نظريه ملاصدرا درباره عقل عملي
چكيده
نفس ناطقه داراي دو قوه است كه با يكي به ادراك امور كلّي و با ديگري به انجام اعمال فكري ميپردازد. قوهاي كه نفس ناطقه با آن به درك كليات ميپردازد عقل نظري ناميده ميشود. نحوه حصول علم كلي طبق نظريه متعارف مشائي از رهگذر اتصال به عقل فعال است كه تمام صورتهاي كلي ادراكي را دارد. بدين ترتيب نفس براي درك كليات روي به سوي عالم مافوق خود يعني عالم عقول مفارقه دارد و هرچه بيشتر به علوم كلّي دست خواهد يافت. قوهاي كه نفس ناطقه با آن به انجام اعمال فكري ميپردازد عقل عملي ناميده ميشود. نحوه انجام اعمال فكري از طريق كسب رأي جزئي درباره امور عملي است.
كليدواژگان
صدرالمتألهين؛ درك كلي؛
درك جزئي؛ عقل نظري؛
عقل عملي؛ رأي جزئي؛
رأي كلي.
امور عملي گاهي مانند خياطي و نجاريند كه نوعي حرفه و مهنه خاصند و مهارت در آنها بگفته فارابي فضيلت مهني نام دارد، اما برخي از امور عملي كه عقل عملي رأي جزئي درباره آنها دارد مثل حسن راست گفتن در وضع مشخص است كه زمينه فضيلت اخلاقي است.
عقل عملي با بكارگيري فكر و رؤيت درباره افعال و صناعات آنچه را خير است يا گمان ميرود خير باشد، برميگزيند.
اين گزينش خير زمينه انجام آن عمل است زيرا عقل عملي با بكارگيري قوه شوقيه و محركه صورت جزئي عملي را كه درك كرده است در خارج تحقق ميدهد. فرضاً من درك ميكنم كه الان بايد راست بگويم، يعني صورت راست گفتن در وضع مشخص را كه درك كردهام در قالب الفاظ خاص محقق ميسازم. بدين ترتيب معلوم ميشود كه نفس ناطقه از جهت داشتن عقل عملي روي بسوي عالم امكاني مادون خود دارد و در سلسله علل امور امكاني استقبالي قرار دارد.
ملاصدرا نقش عقل عملي را خدمتگزاري عقل نظري ميداند.[1] كه احتمالاً مراد اين است كه درك كلّي تنها از رهگذر انضمام رأي جزئي كه كار عقل عملي است ميتواند بصورت فعلي درآيد.
مثلاً ادراك كلي حسن عدالت تنها در صورت انضمام رأيهاي جزئي درباره زمان و مكان و ... ميتواند بصورت يك عمل عادلانه ظهور يابد. از همينجا به توضيح تفاوت نقش عقل نظري و عملي در حوزه امور عملي ميپردازيم. ملاصدرا ميگويد:
ويكون الرأي الكلي عند النظري و الرأي الجزئي عند العملي المعد نحو المعمول.[2]
در امور عملي درك كلي، شأن و وظيفه عقل نظري است ولي رأي جزئي كه آن درك كلي را به مرحله عمل ميرساند كار عقل عملي است. درك كلّي حسن عدالت كار عقل نظري است و همينطور درك كلّي اصول و فنون و مهارتهاي مختلف، از اينرو علم مدني يا انساني كه به ادراكات كلي در حوزه عمل مربوط است جزء حوزه عقل نظري قرار ميگيرد.
ملاصدرا هم با بيان اينكه رأي كلي در نزد عقل نظري است بر اين مطلب تأكيد ميكند و بعلاوه اظهار ميدارد كه رأي جزئياي كه زمينه عمل را فراهم ميآورد كار عقل عملي است.
بنابرين خطاست كه عبارت مذكور را خارج از محدوده امور عملي و بصورت مطلق معنا كنيم. بعبارت ديگر ملاصدرا فقط وجود رأي جزئي در حوزه امور عملي را كه زمينه إعدادي انجام عمل است در نزد عقل نظري نفي ميكند و اين بمعناي نفي وجود رأي جزئي در نزد عقل نظري بصورت مطلق نيست.
روشن است كه ادراكات جزئي بسياري در نزد عقل نظري است كه ادراكات حسي، جزئي از آنهاست. البته انتساب ادراكات جزئي حسي به عقل نظري با اين مطلب كه عقل نظري روي به مافوق خود يعني عقل فعال دارد و معارف خود را از آنجا ميگيرد، ناسازگار است مگر آنكه بگوييم عقل نظري علاوه بر رويكرد به عالم مافوق ميتواند با نظر به مادون هم ادراكاتي را بيابد.
نتيجه آنكه آراء كلّي همواره كار عقل نظري است چه درباره امور عملي و چه غيرعملي ولي رأي جزئي در حوزه امور عملي كار عقل عملي است كه منتهي به انجام فعل مذكور (فعل فكري) ميشود و رأيهاي جزئي ديگر باز در قلمرو عقل نظري ميماند.
ملاصدرا براي تمييز عقل نظري و عملي، بياني دارد و ميگويد:
فللنفس في ذاتها قوتان: نظرية و عملية، كما تقدم؛ تلك للصدق و الكذب، و هذه للخير و الشر؛ هي للواجب و الممكن و الممتنع، و هذه للجميل و القبيح و المباح.[3]
معناي ظاهري اين عبارت آنستكه صدق و كذب و حق و باطل فقط در حوزه ادراكات عقل نظري جاي ميگيرد و مدركات عقل عملي درصدد يافتن خير و شر است كه علي الفرض غير از صدق و كذب ميباشد. آيا ملاصدرا ميخواهد صدق و كذب را از قلمرو ادراكات جزئي عملي بيرون كند و آن را در محدوده ادراكات عقل نظري محصور كند؟
آيا نظريه ملاصدرا درباره اخلاق كه قلمرو عقل عملي است، برحسب اصطلاحات امروزي فلسفه اخلاق نوعي ناشناختگرايي[4] است كه تأكيد دارد قضاياي بيانگر حسن و قبح اخلاقي ارزش شناختي ندارند؟ بنظر ميآيد برغم ظاهر عبارت، مراد ملاصدرا دفاع از ناشناختگروي نيست زيرا اولاً، ناشناختگرايان اخلاقي بيش از آنكه ادراكات جزئي مربوط به حسن و قبح را نشانه روند وجود معرفت كلّي مربوط به حسن و قبح امور را انكار ميكنند در حالي كه ملاصدرا چنانكه گذشت اين نوع ادراكات كلي عملي را در حوزه عقل نظري جاي داده كه داراي ارزش معرفتي صدق يا كذب است.
ثانياً، ملاصدرا ضمن نقل عبارت شيخ الرئيس كه ميگويد رأي جزئي عقل عملي معمولاً با نوعي از قياس و تأمل حاصل ميگردد و از اينرو ميتواند صحيح يا سقيم باشد، در واقع ارزش شناختي رأي جزئي و امكان اتصاف آن بصحيح (حق) يا سقيم (باطل) را ميپذيرد.[5]
اما اگر اين برداشت را بپذيريم و امكان صدق و كذب در ادراكات هر دو عقل نظري و عملي را قبول كنيم، در آن صورت تفاوتي را كه ملاصدرا در عبارت مذكور بيان ميدارد چگونه تفسير كنيم؟
به نظر ميآيد تفاوت مدركات عقل نظري و عملي در اين نيست كه يكي صدق و كذب برمي دارد و ديگري نه، بلكه در اين است كه در يكي صدق و كذب اصل و اساس است و در ديگري خير و شر.
براي بيان اين مدعا لازم است كه بگوييم آنچه موجب انجام فعل فكري ميشود صرفاً درستي يك رأي جزئي نيست بلكه حيث خير بودن آن است و از اينرو در مواردي كه بغلط خير بودن اين امر عملي مورد تصديق عقل عملي است باز آن عمل ميتواند صورت گيرد.
شايد بتوان گفت كه خيريت يك امر عملي جزئي صرفاً درك يك امر واقع نيست كه فقط ارزش صدق يا كذب داشته باشد، بلكه درك خير جزئي فرايندي پيچيده و تركيبي است كه نيازمند نوعي سازگاري و انسجام ذهن با عين است. احتمالاً راز انگيزش عقل عملي در همين جهت است زيرا درك كلي حسن عدالت، انگيزش لازم براي انجام عمل عادلانه را ندارد ولي وقتي بصورت رأي جزئي خيريت و حسن فلان كار خاص درمي آيد موجب انگيزش ميشود.
پس تفاوت عقل نظري و عملي در نتيجه آنهاست كه در يكي پيدا كردن اعتقادهاي حق و باطل است و در ديگري اعتقادهاي زشت و زيبا و البته اين اعتقادهاي زشت و زيبا ممكن است صادق يا كاذب باشند.
نكته مهم ديگري كه براي تبيين ديدگاه ملاصدرا درباره عقل عملي لازم است، تفاوتي است كه در بيان مراتب عقل نظري و عقل عملي ديده ميشود. ملاصدرا هم مانند بسياري از فيلسوفان متقدم، براي عقل نظري چهار مرتبه قائل است كه بترتيب عبارت است از عقل هيولاني يا بالقوه، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل مستفاد.[6]
اطلاق اسم عقل بر هيولي يا استعداد تعقل كه فاقد هرگونه ادراك معقول است احتمالاً براساس توسع و مَجاز است، اما عقل بالملكه و دو مرتبه اخير آن واقعاً ويژگي ادراكي را دارند. برخي از فيلسوفان با توجه به شباهت عقل بالملكه به عقل بالفعل، آن را حذف كرده، براي عقل نظري سه مرتبه قائل شدهاند.[7] مراد از عقل بالملكه يعني اينكه عقل با درك معقولات اوليه مانند اوليات، تجربيات و ... بتواند زمينه فراهم شدن معقولات استنباطي را فراهم كند.
مراد از عقل بالفعل يعني اينكه نفس به صورت بالفعل واجد صور معقوله است و هر وقت بخواهد ميتواند آنها را مشاهده كند.
مراد از عقل مستفاد همان عقل بالفعل است اما با اين اعتبار كه مشاهده معقولات در هنگام اتصال به عقل فعال صورت گيرد كه بمعناي استفاده از عقل فعال است.
اما چهار مرتبهاي كه ملاصدرا براي عقل عملي بر ميشمارد چنين است:[8]
1. تهذيب ظاهر براساس استفاده از قوانين الهي و شرايع آسماني
2. تهذيب باطن و پاك كردن قلب و دل از حالتهاي زشت نفساني
3. آراستن باطن بصورتهاي عملي و معارف حقيقي ديني
4. فناي نفس از ذات خود و حصر نظر بر خداوند و عظمت او
مرحله اول كه به افعال ظاهري انسان مربوط است اولين حالت عقل عملي است؛ يعني در اين مرحله عقل عملي خير و شر امور عملي را با استفاده از قوانين الهي درمييابد و زمينه همان مراتبي است كه در عقل نظري است؛ مثلاً مرتبه تهذيب ظاهر چون حالت پايداري و استقرار ندارد و در مرز عدم است مانند حالت هيولاني عقل نظري است ولي با كسب فضيلتهاي روحي اخلاقي عقل عملي از مرتبه هيولاني خارج و بصورت بالملكه در ميآيد يعني اوليات عقل عملي را درك كرده است و اينك براي استنباط و درك چيزهايي بكار ميرود كه اولي نيستند. مرتبه سوم كه متناظر با عقل بالفعل است بگونهاي است كه فرد ميتواند بصورت بالفعل تمام خيرها و شرها را مشاهده كند و بالأخره مرتبه چهارم كه فناي نفس است شبيه عقل مستفاد است كه در آن مشاهده صور ادراكي در حين اتصال به ساحت ربوبي است.
اما در پاسخ به سؤال دوم بايد اذعان كرد كه دشواريهايي وجود دارد. اگر بتوانيم چنانكه ملاصدرا ميگويد استعمال لفظ عقل عملي در خود فعل يا حالت روحي خاص را توجيه كنيم، در توجيه استعمال عقل عملي در دو مرتبه اخير توفيقي نخواهيم يافت.
ميتوان قبول كرد كه چون فعل ظاهري برخاسته از رأي جزئي عقل عملي در حسن و بايستگي آنستكه بمدد قواي محركه صورت ميگيرد و از اينرو استعمال عقل عملي درباره آن رواست و همينطور درباره حالتهاي روحي بگوييم كه محصول بيواسطه همين افعالند و ميتوان آن را عقل عملي ناميد، اما معارف الهي يا فنا شدن در عظمت الهي كه در سلسله معلولهاي با واسطه آن رأي جزئي (عقل عملي) قرار دارند چگونه بنام عقل عملي خوانده ميشود؟
اين وضعيت در مراتب عقل نظري برعكس است يعني هرچه به سمت مرتبه اخير ميرويم بيشتر نمود مييابد و در عقل مستفاد بحد كمال ميرسد اما در مراتب عقل عملي وضع برعكس است و هرچه به سمت مراتب اخير ميرويم از ويژگي عقل عملي كه رأي جزئي درباره خير و شر بودن امور عملي است نمود و ظهور كمتري مييابيم.
در پايان باختصار نتيجه ميگيريم كه عقل عملي در نظر ملاصدرا مربوط به قواي ناطقه است و قدرت ادراكي دارد و بصورت درك خير و شر جزئي (رأي جزئي) نمود مييابد.
عقل عملي حد واسط عقل نظري و قواي شوقيه و محركه است و در واقع مهار قواي شوقيه و محركه در دست عقل عملي است و بدين ترتيب معلوم ميشود كه عقل عملي علاوه بر درك خير و شر نوعي اقتدار بر قواي شوقيه و محركه دارد. تبيين ماهيت اين اقتدار كه در فلسفه اخلاق امروز بسيار مهم است، مجال ديگري ميطلبد.
پی نوشتها:
[1]. ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ص240.
[2]. همانجا.
[3]. همان، ص 241.
. Non-Cognitivism .[4]
[5]. الاسفار الاربعة، ج 9، ص 82.
[6]. المبدأ و المعاد، ج 2، ص 242 ـ 248.
[7]. الاسفار الاربعة، ج 3، ص 421.
[8]. مفاتيح الغيب، ص 523.
منابع:
1. شيرازي، صدرالدين محمد، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، دار احياء التراث الاسلامي، بيروت، لبنان، 1990.
2. ــــــ ، المبدأ و المعاد، تصحيح و تحقيق و مقدمه محمد ذبيحي و جعفر شاه نظري؛ باشراف استاد سيد محمد خامنهاي، ويراستار مقصود محمدي، چ 1، تهران، انتشارت بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1381.
3. ــــــ ، الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية، تصحيح، سيد مصطفي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنهاي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، چ 1، انتشارات بنياد حكمت صدرا، 1382.
4. ــــــ ، مفاتيح الغيب، تصحيح: محمد خواجوي، چ 1، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
/خ