1283-1223 ش/1322 - 1260ق/ 1904-1844م

انديشه سياسي امين‌الدوله (2)

باري، چنان که گذشت، اصلاح طلب مهم واپسين دهه‌ي عصر ناصري و آغاز دوره‌ي مظفري، ميرزا علي خان امين‌الدوله بود که يکي از رجال سياسي آگاه آن دوره به شمار مي‌آمد. اين رجل اصلاح طلب از دانش
يکشنبه، 8 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه سياسي امين‌الدوله (2)
انديشه سياسي امين‌الدوله (2)

نويسنده: سيد جواد طباطبايي (*)

 
 

کانون قدرت و انحطاط ايران

باري، چنان که گذشت، اصلاح طلب مهم واپسين دهه‌ي عصر ناصري و آغاز دوره‌ي مظفري، ميرزا علي خان امين‌الدوله بود که يکي از رجال سياسي آگاه آن دوره به شمار مي‌آمد. اين رجل اصلاح طلب از دانش کشورداري نيز بي‌بهره نبود و خاطرات او که در واپسين سال‌هاي زندگاني او نوشته شده، يکي از نمونه‌هاي جالب توجه نظريه پردازي درباره‌ي علل و اسباب انحطاط ايران است. افزون بر اين، در خاطرات امين‌الدوله اشاره‌هايي به جامعه‌شناسي دربار، به عنوان کانون قدرت سياسي ايران، و طبقه‌ي حاکمه آمده و از اين حيث نوشته ميزرا علي خان را مي‌توان با رساله‌ي پدر او، ميرزا محمد خان، مقايسه کرد و خاطرات سياسي را دنباله‌ي رساله‌ي مجديه و تکمله‌اي بر آن دانست. امين‌الدوله، به گونه‌اي که از شرح احوال او مي‌دانيم، با بسياري از روشنفکران زمان خود، مانند آخوندزاده، طالبوف تبريزي و نيز ملکم خان، مناسبات حسنه‌اي داشت و به‌رغم اينکه به طبقه‌ي حکمه وابسته بود، از همفکران آنان نيز به شمار مي‌آمد و اگر چه تعلق خاطري به ديانت داشت، به نظر مي‌رسد که اهل تعقل بود و به مباني نظري انديشه‌ي نويسندگي مانند آخوندزاده و طالبوف بي‌التفات نبود. ميرزا علي خان، در فصل الخطاب خاطرات سياسي، به تصريح، «جان و خرد» را دو گوهري مي‌داند که خداوند به انسان داده است تا «در زندگاني کالبد آخشيجي گرداننده و رهنمون» او باشد تا بتواند «بدان سان که خواست و دستور ايزدي است، کار گيتي را راست» کند. امين‌الدوله، مانند بسياري از اهل نظر زمان خود، انحطاط ايران را از دگرگوني‌هاي ژرفي که در کشورهاي اروپايي صورت گرفته بود، قياس مي‌گرفت و آزادي «جان و خرد» از بند اهريمنان و کاربرد خرد در کارها را که از پيامدهاي انديشه‌ي تجدد خواهي بود، ضابطه‌ي تميز ميان انحطاط ايران و پيشرفت کشورهاي اروپايي مي‌دانست. او مي‌نويسد:
«زهي تيره‌رايي و خيره‌سري که هر دو گروکان خدايي را گوي خم چوگان اهريمنان ساخته، پاس آن نمي‌داريم؛ جان را در پنجه‌ي فرماندهان بيدادگر افکنده، خرد را زبون جادوي مؤبدان کرده‌ايم و يک دم نينديشيدم که بيگانگان را چه افتاده است؛ همه در ناز و خوشي و آباداني و فراواني کار زندگي‌شان درست، دست کارسازيشان گشوده، در پايه‌ي مردمي نام خود بلند کرده، جز اينکه جان و خرد خود را چنان که از آسمان آزاد فرستاده شده‌اند، دستخوش اهرمن ننموده، از اين روي روش آزادگان گرفته‌اند». (1)
خاطرات سياسي «بيان اجمالي از تحول وطن عزيز و ماجراي عصر» است تا خوانندگان به ديده‌ي عبرت راه را از بيراهه و خطا را از صواب تميز دهند و با شناخت درد در جستجوي درمان باشند، و از اين رو، امين‌الدوله، در نخستين صفات خاطرات خود، به برخي از «اسباب و علل ناخوشي و معرفت مزاج» اشاره مي‌کند و از آن پس نيز به «شناختن خلط غالب و مُستوقَدِ مرض» مي‌پردازد.(2) ميرزا علي خان، پيش از ورود به شرح خاطرات خود، اشاره‌هايي به تاريخ معاصر آورده است که مي‌توان آن را نسب نامه‌ي انحطاط ايران خواند. ايران زمان برآمدن قاجاران غرق در جهالت و بي‌خبري بود تا جايي که آقا محمد خان براي اصلاح امور «راهي جز کشتن و بستن» نمي‌شناخت و آنگاه نيز که سلطنت به جانشين او رسيد، شاه زيوري جز تن‌آساني و خودآرايي نداشت. «شماره‌ي زوجات » فتح علي شاه «از حدّ نصاب گذشت» و «تعدد بنين و بنات، آب و اعتبار دودمان را برد». عهد فتح علي شاهي، دوره‌ي گرمي بازار «عيش مُهَنّا و ريش مُحَنّا» بود، «ميدان شعر و تملق فسحتي يافت» و بي‌خبري و هنگامه‌ي فسق و فجور به مرتبه‌اي رسيد که:
«حتي نوکرهاي دربار و اعيان دولت را پادشاه به يکديگر مي‌فروخت، به اين معني که فلان مبلغ به خزانه‌ي دولت تسليم کند».
عوام فريبي شاه که به صورت «توقيرات و تعظيمات فوق العاده» به علما و پيشوايان ديني ظاهر مي‌شد، حجاب «معاصي ديني و قبايح عملي» او بود و با «سازش با علماي مذهب» فرصتي پيش آمد تا با از ميان رفتن آشوب‌هاي داخلي آغاز فرمانروايي قاجاران «راحت و فراغتي» پيش آيد. (3) البته، هنوز اساس سلطنت استوار بود، پاداش و پادافره فراموش نمي‌شد، علماي دين «با آن همه حرمت که يافته بودند، به کارهاي ديواني دخالت نداشتند و بيرون از تکاليف خود قدم نمي‌گذاشتند» و کشور در شرايطي قرار داشت که اگر:
«بي خبري دربار ايران از احوال دول و قصور معلومات از مناسبات زمان و اختلاف آراي کارگزاران در کار نبود، مي‌توانستند از فرصتي که براي اين دولت دست داده بود، به خوبي استفاده کنند».(4)
با برتخت نشستن محمد شاه، فساد ديگري در جريان امور راه يافت، زيرا شاه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام را که «جامع علم و ادب» بود و «افکار او اسباب» ولايتعهدي محمد ميرزا را فراهم آورده بود، به قتل آورد و حاجي ميرزا آقاسي را که در صورت درويشان بود، «موقع مهم صدارت ايران، که البته، به او زيبنده نبود»، سپرد، زيرا به گفته‌ي امين‌الدوله در دربار ايران کار بر آن نسق بود که او از سخن سفير دولت فرانسه در استانبول به يکي از وزيران عثماني آورده است:
«سفير مشارٌاليه در تحقيق انتخابات و رجوع خدمات عمده بحثي به ميان آورد، از قدرت و قوت سلطان تحسين کرد که در ملک ما انتخاب و اختيار اشخاص براي خدمت از روي استحقاق آنهاست؛ زهي اقتدار که اعليحضرت سلطان در تفويض مقام و رتبه‌ي قابليت و استعداد را هم به اشخاص اضافه مي‌کند». (5)
محمد شاه را علّت نقرس از پا درآورده بود و پيش از آنکه از «تخت به تابوت» انتقال يابد، کارها به دست ميرزا آقاسي افتاد، در حالي که «متملقين... به ميل شاه و وزير، درويشي پيشه کرده و مرشد بازي را رواج داده بودند». از خلاف آمد عادت بود که در اين زمان، بازار برخي از اهل ظاهر از شريعتمداران رونقي گرفت و گروه‌هايي از آنان «بساط خودنمايي و کارفرمايي پهن کردند» و به جاي اينکه مصلحت مردم را پيشنهاد همت خود کنند و باب مفاسد را بربندند، «با اوباش و مفسدين پيوند کردند». اخراجات دولتي بر مداخل فزوني گرفت، رشته‌ي کارها گسيخته شد و حکام ايالات که در کار خود بقايي نمي‌ديدند، «به تعدي و جور از مردم گرفتند و به دولت ندادند» تا جايي که از «تدابير و خيالات غلط حاجي ميرزا آقاسي... رشته‌ي نظم از هر سو گسيخته شد». (6) با جلوس ناصرالدين شاه برتخت سلطنت که ميرزا تقي خان فراهاني وزير نظام شد، اما شاه «در معني امور سلطنت را به او تفويض» کرده بود، «تنها دوايي» که مي‌توانست «اخلاط فاسد و علل مزمنه» را از مزاج دولت پاک و پيراسته کند، (7) به دست آمد، اما دشمنان وطن و بدخواهان دولت نتوانستند اين «مايه‌ي صلاح و فلاح را مستقر و مستدام ببينند»، ذهن شاه را بر او آغاليدند و سرانجام نيز او را به فرمان شاه به قتل آوردند. امين‌الدوله، رضا و امضاي را شاه در قتل اميرکبير «اولين خطيئه» ناصر‌الدين شاه مي‌داند و مي‌نويسد که او «بارها انگشت حسرت مي‌گزيد» (8) بحث امين‌الدوله درباره‌ي عصر ناصري با اين بيان آغاز مي‌شود و او، آنگاه، طرحي از روان‌شناسي شاه و جامعه‌شناسي دربار عرضه مي‌کند. شاه، به غرور جواني، در کارها دخالت مي‌کرد، اما در همان زمان دل در گرو عشق جيران تجريشي داشت که در زيِّ رامشگران مهد علياء- مادر شاه- بود و هم او، که باغبان زاده‌اي از «دونان شميران» بود، «در مهام عمده‌ي اظهار قدرت مي‌کرد که به نظر مردم، بزرگ ديده شود».(9)افزون بر اين، بيشتر اوقات شاه در حرمسرا مي‌گذشت، اما ذوقي سليم نداشت و به مباشرت با «اتباع و جواري» بيشتر مايل بود تا «خواتين مکرّمه»، همچنان که در امر کشورداري نيز
«شاه را به مردم بي‌علم و سواد اعتماد و اعتقاد بيشتر بود تا به کساني که نوشتن و خواندن مي‌دانستند».(10)
تملق بي‌حد خلوتيان و وزيران نيز بر غرور او افزود تا جايي که حتي اگر امري را به رايزني حواله مي‌کرد، «وزراي کار آگاه به آن صورت رأي مي‌دادند که ميل شاه را دريافته بودند» و اگر از آن ميان يکي به دولت خواهي و مآل انديشي سخني مي‌گفت، «وقعي نمي‌يافت». (11)
ناصر‌الدين شاه، چنان که امين‌الدوله توضيح داده است، ميلي وافر به اخبار و احوال فرنگستان داشت و پيوسته در تتبع آن کوشا بود، اما خودنمايي و ظاهرسازي مانع از آن بود که «به معاني و مباني ترقيات فرنگ» التفاتي پيدا کند و «کارها را از بنيان و اساس استحکام» نمي‌داد. ناصر‌الدين شاه
«مي‌خواست صنايع و ترقيات فرنگ را به ايران داخل کند؛ اسباب اجزاي اين خيال عالي دست نمي‌داد. به علم ناقص و به دست مردم بي‌خبر کار مي‌بست و نتيجه درست نمي‌آمد». (12)
در نخستين دهه‌هاي عصر ناصري، به گفته‌ي امين‌الدوله، هنوز «نوکرهاي کهنه و محبوب در هر طبقه بودند»، که کارها از آنان سامان مي‌گرفت و از غفلت شاه خللي به اوضاع دولت نمي‌رسيد، (13) اما شاه که به استبداد رأي خوگر شده بود، گوشي براي شنيدن سخنان مآل انديشان نداشت. به سال 1287 ق، در سفري به عتبات عاليات ميرزا حسين خان مشيرالدوله، وزير مختار ايران در استانبول - که بعد از آن لقب سپهسالار يافت - در عراق عرب، عيب‌هاي دستگاه حکومت را به شاه يادآوري مي‌کرد:
«مهاجرين ايراني را که از جور حکام و شدت عمل مباشرين با ترک مولد و موطن، نواحي عراق عرب را آباد کرده بودند، به شاهنشاهي مي‌نمود».
و از ضرورت اصلاحات سخن مي‌گفت، پس، به دستور شاه که ذوقي به اصلاحات پيدا کرده بود،
«او را از معاودت به استانبول معاف و در ملازمت حضور به ايران آوردند».(14)
از آن پس، همين ميرزا حسين خان، که رجلي اصلاح طلب بود، به صدر اعظمي رسيد و اصلاحات مهمي را در دستگاه حکومتي آغاز کرد، اما آن اصلاحات نيز عاقبت ميموني نيافت؛ اگر چه «خيال شاه عادلانه بود... اما اسباب موافق مقصود فراهم نشد». (15) با گذشت زمان، «نوکرهاي قديم دولت تدريجاً مي‌مردند، کسي به جاي آنها تربيت نمي‌يافت که دستگاه خالي نماند» و شاه، در توهّم اينکه «اين همه آوازها» از اوست، بيش از پيش، کارها را به دون‌پايگان مي‌سپرد. (16)
فرزندان شاه، ظل‌السلطان در اصفهان و مظفرالدين ميرزا در تبريز، در صف داعيه داران بودند؛ به ويژه ظل‌السلطان «حکومت مقتدره و مستقله» يافته بود، کامران ميرزا نيز بر تهران حکومت مي‌کرد و تصرفات آنان بر کارها نيز بسط پيدا مي‌کرد. ميرزا حسين خان سپهسالار که در آغاز، رجلي اصلاح طلب و پاکدامن بود، «تغيير مسلک داد»، دست تعدي بر مال مردم گشود، دامن به فساد آلود و با يکي از شاهزادگان درآميخت، و «دستگاه نمّامي و غمّازي و اخبار خفيه سازي» را رواج داد. (17) در اين ميان، شالوده‌ي اخلاق ناصر‌الدين شاه سستي گرفته، ضابطه‌ي خوبي و وبدي ضايع شده و تميز از ميان برخاسته بود و همين امر موجب سلب اعتماد و اعتقاد مردم به شاه مي‌شد. امين‌الدوله مي‌نويسد:
«مستوفي الممالک مي‌گفت که از خير و صلاح پادشاه حرف زدن و اظهار رأي کردن خطاست. اگر شاه بگويد: مي‌خواهم خودم را از بام خانه بيندازم خواهم گفت که هر چه رأي همايون اقتضاء کرده، البته، صحيح است. سپهسالار مي‌گفت: هر روز که از عمرم مي‌رود و تجربه‌ي تازه حاصل مي‌کنم، مي‌بينم در وزارت ايران رأي صواب همان است که مستوفي الممالک دارد». (18)
با عزل سپهسالار، آقا ابراهيم امين السلطان، که پيشتر آبدار باشي شاه بود، بيش از پيش، تقربي به حضور شاه پيدا کرد. امين‌الدوله بر اين نکته تأکيد کرده است که ناصر‌الدين شاه «حساب نمي‌دانست» و «جهات انتفاع به شخص او مجهول بود». نويسنده‌ي خاطرات سياسي اين نکته را از باب عبرت آموزي نقل مي‌کند که در خزانه‌ي دولت مبالغي سکه‌ي کهنه با جاقلوي عثماني وجود داشت که در ميان «ساير مسکوکات طلاي دول به پاکي معروف و ممتاز است»، اما شاه دستور داد آن سکه‌ها را از خزانه بيرون آورند، به ضرابخانه ببرند و به تومان ايراني تبديل کنند. برخي از خواص خلوت به شاه معروض داشته بودند که دولت در اين معامله ضرر خواهد کرد، اما شاه پاسخ داده بود که «با امين‌السلطان حساب کرده ايم شش هزار اشرفي عدداً افزوده مي‌شود». امين‌الدوله مي‌نويسد:
«باجاقلوها يک جا به خانه‌ي امين‌السلطان رفت و عوض آن اشرافي ناسره و مغشوش از منافع پول مس که بي‌حساب سکه مي‌کردند، به شاه دادند». (19)
وانگهي، در محاسبات و جمع و خرج دولت، به اقتضاي بدگماني به مستوفيان و متصديان، به کسي اعتماد نمي‌کرد و مي‌خواست خود مطلع باشد و از آنجا که حساب نمي‌دانست، به گفته‌ي امين‌الدوله:
«به قلم خود حساب عوايد و صورت مصارف را مرقوم و تعيين باقي و فاضل مي‌فرمود و در عمل خزانه و مخارج کليه‌ي اختراعات مي‌کرد».
از اين تصرفات شاه در امر استيفاء آسيب‌ها به دستگاه مالي کشور مي‌رسيد و ضررها وارد مي‌شد، شاه ندانسته به ضرر خود سند مي‌داد، خرج بيهوده تصويب مي‌کرد و آنگاه که «کسي عيب حساب و اختلاف عمل و زيان دولت را توضيح مي‌نمود، به غرض شخص محمول مي‌افتاد». امين‌الدوله اين نکته‌ي دقيق را يادآوري کرده است که شاه مي‌خواست هيچ خرجي بدون تعيين محل آن برقرار نشود، اما اهل نظر متذکر شده بودند که «خوب است مخارج و مرسومات به محل باشد، نه موقوف به تعيين محل»، زيرا برخي از کارگزاران، بدون استحقاق، «از شاه دستخط مي‌گرفتند که از محل غايب مواجب ببرند». (20) با‌اي همه، امين‌الدوله، با خوشبيني، بر آن است که تا اين زمان هنوز در شاه قوه تميز از ميان برنخاسته بود و حسي از معايب کار ملک در او بيدار بود.
«هوش و فطانت شاه از کار نيفتاده [بود] معايب دستگاه حکمراني را احساس مي‌فرمود و وسايل اصلاح مي‌جست که دولت و مملکت را از خطر نکبت برهاند. دو چيز آرزو را در دل شاه ناروا مي‌گذاشت: اول، طرح‌هاي غلط خود شاه؛ دوم، بي‌علمي و نااهلي وزراء و کارگزاران که از مصلحت خود و وطن به کلي غافل بودند.» (21)
آن گاه، در دنباله‌ي همين مطلب مي‌نويسد:
«مي‌توان يقين کرد که شاه، اگر مردم درست و راست و خيرخواه در اطراف خود مي‌داشت و [آنان] حقايق را از شاه پنهان نمي‌داشتند و راه صلاح و صواب را عاري از اغراض شخصيه باز مي‌نمودند، کار دولت و سلطنت ايران به تباهي و آشفتگي نمي‌رفت». (22)
امين‌الدوله در جاي جاي خاطرات سياسي به نکته‌هاي بسياري درباره‌ي خلقيات ناصر‌الدين شاه اشاره کرده است که با اين خوش بيني او سازگار نيست. سطوت شاهي، پيوسته، در رويارويي با «تسلط نسوان» رنگ مي‌باخت و رشته‌اي که زنان حرمسرا بر گردن شاه افکنده بودند، استوارتر از آن بود که ناصر‌الدين شاه بتواند سر از چنبر مهر آنان بيرون کند. امين‌الدوله يادآور مي‌شود که از همان عنفوان جواني شاه خواب نوشين صبحگاهي را ترک نمي‌کرد، اما چون سفري و به ويژه سفر به خارج پيش مي‌آمد، شاه پيش از دميدن صبح از حرمسرا بيرون مي‌آمد و پيشتر از ديگران آماده مي‌شد و اين سحرخيزي را سببي جز آن نبود که او را تاب مقاومت در برابر زنان نبود. امين‌الدوله مي‌افزايد:
«اين پادشاه، که از عهد صبي به اجتماع زن‌هاي مختلف و متنوع شروع کرده و همه را نگاه داشته، موت و طلاق را به ندرت در اين جنجال راه بوده است، بايد دچار زحمت و دشواري بي‌شمار باشد». (23)
با مرگ جيران تجريشي، که پيشتر به علاقه‌ي شاه به او اشاره کرديم، شاه به کنيزي به نام زبيده خانم گروسي علاقه مند شد که به گفته‌ي امين‌الدوله «در مکر و حيله... دروغ جادويي و دستان خدعه و چاپلوسي نادره زمان و مادر شيطان بود»، اما همين مادر شيطان در اندرون به مرتبه‌اي دست يافت که ابراهيم آقا امين‌السلطان در آبدارخانه به آن مقام رسيده بود و «اين دو آفت شبانروزي، روز و شب شاه را از تکاليف سلطنتي غافل» مي‌داشتند. زماني، شاه به گربه‌هاي زبيده خانم مشغول بود و چون «عشق گربه سرد شد»، دل شاه در کمند عشق مليجک، برادر زاده‌ي زبيده خانم، گرفتار شد که «جوهر کثافت و چکيده‌ي چرک و عفونت» و کودکي «مکروه و مُهوّع» بود. (24) از سويي، شاه، به سبب «لجاج فطري و کراهتي که از نصيحت و موعظه داشت»، به رغم «اعتراض خواتين» بيشتر اوقات خود را صرف برادرزاده‌ي زبيده خانم مي کرد و، از سوي ديگر، به گفته‌ي امين‌الدوله درباره‌ي دگرگوني‌هاي رفتار شاه در اين زمان، «ميل و هوس شاه به تن آسايي و لذات بدن بيشتر و از تحمل زحمت و تأمل در کارها طفره‌ي او غالب و به تجديد فراش از طبقه‌ي ادني و اوباش راغب شد». (25)
به تدريج، با بسط دستگاه قهوه خانه‌ي اندرون زير نظر زبيده خانم، «ميدان کامجويي و هوسناکي پادشاه» نيز وسعتي بي‌سابقه مي‌يافت و «بر همه‌ي چاکران دربار و امناي حضرت فرض بود که جز به ميل و اراده‌ي شاه سخن نگويند، جز اغفال شاه از خطرات و پوشيدن مفاسد مملکت چيزي به خاطر نگذرانند». (26)
امين‌الدوله در گزارشي از سفر دوم ناصر‌الدين شاه به خراسان و مقايسه‌ي آن با سفر نخست به «تنزّل بيّن و پستي آشکاري» که در دستگاه حکومتي ايران ظاهر شده بود، اشاره‌هاي جالب توجهي آورده است. در فاصله‌ي اين دو سفر به خراسان، کسي از «اکابر و اعيان» باقي نمانده بود و در پيرامون شاه جز «جواناني بي‌علم و ادب» ديده نمي‌شد؛ بر اثر بي‌توجهي شاه، «بي انتظامي معنوي و فقدان حقوق و احترامات [چنان] به همه جا شايع و مستولي» شده بود که ژنرال دولت روس، که در اردوي شاه حضور داشت، درباره‌ي القاب و نشان‌هايي که به جوانان داده شده، گفته بود:
«براي دولت ايران، آنچه در همسايگي اطلاع داريم، موقع مشکل و امر مهمي پيش نيامده بود که اين جوانان هنرمند به اين همه امتياز نايل آيند، مگر در شکارگاه پادشاهي صداي تفنگ شنيده با طير و وحش جنگي کرده باشند».(27)
با وخيم‌تر شدن اوضاع، امين‌الدوله که، چنان که در خاطرات سياسي مي‌گويد: «به کارهاي تازه و تأسي به قواعد فرنگستان شور و شوقي داشت» (28) و به سبب انتقاد از نابساماني‌هاي کشور و علاقه به اصلاح طلبي به جمهوري خواهي و مخالفت با اساس «سلطنت مستقله» متهم بود، (29) اصلاحاتي را آغاز کرد که عاقبت ميموني نداشت و آنجا که «بخت مملکت در خواب و مقدرات ايران مقتضي هلاک و خراب» بود، علي اصغر خان، امين‌السلطان دوم، فرزند آبدارباشي سابق شاه، به وزرات عُظما منصوب شد. گروه‌هايي «از گرگان گرسنه‌ي دربار تهران» بر وي گرد آمدند و با پرداختن پيشکش‌هايي به حکومت ولايات منصوب مي‌شدند. امين‌الدوله درباره‌ي رسم مزايده‌ي حکومت ولايات و پيامدهاي آن به درستي مي‌نويسد:
«حاکمي که با پيشکش به خر خود سوار مي‌شود و اميد بقا و دوام ندارد، در اولين فرصت بار خود را مي‌بندد و چون پيشکش داده است، از ظلم و جور او نمي‌توان بازخواست کرد».(30)
شاه روزها بيشتر اوقات خود را صرف مليجک مي‌کرد، در حالي که کار امين‌السلطان که با جواني نوخاسته از خواجه سرايان حرمسراي شاهي الفتي پيدا کرده بود، «از نظر بازي به دست درازي کشيد». وزير اعظم، شب‌ها تا سحر بيدار بود و «هنگام بيداري اهل تقوا به خواب مي‌رفت»، به صحبت مردمان سفله و مسخره خوگر شده بود و بر اثر استعمال معجون‌هاي نشئه‌آور و چاي و قليان از پذيرفتن ارباب حاجت و پژوهش در کارها بازمانده بود و کسي را با او مجال سخن گفتن نبود. (31)
«وزير اعظم صلاي عام داده، پرده‌ي هيبت پادشاهي را تا دامن دريده بود. از بام تا شام، هر طبقه و صنف در ضلعي از باغ و عمارت سلطنتي، که مجاور آبدارخانه بود، مجتمع بودند. بزرگان و محترمين با سفله و رَعاع الناس مخلوط و در حواشي باغچه‌ها پراکنده، امين‌السلطان در ورود به باغ در يک نقطه قرار مي‌گرفت که ازدحام حضار او را رنجه نکند. در حرکت و گردش به ملاطفت يا پرخاش کار هر کس را مي‌ساخت. فرمان‌ها، برات‌ها، احکام، تلگراف‌ها، در دست هر که بود، به سهولت، نخوانده و نديده به مُهر مي‌رسيد». (32)
افزون بر اين، خودپسندي و شهرت طلبي امين‌السلطان، «متاع کاسد شعر و صناعت فاسد مدحت سرايي» را که به ويژه با مرگ فتح علي شاه رونق خود را از دست داده بود، بار ديگر، رواج داد. امين‌الدوله مي‌نويسد که صله‌ي شاعران «به عشرات و مآت بالغ شد»، (33) اما مقارن با آمدن سيد جمال‌الدين اسد آبادي به ايران، برخي روزنامه‌هاي خارجي و نشريه‌هاي ايراني، مانند اختر که در استانبول منتشر مي‌شد:
«حقايق احوال ايران و ايرانيان را به فضاحت و رکاکتي هر چه تمام‌تر روي دايره ريختند». (34)
و «اوضاع ايران را به قبيح‌ترين وجهي» مورد انتقاد قرار دادند. (35) در چنين اوضاع وخيمي، علاقه به مليجک، بيش از پيش، چشم شاه را کور کرده بود و او، تا جايي که ممکن بود، «نمي‌خواست حقايق احوال کشور را بداند»، (36) بدين سان، شاه، با شدت گرفتن انتقادهاي روزنامه‌هاي خارجي از اوضاع ايران، «از معاملات و معلومات فرنگستان» بيشتر نفور مي‌شد و به گفته‌ي امين‌الدوله:
«بارها در خلوات به زبان مي‌راند که نوکرهاي من و مردم اين مملکت بايد جز از ايران و عوالم خودشان خبر نداشته باشند. و بالمثل اگر اسم پاريس يا بروکسل نزد آنها برده شود، ندانند اين دو خوردني هستند يا پوشيدني». (37)
دستگاه وزير اعظم نيز به اين بي‌خبري مردم دامن مي‌زد: از رونق بازار شعر و شاعري که بگذريم، آفت ديگري که در اين دوره گريبان مردم را گرفت، توجه به جادوگري و رمالي بود که امين‌السلطان «از نو بازار آن را آذين بست». امين‌الدوله مي‌نويسد که در زمان ميرزا حسين خان سپهسالار دکان درويشان و رمالان رونق يافت، اما «گاهي دختران بي‌خريدار و زن‌هاي هوودار، عشاق بي‌پول و خدّآم احمق» به آنان مراجعه مي‌کردند، ولي امين‌السلطان «بر اين نيرجات وقعي گذاشت» و نايب السلطانه نيز که جانشين سپهسالار شده بود، در احياي رسوم رمّالي و جادوگري از هيچ کوشش فروگذار نمي‌کرد. «در هرج و مرج و دستگاه بي‌حساب، به هر کس سختي رو» مي‌کرد و وسيله‌ي اصلاح نمي‌ديد، «به دامن مُشَعبِدين بي‌دين دست» مي‌زد، به ويژه اينکه شايع شده بود که زبيده خانم با خوراندن «آب جادو به شاه و طلسمات» توانسته است در نزد شاه مقامي يابد و «عشق شاه با او و برادر زاده‌ي متعفن» او را سبب سازي جز طلسمات نيست. (38) در اين ميان، زبيده خانم را چشم دردي عارض شد و شاه دچار چنان تأثري شد که به گفته‌ي امين‌الدوله «گويا چراغ دولت بي‌نور و اجاق سلطنت کور شده است». نخست، براي معالجه‌ي زبيده خانم، دست به دامن «جراح و کحّال و رمّال» شدند و آنان نيز «باعث درد چشم را گزند چشم بد تشخيص» دادند، اما زمان از دست رفت و يک چشم او کور شد تا اينکه پزشکان خارجي را خبر کردند و از آنجا که، به گفته‌ي امين‌الدوله، «اطباي فرنگي مانند ايرانيان دروغ مصلحت آميز نمي‌دانند، راست فتنه انگيز را به حضرت شاه باز گفتند» که چشم‌هاي زبيده خانم آب سبز آورده و قابل معالجه نيست. شگفت اينکه شاه - که چنان که امين‌الدوله به تکرار گفته است، «به مردم ساده لوح و بي‌سواد اعتماد داشت» - فرنگي‌ها را بي‌علم شمرد»، «مطببين متملق خر ايراني» مدتي با گرفتن انعام و خلعت شاه را اميدوار کردند تا عجز آنان نيز آشکار شد و دست به دامن کحالي از اهالي زنجان شدند و به تهران آوردند، اما چشم ديگر زبيده خانم نيز کور شد.(39) در حالي که شاه در بند درمان چشم زبيده خانم بود، اوضاع مالي کشور وخيم‌تر مي‌شد، اما شاه و اطرافيان که از «فنون تجارت و علوم ثروت» اطلاعي نداشتند، دست حاجي محمد حسن امين الضرب را - که امين‌الدوله او را «خائن الضرب» مي‌نامد - باز گذاشتند که «علاوه بر آنچه از پول مس و کسر اوزان انتفاع داشت، از آوردن نقره‌ي کم بها و ساختن دو قراني مختلف الاوزان مغشوق العيار سود سرشار» ببرد. (40)
در 1306 شاه، به رغم وخامت اوضاع کشور، براي سومين بار، عازم فرنگستان شد و اين بار، به گفته‌ي امين‌الدوله، شاه بي‌پرده گفته بود که در اين سفر هدفي جز سياحت ندارد و «ديگر، في الحقيقه، به هوس اصلاحات و تنظيمات يا فريب و سرگرمي مردم نبود»، اما پس از بازگشت از سفر به امين‌الدوله دستور داد تا اعضا و ارکان شوراي دولتي را به حضور شاه ببرد. شاه خطاب به اعضاي شوراي دولتي، بار ديگر، درباره‌ي ضرورت وضع قانون سخن گفت و يادآور شد که در جريان دومين سفر به حومه‌ي شهر ورشو و بازديد از کارخانه‌اي از حاکم آنجا پرسيده بود که چند سال پيشتر در آن ناحيه هيچ کارخانه‌اي وجود نداشت. ژنرال حاکم ورشو در پاسخ شاه سخني گفته بود که به اعتراف شاه «به من خيلي سنگين و ناگوار آمد و مثل فحش و دشنام در من اثر کرد». امين‌الدوله آن پاسخ را به نقل از ناصر‌الدين شاه چنين مي‌آورد: «ترقيات و آبادي‌ها لازمه‌ي امنيت ملک است؛ و در سايه‌ي قانون، وجود و ظهور اين چيزها لازم و طبيعي است». آنگاه، شاه، به دنبال نقل سخن حاکم ورشو، مي‌افزايد:
«چه داعي شده است که ايران به عدم امنيت و بي‌قانوني مشهور آفاق شود و از اين نقص و ننگ در پيش بيگانه و خوش سرافکنده و شرمگين باشيم. فريضه ذمت شماست که در قواعد و قوانين هر دولت و مملکت غور فحص کنيد و آنچه ملايم طبع و موافق مزاج اين مملکت مي‌بينيد، بنويسيد و به اجراي آن متفق الکلمه و مجتمع الهمّه باشيد، پيشتر هم به وزاري سابقين گفته بودم؛ محض طفره و بهانه جويي گفتند با وجود شرع اسلام به قانون چه حاجت است، در صورتي که قانون دولت به امور مذهب ربط و شباهت ندارد». (41)
عيب شاه را جمله گفته‌ايم، اما اين هنر او را نيز نمي‌توان ناديده گرفت که وسوسه‌ي اصلاحات ناصر‌الدين را آسوده نمي‌گذاشت. در واقع، روان‌شناسي شاه پيچيده‌تر از آن بود که موافقان و بيشتر از آن مخالفان او توضيح داده‌اند. عباس ميرزا ملک آرا، برادر کهتر شاه، که در آن نشست‌ها شرکت داشت، در خاطرات خود، در گزارشي از همين جلسات، به سخني که ناصر‌الدين شاه از حاکم ورشو نقل کرده بود، اشاره مي‌کند؛ او مي‌نويسد که شاه گفته بود:
«در اين سفر آنچه ملاحظه کرديم تمام نظم و ترقي اروپا به جهت اين است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده‌ايم که در ايران قانوني ايجاد نموده، از روي قانون رفتار نماييم. شما بنشينيد و قانوني بنويسيد».
آنگاه، ملک آرا مي‌افزايد:
«هيچ يک از ماها که چيزي مي‌فهميديم، نتوانستيم عرض کنيم که بند اول قانون سلب امتياز و خودسري از شخص همايون است و شما هرگز تمکين نخواهيد فرمود. لاعلاج، همه، بلي بلي گفتيم». (42)
عباس ميرزا ملک آرا از مدعيان سلطنت بود و برخي از داوري‌هاي او خالي از شائبه‌ي عصبيت نيست. اين ارزيابي ملک آرا، به رغم درست بودن آن، سخني سياسي و، بنابراين، سطحي است، زيرا تدوين قانون و اجراي آن امري پيچيده‌تر از صرف محدود کردن قدرت شاه در ايران بود. ملک آرا نيز مانند بسياري از هواداران اصلاحات در ايران، از مخالفان سياسي ناصر‌الدين شاه بود، اما او دريافت روشني از رابطه‌ي نيروها در نظامي که شاه تنها يکي عاملان آن بود، نداشت. گفتيم که امين‌الدوله بر آن بود که «شرع شريف اسلام ما را از قانون بي‌نياز مي‌کند»، اما اين اشاره‌ي او در دنباله‌ي همان مطلب شايان تأمل است که آنگاه که «مقدمات قانون نگاشته شد» و «فصول و ابوابي از مباني و اصول» آن به شاه تقديم شد، امين السلطان، «به توهّم ضعف قوا و فتور استقلال و استيلاي خويش صد جادويي پيش کشيد» و مانع امضاي آن اوراق شد. (43) وانگهي، امين‌الدوله، در ادامه‌ي داستان کور شدن زبيده خانم نيز به نکته‌ي ظريفي اشاره کرده است که اجمال آن را مي‌آوريم. زبيده خانم را نخست براي معالجه به وين گسيل داشتند، اما چنان که پزشکان فرنگي در تهران گفته بودند، درماني پيدا نشد. او، در بازگشت، خواست «به ارض اقدس و مشهد مقدس رضوي رود و از توسل به آن آستان درد خود را درمان کند»، اما «کور و پشيمان به تهران عود نمود». (44) امين‌الدوله، به طنز، مي‌نويسد که مردمان بسياري به استقبال او رفتند تا «از غبار موکب اين کور، کَحل البصر» بسازند. او مي‌گويد:
«شنيدم يکي از اعيان دربار روز ورود [او]... به استقبال رفت. همين که کالسکه‌ي کور از دور نمودار شد، در کنار جاده از اسب فرود آمد و چندين بار رکوع و سجود آورد. رفيق او سر به گوشش برد که اي احمق، اگر اين زن چشم مي‌داشت، در اين گرد و دولاغ نمي‌توانست سجدات تو را ببيند، در کوري، به طريق اولي، به خرجش نمي‌رود. چه داعي است که بيهوده چنين ذلت نفس و نکبت به خود مي‌پسندي؟ گفته بود: اگر نکنم چه کنم؟ خودش نديد، خداش مي‌بيند!»(45)
ناصر‌الدين شاه، در سفر سوم به فرنگ، در مونيخ، با سيد جمال‌الدين ديدار کرد و از او براي مسافرت به ايران دعوت به عمل آورد. مقارن کوري زبيده خانم، سيد نيز که در تهران به سر مي‌برد، خانه‌ي همان امين الضرب را به پايگاهي براي تبليغات تبديل کرده بود و با نفوذ کلامي که داشت مردم را براي گرفتن حقوق خود دعوت و تحريک مي‌کرد. امين‌الدوله، که نسبت به سيد نظر خوبي نداشت و معلومات او را «محدود به قوت حافظه و لافظه» مي‌دانست که «از افواه رجال و اوراق روزنامه ذخيره خاطر کرده بود»، (46) در اشاره‌اي به اينکه تنها شاه مانع تدوين قانون و اصلاحات نبود، در دنباله‌ي گزارش هيئت استقبال کنندگان از زبيده خانم، به درستي، مي‌نويسد: «سيد جمال‌الدين با اين مايه از مردم مي‌خواست عزت وطن و حيثيت قوم و شرافت ناموس و معني حقوق ترويج کند!» و در اشاره‌اي به پيامدهاي تبليغات سيد در تهران مي‌افزايد که «اما در همين شوره زار تخم هنگامه پراکند تا کي سبز شود و ثمر دهد!» (47) امين‌الدوله به فراست دريافته بود که با آن مايه از مردم، ترويج معناي حقوق ممکن نخواهد شد، اما اين شوره زار مستعد تخم هنگامه بود. قانون خواهي سيد، از بنياد، سياسي بود و ادعاهاي سياسي او، لاجرم، تنها مي‌توانست شوره زاري را براي تخم هنگامه آماده کند، تخمي که با ترور ناصر‌الدين شاه به دست يکي از مريدان سيد بارور شد.
اگرچه ناصر‌الدين شاه در دوره‌هايي در انديشه‌ي اصلاحات فرو مي‌رفت، اما ضعف‌هاي اخلاقي او، و اينکه به هر حال نمي‌توانست حتي در برابر زنان حرمسرا مقاومتي از خود نشان دهد، رؤياي اصلاحات را به کابوس نابساماني‌ها تبديل مي‌کرد. امين‌الدوله مي‌نويسد:
«غفلت شاه... که اوقات خود را به لذات جسماني مشغول مي‌خواست، ميدان وسيع و بي‌مانع به حوادث و انقلابات مي‌داد». (48)
به دنبال فتنه‌جويي‌ها و مخالف‌خواني‌هاي سيد جمال‌الدين اسدآبادي او را به عتبات تبعيد کردند و آنگاه که «کار يک درجه بالا گرفت»، و آوازه‌ي انحصار تنباکو به گوش مردم رسيد، برخي از واعظان نيز بر بالاي منبرها دهان «به ذم و قدح دولت و دولتيان گشودند». نخست، سيد علي اکبر فال اسيري بود که «فضاحت آغازيد» و در «شيراز شيرازه‌ي احترام دولت و سلطنت را گسيخت و آبروي حکومت را ريخت». مأمورين حاکم شيراز او را گرفتند، «دست و دهانش بستند و به قاطري سوار کرده، به سمت بوشهر بردند». او را به بصره - که سيد نيز آنجا بود - تبعيد کردند و بدين سان، به گفته‌ي امين‌الدوله، «سوته دلان گرد هم آمدند». (49) سيد نامه‌اي به حاج ميرزا حسن شيرازي نوشت و خود را نيز از راه دريا به فرنگستان رساند و به ملکم خان، که انتشار روزنامه‌ي قانون را آغاز کرده بود، پيوست و «مفاسدي را که در کانون دِماغ مي‌پخت، به دايره ريخت». مقدمات نمو تخم هنگامه فراهم آمده بود و «اهتمام امين‌السلطان در پريشاني دولت و مملکت» نيز بيش از پيش بر آتش ناخرسندي مردم دامن مي‌زد و با سستي که در ارکان دولت افتاده بود، آن آتش پنهان نمي‌ماند. امين السلطان، به دنبال بازگشت از سفر فرنگ، انواع فسق و فجور را علني کرده، همه شب، بساط طرب و لعب، در باغ خود گسترده بود و «نشاط مي و ناله‌ي چنگ، ذوق رقص و شور عشق» فرصتي باقي نمي‌گذاشت که به شغل ديگري بپردازد. امين‌الدوله، در بيان سوء مديريت‌هاي امين السلطان، مي‌نويسد:
«احکام ناسخ و منسوخ، اوامر بي‌رويّه، لطف بي‌هنگام، قهر بي‌سبب حکام را از آنچه بودند، بي‌اعتناتر کرد و در معاملات خود يک باره بي‌پروا شدند. متظلمين از هر سمت به تهران مي‌آمدند؛ مجاور ابدي بودند. ارباب حاجات را جز مناجات راهي نماند. امور عاديه همان قدر فيصل مي‌يافت که وزراء و مباشرين دواير دولت مي‌نوشتند و بي‌ملاحظه به مهر وزير اعظم مي‌رسيد، يا فرمايشي از شاه صادر مي‌شد و اجراي آن ناگزير بود. مردم کوته بين هنوز در اشتباه بودند و آن قدر تظلم و انتظام را که در امور باقي مي‌ديدند، به کفالت امين‌السلطان نسبت مي‌کردند، اما در پيش صاحب نظران پيدا بود که اثر شخص ناصر‌الدين شاه و آن قدر پرسش و کوششي که در کار داشت و توجهي که از افراد نوکر سلب و قطع نمي‌نمود، چرخ سلطنت را از گردش نينداخته، در امور جمهور حرکت مذبوح باقي گذاشته است». (50)
امين‌الدوله، به درستي، اين نکته‌ي ظريف را در روان‌شناسي ناصر‌الدين شاه برجسته کرده است که شاه، به رغم «قوت رأي و استبداد» و علاقه و ميلي که به فرمانروايي و «اجراي خيالات خود» داشت، در مواقعي تن آساني و سهل انگاري پيشه مي‌کرد. شاه، پس از سومين سفر به فرنگستان، به ويژه به دنبال رسوايي واگذاري امتياز به بيگانگان، در واپسين سال‌هاي فرمانروايي، به «عيش شبانروزي» خوگر شده و به جاي تدبير امور «به تعهدات بي‌اسلوب و مواعيد غُرقوب» وزير اعظم بسنده کرده بود. در اين زمان، ميرزا رضاي کرماني، مريد سرسپرده‌ي سيد جمال الدين، از زندان آزاد شده و به تهران بازگشته بود. امين‌الدوله، در وصف مريد سيد و اينکه او جز زنجيرهاي خود چيزي براي از دست دادن نداشت، در نهايت ظرافت نوشته است که ميرزا رضا با آزاد شدن از زندان به سرگذشت زمان غياب پي برد و اين امر او را از آزادي بيزار کرد: «زن رفته، طفل مرده، وظيفه را ديگري برده، خانه خراب، اندوخته برانداخته، حاصل عمر هباء شده». بسياري از آشنايان ميرزا رضا، به ملاحظه‌ي اوضاع و احوال، از او کناره گرفته بودند، اما تنها همان حاج محمد حسن امين الضرب، به سابقه‌ي معرفتي که باسيد جمال‌الدين داشت، ميرزا نرضا را از خود راضي و معاش او را عايد مي‌داشت». (51)
با گذشت زمان، بحران ژرفاي بيشتري پيدا مي‌کرد، در حالي که، به گفته‌ي امين‌الدوله، مردم ايران در خواب سنگيني فرو رفته بودند و «مظاهر عجيب و نقش‌هاي مهيب» مي‌ديدند، «نفس ايران تنگ و بدن مملکت» رنجور و عرق اضطراب بر آن جاري بود. «از بدن‌هاي نيم جان آوازهاي هولناک برمي‌خاست، بي‌آنکه در اجساد حرکتي ديده شود»؛ بي‌اعتنايي وزير اعظم به درجه‌اي رسيده بود که حتي «به صاحب کار»، که همان شاه باشد، اعتنايي نمي‌کرد، اما در اين ميان، کاسه‌ي صبر شاه، به رغم «بردباري و وادادگي» او، لبريز شد و، بار ديگر، تصميم گرفت «تعديلي در کار و اصلاحي در کار دربار دهد». شاه از امين‌السلطان درباره‌ي نابساماني‌ها و سوء تدبيرها بازخواست، اما او چندان امان نداد که سخن شاه تمام شود، برآشفت و بي‌ادبانه گفت: «از آنکه مسئول امور دولت است، بپرسيد. من چه کاره‌ام؟ وکيل حکام و دخيل دفتر و حساب نيستم!» (52) شاه تصميم گرفته بود امين‌السلطان را از مقام وزارت عظما عزل کند، اما مداخله‌ي وزير مختار روس در تهران که توسط ميرزا محمود خان علاء‌الملک، وزير مختار ايران در روسيه، که وانمود مي‌کرد: «اگر ذره‌اي از استقلال و اقتدار امين‌السلطان بکاهد، بناي صفا و بنيان موالات ايران و روس خلل مي‌يابد» شاه را از تصميم خود منصرف کرد. (53)
ناصر‌الدين شاه براي اينکه بتواند مسئوليت همه‌ي امور کشور را بر دوش امين‌السلطان بگذارد و او را از پرداختن به کارهاي خود بازدارد، وزير اعظم را به مقام صدارت عظما ارتقا داد.
امين‌الدوله در توضيح اين شگردي که شاه به کار بست، مي‌نويسد: «در مزاج ايرانيان تغيير اسمي و صوري تأثير دارد و شاه به اين نکته آگاه بود». وي آنگاه مي‌افزايد:
«انتظار و اميد مردم به اصلاح امور و احقاق حقوق در همين تبديل لفظ تازه شد و يقين کردند احکام و اوراقي که به مهر صدارت عظما صادر مي‌شود، نفوذ دارد و ناسخ ندارد. امين‌السلطان هم چند روزي با روي گشاده و ادب و مهرباني مردم را پذيرفت و به هر کسي وعده‌ي مساعدت داد. تواضع و خضوع او مردمي را که به او تمکين نداشتند و او را لايق اطاعت نمي‌دانستند، جلب کرد. شاه هم مي‌خواست باور کند که کار درست، و تدبير نافعي کرده است؛ از صدر اعظم تعديل جمع و خرج و ترتيب وزارتخانه‌ها و اصلاحات کليه مي‌طلبيد». (54)
ديري نپاييد که شاه و مردم به اين نکته پي بردند که لباس صدارت عظما موجب قلب ماهيت امين‌السلطان نخواهد شد؛ يعني که «اسم بر رسم غالب نمي‌آيد» و همين عدم امکان تغيير اساسي در طبيعت تدبير امور و اوضاع دربار، بيش از پيش، مايه‌ي يأس شاه و بي‌اعتنايي او به عاقبت امور مي‌شد، اما اين يأس شاه داعيه‌اي براي خوش باشي‌هاي بيشتر شد.
«از خلوتيان معدودي محارم انتخاب شد؛ به خواستگاري دوشيزگان شهري اکتفا نکردند... از زنان بدکار هم... روزهاي جمعه به مجمع شاه مي‌بردند».
امين‌الدوله مي‌افزايد: «نيمي از هفته به ياد مجلس گذشته مي‌گذشت؛ نيم ديگر به ترتيب عيش و نوش جمعه، که در پيش است، صرف مي‌شد».(55)
بي‌خبري شاه از اوضاع و بي‌اعتنايي او به امور تنها به سياست و اقتصاد کشور منحصر نبود. در نظر بسياري از شاهان خودکامه‌ي ايران، کشور به حرمسراي شاه محدود مي‌شد؛ ناصر‌الدين شاه، در واپسين دهه‌ي فرمانروايي، حتي از اوضاع جاري حرمسراي خود غفلت داشت تا جايي که صدر اعظم با يکي از خاتون‌هاي حرمسرا سر و سري پيدا کرد و اگر چه شاه از اين ماجرا خبر داشت، «مصلحت وقت و صيانت عِرض اقتضاي سکوت کرد». (56) وانگهي، نابساماني اوضاع، که از عمده‌ترين پيامدهاي بي‌خبري و بي‌اعتنايي شاه به امور کشور و اخلال‌هاي امين‌السلطان بود، به تهران منحصر نمي‌شد؛ احوال ولايات نيز مناسب نبود و به مقياسي که با ضعف حکومت مرکزي از قدرت حکام کاسته مي‌شد، برخي از شريعتمداران، و حتي برخي از طلّاب، قدرت مي‌يافتند و در امور دخالت مي‌کردند. در مناطق ايل نشين نيز بر نفوذ خان‌ها افزوده مي‌شد و «به آساني، در جواب اظهارات بي‌حقيقت خود از صدارت عظما جواب‌هاي صريح به دست مي‌آوردند». (57) اوضاع خزانه‌ي دولتي را نيز مي‌شد از وضع عمومي کشور قياس گرفت؛ حکام ولايات مطالبات دولتي را نمي‌پرداختند و «اقساط قرض دخانيات و فائز مطالبات بانک نيز سربار بود»، (58) در حالي که پول سياهي که به «تدبير شيطاني حاجي محمد حسن» امين الضرب رواج يافته بود، آشوبي در نظام پولي کشور ايجاد کرده بود.
«بيچاره تجار و کسبه... که روز پيش... بيست و پنج و سي عدد شاهي و صد ديناري مسين گرفته بودند، روز ديگر، از تنزل آن ثلث و نصف ضرر داشتند». (59)
وخامت اوضاع به درجه‌اي رسيده بود که سفارتخانه‌هاي کشورهاي بيگانه به پناهگاهي براي فرار از اجحاف حقوق ايرانيان تبديل مي‌شد و، از سوي ديگر، روز به روز، بر شمار مهاجراني که بوي بهبود از اوضاع کشور نمي‌شنيدند، افزوده مي‌شد. امين‌الدوله مي‌نويسد:
«مختصر اينکه روز ايران از اين گونه سياه و حال ايرانيان تباه شد. بي‌فرصتي صدر اعظم و نبودن هيچ دستگاه براي شنيدن و رسيدن عرض متظلمين راه التجاء به سفارتخانه‌هاي روس و انگليس را باز کرد. [در] اين رسوايي، کار متظلمين از دو صورت بيرون نبود: يا نوميد شوند و وطن و حقوق خود گذاشته، به عراق عرب يا طرف قفقاز مهاجرت نمايند، يا در غربت تهران به نامرادي جان بدهند». (60)
در روزگار بي‌خبري کارگزاران و بيچارگي مردم بود که سرسپرده‌ي سيد جمال‌الدين اسدآبادي، ميرزا رضاي کرماني، با گرد آوردن اندک مايه‌اي به انبوه مهاجران استانبول پيوست و عجب اينکه «شاه و صدر اعظم هم به او انعامي کرده بودند». (61) امين‌الدوله، چنان که پيشتر نيز ديديم، در خاطرات خود اشاره‌هاي ظريفي به نکته‌هايي از روان‌شناسي ناصر‌الدين شاه آورده و به ويژه، در شرايطي که با روي کار آمدن امين‌السلطان اوضاع بدتر مي‌شد، بر پيامدهاي عشق‌هاي پيري شاه در وخيم‌تر شدن اوضاع ايران تکيه کرده است. واپسين دهه‌ي فرمانروايي ناصر‌الدين شاه دوره‌ي طولاني احتضار ايران بود و امين‌الدوله نيز آن ماجراهاي عاشقانه را از باب توضيح اين نکته آورده که خواننده بداند که «مراد، پيدا شدن اسباب نامرادي امّت و شناختن باعث بدبختي ايران است». (62) نکته‌ي اصلي خاطرات امين‌الدوله اين است که عنان کارها يک سره از دست شاه خارج شده بود؛ شاه اسير عشق زنان بازاري و مشغول به عزيز‌السلطان بود، در حالي که کوس رسوايي او بر سر هر کوي و برزني زده شده بود تا جايي که به گفته‌ي امين‌الدوله «مردم سوقه و بازاري و رعاع الناس نام پادشاه را به زشتي ياد مي‌کردند» و هر کس از کارگزاران دولتي نيز که «تکيه به جايي داشت، از هيچ گونه شرارت و تعدي به حقوق بندگان خدا باز نمي‌ايستاد». ناصر‌الدين شاه «تألمات روحاني را به تعلقات خاطر و عيش و عشق مرهم» مي‌نهاد و، بدين سان، خاطر را از رنگ تعلق آزاد مي‌داشت. امين‌الدوله «نصّ حديث و عين عبارتي» را - «بلاتحريف و عبرتاً لِلقرّاء» - روايت مي‌کند که از دهان مبارک شاه خطاب به عزيز‌السلطان، که براي يکي از بستگان خود انعامي التماس کرده و براتي براي توشيح ملوکانه عرضه بود، خارج شده بود. شاه مي‌گويد:
«عزيز جان!... خودت مي‌داني پول نمي‌دهند و الّا من از تو هيچ مضايقه ندارم؛ برات را بده صحّه بگذارم و ببين که آخر براي صاحبش مايه‌ي سرگرداني مي‌شود».(63)
در تزلزل ارکان دولت و مراتب بي‌خبري شاه همين بس که دستگاه همين عزيز‌السلطان و «عمله و تبعه‌ي او» نه تنها شب‌ها پشت کوچه‌ي مسجد سپهسالار راه را بر مردم مي‌بستند و «هيچ زن و طفل غير مُلتَحي» سالم نمي‌گذشت، بلکه در روز روشن نيز جز به احتياط رفت و آمد ممکن نمي‌شد. وانگهي، کساني که با دفتر امين‌السلطان نسبتي داشتند و بستگان او مانند کارگزاران گمرک، قاطرخانه، شترخانه و غيره «در شرارت و هرزگي و تعرض به حقوق و ناموس از يکديگر کم نمي‌آمدند»، «چنان که در سمت جنوبي تهران و سر قبر آقا مردمي که خانه و مسکن داشتند، اگر بازگشت آنها به خانه‌ي خودشان دير مي‌شد، يا به ضرورتي از خانه بيرون مي‌آمدند، از تعرض قاطرچيان ايمن نبودند؛ بي‌خوف و تشويش روندگان را برهنه مي‌کردند و عِرض‌ها عرضه‌ي تعرض بود». (64)
امين‌الدوله از باب توضيح مي‌افزايد که هر شکايتي غرضي و هر اعتراضي توطئه‌اي عليه امنيت کشور و شخص شاه تلقي مي‌شد.
«کارگزاران حکومت تهران نمي‌توانستند به زبان بياورند و در مقام منع برآيند، چرا که رفتار آنها را در حضور شاه به اغراض شخصيه وا مي‌نمودند. مظلوه هم پناه و راه دادخواه نمي‌ديد، به هر جا رو مي‌کرد، جواب يأس مي‌شنيد». (65)
ديري نکشيد که ميرزا رضاي کرماني، به دنبال ديداري با سيد جمال‌الدين اسدآبادي، در استانبول، به تهران بازگشت و در نخستين روزهاي جشن‌هاي پنجاهمين سال بر تخت نشستن ناصرالدين شاه او را به قتل آورد.
نيم سده سلطنت ناصر‌الدين شاه، به رغم کوشش‌هايي که براي انجام اصلاحات در ايران صورت گرفت، دوره‌ي طولاني شکست‌هاي پي در پي اصلاحات بود. امين‌الدوله که عصر ناصري را دهه‌هايي، کمابيش، آرام و «فتنه در داخل و خارج به خواب» ارزيابي مي‌کند، شاه را به واسطه‌ي سبب سوزي‌هاي پي در پي او مورد سرزنش قرار داده است. او، به درستي، مي‌نويسد که به رغم هدف‌هاي شوم دشمنان، زمينه براي «ترقيات و اصلاحات کلي و نيکنامي و سعادت تاريخي» آماده بود و ناصر‌الدين شاه مي‌توانست «آثار خجسته‌اي از خود به يادگار بگذارد، اما نه تنها «يادگار شايسته»‌اي از او باقي نماند، بلکه شاه با تصرف و تفنن شخصي «آنچه قوت وقت و اقتضاي عصر به زور طبيعت داخل مي‌کرد... از معني و حقيقت خود بيرون برده، رنگ و روي ديگر» مي‌داد «تا همه به جالي فايده و سود به مملکت و رعيت زيان آورد و عوض انتفاع موجب حرمان خسران شد». (66)
اين نکته در واپسين عبارت‌هاي امين‌الدوله درباره‌ي ناصر‌الدين شاه داراي اهميت است که، به گفته‌ي او، نقش شاه در به بن بست راندن کشور، در عقيم گذاشتن کوشش‌ها براي اصلاحات، شکست آن و حتي فراهم آوردن اسباب قتل خود اساسي بود و، در واقع، «تقدير به دست قدرت خودِ ناصرالدين» شاه اسباب قتل او را فراهم کرد و او را «از تخت به تابوت» کشاند.
«رضا کرماني و جمال‌الدين افغاني و مايه‌ي ويراني، همه، به اهتمام خود شاه ساخته شد. ذلک تقدير العزيز العليم». (67)
به دنبال قتل ناصر‌الدين شاه، وليعهد او، مظفر‌الدين ميرزا، بر تخت سلطنت نشست و امين‌الدوله فرصتي يافت تا بار ديگر در تدبير امورات حکومتي شرکت کند. پس از پايان تصدي مهام آذربايجان و پيش از آنکه مظفر‌الدين شاه امين‌الدوله را به وزارت عُظما منصوب کند، او، روزي، به حضور شاه بار يافت و، به گفته‌ي خود او، «جوابي حکمت آميز» به پرسش‌هاي شاه که به اصلاحات اميدي نداشت، داد. امين‌الدوله با اظهار اين نکته که اگر شاه از اصلاح امور نااميد شود، به نفس خود و ديگران ستم روا داشته است، خطاب به او گفت:
«راست است، امروز، که به تخت و بخت موروث رسيديد، جز ويراني در ايران و خرابي در بنيان نمي‌بينيد و به هر سو انبوه خاشاک و توده‌ي خاک است و ديوارهاي ريخته، سقف و ستون پاشيده، ريشته‌هاي گسيخته هولناک به نظر مي‌آيد و در اين همه نه طرح نو ريختن مقدور است نه تعميرِ اساسِ کهنه ممکن، اما پادشاه بايد به دستياري عمله‌ي قوي و بنّاي ماهر، با ثبات قدم به عزم راسخ، به تسطيح و تنقيح فضا پردازد و با نظرِ تأمل در مصالح و آلات کهنه، که در ميان ويرانه مستور مانده است، بنگرد، آنها را از گرد و غبار بسترد و ذخيره نمايد و زمين را از بيهوده و ناسزا پاک کند، بر اصول معماري و مبناي هندسه طرح درست و صحيح ريزد، پايه‌ي محکم بگذارد، از آن مصالح و اسباب، که از بنيان خراب بيرون کشيده و انتخاب کرده است، به کار دارد، هرچه کسر و نقص آلات و اسباب است، به سليقه فراهم کند، از عمارت تازه‌ي خود کامياب و بختيار شود و به روز آينده يادگار بماند». (68)
اين سخنان مورد پسند شاه واقع شد؛ نخست، امين‌الدوله به رياست مجلس وزراء منصوب شد و از آن پس نيز، به تعبير خود امين‌الدوله، شاه او را «فريفت و از دم گرم به دام» انداخت، (69) اما نيروهاي مخالف اصلاحات بيش از آن بود که کاري از او ساخته باشد. امين‌الدوله خاطرات سياسي خود را در واپسين سال‌هاي عمر، سال‌هايي پيش از پيروزي جنبش مشروطه خواهي مردم با انديشه‌ي تجددخواهي گذشته بود، اما اين نکته جالب توجه است که جدال ميان آن «بساط کهنه» و «طرح نو» همچنان ادامه داشت. انديشه‌ي اصلاح طلبي امين‌الدوله، به گونه‌اي که از اين واپسين فقره‌اي که از نوشته‌ي او نقل کرديم، مي‌توان دريافت، در ادامه ديدگاه‌هايي تدوين شده است که تجددخواهان و اصلاح طلبان مطرح کرده بودند. امين‌الدوله نيز مانند ديگر تجددخواهان ايراني، از ميرزا ابوالقاسم قائم مقام تا ميرزا آقا خان کرماني، به اين نکته التفات پيدا کرده بود که جز خرابي و ويراني در بنيان ايران ديده نمي‌شود. بديهي است که در اين ويراني «ريشته‌هاي گسيخته هولناک» به نظر مي‌آيد، اما «بنّاي ماهر» بايد «با نظر تأمل در مصالح و آلات کهنه» نظر کند، «به تسطيح و تنقيح فضا» بپردازد تا بتواند «بر اصول معماري و مبناي هندسه» شالوده‌اي استوار ايجاد کند، و بر آن «طرح نو» بيفکند و «عمارت تازه» بنا کند. خاطرات سياسي ميرزا علي خان امين‌الدوله، به اعتبار ديدگاه‌هاي نويسنده‌ي آن در تشخيص درد مزمن انحطاط تاريخي ايران و ضرورت اصلاحات، رساله‌اي مهم در تاريخ انديشه‌ي سياسي در اين کشور و مبين اين واقعيت است که حتي در دهه‌اي که مقدمات جنبش مشروطه خواهي فراهم مي‌آمد، برچيدن آن «بساط کهنه» و در افکندن «طرح نويي» که نخست ميرزا ابوالقاسم قائم مقام از آن سخن گفته بود، در کانون بحث‌هاي روشنفکران و رجال اصلاح طلب قرار داشت.

جمع بندي

چنان که گذشت، امين‌الدوله از آغاز جواني از کارگزاران دربار ناصر‌الدين شاه و جانشين او بود و به عنوان رجلي ترقي خواه و اصلاح طلب، درباره‌ي ظرايف و زواياي رفتار شاه و محافل درباري تأملي جدي کرده بود. با تضعيف نهاد وزارت در ايران و از ميان رفتن تدريجي خاندان‌هاي خدمتگزار، در دربار شاهان قاجار، تعارضي ميان واپسين بقاياي رجال «ايران خواه» که پاسداران مصالح عالي ملي بودند و عناصر فاسد به وجود آمده بود. اين تعارض، شاه را در برابر مشکل گزينش رجال قرار مي‌داد و چنان که امين‌الدوله به ظرافت بيان کرده است، شاه را ميلي به رجال ايران خواه نبود. امين‌الدوله مي‌نويسد:
«شاه را به مردم بي‌علم و سواد اعتماد بيشتر بود تا به کساني که نوشتن و خواندن مي‌دانستند... به اقتضاي فصول تغيير جهت مي‌داد و شغل شاغل شده بود، ليکن نوکرهاي کهنه و محبوب در هر طبقه باقي بودند که وجودشان، انتظام شعب امور محفوظ و ظاهر کارها را مي‌داشت و از غيب و غفلت شاه خللي به اوضاع دولت نمي‌رسيد». (70)
اين ارزيابي از ميل شاه به رجال کم مايه از بديهيات دوره‌ي فرمانروايي ناصر‌الدين شاه بود. ترديدي نيست که اين ميل به کم مايه پروري در تاريخ ايران در انحصار عهد ناصري نبود، اما به دنبال دگرگوني‌هايي که در آگاهي ايرانيان و وضع زمانه پيدا شده بود، سخناني گفته و نوشته مي‌شد که در دوره‌هاي پيشين گفتن و نوشتن آنها ممکن نمي‌شد. واپسين ارزيابي امين‌الدوله و ديگر اصلاح طلبان که درد مزمن انحطاط ايران و راه درمان آن را مي‌شناختند، برخاسته از اين واقعيت تاريخ ايران بود که امين‌الدوله در جايي از خاطرات سياسي خود علت اصلي فساد را نظام فرمانروايي اين کشور مي‌داند و مي‌نويسد: «از آنجا که اولين مأموريت حکام ايراني تاراج متمولين و ارباب ثروت بلاد است...» (71) کوشش‌هاي امين‌الدوله براي اصلاحات از بالا مانند کوشش‌هاي ديگري که پيش از او صورت گرفته بود، به نتيجه‌اي نرسيد، زيرا اصلاحاتي که تجددطلبان و وزيراني مانند امين‌الدوله عمري را در خلسه‌ي آن سر کرده بودند، در چارچوب نظام کهن ايران امکان پذير نمي‌شد. وسوسه‌ي اصلاحات، آرامش را از وجدان ايراني سلب کرده بود که تنها با پيروزي جنبش مشروطه خواهي آرامشي نسبي يافت. با مشروطيت، دوره‌اي نو در جهت اصلاحات در بنياد نظام سياسي و اجتماعي ايران آغاز شده بود.

پي‌نوشت‌ها:

* پژوهشگر آزاد انديشه سياسي
1. همان، صص 5-4.
2. همان، صص 7-6.
3. همان، ص 9.
4. همان، ص 10.
5. همان، ص 11.
6. همان، ص 12.
7. همان، ص 13.
8. همان، ص 14.
9. همان، ص 16.
10. همان، ص 32.
11. همان، ص 21.
12. همان، ص 20.
13. همان، ص 32.
14. همان، ص 34.
15. همان، ص 51.
16. همان، ص 55.
17. همان، صص 56-55.
18. همان، ص 57.
19.همان، ص 86.
20. همان، صص 89-88.
21. همان، ص 90.
22. همان، ص 91.
23. همان، ص 100.
24. همان، صص 88-87.
25. همان، ص 88.
26. همان، ص 99.
27. همان، صص 21-20.
28. همان، ص 120.
29. همان، ص 118.
30. همان، ص 124.
31. همان، ص 126.
32. همان، ص 127.
33. همان، ص 126.
34. همان، ص 131.
35. همان، ص 130.
36. همان، ص 132.
37. همان، ص 131.
38. همان، ص 134.
39. همان، ص 5-134.
40. همان، ص 136.
41. همان، ص 141.
42. عباس ميرزا ملک آرا، شرح حال، به کوشش: عبدالحسين نوايي، تهران: بابک، 1361، ص 175.
43. ميرزا علي خان امين‌الدوله، خاطرات سياسي، پيشين، ص 143.
44. همان، صص 5-144.
45. همان، ص 146.
46. همان، ص 129.
47. همان، ص 146.
48. همان، ص 153.
49. همان، ص 151.
50. همان، ص 153.
51. همان، ص 173.
52. همان، ص 175.
53. همان، ص 178.
54. همان، ص 179.
55. همان، ص 180.
56. همان، ص 189.
57. همان، ص 182.
58. همان.
59. همان، ص 184.
60. همان، ص 183.
61. همان.
62. همان، ص 186.
63. همان، صص 193-192.
64. همان، ص 195.
65. همان.
66. همان، ص 216.
67. همان، ص 217.
68. همان، ص 234.
69. همان، ص 240.
70. همان، ص 32.
71. همان، ص 119.

منبع مقاله :
امين‌الدوله، ميرزا علي خان، خاطرات سياسي، به کوشش: حافظ فرمانفرما، تهران: کتاب‌هاي ايران، 1341.
امين‌الدوله، ميرزا علي خان، سفرنامه امين‌الدوله، مقدمه: دکتر علي اميني، به کوشش: اسلام کاظيمه، تهران: انتشارات توس، 1354.
اميري، مهراب، زندگي سياسي اتابک اعظم تهران، تهران: شرق، بي‌تا.
بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، تهران: گلشن، چاپ سوم، 1362.
خواجه نوري، محمود، تاريخ ديپلماسي ايران، تهران: دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران، چاپ اول، 1352.
ساساني، خان ملک، سياستگران دوره قاجار، تهران: بابک، بي‌تا.
صفائي، ابراهيم، رهبران مشروطه، ميرزا علي خان امين‌الدوله، تهران: شرق، چاپ اول، 1345.
کرماني، ناظم‌الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان، به کوشش: علي اصغر سعيدي سيرجاني، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1349-1346.
مراغه اي، زين العابدين، سياحتنامه‌ي ابراهيم بيگ، به کوشش: محمد علي سپانلو، تهران: اسفار، 1363.
ملک آرا، عباس ميرزا، شرح حال، به کوشش: عبدالحسين نوايي، تهران: بابک، 1361.

منبع مقاله :
عليخاني، علي اکبر (1390) انديشه سياسي متفکران مسلمان جلد دهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.