بررسي شخصيت مختار؛ از ادعاي نبوت تا هماوردي با قرآن (2)

دليل ديگري که براي اثبات ادعاي نبوت مختار بيان شده، پيشگويي‌هاي مختار است. عده‌اي تصور کرده‌اند با توجه به اين پيش‌گويي‌ها مي‌توان گفت مختار مدعي علم غيب بوده است؛ پس ادعاي نبوت نيز داشته است. برخي
سه‌شنبه، 3 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسي شخصيت مختار؛ از ادعاي نبوت تا هماوردي با قرآن (2)
 بررسي شخصيت مختار؛ از ادعاي نبوت تا هماوردي با قرآن (2)

نويسنده: محمدعلي محمدي

 

5. پيش‌گويي‌هاي مختار

دليل ديگري که براي اثبات ادعاي نبوت مختار بيان شده، پيشگويي‌هاي مختار است. عده‌اي تصور کرده‌اند با توجه به اين پيش‌گويي‌ها مي‌توان گفت مختار مدعي علم غيب بوده است؛ پس ادعاي نبوت نيز داشته است. برخي از پيش‌گويي‌هاي مختار عبارت‌اند از:
او از بند عبيدالله‌بن‌زياد آزاد خواهد شد؛ وي به خون‌خواهي امام حسين (عليه‌السلام) قيام مي‌کند؛ نه تنها عبيدالله نمي‌تواند در زندان مختار را بکشد، بلکه خودش به دست مختار کشته خواهد شد؛ مختار، پيشاني و گونه‌هاي سرِ بريده‌ي عبيدالله را لگدمال خواهد کرد؛ وي خانه‌ي اسماءبن‌خارجه را که از طرفداران زبير بود، به آتش خواهد کشيد و... . (1)

بررسي

هيچ‌گاه نمي‌توان گفت هر کسي پيش‌گويي کند، ادعاي نبوت هم دارد؛ چه بسا افراد زيادي که پيش‌گويي‌هايي کرده‌اند، ولي هيچ کس آن‌ها را مدعي نبوت نمي‌داند. ميثم تمار يکي از ياران ممتاز علي (عليه‌السلام) بود که آن حضرت، دانش‌هاي فراواني به ميثم آموخته بود؛ از جمله وي را بر برخي از امور غيبي آگاه ساخته بود؛ به گونه‌اي که ميثم محل شهادت خود و نخلي که بر آن آويخته خواهد شد و اينکه بر دهان اولجام خواهند زد و... را مي‌دانست. (2) از سويي ميثم از دوستان مختار بود و مدتي نيز با هم زنداني بودند و ميثم برخي از علوم علوي را براي مختار بيان کرده بود. از جمله به او گفته بود که تو از زندان آزاد مي‌شوي و به خون‌خواهي امام حسين (عليه‌السلام) قيام مي‌کني و ابن‌زياد را خواهي کشت... (3) مختار نيز آنچه را ميثم برايش گفته بود، بازگو مي‌کرد.

6. تصريح صحابه

دومين دليلي که براي اثبات مدعي وحي و نبوت بودن مختار اقامه شده، اين است که برخي از صحابه همانند عبدالله بن زبير، ابن عباس و ابن عمر تصريح کرده‌اند که مختار مدعي نبوت بود. در يکي از اين گزارش‌ها مي‌خوانيم: به ابن‌زبير گفته شد که مختار گمان مي‌کند وحي بر او نازل مي‌شود. ابن‌زبير گفت: راست گفته است، سپس اين آيات را خواند: (4) «هَل أُنَبِّئُکم عَلي مَن تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ * تَنَزَّلُ عَلي کُل أَفَّاک أَثِيمٍ»: آيا به شما خبر دهم که شياطين بر چه کسي نازل مي‌شوند؟! آن‌ها بر هر دروغگوي گنهکار نازل مي‌گردند. (5)
در گزارش ديگري که بلاذري نقل کرده است، مشابه مطلب فوق به ابن‌عباس نيز نسبت داده شده است. بلاذري مي‌نويسد: «به ابن‌عباس گفته شد، مختار گمان مي‌کند که وحي بر او نازل مي‌شود. او گفت: راست گفته است، همانا وحي بر دو نوع است، يک وحي خدا که به حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) نازل شد. دوم، وحي شيطان است و ابن‌عباس آيه 121 سوره‌ي انعام را خواند». (6)
مشابه آنچه از ابن‌عباس نقل شده، بدون کمترين تفاوتي درباره‌ي ابن عمر نيز نقل شده است. (7)

بررسي

سند اين گزارش‌ها نيز وضعيت بهتري نسبت به گزارش‌هايي که درباره‌ي نامه‌ي مختار از آن ياد کرديم ندارد؛ براي نمونه سند گزارش ابن‌عباس چنين است: «حدثنى مصعب‌بن‌عبدالله الزبيرى عن أبيه قال: قال هشام‌بن‌عروة...». (8)
مقصود از مصعب در گزارش فوق، مصعب‌بن‌عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله‌بن‌الزبير است و روشن است که گزارش‌هاي زبيريان عليه مختار پذيرفتني نيست.
وانگهي مصعب از افرادي است که از امير مؤمنان رويگردان بود (9) و مختار از شيفتگان مولاي متقيان حضرت علي (عليه‌السلام). پس با توجه به کينه‌ي او از مختار، نمي‌توان سخنش عليه مختار را به آساني پذيرفت.
فرد ديگري که در اين سلسله قرار دارد، «هشام بن عروه» است. درباره‌ي توثيق او نيز نظر واحدي وجود ندارد. برخي از دانشوران وي را توثيق کرده‌اند (10) و برخي زندگي و روايات او را به دو بخش تقسيم کرده، معتقدند آنچه از راويان عراقي روايت مي‌کند، نادرست است. (11)
هرچه باشد ملاحظاتي وجود دارد که پذيرش گزارش‌هاي هشام عليه مختار را با ترديد جدي مواجه مي‌کند؛ از جمله:
الف) وي از زبيرياني است که شديداً شيفته‌ي عبدالله بن زبير، دشمن سرسخت مختار، بود.
ب) رواياتي در دست است که در آن‌ها هشام و دقت نظر او در نقل روايت نکوهش شده است. (12)
ج) هشام در سال 61 هجري، يعني همان سالي که سيدالشهداء به شهادت رسيد، به دنيا آمده و هنگام قيام و کشته شدن مختار پنج ساله بوده و روشن است. که کودک پنج يا شش ساله غالباً تحت تأثير سخنان اقوامش قرار دارد و آنچه در بزرگسالي از سنين کودکي نقل مي‌کند نيز همان يافته‌ها و شايد بافته‌هايي است که اقوامش به او آموخته‌اند؛ از اين رو سخنان هشام نمي‌تواند حجيت داشته باشد.
د) عبدالله بن عباس، در سال 68 ق در شهر طائف ديده از جهان فرو بسته است. پس در سال وفات عبدالله هشام تنها هفت سال داشته و با توجه به محل سکونت ابن عباس و هشام، بعيد است وي ابن عباس را ديده باشد؛ زيرا اگر هشام، ابن عباس را مي‌ديد، قاعدتاً به اين ديدار اشاره مي‌کرد؛ چنان‌که به ملاقاتي که در طفوليت با ابن عمر داشته، بارها اشاره کرده است. (13)
هـ) سخن نقل شده از هشام چنين است: «قيل لابن عباس إن المختار يزعم أنه يوحي إليه...» که نشان مي‌دهد. گوينده خود هشام نبوده و او نيز از ديگران شنيده است و چنين سخني صحبت استنادي ندارد.
و) اهل سنت به اين دليل که بين شعبي و مختار اختلاف وجود داشت، سخنان اين دو را درباره‌ي يکديگر قابل پذيرش نمي‌دانستند. (14)
ز) سخن ابن زبير، از روي حدس و در پاسخ به ادعايي است که درباره‌ي مختار وجود داشت. به عبارت ديگر ابن زبير خود شهادت نداده که مختار مدعي وحي است (شهادت حسي)؛ بلکه وقتي به او گفته شد که مختار چنين ادعايي دارد، او نيز سخن فوق را بر آيه تطبيق داده است.
ابن‌عمر و ابن‌عباس نيز از روي حس شهادت نداده‌اند؛ آنان مدعي نشده‌اند که از مختار سخن کفرآميز يا ادعاي نبوت شنيده‌اند؛ بلکه در جواب کساني که گفته‌اند مختار چنين مدعايي دارد، به آيه تمسک جسته‌اند.
از سويي ديگر در دانش رجال و نيز حقوق ثابت شده است که وقتي ادعايي درباره‌ي ديگران قابل پذيرش است که از روي حس باشد، نه از روي حدس؛ يعني اگر ده‌ها نفر در دادگاه حاضر شده، شهادت دهند که «شنيده‌ايم زيد خمر مي‌نوشد»، قاضي نمي‌تواند با توجه به گفتار اينان عليه زيد رأي صادر کند، بلکه بايد اين افراد ادعا کنند که به چشم خود ديده‌اند که زيد شراب مي‌نوشد؛ چنان‌که درباره‌ي ساير حدود مانند حد قذف و... همين‌گونه است.
خلاصه اينکه اين‌گونه سخنان با توجه به قرائن و شواهد و بر فرض ثبوت است. گويا چنين افرادي در پاسخ افرادي که گفته‌اند مختار چنين ادعايي دارد، گفته‌اند «اگر چنين باشد، آيه بر او تطبيق مي‌شود».
عجيب آن است که حتي دانشمنداني از اهل سنت که بر مختار خرده گرفته، وي را مدعي دروغين نبوت و... مي‌نامند، بر اين نکته تصريح کرده‌اند که وي قبل از قيام، نيکوکار، اهل فضل، (15) داراي صفات پسنديده و داراي عقلي سرشار بود؛ (16) ولي همين دانشمندان، بي‌توجه به فتنه‌هاي فرهنگي زبيريان و بدون توجه به ريشه‌هاي روايت‌هايي که در ذم مختار به دست ما رسيده، وي را پس از قيامي که خود تصريح کرده جز در راه خداوند نبوده است، مذمت کرده، وي را دروغگو و... ناميده‌اند.

7. مختار و ابن‌عباس

يکي از دلايلي که براي اثبات ادعاي نبوت مختار ارائه شده بود، شهادت ابن عباس بود. اين گزارش با گزارش‌هايي که نشان دهنده‌ي علاقه وافر ابن عباس به مختار است، تعارض دارد؛ براي نمونه به چند نقل تاريخي اشاره مي‌کنيم:
1. پس از کشته شدن مختار، وقتي عبدالله بن زبير، مختار را کذاب ناميد، ابن عباس گفت: او مردي بود که قاتلان ما را کشت و خون ما را بازخواست کرد و اندوه سينه‌هاي ما را شفا بخشيد، پاداش او دشنام و شماتت و نسبت‌هاي ناروا نيست. (17)
2. وقتي عروة بن زبير به ابن عباس گفت: «اي فرزند عباس! پروردگارت مختار کذاب را کشت و اين سر اوست که آورده‌اند، ابن عباس پاسخ داد: در برابر شما گردنه‌‌ي بزرگ‌تري وجود دارد، اگر از پس آن بر آمديد، توانمنديد.
برخي از دانشمندان اهل سنت همچون بلاذري معتقدند: مقصودش عبدالملک مروان و اهل شام بود. ممکن است مقصود ابن عباس اين بوده باشد که زبيريان از گردنه‌هاي دنيوي عبور کرده‌اند، ولي در برابر خداوند و در گردنه‌هاي اخروي، چه جوابي دارند؟!
3. روزي نزد ابن عباس از مختار سخن به ميان آمد، او گفت: «صلي عليه الکرام الکاتبون»: درود فرشتگان گرامي، اين نويسندگان (کردار آدميان) بر او باد. (18)
4. مختار هدايايي را براي ابن عمر، ابن عباس و ابن الحنفية مي‌فرستاد و آنان مي‌پذيرفتند. (19)

بررسي

در بررسي اين احاديث به نتايج زير دست مي‌يابيم:
- ابن عباس نه تنها مختار را دروغگو نمي‌دانست، بلکه معتقد بود نزد خداوند جايگاه والايي دارد؛ از اين رو گفت: «فرشتگان بر او درود مي‌فرستند» «درود فرشتگان بر او باد».
- وي از اينکه مختار، دروغگو يا مدعي نبوت ناميده شود، بسيار ناراحت مي‌شد.
- زبيريان به خوبي از علاقه‌ي ابن عباس به مختار خبر داشتند.
- زبيريان، ابن عباس را به سبب علاقه‌اي که به مختار داشت، شماتت و سرزنش مي‌کردند.
- با توجه به اقدامات شنيعي که دستگاه زبيريان با بني‌هاشم انجام داده (20) و مختار، بني‌هاشم را از چنگ زبيريان نجات داده بود، گويا بني‌هاشم و از جمله ابن عباس، پس از کشته شدن مختار، از ترس آل زبير نمي‌توانستند با صراحت از مختار دفاع کنند، ولي عملکرد آنان نشان دهنده‌ي جايگاه مختار در نظر آنان بود.
- با توجه به جايگاه علمي ابن عباس به هيچ وجه نمي‌توان پذيرفت که وي به دروغگوي مدعي نبوت يا کسي که با قرآن معارضه کرده است، علاقه‌مند باشد و وقتي خبر کشته شدنش را بشنود انا لله و انا اليه راجعون بگويد.

8. مختار و ابن‌عمر

يکي از دلايلي که براي اثبات ادعاي نبوت مختار و هماوردي او با قرآن ارائه شده بود، تصديق ابن عمر بود. (21)
افزون بر ملاحظات سندي و حدسي بودن اين‌گونه شهادت‌ها و فرضي بودن آن و ساير دلايلي که در رد اين گزارش گذشت، بررسي زندگي‌نامه مختار و ارتباط او با فرزند عمر بن خطاب و ارتباط خويشاوندي نزديکي که داشتند و موضع‌گيري ابن‌عمر بعد از کشته شدن مختار، ثابت مي‌کند گزارش مذکور نيز ساختگي و از دروغ‌هاي زبيريان است. در گزارشي مي‌خوانيم:
پس از کشته شدن مختار و يارانش، مصعب‌بن‌عبدالله نظر عبدالله‌بن‌عمر را درباره‌ي آنان جويا شد. عبدالله گفت: سبحان الله! انا لله و انا اليه راجعون! اگر کسي از گوسفندان پدرت يک روز پنج هزار رأس را بکشد، زياده‌روي نيست؟ فرزند زبير گفت: هست. عبدالله گفت کشتن اين تعداد گوسفند اسراف است، ولي کشتن اين همه انساني که اميد بود، توبه کنند، اسراف نيست؟! (22) شما خداپرستان را کشتيد. آيا به راستي در بين اين افراد کسي نبود که به اجبار به نبرد آمده باشد؟! آيا بين آنان ناداني نبود که اميد برود آگاه شود؟! (23)

بررسي

دقت در اين گزارش که با اختلاف اندکي بسياري از محققان اهل سنت نيز آن را نقل کرده‌اند، ثابب مي‌کند.
عبدالله‌بن‌عمر، مختار و لشکريانش را افرادي موحد و خداشناس مي‌دانست که جمله‌ي «قتلت من وحد الله» (24) به خوبي بر اين نکته دلالت مي‌کند. برخي از محققان به جاي جمله مذکور، جمله‌ي «وَتَستَحِلُّهُ مِمَّن هَلَّلَ اللهَ يوماً وَاحِداً» (25) را نقل کرده‌اند که باز هم بر اين نکته دلالت مي‌کند که ابن‌عمر اين افراد را موحد مي‌دانست.
اينکه فرزند عمر به شکل استفهام انکاري و توبيخي به فرزند زبير گفت: «ألم يکن فيهم من ترجي له التوبة؟ ألم يکن فيهم مستکره؟» و... نيز نشان‌دهنده‌ي شدت ناخوشنودي فرزند عمر از اين کشتار وحشيانه‌ي زبيريان است. اينکه فرزند عمر کلمه‌ي استرجاع را بر زبان آورد (26) و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» نيز ثابت مي‌کند وي اينان را مسلمان مي‌دانست و گرنه براي کشته شدن مدعيان دروغين نبوت و ياران آنان، جايي براي استرجاع باقي نمي‌ماند؛ چنان‌که در صدر اسلام و در زمان خلافت ابابکر، ده‌ها هزار نفر از پيروان مسيلمه‌ي کذاب کشته شدند و کسي برايشان «انا لله و انا اليه راجعون» نگفت.
شايسته است مدعيان کذاب بودن و نبوت مختار به پرسش‌هاي زير پاسخ دهند:
مختار، ابن عمر را گرامي مي‌داشت و اموال فراواني برايش ارسال کرد. (27) اگر وي مدعي نبوت بود و با قرآن معارضه مي‌کرد، چرا فرزند عمر اين اموال را پذيرفت؟ چرا عبدالله يک بار هم مختار را از اين سخنان نهي نکرد؟
چرا يک نامه‌ي اعتراض‌آميز به مختار ننوشت؟
چرا دست‌کم از طريق خواهر مختار، سعي نکرد او را هدايت کند؟
چرا به جاي آنکه زبيريان را بر کشتن مختار تشويق کند، آنان را توبيخ کرد؟
چرا وقتي عاملان زبيري، مختار را در کوفه دستگير و زنداني کردند، با آنان نامه نوشت و آنان را قسم داد که مختار را آزاد کنند؟ و... .
مجموع اين شواهد نشان مي‌دهد ابن عمر نيز همانند ابن عباس، مختار را کذاب، مدعي نبوت و معارض با قرآن نمي‌دانست.
يکي از شرايط اصلي براي امام جماعت، اسلام اوست و نمازخواندن پشت سر کافر باطل است (28) وانگھي مدعي نبوت، کافر است. (29) از ديگر سو با بررسي تاريخ ثابت مي‌شود که بسياري از صحابه‌ي پيامبر پشت سر مختار نماز خوانده‌اند؛ به گونه‌اي که ابن‌حزم مي‌نويسد: هيچ يک از صحابه را نديدم که پشت سر مختار بن عبيد نماز نخوانده باشد. (30) هرچند ابن حزم اين سخن را در مقام مدح مختار نگفته، بلکه مقام اثبات عدم لزوم عدالت امام جماعت گفته است، سخن فوق نشان دهنده‌ي اين است که صحابه، مختار را مسلمان مي‌دانسته‌اند؛ زيرا بدون ترديد، امام جماعت بايد مسلمان باشد؛ پس تهمت‌هايي از قبيل ادعاي نبوت و... دروغ‌هايي بيش نيست. جالب آنکه وقتي در زمان ابن زبير از ابن عمر پرسيدند آيا پشت سر زبيريان، خوارج و خشبيه (31) (ياران مختار) نماز مي‌خوانيد پاسخ داد: بلي. (32)
اين سخن ابن‌عمر، با توجه به سياست مسالمت‌آميزي که در قبال ابن زبير در پيش گرفته بود و اينکه پرسش فوق در زماني مطرح شد که ابن زبير با مختار مي‌جنگيد، به خوبي نشان دهنده‌ي نظريه‌ي ابن عمر درباره‌ي مختار است و نشان مي‌دهد وي همان‌گونه که در نامه‌اش به ياران زبير نوشته بود، حقيقتاً به مختار علاقه داشت و وي را مسلمان مي‌دانست.

9. مختار و جبرئيل

دليل ديگري که براي اثبات ادعاي نبوت مختار ارائه شده، گزارش‌هايي است که برابر آن‌ها، مختار مدعي بود جبرئيل و حتي ميکائيل را ديده و جبرئيل نزدش بوده و روي تختي که در مقابل مختار بود، نشسته و برايش پارچه آورده است. عده‌اي تصور کرده‌اند که مجموع اين گزارش‌ها نيز ثابت مي‌کند که مختار مدعي نبوت بوده است.
گزارش‌هاي مذکور هرچند از طرق مختلف نقل شده است، ولي همه‌ي آن‌ها ملاقات رفاعة‌بن‌شداد بن عبدالله البجلي را شرح مي‌دهند که خلاصه‌ي اين گزارش چنين است:
رفاعه گويد، نزد مختاربن‌ابي‌عبيد رفتم، وي گفت: همين الآن جبرئيل از نزد من برخاست و رفت. از اين سخن مختار برآشفتم و تصميم گرفتم که گردن مختار را بزنم؛ اما روايتي را که سليمان بن صرد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) برايم نقل کرده بود، يادم آمد که فرموده است: زماني که شخصي تو را بر خونش امين قرار دهد، او را نکش. از آنجا که مختار مرا بر خونش امين قرار داده بود، از کشتنش صرف نظر کردم. (33)
برابر گزارش ديگري مختار به صندلي‌اي که نزدش بود، اشاره کرد و گفت: «هم اکنون جبرئيل از روي اين صندلي برخاست». (34) در گزارش ديگري به جاي صندلي از متکائي سخن به ميان آمده که وي مدعي بود جبرئيل بر آن تکيه کرده بود؛ (35) چنان‌که در حديثي ديگر از متکاهايي سخن به ميان آمده که به ادعاي مختار، جبرئيل و ميکائيل بر آن تکيه زده بودند. (36)

بررسي

اين گزارش‌ها با چند سند نقل شده که همگي ضعيف است:
الف) در گزارش ابوعکاشه همداني، (37) ابوعکاشه و عبدالله‌بن‌ميسره تضعيف شده‌اند. ابوعکاشه همداني مجهول است که مزي، (38) ذهبي، (39) کناني (40) و ابن‌حجر عسقلاني (41) بر مجهول بودن او تأکيد کرده‌اند. عبدالله‌بن‌ميسره نيز فردي است که علماي رجال اهل سنت، وي را با صفاتي همچون «ضعيف‌الحديث»، «واهي‌الحديث»، «ذاهب‌الحديث»، «غير قابل توجه» و «مجهول» معرفي و او را تضعيف کرده‌اند. (42)
ب) در گزارش کثيرالنواء (43) خودِ کثيرالنواء را علماي رجال اهل سنت تضعيف کرده‌اند. آنان درباره‌ي وي نوشته‌اند: «ضعيف الحديث»، «ليس بشيءٍ»، «واهي الحديث»، «ليس بثقة» و... . (44) کثيرالنواء از طرف دانشمندان شيعه نيز تضعيف شده است. (45)
ج) گزارش اسماعيل‌بن‌عبدالرحمن سدي را علاوه بر احمد حنبل در مسند. (46) ابوبکر شيباني در الآحاد و المثاني، (47) و بسياري ديگر از مورخان نقل کرده‌اند. (48)
سند همه‌ي اين گزارش‌ها نيز به سدي منتهي مي‌شود که وي به اوصافي همانند: ضعيف، کذاب، شتام، لايحتج بحديثه، رمي بالتشيع و بيشتم ابابکر و عمر و... تضعيف شده است. (49) پس همان‌گونه که ابوحاتم نيز تصريح کرده است، (50) روايات سدي از حيث سندي، قابل احتجاج نيست.
د) در گزارش عبدالملک‌بن‌عمير نيز خود عبدالملک با اوصافي چون «مضطرب الحديث»، «مخلط»، «ليس بحافظ»، «تغير حفظه قبل موته»، «مضطرب الحديث جداً» تضعيف شده است. (51)
از مجموع آنچه گذشت روشن مي‌گردد احاديثي که بر ادعاي آمدن جبرئيل زد مختار دلالت مي‌کند، نزد اهل سنت نيز از حيث سندي، همگي داراي مشکلي جدي است و نمي‌توان بدانها استدلال و احتجاج کرد.
پاسخ ديگري که برخي از محققان به گزارش‌هاي تاريخي فوق داده‌اند، اين است که مختار، غلامي به نام «جبرئيل» داشت، هنگامي که مختار مي‌گفت: جبرئيل برايم اين چنين گفت و براي جبرئيل چنين گفتم، مقصود او غلامش بوده، ولى عده‌اي تصور مي‌کردند، مقصود او جبرئيل امين (عليه‌السلام) است. (52)

10. پارچه جبريل

دليل ديگري که براي اثبات ادعاي نبوت مختار ياد شده، اين است که نزد مختار پارچه‌اي بود که مدعي بود جبرئيل برايش آورده است. اين گفته‌ي او مي‌رساند که مختار مدعي بود جبرئيل بر او نازل مي‌شده است. (53)

بررسي

اين گزارش جز در برخي از نسخ انساب الاشراف ديده نمي‌شود؛ وانگهي بلاذري گزارش مذکور را از مدائني و او مستقيماً از حجاج نقل مي‌کند؛ (54) در حالي‌که بين زمان تولد مدائني (131 ق) و مرگ حجاج (95 ق) بيش از چهل سال فاصله است. به عبارت ديگر چهل سال قبل از تولد مدائني، حجاج از دنيا رفته بود؛ پس چگونه وي از حجاج سخن مي‌گويد؟! بنابراين اين گزارش از نظر سندي مرسله بوده، حجت نيست.
حوشب نيز فرد موثقي نبود؛ وي در کنار زبيريان با مختار جنگيده و در کشتن مختار نقش مستقيم داشته است؛ (55) چنان‌که پس از زبيريان نيز رئيس شرطه حجاج‌بن‌يوسف بوده است. (56)
وانگهي با فرض قبول گزارش، ممکن است مقصود مختار از جبرئيل، غلامش باشد- چنان‌که گذشت.
از مجموع آنچه گذشت، مي‌توان نتيجه گرفت: مختار، به هيچ روي با قرآن کريم معارضه نکرده و مدعي نبوت نبوده است. برخي حب و بغض‌ها باعث شده که عده‌اي درباره‌ي او دو راه افراط و تفريط را بپيمايند. در اين ميان برخي مطالب عجيب و غريب نيز به مختار نسبت داده شده که نه تنها هيچ مبناي علمي و تاريخي ندارد، بلکه يقيناً باطل است. (57)
مختار نيز همانند همه‌ي انسان‌ها داراي نقاط قوت و ضعفي بود. وي نيز احتمالاً اشتباهاتي در مدت زندگي‌اش داشته است؛ ولي اين اشتباهات باعث نمي‌شود وي را معارض قرآن، مدعي نبوت، کافر و... بخوانيم.

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: ابن‌ابي‌الحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 2، ص 293. ابن‌حجر؛ الإصابه؛ ج6، ص250. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص 410.
2. ابن أبي الحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 2، ص 291.
3. ابن حجر؛ الإصابه: ج6، ص 250.
4. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج 2، ص 371.
5. شعراء: 221-222.
6. بلاذرى: انساب الأشراف؛ ج 2، ص 371.
7. ابن کثير؛ البداية و النهاية: ج6، ص265.
8. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص 446.
9. علي نمازي شاهرودي؛ مستدرکات علم رجال الحديث؛ ج 7، ص 427، شماره 14960.
10. همان، ج 8، ص 157، شماره 15919. محمدتقي تستري؛ قاموس الرجال؛ ج 10، ص 565. شماره 8227. ابن سعد؛ الطبقات الکبري؛ ج 7، ص 321. بخاري؛ التاريخ الکبير؛ ج 8، ص 193-194.رازي؛ الجرح و التعديل؛ ج 9، ص 63-64.
11. ابن حجر؛ تهذيب التهذيب؛ ج 11، ص 44 و... .
12. همان، ص 40.
13. بخاري؛ التاريخ الکبير؛ ج 8، ص 193-194 و... .
14. ابن‌اثير؛ أسد الغابه؛ ج5، ص128.
15. ابن عبدالبر؛ الاستيعاب؛ ج4، ص 1465. ابن حجر؛ الاصابه؛ ج6، ص275.
16. همان.
17. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص 445. ابن أثير؛ الکامل في التاريخ؛ ج4، ص 72. اين گزارش با تفاوتي اندک نيز نقل شده است (ر.ک: بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص 446).
18. همان.
19. همان. ولي بنابر برخي ديگر از روايات تاريخي ابن عمر جوايز مختار را نمي‌پذيرفت.
20. که زنداني کردن همه بني‌هاشم و تصميم بر سوزاندن آنان با آتش، حذف صلوات بر پيامبر از خطبه نمازها، و تصريح ابن زبير مبني بر اينکه چهل سال است که کينه اهل بيت را در دل دارد و... نمونه‌هايي از اين کينه توزي است.
21. ر.ک: ابن‌کثير؛ البداية و النهاية؛ ج6، ص 265.
22. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج8،ص350.
23. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج58، ص230. ذهبي؛ سير أعلام النبلاء؛ ج3، ص544.
24. همان.
25. ابن‌أبي‌شبية؛ مُصنف؛ ج8، ص627.
26. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج 8، ص 350 و ... .
27. ابن حجر؛ الاصابه؛ ج 6، ص 277.
28. ر.ک: محمدبن إدريس شافعي؛ الأم؛ ج 1، ص 168. أزهري؛ الثمر الداني؛ ص148. شيرازي شافعي؛ المهذب في فقه الشافي؛ ج 1، ص 320 و... .
29. کشميري؛ العرف الشذي شرح سنن الترمذي؛ ج 4، ص 11. حنبلي؛ دليل الطالب لنيل المطالب؛ ج 1، ص323.
30. ابن‌حزم؛ المحلي؛ ج 4، ص 214.
31. زماني که عبدالله بن زبير تصميم گرفته بود، بني‌هاشم را با آتش بسوزاند، طرفداران مختار به منظور حفظ حرمت مکه در درگيري با ياران ابن زبير، دست به شمشير نبرده، با چوب به نيروهاي عبدالله بن زبير حمله کردند و محمد حنفيه و بني‌هاشم را از دست او نجات دادند. از اين رو به آنان خشبيه گفته شده است.
32. ابن سعد؛ الطبقات الکبري؛ ج4، ص169.
33. أحمدبن‌حنبل، مسند؛ ج6، ص394.
34. طبراني؛ معجم الأوسط؛ ج8، ص5، ح7781.
35. أحمدبن‌حنبل؛ مسند؛ ج5، ص223، ح21997. شيباني؛ الآحاد و المثاني؛ ج4، ص316، ح2344. شيباني؛ الديات؛ ج1، ص75. ابونعيم اصفهاني؛ معرفة الصحابه؛ ج3، ص404. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج8، ص320.
36. طبراني؛ المعجم الأوسط؛ ج7، ص136، ح7090. طحاوي حنفي؛ شرح مشکل الآثار؛ ج1، ص192. بلاذري؛ أنساب الأشراف؛ ج6، ص400. فسوي؛ المعرفة والتاريخ؛ ج1، ص423 و ج3، ص246.
37. أحمدبن‌حنبل؛ مسند؛ ج6، ص394، ح27251.
38. مزي؛ تهذيب الکمال؛ ج34، ص99.
39. ذهبي؛ المغني في الضعفاء؛ ج2، ص607.
40. أحمدبن‌أبي‌بکر کناني؛ مصباح الزجاجه في زوائد ابن‌ماجه؛ ج3، ص137.
41. ابن‌حجر؛ تقريب التهذيب؛ ج2، ص438. همو، لسان الميزان؛ ج7، ص475.
42. ر.ک: ابن‌ابي‌حاتم؛ الجرح و التعديل؛ ج5، ص177. ذهبي؛ المغني في الضعفاء؛ ج1، ص73. همو، ميزان الاعتدال؛ ج4، ص210. ابن‌حجر؛ تقريب التهذيب؛ ج1، ص539.
43. طبراني؛ معجم الأوسط؛ ج8، ص5، ح7781.
44. رک: مزي؛ تهذيب الکمال؛ ج 24، ص 104.
45. نکته جالب توجه اين است که اهل سنت وي را به غلو در تشيع متهم مي‌کنند، ولي دانشمندان شيعه وي را از اهل سنت بر شمرده و همانند اهل سنت او را به خاطر دروغ پردازي و... تضعيف کرده‌اند. در رواياتي از ائمه اهل بيت نيز کثيرالنواء به عنوان دروغ‌پرداز مورد لعن قرار گرفته است (ر.ک: شيخ طوسي؛ اختيار معرفة الرجال؛ ج 2، صص 496 و 509. سيدمحمدعلي أبطحي؛ تهذيب المقال؛ ج4، ص303 (پاورقي). ابوالقاسم خوئي؛ معجم رجال الحديث؛ ج 15، ص 112. حسن‌بن‌زين‌الدين؛ التحرير الطاووسي؛ صي 485.
46. احمدبن‌حنبل؛ مسند؛ ج5، ص223، ح 21997.
47. شيباني؛ الآحاد و المثاني؛ ج4، ص 316، ح2344.
48. ر.ک: ابونعيم اصفهاني؛ معرفة الصحابه: ج3، ص 404. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج8، ص320.
49. مزي؛ تهذيب الكمال، ج3، ص 132-134. ذهبي؛ ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ ج1، ص236.
50. مزي؛ تهذيب الکمال؛ ج3، ص 132-134.
51. ابن‌حبان؛ المجروحين من المحدثين والضعفاء و المتروکين؛ ج 2، ص 151. ابراهيم بن محمد حلبي طرابلسي؛ التبيين لأسماء المدلسين (أسماء المدلسين)؛ ص 39. إبراهيم‌بن‌محمدبن‌خليل طرابلسي؛ الاغتباط لمعرفة من رمي بالاختلاط؛ ج 1، ص 226. ابن‌حجر؛ لسان الميزان؛ ج 7، ص 292.
52. ابن‌نماي حلي؛ ذوب النضار في شرح الثار؛ ص 92.
53. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج6، ص 400.
54. سند روايت مذکور چنين است: «قال المدائني: وسأل الحجاج حوشب بن يزيد عن المختار ...» (همان).
55. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ ج6، ص106.
56. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج 8، ص 39.
57. براي نمونه ابن‌حجر درباره‌ي و يا مي‌نويسد: «إنه كان فى أول أمره خارجياً ثم صار زيدياً ثم صار رافضياً»: وي در ابتداي امر خارجي بود، سپس زيدي شده و آن‌گاه در زمره روافض در آمد (الاصابه؛ ج6، ص 276).
بطلان اين سخن بسيار روشن است؛ زيرا مختار در سال 67 ق به قتل رسيد، درحالي‌که زيد، چند سال بعد از کشته شدن مختار به دنيا آمد. پس امکان ندارد مختار را زيدي بدانيم (درباره تولد زيد اختلاف است. ابن عساکر وي را متولد 78ق مي‌داند و ديگران تولد وي را بين سال‌هاي 75 تا 80 گفته‌اند).

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما