد» چیزی است که معلول خراش سوزن و علت فریاد کشیدن است. این تقریر از کارکردگرایی، مدلول مفاهیم ذهنی را از طریق روانشناسی عامیانه مشخص میکند. روانکارکردگرایی هم از روانشناسی عامیانه و هم از روانشناسی علمی برای مشخص کردن مدلول مفاهیم ذهنی استفاده میکند؛ برای مثال، در موردی که بر اساس روانشناسی عامیانه حالت ذهنی واحدی وجود دارد، اما روانشناسی علمی دو حالت متفاوت را تشخیص میدهد، کارکردگرایی عامیانه فقط میتواند مدلول واحدی را مشخص کند، درحالی که روانکارکردگرایی میتواند دو مدلول را تشخیص دهد؛ برای مثال، اگر روانشناسی عامیانه، اندوه و افسردگی را حالت ذهنی واحدی بداند، کارکردگرایی عامیانه فقط میتواند مدلول واحدی را مشخص کند که معلول حادثهای نامطلوب و علت رفتارهایی از قبیل گوشهگیری، گریستن و مانند آن است، اما روانشناسی علمی ممکن است این دو را دو حالت ذهنی متمایز بداند و در نتیجه، مدلول هر کدام را جداگانه مشخص کند.هدف این دو دسته از کارکردگرایان از یکی گرفتن مدلول حالات ذهنی با نقشهای کارکردی، هموار کردن مسیر برای فیزیکالیسم است. اگر از یک سو حالات ذهنی همان ایفاکنندههای نقشهای کارکردی باشند و از سوی دیگر، بفهمیم که حالات عصبی مغز همین نقشها را ایفا میکنند، از باب تعدی این همانی (دو چیزِ این همان با یک چیز با هم این همانی دارند) باید حالات ذهنی را همان حالات عصبی مغز بدانیم. بدین ترتیب، منافاتی میان روانشناسی عامیانه و علم عصبی وجود ندارد تا یکی به نفع دیگری کنار گذاشته شود، بلکه حالات ذهنیِ روانشناسی عامیانه به گونهای تفسیر شدهاند که تحویل آنها به حالات فیزیکی ممکن است.
چرچلند در موارد مختلفی به کارکردگرایی حمله میکند؛ هم در مقالهی «مادی انگاری حذفی و گرایشهای گزارهای» (در همین مجموعه) و هم به تازگی در مقالهای به عنوان «چهل سالگیِ کارکردگرایی: نگاهی انتقادی به گذشته». (49)
مطمئناً، کیمیا نظریهی کاذبی است و شیمیِ عنصری جایگزین آن شده است. تبیین کیمیای قدیم از کنشها و واکنشهای اشیا مبتنی بر اکسیرهای چهارگانه و خواص آنها بود. لاوازیه و دالتون با پیریزی شیمی عنصری، این نظریه را به کلی حذف و نظریهی جدید را جایگزین آن کردند. حال فرض کنیم طرفداران کیمیا در عصر لاوازیه و دالتون با تحلیل کارکردی آشنا بودند و به جای اینکه به آسانی دست از این نظریه بردارند با تقریری جدید از آن دفاع میکردند. آنها میتوانستند دارای نفس بودن اشیا را به وسیلهی جیوه یا گوگرد به عنوان حالتی کارکردی تفسیر کنند؛ برای مثال، بگویند که نفس داشتن به وسیلهی جیوه به معنای وجود نفس غیرمادی در شیء نیست، بلکه به معنای استعداد درخشش در صورت تحقق شرایط خاص است. به نظر آنها، علائم بیرونی و سطحی شیء برای شیء بودن مهم است، نه ویژگیهای زیرین و بنیادین. آنچه طلا را طلا میکند، ویژگی ظاهری آن مانند درخشش است و این ویژگی میتواند با جیوه تبیین شود. اساساً، این افراد میتوانستند بگویند مضحک است که طلا بودن را مربوط به ذرات بنیادی و عنصری آن بدانیم. اگر کیمیاگران قدیم با تحلیل کارکردی آشنا بودند، نظریهی آنها میتوانست همچنان در کنار شیمی عنصری لاوازیه به حیات خود ادامه دهد.
بدین ترتیب، تحلیل کارکردی میتواند هر نظریهی منسوخی را احیا کند و مانع از حذف نظریههایی شود که در تاریخ علم، همگان حذف آنها را پذیرفتند؛ بنابراین از طریق کارکردگرایی نمیتوان نظریههای منسوخ را از حذف نجات داد.
پینوشتها:
1- Baker, L. R., Saving Belief, 1987; Boghossian, P., "The Status of Content," Philosophical Review 99, 1990, pp. 157-184; Reppert, V., "Eliminative Materialism, Cognitive Suicide, and Begging the Question,” Metaphilosophy 23, 1992, pp. 378-392.
2- tu quogue fallacy
3- P. S. Churchland, Neurophilosophy: Toward a Unified Science of the Mind/Brain, 1986; Cling, A., "Eliminative Materialism and Self-Referential Inconsistency.” Philosophical Studies 56, 1989, pp. 53-75; Ramsey, “Where Does the Self-Refutation Objection Take Us?" Inquiry 33, 1991, pp. 453-65.
4- Churchland, P. M., "Eliminative Materialism and the Propositional Attitudes,” Journal of Philosophy 78, 1981.
5- Ramsey, "Eliminative Materialism." The Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2003.
6- Ryle, G., The Concept of Mind, 1949.
7- Wittgenstein, L., Philosophical Investigations, 1953.
8- ordinary language philosophy.
9- Bogdan, R., “The Folklore of the Mind,” Mind and Common Sense, Bogdan (ed.), 1991, pp. 1-14.
10- simulation theory.
11- Fodor, Psychosemantics, 1987.
12- P. M., Churchland, “Eliminative Materialism and the Propositional Attitudes,” Journal of Philosophy 78, 1981; P. S., Churchland, Neurophilosophy: Toward a Unified Science of the Mind/Brain, 1986.
13- Horgan, T. and Graham, G., “In Defense of Southern Fundamentalism,' Philosophical Studies 62, 1991, pp. 107-134.
14- برای مثال ر.ک:
Nichols, "Folk Psychology," Encyclopedia of Cognitive Science, 2002.
15- theory of mind (TOM).
16- Karmiloff-Smith, A. and Russell, J., “Developmental Psychology," A Companion to the Philosophy of Mind, Guttenplan, S., (ed.), 1998, PP. 250259.
17- برای مثال در این آزمون، صحنهای را نمایش میدهند که فرهاد، شکلات را زیر مبل پنهان میکند و از اتاق خارج میشود، سپس خواهرش وارد اتاق میشود و شکلات را از زیر مبل در میآورد و آن را در کمد میگذارد. در اینجا از کودکان سؤال میشود که وقتی فرهاد به اتاق باز میگردد، کجا را خواهد گشت؟ اگر پاسخ کودک «کمد» باشد، روشن میشود که هنوز «نظریهی ذهن» در او رشد نکرده است و نمیتواند دیگری را به عنوان یک شخص دارای ذهن تصور کند، اما اگر پاسخ «زیر مبل» باشد، معلوم میشود که «نظریهی ذهن» در کودک رشد کرده است و میتواند باور کاذب را به دیگران اسناد دهد.
18- به منظور مشاهدهی خلاصهی بحثهایی از کارمیلف- اسمیت دربارهی پپیشینههای «نظریهی ذهن» یا توانایی ذهنخوانی در نوزاد و کودکان نوپا، ر.ک:
Karmiloff-Smith, Annette, Beyond Modularity: A Developmental Perspective on Cognitive Science, 1996, pp. 127-137.
19- Wimmer and Perner, "Beliefs about Beliefs, Representation and Constraining Function of Wrong Beliefs in Young Children's Understanding of Deception," Cognition 13, 1983, pp. 103-128.
20- Fodor, J., The Language of Thought, 1975.
21- Horgan and Woodward, 1985.
22- Baker, 1987.
23- Horgan, T. and Graham, G., “In Defense of Southern Fundamentalism.” Philosophical Studies, 1991, 62: 107-34.
24- Von Eckardt, B., What Is Cognitive Science? 1993.
25- Dennett, D., "Intentional Systems,” Mind Design, Haugeland, J. (ed.), 1981.
26- Churchland, "Eliminative Materialism and the Propositional Attitudes," Journal of Philosophy 78, 1981.
27- Stich, From Folk Psychology to Cognitive Science, 1983.
28- von Eckardt, "Folk Psychology (1),” A Companion to the Philosophy of Mind, Guttenplanm S. (ed.), 1998, p. 304.
29- innate.
30- Carruthers, P., "Simulation and Self-Knowledgs: A Defense of Theory Theory,” Theories of Theories of Mind, Carruthers, P. (ed.), 1998, pp. 22-38.
31- Fodor, The Modularity of Mind, 1983, p. 132.
32- مجموعهی وسیعی از این مؤیدات را در زمینهی فیزیک، ریاضی، زبانشناسی و روانشناسی کودکان میتوان در کتاب فراتر از ماجولاریتی کارمیلف- اسمیت یافت:
Karmiloff-Smith, Beyond Modularity: A Developmental Perspective on Cognitive Science, 1992.
33- domain-general.
34- domain-specific.
35- Jerry A, Foder, The Modularity of Mind, 1983.
36- module.
37- global.
38- در هر استدلالی چند مقدمه و یک نتیجه وجود دارد؛ در استدلالهای نظری، نتیجه یک گزارهی نظری یا یک فکر جدید است؛ مانند «سقراط انسان است و انسان فانی است، پس سقراط فانی است»، اما در استدلالهای عملی، نتیجهی مقدمات نظری، یک فکر جدید نیست، بلکه عملِ شخص استدلال کننده است؛ مانند «من تشنهام، و آب رو به روی من است». در اینجا نتیجه این است که شخص به سوی آب میرود و آن را مینو شد.
39-Gordon, R. M., "Folk Psychology as Simulation,” Mind and Language 1, 1986, pp. 158-171.
40- Goldman, A., “Interpretation Psychologized,” Mind and Language 4, 1989, pp. 161-185.
41- Harris, P. L., Children and Emotion. The Development of Psychological Understanding, 1989.
42-meta-representation.
43- credulity.
44- parsimony.
45- Goldman, "Interpretation Psychologized,” Mind and Language 4, 1989; Harris, "From Simulation to Folk Psychology: The Case for Development,” Mind and Language 7, 1992. pp. 120-144.
46- offline simulation.
47- pretend.
48- Gordon, “Folk Psychology as Simulation,” Mind and Language 1, 1986.
49- Churchland, "Functionalism at Forty: A Critical Retrospective," The Journal of Philosophy, 2005, pp. 33-50.
پوراسماعیل، یاسر؛ (1393)، نظریه حذفگرایی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.