مترجم: بيژن منصوري
بخش 1 (1)
تعداد بسيار زيادي از زبانشناسان و فيلسوفاني که با زبان سروکار دارند، اظهار اميدواري کردهاند که مطالعات آنها سرانجام بتواند در چارچوبي که روانشناسي رفتارگرايانه فراهم ميکند، جاي گيرد و همچنين برخي حوزههاي سرسخت تحقيق، به خصوص حوزههايي که در آنها پاي معنا به ميان کشيده ميشود، در معرض پژوهشي سودمند قرار گيرند. از آنجا که اين کتاب (2) اولين کوشش در مقياس وسيع، براي قرار دادن جنبههاي عمدهي رفتار زباني در يک چارچوب رفتارگرايانه است، شايستهي توجه دقيق بوده و بيشک به آن توجه خواهد شد.اسکينر (3) به سبب مشارکتي که در بررسي رفتار حيواني داشته است، زبانزد است. کتاب مورد بررسي، محصول مطالعهي رفتار زباني است که بيش از بيست سال ادامه داشته است. تقريرهاي قديمي تر اين کتاب در سطحي نسبتاً وسيع دست به دست منتشر شدهاند و در ادبيات روانشناسانه، ارجاعات نسبتاً زيادي به ايدههاي اساسي آن وجود دارد.
مسئلهاي که اين کتاب به آن ميپردازد، عرضهي يک «تحليل کارکردي» از رفتار گفتاري است. مقصود اسکينر از تحليل کارکردي، شناسايي متغيرهايي است که اين رفتار را کنترل ميکنند و مشخص کردن اينکه آنها در تعين بخشيدن به يک پاسخ گفتاري خاص، چگونه با هم همکاري ميکنند. علاوه بر اين، متغيرهاي کنترل کننده بايد به طور کامل براساس مفاهيمي از قبيل محرک، (4) تقويت (5) و محروميت (6) که معناي نسبتاً روشني در آزمايش حيوان يافتهاند، توصيف شود؛ به عبارت ديگر، هدف اين کتاب فراهم کردن شيوهاي براي پيش بيني و کنترل رفتار گفتاري از طريق مشاهده و دستکاري (7) محيط فيزيکي گوينده و استفاده درست از آن است.
اسکينر احساس ميکند که پيشرفتهاي اخير در مطالعات آزمايشگاهي رفتار حيواني، اين امکان را به ما ميدهد که با نوعي خوش بيني خاص به مسئلهي يادشده روي آوريم، زيرا «فرايندها و روابط اساسياي که مشخصههاي اختصاصي رفتار گفتاري را به آن ميبخشند، امروزه نسبتاً به خوبي فهم شدهاند... نتايج [اين کارهاي آزمايشگاهي] به نحو شگفت انگيزي از محدوديت به نوع [حيوان مورد آزمايش] آزاد بوده است. کارهاي اخير نشان داده است که روشها ميتوانند بدون اصلاحات جدي به رفتار انسان تعميم يابند.» (ص 30) (8) (9)
مهم اين است که به روشني دريابيم دقيقاً چه چيزي در برنامه و ادعاهاي اسکينر وجود دارد که آنها را چنين چشمگير و جالب توجه نشان ميدهد. اين نکته در ابتدا اين واقعيت نيست که او تحليل کارکردي را به عنوان مسئلهي خود در نظر گرفته است يا اينکه خود را به مطالعهي مشاهدهپذيرها؛ يعني روابط ورودي - خروجي، محدود کرده است. آنچه اين چنين شگفت آور است، قيود خاصي است که وي بر طريقهي مطالعهي مشاهده پذيرهاي رفتاري اعمال ميکند و فراتر از همه، ماهيت به ويژه سادهي کارکرد است که طبق ادعاي او، عليت رفتار را توصيف ميکند. به طور طبيعي انتظار ميرود پيش بيني رفتار يک اندامواره (يا ماشين) پيچيده، علاوه بر اطلاعاتي دربارهي تحريک بيروني، شناخت ساختار دروني اندام واره باشد؛ يعني راههايي که اندام واره براساس آنها، اطلاعات ورودي را پردازش ميکند و رفتار خويش را سامان ميدهد. اين مشخصههاي اندامواره، به طور کلي فراوردهاي مرکب از ساختار درون زاد، (10) روند بلوغي که به صورت ژنتيکي تعين مييابد و تجربههاي گذشته هستند. تا وقتي که شواهد عصب فيزيولوژيک مستقل در دسترس نباشد، روشن است که استنتاجهاي مربوط به ساختار اندام واره بر مشاهده پذيرهاي رفتاري و رويدادهاي بيروني مبتني خواهد بود. با وجود اين، ارزيابي اهميت نسبي عوامل بيروني و ساختار دروني در تعين رفتار تأثير مهمي بر تداوم تحقيق مربوط به رفتار زباني (يا هر رفتار ديگر) و بر انواع قياسهاي (11) برآمده از مطالعات مربوط به رفتار حيواني که مرتبط يا الهام بخش دانسته ميشوند، خواهد داشت.
مطلب را به صورتي متفاوت در نظر بگيريد. کسي که با مسئله تحليل عليت رفتار درگير ميشود (در صورت فقدان شواهد مستقل عصب فيزيولوژيک) خود را با تنها دادهي در دسترسي (يعني گزارش وروديهاي داده شده به اندام واره و پاسخ فعلي آنها) مشغول خواهد کرد و خواهد کوشيد به توصيف کارکردي که پاسخ را بر مبناي تاريخچهي وروديها مشخص ميسازد، بپردازد. اين کار چيزي بيش از تعريف مسئله نيست. اگر کسي اصالت مسئله را بپذيرد، هيچ امکاني براي استدلال [مخالف] در اينجا باقي نخواهد ماند، گرچه اسکينر اين تعريف از مسئله را به گونهاي به دست داده و از آن دفاع کرده است که گويي آموزهاي است که ديگر پژوهندگان آن را نفي ميکنند. تفاوت ميان کساني که اهميت «نقش (12) اختصاصي اندام واره» را در يادگيري و عملکرد ميپذيرند و آنها که اين مساهمت را انکار ميکنند، به خصوصيات و پيچيدگي خاص اين کارکرد و انواع مشاهدات و پژوهشهايي که براي دستيابي به تشخيص دقيق آن ضروري است، مربوط ميشود. اگر مساهمت اندام واره پيچيده است، تنها اميد براي پيش بيني رفتار حتي به شکلي خام از طريق يک برنامهي پژوهشي کاملاً غيرمستقيم خواهد بود که با مطالعهي خصوصيات تفصيلي (13) خود رفتار و قابليتهاي خاصي از اندام واره که در رفتار دخالت دارند، آغاز ميشود.
آموزهي اسکينر اين است که عوامل بيروني - از جمله، تحريک فعلي و تاريخچهي تقويت (به خصوص فراواني (14)، ترتيب (15) و مضايقهي محرکهاي تقويت کننده) - اهميت فوق العادهاي دارند و اينکه اصول عامي که در مطالعات آزمايشگاهي اين پديدهها کشف ميشوند، مبنايي را براي فهم پيچيدگيهاي رفتار گفتاري (16) فراهم ميکنند. او ادعايش را قاطعانه و بارها بيان ميکند تا اثبات کند که نقش گوينده کاملاً پيش پاافتاده و ابتدايي است و پيش بيني دقيق رفتار گفتاري تنها متضمن مشخص کردن تعداد اندکي از عوامل بيروني است که او آنها را از طريق آزمايش با اندام وارههاي پستتر، مجزا ساخته است.
با اين حال، مطالعهي دقيق اين کتاب (و مطالعهي دقيق پژوهشهايي که اين کتاب از آنها برآمده است) نشان ميدهد اين ادعاهاي حيرت انگيز به هيچ وجه موجه نيستند. علاوه بر اين، چنين مطالعهاي نشان ميدهد بصيرتهايي که در آزمايشگاههاي مدافعان نظريهي تقويت حاصل شدهاند، گرچه کاملاً اصيل هستند، تنها به شکلي بسيار سطحي و خام ميتوانند در مورد رفتار پيچيدهي انسان به کار روند و اينکه کوششهاي نظريه پردازانه در بحث دربارهي رفتار زباني بر مبناي اصطلاحات اين نظريه از ملاحظهي عواملي که داراي اهميتي بنيادين هستند و بدون شک پذيراي مطالعهي علمياند، گرچه خصوصيات خاص آنها در حال حاضر نميتوانند به طور دقيق صورت بندي شود، غفلت ميکنند. از آنجا که اثر اسکينر وسيعترين کوشش براي گنجاندن رفتار انساني همراه با قواي ذهني بالاتر در درون نوعي از طرح رفتارگرايانه است که هم بسياري از زبانشناسان و فيلسوفان و هم روانشناسان را به خود جذب کرده است، بررسي مستند و تفصيلي آن داراي جذابيت مستقل است. ميزان شکست اين کوشش در جهت تبيين رفتار گفتاري به عنوان نوعي معيار براي ميزان اهميت عواملي که از آنها غفلت شده است، عمل ميکند و به اين نکته اشاره دارد که شناخت ما از اين پديدهي فوق العاده پيچيده، واقعاً چقدر اندک است.
قوت استدلال اسکينر در غناي فراوان و گستردگي مثالهايي نهفته است که او براي آنها تحليل کارکردي پيشنهاد ميکند. تنها راه ارزيابي ميزان موفقيت برنامهي او و درستي فرضهاي اساسي او دربارهي رفتار گفتاري بازنگري تفصيلي اين مثالها و مشخص کردن خصوصيات دقيق مفاهيمي است که تحليل کارکردي براساس آنها مطرح ميشود. بخش 2 اين مقاله، به توصيف زمينهي آزمايشگاهياي که اين مفاهيم نخست با توجه به آن تعريف شدهاند، ميپردازد. بخش 3 و 4 به بررسي مفاهيم اساسي - محرک، پاسخ و تقويت - اختصاص دارند. بخشهاي 6 تا 10 به سازوکار توصيف کنندهي جديدي ميپردازند که به طور خاص براي توصيف رفتار گفتاري بسط باشد. در بخش پنجم، وضعيت ادعايي بنياديني را که از آزمايشگاه برآمده است و به عنوان مبنايي براي حدسهايي قياسي دربارهي رفتار انسان عمل ميکند و پيشنهاد بسياري از روانشناسان بوده است، بررسي خواهيم کرد. نهايي (بخش 11) به بررسي برخي راههايي خواهد پرداخت که کارهاي زبانشناسانه بعدي از طريق آنها ميتوانند در ايضاح برخي از اين مسائل نقش ايفا کند.
بخش 2
گرچه در اين کتاب هيچ ارجاع مستقيمي به کارهاي آزمايشگاهي وجود ندارد، ميتوان آن را صرفاً براساس چارچوبي عام که اسکينر براي توصيف رفتار بسط داده است، فهم کرد. اسکينر پاسخهاي حيوان را به دو دسته عمده تقسيم ميکند. واکنش دهندهها (17) که پاسخهايي صرفاً بازتابياند که محرکهاي به خصوص به وجود ميآورند. کنشگرها (18) که پاسخهاي صادر شدهاي هستند. که نميتوان هيچ محرک مشخصي براي آنها يافت. اسکينر در درجهي اول به رفتار کنشگر پرداخته است. مجموعهي آزمايشگاهياي که او مطرح ميکند، اساساً شامل جعبهاي است به همراه يک ميله که ديواري به آن چسبيده است، بدين صورت که وقتي به ميله فشار آورده ميشود، يک حبه غذا درون يک سيني ميافتد (و فشار ميله ثبت ميشود). يک موش که درون جعبه قرار دارد، ميله را بيدرنگ فشار ميدهد و در همان حال يک حبه درون سيني رها ميشود. اين وضعيت که از فشار ميله حاصل ميشود، نيرومندي (19) کنش گر فشاردهندهي ميله را افزايش ميدهد. حبهي غذا تقويت کننده، و رويداد، يک رويداد تقويت کننده، ناميده ميشود. اسکينر، نيرومندي يک کنشگر را براساس ميزان (20) پاسخ در دورهي عدم فعاليت تعريف ميکند (يعني مدت زمان ميان آخرين تقويت و پيش از بازگشت به ميزان پيش از شرطي سازي) (21).فرض کنيد رها شدن حبه به درخشش يک نور مشروط باشد. بنابراين تنها وقتي که نور ميدرخشد، موش در صدد برمي آيد که ميله را فشار دهد. اين فرايند، تميز (22) محرک ناميده ميشود. پاسخ از نوع کنشگر تميز داده شده و نور، موقعيت (23) صدور آن ناميده ميشود؛ اين وضعيت بايد از به وجود آمدن يک پاسخ به وسيلهي يک محرک در حالت واکنش دهنده تميز داده شود. (24) فرض کنيد دستگاهها چنان ترتيب داده شدهاند که فشار دادن ميله تنها در صورت داشتن يک ويژگي معين (مثلاً، تداوم زماني) باعث رها شدن شود. در اين صورت، موشي درصدد برخواهد آمد که ميله را به شيوهي مناسب فشار دهد. اين فرايند، تمايز (25) پاسخ ناميده ميشود. از طريق تغييرات اندک و متوالي در شرايطي که در آنها، پاسخ تقويت خواهد شد، اين امکان وجود دارد که پاسخ يک موش يا يک کبوتر را به شيوههاي بسيار شگفت انگيزي در زماني بسيار کوتاه شکل داد، به گونهاي که رفتاري نسبتاً پيچيده ميتواند از طريق يک فرايند تقريب (26) متوالي حاصل گردد.
يک محرک ميتواند از طريق ارتباط مکرر با محرکي که از پيش تقويت کننده بوده است، تقويت کننده شود. چنين محرکي، تقويت کنندهي ثانوي ناميده ميشود. اسکينر مانند بسياري از رفتارگرايان معاصر، پول، تأييد و موارد مشابه را که به سبب ارتباطشان با غذا و مواردي از اين دست تقويت کننده شدهاند، تقويت کنندههاي ثانوي به حساب ميآورد. (27)
تقويت کنندههاي ثانوي را ميتوان از طريق مرتبط ساختن آنها با گسترهاي از تقويت کنندههاي اوليه مختلف تعميم (28) داد.
متغير ديگري که ميتواند بر ميزان کنش گري فشردن ميله مؤثر باشد، سائق (29) است. اسکينر سائق را به صورت عملياتي (30) برحسب زمانهاي محروميت تعريف ميکند. اثر علمي اصلي اسکينر، رفتار اندام وارهها، مطالعهي آثار - محروميت از غذا و شرطي سازي براساس نيرومندي پاسخ فشردن ميله توسط موشهاي بالغ سالم است. شايد اصيلترين نقش اسکينر در مطالعات رفتار حيواني، پژوهش وي دربارهي آثار تقويت نوبتي (31) بوده است که به روشهاي مختلف و متنوع ترتيب يافته و در رفتار اندام وارهها مطرح شده است و فِرستر (32) و اسکينر به تازگي آن را در کتاب برنامههاي زماني تقويت (33) (با نوک زدن کبوتر به عنوان کنشگر تحت بررسي) بسط دادهاند. ظاهراً اسکينر همين مطالعات را هنگام ارجاع به پيشرفتهاي اخير در مطالعهي رفتار حيواني در نظر دارد. (34)
مفاهيم محرک، پاسخ و تقويت با توجه به آزمايشهاي ناظر به فشردن ميله و فرايندهاي ديگري که به نحو مشابه کنترل شدهاند، نسبتاً خوب تعريف شدهاند. با اين وصف، پيش از آنکه بتوانيم اين مفاهيم را به رفتار زندگي واقعي گسترش دهيم، بايد با مشکلاتي روبه رو شويم. اول از همه، بايد حکم کنيم که آيا هر رويداد فيزيکياي که اندام واره، ظرفيت واکنش نشان دادن به آن را دارد، بايد يک محرک در يک موقعيت معين ناميده شود يا تنها آن رويدادهايي که اندام واره واقعاً به آنها واکنش نشان ميدهد. به همين ترتيب، بايد حکم کنيم که آيا هر بخشي از رفتار بايد يک پاسخ ناميده شود يا تنها آن بخش از رفتار که به روشهاي قانونمند (35) با محرک مرتبط است. پرسشهايي از اين دست، روان شناس آزمايشگاهي را با نوعي محذور مواجه ميکند. اگر او تعاريف وسيع را که هر رويداد فيزيکي مؤثر بر اندام واره را به عنوان يک محرک و هر بخش از رفتار اندام واره را به عنوان يک پاسخ تشخيص ميدهند، بپذيرد، بايد نتيجه بگيرد که نشان داده نشده است که رفتار قانونمند است. در وضعيت کنوني دانش ما بايد تأثيرات اجتناب ناپذير بر رفتار واقعي را به عوامل بد تعريفي (36) مانند توجه، خصلتهاي تثبيت شده (37)، اراده و هوس نسبت دهيم. اگر تعاريف محدودتر را بپذيريم، آنگاه رفتار بنابر تعريف قانونمند خواهد بود (اگر رفتار متشکل از پاسخها باشد)، اما اين تلقي معناي محدودي دارد، زيرا بسياري از آنچه حيوان اراده ميکند، به سادگي رفتار تلقي نميشوند. از اين رو، روان شناس يا بايد بپذيرد که رفتار قانونمند نيست (يا اينکه او فعلاً نميتواند نشان دهد که رفتار قانونمند است، البته اين پذيرش به هيج وجه براي يک دانش در حال رشد مخرب نيست)، يا بايد توجهش را به حوزههاي بسيار محدودي مقيد سازد که رفتار در آنها قانونمند است (مثلاً، موشها با فشار دادن ميله؛ با اعمال کنترل کافي قانونمندي رفتار مشاهده شدهي يک تعريف ضمني از يک آزمايش مناسب و خوب را در نزد اسکينر به دست ميدهد).
اسکينر هيچ يک از اين دو راه را به گونهاي سازگار نميپذيرد. او نتايج آزمايشگاهي را به عنوان شاهدي براي خصلت علمي نظام رفتار خود و حدسهاي قياسي (38) را (که براساس نوعي بسط استعاري (39) واژگان فني آزمايشگاهي صورت بندي ميشوند) به عنوان شاهدي براي دامنهي اين نظام به کار ميگيرد. اين مطلب، توهم يک نظريهي علمي بسيار دقيق را با قلمروي بسيار وسيع به وجود ميآورد، گرچه در واقع، واژههايي که در توصيف زندگي واقعي و رفتار آزمايشگاهي به کار ميروند، ممکن است صرفاً هم نام (40) باشند که حداکثر تشابهي مبهم در معنا با يکديگر دارند. براي اثبات اين ارزيابي، يک بررسي نقادانه از اين کتاب بايد نشان دهد که در خوانش تحت اللفظي (که طبق آن واژههاي نظام توصيف گر داراي چيزي شبيه به معاني فنياي هستند که در تعاريف اسکينر ارائه شده اند)، کتاب تقريباً هيچ جنبهاي از رفتار زباني را پوشش نميدهد و اينکه در يک خوانش استعاري، کتاب از رويکردهاي سنتي به اين مسئله علمي تر نيست و وضوح و دقت مشابهي نيز ندارد. (41)
بخش 3
ابتدا، کاربرد مفاهيم محرک و پاسخ توسط اسکينر را بررسي ميکنيم. اسکينر در رفتار اندام وارهها خود را به تعاريف محدود اين واژهها مقيد ميکند. (ص 9) (42)بخشي از محيط و بخشي از رفتار به ترتيب محرک (پديدآورنده، تميز دهنده، يا تقويت کننده) و پاسخ ناميده ميشود، تنها اگر آنها به نحو قانون مند به هم مرتبط باشند؛ يعني اگر قوانين ديناميک مربوط به آنها منحنيهاي هموار و تکرارپذير (43) را نشان دهد. به روشني، محرکها و پاسخها، با اين تعريف، به صورت گسترده در رفتار متعارف انسان نشان داده نشدهاند. (44) در پرتو شواهدي که در حال حاضر در دست هستند، ميتوانيم قانونمندي رابطه ميان محرک و پاسخ را تنها به قيمت کنار گذاردن خصلت عيني اين رابطه حفظ کنيم. يک مثال نوعي از کنترل به وسيله محرک براي اسکينر اين است که در پاسخ به يک قطعهي موسيقي بگوييم: موتسارت، يا در پاسخ به يک نقاشي بگوييم: هلندي. اسکينر تصريح ميکند که اين پاسخها «در کنترل ويژگيهاي به شدت نامحسوس» (ص 108) شيء يا رويداد فيزيکي هستند. فرض کنيد به جاي گفتن هلندي گفته باشيم: مواجهههايي با کاغذ ديوار، فکر ميکردم به آثار آبستره علاقه داشته باشيد، هرگز چنين کاري نديده بودم، کج است، خيلي پايين آويزان شده است، زيباست، مهيب است، آيا مسافرت تابستان گذشته را يادتان هست؟ يا هر چيز ديگري که ممکن است به ذهن ما بيايد وقتي که به يک تصوير مينگريم (طبق ترجمهي اسکينري، هر پاسخ ديگري که داراي نيرومندي کافي باشد). اسكينر تنها ميتواند بگويد که هر يک از اين پاسخها در کنترل برخي ديگر از ويژگيهاي محرک شيء فيزيکي است. اگر به يک صندلي قرمز نگاه کنيم و بگوييم: قرمز، پاسخ در کنترل، محرک قرمز است؛ اگر بگوييم: صندلي، پاسخ در کنترل، مجموعهاي از ويژگيهاي (به اصطلاح اسکينر، شيء) صندلى بودن است (ص 110) و به همين ترتيب، در مورد هر پاسخ ديگر. اين طرح چنان ساده است که در واقع پوچ است. از آنجا که ويژگيها از چون و چرا معاف هستند (به اندازهي عبارتهاي توصيفي نامترادف در زبان ما - منظور ما از نامترادف هر چه باشد - ويژگي داريم)، ميتوانيم مجموعهي وسيعي از پاسخها را براساس تحليل کارکردي اسکينري با تشخيص محرک کنترل کننده، تبيين کنيم، اما واژهي محرک، عينيت خود را در اين کاربرد به کلي از دست ميدهد. محرکها ديگر بخشي از جهان فيزيکي بيروني نيستند؛ آنها به درون اندام واره پس رانده ميشوند. ما وقتي پاسخ را بشنويم، محرک را تشخيص ميدهيم. از چنين نمونههايي که فراوان هستند، به روشني برمي آيد که سخن گفتن صرفاً مخفي کردن نوعي عقب نشيني کامل به روانشناسي ذهن گرا (45) است. ما نميتوانيم رفتار گفتاري را بر اساس محرکهاي موجود در محيط گوينده پيش بيني کنيم، [چون] تا وقتي که گوينده پاسخ نداده باشد، نميدانيم که محرکهاي کنوني کداماند. علاوه بر اين، از آنجا که نميتوانيم ويژگي يک شيء فيزيکي را که يک فرد به آن پاسخ خواهد داد، جز در موارد کاملاً مصنوعي (46) کنترل کنيم، اين ادعاي اسکينر که نظام او برخلاف نظام سنتي، کنترل عملي رفتار را امکان پذير ميسازد، (47) کاملاً نادرست است.
نمونههاي ديگري از کنترل به وسيله محرک، فقط سردرگمي کلي را افزايش ميدهد. بدين ترتيب، يک نام خاص پاسخي تلقي ميشود که «در کنترل يک شخص يا شيء خاص» (به عنوان محرک کنترل کننده، ص 113) قرار دارد. من بارها واژههاي آيزنهاور و مسکو را به کار بردهام؛ واژههايي که من فرض ميکنم نامهاي خاص هستند - اگر چيزي باشند - اما هرگز از جانب اشياي متناظر با آنها تحريک نشدهام. اين امر چگونه ميتواند با تعريف يادشده سازگار باشد؟ فرض کنيد من نام يک دوست را که حضور ندارد، به کار ميبرم. آيا اين مثالي از يک نام خاص است که در کنترل اين دوست به عنوان محرک قرار دارد؟ در جاي ديگري، اسکينر تصريح ميکند يک محرک، يک پاسخ را کنترل ميکند؛ به اين معنا که حضور محرک احتمال پاسخ را افزايش ميدهد، اما اين مطلب به روشني نادرست است که احتمال اينکه گويندهاي يک نام کامل را ادا کند، در صورت روبه رو شدن با آن نام، افزايش مييابد. علاوه بر اين، نام خود شخص چگونه ميتواند در اين معنا يک نام خاص باشد؟ انبوهي از پرسشهاي مشابه، بيدرنگ مطرح ميشوند. به نظر ميرسد واژهي کنترل در اينجا صرفاً بازگويي غلط اندازي براي [واژههاي] سنتي دلالت کردن (48) يا ارجاع دادن (49) است. اگر ما واژههاي حضور، محرک و احتمال را در معناي تحت اللفظي آنها لحاظ کنيم، اظهار اين مطلب که تا جايي که به گوينده مربوط ميشود، نسبت اجارع دادن (صرفاً احتمال اين است که گوينده در حضور محرکي که ويژگيهاي خاصي را داراست، پاسخ به خصوصي را نشان دهد» (ص 115)، به يقين نادرست است. مثالهاي متعددي نشان ميدهند که وقتي گفته ميشود يک پاسخ «در کنترل» يک موقعيت يا وضعيت امور به عنوان «محرک» است، معناي تحت اللفظي اين واژهها مقصود نيست؛ بنابراين عبارت سوزي در يک کاهدان «به عنوان يک واحد ممکن است از طريق يک نوع موقعيت خاصي کنترل شود» (ص 116) واژهها در يک بخش واحد از گفتار - براي نمونه، همه صفتها - در کنترل مجموعهي واحدي از ويژگيهاي نامحسوس محرکها قرار دارند (ص 121)؛ «جملهي پسر بچه، فروشگاهي را ميگرداند، در کنترل يک موقعيت محرک به شدت پيچيده است» (ص 335)؛ «او اصلاً خوب نيست ميتواند به عنوان يک پاسخ متعارف در کنترل يک وضعيت امور که ميتوانست او مريض است را نيز در کنترل داشته باشد، عمل کند» (ص 325)؛ وقتي يک سفير رويدادي را در يک کشور بيگانه مشاهده ميکند و در بازگشت گزارش ميدهد، گزارش او در کنترل محرکي از راه دور» است (ص 416)؛ جملهي اين يک جنگ است، ممکن است پاسخي به يک «موقعيت آشفتهي بين المللي» (ص441) باشد؛ عبارتهاي نشان دهنده افعال ماضي پسوند «شده» در کنترل ويژگي نامحسوس محرکهايي است که ما از آن به عنوان مفعول واقع شدن در گذشته (50) سخن ميگوييم (ص 121)، همان گونه که عبارت «مي» در [جملهي] پسر فروشگاهي را ميگرداند، در کنترل اجزاي خاصي از موقعيت مانند «کنوني بودن» آن قرار دارد (ص 332). هيچ توصيفي از مفهوم کنترل به وسيله محرک را نميتوان مطرح کرد که حتي ذرهاي با آزمايش فشار دادن ميله مرتبط باشد (يا به ضعيفترين شکل عينيت آن را حفظ کند) و در نتيجه، مجموعهاي از مثالهاي مشابهي را پوشش دهد که در آنها براي نمونه، لازم نباشد محرک کنترل کننده حتي بر اندام وارهي پاسخ دهنده تأثير بگذارد.
اکنون کاربرد مفهوم پاسخ را از منظر اسکينر بررسي ميکنيم. البته زبانشناسان به مسئلهي تشخيص واحدهاي رفتار گفتاري، اهتمام اساسي نورزيدهاند و به احتمال زياد به نظر ميرسد روانشناسان تجربي بتوانند به حل و رفع مشکلات زيادي که در مسير تشخيص نظام مند باقي مانده است، کمک شاياني کنند. اسکينر به بنيادي بودن مسئلهي تشخيص واحد رفتار گفتاري واقف است (ص 20)، اما به جوابي چنان مبهم و ذهني بسنده ميکند که واقعاً کمکي به حل مسئله نميکند. واحد رفتار گفتاري – کنشگر گفتاري - به صورت مجموعهاي از پاسخهاي تشخيص پذير که از لحاظ کارکردي با يک يا چند متغير کنترل کننده مرتبطاند، تعريف ميشود. هيچ روشي براي در يک مورد خاص متغيرهاي کنترل کننده چيستند، چه تعدادي از واحدهاي مورد بحت روي ميدهند يا حد و مرز آنها در پاسخ کل چيست، عرضه نشده است. همچنين هيچ تلاشي براي تعيين اينکه چه ميزان شباهت يا چه نوع شباهتي بايد ميان دو رويداد فيزيکي در شکل يا کنترل وجود داشته باشد تا اين دو رويداد نمونههايي از يک کنش گر واحد دانسته شوند، صورت نگرفته است. به طور خلاصه، هيچ پاسخي براي پايهايترين پرسشهايي که بايد از هر کسي که روشي براي توصيف رفتار ارائه ميکند، پرسيده شود مطرح نشده است. اسکينر به آنچه برون يابي (51) مفهوم کنش گر بسط يافته در آزمايشگاه به حوزهي گفتاري مينامد، اکتفا ميکند. در آزمايشهاي اسکينري، مسئلهي تشخيص واحد رفتار چندان حياتي نيست. اين موضوع حسب مورد، به صورت نوک زدن يا فشردن ثبت شدهي ميله تعريف ميشود و تغيرات نظام مند در ميزان اين کنش گر و مقاومتش در برابر عدم فعاليت به عنوان کارکردي مرتبط با محروميت و برنامه ريزي معطوف به تقويت (حبهها) بررسي ميشود؛ بنابراين کنش گر با توجه به يک رويه، آزمايشي خاص، تعريف ميشود. اين کاملاً معقول است و به نتايج بسيار جالبي انجاميده است. با اين حال، سخن گفتن از برون يابي رفتار گفتاري متعارف از اين تلقي از کنش گر کاملاً بيمعناست. چنين «برون يابي اي» ما را بدون هيچ راهي براي توجيه هرگونه تصميمي دربارهي واحدهاي موجود در «خزانهي گفتاري» رها ميکند.
اسکينر «نيرومندي پاسخ» را به عنوان دادهي پايه و متغير مستقل و پايه در تحليل کارکردي خويش مشخص ميکند. در آزمايش فشار دادن ميله، نيرومندي پاسخ براساس ميزان صدور در دورهي عدم فعاليت تعريف ميشود. اسکينر استدلال کرده است (52) اين مطلب «تنها دادهاي است که به شکل معنادار و در جهتي پيش بيني پذير در شرايطي که مرتبط با فرايند يادگيري هستند، تغيير ميکند.». در کتاب مورد بررسي، نيرومندي پاسخ به عنوان «احتمال صدور» تعريف شده است. (ص 220) اين تعريف تصوري دلگرم کننده در مورد عينيت فراهم ميکند، اما اين تصور هنگامي که با دقت بيشتري به مسئله مينگريم، به سرعت از ميان ميرود. واژهي احتمال نيز در اين کتاب معنايي نسبتاً مبهم نزد اسکينر دارد. (53) از سويي، اسکينر به ما ميگويد «شاهد ما براي نقش هر متغيري [در نيرومندي پاسخ] تنها بر مشاهدهي فراوانيها مبتني است» (ص 280). در عين حال، به نظر ميرسد فراواني، مقياسي بسيار غلط انداز براي نيرومندي است، زيرا براي نمونه ممکن است فراواني يک پاسخ را بتوان «در درجهي اول به فراواني وقوع متغيرهاي کنترل کننده» (ص 270) نسبت داد. اگر ما اين ديدگاه اسکينر را بپذيريم که رفتاري که در يک موقعيت معين رخ ميدهد «کاملاً با متغيرهاي کنترل کنندهي مرتبط تعيين ميشود» (ص 175 و 228)، معلوم نيست که چگونه فراواني يک پاسخ ميتواند به چيزي جز فراواني وقوع متغيرهاي کنترل کنندهاش نسبت داده شود. علاوه بر اين، اگرچه شاهد ما براي نقش هر متغيري در نيرومندي پاسخ تنها بر مشاهدهي فراوانيها مبتني باشد، معلوم ميشود که «ما مفهوم نيرومندي را بر انواع گوناگوني از شواهد مستند، ميسازيم» (ص 22) به خصوص، صدور پاسخ (به ويژه در شرايط غير عادي)، سطح انرژي (فشار)، سطح اوج و فرود، (54) سرعت و تأخير صدور، اندازهي حروف و موارد مشابه در [هنگام ] نوشتن، تکرار بيدرنگ، و - يک عامل نهايي مرتبط، اما غلط انداز - فراواني کل (ص 22 تا 28).
البته اسکينر ميپذيرد که اين مقياسها هم تغيير نيستند، زيرا (در کنار دلايل ديگر) اوج، فشار، کميت و تکرار ممکن است کارکردهاي زباني دروني داشته باشند. (55) با اين حال، او معتقد نيست که اين تضادها چندان اهميتي دارند، زيرا عوامل پيشنهادي حاکي از نيرومندي درون فرهنگ «براي هر کسي کاملاً فهم پذير» است (ص 27). براي مثال، «اگر ما يک کار عالي هنري را نشان دهيم و فرياد بزنيم چه زيبا! سرعت و انرژي پاسخ بر صاحب اثر بيتأثير نخواهد بود». در مجموع، روشن به نظر نميرسد که در اين مثال راه تأثير گذاشتن بر صاحب اثر اين باشد که با صدايي رسا، بلند، مکرر و بدون تأخير فرياد بزنيم چه زيبا! (نيرومندي پاسخ بالا). ممکن است خاموش نگريستن به تصوير (تأخير طولاني) و سپس با صدايي نرم و آرام زمزمه کردن چه زيبا! (طبق فرض، نيرومندي پاسخ بسيار پايين) به همان اندازه مؤثر باشد.
به باور من، غيرمنصفانه نيست که از بحث اسکينر دربارهي نيرومندي پاسخ دادهي بايه در تحليل کارکردي، نتيجه بگيريم که برون يابي او از مفهوم احتمال در بهترين تعبير، در واقع نميتواند چيزي بيش از تصميمي براي کاربرد واژهي احتمال، با دلالت ضمني مطلوبش بر عينيت، به عنوان تعبير ديگري براي پوشش دادن واژههاي دون شأني (56) مانند علاقه، التفات، باور و موارد مشابه باشد. اين تعبير با توجه به نحوهي کاربرد واژههاي احتمال و نيرومندي از جانب اسکينر، کاملاً توجيه ميشود. صرفاً براي ذکر يک نمونه، اسکينر فرايند تأييد يک اظهارنظر در علم را به عنوان يکي از فرايندهاي «ايجاد متغيرهاي اضافي براي افزايش احتمال آن اظهارنظر» (ص 425) و به طور کليتر، براي افزايش نيرومندي آن تعريف ميکند (ص 429 - 425). اگر ما اين گفته را به معناي حقيقي آن در نظر بگيريم، درجهي تأييد يک اظهارنظر علمي ميتواند به صورت تابعي ساده از بلندي، اوج و فراواني اعلان آن نظر، اندازه گيري شود و يک رويهي عام براي افزايش درجهي تأييد اين اظهارنظر، مثلاً نشانه رفتن مسلسلهايي به طرف جمعيت زيادي از افراد است تا آن را فرياد بزنند. نشانه بهتري را از اينکه اسکينر احتمالاً در اين موضوع چه در نظر داشته است، ميتوان - براي مثال - از توصيف او از نحوهي تأييد نظريهي تکامل دريافت. «يک مجموعهي منفرد از پاسخهاي گفتاري به وسيلهي انواعي از ساختارهاي مبتني بر پاسخهاي گفتاري در زمينشناسي، ديرينشناسي، ژنتيک و موارد مشابه، ... پذيرفتنيتر ميشود - نيرومندي مييابد.» (ص 427). بدون شک ما بايد واژههاي نيرومندي و احتمال را در اين سياق با عبارتهاي آشناتري نظير «باور موجه» يا «تصديق پذيري تضمين شده» يا چيزهايي از اين دست باز تعبير کنيم. قاعدتاً مجال (57) امکان تعبير مشابهي وجود دارد، وقتي ميخوانيم «فراواني عمل مؤثر خود امري را که ميتوانيم «باور» شنونده بناميم، تبيين ميکند» (ص 88) يا وقتي ميخوانيم «به همين ترتيب، باور ما به آنچه کسي به ما ميگويد، تابعي از، يا اين همان با، تمايل (58) ما براي عمل براساس محرکهاي گفتارياي است که او ايجاد ميکند» (ص 160). (59)
بنابراين من فکر ميکنم به روشني کاربرد اسکينر از واژههاي محرک، کنترل، پاسخ و نيرومندي نتيجهي عمومياي را که در بند آخر از بخش دوم بيان شد، توجيه ميکند. طريقي که طبق آن، اين واژهها بر دادههاي بالفعل مبتني ميشوند، حاکي از آن است که ما بايد آنها را صرفاً به عنوان تعبير ديگري براي واژگان متداولي تعبير کنيم که معمولاً در توصيف رفتار به کار ميروند و به اين عنوان که هيچ ارتباط خاصي با عبارتهاي هم نامي که در توصيف تجربيات آزمايشگاهي به کار ميروند، ندارند. به طبع اين بازنگري اصطلاحشناسانه هيچ عينيتي را به نحوهي توصيف ذهن گرايانه متداول نميافزايد.
پينوشت:
1. اين مقاله، نخست در سال 1959 م. با اطلاعات کتاب نامهاي زير منتشر شده است:
Language 35, no. 1 (1959), pp. 26 - 58.
بخشهاي 5 تا 10 مقاله در متن حاضر حذف شدهاند. به همين دليل، شمارهي يادداشتهاي پاياني پياپي نيست.
2. Verbal Behavior, New York: Appleton-Century-Crofts, 1957.
3. Chomsky N., "A Review of B. F. Skinner"s Verbal Behavior." Rea
Philosophy of Psycology", vol. 1, pp. 63-48.
4. stimulus.
5. reinforcenent.
6. deprivation.
7. manipulation.
8. به نظر نميرسد که اطمينان اسکينر به دستاوردهاي اخير در مطالعهي رفتار حيواني و امکان به کارگيري آنها در رفتار پيچيدهي انسان به طور گسترده [در ميان متخصصان] رايج باشد. با توجه به محدودهي اين دستاوردها، در بسياري از آثار اخير رفتارگرايان پروپاقرص نوعي تمايل شايع به ترديد وجود دارد. براي ديدن آثاري که نمايان گر اين رويکرد هستند، ر.ک:
Modern Learning Theory, W. K. Eteset et al, New York: Appleton-CenturyCrofts, Inc., 1954; B. R. Bugelski, Psychology of Learning, New York: Holt, Rinehart & Winston, Inc., 1956; S. Koch, in Nebraska Symposium on Motivation 58, Licoln, 1956; W. S. Verplanck, "Learned and Innate Behavior." Psysh, Rev. 52, 1955, p. 139.
شايد قويترين ديدگاه، ديدگاه اچ. هارلو (Harlow) باشد که تصريح کرده است ميتوان استدلالي محکم اقامه کرد مبني بر اينکه اهميت مسائل روانشناختي که در طي پانزده سال گذشته بررسي شدهاند، به صورت تابعي که به شکلي منفي شتاب داشته، کاهش يافته است و به يک خط مجانب کاملاً بيتفاوت نزديک ميشود.
Mice, Mankeys, Men and Motives Pychological Reiview 60, [1953], pp. 23-32)
ان. تينبرگن (Tinbergen) که نمايندهي پيشرو رويکرد متفاوتي به مطالعات مربوط به رفتار حيواني (رفتارشناسي تطبيقي) است، بحث دربارهي نحليل کارکردي را با اين اظهارنظر به پايان ميبرد که «ما اکنون ميتوانيم نتيجه بگيريم که عليت رفتار به شدت پيچيدهتر از آن است که در تعميمهاي پيشين فرض ميشد. تعدادي از عوامل دروني و بيروني بر ساختارهاي پيچيدهي اعصاب مرکزي مؤثرند. گذشته از اين، آشکار خواهد بود که دادههايي که در اختيار ما هستند، در واقع بسيار پراکندهاند»
(The Study of Instinct, Toronto: Oxford univ. Press, 1951.P. 74).
9. شمارهي صفحات در ارجاعات به کتاب رفتارگرايي به نسخهي زير است:
Skinner, B. F., Verbal Bahaviour, 1957.
10. inborn.
11. analogy.
12. contribution.
13. detailed.
14. frequency.
15. arangment.
16. verbal behavior.
17. respondents.
18. operants.
19. strength.
20. rate.
21. conditioninig.
22. discrimination.
23. occasion.
24. اسکينر در رفتار انداموارهها
(New York: Appleton-Century-Crofts, Inc., 1938)
خاطرنشان ميسازد که «گرچه يک کنشگر شرطي شده نتيجهي همبستگي پاسخ با تقويت خاصي است، رابطه ميان آن و محرک تميز دهنده که پيش از پاسخ عمل ميکند، تقريباً يک قانون کلي است» (ص، 179 - 178). حتي رفتار صادر شده محصول نوعي «نيروي مولد» (ص، 51) دانسته ميشود که در مورد رفتار کنشگر در کنترل آزمايشگاهي نيست. تمايز ميان محرکهاي به وجود آورنده، محرکهاي تميز داده شده و «نيروهاي مولد» هرگز به صورت کافي روشن نشده است و حتي هنگامي که رويدادهاي دروني خصوصياي، محرکهاي تميز داده شده تلقي ميشوند، [اوضاع] گيج کنندهتر ميشود.
25. differentiation.
26. approximation.
27. در يک آزمايش مشهور، شامپانزهها آموزش داده شدند تا کارهاي پيچيدهاي را براي دريافت چيزهايي که به دليل همراهي با غذا به تقويت کنندهي ثانوي تبديل شده بودند، انجام دهند. اين تصور که پول، تأييد، پرستيژ و غيره تأثيرات برانگيزانندهي خود را بر رفتار انساني واقعاً مطابق با اين پارادايم کسب ميکنند، اثبات نشده و خصوصاً ناپذيرفتني است. بسياري از روانشناسان متعلق به جنبش رفتارگرايانه به اين مطلب کاملاً به ديدهي ترديد مينگرند. همين طور در مورد بيشتر جنبههاي رفتار انساني، شواهد مربوط به تقويت ثانوي چنان پراکنده، متضاد و پيچيدهاند که تقريباً از هر ديدگاهي ميتوان به نحوي حمايت کرد. 28. generalized.
29. drive.
30. oprational.
31. intermittent.
32. Ferster.
33. Schedules of Reinforcement, 1957.
34. اظهار نظر اسکينر دربارهي عموميت نتايج پايهاي خود که در بالا نقل شد، بايد در پرتو محدوديتهاي آزمايشگاهياي که وي اعمال کرده است، فهميده شود. اگر به هر معناي عميقي، اين مطلب درست بود که فرايندهاي پايهاي مؤثر در زبان به خوبي فهميده ميشوند و به گونهي [مورد بررسي] محدود نيستند، بسيار عجيب ميبود که زبان محدود به انسان است. بجز تعداد اندکي از مشاهدات پراکنده (ر.ک: مقالهي اسکينر با عنوان:
"A case History in Scientific method." The American Psychologist 11, (1956), pp. 221-33.
اسکينر آشکارا اين ادعا را بر اين واقعيت مبتني ميکند که نتايج به لحاظ کيفي مشابهي ميان فشار دادن ميله به وسيلهي موشها و نوک زدن کبوترها در شرايط خاص محروميت و برنامههاي مختلف تقويت، به دست آمدهاند. بيدرنگ اين پرسش مطرح ميشود که تا چه حد ادعاي اسکينر ميتواند بر اين امور مبتني شود؛ اموري که دستکم تا حدودي به شکلي مصنوعي ميتوانند در طراحي آزمايشگاهي و تعريف محرک و پاسخ براساس منحنيهاي ديناميکي همواره پيگيري شوند. خطراتي که با هر تلاشي در جهت برون يابي رفتار پيچيده از مطالعهي چنين پاسخهاي سادهاي، مانند فشار دادن ميله همراه هستند، بايد آشکار باشند و اغلب دربارهي آنها سخن گفته شده است. (مثلاً ر.ک: اثر ياد شده از هارلو). عموميت حتي سادهترين نتايج، در معرض پرسشهاي جدي است. ر.ک:
M. E. Bitterman, J. Wodinsky, & D. K. Candlan, “Some Comparative Psychology," American Journal of Psychology 71, 1958, pp. 94-110.
در اين اثر، نشان داده شده است که در حل مسائل اوليه مقايسه پذير ميان موشها و ماهيها تفاوتهاي کيفي مهمي وجود دارد.
35. lawful.
36. ill-defind.
37. set.
38. analogicguesses.
39. metaphoric.
40. homonyms.
41. استدلال مشابهي در مورد جنبهي ديگري از افکار اسکينر توسط ام اسکريون (Scriven) در اثر زير ارائه شده است:
"A Study of Richical Behaviourism," University of Minnessota, Studies in Philosophy of Science, I.
در مورد مشکلات پيش روي صورت بندي تعريفي داراي کفايت از محرک و پاسخ، ر.ک: مقالهي ورپلانک در کتاب:
Modern Learing Theory, op. cit, pp. 283-88.
ورپلانک کاملاً به درستي نتيجه ميگيرد که محرکها در معناي اسکينري کلمه، نه ميتوانند مستقل از رفتار حاصل شده، به طور عيني تشخيص داده شوند و نه ميتوانند دستکاري شوند. وي بحثي روشن را در مورد بسياري از ديگر جنبههاي نظام اسکينر مطرح ميکند و آزمون ناپذيري بسياري از به اصطلاح «قوانين رفتار» و دامنهي محدود بسياري از امور ديگر و خصلت دلبخواهي و مبهم تلقي اسکينر از رابطه قانونمند را بررسي ميکند. او در عين حال، اهميت دادههاي آزمايشگاهياي را که اسکينر جمع آوري کرده است، يادآوري ميکند.
42. شماره صفحات در ارجاعات به کتاب رفتار اندام وارهها به نسخهي زير است:
Behavior of Organisms, 1935.
43. reproducible.
44. اسکينر در رفتار اندام وارهها، آشکارا مايل بود که اين نتيجه را بپذيرد. او تأکيد ميکند که واژههاي توصيف علّي در زبان متعارف به گونهاي معتبر، توصيف کننده نيستند. مگر آنکه ويژگيهاي تعريف کنندهي محرک و پاسخ مشخص شوند، همبستگي ميان [محرک و پاسخ] به لحاظ تجربي اثبات شود و نشان داده شود که تغييرات ديناميکي قانونمند هستند. (ص 42-41)؛ بنابراين، در توصيف يک کودک بدين شکل که خود را از سگ مخفي ميکند، «کافي نخواهد بود که با اتکا به ويژگيهاي ذاتي سگ بودن و مخفي کننده بودن، زبان متعارف و عمومي را مهم جلوه دهيم و فرض کنيم که اين ويژگيها به شکلي شهودي شناخته شده هستند»، اما همان طور که به زودي خواهيم ديد، اين دقيقاً همان کاري است که اسکينر در کتاب مورد بررسي انجام ميدهد.
45. mentalistic.
46. artificial.
47. در پانوشت شماره 253 و در موارد ديگر بارها [اين ادعا را مطرح ميکند. به عنوان نمونهاي از اينکه ما چگونه ميتوانيم با استفاده از مفاهيمي که در اين کتاب بسط يافتهاند، رفتار را کنترل کنيم، اسکينر در اين بخش نشان ميدهد که چگونه به پاسخ مداد ميپردازد. او اظهار ميدارد که مؤثرترين راه اين است که به مورد آزمايش بگوييم: «لطفاً بگو مداد» (ظاهراً شانس ما با استفاده از «تحريک آزارنده»، مثلاً با گرفتن تفنگي به سمت سر او بيشتر هم خواهد شد.) ما همچنين ميتوانيم «مطمئن شويم که هيچ مدادي يا نوشت افزاري در دسترس نيست، آنگاه دفترچهاي متناسب با طراحي با مداد به دست فرد مورد آزمايش دهيم و يک هديهي عالي در ازاي يک تصوير تشخيص پذير از يک گربه به او پيشنهاد کنيم.» همچنين مفيد خواهد بود که در محيط، صداهايي داشته باشيم که ميگويند مداد يا خودکار ... يا علائمي که مداد يا خودکار خوانده ميشوند ... يا «يک مداد بزرگ و غيرعادي را در يک مکان غيرعادي که به وضوح در معرض ديد باشد، قرار دهيم.» «در چنين شرايطي، بسيار محتمل است که مورد آزمايش ما بگويد مداد.» «فنون در دسترس همگي در اين مثال شرح داده ميشوند». اين نقشهايي که نظريهي رفتار در کنترل عملي رفتار انساني دارد، در بخش ديگري از کتاب به قدر کفايت توضيح داده شدهاند، (ص، 113-14) هنگامي که اسکينر نشان ميدهد که چگونه ميتوانيم پاسخ قرمز را پديد آوريم (طرحي که پشنهاد شده اين است که شيء قرمزي را پيش روي مورد آزمايش قرار دهيم و بگوييم: «به من بگو اين شيء چه رنگي است.»)
انصافاً بايد يادآور شد که کاربردهاي غير پيش پاافتادهاي از شرطي سازي کنشگر در کنترل رفتار انسان وجود دارد. مجموعهي گستردهاي از آزمايشها نشان دادهاند که (براي مثال) تعداد اسامي جمعي که فرد مورد آزمايش ميسازد، در صورتي که آزمايش کننده هنگامي که او اولين اسم جمع را ساخت، بگويد: «درست است» يا «خوب»، افزايش پيدا خواهد کرد.
(رويکردي مثبت به يک موضوع خاص، قصههايي با محتواي به خصوص و مواردي از اين دست نيز تأثيرات مشابهي دارند. براي پيمايشي در مورد آزمايشهاي متنوع و متعددي از اين دست که اکثراً نتايج مثبتي داشتهاند، ر.ک:
L. Krasner, "Studies of the Conditioning of Verbal Behavior." Psych. Bull., (1958), p. 55.
جالب اين است که مورد آزمايش معمولاً از فرايند آگاه نيست. اينکه اين مطلب دقيقاً چه بينشي در مورد رفتار گفتاري معمولي به دست ميدهد، معلوم نيست. با اين همه، اين نمونهاي از نتايج مثبت و نه کاملاً قابل انتظاري است که با به کارگيري پارادايم اسکينري به دست ميآيد.
48. denote.
49. refer.
50. action-in-the-past.
51. extrapolation.
52. "Are Theories of Learning Necessary?" Psychological Review 57, 1950, pp. 193- 216.
53. و در جايي ديگر [نيز مبهم است] اسکينر در مقالهي «آيا نظريههاي يادگيري لازم هستند؟» اين مسئله را بررسي ميکند که چگونه تحليل او از رفتار به موقعيتهاي آزمايشياي که در آنها مشاهدهي فراوانيها ناممکن است و ميزان پاسخ يگانه دادهي معتبر است، تعميم مييابد. پاسخ او اين است که «مفهوم احتمال معمولاً به مواردي برون يابي ميشود که در آنها تحليل فراواني نميتواند انجام گيرد. در زمينهي رفتار، ما موقعيتي را ترتيب ميدهيم که در آن، فراوانيها به صورت داده در دسترساند، اما از مفهوم احتمال حتي در تحليل يا صورت بندي نمونههايي از انواعي از رفتار که اين تحليل را بر نميتابند، هم استفاده ميکنيم.» (ص 199) البته تلقيهايي از احتمال وجود دارد که مستقيماً بر فراواني مبتني نيستند، اما من در نمييابم چگونه حتي يکي از اين تلقيها را ميتوان در مواردي که اسکينر در نظر داشته است، به کار گرفت. من هيچ راهي براي تفسير عبارتي که نقل شد، نميبينم، جز آنکه قصدي براي کاربرد واژهي احتمال در توصيف رفتار در نظر بگيريم که از اين موضوع که آيا مفهوم احتمال اساساً مدخليتي به بحت ما] دارد يا خير، مستقل باشد.
54. pitch.
55. خوشبختانه «در انگليسي اين موضوع هيج مشکل جدياي را نشان نميدهد)، زيرا براي مثال، «سطوح اوج نسبي مهم... نيستند.» (ص 25) هيچ ارجاعي به مطالعات متعدد معطوف به کارکرد سطوح اوج نسبي و ديگر وجوه مربوط به تکيهها در هنگام تلفظ در زبان انگليسي داده نشده است.
56. low-status.
57. latitude.
58. tendency.
59. ابهام واژهي تمايل در مقابل فراواني، نقل قول دوم را از نادرستي آشکار اولي ميرهاند. با وجود اين، بايد به اندازهي کافي هوشيار بود. اگر تمايل داراي چيزي شبيه به معناي متعارف خود باشد، اظهار نظر اسکينر به وضوح غلط است. ممکن است کسي قوياً به اين گزاره باور داشته باشد که مشتري چهار قمر دارد، بسياري از نمايشنامههاي سوفکلس به شکل جبران ناپذيري گم شدهاند، زمين ظرف ده ميليون سال جزغاله خواهد شد و غيره، بدون اينکه کوچکترين تمايلي را به عمل براساس اين محرکهاي گفتاري تجربه کند. البته ممکن است ما بيان اسکينر را به يک صدق طبق تعريف غير روشنگر برگردانيم، به اين صورت که «تمايل به عمل» را [اين گونه] تعريف کنيم که تمايل به پاسخ به پرسشها را به طرق خاصي طبق اين انگيزه که آنچه انسان به صدق آن باور دارد، بر زبان آورد، شامل شود.
گروه نويسندگان، (1393) نظريههاي دوگانهانگاري و رفتارگرايي در فلسفه ذهن، جمعي از مترجمان، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول.