واژه شناسی قرآنی: اتکاء، ثُبُوت، رُکُون، سُکُون، مُسَنَّده

«إتکاء» از «وکأ» (واو، کاف و حرف عله) به معناي بستن، گره زدن، استحکام و شدت چيزي است و اتکا بر چيزي تکيه و اعتمادکردن بر آن است؛ چنانچه گفته مي‌شود «تَوکّأتُ عَلي کَذا: بر آن تکيه و اعتماد کردم»؛
چهارشنبه، 21 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه شناسی قرآنی: اتکاء، ثُبُوت، رُکُون، سُکُون، مُسَنَّده
واژه شناسی قرآنی: اتکاء، ثُبُوت، رُکُون، سُکُون، مُسَنَّده

نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. اتّکاء

«إتکاء» از «وکأ» (واو، کاف و حرف عله) به معناي بستن، گره زدن، استحکام و شدت چيزي است و اتکا بر چيزي تکيه و اعتمادکردن بر آن است؛ چنانچه گفته مي‌شود «تَوکّأتُ عَلي کَذا: بر آن تکيه و اعتماد کردم»؛ چون مايه تقويت و استحکام مي‌شود. (1) وقتي کسي بر عصا تکيه مي‌کند (و سنگيني بدن را روي آن قرار مي‌دهد و حرکت مي‌کند) مي‌گويند «توکّأَ...»: بر عصا تکيه زد؛ (2) بنابراين اتکا تکيه دادن و اعتمادکردن بر چيزي، (3) قراردادن پشت يا يک طرف بدن بر جايي، (4) نشستن و استقرار يافتن در جايي، (5) تمايل و کج شدن و جلوس و تکيه دادن بر يک طرف بدن (6) يا همه موارد است؛ (7) در نتيجه در مواردي که اين واژه و مشتقات آن به کار مي‌رود، نوعي قرارگرفتن (مايه تقويت و استحکام) وجود دارد. (8)

2. ثُبُوت

«ثُبوت» از «ثبت» (ثاء، باء و تاء) به معناي دوام چيزي است. (9) ثبوت بدين معاني آمده است: رسوخ و استقرار يافتن، ضد تزلزل و اضطراب، (10) حبس و قيد قراردادن (11) و متوقف کردن چيزي در مکان خودش به گونه‌اي که از آن جدا نشود؛ (12) پابرجا بودن در رأي همراه با درنگ و پرهيز از عجله؛ (13) دوام و استقرار داشتن؛ (14) در مخاصمات و جنگ ثابت و بدون تزلزل بودن؛ (15) محبوس و محصور کردن (16) و ضد زوال. (17)

3. رُکون

«رکون» از «رَکَن» (راء، کاف و نون) به معناي قوّت است و به قسمت قوي‌تر و محکم‌تر شيء «رکن» گفته مي‌شود؛ (18) زيرا هر چيزي با اعتماد بر اطراف و جوانب قوي‌تر خود استوار و پابرجاست. (19) رکون ميل پيداکردن به چيزي و آرامش يافتن با آن (20) و اعتمادکردن به کسي يا چيزي است (21) که بر اثر آن سکونت و آرامش ايجاد شود؛ (22) از اين رو به قوم و قبيله «رُکنُ الرَّجُلِ» گفته مي‌شود؛ (23) زيرا عدد آنها مايه قدرت آدمي است. رکون در مکان به معناي اقامت کردن در آن است. (24)

4. سُکون

«سُکُون» از «سکن» (سين، کاف و نون) برخلاف اضطراب و حرکت است. (25) سکون به معناي ثبوت شي، پس از تحرک است (26) و در باد، باران، غضب و غيره کاربرد دارد. (27) اين واژه به معناي تمايل و قرارگرفتن در محل يا وضعيتي است که مايه آرامش شود. (28) سَکنات حالاتي است که افراد بر آن پايدارند و از آن جدا نمي‌شوند. (29) سکون به معناي آرامش باطن و انس نيز آمده است؛ مانند: آرامش يافتن با همسر. (30) برخي «سَکَن» را به معناي «سَکَت» دانسته‌اند؛ (زيرا آن نيز نوعي بي حرکتي است). (31)

5. مُسَنّدة

«مُسنّده» از «سَند» (سين، نون و دال) به معناي انضمام يک شيء به شيء ديگر است (32) و به آنچه بر آن تکيه و استناد شود، «مَسند» مي‌گويند؛ مثل اينکه گفته مي‌شود «فَلان سَند بني فلان»: فلاني مورد اعتماد آنها در امور است. (33) به آنچه بر آن تکيه شود، «سند» گويند؛ همانند ديوار و غيره (34) و به هر چيزي که شيء به آن نسبت داده شود نيز «مُسند» گويند. (35)

معناشناسي تفسيري

1. إتکاء

مفسران در تفسير آيه «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً...» (36) «مُتّکّأ» را به معناي مجلس طعام با تکيه‌گاههايي چون بالش، پشتي و غيره (37) دانسته‌اند و نظر به اينکه افراد در مجالس اشخاص مرفّه به صورت لميده و در حال استراحت به جايي تکيه مي‌زنند، اين تفسير به کار رفته است؛ بنابراين گفته مي‌شود «إِتَّکَأنا عِندَ فُلانٍ»: نزد فلاني تکيه زديم و مقصود اين است که غذا خورديم. (38)
برخي از مفسران «مُتکا» را به معناي بالش و چيزي دانسته‌اند که بر آن تکيه و اعتماد مي‌شود؛ (39) در اين صورت اتکا به معناي تکيه دادن به جايي و چيزي است که مايه سکونت باشد. (40) در تفسير آيه «...مُّتَّکينَ فِيها عَليَ الأَرائکِ» (41) (درباره به چگونگي مجلس بهشتيان) گفته‌اند: مقصود از آيه، تکيه زدن بر مُتّکا و سنگيني بدن را روي آن قرار دادن (42) است. چنين نشستن شبيه جلوس مُرفّهان و پادشاهان (43) و مايه بهره‌مندي از نعمت‌هاي الهي در حال امنيت و سلامت است. (44) در آيه «... هِيَ عَصَايَ أَتَوَکَّؤا عَلَيهَا...» (45) مقصود از «أتوکّؤا» تکيه‌زدن و اعتماد بر عصا موقع راه رفتن و غيره است. (46)

2. ثبوت

در ذيل آيه «... رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا...» (47) «ثبوت» به آنچه سبب تقويت دل شود (48) و ايستادگي در برابر دشمن و فرار نکردن (49) معنا شده است. مادّه ثبوت و مشتقات آن در آيات ديگر به معناي استقرار و اطمينان نفس، (50) بصيرت دروني که آدمي را بر اطاعت خدا و انفاق پايدار و محکم مي‌کند، (51) حبس و زنداني کردن کسي (52) يا در قيد و بند قرار دادن است؛ به گونه‌اي که قدرت حرکت نداشته باشد و در مکان خود ثابت بماند. (53) ثبوت در آنجا که به فؤاد و قلب اسناد داده شود، مانند «... مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ...» (54) به معناي تقويت و ازدياد يقين است؛ (55) به شکلي که محکم، استوار، پابرجا (56) و بدون اضطراب باشد. (57)
ثبوت به معناي چيزي است که دائم، يکنواخت و ثابت باشد و تبديل نشود؛ مانند بعضي احکام و دستورات الهي؛ در مقابل آنچه نسخ مي‌شود؛ (58) همچنين به معناي باقيماندن چيزي در محل استقرار خود است؛ به گونه‌اي که هيچ‌گونه حرکت و اضطرابي نداشته باشد. (59) از ديگر معاني ثبوت حالت مستقيم انسان بر هدايت (60) و پابرجايي آدمي بر چيزي است که به آن اهتمام ورزيده است و عزم بر انجام دادن آن دارد. (61)

3. رکون

«رُکن» به معناي جانب قوي يک چيز است؛ بنابراين در تفسير آيه «قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُکْنٍ شَدِيدٍ» (62) گفته‌اند مقصود حضرت لوط (ع) اين بوده که ‌اي کاش قوم و عشيره‌هايي داشتم تا با تکيه و اعتماد به ايشان با فساد مبارزه مي‌کردم؛ (63) يا بر اساس اعتماد به آنان بر شما فائق مي‌آمدم. (64)
مفسران در تفسير آيه «وَ لاَ تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا...» (65) رکون را اعتماد به چيزي يا کسي از روي تمايل و علاقه مندي، (66) سکون و آرامش يافتن با تمايل و علاقه به چيزي، (67) کنار آمدن و ساختن با ظالمان، (68) ميل و روي آوردن به کسي يا چيزي، (69) رضايت به چيزي (70) يا همه معاني مذکور (71) و حتي تمايل و علاقه‌ اندک به ظالمان (72) دانسته‌اند؛ همچنين در تفسير «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» (73) ركون را به ميل و روي آوردن به ديگران و آرامش يافتن با آنان (74) و تمايل به چيزي يا کساني (75) معنا کرده‌اند. برخي گفته‌اند:
«رُکون» هرگاه مطلق باشد بر اعتماد و تمايل‌ اندک به چيزي يا کسي دلالت دارد. (76)

4. سُکون

در تفسير آيه «وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ...» (77) «سُکُون» از ديدگاه مفسران به معناي توقف و استقرار در جايي (78) و ثبوت (79) و اصل آن «سَکَن» است؛ به همين جهت بر عيال «سَکَن» نيز اطلاق مي‌شود؛ زيرا مايه سکونت و آرامش است. (80) در تفسير آيه «وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْکِهِ أَنْ يَأْتِيَکُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَکِينَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ...» (81) «سکينه» به سکون ضد حرکت و اضطراب معنا شده است؛ چرا که با سکون قلب و استقرار آن، اراده آدمي محکم و درونش آرام و بدون اضطراب مي‌شود. (82) در تفسير آيات ديگر «سکون» به معناي طمأنينه و وقار، (83) ثابت و بي حرکت بودن، (84) استقرار در جايي و وطن گرفتن در آن، (85) قرار و آرام گرفتن در جايي (86) و اقامت دائمي در محلي دانسته شده است که زوال در پي نداشته باشد. (87)

5. مُسَنّده

مفسران در تفسير «... وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ...» (88) واژه «اسناد» را به معناي کج و خم شدن چيزي بر جايي همچون ديوار (89) و «تسنيد» را نصب يک شيء دانسته‌اند؛ در حالي که اعتماد و تکيه‌اش بر چيز ديگري همچون ديوار باشد. (90) آيه فوق، منافقان در بي ثمر بودن، به چوب‌هاي خشکيده که بر ديوار قرار داده شده، تشبيه شده‌اند؛ به گونه‌اي که گويا به ديوار تکيه داده‌اند. (91)

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. واژگان يادشده در اصل معناي اعتماد و قرار گرفتن اشتراک دارند.
2. «اتکاء» اعتماد و تکيه کردن بر چيزي يا کسي است که مايه تقويت، استحکام، آرامش و استقرار و ثبات شود؛ مانند: تکيه بر عصا، عشيره، متکا و بالش و غيره. (92) در آيات زيادي اتکا درباره بهشتياني آمده است که بر تخت‌هاي بهشتي، و فرش‌ها و بالش‌ها تکيه زده‌اند و پذيرايي مي‌شوند؛ (93) بنابراين اين واژه با بقيه واژگان فرق مي‌کند؛ زيرا اتکا سبب ثبات و آرامش مي‌شود.
3. ثبوت در جايي کاربرد دارد که زوال، اضطراب و عجله نباشد؛ (94) بلکه استقرار، دوام و آرامش باشد؛ (95) بنابراين ثبوت بر حالت استقامت انسان بر هدايت (96) و آنچه به آن اهتمام ورزيده است و عزم بر آن دارد، (97) يقين (98) و تصديق دروني، (99) اقامت در يک مکان، (100) پابرجايي در رأي و نظر، (101) داشتن عقيده محکم و استوار، (102) استواري و ثبات قدم در جنگ‌ها و مخاصمات (103) و حبس و در قيد قرار دادني اطلاق مي‌شود که مانع تحرک و خروج از مکاني شود. (104) در فرق ثبوت با سکون گفته‌اند ثبوت در مقابل زوال، انتقال و جابجايي و سکون در مقابل حرکت است؛ بنابراين ثبوت اعم از سکون است؛ (105) پس بر شاخه کج شده و متمايل، «ثبوت» صدق مي‌کند؛ ولى سکون نه. (106)
4. «رکون» به معناي خم شدن، تمايل و اعتماد به چيزي يا کسي است که سبب سکونت، قوت و استحکام شود؛ مانند: اتکاي ساختمان بر ارکان و اطراف و آدمي بر عصايا اقوام و عشيره و حکومت بر لشکر و عُدّه؛ (107) در نتيجه رکون ميل همراه با سکون است و با ديگر واژگان تفاوت دارد؛ زيرا اتکا استناد به يک چيز است؛ اعم از استناد با دست؛ مانند عصا به دست گرفتن يا استناد با غير آن؛ مانند جلوس و استقرار در مکاني. (108) ثبوت در مقابل زوال و جابجاشدن و سکون در مقابل حرکت است. (109)
5. «سُکُون» به معناي توقف و استقرار در يک مکان در مقابل اضطراب و حرکت است؛ (110) پس به معناي سکوت مانند سکوت باد، باران و غضب نيز آمده است (111) و با توجه به معناي اصلي، کاربرد آن در جايي است که آرامش و پايداري باشد؛ بنابراين بر آتش نيز «سکن» اطلاق مي‌شود؛ (112) چون ساکن و بدون حرکت است؛ (113) يا براي ناظر و ديگري آرامش مي‌آورد. (114) به کارد «سکّين» مي‌گويند؛ چون حيوان با آن ذبح و بي تحريک مي‌شود. عقبه کشتي را «سُکان» گويند؛ چون مايه حفظ تعادل کشتي و ممانعت از اضطراب آن است و نامگذاري مسکين به دليل بي تحرکي و نداشتن تصرفات است. به محلي هم که انسان در آن سکني گزيده و توقف کرده است، «مسکن» يا «سکني» مي‌گويند؛ چراکه محل ماندن و آرامش است. (115)
با توجه به کاربرد واژه «سکون»، تفاوت آن با ديگر واژگان به خوبي روشن مي‌شود؛ زيرا «اتکاء» اعتماد و تکيه زدن بر چيزي يا کسي است که مايه استحکام و آرامش شود. در «ثبوت» استقرار و دوام و نبودن اضطراب مطرح است و در «رکون» ميل همراه با سکون. (116)
6. «مُسنَّدة» مشتق از «سَند» به معناي اعتماد و فرق آن با ديگر واژگان در اين است که استناد گاهي ظاهري و مادي و گاهي معنوي است؛ همچنين گاهي آنچه استناد داده شده است از خود استقرار و اختياري ندارد و هرچه هست از محل اتکا و اعتماد است. (117)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 6، ص 137.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1978. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 611. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 10، ص 417. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 883. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 1، ص 454.
3. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج2، ص 611. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ج 10، ص 417. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 381. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 671.
4. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 671.
5. مجمع‌اللغه العربية؛ معجم الفاظ القرآن الكريم: ج2، ص 841.
6. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 671. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 1، ص 454.
7. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص187.
8. همان.
9. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 399.
10. صاحب بن عباد؛ المحيط في‌اللغه؛ ج 10، ص 422. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 2، ص 166.
11. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 532.
12. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج 1، ص 205. صاحب بن عباد؛ المحيط في‌اللغه؛ ج 9، ص 422.
13. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 14، ص 267 (به نقل از ليث). ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه: ص 42.
14. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 80. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 2، ص 196.
15. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 42.
16. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 532.
17. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 171.
18. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 430.
19. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 5 ص 2126. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 365. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج 2، ص260. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 5، ص 306. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج6، ص257. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 18، ص 242.
20. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 710. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 10، ص 189. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 2126. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج2، ص 430. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 5، ص 305، مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1579.
21. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 237. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج6، ص 256.
22. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص 710. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 177.
23. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 710.
24. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 2، ص 79. همو، الاشتقاق؛ ص 284.
25. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص88.
26. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 838. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 417. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 283.
27. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 838. صاحب بن عباده المحيط في اللغه؛ ج 2، ص 187. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 311.
28. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 2، ص 578.
29. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 216.
30. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 6، ص 312. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الكريم، ج1، ص 579-580.
31. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 838. ابن منظور؛ لسان العرب، ج 2، ص 311.
32. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 3، ص 105.
33. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج2، ص 237. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 237. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 359.
34. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 291.
35. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 862. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 387.
36. يوسف: 31. اين واژه يازده بار در قرآن (بيشتر درباره بهشت) آمده است.
37. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج5، ص 217.
38. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 6-5، ص 352. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 12، ص 55.
39. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 131. محمود بن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 463. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، صص 350 و 352، ابومحمد عبدالحق اندلسي؛ المحرر الوجيز؛ ج 3، ص 238. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 4، ص 216. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 12، ص 55. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 149.
40. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج2، ص 304. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 3، ص 21.
41. الکهف: 31.
42. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 147. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 721.
43. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص720. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج4، ص 429. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج5، ص 290. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعابي؛ ج 15، ص 393.
44. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 721.
45. طه: 18.
46. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 203. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج4، ص 525. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و أسرارالتأويل؛ ج2، ص 73. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 425. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 143.
47. بقره: 250.
48. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ ج1، ص 217. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج1، ص 361.
49. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 672. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 618 - 619. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 2، ص 476. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 293.
50. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 338 (به نقل از ابوعلي. ذيل بقره: 265). نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 2، ص 39.
51. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 338 (به نقل از ابن زيد و غيره). سيدي عبدالرحمن ثعالبى الجواهر الحسان: ج 1، ص 208.
52. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 109 (ذيل انفال: 30). ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 454 (به نقل از سدي). سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص15 (به نقل از عطا و غيره). محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 66.
53. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 454. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص15 (به نقل از ابن عباس و غيره).
54. هود: 120.
55. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 589 (به نقل از ابن عباس).
56. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 87.
57. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 71.
58. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 20 (ذيل رعد: 39). ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج13، ص 243. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 12، ص 203.
59. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 375 (ذيل رعد: 39).
60. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 423. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج2، ص 240 (ذيل نحل: 94).
61. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 337.
62. هود: 80. اين واژه چهار بار در قرآن آمده است.
63. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 583. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 42. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 40. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 12، صص 63 و 65. محمدحسين فضل الله؛ تفسير من وحي القرآن؛ ج 12، صص 102 و 105. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 341.
64. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج2، ص 415.
65. هود: 113.
66. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 12، ص 92- 93. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج11، ص 50.
67. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 78. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهرالحسان: ج2، ص 140. محمدحسين فضل الله؛ تفسير من وحي القرآن؛ ج 12، ص138.
68. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبى؛ الجامع لاحكام القرآن: ج 9، ص 72 (به نقل از ابن زيد). سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص 140.
69. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج4، ص 56.
70. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص 140.
71. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 9، ص 72.
72. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف، ج 1، ص 433.
73. اسراء: 74.
74. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 120. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 506. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 5، ص 68. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 10، ص194. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص 186.
75. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج13، ص173.
76. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص 186.
77. بقره: 35. واژه «سکن» و مشتقات آن 69 بار در قرآن آمده است.
78. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 155. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 254. ابوالبرکات عبدالله نسفي؛ تفسير نسفي؛ ج 1، ص 42. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابوالسعود؛ ج 1، ص 90. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 143.
79. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 155. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 88.
80. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 155.
81. بقره: 248.
82. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 281. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 65. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، صص 289 و 291. عبدالاعلي موسوي سبزواري؛ مواهب الرحمن: ج4، ص 125.
83. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 522. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج3، ص 527. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص 71 (ذيل توبه: 103).
84. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج5، ص240. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج2، ص 467.
85. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 565 (ذيل ابراهيم: 45).
86. همان، ج 3-4، ص 179. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 162. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 3، ص 162 (ذيل مومنون: 18).
87. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 342. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 494 (ذيل فرقان: 45).
88. منافقون: 4.
89. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج18، ص 82، ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 8، ص 275. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 9، ص 623.
90. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص 281.
91. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 303. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 540. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج18، ص 82، سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج3، ص 337- 338. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج19، ص 280 - 281.
92. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص187-189. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 149.
93. اقتباس از: حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص 188-189.
94. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 298 و ج6، ص 87، صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 10، ص 422. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 42.
95. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 2، ص 39. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 2، ص 196. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 5-6.
96. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج2، ص 240.
97. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج12، ص 337.
98. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 208.
99. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 379 (به نقل از شعبي و کلبي).
100. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج 1، ص 205.
101. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 42.
102. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 2، ص 166.
103. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 43.
104. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 532. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهرالحسان؛ ج 2، ص15. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 66.
105. ابوالبقاء البکفوي؛ الکليات؛ ص377.
106. همان.
107. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 42 و ج 9، ص 392. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 177. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج6، ص 256.
108. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج13، ص187.
109. ابوالبقاء البکفوي؛ الکليات؛ ص 377. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 261.
110. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 51.
111. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 155. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 311.
112. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 10، ص 65 (به نقل از ليث). ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 205.
113. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج3، ص88.
114. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 417. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج3، ص88.
115. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ج 10، ص 64-69. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 205.
116. ابوالبقاء البکفوي؛ الکليات؛ ص 377، ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 261. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 5 و ج4، ص 194 و ج 13، ص 188-189.
117. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج5، ص 232-233.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.