1217-1276 ش / 1315-1254 ق / 1838-1897 م

انديشه‌ي سياسيِ سيد جمال الدين اسدآبادي (1)

يکي از عمده‌ترين الگوهاي گفتماني در ايران و جهان اسلام، گفتمان اصلاحي بود که سيد جمال‌الدين نماينده برجسته آن به شمار مي‌رود. گفتمان اصلاحي وي ترکيبي از الگوي اصلاح دوران ترقي و انديشه‌هاي ديني بود که از
دوشنبه، 16 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه‌ي سياسيِ سيد جمال الدين اسدآبادي (1)
 انديشه‌ي سياسيِ سيد جمال الدين اسدآبادي (1)

نويسنده: دکتر مقصود رنجبر (1)

 
 

مقدمه

يکي از عمده‌ترين الگوهاي گفتماني در ايران و جهان اسلام، گفتمان اصلاحي بود که سيد جمال‌الدين نماينده برجسته آن به شمار مي‌رود. گفتمان اصلاحي وي ترکيبي از الگوي اصلاح دوران ترقي و انديشه‌هاي ديني بود که از اين انديشه‌هاي ديني به عنوان مؤلفه‌هايي براي اصلاح و ترقي بهره مي‌برد. وجه ادراکي گفتمان اصلاحي سيد جمال‌الدين از بُعد چيستي امر سياست، تمرکز بر حکومت با صلاحيت براي ايجاد زمينه‌هاي ترقي و پيشرفت در جامعه است که وي اين صلاحيت را در آزادي، اتحاد، بازگشت به دين و علم‌گرايي حکومت جست و جو مي‌کند. از بُعد غايت زندگي سياسي، سيد هم به سعادت اخروي و هم به سعادت دنيوي توجه دارد، ولي عنصر اساسي‌اي که بر آن تأکيد مي‌کند همياري به منظور وصول به شرايطي است که به وفور ميسر گردد و همگان قادر باشند در رفاه و آسايش زندگي کنند. وجه تحريکي گفتمان اصلاحي، امري عقلاني است که بر حسب محاسبات عقلاني مخاطبان در امر پيشرفت و ترقي تحريک مي‌شود. در واقع، سيد جمال‌الدين مخاطبان خود را در انتخاب ميان عقب‌ماندگي و فقر از سويي و ترقي و توسعه يافتگي از سوي ديگر قرار مي‌داد و همواره مسلمانان را که مخاطب‌هاي اصلي گفتمان اصلاحي وي بودند، براي پيشرفت و ترقي تحريک مي‌کرد و به آنان گذشته پرافتخارشان را از لحاظ تمدن‌سازي يادآور مي‌شد.
در سنت فکري اسلامي و در ميان انديشمندان مسلمان، نوع نگاه محافظه‌کارانه به انديشه سياسي و مباحث مربوط به دولت بيشتر بود که بر حسب آن، توجيه‌گري سياسي بر انديشه سياسي برتري داشت. اما سيد جمال‌الدين با درک و پذيرش مشکلات متعدد جوامع اسلامي، به نگاهي اصلاح‌طلبانه در انديشه سياسي تمايل يافت که در آن، برون رفت از وضعيت سياسي اجتماعي ناهنجار جوامع اسلامي، هدف اصلي انديشه سياسي ايشان بود، ويژگي اصلي گتمان اصلاحي سيد جمال‌الدين، نگاه آسيب‌شناسانه ايشان به جوامع اسلامي و تلاش براي درک مؤلفه‌هاي انحطاط اين جوامع و عوامل مؤثر در اين زمينه بود. در واقع، وي درباره فلسفه، انديشه سياسي، دولت، انحطاط اسلامي و هر مقوله ديگري، از اين زاويه ديد بحث مي‌کند و با فرض گرفتن عقب‌ماندگي و انحطاط مسلمين، به دنبال انديشه‌پردازي براي خروج از اين بحران فراگير در جامعه اسلامي است. عناصر اصلي گفتمان اصلاحي سيد جمال‌الدين عبارت‌اند از: 1. شناخت مؤلفه‌هاي انحطاط جوامع اسلامي که بخش عمده آثار وي در معرفي اين عوامل مي‌باشد. 2. تأکيد بر امکان قدرت‌يابي درباره مسلمانان و 3. راه‌هاي احياي عظمت درباره مسلمين. بر همين اساس، در گفتمان اصلاحي سيد جمال‌الدين بر مؤلفه‌هاي مؤثر بر انحطاط مسلمانان تأکيد بسياري شده و اندشه سياسي ايشان هم درباره دولت با محوريت همين مؤلفه‌ها شکل گرفته است. در واقع، به همين دليل ايشان در مباحث خود به صورت مستقل از دولت و ساختار آن، رابطه دين و دولت و غيره بحث نمي‌کند و هر آنچه در اين زمينه از وي آمده، در ذيل گفتمان اصلاحي ايشان مطرح شده است. در مقابل، ايشان از مؤلفه‌هاي مؤثر در انحطاط به کثرت بحث مي‌کند و آسيب‌شناسي دولت و ساختار سياسي، از مباحث عمده انديشه سياسي او مي‌باشد.

شرح حال

1. زندگي (2)

سيد جمال‌الدين اسدآبادي در سال 1254 ق در اسدآباد همدان متولد شد و تحصيلات مقدماتي را نزد پدر خود فراگرفت و در ده سالگي وارد حوزه علميه قزوين و در يازده سالگي وارد حوزه علميه نجف شد و بعد از چهار سال تحصيل در آنجا به قصد بمبئي، نجف را ترک کرد و بعد از يک سال اقامت در آنجا در سال 1273 ق به قصد زيارت خانه خدا روانه مکه شد و از آنجا به عتبات عاليات سفر کرد و سپس وارد ايران گرديد، او بعد از شش ماه اقامت در ايران پس از زيارت امام رضا (عليه السلام) به افغانستان سفر کرد و در آنجا به دوست محمدخان امير افغانستان پيوست و بعد از مرگ وي در سال 1282 افغانستان را ترک و دوباره وارد ايران شد و دوباره يک سال بعد به افغانستان عزيمت کرد و در آنجا بعد از سه سال اقامت و تاليف کتاب تاريخ الافغان آنجا را به مقصد هند ترک کرد و در آنجا مبارزات خود را بر ضد انگليس که در افغانستان شروع کرده بود، شدت بخشيد و از سوي دولت انگليس اخراج و عازم مصر شد سيد جمال پس از چهل روز تدريس در دانشگاه الازهر و سخنراني در آن، از آنجا هم اخراج و وارد عثماني گرديد.
نفوذ وي در بين مردم و دولتمردان عثماني، مخالف شيخ‌الاسلام عثماني را به ايشان در پي داشت و سيد مجبور به ترک عثماني و ورود به مصر در سال 1287 شد و در آنجا به سبک جديدي تدريس خود را آغاز کرد و در سال 1293 وارد فراماسونري شد و بعد از يک سال از آن خارج شد و براي انسجام بيشتر در مبارزه بر ضد استعمار و استبداد انجمن وطني را با همراهي شيخ محمد عبده تأسيس کرد و تحول عظيمي را در مصر ايجاد کرد، ولي در سال 1296 دستگير و به هند فرستاده شد. سيد در آنجا هم مبارزات خود را پي گرفت و بخشي از مبارزات وي جنبه فکري داشت و به ديدگاه افرادي چون احمدخان و دهريون پاسخ گفت.
سيد در سال 1300 هند را به مقصد لندن ترک کرد و از آنجا به پاريس رفته و در سال 1301 با پيوستن عبده به وي مجله العروة‌الوثقي را در آنجا منتشر کرد. در واقع بخش عمده انديشه‌هاي سيد در عروه‌ الوثقي و بخشي هم در سفر آخر وي به هند مطرح گرديده است. سيد پس از آن دوباره به ايران عزيمت کرد و ابتدا از سوي ناصرالدين شاه مورد استقبال واقع شد ولي بعداً با احساس بيم از آراء سيد او را مجبور به خروج از ايران کرد و سيد به روسيه عزيمت نمود و بعد از سه ماه در سال 1304 روسيه را به قصد آلمان ترک کرد و در آنجا امين‌السلطان که همراه ناصرالدين شاه در سفر فرنگ بود از وي خواست بين ايران و روسيه در برخي مسائل وساطت کند و سيد هم پذيرفت و در سال 1307 دوباره به مسکو عزيمت کرد و از آنجا به تهران آمد و فعاليت‌هاي وي در ايران موجب اخراج دوباره او از ايران به طريق بسيار زشتي شد و بعد از مدتي اقامت در عثماني به بيماري سرطان در سال 1315 (و يا به نقلي 1314) در گذشت.
در مجموع مي‌توان گفت سفرهاي بسيار سيدجمال به کشورهاي اسلامي و غربي نقش مهمي در شکل‌گيري شخصيت اصلاح‌طلب و انقلابي و ضد استعماري وي داشت.
درباره مليت و مذهب سيد جمال هم اختلاف نظر زيادي وجود دارد. برخي از افغاني بودن وي نظر دارند که البته بي‌غرض نيستند، از جمله بعضي انديشمندان عرب که دوست ندارند سيد ايراني باشد، مي‌کوشند همواره بر ضد مدارک موجود سخن بگويند و او را افغاني معرفي نمايند. البته خود سيد جمال هم در بروز اين اختلاف نظرها بي‌تأثير نبوده است. همچنين در مورد مذهب سيد هم اختلاف نظر وجود دارد که باز خود ايشان در اين اختلاف آرا مؤثر بوده است. وي در اين باره مي‌نويسد:
«طائفه انکريزيه، اروسم مي‌خوانند و فرقه اسلاميه مجوسم مي‌دانند. سني رافضي، و شيعه‌ي ناصبي. بعضي از اخيارِ چهار يار وهابي‌ام گمان کرده‌اند، و برخي از ابرارِ اماميه بابي‌ام پنداشته‌اند. آلميان، دهري و متقيان، فاسقِ از تقوي بري. عالمان جاهلِ نادان و مؤمنان فاجرِ بي‌ايمان انگاشته‌اند. نه کافر به خود مي‌خواند و نه مسلم از خود مي‌داند، از مسجد مطرود و از دير مردود». (3)
در مجموع، براساس اسناد و مدارکِ موجود سيد جمال ايراني و مذهب او شيعه بوده است (4) که خود ايشان به دليل ملاحظات سياسي از اظهار آن خودداري مي‌کرده تا بتواند از اين طريق در تحقق اهداف خود موفق‌تر عمل کند، چرا که معلوم شدن مذهب تشيع وي و نيز مليت ايراني ايشان تأثير منفي عميقي بر فعاليت‌هاي سياسي ايشان مي‌گذاشت.

2. شرايط سياسي اجتماعي

زمانه سيد جمال‌الدين اسدآبادي با چند عنصر اساسي قابل بازشناسي است: سيد از سويي تحت تأثير غرب و از سوي ديگر تحت تأثير وضعيت حاکم در جهان اسلام بوده است. غرب در اين دوران با پشت سرگذاشتن دوران سنتي خويش وارد عصر جديدي شد که «تجدد» يا «مدرنيته» ناميده مي‌شود و مشخصه اصلي آن، علم‌گرايي و عقل‌گرايي در حوزه انديشه و عمل مي‌باشد. (5) همچنين در حوزه سياست، ويژگي تعيين کننده اين دوره آزادي و دموکراسي است که در نمودهاي مختلفي، چون شکل‌گيري و فعاليت احزب سياسي و مطبوعات و انواع نهادهاي ديگر ظاهر شده است. خلاصه عنصر اساسي شکل‌دهنده به رفتار سياسي غرب اصولِ علمي و عقلاني است که کاملاً در تضاد با تفکر سنتي قرار داشت و چونان حوزه‌هاي ديگر موجب تفاوت غريبان با ديگران شده و به مدد همين عقل‌گرايي و علم‌گرايي قدرتِ عظيمي يافته که وضعيت دروني آن جوامع را کاملاً دگرگون ساخته و افزايش رفاه و نيز قدرت عظيم اقتصادي و علمي ايشان را فراهم کرده است. غرب در سايه همين قدرت چهره ديگري به خود گرفته است، چهره‌اي که هنگام ارتباط با دُوَل ديگر شناخته مي‌شود و آن، برتري‌طلبي غرب در برابر جوامعي است که هنوز وارد اين مرحله نشده‌اند و در نتيجه دچار ضعف مفرطي هستند که مي‌توانند تحت سلطه غرب قرار گيرند. بنابراين، سلطه‌جويي غربي هم يکي از ويژگي‌هاي اصلي زمانه‌اي است که سيد جمال در آن زندگي مي‌کند. در مقابل، جهان اسلام وضعيتِ نااميدکننده‌اي دارد، از لحاظِ سياسي سلاطيني حاکميت دارند که به شيوه سنتي و استبدادي به اِعمال قدرت مي‌پردازند و دغدغه اصلي‌شان تأمين خواسته‌هاي شخصي مي‌باشد نه انديشه و «شوک ملي». همچنين جوامع اسلامي از اصول جديد علمي و نيز اصول و نهادهاي تازه سياسي کاملاً بي‌بهره‌اند و در نتيجه از نهادهاي دموکراتيک چون احزاب و مطبوعات آزاد خبري نيست. در ضمن همه اين عوامل موجب ضعف مفرط و فقر در جوامع اسلامي شده بود.
همچنين در اين دوره سيد شاهد اختلافات عديده‌اي ميان جهان اسلام است که مانع از وحدتِ عمل آنان در برابر جوامع غربي شده است. به هر حال همه اين عوامل زمينه‌ساز وضعيتي در جوامع اسلامي گرديده که موجبات سلطه غرب بر جهان اسلام را فراهم آورده است. در واقع غرب قدرتمند زماني که با کشورهاي ضعيف اسلامي مواجه شد، با توجه به آن ذهنيت تاريخي که از جنگ‌هاي صليبي و قبل از آن داشت در انديشه سلطه بر جهان اسلام برآمد و اين ذات قدرت سرچشمه مي‌گرفت که اگر قدرتي را در برابر خويش نبيند فزوني و گسترش مي‌طلبد، به سخن ديگر غرب از اين فرصت تاريخي جهت استيلا بر کشورهاي اسلامي نهايت استفاده را برد. اين، تصويري اجمالي از زمانه سيد و عوامل مؤثر بر شکل‌گيري انديشه و شخصيت سياسي و فکري او مي‌باشد. سيد جمال در انديشه خود به دنبال گريز از اين وضعيت است. وي ضعف جهان اسلام را تحت عنوان انحطاط توصيف مي‌کند و به دنبال يافتن راهي براي برون رفت از اين انحطاط و گشودن درهاي علم و قدرت به جهان اسلام است که بتواند با سلطه غرب مبارزه کند. او در اين راه به انديشه‌اي مي‌رسد که مي‌توان از آن با عنوان «اصلاحگري» نام برد.

3. آثار

از سيد جمال، آثاري بر جاي مانده است که مي‌توان آن‌ها، موارد زير را برشمرد: 1. رساله نيچريه، 2. مقالات در روزنامه «عروة الوثقي»، 3. مقاله در رد خطابه ارنست رنان، 4. نامه‌ها، 5. مقالات در نشريه «ضياء‌الخافقين»، 6. تتمة البيان في تاريخ الافغان، 7. تاريخ مختصر ايران از ابتدا تا زمان سيد جمال، 8. القضا و القدر و نيز کتاب‌ها و رسائلي ديگر که منقح‌ترين و کامل‌ترين چاپ آنها توسط سيد هادي خسروشاهي صورت گرفته است.

انديشه سياسي

مباني فکري

1. مباني هستي‌شناختي

سيد جمال‌الدين اسدآبادي جهان را مظهر ناموس خداوندي مي‌داند که در آن همواره قوانين و سنت‌هاي الهي حاکم است و هيچ امري خارج از نواميس الهي امکان تحقق ندارد. وي درباره ترقي و انحطاط جوامع و صعود و نزول آنها معتقد است که نواميس و سنن الهي بر اين تعلق گرفته است، که مردماني به قله رفيع ترقي مي‌رسند که در اين راه به مجاهدت‌هاي خستگي‌ناپذير دست مي‌زنند. از نظر او، انسان‌هاي بي‌همت و سست عنصر، حوادث را تابع بخت و اقبال‌ها يا حوادث مي‌دانند، ولي کساني که از بينش و بصيرتي برخوردارند درباره اسباب واقعي امور همواره انديشه مي‌کنند. سيد جمال قوانين الهي را در عرصه هستي، اعم از آفرينش و حيات انساني، جاري و ساري مي‌داند و هيچ حوزه‌اي را خارج از اين قانون و سنت الهي تلقي نمي‌کند و به همين دليل در مورد اسباب نزول و انحطاط مسلمانان، جز به سنت‌هاي الهي نمي‌انديشد. از نظرِ وي در تاريخ هيچ ملتي به مزايايي که نزد بشر است - خواه در علوم و معارف، فضايل و آداب و نواميس و قوانين عادلانه و يا نيروي دفاعي و نظامي - نائل نشده، مگر در سايه مجاهدت‌هاي بسياري که انجام داده‌اند. در اين ميان، نقش نخبگان آنان بسيار است. به نظر سيد جمال بر خلاف عده‌اي که تابع بخت و اقبال مي‌باشند عده‌اي هم هستند که حقيقت را با بينش خود در مي‌يابند و به اسبابي که خداوند در احوال ملت‌ها - در عروج و انحطاط آنها - فراهم کرده علم پيدا مي‌کنند و مي‌داند آنچه را که از خير و نيکي براي يک ملتي تهيه شده به دست نخبگان آنان بوده که تلاش و مجاهدت نموده‌اند و گاه از همه زندگي‌شان مايه گذاشته‌اند. (6) به عبارت ديگر سيد جمال از آن به عنوان ناموس الهي ياد مي‌کند تا انحطاط و نزول جوامع اسلامي را يادآور شود و آنان را براي رسيدن به جامعه‌اي پيشرفته و مترقي برانگيزاند. شايد بتوان گفت مباني اصلي انديشه سيد جمال «ترقي و تمدن» است. وي زماني هم که به اصول فلسفي و اعتقادي مي‌پردازد. هدفش نشان دادن اين موضوع است که چه اعتقادي زمينه‌ساز تمدن و پيشرفت و چه اعتقاداتي زمينه‌ساز انحطاط و عقب‌ماندگي بوده‌اند. مقاله نيچريه يکي از مقاله‌هاي مهم سيد جمال در حوزه اصول اعتقادي و مباني فلسفي انديشه وي مي‌باشد. سيد جمال اين مقاله را به عبارتي آغاز مي‌کند که روح اعتقادي وي را نشان مي‌دهد:
«دين (مايه) پايداري امت‌هاست و به اوست رستگاري آنان و بر اوست بزرگي و بي‌همتايي آنان؛ طبيعت‌گرايي ريشه فساد و بن اختلاف‌هاست و خرابي شهرها بدوست و نابودي و هلاکت بندگان». (7)
در واقع، نقطه عزيمت سيد جمال از لحاظ فلسفي تفکيک دين از ماديگرايي است، از نظر وي اعتقاد به خدا عامل ترقي و تمدن است و طبيعت‌گرايي و بي‌اعتقادي به خدا منشأ انحطاط و تباهي انسان‌ها. با توجه به اينکه انديشه سيد جمال حول مسئله انحطاط و اصلاح شکل گرفته به اين مسئله مي‌پردازد که آيا دين مي‌تواند مايه پيشرفت و ترقي باشد يا خير. مقاله نيچريه پاسخي است به اين سؤال، وي در ين نوشته به آثار مثبت اعتقاد ديني در پيشرفت و ترقي تمدن بشر و آثار منفي طبيعت‌گرايي در اين زمينه پرداخته است. او در اين مقاله تحليلي ارائه مي‌دهد که بر اساس آن، علت‌العلل انحطاط اقوام در طول تاريخ، شيوع فکر مادي و انکار الوهيت و نفي اديان الهي و آموزش‌هاي سازنده آنها بوده است که از غرب باستان آغاز شد و بعد به شرق کشيده شد.
سيد در اين مقاله سير تاريخي دهريون يا طبيعت‌گرايان را از دوره يونان تا زمان اخير بررسي مي‌کند و آنان را در مقابل متألهين قرار مي‌دهد. طبيعت‌گرايان يا ماديگرايان را کساني مي‌داند که معتقدند غير از ماده که به يکي از حواس خمسه مدرک مي‌شود چيز ديگري موجود نيست و الوهيت و وجود صانع تعالي را انکار مي‌کنند. (8) آنگاه وي به نحله‌هاي مختلفي مي‌پردازد که در ميان ماديون در مورد چگونگي شکل‌گيري هستي و کهکشان‌ها وجود دارد، سپس به مفاسدي که از ماديون سر مي‌زند اشاره مي‌کند و معتقد است در امت‌هاي مختلف به اَشکال گوناگوني ظهور کرده‌اند و در همه جا موجب تباهي و زوال آن امت‌ها شده‌اند، (9) چرا که غرض اصلي آنها ريشه‌کن کردن عقايد ديني و الهي بوده که منشأ بهروزي و سعادت انسان‌هاست. وي، اپيکوريان (در يونان)، مزدکيان (در ايران و فارس)، باطنيان (در ميان مسلمانان)، بابي‌ها (در ايران معاصر)، عقايد ولترورسد (در اروپا) و نيز سوسياليست‌ها و کمونيست‌ها و نيهيليست‌ها (در اروپا) را از طبيعت‌گراياني مي‌داند که موجب زوال اخلاق و عقب‌ماندگي قوم خويش و نابودي اصول شش‌گانه سعادت انسان شده‌اند.
سيد جمال در مقابل دهري‌گرايي و طبيعت‌گرايي معتقد است دين و اعتقاد به خداوند موجب پيدايش عقايد و خصايل سه‌گانه‌اي مي‌شود که هر يک از آنها مايه قوام ملل و پايداري اجتماع و مدنيت و ترقيات امت‌ها و قبايل مختلف هستند. (10)
عقايد سه‌گانه عبارتند از: انسان فرشته‌اي زميني و اشرف مخلوقات است. امت (ملت) او اشرف امم است و انسان در اين عالم براي نيل به کمالاتِ شايسته خلق شده است. خصايل سه‌گانه هم از اين قرارند: خصلت و ملکه حيأ، خصلت امانت و خصلت صداقت.
به نظر سيد جمال نتيجه اعتقاد اول اين است که انسان از خصلت‌هاي حيواني و بهيمي دوري خواهد کرد، در عين حال منشأ گرايش انسان به تهذيب نفس و طهارت روح است و فقدان چنين اعتقادي باعث رواج جنايت و پستي‌ها و در بين آن‌ها ملت خواهد شد.
اما اعتقادِ دوم منشأ مجاهدت و مسابقه با ديگر امم است و موجبات برتري خود را بر ديگر اقوام و ملل فراهم خواهد آورد. وجود چنين اعتقادي سبب خواهد شد که آن امت هرگز به انحطاط و عقب‌ماندگي رضايت ندهد، و همواره به دنبال برتري بر ديگر امت‌ها و ملت باشد.
اما اعتقاد سوم موجب خواهد شد که افراد آن جامعه در تنوير عقل خود به معارف حق و علوم راستين همت گمارند و از تمام توانايي ذهني و جسمي خود در اين راه بهره برند.
درباره خصايل سه‌گانه هم بايد گفت از ارکان تمدن و قوام ملل هستند. سيد حيا را اصل همه خوبي‌ها و اساس همه فضايل و موجب همه ترقيات مي‌داند و در هر قومي که نباشد دروغگويي و خيانت در آحاد رواج خواهد يافت.
خصلت دوم، که سيد آن را اساس صلاح حکومت‌ها مي‌داند، امانت است که مانع از فساد حکومت مي‌شود. سيد درباره امانت معتقد است که هر گاه قومي به وسيله حکومت خائفه غير امينه اداره شود و يا بالمره مضمحل و يا به دست اجانب اسير افتاده مرارت عبوديت را که بدتر است ازمرات اضمحلال و زوال، خواهد چشيد. (11)
در واقع سيد اهميت امانت را در حکومت بررسي مي‌کند و اين خصلت را براي درستي و پاکدامني امرا و مستخدمين حکومت ضروري مي‌داند. اما خصلت سوم، خصلت صداقت و راستي است که رکن رکين پايداري نوع انسانيت و حبل متين هيئت اجتماعيه شعوب است و هيچ اجتماعي بدون آن صورت نبندد، چه اجتماع منزلي (خانوادگي) بوده باشد و چه اجتماع مدني (12) (جامعه سياسي).
همان‌طور که معلوم است سيد عقايد و خصايل ديني را منشأ ترقي و پيشرفت تلقي مي‌کند و غرض ماديون را از بين بردن اين اصول شش‌گانه سعادت مي‌داند. بنابراين، از نظر سيد دين مطلقاً مايه نيکبختي‌هاي انسان است پس اگر براساس‌هاي محکم و پايه‌هاي متقن گذاشته شده باشد، آن دين بر نهج اتم سبب سعادت تامه و رفاهيت کامله خواهد گرديد. (13) وي در جاي ديگري معتقد است که اعتقادات لوازمي دارد که انفکاک از لوازم آن محال است که يکي از لوازم ،آن عمل به عقايد است. سؤال اين است که انسان‌ها واقعاً بر حسب عقايد خود عمل مي‌کنند يا اينکه عمل آنها در موارد مختلف به صورت آگاهانه برخلاف عقايدشان است. در اين صورت اگر ما عمل نکرن به عقايد را مشاهده کنيم آيا چاره‌اي جز اين خواهيم داشت که بگوييم اصولاً اعتقاد واقعي وجود نداشته است.
از ديدگاه سيد جمال‌الدين دين اسلام عالي‌ترين اعتقادي است که مي‌تواند منشأ ترقي شود، چون اولين رکن آن، عقول را به صيقل توحيد منزه مي‌سازد و به کرامت و شرافت انساني معتقد است و درهاي شرافت را به روي نفوس گشود، و عقايد را بر براهين و ادله محکم و متقن بنا نهاده و بر تعليم و تعلم و امر به معروف و نهي از منکر امر کرده است. (14) در عين حال به ديدگاه کساني که معتقدند وجود برخي اعتقادات چون قضا و قدر موجب عقب‌ماندگي مسلمانان شده است، پاسخ مي‌دهد. به نظر وي، انحراف اساسي در فهم مفهوم قضا و قدر در اسلام وارد شده است و برخي تصور مي‌کنند که به مجرد اعتقاد به اين اصل، همت و قدرت زايل مي‌شود و ضعف و سستي غالب مي‌گردد. سيد با وجود اينکه مي‌پذيرد در ميان مسلمانان گروه جبريه وجود داشته است، ولي بر آن است که اعتقاد به قضا و قدر نه عين اعتقاد به جبر است و نه از مقتضيات اين عقيده مي‌باشد، بلکه قضا و قدر ملکه‌اي فطري است که با دلايل قطعي قابل تأييد مي‌باشد و در زندگي اجتماعي نه تنها تأثير منفي ندارد، بلکه نفوس را به ثبات قدم و تحمل تلخي‌ها و چيرگي بر ترس‌ها آماده مي‌کند. (15)
سيد جمال علاوه بر ديانت و اعتقاد به اصول و عقايد مهم از اعتقاد به الوهيت و نفي ماديگري بر نقش فلسفه در پيشرفت جوامع بشري تأکيد مي‌کند و «روح فلسفي» را لازمه اصلي پيشرفت در ساير علوم مي‌داند. وي در مقاله فوايد فلسفه غرضِ «فلسفه» و پيدايش آن را نيز خدمت به ترقي بشر مي‌داند و اين، نشان دهنده جايگاه پيشرفت و تمدن در انديشه ايشان است. سيد جمال در اين مقاله فلسفه قديم را به دليل صعوبت فکري و ذهني و ايدئاليستي بودنِ آن مهجور مي‌داند و معتقد است که مفاهيم و معاني آن چنان مهجور و متروک شده است که گويي حکما هدفي جز خود فلسفه و مفاد آن نداشته‌اند. (16) بنابراين، وي از فلسفه قديم چشم‌پوشي کرده، تعريفي از فلسفه ارائه مي‌دهد که به کار عمران و حضارت و پيشرفت انسان بيايد:
«انسان و حيات اوست و حيات مقدسه عقيله و غايت آن، کمال انساني است در عقل و نفس و معيشت و کمال آن در معيشت و رفاهيت در زيست، شرط اعظم است کمال عقلي و نفسي را و نخستين سبب است از براي حرکات عقليه انسان و خروج آن از دايره حيوانات و بزرگترين موجبي است به جهت انتقال قبايل و امم از حالت بداوت و توحش به حضارت و مدنيت و اوست علت والاي انشاي معارف و ايجاد علوم و اختراع صنايع و ابداع حرف». (17)
سيد جمال کمال انساني در معيشت را محتاج به جزئيات متکثره‌اي مي‌داند که بر حسب آن علوم مختلفي شکل مي‌گيرد تا نيازهاي انسان را براي مدنيت برآورده سازد و کار فلسفه قاعده‌مند کردن اين علوم متکثره است:
کمال انساني در معيشت محتاج شد به جزئيات متکثره‌اي که حد و پايان ندارد، لهذا واجب شد بر انسان که جمع نمايد آن جزئيات را در تحت قواعدي کليه و قوانين عامه و چون قواعد کليه در نزد او بسيار شد، آنها را بر حسب تناسب و تلائم افراز نموده به تأسيس علوم و تبويت فنون اشتغال ورزيد. (18)
همان‌طور که پيداست مراد سيد جمال‌الدين از «فلسفه»، فلسفه جديد است که به نظر مي‌رسد تحت تأثير انديشه‌هاي پوزيتيويستي حاکم در دوره ايشان مي‌باشد و به همين دليل به فلاسفه و فلسفه قديم اسلام به شدت حمله مي‌کند، زيرا آن را با غايات واقعي فلسفه - که همانا اولاً حاجت و دشواري راه‌هاي معيشت انسان و ثانياً عقل فطري خود غريزي است - سازگار نمي‌داند و فلسفه قديم اسلام را بيشتر تحت تأثير فلاسفه يوناني مي‌داند که بدون هيچ کم و کاست و نقد و انتقادي از سوي فلاسفه مسلمان پذيرفت شده است. (19) وي به شدت از فلاسفه قديم و متأخر اسلامي انتقاد مي‌کند و متأخرين را بيشتر مورد نقد قرار مي‌دهد و کتاب‌هاي آنها را چيزي جز حمد و ثناي پيشينيان نمي‌داند.
سيد جمال معتقد است با توجه به غايت فلسفه که بهبود زندگي انسان است و رشد آن نيز به لحاظ ميزان احتياج انسان به وسايل بهبود معيشت بي‌انتها مي‌باشد ضروري است که فلاسفه و حکماي اسلامي براي ترقي و پيشرفت مسلمانان انديشه کنند و به جاي انديشه‌ها و مسائل فلسفه قديم و مسائلي چون فرق ميان جنس و ماده و مرکب بودن يا بسيط بودن آن، ذهن و انديشه خويش را به سويي متمايل کنند که چگونه مي‌توان درهاي سعادت و پيشرفت را دوباره به روي مسلمين گشود و آنان را به صيرورت جديدي واداشت، بنابراين سؤال‌هاي حکمت و فلسفه اسلامي را از اين قبيل مي‌داند:
«سبب فقر و فاقه و بيچارگي و پريشان حالي مسلمانان چيست و اين حادثه عظمي و بليه کبري را علاجي هست يا نه؟ آيا مبدأ اولي و حق مطلق از براي اصلاح آنان سببي و موجبي قرار داده است يا نه؟» (20)
در کنار اصول اعتقاد ديني و مباني فلسفي، سيد جمال‌الدين اسدآبادي به نقش تربيت در رشد افراد و جوامع تأکيد بسياري دارد. وي ميل به رشد را در نهاد هر موجودي مي‌بيند که نبات و حيوان و انسان در اين ميل مشترک هستند و تربيت را سبب چگونگي و سرعت اين رشد مي‌داند. از نظر سيد جمال حُسن تربيت منشأ همه کمالات و خوبي‌ها در همه عرصه‌ها مي‌باشد و در صورتي که افراد از آن محروم بمانند اميدي به بالفعل شدن ميل فطري کمال‌جويي آنها وجود ندارد. وي وجود سلاطين عظيم‌الشأن، دانشمندان بزرگ، علماي فاضل، صنعت‌گران و تجار ماهر و ملت کوشا را مرهون تربيت نيکو مي‌داند که همگي به طور جمعي موجبات صعود جوامع را موجب مي‌شوند. (21) به همين دليل، سيد جمال براي تربيت و علم و دانش در رشد جوامع اهميت بسياري قائل مي‌شود و مسلمانان را از اينکه قدر دانشمندان را نمي‌دانند مورد مذمت قرار مي‌دهد و يکي از اسباب فقر و فاقه و بدبختي ملل شرق را در همين قدر‌ناشناسي آنان از مقام علم و عالِم مي‌داند. (22)
بنابراين، مراد سيد جمال از فلسفه، دستيابي به معرفتي است که زمينه‌ساز پيشرفت و ترقي مسلمانان شده و برون‌رفت از انحطاط فکري و سياسي و اقتصادي را به جوامع اسلامي نشان مي‌دهد. بررسي انديشه سيد جمال نشان مي‌دهد که وي ريشه مشکلات اقتصادي، فقر و فاقه، پريشان حالي و ضعف و فتور و تسليم شدن در برابر بيگانگان را ناشي از انحطاط فکري مي‌داندو در بحث‌هايي که ايشان در رساله‌هايي چون نيچريه و فوائد فلسفه کرده اين موضوع کاملاً آشکار است. بنابراين، مسئله اصلي سيد جمال‌الدين پيشرفت دوباره مسلمانان است و همه مباحث ايشان در اين راستا قرار دارد. همچنين وي ريشه تحقق غايت فلسفه و علم را پيوند ميان علم و عمل مي‌داند و معتقد است که پيشرفت انسان مرهون سعي و تلاشي بوده که براي پيوند علم و عمل انجام داده است. (23)
سيد جمال‌الدين همان‌طور که تمام حکماي مسلمان را به انديشه درباره علت عقب‌ماندگي مسلمانان دعوت مي‌کرد، خود نيز در اين راه، همه در ميدان انديشه و هم در ميدان عمل پيشگام بود. همان‌طور که گفتيم مسئله اصلي سيد جمال‌الدين پيشرفت جهان اسلم است در اين راه، هم درباره علل اين وضع مسلمانان انديشه کرده، هم درباره راه‌هاي خروج از اين وضع به تأمل پرداخته و هم براي تحقق عيني پيشرفت جهان اسلام و در واقع، تحقق انديشه‌هاي خود مجاهدت‌هاي عملي بسياري انجام داده است که سفرها مختلف وي در اقصا نقاط جهان، ارتباط با دربار کشورهاي اسلامي، انتشار روزنامه و مطبوعات، ارتباط با سفارت‌خانه‌هاي مختلف دُوَل اروپايي و غيره بيانگر مجاهدت‌هاي کم‌نظير وي در راه پيشرفت جهان اسلام است.

2. مباني انسان‌شناختي

به اعتقاد سيد جمال‌الدين، هدف از خلقت انسان، استحصال کمالات شايسته‌اي است که با آن بتواند به عالمي بالاتر صعود کند، و سعادت انسان در زندگي دنيوي منوط به ميزان کسب کمالاتي است که مرتبه وجودي او را اعتلا مي‌بخشد. (24) وي اين اعتقاد را منشأ تکامل عقلاني انسان مي‌داند و بر آن است که اعتقاد به آن، موجب تلاش انسان‌ها براي تنوير عقول خود خواهد شد و همواره او را براي کسب علوم و معارف و فضايلي که لازمه سعادت واقعي او است، رهنمون خواهد شد. اين بينش سبب خواهد شد که انسان با تهذيب نفس، هدف‌هاي متعالي‌تري را در پيش گرفته، در زندگي دنيوي خود نيز از رذايل و خبايث اخلاقي اجتناب نمايد. بنابراين، نگرش سيد جمال‌الدين به انسان، از منظر کمال‌جويي مي‌باشد و او اين ميل فطري را عامل مؤثري در تلاش انسان براي کسب فضايل مي‌داند: هر انساني که در اين عالم قدم مي‌نهد، چه از اصحاب رتبه عاليه و چه از ارباب مراتب دانيه، هر يک از آنها در سعي و اجتهاد است که خويشتن را در اين چند روزه که بر روي بسط زمين قدم مي‌زند، از شقا و بدبختي دور سازد و اسباب نيکبختي خود را استحصال کند. (25)
در واقع، نگرش سيد جمال‌الدين به انسان، نگرشي ديني است که براساس آن، انسان ذاتاً خيرخواه و کمال‌جو مي‌باشد. البته وي در اين ميان، به تربيت به عنوان عنصر اصلي و تعيين کننده در پرورش استعدادهاي دروني و کمال‌جويانه انسان توجه خاصي دارد و حُسن تربيت را موجب همه کمالات و خوبي‌ها، و سوء تربيت را موجب همه نقص‌ها و زشتي‌ها مي‌داند. بنابراين، ميل فطري انسان به سوي کمال و تربيت نيکو، زمينه‌ساز ترقي و پيشرفت جوامع مي‌شود. (26)

3. مباني معرفت‌شناختي

سيد جمال‌الدين از لحاظ معرفت‌شناختي، از منابع شناخت متعددي بحث کرده است که مي‌توان به عقل، حس و وحي اشاره کرد. وي با وجود اينکه حس را يکي از منابع مهم شناخت تلقي مي‌کند، با دهريون که تنها منبع شناخت را حس مي‌دانند به شدت به مقابله بر مي‌خيزد. در واقع، معيار اوليه تقسيم متألهين و ماديين از نظر سيد جمال‌الدين، اعتقاد به منابع شناخت متفاوت است که براساس آن، الهيون معتقدند که وراي اين موجودات حسيه و سواي اين مکونات ماديه موجوداتي هستند مجرد از ماده که از طريق حواش ظاهري قابل درک نيستند. در مقابل، ماديون معتقدند که به غير از ماده که به يکي از حواس خمسه مدرک مي‌شود، چيز ديگري موجود نيست. (27) سيد جمال‌الدين منبع اوليه شناخت را عقل مي‌داند، اما چندان با فلسفه قديم که به طور محض بر روش عقل تکيه مي‌کرد، موافقت چنداني نشان نمي‌دهد و دليل آن، ورود موهومات عديده در معرفت فلسفي قديم است که آن را به انواع خرافات و پيچيدگي‌ها آلوده است:
«اگر چه پيشينيان، فلسفه را به عبارات شيرين و چست و چسبان، تعريف‌ها و تحديدها نموده‌اند، ولکن آن تعريفات به سبب اصطلاحات عجيب و صعوبت ترکيب و غرابت وضع و به جهت ارتياح نفوس و غيره معاني و مفاهيم‌شان، چنان متروک و مهجور شده که گويا معرفين را هرگز مقصد و مرادي از تعريفات خود به جز بحث جامعيت و مانعيت و ذکر جنسي شامل و فصلي مانع نبوده است». (28)
سيد جمال‌الدين به فلسفه جديد اهميت جدي مي‌دهد و آن را انتزاع عقلي از ادراکات جزئي مي‌داند که از طريق حس تحصيل مي‌شود:
«کمال انساني محتاج شد به جزئيات متکثره‌اي که حد و پايان ندارد، لهذا واجب شد بر انسان که جمع نمايد آن جزئيات را در تحت قواعدي کليه و قوانيني عامه، و چون قواعد کليه در نزد او بسيار شد، آنها را بر حسب تناسب و تلائم افراز نموده به تأسيس علوم و تبويب فنون اشتغال ورزيد. بنابراين، هر چه ادراکات جزئيه که از طريق حس به دست مي‌آيد زياد باشد، امکان انتزاع عقلي و ارائه قانون علمي بيشتر خواهد بود و حتي اگر اين ادراکات جزئيه که منشأ انتزاع است، بسيار کم بوده باشد، هرگز ادراکات کليه ابتدائيه متنزعه او به درجه کثرت نخواهد رسيد و آن قوم، صاحب افکار عاليه نخواهد گرديد». (29)
اما سيد جمال‌الدين راه ديگر شناخت را وحي مي‌داند که حق مطلق به واسطه گزيده پيغمبر خود، گرامي‌نامه‌اي فرستاد و در آن گرامي‌نامه، بعد از دعوت به وحدانيت و غيره علم و حکمت و معرفت و تدبر و تفکر و بصيرت را به مدايح بليغه در مواقع بسياري مدح نمود و همين گرامي‌نامه بود که امت عرب را از جهل به عالم علم هدايت کرد: در آن گرامي‌نامه، به آيات محکمه اصول فنون حکميه را در نفوس مطهره نهاد و راه انسان شدن را به انسان وانمود و چون امت عربيه بر آن گرامي‌نامه ايمان آورد، از عالم جهل به علم از عمي به بصيرت و از بداوت به حضارت منتقل گرديد. (30) سيد جمال‌الدين از اين هم فراتر مي‌رود و قرآن را نخستين معلم حکمت و نسخه جامع فلسفه اين عالم کبير ناميد که هر شخصي در او مي‌باشد، مي‌داند:
«و اين کتاب کبير را پاياني پيدا نيست و حروف و کلمات و سطور و صفحات آن بشمار بشر در نيايد و در هر کلمه بلکه در هر حرفي از آن، آن قدر رموز و اسرار مضمر است که آن را نهايتي نيست». (31)
بر اين اساس، سيد جمال‌الدين معتقد است که بر هر شخصي به طور انفرادي و بر هر امتي به طور جمعي لازم است که از آن نسخه جامع براي ترقي به مدارج کمال عقلي و کمال در معيشت خود بهره گيرند و پيشنهاد مي‌کند که همگان در او به نظر بصيرت غور کنند تا هر روز حظ و بهره جديدي استحصال نمايند.

علل انحطاط جوامع اسلامي

همان‌طور که در مباني فلسفي انديشه سيد جمال‌الدين ملاحظه کرديم، وي معتقد است که انسان‌ها ذاتاً در جست و جوي کمال هستند، و اين ميل ذاتي زميه‌ساز تمدن است. از آنجا که ايشان به تربيت در بالفعل کردن استعدادهاي انسان توجه ويژه‌اي دارد، دين اسلام و تقيد به اصول و مباني آن را بستر بسيار مناسبي براي تحقق قواي دروني انسان مي‌داند. سؤال اساسي ايشان اين است که با وجود اين زمينه‌هاي مناسب، چرا جوامع اسلامي به جاي پيشرفت و تمدن، دچار انحطاط و زوال شده‌اند؟ ويژگي اصلي ديدگاه سيد جمال‌الدين اين است که در اين جست و جو، خود عوامل داخلي عقب‌ماندگي و انحطاط مسلمين را بسيار برجسته مي‌کند. همچنين وي در پاسخ به اين سؤال، به تمام مباحث خود شکل مي‌دهد. بايد گفت که در مجموع، پاسخ سيد جمال‌الدين به اين سؤال، پاسخي سياسي است و آن را در حکومت‌ها و دولت‌هاي اسلامي جست و جو مي‌کند. وي علت اصلي عقب‌ماندگي جوامع اسلامي را در دولت‌ها و حکام مسلمانان جست و جو مي‌کند و هر علت ديگري را هم که ذکر مي‌نمايد، معلول همين علت اوليه مي‌داند. از ديدگاه سيد جمال‌الدين، اصولاً سرنوشت ممالک در دست حکومت‌هاي آنها مي‌باشد، به ويژه در جوامع استبدادي اين وضعيت به صورت برجسته‌تري به چشم مي‌خورد، به طوري که اگر حاکم آن عالِم، دور انديش و داراي اصالت رأي، عالي همت و طبع ثابت باشد اسباب عظمت و ترقي آن ملت را فراهم خواهد آورد، و اگر حاکم آن، جاهل، بدطينت، دون همت، حريص، ترسو، سست رأي و احمق باشد ملت را در سراشيب سقوط و در دره هولناک عقب‌ماندگي و پستي و زبوني هدايت خواهد کرد. (32)

1. استبداد و قدرت مطلقه

قدرت سياسي در ايران همواره داراي اهميت استبدادي بوده و پادشاه، قدرت مطلق را در اختيار داشته است و همه افراد ديگر جز خدم و حشم وي به شمار مي‌آمدند. (33) اين سنت سياسي و فکري در بين مردم ايران به عادت و هنجار ثابتي بدل شده بود و کمتر کسي بود که در آن دوران، در ريشه‌يابي انحطاط و تباهي جامعه ايران در زمينه‌هاي مختلف به اين مسئله توجه کرده باشد. آشنايي ايرانيان با جوامع اروپايي که از طريق ارتباطات متقابل صورت مي‌گرفت، موجب تحولي اساسي در نگرش مردم نسبت به قدرت و حکومت شد. سيد جمال‌الدين اسدآبادي شايد يکي از پيشگامان انتقاد از اين وضعيت مملکت‌داري بود که تمام وجوه آن را از استبداد و خودکامگي گرفته تا شيوه تربيت و شيوه مملکت‌داري، مورد انتقاد شديد و صريح خود قرار مي‌دهد و عامل اصلي تباهي را که به پيدايش تباهي‌هاي عمده اجتماعي انجاميده است، در همين امر جست و جو مي‌کند. در واقع، وي هم با مشاهده فن سياستمداري در جوامع اروپايي و مقايسه سياستمداران آنجا به سياستمداران ايراني، به تفاوت فاحش آنان با ايرانيان پي برده و در صدد اصلاح اين وضعيت برآمده بود. سيد جمال‌الدين بر نقش حکومت‌ها در ايجاد زمينه‌هاي انحطاط در جوامع اسلامي تأکيد مي‌کند. از نظر وي، شيوه غالب در حکومت‌هاي اسلامي استبداد، فقدان آزادي، عدم دخالت مردم در اداره امور خود، بي‌توجهي به مصالح عمومي در مملکت‌داري، فقدان قانون و حاکميت اراده يک فرد بر سرنوشت آن ملت است. سيد جمال‌الدين سرنوشت چنين ملتي را که اراده يک فرد به عنوان حاکم، بر آنان غالب است، تابع چگونگي روحيات نفساني آن حاکم مي‌داند و در صورتي که آن حاکم داراي لياقت و صلاحيت و انديشه مصالح عمومي باشد، آن ملت رو به ترقي و پيشرفت خواهد رفت. در مقابل، در صورتي که آن فرد پست زبون، ترسو و در انديشه هوا و هوس فردي خود باشد، آن ملت روي بهبودي را نخواهد ديد. وي جوامع شرقي را تحت حاکميت حکومت‌هاي استبدادي مي‌داند. و به ويژه در اين زمينه در ايران تأکيد مي‌کند:
«در ايران تا به حال به هيچ وجه يک سطر قانون نوشته نشده که موجب راهنمايي باشد. هيچ وقت از روي عدالت و درستي حکمراني نشده است و همه قدرت‌ها در شخص پادشاه جمع شده است. هيچ چيز او را راهنما نيست، جز خيالات بوالهوسانه‌اي که از او موقتاً به ظهور مي‌رسد ... بنابراين، عدالت در ميان نيست». (34)
سيد جمال‌الدين ريشه تمام تباهي‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي جوامع اسلامي را در استبداد جست و جو مي‌کند که موجب مي‌شود افراد فاسد‌العقل و بي‌کفايتي که اوصاف پَست و خصايل ناپسند دارند، زمام امور مردم را به دست گرفته، به شيوه ظالمانه‌اي آنها را مورد چپاول قرار دهند:
«در چنين وصفي که پادشاه با قدرت مطلقه خود، در عين ناداني و جهالت تمام اختيارات مملکيت را در دست گرفته است، وزرا و دربارياني را که به کار مي‌گمارد، همگي افراد وابسته به شخص او بوده و هيچ‌گونه لياقت و اختياري از خود ندارند تا بتوانند به امور سامان دهند، و کورکورانه روش‌هاي نابخردانه او را اطاعت و پيروي مي‌کنند و به همين دليل، عدالت و آباداني از ميان مي‌رود». (35)
سيد جمال‌الدين ريشه عدم کارايي وزرا، کلام و جانشينان آنها را اولاً، در شخص شاه و چگونگي انتصاب آنان و ثانياً، در فساد شخصي و ميل بي‌پايان اين افراد به جمع‌آوري اموال نامشروع مي‌داند، حال آنکه در ممالک فرنگ، وزرا براي ترقي ملي و بهبود زندگي عموم مردم و براي تأمين مصلحت عمومي تلاش مي‌کنند و همين امر، عامل پيشرفت و ترقي آنان، و در مقابل موجب بدبختي مسلمانان شده است. بنابراين، از ديدگاه وي مي‌توان به اين مسئله پي برد که منشأ تمام تباهي و فساد حاکم بر جوامع اسلامي و به طور کلي انحطاط آنان، حاکميت استبداد و نظام‌هاي خودکامه‌اي است که در آن، هيچ‌گونه حدود قانوني، شرعي و يا اخلاقي براي اعمال قدرت شاه و اطرافيان او وجود ندارد.

2. تفرقه، جدايي و فساد اخلاقي

بُعد ديگري که سيد جمال‌الدين در انحطاط جوامع اسلامي بر آن تأکيد کرده، آن را به عامل سياست و حکومت در اين جوامع پيوند مي‌دهد، مسئله فقدان وحدت و وفاق در جوامع اسلامي است. به اعتقاد وي، در دين اسلام قوميتي جز بر مبناي دين وجود ندارد و دين اسلام تمام مسلمانان را به ديده واحد مي‌نگرد. سيد جمال‌الدين ريشه تعصب نسبت به قوميت را طبيعي نمي‌داند، بلکه آن را ناشي از ضرورت سياسي مي‌داند که طي آن، هر قبيله (ملت) به نيروي همبستگي افراد خويش به حفظ منافع و حمايت از حقوق خود، از چپاول قبيله (ملت) ديگر توانا شود. (36) (البته وي در جاي ديگر تحليل کاملاً متفاوتي از جنسيت و قوميت ارائه مي‌دهد که بدان خواهيم پرداخت). (37) سيد جمال‌الدين معتقد است در صورت اعتماد به يک «حاکم» که هر قدرتي در برابر عظمت وي ناچيز است، ضرورت دفاع از منافع از ميان مي‌رود و اين «حاکم»، کسي جز مبدأ کل و فرمانرواي آسمان‌ها و زمين نيست. (38) مردم در صورتي که به حاکم برتر ايمان و اعتقاد داشته باشند، بدون شک در دفع شر و حمايت از حق به صاحب اين قدرت عظيم تکيه کرده، از تعصب به جنس (قوم يا ملت) از اين لحاظ که ضرورتي به آن ديده نمي‌شود، رهايي مي‌يابند سيد جمال‌الدين از اينجا به اين مسئله مي‌رسدکه مسلمانان به دليل همين اعتقاد، با وجود تفاوت سرزمين‌ها از بها دادن به مسئله جنسيت اعتراض نموده، هر نوع تعصب را جدا از تعصب اسلامي، طرد مي‌کنند. وي اين اعتقاد را منشأ وحدت مسلمانان با وجود سرزمين‌هاي متعدد و دوري آنان از يکديگر مي‌داند و بر آن است که در ممالک اسلامي هم حکامي توانسته‌اند دامنه نفوذ خود را گسترش دهند که فاقد تعصب جنسي و قومي و مقيد به تعصبات ديني و اطاعت از شرع بوده است (39) و در عين حال، همين را منشأ شوکت اسلامي قلمداد مي‌کند. بنابراين، از نظر سيد جمال‌الدين در مقطعي از تاريخ مسلمانان، برخي از سلطنت‌طلبان به خاطر کسب قدرت در محدوده سرزمين خاص با ديگران مقابله کرده و همين امر موجب ضعف آنها در برابر دُوَل اروپايي شده است. وي مسئله تفرق و پراکندگي امت اسلامي را از جنبه‌هاي مختلفي بررسي کرده است که مي‌توان به جنبه‌هاي سياسي، اعتقادي و اجتماعي آن اشاره کرد. سيد جمال‌الدين از لحاظ سياسي، اختلافات حکام ممالک اسلامي را با يکديگر از عوامل اساسي اين تفرقه مي‌داند و علت اساسي آن را نيز دوري آنان در تعاليم اسلام و پيروي از هوا و هوس تلقي مي‌کند. سيد جمال‌الدين، اين تنازع را همچنين عامل فتور و سستي مسلمانان در مقابل سلطه بيگانگان مي‌داند:
«تنازع امراء مسلمانان موجب پراکندگي رأي و تجزيه قدرت شد و به جاي اينکه منقرض تجاوز اجانب بر خويش گردند، به خود مشغول گرديدند، ... و به مرور زمان فساد در نفوس اين امرا راه يافت و حرص و طمع خام، در طبايع جاي گرفت و دنبال هوي و هوس رفتند ... و دوستي بيگانگان را که مخالف ديانت و قوميت آنان بود، پذيرفتند و از آن به جهت طلب نصرت و کمک عليه فرزندان ملت خويش، به منظور دوام اين نعمت گذرا استفاده کردند». (40)
سيد جمال‌الدين علاوه بر بُعد سياسي و مسئله راه‌يابي فساد به امارت مسلمين، به بُعد ديگري هم اشاره مي‌کند که آن را هم به نحوي به وحدت و اتحاد اسلامي پيوند مي‌دهد از نظر وي، مسلمانان هنوز بر دين و اصول حقه ديانت پايبندند و در دين اسلام هم اساس جنسيت و قوميت بر پايه اعتقاد ديني استوار است. چگونه با وجود اين اعتقاد، مسلمانان به ياري هم نمي‌شتابند، بلکه همان‌طور که گفته شد، در تنازع دائمي با يگديگر بسر مي‌برند. سيد جمال‌الدين در پاسخ به اين سؤال، معتقد است که اعتقاد بدون عمل، منشأ هيچ اثري نيست:
همين که يک طرح فکري را جبر احتياج و يا نيروي انگيزه به کار و عمل همراهي نکند تا که جوارح انسان را به تمرين وادارد و تأثير مکرر آن در فکر به صورت ملکه درآيد، هيچ‌گاه منشأ آثاري نمي‌شود، بلکه تنها به عنوان يک صورت ذهني ... باقي مي‌ماند». (41)
از ديدگاه سيد جمال‌الدين، در شرايط آن دوره هم تنها وجه مشترک مسلمانان، عقيده‌اي ديني مجرد از ادراک و عمل بود، به همين دليل پيوند ميان مسلمانان قطع شده، مردم يک منطقه با منطقه ديگر هيچ‌گونه اتفاق‌نظري ندارند که البته اينجا هم سيد جمال‌الدين بر پادشاهان و سلاطين و نيز علماي دين نظر دارد. از همين منظر است که وي علت خود اين مسئله را هم در دوري پادشاهان از علم و ديانت مي‌داند که ويژگي بارز خلفاي اوليه اسلامي بوده است:
«اين ضعف و انحلال در رابطه ملت اسلامي، به واسطه جدا شدن منزلت علمي از مرتبه خلافت بود. وقتي که خلفاي عباسي تنها بنام و منصب خلافت راضي شدند، بي‌آنکه افتخار و شرف علم و دانايي در دين و اجتهاد و اصول و فروع را بمانند خلفاي راشدين داشته باشند، باعث آن گرديد که مذاهب زيايد به وجود آيد و از آغاز قرن سوم هجري اختلاف پديدار گردد». (42)
سيد جمال‌الدين بروز اين اختلاف‌ها را موجب از ميان رفتن مرکزيت خلافت عباسي، و شکل‌گيري خلافت‌هاي متعدد فاطمي، المغرب و اموي (در اندلس) مي‌داند، و اينجاست که نشان مي‌دهد. به مرکزيت خلافت در ايجاد اتفاق اسلامي اهميت زيادي قائل است. البته وي عامل تفرقه و تأثير آن بر انحطاط مسلمين را از بُعد ديگري هم که بيشتر جنبه اجتماعي دارد، توجه قرار داده است. به طور کلي، ايشان در آثار مختلف خود از لحاظ تاريخي، عوامل صعود و نزول، پيروزي و شکست امت‌ها و ملل را در درون خود آنها جست و جو مي‌کند و چندان هم به عوامل ناشي از طبيعت توجه ندارد. امت‌ها صعود نمي‌کنند، جز به خاطر خودشان و نزول نمي‌کنند، مگر از درون خودشان، و سعادت و شقاوت آنها از درون آنها نشئت مي‌گيرد. به ويژه، براي سيد جمال‌الدين اين سؤال مطرخ مي‌شود که وقتي انسان‌ها ذاتاً جز براي سعادت خود و دفع شر از خود تلاش نمي‌کنند، و با توجه به اينکه سعادت و شقاوتش در دستِ خود اوست، چگونه جوامع در جاده هلاکت و نابودي مي‌افتند؟ وي معتقد است که جوامع به پيشرفت و سعادت نمي‌رسند، جز اينکه آحاد آن، سعادت کل جامعه را در نظر گرفته، منفعت کل را در اولويت قرار داده و منفعت خاص خود را در مرحله بعدي و در عرض آن قرار دهند. البته به اعتقاد وي، منفعت کل جامعه در نهايت به نفع آحاد آن تمام خواهد شد. (43) سيد جمال‌الدين معتقد است در صورتي که افراد، خير يکديگر را بخواهند و تلاش ديگران را نيز در راستاي خير خود بدانند، در آن جامعه فساد اخلاقي ظهور نمي‌کند، چرا که علت ظهور فساد اخلاقي برخورد و تضاد منافع افراد مي‌باشد. بنابراين، اتفاق کلمه و اتحاد کامل بين افراد يک جامعه، منشأ صعود آن است و بالطبع جدايي و عدم اتحاد، موجب نزول آن خواهد شد. افتراق کلمه، زماني روي مي‌دهد که در يک جامعه تمام افراد تنها خود و منافع شخصي خود را ببينند و در جهت‌هاي متعددي حرکت کنند که اين، موجب بروز دشمني در بين آنان، اختلاف منافع ازدياد تفرقه و جدايي، افزايش شکاف، رواج بازار خيانت و دروغ و افترا، کينه‌جويي، اختلاف رأي، تنفر دل‌ها، مستولي شدن تنبلي، ترس و سست شدن همت‌ها خواهد شد. (44) سيد جمال‌الدين از اين بحث نظري در تبيين انحطاط مسلمين بهره مي‌برد و اضمحلال مسلمين را ناشي از بروز اين تفرق‌ها مي‌داند. سيد جمال‌الدين از بُعد ديگري هم مسئله تفرق ميان جوامع اسلامي را توضيح مي‌دهد و آن، نقش جنسيت و يا قوميت در اتحاد يا تفرق ممالک اسلامي است. وي به طور کلي، دو عامل دين و نژاد را در ايجاد پيوند بين افراد مؤثر مي‌داند. از نظر سيد جمال‌الدين، تعصب ديني يکي از عوامل اساسي در ايجاد پيوند بين افرادي است که از دين اطاعت مي‌کنند. وي تعصب را به دو نوع معتدل و افراطي تقسيم مي‌کند که اولي، پسنديده و دومي، ناپسند مي‌باشد:
«تعصب در صورتي که راه افراط را در پيش نگرفته و موجب ظلم و هتک معرفت مخالف آن نشود، يکي از بزرگترين فضايل انساني است که ... همين که تحکيم يافت، صاحب خود را به اوج سيادت و تا به قله عظمت مي‌رساند، مخصوصاً اگر از مردمي باشد که سلطه ديني در آنان نيرومند است و سيطره آن نسبت به تمايلات نژادي در آنها شدت بيشتري دارد تا به آن حد که آن را از ميان مي‌برد، آن طور که در ديانت اسلامي است». (45)
سيد جمال‌الدين با وجود اينکه هم تعصب نژادي و هم تعصب ديني را عامل ايجاد پيوندهاي اساسي در ميان افراد يک جامعه مي‌داند، ولي معتقد است که در اسلام تعصب ديني آن قدر اهميت و جايگاه دارد که تعصب نژادي جايگاه و اهميت خود را کاملاً از دست مي‌دهد، به حدي که تعصب در دين، افراد قبايل و ملل مختلف را به هم پيوند مي‌دهد. به اعتقاد وي، از زماني که تعصب نژادي در بين مسلمانان تبليغ مي‌شود، بر ضد تعصب ديني هم تبليغ مي‌گردد و اين امر، موجب کاهش و سستي پيوند ميان مسلمانان شده است. سيد جمال‌الدين با وجود اينکه به اهميت تعصب نژادي واقف است، ولي اعتقاددارد که پيوند ديني از سوي برخي افراد و فرنگي‌ها در ممالکت اسلامي سست شده و به جاي آن، پيوند نژادي نيز برقرار نشده است و به همين دليل، موجب پراکندگي و تفرقه مسلمانان از يکديگر شده و اين تفرقه و اختلاف که يکي از ريشه‌هاي اصلي آن ضعيف شدن تعصبات ديني است، سبب تفرقه و جدايي و ضعف مسلمانان گرديده است. وي راه حل اين امر را تعميق پيوندهاي ديني مي‌داند، به شرط اينکه اين پيوندها و تعصبات ديني موجب رقابت با ديگر ملل در نيل به قدرت و شوکت و سلطه و رقابت در کسب علوم مفيد و فضايل و کمالات انساني شود. (46)
بنابراين، تأکيد اصلي سيد جمال‌الدين در جدايي دُول اسلامي، بر روش حکام است و آنان را در اين زمنه عامل اصلي مي‌داند و مي‌نويسد: پراکندگي و تشتتي که در بعضي از ممالک اسلامي ديده مي‌شود، منشأ آن قصور حکام و انحراف آنان از اصول ثابتي است که ديانت اسلامي بر روي آن بنا يافته است.

3. عقب‌ماندگي علمي

سيد جمال‌الدين از بُعد ديگري اساس عقب‌ماندگي و تيره‌روزي مسلمانان را در عقب‌ماندگي علمي جست و جو مي‌کند و علت اصلي اين عامل را حکومت‌هاي استبدادي و شيوه فرمانروايان و حکامي مي‌داند که مانع از رواج هرگونه دانش در اين ممالکت شده‌اند. وي پيشرفت‌هاي اوليه اسلام را تابع پيشرفت علمي مي‌داند که در قرن سوم هجري در زمينه علوم مختلف رخ داده، زمينه‌هاي ترقي همه‌جانبه مملکت اسلامي را فراهم ساخت. (47) ايشان راه گسترش دانش را آزادي مي‌داند و استبداد را مهم‌ترين دشمن آزادي و در نتيجه، مهم‌ترين مانع بر سر راه گسترش علوم و صنايع در اين ممالک قلمداد مي‌کند، زيرا حکومت‌هاي مستبد پيشرفت و تحول علمي جامعه را با استبداد خويش در تضاد مي‌بينند و به دليل منافع خود، با دانشمندان و انديشمندان مبارزه مي‌کنند. سيد جمال‌الدين اسدآبادي اين مسئله، يعني مبارزه استبداد با علم و عالمان را مختص دوران جديد نمي‌داند، بلکه آن را امري تاريخي تلقي مي‌کند. اين نکته از پاسخي که وي به ارنست رنان در مقاله اسلام و علم داده است، کاملاً مشهود است:
«متأسفانه در سرزمين‌هايي که اسلام قدرت يافت، پس از بروز زماني، زمامداران به مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سياسي هم به اين امر کمک بزرگي نمود، به طوري که سيوطي مي‌نويسد: خليفه عباسي، هادي، دستور داد که گردن پنج هزار نفر از فلاسفه را بزنند تا ريشه علوم در کشورهاي اسلامي خشک شود و از بين برود». (48)
سيد جمال‌الدين با پيوند تاريخي که بين استبداد و عقب‌ماندگي علمي ايجاد مي‌کند، به دنبال طرح آن در دوره معاصر نيز مي‌باشد و معتقد است که در دوران‌هاي مختلف و از جمله در دوران اخير جدايي حکومت‌هاي استبدادي از دانش و دانايي، موجباب ناداني از اسباب ترقي ملل ديگر شده است و در عين حال، پايبندي آنان به منافع شخصي موجب ستيز آنان با علما و انديشمندان روشنگر گرديده است. اين مخالف‌ها مانع از نوگرايي در اين جوامع شده و سلاطين و حکام آن همچنان بر روش‌هاي فردي و خودکامه مملکت‌داري تأکيد مي‌کنند.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم.
2. ر.ک.، لطف‌الله جمالي، زندگي و مبارزان سيد جمال‌الدين اسدآبادي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: کلبه شروق، 1379؛ و نيز:
http://www.aftabir.com/articles/ view/politics/plitical_history/clc1144317476_jamal_asadabadi_pl.php.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=98948.
3. اصغر مهدوي و ايرج افشار، مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سيد جمال‌الدين اسدآبادي (مشهور به افغاني)، تهران: دانشگاه تهران، 1342، سند 9.
4. ر.ک.، لطف الله جمالي، پيشين.
5. ر.ک.، حميد عنايت، انديشه سياسي اسلام معاصر، بهاءالدين خرمشاهي، تهران: انتشارات خوارزمي، 1370.
6. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، العروةالوثقي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379، مقاله «کم حلمت الله في حب المحمد الحقه»، ص 169.
7. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379، ص 13.
8. همان، ص 14.
9. همان، ص 23.
10. همان، ص 26.
11. همان، ص 30.
12. همان.
13. همان، ص 100.
14. همان، مقاله «فضايل اسلام»، صص 103-101.
15. ر.ک.، سيد جمال‌الدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «القضاء و القدر»، صص 122-112.
16. همان، ص 104.
17. همان، ص 105.
18. همان، ص 106.
19. همان، ص 111.
20. همان، ص 116.
21. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، مقاله «تفسير مفسر»، ص 190.
22. همان، مقاله «تعليم و تربيت»، ص 125.
23. همان، ص 106.
24. همان، مقاله «حقيقت مذهب نيجريه»، ص 24.
25. همان، مقاله «در لزوم نصيحت و وجوب مشورت»، ص 217.
26. همان، مقاله «فلسفه تربيت»، ص 137.
27. همان.
28. همان، ص 104.
29. همان، ص 108.
30. همان، ص 109.
31. همان، ص 110.
32. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «الامة و سلطة الحاکم المستبد»، ص 172.
33. در اين زمينه، ر.ک.، محمدعلي کاتوزيان، تضاد دولت و ملت ايران، علي رضا طيب، تهران: نشر ني، 1381.
34. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، نامه‌ها و اسناد سياسي تاريخي، به کوشش: سيد هادي خسروشاهي، تهران: نشر کلبه شروق، 1379، ص 116.
35. همان.
36. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «الجنسيه والديانة الاسلاميه»، صص 75-70.
37. همان.
38. همان، مقاله «رجال الدوله و بطانة‌الملک»، صص 132-128.
39. همان.
40. همان.
41. همان، مقاله «انحطاط المسلمين و سکونهم و سبب ذلک»، ص 95.
42. همان، ص 98.
43. ر.ک.، سيد جمال‌الدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، «مناقع الوفاق و مضارالشقاق».
44. همان، ص 146.
45. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، العروةالوثقي، پيشين، مقاله «التعصب»، ص 105.
46. همان، مقاله «الجنسية والديانة الاسلامية»، صص 53-49.
47. ر.ک.، سيد جمال‌الدين اسدآبادي، مجموعه رسائل و مقالات، پيشين، مقاله «مسائلي درباره تعليم و تربيت».
48. همان، مقاله «اسلام و علم».

منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط