مارگزيده، از ريسمان سياه و سفيد هم مي‌ترسد

خانه‌اي را موش برداشته بود. گربه‌اي متوجّه موضوع شد، به آن‌جا رفت و تا مي‌توانست از آن‌ها خورد. کشتار بي‌رحمانه‌ي گربه، موش‌ها را به وحشت انداخت و همگي از ترس به سوراخ‌هاي‌شان پناه بردند. وقتي گربه
دوشنبه، 9 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مارگزيده، از ريسمان سياه و سفيد هم مي‌ترسد
 مارگزيده، از ريسمان سياه و سفيد هم مي‌ترسد

نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
خانه‌اي را موش برداشته بود. گربه‌اي متوجّه موضوع شد، به آن‌جا رفت و تا مي‌توانست از آن‌ها خورد. کشتار بي‌رحمانه‌ي گربه، موش‌ها را به وحشت انداخت و همگي از ترس به سوراخ‌هاي‌شان پناه بردند. وقتي گربه متوجّه پنهان شدن موش‌ها شد به فکر افتاد تا به ترفند و نيرنگ آن‌ها را از سوراخ‌هاي‌شان بيرون بکشد. از اين‌رو بالاي ديواري رفت، خود را به ميخي آويخت و به مردن زد. امّا موشي که مخفيانه گربه را پاييده و متوجّه نيرنگ او شده بود، به او گفت: «اين کار تو بي‌فايده است. من حتّي از مرده‌ي تو هم فاصله مي‌گيرم.»
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط