معناشناسي لغوي
1. اِتَعاظ
«اتعاظ» از «وَعظ» (واو، عين و ظاء) به معناي ترساندن (1) و بازداشتن همراه با ترساندن (2) گرفته شده است و به معناي پندپذيري و قبول موعظه، (3) پذيرش امر واعظ و حفظ نفس (از کار خلاف) (4) و ترسيدن (5) است.2. اعتبار
«اعتبار» از «عبر» (عين، باء و راء) به معناي نفوذ و گذرکردن از درون چيزي (6) و رسيدن به تفسير و تعبير آن گرفته شده است؛ همچنين بدين معنا آمده است: پندپذيري، (7) اختبار و امتحان، (8) استدلال به آنچه مشاهده شده است بر آنچه غايب است (9) و حالتي که آدمي با مشاهده چيزي و معرفت به آن به آنچه نميداند و مشاهده نکرده است، ميرسد. (10)3. تذکر
«تذکر» از «ذکر» (ذال، کاف و راء) اشتقاق يافته است و «ذکر» داراي دو معناي اصلي است:الف) جنس نر در مقابل ماده؛ چنانچه «مُذکر» و «مِذکار» زني است که بچههايش پسر هستند.
ب) يادکردن، به ذهن سپردن و فراموش نکردن. «ذَکَرتُ الشّيئ»: آن را فراموش نکردم يا اگر فراموش کرده بودم، به ياد آوردم. ذکر زباني نيز از همين باب است و «ذکر» نيز به يادآوردن و فراموش نکردن است؛ (11) همچنين «تذکر» را بدين معاني آوردهاند: يادآوري و فراموش نکردن موعظه: (12) (13) عبرت؛ (14) طلب و درخواست آنچه از دست رفته است (15) و چيزي را حفظ کردن و به يادآوردن. (16) «تذکير» به معناي وعظ و پند دادن به کسي (17) آمده است.
معناشناسي تفسيري
1. اِتّعاظ
«اِتِّعاظ» به معناي موعظهپذيري و بهرهمندي از آن است. مفسران در تفسير آيه «... ذلِکَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ مِنْکُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ...» (18) «يوعظ» را به معناي اتعاظ و پندپذيري (19) و ترس و انزجار (20) (از کردار ناشايست) دانستهاند.2. اعتبار
مفسران در تفسير آيه «... إِنَّ فِي ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ» (21) «عبرت» را به معناي دلالت و راهنمايياي آوردهاند که آدمي را از منزلت جهل به علم عبور ميدهد. (22)«عبرت» و «اعتبار» در اصل به معناي نفوذند. «عبرتُ النهر»: در نهر آب نفوذ و از آن عبور کردم. «معبرة» محل عبور کشتي و کلامي است که با آن معنا را به مخاطب ميرسانند و به ذهن او عبور ميدهند و منتقل ميکنند. (23)
در تفسير آيه «لَقَدْ کَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ...» (24) نيز عبرت و اعتبار را بدين معناي دانستهاند: پند و موعظه، (25) فکر و بصيرت، (26) نفوذ و عبور از مرحله علم به جهل (27) و از معرفت آنچه مشاهده کرده است به آنچه بر وي غايب است. (28) در تفسير آيه «... فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ» (29) اعتبار به اتعاظ و پندآموزي (30) و انديشيدن در امري براي شناخت و معرفت پيداکردن به چيزي از همان جنس (31) معنا شده است.
3. تذکر
مفسران در تفسير آيه «... وَ يُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ» (32) «تذكر» را به معناي عبرت آموزي، (33) پند و موعظهپذيري، (34) تَنبَّه و تدَّبر (35) و در آيه «... وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» (36) آن را به معناي پندپذيري، (37) تفکر (38) و انتقال از نتيجه به مقدمات آن يا انتقال از چيزي به نتايج آن (39) دانستهاند. در تفسير آيه «إِلاَّ تَذْکِرَةً لِمَنْ يَخْشَى» (40) «تذکره» به معناي موعظه، (41) ايجاد ذکر و يادآوري در کسي که چيزي را فراموش کرده است (42) و به خاطرآوردن امر فراموش شده به ذهن ديگري (43) دانسته شده است.جمعبندي و تحليل نهايي
با توجه به آنچه درباره واژگان فوق گفتيم و با عنايت به نظر برخي محققان ميتوان گفت اين واژگان در معناي پندپذيري اشتراک و تشابه دارند؛ براي نمونه «اعتبار» به معناي اتعاظ و پندپذيري (44) و «تذکر» به معناي عبرت آموزي (45) و پندپذيري (46) آمده است؛ ولي تفاوتهايي نيز بين آنها وجود دارد؛ زيرا در اتعاظ (پذيرش موعظه) (47) بايد موعظهاي باشد تا آدمي آن را قبول کند و از کار خلاف خود منزجر شود و آن را ترک کند؛ علاوه بر آن در موعظه ترس، خيرخواهي، امر، توصيه و... است؛ (48) و در تذکر فراموشي و نسياني وجود دارد که با تذکر يادآوري ميشود (49) و در اعتبار عبور و انتقال هست؛ آدمي از مواعظ، تذکرات، آيات الهي و آنچه باعث آگاهي و پند او شده است، عبور ميکند و به حق ميرسد. (50) تعبير خواب نيز از همين باب است؛ زيرا تعبيرکننده خواب از وجهي به وجه ديگر عبور ميکند و با تأمل در قسمتي از خواب به تفسير و تعبير آن ميرسد. (51)پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج6، ص 126.
2. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 876.
3. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1966. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيباللغه؛ ج 3، ص 146 (به نقل از ليث). اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاجاللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص1181. صاحب بن عباد؛ المحيط فياللغه؛ ج 2، ص 133. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 345. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 10، ص 498.
4. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 665.
5. اقتباس: ابوالحسين احمدبن فارس رازي؛ مجملاللغه؛ ص 757. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج 6، ص 126.
6. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج 2، ص 207 و 209 - 210.
7. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 390. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج3، ص 393.
8. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 390. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 147.
9. ابوعبيد احمدبن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث: ج4، ص 1219.
10. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 543. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج4، ص15.
11. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج 2، ص 358. نيز ر.ک: ابوالحسين احمدبن فارس رازي؛ مجملاللغه؛ ص 269. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 560.
12. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج6، ص 442-443. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 242.
13. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 329. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 208-209.
14. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 560. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج3، ص 311.
15. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 626.
16. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 560.
17. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 209.
18. بقره: 232. واژه «وعظ» و مشتقات آن 25 بار در قرآن آمده است.
19. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 200. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 447. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 2، ص 218. محمدجمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج3، ص269. محمدجواد مغنيه؛ التفسير الکاشف؛ ج 1، ص 354.
20. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 583.
21. آل عمران: 13. اين واژه و مشتقات آن هفت بار در قرآن آمده است.
22. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 2، ص 122. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 358.
23. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 410. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص708.
24. يوسف: 111.
25. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج4، ص297.
26. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 638. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 416.
27. محمدحسين فضل الله؛ تفسير من وحي القرآن؛ ج5، ص 246.
28. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 12، ص 130.
29. حشر: 2.
30. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 28، ص 40. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 561. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 18، ص 5. محمدبن محمد مشهدي؛ کنز الدقائق و بحرالغرائب؛ ج 13، ص 158. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص202.
31. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج4، ص 270. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 -10، ص 388. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 8، ص 206. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج7، ص 127.
32. بقره: 221. واژه «تذکر» و مشتقات هم معنا با آن 68 بار در قرآن آمده است.
33. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 2، ص 516-517. احمد مصطفي مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج 2، ص 154.
34. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 2، ص 155. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 561. محمدجمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج3، ص 219. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 265.
35. محمدسبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 265.
36. بقره: 269.
37. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 2، ص 272. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج1، ص 383. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 659. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص225. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 527. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص349.
38. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 225. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص349.
39. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 396.
40. طه: 3.
41. ابوليث نصربن محمد سمرقندي؛ تفسير سمرقندي؛ ج 2، ص 336. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج4، ص 420.
42. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 119.
43. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ج 16، ص 95.
44. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج3، ص 393. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 288.
45. احمد مصطفي مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج 2، ص 154.
46. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 561.
47. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص 149.
48. همان، ص 149 - 150.
49. همان، ج 3، صص 297 و 300.
50. همان، ج18، ص 18. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 147.
51. ابن فارس؛ معجم مقاييساللغه؛ ج4، صص 207 و 209-210. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج9، ص 17.
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.