مقايسه قاعده امكان اشرف ملاصدرا و اصل تكافؤ علّي دكارت
مقدمه
ملاصدرا بعنوان بزرگترين فيلسوف جهان اسلام كه توانست جريانهاي اصلي انديشه اسلامي را در قالب حكمت متعاليه عرضه نمايد با گذشت حدود چهار قرن از زندگي او، هنوز انديشههاي فلسفياش نسبت به گسترش انديشههاي فلسفي برخي فيلسوفان غربي كمتر شناخته شده است. اين كمبود حتي در جامعه علمي و فلسفي ايران كه مركز نشر فلسفهاسلامي است مشهود ميباشد، شايد بتوان يكي از علل آن را حاشيهنويسي زياد بر آراء ملاصدرا و غفلت از نگاه منتقدانه و عقلاني به انديشههاي او دانست. در حاليکه دربارة فيلسوفان غرب وضعيت بگونهاي ديگر است. از سوي ديگر كاستي در معرفي انديشههاي ملاصدرا به جهان غرب باعث غفلت نسبي از او در انديشههاي فلسفي غربي شده است درحاليكه مسائل مهمي كه وي در فلسفه طرح كرده است چون اصالت وجود، تشكيك وجود، وحدت و كثرت، حركت جوهري، مسائل نفس و غيره ميتواند منشأ طرح مطالب جديد در انديشه غربي گردد. از اينرو توجه به آراء صدرالمتألهين، خصوصاً تطبيق آن با آراء فيلسوفان برجسته غربي اهميت زيادي دارد.
در فلسفه غرب، دكارت بواسطة ايجاد دگرگوني بزرگ در نحوه نگرش به انسان، جهان و خدا و در واقع تأسيس فلسفه جديد، همواره بعنوان يكي از فيلسوفان بزرگ غرب مورد بحث و تحقيق است. سهم دكارت در تأسيس اساس فلسفي «مدرنيته» براي تداوم انديشه دربارة فلسفه او كفايت ميكند اين امر در اين مقاله از آنجا اهميت دارد كه بين زمان حيات دكارت و ملاصدرا تا حدودي نزديكي هم وجود دارد. و در عين حال هر دو ضمن دارا بودن يك مكتب فلسفي، در تلفيق انديشههاي گذشتگان و ايجاد يك نظام فكري جديد موفقيتهاي مهمي را بدست آوردهاند.
از ميان آراء ملاصدرا و دكارت موارد فراواني را ميتوان با هم مقايسه كرد كه انجام همة آنها در توان اين مقاله نيست بنابرين موضوع قاعده امكان اشرف از ملاصدرا و اصل تكافؤ علّي دكارت از آنرو انتخاب گرديد كه اين دو موضوع در فلسفه اين دو فيلسوف نقش مهمي دارند و نتايج فلسفي مهمي از آنها حاصل گرديده است.
همچنين بواسطة وجود برخي وجوه تشابه در نحوه تلقي و كاربرد اين موضوعات ميتوان طرح آنها را مهم دانست طرح قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي دكارت بطور طبيعي موضوعات فلسفي مانند كمال، فضيلت، عليت، واجب الوجود، ترتيب نظام هستي و غيره را پيش ميآورد كه مورد بحث قرار ميگيرد.
بنابرين در اين مقاله، با فرض اينكه بين انديشههاي ملاصدرا و دكارت در مورد موضوعات مذكور تشابهات و نيز تفاوتهايي وجود دارد، تلاش ميشود ضمن تبيين نحوه تلقي هر يك از آنها از اصول مورد نظر خود، بررسي دلايل ارائه شده و نحوه كاربرد آنها در نظام فلسفي آنها، جنبههاي مختلف اين دو با هم تطبيق گردند تا ميزان تشابه و اختلاف و نيز ميزان استحكام ديدگاههاي ارائه شده در تبيين ساختار فلسفي آنها مشخص گردد.
قاعده امكان اشرف
و اجماله لامام الباحثين ارسطو في اشاره اشار اليها في كتاب السماء و العالم ما معناه انه يجب ان يعتقد في العلويات ما هو الكرم لها و الاشرف.([1])
و نيز در كتاب حكمة الاشراق با اختصاص فصلي به اين قاعده ميگويد:
و از جمله قواعد فلسفه اشراق آن بود كه هرگاه ممكن اخس موجود بود لازم است كه ممكن اشرف پيش از آن موجود بود؛ زيرا هرگاه نورالانوار از ناحيه جهت وحداني خود مقتضي موجود اخس ظلماني بود جهتي ديگر كه مقتضي وجود اشرف باشد در او باقي نخواهد ماند.([2])
ملاصدرا نيز در كتاب اسفار ضمن اينكه براي اين قاعده مزاياي فراواني را برميشمرد و آن را به گذشتگان نسبت ميدهد اما تلاش دارد تا تبيين جديدي با كاربرد گستردهاي از آن ارائه دهد وي در جلد هفتم اسفار درباره سابقه اين قاعده ميگويد:
و قد نفعنا الله سبحانه به [قاعده امكان اشرف] نفعاً كثيراً بحمدالله و حسن توفيقه. و قد استعمله معلم المشائين و مفيدهم صناعة الفلسفة في اثولوجيا کثيراً، و في كتاب السماء و العالم، و حيث قال ـ كما هو المنقول عنه، - : «يجب ان يعتقد في العلويات ما هو اكرم». و كذا الشيخ الرئيس في الشفاء و التعليقات، و عليه بني في سائر كتبه و رسائله ترتيب نظام الوجود و بيان سلسلتي البدء و العود. و أمعن في تأسيسه الشيخ الاشراقي امعاناً شديداً في جميع كتبه كالمطارحات و التلويحات و كتابه المسمي بحكمة الاشراق…([3])
البته بايد در نظر داشت كه از آنجا كه كتاب اثولوجيا از ارسطو نيست بنابرين ميتوان افلوطين را كه صاحب اين كتاب است هم از طرح كنندگان اين قاعده دانست هر چند ارسطو در آثار ديگر خود مطالبي دارد كه مفاد اين قاعده از آنها مستفاد ميشود.
بيان قاعده امكان اشرف
قاعدة اخري, هي قاعدة «الإمكان الأشرف». مفادها ان الممكن الأشرف يجب أن يكون أقدم في مراتب الوجود من الممكن الأخس، و أنه اذا وجد الممكن الاخس، فلابدّ أن يكون الممكن الأشرف منه قد وجد قبله.([4])
بنابرين مفاد قاعده امكان اشرف آن است كه بين موجودات ممكن نظام هستي در ميزان كمال و فضيلت تفاوت و مراتب وجود دارد, يعني موجودات آفريده شده برغم اينكه در اصل مخلوق بودن مساوي هستند اما در ميزان بهرهمندي از هستي و كمال و فضيلت تفاوت دارند برخي داراي كمال و شرافت بيشتر و برخي ديگر كمتر هستند كه اين به بياني ديگر در اصل تشكيك در وجود ملاصدرا هم بيان شده است. طبق اين اصل از آنجا كه بين موجودات تشكيك و تفاوت در بهرهمندي از وجود است آنها داراي مراتب گوناگون بوده و نظام هستي، نظام سلسلهاي از موجودات است كه نسبت به هم تقدم و تأخر، فعيلت و قوه، برتري و فروتري و كمال و نقص دارند. از همينرو ملاصدرا در اسفار ضمن اينكه براي وجود مطلق دو حاشيه در نظر مي گيرد يكي از آن را واجب الوجود مي داند كه از جهت شدت در كمال نامتناهي است و از حيث قوه، در فعل هم نامتناهي است، و ديگري هيولاي نخستين است كه در نهايت پستي است.([5])
پس بين قاعده امكان اشرف در نظر ملاصدرا و اصل تشكيك وجود تشابه زيادي وجود دارد و در واقع هر دو بيان كننده اصل كمال و فضيلت در موجودات هستند با اين تفاوت كه چون قاعده امكان اشرف تنها دربارة موجودات امكاني است به واجب تعالي قابل اطلاق نيست اما اصل تشكيك درباره وجود براساس اصالت وجود جاري است دربارة واجبالوجود كه وجود محض است هم قابل اطلاق است.
برهان ملاصدرا بر قاعده امكان اشرف
1. صدور كثير از واحد
2. اشرف بودن معلول از علت
3. وجود موجودي اعلي و اشرف از حقتعالي
و چون هر يك از سه اشكالهاي فوق با براهين عقلي رد ميشود و محال بودن آنها نشان داده ميشود پس, موجود اشرف قبل از ممكن اخس موجود ميباشد.([6]) در تقرير دوم گفته ميشود هرگاه ممكن اخس موجود شود و پيش از آن ممكن اشرف موجود نشده باشد يكي از چهار اشكال زير پيش ميآيد:([7])
1. خلاف فرض
2. صدور كثير از واحد
3. صدور اشرف از اخس
4. وجود داشتن جهتي اشرف از آنچه در حقتعالي موجود است.
و چون ثابت ميشود كه اشكالات فوق همه محال هستند از اينرو اصل قاعده ثابت ميگردد كه اين تقرير از شارح حكمة الاشراق ميباشد. تقرير سوم كه از علامه طباطبايي است و وي در تعليقه بر اسفار آن را بيان كردهاند با اين مضمون است كه وجود يك حقيقت اصيل و مشكك است و از نظر شدت و ضعف و قوه و فعل داراي مراتب متفاوت است و وقوع عليت و معلوليت در ممكنات و تعلق جعل به وجود تحقق مراتب بسياري را در باب وجود ايجاب مينمايد كه ناچار مرتبه اعلاي آن به واجب الوجود اختصاص مييابد و ساير مراتب به ممكنات تعلق ميگيرد.([8]) در اينصورت بين مراتب موجودات رابطه عليت و وابستگي وجود دارد و از اينرو هر علتي از معلول خود شريفتر ميباشد چرا كه بين وجود قوي و وجود ضعيف رابطه وابستگي وجود دارد در نتيجه, با فرض هر ممكن در جهان، ممكني وجود دارد كه علت آن و شريفتر از آن ميباشد.
تفاوت تقرير سوم از دو تقرير قبلي آن است كه در تقرير سوم از مفهوم ماهيت عبور شده و به مفهوم وجود توجه شده تا امكان تشكيك در آن لحاظ گردد و مفاد قاعده شامل حقتعالي هم شود كه در اينصورت بايد از آن بجاي قاعده امكان اشرف از قاعده موجود يا وجود اشرف تعبير كرد.
موارد جريان قاعده
اعلم ان للوجود المطلق حاشيتين: احداهما واجب الوجود و هو الغاية في الشرف، لانه غير متناهي الشدة في الكمال و غير متناهي القوة في الفعال؛ و الاخري الهيولي الاولي و هي الغاية في الخسة، لأنها غير متناهية القصور عن الكمال و غير متناهية الإمكان و القوة فی الانفعال، و لايتنزلالوجود اليها مالم يقع له المرور علي جميع الاوساط المترتبه؛ و كذا لم يرتفع الوجود في الاستكمالات الي التقرب الي الله تعالي و ما لم يقع له المرور علي جميع الحدود المتوسطة بينها و بين الله تعالي علي الترتيب الصعودي.([9])
بنابرين در نظر ملاصدرا, قاعده امكان اشرف در تمامي مراتب وجود از قوي و ضعيف و قوه محض تا فعليت محض جاري ميگردد و خصوصا بر عوالم هستي كه شامل عوامل طبيعت، ملكوت و لاهوت ميشوند هم شامل ميشود در واقع, علت ديگر جاري شدن قاعده با اين خصوصيات در نظر ملاصدرا تنها شرط اتحاد وجود ميان دو ممكن است نه اتحاد ماهوي, يعني چون وجود حقيقت بسيطي است كه تفاوت ذاتي افراد آن حقيقت جز به كمال و نقص در نفس حقيقت مشتركه نميباشد كه بسبب اين كمال و نقص ماهيات تكثر تنوعي پيدا ميكنند يا افراد يك ماهيت بسبب امور خارج از ذات در عوارض خود تكثر و اختلاف شخصي حاصل ميكنند پس قاعده امكان اشرف در مورد اثبات وجود قبلي ممكن اشرف پيش از ممكن اخس حتماً جاري است حتي اگر اين دو تحت يك ماهيت واحد نوعي نباشند.
كاربرد قاعده امكان اشرف
ديگر فلاسفه چون ميرداماد هم بر همين روش استدلال ميكنند, يعني اولين چيزي كه از واجب صادر ميشود و از نظر اشرف بودن از همة مخلوقات در درجه اول است همان صادر اول ميباشد كه از جنس عقول خواهد بود و متأخر از ذات واجب و مقدم بر همه موجودات ديگر است.([11])
در نظر ملاصدرا نيز چون عقل همان معناي جنسي است كه انواع عقولی در تحت آن قرار دارند و هر يك از آنها نوع منحصر بفرد است، اشرف همه ممكنات بوده و خود، فردي از افراد وجود و مرتبهاي از مراتب آن است و چون وجود طبيعت، واحد نوعيهاي است كه البته نوعيت آن به اعتبار عروض كليت ذهني بر وجود نميباشد. پس موجود اشرف لامحاله ممكن به امكان عام خواهد, يعني عدمش ضرورتي ندارد دليل امكان وجود عقل در اين نهفته است كه عقل ماهيتاً جوهر مجرد است و جوهر مجرد بعنوان يك طبيعت امري ممكن است. زيرا در غير اينصورت هيچ نوع جوهر مجردي، اعم از اينكه مجرد تام باشد يا ناقص بوجود نميآمد و حال آنكه وجود نفس مجرده امري مبرهن و مقبول ميباشد. پس وقتي فردي از يك طبيعت موجود باشد دال بر امكان طبيعت و امكان وقوعي افراد ديگري از آن طبيعت ميباشد. پس زماني كه عقل امري ممكن شد در حاق واقع حصول آن قبل از ممكنات اخس ديگر كه در مرتبهاي مادون آن قرار دارند واجب ميباشد و بدين ترتيب، اول موجودي كه از او سبحانه صادر ميشود اشرف عقول و اقدس جواهر عقلي ميباشد.([12])
علاوه بر اين قاعده امكان اشرف براي اثبات عقول عرضيه يا همان ارباب انواع و مثل افلاطوني و نيز براي اثبات لزوم اتصال معنوي بين مبدأ اول و آنچه كه علي الفرض اقرب موجودات به او ميباشد بكار ميرود.
اصل تكافؤ علّي دكارت
1. درباره هر موجودي ميتوان پرسيد كه علت وجودي آن چيست، اين سؤال را حتي درباره خدا هم ميتوان مطرح كرد.
2. محال است كه هيچ (يعني يك امر معدوم) علت وجود چيزي يا علت هيچ كمال واقعي در چيزي باشد.
3. هر واقعيت يا كمالي كه در يك چيز وجود دارد در علت اوليه و تامه آن هم به همان صورت يا بنحو متعالي وجود دارد.
4. واقعيت ذهني مفاهيم ما به علتي احتياج دارد كه اين واقعيت را نه صرفاً بطور ذهني بلكه به همان صورت يا بنحو متعالي در خود داشته باشد.
اين اصول و اصول ديگر علّي در فلسفه دكارت براي او بديهي ميباشند, يعني حقايقي هستند كه بطور واضح و متمايز براي دكارت نمايان ميشوند و از اينرو دكارت از آنها بعنوان اصول بديهي براي اثبات حقايق ديگر استفاده ميكند. ژان وال اعتقاد دارد كه دكارت متوجه اهميت نظريه عليت بوده است خصوصاً اين مسئله در اولين دليل وي بر خدا (برهان علامت تجاري) مشهود است كه در آن دكارت وجود تصور كامل مطلق را در فكر، مستلزم وجود خدا ميداند، و يا مخلوق بودن ما را دليل وجود خدا ميداند و در نتيجه, دكارت اصل عليت را هم براي علم و هم براي فلسفه اولي بنيادي ميداند.
از ميان اصول مورد نظر دكارت اصل تكافؤ علّي[1] يا همان اصل كمال علت نسبت به معلول در نظر او داراي اهميت خاصي است كه با استفاده از آن به اثبات خدا نايل ميشود.
تبيين اصل تكافؤ علّي
با همان نور فطري روشن است كه علت فاعلي و علت تامه دست كم بايد به اندازه معلول مشتمل بر واقعيت باشد, زيرا معلول واقعيت خود را، جز از علت از كجا ميگيرد؟ و اگر علت واقعيت را در خود نداشته باشد چگونه ممكن است آن را به معلول منتقل سازد؟ از اينجا نه فقط نتيجه ميگيريم كه عدم نميتواند چيزي را بوجود آورد بلكه نتيجه هم ميگيريم كه هر چيزي كه كاملتر، يعني حاوي واقعيت بيشتري باشد محال است تابع ناقص از خود و قائم به آن باشد.([14])
بنابرين در نظر دكارت ضمن اينكه بين علت تامه و معلول آن رابطه علّي و كمالي و واقعيت وجود دارد اين رابطه بصورت طولي است, يعني علت تامه و فاعلي از آنجا كه هستيبخش و قوام دهنده و نيز نگهدارنده معلول است طبيعتاً بايد حداقل به اندازه معلول داراي واقعيت و كمال باشد. طرح اين مسئله از سوي دكارت صرفاً برگرفته از اصل علّيت نيست بلكه وي با شروع از مفهوم صرف و ويژگيهايي كه در مفاهيم وجود دارد به اين اصل دست يافته است دكارت در اكثر آثار خود مانند تأملات، اصول فلسفه و پاسخ به اعتراضات از ويژگيهاي حيث حكايتگري و حيث استقلالي و نيز واقعيت ذهني و واقعيت صوري مفاهيم و واقعيت به همان صورت و واقعيت بنحو متعالي و همچنين از ويژگيهاي جوهر متناهي نسبت به جوهر نامتناهي بحث مينمايد كه در ارتباط با اصل تكافؤ علّي او هستند و براي فهم اين اصل تبيين آنها ضرورت دارد.
1. واقعيت ذهني و واقعيت صوري مفاهيم يا تصورات
مراد من از اين [واقعيت ذهني يك مفهوم] وجود چيزي است كه يك مفهوم حاكي از آن است از آن حيث كه اين وجود در يك مفهوم وجود دارد به همين نحو ميتوانيم از كمال ذهني، پيچيدگي ذهني و نظاير آن سخن بگوييم؛ زيرا هر چيزي كه در متعلقات مفاهيم خود درك ميكنيم در خود اين مفاهيم بنحو ذهني وجود دارد.([15])
اما واقعيت صوري واقعيتي است كه آن عظمت و كمال مندرج در واقعيت ذهني را بطور بالفعل در خود دارد, يعني عظمت و كمالي را كه واقعيت ذهني در ذهن نشانگر آن است در صورت خارجي آن وجود دارد و نشان ميدهد كه بين واقعيت ذهني و صوري يك مفهوم ارتباط تنگاتنگ علّي وجود دارد, يعني واقعيت ذهني برگرفته از واقعيت صوري است و اگر در جهان خارج واقعيت صوري وجود نداشته باشد امكان ندارد بتوان از آن واقعيت ذهني داشت. مثلاً اگر عكس يك كوه نشان دهندة 50 ميليون تن وزن و بزرگي آن به وسعت 5 كيلومتر مربع است بايد اين واقعيت ذهني مندرج در عكس، در كوه واقعي بيروني وجود داشته باشد تا واقعيت ذهني اخذ شده از آن صحيح باشد.
2. حيث حكايتگري و حيث صوري مفاهيم
در حيث حكايتگري[4] هر مفهومي از آن حيث كه مفهوم است مرآت و نشان دهنده چيزي يا متعلقي خارج از خود است و از واقعيت يا عظمت علت خارج از خود حكايت ميكند، يعني ساختار مفهوم در اين حيثيت بدانگونه است كه حاكي و نمايانگر علت خود است كه در خارج با واقعيت صوري وجود دارد مثلاً مفهوم درخت در ذهن، نشاندهنده درختي در خارج از ذهن ميباشد كه اين مفهوم از آن حكايت ميكند. اين حيث مفاهيم در ديدگاه دكارت به همان جنبه واقعيت ذهني آنها ارتباط دارد, يعني هر مفهومي از آنجا كه داراي واقعيت ذهني است كه علت آن واقعيت در خارج به واقعيت صوري وجود دارد اين مفهوم ذهني, واقعيت خارجي را از حيث حكايتگري نشان ميدهد و بيانگر عظمت و كمال آن ميباشد.
دكارت در عين حال ضمن قائل شدن به رابطه علّي دقيقي بين مفهوم و علت خارجي آن، اين رابطه را به دو نحو تفسير ميكند. بنظر او واقعيت هر مفهومي در علت خارجي آن يا به همان صورت[5] و يا بنحو متعالي[6] وجود دارد بعبارت ديگر, در نظر دكارت هر كمال يا مرتبهاي از وجود كه در معلول هست بايد يا به همان صورت و يا بنحو متعالي در علت آن وجود داشته باشد. منظور وي از به همان صورت, يعني عيناً با همان ماهيت يا همان مرتبه از وجود است مثلاً با حركت دست، انگشتر هم حركت ميكند و در تعبير فلسفي حركت انگشتر معلول حركت دست است. و چون معطي شيء نميتواند فاقد آن باشد پس كمال وجودي كه در معلول هست در علت آن هم بايد باشد در اين مثال معلول (حركت انگشتر) به همان صورت عيني با همان ماهيت حركتي و موجودي در علتش (يعني حركت دست) وجود دارد. و چون نفس علت اصلي اراده و حركت دست و انگشتر است، پس كمال معلول مادي, يعني حركت كردن انگشتر بنحو متعالي در علت آن, يعني نفس وجود دارد. از اينرو دكارت ميگويد: «هر واقعيت يا كمالي كه در يك چيز وجود دارد در علت اوليه و تامه آن هم به همان صورت يا بنحو متعالي وجود دارد.»([17])
3. جوهر نامتناهي و متناهي
اما از جنبه ديگري جوهر را به متناهي و نامتناهي تقسيم ميكند، جوهر نامتناهي تنها خداست و جوهر متناهي نفس و جسم هستند. جوهر متناهي[7] در نظر دكارت جوهري است كه در آن نقص، محدوديت و وابستگي بوده و صفات كمالي نامتناهي ندارد ولي جوهر نامتناهي[8] جوهري است كه هيچگونه حدي و محدوديتي براي او وجود ندارد. دكارت با تفكيك جوهر متناهي از جوهر نامتناهي، دومي را جوهري ميداند كه ويژگيها و صفات خاص خود را دارد. كاپلستون هم براي مفهوم جوهر نامتناهي ويژگيهايي چون ايجابي بودن، واضح و متمايز بودن، اخذ نشدن از ادراك حسي، تغيير ناپذيري و فطري بودن را در نظر ميگيرد.([19]) با اين وصف در نظر دكارت جوهر نامتناهي، جوهري است كه داراي واقعيت، كمال و عظمت بيشتري نسبت به جوهر متناهي است بنابرين وي ميگويد: «واقعيت و كمالي كه در جوهر نامتناهي است بيشتر و كاملتر از خودم هست يعني جوهر نامتناهي، داراي واقعيت بيشتري از جوهر متناهي است.»([20]) و ميتوان علت جوهر متناهي و مقدم بر آن باشد.
بنابرين با ملاحظه ديدگاه دكارت درباره اصل تكافؤ علّي و ارتباط آن با مفاهيم ذهني و واقعيتهاي خارجي مشخص ميشود كه در نظر او، اصل كمال علت نسبت به معلول يك اصل مسلم فلسفي است كه هم در مفاهيم و هم در واقعيتهاي خارجي جريان دارد و رابطه تكامل واقعيت را در موجودات ذهني و خارجي نشان ميدهد. بعبارت ديگر از آنجا كه دكارت اين اصل و اصول ديگر خود را با هدف اثبات خدا طرح كرده، كل جهان هستي را يك سلسلهاي با وابستگي علّي براساس اصل تكافؤ علّي ميداند كه بين موجودات اين سلسله تمام روابط علّي خصوصاً تكافؤ علّي برقرار است كه از ضعيفترين موجودات آغاز شده تا كاملترين آنها كه جوهر نامتناهي محض, يعني خداست ادامه دارد.
مقايسه قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي
1. اهداف طرح قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي
اما دكارت بطور مشخص از اين اصل براي اثبات خدا استفاده مينمايد, يعني وقتي او تلاش ميكند با استفاده از مفهوم خداي موجود در ذهن با توجه به حيث حكايتگري و واقعيت ذهني و صوري آن براي اثبات ذات كامل خارج از خود سير نمايد. دكارت از ابتدا در ذهن خود مفهوم خدا يا ذات كامل نامتناهي را دارد كه داراي واقعيت و كمالي بيشتر از ديگر مفاهيم موجود در ذهن اوست و نيز مفهومي فطري، نامتناهي و از خارج آمده به ذهن دكارت است و خود دكارت نميتواند خالق آن باشد چرا كه وي موجودي ناقص و جوهر متناهي است و جوهر متناهي توان داشتن كمالات جوهر نامتناهي را ندارد بنابرين, دكارت با توسل به اصل تكافؤ علّي بر آن است كه اين مفهومي كه از خداي نامتناهي در ذهن اوست بايد داراي واقعيت صوري خارجي باشد و واقعيت موجود در ذهن دكارت را يا به همان صورت و يا بنحو متعالي داشته باشد كه طبق براهين دكارت، اين موجود خارجي تنها خداي واقعي ميتواند باشد.
پس هدف از طرح قاعده امكان اشرف با هدف طرح اصل تكافؤ علّي يكي نيست اما با هم همساني طولي دارد؛ يعني هر دو در صدد سير از موجودات ناقص به موجود كامل هستند كه كمال و عظمت در آن موجود برتر از موجودات فروتر از خود است تنها با اين تفاوت كه در قاعده امكان اشرف معمولاً حداكثر تا صادر اول پيش ميروند در حاليكه دكارت در اصل تكافؤ علّي تا اثبات خداي نامتناهي و كامل پيش ميرود. البته اگر از قاعده امكان اشرف در ساختار فلسفه ملاصدرا با توجه به اصول آن چون اصالت وجود، تشكيك وجود، وحدت و كثرت در وجود نظر كنيم ميتوان از امكان اشرف به موجود اشرف تعبير كرد و سير اين قاعده را از ضعيفترين و قويترين موجود, يعني هيولي اولي تا فعل محض يعني حقتعالي اطلاق كرد. در اينصورت مفاد قاعده موجود اشرف حتي براي اثبات واجب نيز بكار خواهد رفت هر چند اين امر با براهين ديگر در فلسفة اسلامي واجب اثبات ميگردد و هدف اول از طرح قاعده امكان اشرف اثبات وجود خدا نبوده است, اما با اين ويژگي ذكر شده در فلسفه ملاصدرا قابليت جديد آن ميتواند مورد استفاده قرار گيرد كه بعضاً در ديدگاه ارسطو بعنوان برهان درجات كمال البته با ساختار خاص فلسفه ارسطو مورد استفاده قرار گرفته است.
2. معيار كمال در قاعده و اصل ملاصدرا و دكارت
بنابرين معيار كمال و فضيلت و حتي ميزان آنچه به همان نحو و چه بنحو متعالي در هر دو قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي دكارت مندرج است و هر دو براساس اصل وجود كمال و فضيلت در علت تامه و ممكن اشرف به اثبات هدف خود ميپردازند.
3. نحوه سير ملاصدرا و دكارت
ويژگي ديگر سير ملاصدرايي، سير تشكيكي است كه در آن ميان موجودات هستي از هيولاي اولي تا فعليت محض رابطه تشكيك وجود دارد يعني هر يك از موجودات در عين اينكه در دارا بودن حقيقت وجود يكي هستند اما ميزان بهرهمندي آنها از حقيقت وجود فرق است, يعني برخي داراي حقيقت وجودي بيشتر و برخي كمتر هستند و هر موجودي هر چقدر داراي حقيقت وجودي بيشتري باشد داراي كمال، عظمت و شرافت بيشتري نسبت به موجوداتي است كه از واقعيت وجودي كمتري دارا هستند. در حاليكه اين ويژگي در اصل تكافؤ علّي دكارت بوضوح ديده نميشود چرا كه بحثهاي دكارت دربارة كمال، عظمت و واقعيت علت تامه و فاعلي نسبت به معلول بودن تنها يك سير صعودي, يعني تنها ناظر به اثبات خداست و دكارت متعرض جوانب ديگر آن نشده است. هر چند ويژگي تشكيك را بنحوي در آن ميتوان در نظر گرفت.
4. اصل عليت در ديدگاه دكارت و ملاصدرا
از سوي ديگر دكارت نيز تنها براساس اصل عليت و وجود رابطه واقعي ميان علت و معلول بر آن است كه واقعيت ذهني مفهوم خدا در ذهن او، در خارج با واقعيت صوري وجود دارد و اين واقعيت خارجي ساخته خيال و اوهام او و ديگران نيست. بنابرين, عليت دكارت بيان ميكند كه بطور كلي هر چيزي بايد داراي علتي باشد و اينكه چيزي كه داراي نقص ميباشد نميتواند معلولي كاملتر از خود را توليد نمايد. زيرا از آنجا كه در نظر دكارت معلول بايد واقعيت خود را از علت بدست آورد و چگونه معلول ميتواند از علتي كه از خود معلول ناقصتر باشد بدست آيد كه اين امر هم در قاعده امكان اشرف است, يعني ممكن اخس تنها از ممكني كه داراي واقعيت و كمال بيشتري از خود اخس باشد ميتواند ناشي شود نه از ممكن اخستر از خود. از اينرو ملاصدرا و ديگر فلاسفه اسلامي علت فاعلي را از آن حيث كه فاعل است قابل نميدانند بلكه هر فاعلي امكان دارد از حيث ديگري قابل باشد.([23])
كاتينگهام در كتاب اصطلاحات فلسفه دكارت در تبيين اصل عليت از ديدگاه دكارت به ريشهيابي عليت در ديدگاه او پرداخته است و آن را از فلسفه مدرسي گذر داده و به سنت فلسفي ارسطو رسانده است كه در آن علل به چهار قسم فاعلي، صوري، مادي و غايي تقسيم ميشدند و دكارت با اخذ آنها تغييراتي جزئي در آنها ميدهد.([24]) كه اگر اينطور باشد بايد بتوان در سرچشمههاي عليت در ديدگاه ملاصدرا و دكارت وجوه تشابه زياد ديگري نيز يافت خصوصاً كه فلسفه ملاصدرا نيز متأثر از ديدگاههاي شيخ اشراق، ابن سينا و ارسطو بود و عليت در فلسفه اسلامي تأثيراتي خاص از ديدگاه علّي ارسطويي دارد. البته آراء علّي ملاصدرا خصوصاً با توجه به مباحث وجود رابط و مستقل كه در آن معلول نسبت به علت تنها يك وجود رابط و لغيره دارد و هيچ استقلالي از خودش ندارد بسيار عميقتر و دقيقتر از ديدگاه دكارت است؛ زيرا دكارت در عين حال كه اصل تكافؤ علّي را بعنوان يكي از اصول اساسي براي اثبات وجود خدا مورد استفاده قرار ميدهد اما از اطلاق آن به امور مادي و عليت مادي احتراز ميكند چرا كه ديدگاه دكارت دربارة عليت مادي داراي ويژگي خاص خود ميباشد. دكارت در كتاب پاسخ به اعتراضات در پاسخ به اعتراض مرسن كه او براساس عليت مادي به اصل تكافؤ علّي دكارت ايراد كرده بود تأكيد ميكند كه كمالات علت نسبت به معلول را در خصوص حيوانات و عالم مادي، چون فاقد عقل و ادراك هستند و در نتيجه داراي كمالي هم نيستند، نميتوان اطلاق كرد, يعني همانطور كه زمين، خورشيد، و باران كمال عقلي ندارند حيوانات و گياهان هم كمال عقلي ندارند و از اينرو بارش باران و تابش خورشيد نميتواند علت تامه و فاعلي رويش گياهان و بوجود آمدن حيوانات گردد بلكه براي بوجود آمدن اين موجودات به علل ديگري نياز هست كه براي ما ناشناخته هستند، در نتيجه هر كدام از اينها فقط جزء علل ناقصه ميباشند نه علت تامه. بنابرين عليت موجود در حيوانات و موجودات فاقد شعور ربطي به اصل تكافؤ علّي ندارد.([25])
بنابرين در نظر دكارت اصل تكافؤ علّي يك اصل معنوي علّي است و بر امور مادي قابل اطلاق نيست. اما در نظر ملاصدرا از آنجا كه بين تمام موجودات هستي رابطه تشكيك علّي برقرار است و موجودات از قوه محض تا فعليت محض در يك سلسله صعودي قرار دارند, از اينرو, قاعده امكان اشرف حتي بر موجودات مادي هم قابل اطلاق است چرا كه اين موجودات در موجود بودن هيچ تفاوتي با موجودات ديگر ندارند، تفاوت تنها در ميزان بهرهمندي از كمال وجودي است. اين مسئله از سوي ديگر از آنجا روشنتر ميگردد كه طبق قاعده «بسيطه الحقيقه كل الاشياء» كه پايهگذار آن ملاصدراست گفته ميشود چون واجبالوجود بالذّات واجب الوجود من جميع الجهات است پس واجب الوجود كه بسيط الحقيقه است تمام اشياء است و تمام اشياء نسبت به او واجبالوجود هستند. بعبارت ديگر, بسيط الحقيقه موقعي بسيط الحقيقه است كه تمام اشياء بالفعل باشند و واجب الوجود علت بالفعل آنها باشد.([26])
بنابرين بر اساس حاكميت اصل عليت در قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي دكارت ميتوان گفت اولي بر تمام هستيهاي مادي و معنوي، مستقل و غير مستقل و خلاصه بر هرآنچه نام موجود بر آن صدق كند اطلاق ميشود ولي دومي يعني اصل دكارت تنها بر موجودات معنوي و عقلاني قابل اطلاق است نه موجودات مادي.
5. مقايسه جوهر دكارتي با ممكن ملاصدرايي
دكارت نيز معلول را موجودي ميداند كه نيازمند به علت تامه خود هم در خلق شدن و هم در ابقاست اما دكارت از معلول و خدا هر دو تحت عنوان جوهر ياد ميكند، جوهر متناهي مثل انسان موجودي نيازمند و وابسته است كه مثل امكان فقري ملاصدرا نياز و وابستگي و فقر وجودي ذاتي آن ميباشد و نيز در نظر دكارت، جوهر نامتناهي، عالم كل، قادر كل و خالق ماسوي است كه به چيزي بيرون از خود نيازمند نيست كه البته با لفظ جوهر بر خداي فلسفه اسلامي قابل اطلاق نيست چرا كه در نظر ملاصدرا، جوهر تنها بر ماهيات قابل اطلاق است. از اينرو جوهر نامتناهي در ديد او معني ندارد بلكه جوهر بودن مستلزم ماهيت داشتن و نيازمندي است, پس روشي كه دكارت ميان جوهر متناهي و نامتناهي در بهرهمندي از واقعيت و كمال و عظمت دارد در نظر ملاصدرا بين ممكن اخس و موجود مطلق (كه ديگر ممكن نيست) برقرار ميباشد چرا كه مطلق بودن حقتعالي مستلزم خروج از دايره جوهريت و امكان است و در آن هرچه هست وجوب وجود است، پس در اين جهت در معيار وابستگي و نوع كمال مفهومي، تفاوتي ميان اين دو نيست اما در مصداق تفاوتي وجود دارد. ممكن در قاعده امكان اشرف را ميتوان جوهر متناهي دكارت دانست اما جوهر نامتناهي دكارت ممكن اشرف يا ممكن نامتناهي نيست كه در ديدگاه ملاصدرا ممكن بودن مستلزم تناهي است.
ببيان ديگر ميتوان با تفسير اصالت وجودي ملاصدرا از جريان هستي، از قاعده امكان اشرف به قاعده موجود اشرف تعبير كرد كه در اينصورت، موجود اشرف در معناي مطلق ملاصدرايي كه واجب الوجود است همان جوهر نامتناهي دكارت است و ديگر موجودات كه داراي ماهيت بوده و در مرتبه اخس هستند همان جوهر متناهي دكارت ميباشند. بنابرين در معناي جوهر و نوع تقسيم آن بين ملاصدرا و دكارت تفاوتهايي وجود دارد كه مصداق آنها را با ملاحظات فوق ميتوان يكي دانست.
جمع بندي
نكته سوم دربارة اين دو، وجود سير صعودي و نزولي در قاعده امكان اشرف و تنها سير صعودي در اصل تكافؤ علّي دكارت است, يعني قاعده امكان اشرف براي اثبات دو سويه موجودات است هم موجودات اخس و هم اشرف, اما دكارت تنها براي اثبات خدا، يعني موجود اشرف از اصل خود استفاده ميكند. هر چند اصل دكارت را در جهت ديگر هم ميتوان استفاده كرد.
در هر حال بين اين دو قاعده و برهان ملاصدرا و دكارت وجوه تشابه و هم فكري زيادي وجود دارد كه اين در انديشههاي ديگر اين دو فيلسوف هم است كه تطبيق قاعده امكان اشرف و اصل تكافؤ علّي نمونهاي از هم فكري و تطابق انديشههاي آنهاست كه ميتواند همدلي و همزباني انديشمندان و انديشههاي گوناگون را نشان دهد.
پي نوشت :
1. adequate causal
1. objective reality
2. formal reality
1. represetational
2. formally
3. eminently
1. finite
2. infinite
1. سهروردی, شهاب الدين, مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هانري كربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، (1372) ، ج 1، ص 435.
2. سهروردي، شهاب الدين، حكمة الاشراق، ترجمه دكتر سيد جعفر سجادي, تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ص 259.
3. ملاصدرا، اسفار، تصحيح, تحقيق و مقدمه: مقصود محمدی, باشراف سيد محمد خامنه ای, چ بنياد حکمت اسلامی صدرا, ج 7، ص 320.
4. همان، ص 320.
5. همان, ترجمه محمد خواجوي، تهران انتشارات مولي، 1379، چ 1، سفر سوم از ج2، ص 272.
6. اسفار، ج 7، ص 246.
7. ديناني، غلامحسين، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370، ص 20-21 و اسفار، ج 7، ص 247.
8. قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، ص 21 و22.
9. اسفار، چاپ بنياد حکمت اسلامی صدرا, ج 7، ص 334.
10. سهروردي, شهاب الدين، التلويحات، چاپ تهران، (3جلد)، ج 1، ص 51 ، حكمة الاشراق ترجمه سجادي، ص 261-296.
11. ميرداماد، قبسات، سلسله دانش ايراني7، ص 372.
12. خالقيان, فضل الله، قاعده امكان اشرف، خردنامه صدرا، پاييز 1378 شماره 17، ص 24 و نيز حاشيه مرحوم علامه طباطبايي بر اسفار، ج 7. ص 263.
13. افضلي, علي، مباني فلسفه دكارت به روش هندسي، شريعه خرد، مجموعه مقالات گراميداشت علامه جعفري، ص 380-389.
14. دكارت، تأملات، ترجمه دكتر احمد احمدي، تهران، نشر دانشگاهي، 1371، چ 2، ص 45.
15. مبانی فلسفه دکارت به روش هندسی, ص 381- 382.
16. تأملات، ص 40.
17. مبانی فلسفه دکارت به روش هندسی, ص 390 و391.
18. همان، ص 383 و384.
19. Copleston, Fredrick, A History of Philosophy, Press London, 1971, vol.4, p. 102
20. تأملات، ص 50، و ر.ک به:
Cottingham, John, Descartes, Cambridge University Press, 1991, p.14
21. اسفار، ج 3، ص 162- 165.
22. قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی, ج 1، ص 108-114.
23. Cottingham, John, A Descartes Dictinary, first published, 1998, Black well,publishers, p.14
24. Ibid, p. 24-25
25. Descartes, Rene, objections translated and replies, tvanslated by John Cottinghan, Robert stoof Hoff and Dugald Murdoch, Cambridge University Press, 1984, p. 129-130.
26. سجادي، سيد جعفر، مصطلحات فلسفي صدرالدين شيرازي، تهران، نهضت زنان مسلمان،1360، چ 2، ص47.
/س