جنگ خيبر
يهوديانى كه در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند، به سرنوشتشومى كه نتيجه مستقيم اعمال و حركات ناشايسته خود آنها بود، دچار شدند.گروهى از آنها اعدام و برخى مانند قبيلههاى «بنى قين قاع» و «بنى النضير» ، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «وادى القرى» و يا «اذرعات شام» سكونت گزيدند.
جلگه وسيع حاصلخيزى را كه در شمال مدينه، به فاصله سى دو فرسنگى آن قرار دارد، «وادى خيبر» مىنامند و پيش از بعثت پيامبر، ملتيهود براى سكونت و حفاظتخويش در آن نقطه، دژهاى هفتگانه محكمى ساخته بودند.از آنجا كه آب و خاك اين منطقه براى كشاورزى آمادگى كاملى داشت، ساكنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت كاملى پيدا كرده بودند، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مىخورد. (1)
جرم بزرگى كه يهوديان خيبر داشتند، اين بود كه تمام قبائل عرب را براى كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند، و سپاه شرك با كمك مالى يهودان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند.در نتيجه، جنگ احزاب كه شرح آن را خوانديد، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جانفشانى ياران او، پس از يكماه توقف در پشتخندق، متفرق شدند و به وطن خود - از آن جمله يهودان خيبر به خيبر - بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را بازيافت.
ناجوانمردى يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند، و همه آنها را خلع سلاح كند.زيرا بيم آن مىرفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينههاى سنگين، بتپرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود.بخصوص كه تعصب يهود نسبتبه آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بتپرستى بود، و براى همين تعصب كور بود كه هزار مشرك اسلام مىآورد، ولى يك يهودى حاضر نبود دست از كيش خود بردارد!
عامل ديگرى كه پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شكند، و همه آنها را خلع سلاح نمايد و حركات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد، اين بود كه او با ملوك و سلاطين و رؤساء جهان مكاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت كرده بود.در اين صورت هيچ بعيد نبود كه ملتيهود آلت دست كسرى و قيصر شوند و با كمك اين دو امپراتور، براى گرفتن انتقام، كمر ببندند، و نهضت اسلامى را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنانكه مشركان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.
خصوصا كه در آن زمان ملتيهود در جنگهاى ايران و روم، با يكى از دو امپراتور همكارى داشت.از اينرو، پيامبر لازم ديد، كه هر چه زودتر اين آتش خطر را براى ابد خاموش سازد.
بهترين موقعيتبراى اين كار همين موقع بود.زيرا، فكر پيامبر با بستن پيمان حديبيه، از ناحيه جنوب (قريش) آسوده بود.وى مىدانست كه اگر دستبه تركيب تشكيلات يهود بزند، قريش دست كمك به سوى يهود دراز نخواهد كرد و براى جلوگيرى از كمك كردن سائر قبائل شمال، مانند تيرههاى «غطفان» كه همكار و دوستخيبريان در جنگ احزاب بودند، نقشهاى داشت كه بعدا خواهيم گفت.
روى اين انگيزهها، پيامبر گرامى فرمان داد كه مسلمانان براى تسخير آخرين مراكز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط كسانى مىتوانند افتخار شركت درين نبرد را بدست آورند كه در صلح «حديبيه» حضور داشتهاند، و غير آنان مىتوانند بعنوان داوطلب شركت كنند، ولى از غنائم سهمى نخواهند داشت.پيامبر «غيله ليثى» را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پرچم سفيدى به دست على «ع» داد و فرمان حركت صادر نمود.براى اينكه كاروان آنها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد كه «عامر بن اكوع» ، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند.او اشعار زير را كه متن آن را در پاورقى مطالعه مىفرمائيد، ترنم مىكرد: (2)
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بوديم نه صدقه مىداديم و نه نماز مىخوانديم.ما ملتى هستيم كه اگر قومى بر ما ستم كنند و يا فتنهاى بر پا نمايند، ما زير بار آنها نمىرويم.خداوندا پايدارى را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان.
مضمون اين سرودها، انگيزه اين نبرد را به گونهاى روشن بيان مىكند و مىرساند: از آنجا كه ملتيهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساختهاند، ما براى خاموش ساختن اين كانون، رنجسفر را بر خود هموار نمودهايم.
مضامين سرود، آنچنان پيامبر را راضى و مسرور ساخت كه آن حضرت درباره «عامر» دعا فرمود.اتفاقا «عامر» ، در اين جنگ شربتشهادت نوشيد.
پيامبر، به هنگام حركت دادن سپاه اسلام، توجه خاصى به شيوه استتار نظامى داشت.او علاقمند بود كه كسى از مقصد وى آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هرگونه اقدامى، محوطه آنها را محاصره نمايد.علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور كنند، كه مقصد پيامبر بسوى آنها است، و براى احتياط در خانههاى خود بمانند، و به يكديگر نپيوندند.
شايد گروهى تصور كردند كه منظور پيامبر از اين راهپيمائى بسوى شمال، سركوبى قبائل «غطفان» و «فزاره» - كه همدستان يهود در جنگ احزاب بودند - مىباشد.پيامبر، وقتى به بيابان «رجيع» رسيد، محور حركتستون را به سوى خيبر قرار داد، و بدينوسيله ارتباط اين دو متحد را از هم گسست، و از اينكه قبائل مزبور به يهودان خيبر كمك كنند، جلوگيرى نمود.با اينكه محاصره خيبر قريب يك ماه طول كشيد، با اين حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را يارى نمايند. (3)
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - كه دويستسوار نظام در ميان آنها بود - به سوى خيبر پيشروى كرد. (4)
هنگامى كه به سرزمين خيبر نزديك شد، دعاى زير را كه حاكى از نيت پاك او ستخواند: بارالها! توئى خداى آسمانها و آنچه زير آنها قرار گرفته، و خداى زمين و آنچه بر آن سنگينى افكنده.من از تو خوبى اين آبادى و خوبى اهل آن و آنچه در آن هست، مىخواهم و از بديهاى آن و بدى آنچه در آن قرار گرفته، به تو پناه مىبرم. (5)
اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير كه هر كدام كانون سوزانى از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاكيست كه او به منظور كشورگشائى، و توسعهطلبى و انتقامجوئى پا به اين سرزمين نگذاشته است.او براى اين آمده است كه اين كانون خطر را كه هر لحظه ممكن است، پايگاهى براى مشركان بتپرست، قرار بگيرد، در هم بكوبد، تا نهضت اسلامى از اين ناحيه تهديد نشود.شما خواننده گرامى، خواهيد ديد كه پيامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح، اراضى و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزيه» در برابر حفظ جان و مال آنها، اكتفاء كرد.
نقاط حساس و راهها شبانه اشغال مىشود.
همچنين، براى حفاظت و كنترل اخبار خارج دژ، در كنار هر دژى، برج مراقبتساخته شده بود، تا نگهبانان برجها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طورى بود، كه ساكنان آنها بر بيرون قلعه كاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره مىتوانستند دشمن را سنگباران كنند. (6) در ميان اين جمعيتبيست هزارى، دو هزار مرد جنگى و دلاور بود كه فكر آنها از نظر آب و ذخائر غذائى كاملا آسوده بود، و در انبارها، ذخاير زيادى داشتند.اين دژها آنچنان محكم و آهنين بودند كه سوراخ كردن آنها امكان نداشت، و كسانى كه مىخواستند خود را به نزديكى دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و يا كشته مىشدند.اين دژها سنگرهاى محكمى براى جنگاوران يهود به شمار مىرفت.
مسلمانان، كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندى قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژها از هنرنمائى نظامى و تاكتيكهاى جنگى حداكثر استفاده را بنمايند. نخستين كارى كه انجام گرفت، اين بود كه شبانه تمام نقاط حساس و راهها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد.اينكار بقدرى مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهى نيافتند.صبحگاهان كه كشاورزان «خيبر» ، با لوازم كشاورزى از قلعهها بيرون آمدند، چشمهاى آنها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، كه در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاحهاى برنده، تمام راهها را به روى آنها بستهاند، كه اگر قدمى فراتر بگذارند، فورا دستگير خواهند شد.اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، كه بىاختيار پا به فرار گذاردند، و همگى گفتند كه: محمد با سربازانش اينجاست و فورا درهاى دژها را سختبسته و در داخل دژها شوراى جنگى تشكيل گرديد.وقتى چشم پيامبر به لوازم تخريبى مانند بيل و كلنگ افتاد، آن را به فال نيك گرفت و براى تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود: «الله اكبر خربتخيبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين»: «ويران باد خيبر! وقتى بر قومى فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيمدادهشدگان» .نتيجه شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكى از دژها، و ذخائر غذائى را در دژ ديگر جاى دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصى از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند.دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دستبرنداشته، از اين جهت، توانستند مدت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند، به طوريكه گاهى براى تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مىگرفت و نتيجهاى به دست نمىآمد.
سنگرهاى يهود فرو مىريزد
پيامبر با استفاده از يكى از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افكار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهترى را معرفى نمائيد، آنجا را اردوگاه خود قرار مىدهيم. «حباب» ، پس از بررسى اراضى خيبر، نقطهاى را تعيين نمود، كه در پشت نخلها قرار گرفته بود.در نتيجه، ستاد جنگ به آنجا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آنجا بسوى دژها مىآمدند و شبانگاه به ستاد ارتش باز مىگشتند. (7)
درباره جزئيات نبرد خيبر نمىتوان نظر قاطع ابراز كرد، ولى از مجموع كتابهاى تاريخ و سيره چنين استفاده مىشود كه سربازان اسلام، دژها را يك يك محاصره مىكردند، و كوشش مىنمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاى ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مىپرداختند.دژهائى كه با يكديگر ارتباط زيرزمينى داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برمىخاستند، گشودن آنها به كندى صورت مىگرفت، ولى دژهائى كه رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولى گشته، و يا روابط آنها با خارج به كلى بريده شده بود، تسلط بر آنها به آسانى انجام مىگرفت و قتل و خونريزى كمتر اتفاق مىافتاد و كار به سرعت زياد پيش مىرفت.
به عقيده گروهى از تاريخنويسان، نخستين دژى كه از خيبر پس از رنجهاى فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود.گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكى از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصارى» و زخمى گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگى كه از بالا پرتاب كرده بودند، كشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابناثير، در «اسد الغابه» (8) پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمى براى پانسمان به نقطهاى كه در لشكرگاه براى اينكار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگى پانسمان شدند. (9) همچنين، دستهاى از زنان «بنى الغفار» كه به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در يارى مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتى كه براى زن در اردوگاه مشروع بود، فداكارى و جانبازى عجيبى از خود نشان مىدادند. (10)
شوراى نظامى تصويب نمود كه پس از فتح دژ «ناعم» ، سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند و رياست اين دژ با فرزندان «ابى الحقيق» بود.اين دژ با فداكارى سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه» ، دختر «حيى بن اخطب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
اين دو پيروزى بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد، و رعب و وحشتبر قلوب يهوديان مستولى گشت.ولى مسلمانان از نظر مواد غذائى در مضيقه عجيبى قرار گرفته بودند، بطورى كه براى رفع گرسنگى، از گوشتبرخى از حيوانات كه خوردن گوشت آنها مكروه است استفاده مىنمودند.و دژى كه مواد غذائى فراوانى در آنجا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.
پرهيزكارى در عين گرفتارى
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانتبه امانتيكى از بزرگترين جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى» .او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد. (11)
آرى، پيامبر نه تنها در دوران جوانى، لقب «امين» گرفته بود، بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گلههاى قلعه، در صبح و عصر، كاملا آزاد بود، و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالى رهبر خود، امين و درستكار بار آمده بودند.تنها يك روز كه گرسنگى شديدى بر همه آنها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها كنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در كار نبود، هرگز دستبه چنين كار نميزد.از اينرو، هر موقع شكايتسربازان خود را از گرسنگى مىشنيد، دستبه دعا بلند مىكرد و مىگفت: بارالها! دژى كه مركز غذا است، به روى سربازان بگشا و هرگز اجازه نمىداد، بدون فتح و پيروزى به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرضورزى گروهى از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن مىگردد.آنان براى كوچك كردن اهداف عالى اسلام، سعى مىكنند اثبات كنند كه نبردهاى اسلام براى غارتگرى و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمىدانستهاند.ولى جريان فوق و امثال آن كه در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايى بر دروغپردازى آنان مىباشد.زيرا پيامبر در سختترين لحظات، لحظاتى كه سربازان فداكار وى با مرگ و گرسنگى دستبه گريبان بودند، اجازه نمىدهد چوپان گله به صاحبان يهودى خود خيانت ورزد، در صورتى كه مىتوانست همه آنها را يكجا مصادره كند.
دژها يكى پس از ديگرى گشوده مىشود
در يكى از روزها، «ابى بكر» مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد. مسلمانان نيز به فرماندهى او حركت كردند، ولى پس از مدتى بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند.
روز ديگر فرماندهى لشكر به عهده «عمر» واگذار شد.او نيز داستان دوستخود را تكرار نمود و بنا به نقل طبرى، (13) پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاورى و شجاعت فوقالعاده رئيس دژ «مرحب» ، ياران پيامبر را مرعوب مىساخت.اين وضع، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود.در اين لحظات پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله على يديه ليس بفرار»: (14)
اين پرچم را فردا به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مىدارند و خداوند اين دژ را به دست او مىگشايد.او مرديست كه هرگز پشتبه دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمىكند و بنا به نقل طبرسى و حلبى چنين فرمود: كرار غير فرار، يعنى به سوى دشمن حمله كرده، و هرگز فرار نمىكند. (15)
اين جمله كه حاكى از فضيلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است كه مقدر بود فتح و پيروزى به دست او صورت بگيرد، غريوى از شادى توام با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت.هر فردى آرزو مىكرد (16) كه اين مدال بزرگ نظامى نصيب وى گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
سياهى شب همه جا را فرا گرفت.سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند.
نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند.آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شكافت، خورشيد با اشعه طلائى خود دشت و دمن را روشن ساخت.سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شكستخورده، با گردنهاى كشيده متوجه دستور پيامبر شده و مىخواستند هر چه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسى داده خواهد شد. (17)
سكوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر كه فرمود: «على كجا است؟ !» درهم شكست.در پاسخ او گفته شد كه او دچار درد چشم است، و در گوشهاى استراحت نموده است.پيامبر فرمود او را بياوريد.طبرى مىگويد: على را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.اين جمله حاكى است كه عارضه چشم به قدرى سختبوده كه سردار را از پاى درآورده بود.پيامبر دستى بر ديدگان او كشيد، و در حق او دعا نمود.اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائى، آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامى اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
پيامبر به على دستور پيشروى داد.همچنين، يادآور شد كه قبل از جنگ نمايندگانى را بسوى سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواى حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامى آزادانه زندگى كنند. (18) و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.جمله زير، آخرين جملهاى بود كه مقام فرماندهى بدرقه راه على ساخت و گفت: «لئن يهدى الله بك رجلا واحدا خير من ان يكون لك حمر النعم»: هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى. (19)
آرى، پيامبر عاليقدر در بحبوحه جنگ، باز در فكر راهنمائى مردم بوده و همين، مىرساند كه تمام اين نبردها براى هدايت مردم بوده است.
پيروزى بزرگ در خيبر
مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگين و متاثر ساخت.او براى گرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود، و زره يمانى بر تن و كلاهى كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالى كه «كلاه خود» را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را مىخواند:
قد علمتخيبر انى مرحب شاكى السلاح بطل مجرب:
در و ديوار خيبر گواهى مىدهد كه من مرحبم، قهرمانى كارآزموده و مجهز با سلاح جنگى هستم.
ان غلب الدهر فانى اغلب و القرن عندى بالدماء مخضب (20)
اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرمانانى كه در صحنههاى جنگ با من روبرو مىشوند، با خون خويشتن رنگين مىگردند.
على نيز رجزى در برابر او سرود، و شخصيت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين گفت:
انا الذى سمتنى امى حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة:
من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشهها هستم.
عبل الذراعين غليظ القصره كليث غابات كريه المنظرة:
بازوان قوى و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشهها صاحب منظرى مهيب هستم.
رجزهاى دو قهرمان پايان يافت.صداى ضربات شمشير و نيزههاى دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبى در دل ناظران پديد آورد.ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشتسر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند.و عدهاى كه فرار نكردند، با على تن به تن جنگيده و كشته شدند.على يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب نمود.در اين كشمكش، يكنفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على زد و سپر از دست وى افتاد.على فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاى خود كند، و تا پايان كارزار به جاى سپر به كار برد.پس از آنكه آن را بروى زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آنجمله ابو رافع، سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند. (21) در نتيجه قلعهاى كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد.
يعقوبى، در تاريخ خود (22) مىنويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود.شيخ مفيد، در ارشاد (23) به سند خاصى از امير مؤمنان، سرگذشت كندن در خيبر را چنين نقل مىكند: من در خيبر را كنده به جاى سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روى خندقى كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم.سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم مردى پرسيد آيا سنگينى آن را احساس نمودى؟ گفتم به همان اندازه سنگينى كه از سپر خود احساس مىكردم.
نويسندگان سيره مطالب شگفتانگيزى درباره كندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادتهاى على «ع» كه در فتح اين دژ انجام داده، نوشتهاند.اين حوادث، هرگز با قدرتهاى معمولى بشرى وفق نمىدهد.اميرمؤمنان، خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده است.آن حضرت در پاسخ شخصى چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لكن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية» (24) يعنى من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم، بلكه در پرتو نيروى خداداد و با ايمانى راسخ به روز باز پسين اين كار را انجام دادم.
تحريف حقايق
برخى معتقدند كه مرحب، به وسيله محمد بن مسلمه كشته شد، زيرا او براى گرفتن انتقام برادر خود كه در فتح دژ «ناعم» وسيله يهوديان كشته شده بود، از طرف پيامبر ماموريتيافت، و در اين كار نيز موفق گرديد.اين احتمال آن چنان بىپايه است كه هرگز با تاريخ مسلم و متواتر اسلام نمىتواند برابرى كند.علاوه بر اين، اين افسانه تاريخى يك سلسله اشكالاتى دارد كه از نظر خوانندگان مىگذرانيم:
1- طبرى و ابن هشام، اين افسانه تاريخى را از صحابى بزرگ جابر بن عبد الله نقل كردهاند (25) و ناقل اين داستان اين مطلب خلاف را از زبان اين مرد بزرگ نقل كرده، در صورتى كه جابر در تمام غزوات افتخار ركاب پيامبر را داشته، جز در اين غزوه، كه توفيق شركت در آن را نيافت.
2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود كه فاتح خيبر گردد و در طول تاريخ خود، نمونه بارزى از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پيامبر مامور شد كعب بن الاشرف يهودى را - كه پس از جنگ بدر، مشركان را براى تجديد جنگ با مسلمانان تحريك مىكرد - به قتل برساند.او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمىدانم آيا در اين قسمت موفقيتبه دستخواهم آورد يا نه؟ پيامبر پس از مشاهده اين وضع، چهار نفر همراه او فرستاد كه با كمك آنها شر كعب را كه خواهان تجديد جنگ ميان مسلمانان و مشركان بود، قطع كند.آنان در نيمه شب با نقشه خاصى، دشمن خدا را كشتند، ولى محمد بن مسلمه از كثرت ترس و وحشت، يكى از ياران خود را مجروح ساخت. (26) بطور مسلم، صاحب چنين روحيهاى نمىتواند دلاوران خيبر را عقب زند.
3- فاتح خيبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم كرد و او را مقتول ساخت، بلكه پس از كشته شدن مرحب، عدهاى فرار كرده و عده ديگر يك يك به ميدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد كردهاند.اينك نام دلاوران يهود كه پس از كشته شدن مرحب با على به جنگ برخاستهاند:
1- داود بن قابوس 2- ربيع بن ابى الحقيق 3- ابو البائت 4- مرة بن مروان 5- ياسر خيبرى 6- ضجيجخيبرى.همه اين شش تن، از ابطال و دلاوران يهود در بيرون خيبر بودند و بزرگترين سد و مانع در برابر گشودن دژهاى دشمن شمرده مىشدند.اينان در حالى كه رجز مىخواندند و مبارز مىطلبيدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام اميرمؤمنان از پاى درآمدند.داورى كنيد آيا با اين وضع فاتح خيبر و كشنده مرحب كيست؟ اگر كشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمىتوانست پس از كشتن مرحب بسوى لشكرگاه اسلام برگردد و وجود اين دلاوران را در پشتسر مرحب ناديده بگيرد بلكه بايد با اينها نبرد كند، در صورتى كه به اتفاق تمام تواريخ اين افراد فقط با على مبارزه كرده و به دست او از پاى درآمدند.
4- اين افسانه تاريخى با حديث متواترى كه از پيامبر نقل شده مخالف است، زيرا او درباره على فرمود: «يفتح الله على يديه» ، يعنى اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه فتح و پيروزى به دست او صورت مىگيرد، و فرداى آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد.از طرف ديگر، يكى از بزرگترين موانع پيروزى، وجود مرحب خيبرى بود كه شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود.اگر كشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پيامبر بايد اين جمله را درباره او بفرمايد نه درباره على.
«حلبى» ، سيرهنويس معروف مىگويد: (27) در اينكه مرحب به دست على «ع» از پاى درآمد، شكى نيست.همچنين «ابن اثير» مىگويد: سيرهنويسان و محدثان على «ع» را كشنده مرحب مىدانند و روايات متواتر در اين باره نقل شده است.
«طبرى» در تاريخ و «ابن هشام» در سيره خود، اندكى دچار آشفتگى شده و جريان شكست و بازگشت دو فرماندهى را كه پيش از على «ع» ، ماموريت فتح دژهاى يهود يافته بودند، طورى نوشتهاند كه هرگز با مفهوم جملهاى كه پيامبر اسلام درباره على فرمود، تطبيق نمىكند.
پيامبر در اين باره چنين فرمود: «و ليس بفرار» ، يعنى او فرماندهى است كه هرگز فرار نمىكند.مفاد و مفهوم اين جمله اين است كه على بسان دو فرمانده گذشته نيست و هرگز او فرار نخواهد كرد، يعنى آن دو فرمانده قبلى پا به فرار گذارده و سنگر را خالى كرده بودند.در صورتى كه دو نويسنده نامبرده، اين نكته را تذكر ندادهاند و جريان بازگشت آنان را طورى نوشتهاند كه آن دو كاملا انجام وظيفه نمودند، ولى موفق به فتح نشدند. (28)
سه نقطه درخشان در زندگى على «ع»
1- روزى كه پيامبر او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت و به على چنين گفت: تو نسبتبه من همان منصب را دارى كه هارون نسبتبه موسى داشت، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.
2- روز خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر او را دوست دارند.افسران و فرماندهان عاليقدر اسلام در آرزوى نيل به چنين مقامى بودند.فرداى آن روز، پيامبر على را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازى على پيروزى بزرگى نصيب ما نمود.
3- روزى كه قرار شد پيامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي» . (29)
عوامل پيروزى
1- نقشه و تاكتيك نظامى.
2- كسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلى دشمن.
3- جانبازى و فداكارى همه جانبه اميرمؤمنان.اينك ما هر سه قسمت را مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- نقشه و تاكتيك نظامى
ارتش اسلام در نقطهاى فرود آمد، كه روابط يهوديان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود.به طور كلى در ميان تيرههاى غطفان مردان شمشيرزن و بىپروا فراوان بود، و اگر آنها به كمك يهوديان شتافته و دستبه دست هم داده بودند، فتح دژهاى خيبر غير ممكن بود.قبيله «غطفان» ، وقتى از حركت ارتش اسلام آگاهى يافتند، با تجهيزات كافى براى نجات متحدان خود حركت كردند، ولى هنوز چيزى راه نپيموده بودند، كه در ميان آنان شايع شد كه ياران محمد «ص» از يك راه انحرافى متوجه سرزمين آنها شدهاند.اين شايعه به قدرى قوت گرفت كه آنان از نيمه راه بازگشتند، و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حركت نكردند.
تاريخنويسان، اين شايعه را معلول نداى غيبى مىدانند، ولى هيچ بعيد نيست كه اين شايعه از ناحيه مسلمانان تيرههاى غطفان درستشده، و طراحان اين شايعه مسلمانان واقعى تيرههاى غطفان بوده باشند كه به دستور پيامبر مامور بودند در لباس كفر، ميان قبائل خود به سر ببرند.آنان به قدرى در طرح اين نقشه ماهر بودند كه نگذاشتند ستونهاى تيرههاى «غطفان» به سوى متحدان خود حركت نمايند، و اين مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زيرا در پرتو شايعهسازى يك مسلمان غطفانى، به نام «نعيم بن مسعود» آرتش كفر متفرق شده و دست از حمايتيهوديان برداشتند.
2- كسب اطلاعات
پيامبر اسلام در نبردها به كسب اطلاعات اهميت فراوان مىداد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستى «عباد بن بشير» ، بسوى خيبر روانه ساخت.آنان با يك نفر از يهوديان در نزديكى خيبر روبرو شدند.عباد پس از مذاكره با او دريافت كه وى از كارآگاهان يهود است.فورا دستور داد او را دستگير كرده به حضور پيامبر بردند.او وقتى به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت.در نتيجه، معلوم شد كه خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، «عبد الله بن سلول» روحيه خود را سختباختهاند، و هنوز از قبيله غطفان كمكى به آنها نرسيده است.
نمونه ديگر از كسب اطلاعات: در ششمين شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام يك نفر يهودى را دستگير كرده خدمت پيامبر آوردند.پيامبر اوضاع و احوال يهوديان را از وى پرسيد.وى گفت: اگر تامين جانى دارم، بگويم.او پس از اخذ «تامين» چنين گفت: امشب دلاوران خيبر از دژ «نسطاة» به دژ «شق» انتقال مىيابند، تا از آنجا از خود دفاع كنند.شما اى ابا القاسم (كنيه پيامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح مىنمائى (پيامبر فرمود ان شاء الله)، در زيرزمينهاى آنجا مقادير زيادى منجنيق، ارابه جنگى، زره و شمشير موجود است و شما مىتوانيد با استفاده از اين وسائل، دژ «شق» را سنگباران كنيد. (30) پيامبر، اگرچه از اين وسائل تخريبى استفاده نكرد، ولى اطلاعاتى كه اين فرد دستگير شده در اختيار او گذارد، جالب بود.زيرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد كه فتح دژ «نسطاة» ، نيروى بيشترى نخواهد برد و در گشودن دژ «شق» ، بايد احتياط بيشترى بكار برد.
باز نمونه ديگر: در گشودن يكى از قلعهها پس از سه روز معطلى، شخصى از يهوديان - شايد براى استخلاص جان خود بود كه - شرفياب خدمت پيامبر گرديده و چنين گفت: اگر يك ماه در اين نقطه توقف كنى، هرگز دستبر آنها نخواهى يافت، ولى من مجراى آب اين قلعه را نشان مىدهم، و شما مىتوانيد آب را به روى آنها ببنديد.پيامبر با بستن آب به روى دشمن موافقت نكرد، و گفت من هرگز آب را بر روى كسى نمىبندم تا از تشنگى بميرند، ولى دستور داد براى تضعيف روحيه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آنچنان آنان را مرعوب ساخت، كه بلافاصله پس از جنگ كوتاهى تسليم شدند. (31)
3- فداكارى اميرمؤمنان «ع»
ما مشروح فداكارى آن حضرت را به طور اجمال نوشتيم و اكنون جملهاى از خود آن حضرت نقل مىنمائيم:
«ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاى آهنين آنها قرار گرفتيم.دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مىطلبيدند، و گروهى را مىكشتند.در اين لحظه، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوى دژ بروم.من با قهرمانان آنها روبرو شدم، گروهى را كشته و گروهى را عقب راندم.آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند.من در دژ را كنده و تنها وارد شدم، و كسى در برابر من مقاومت نكرد و من در اين راه كمكى جز خدا نداشتم» . (32)
مهر و عاطفه در صحنه نبرد
كنانة بن ربيع به قتل مىرسد: از موقعى كه يهوديان «بنى النضير» ، از مدينه رانده شدند و در خيبر سكنى گزيدند، صندوق تعاونى مشتركى براى امور همگانى و هزينههاى جنگى و پرداختخونبهاى كسانى كه به دست افراد قبيله «بنى النضير» كشته مىشدند تشكيل داده بودند.گزارشهاى رسيده به پيامبر حاكى بود كه اين اموال در اختيار «كنانه» ، شوهر «صفيه» است.پيامبر «كنانه» را احضار نمود، و خواستار تعيين جايگاه اين صندوق گرديد.او اصل مطلب را انكار كرد و گفت هرگز از چنين امرى آگاهى ندارم.دستور توقيف «كنانه» صادر گرديد و قرار شد در اين باره اطلاعات بيشترى بدست آورند.تحقيقات ماموران براى پيدا كردن جاى اين اموال آغاز گرديد. سرانجام يك نفر گفت من فكر مىكنم كه جاى اين گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زيرا من در ايام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زياد «كنانه» به اين نقطه بودم. پيامبر بار ديگر كنانه را خواست و گفت: مىگويند جاى صندوق در فلان نقطه است، اگر در آنجا گنجبه دست آيد، شما كشته خواهى شد.او باز خود را به بىاطلاعى زد.به دستور پيامبر حفارى در آن آغاز گرديد، و گنج «بنى النضير» به دستسربازان اسلام افتاد.اكنون بايد كنانه به سزاى اعمال خود برسد، اوعلاوه بر جرم كتمان چنين امرى، يكى از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور كرده بود.يعنى سنگ بزرگى را غافلگيرانه بر سر «محمود بن مسلمه» افكنده و او را كشته بود.پيامبر براى اخذ انتقام و ادب كردن سائر يهوديان - كه بار ديگر با حكومت اسلامى از در حيله و تزوير و دروغ وارد نشوند - او را به دستبرادر مقتول داد، و برادر مقتول، «كنانه» را به انتقام برادر خويش كشت. (34) «كنانه» آخرين فردى بود كه به جرم ترور يك سردار بزرگ به قتل رسيد.
غنائم جنگى تقسيم مىشود: پس از گشودن دژهاى دشمن و خلع سلاح عمومى و گردآورى غنائم، پيامبر دستور داد كه همه غنائم در نقطه خاصى جمعآورى شود.يك نفر به دستور پيامبر در ميان سربازان اسلام ندا داد كه: بر هر فرد مسلمانى لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتى نخ و سوزن را - به بيت المال بازگرداند، زيرا خيانت مايه ننگ است و روز رستاخيز آتش بر جانش مىشود. (35)
پيشوايان حقيقى اسلام در مساله امانت فوقالعاده سختگيرى نموده، حتى بازگردانيدن امانت را يكى از علائم ايمان دانسته و خيانت را از علائم نفاق شمردهاند. (36) از اين جهت، روزى كه از ميان باقيمانده اموال يك سرباز، اموال دزدى به دست آمد، پيامبر بر جنازه او نماز نخواند.تفصيل جريان چنين است:
روز حركت از سرزمين خيبر، ناگهان بر غلامى كه مامور بستن كجاوههاى پيامبر بود، تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد.ماموران به جستجو پرداختند، تحقيقات آنها به جائى نرسيد، همگى گفتند: بهشتبر او گوارا باشد.ولى پيامبر فرمود: من با شما در اين جريان هم عقيده نيستم، زيرا عبائى كه بر تن او است از غنائم است و او آن را به خيانتبرده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد.در اين لحظه يك نفر از ياران پيامبر گفت من دو بند كفش از غنائم بدون اجازه برداشتهام، پيامبر فرمود: آن را برگردان وگرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاى تو قرار مىگيرد. (37)
اين رويداد نيز، غرضورزى گروهى از خاورشناسان را آشكار مىسازد، زيرا آنان نبردهاى اسلام را غارتگرى قلمداد نموده و از اهداف معنوى آن چشم پوشيدهاند، و حال آنكه چنين نظم و انضباطى در يك ملت غارتگر و يغماگر قابل تصور نيست.رهبر يك ملتيغماگر، هرگز نمىتواند رد امانت را نشانه ايمان بشمارد، و آنچنان سربازان خود را تربيت كند كه آن را از بردن يك بند كفش از بيت المال باز دارد.
كاروانى از سرزمين خاطرهها
گذشت در هنگام پيروزى
پيشواى بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بالهاى عطوفتخود را بر سر مردم خيبر گشود، (مردمى كه با صرف هزينههاى زياد، اعراب بتپرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاى يهوديان خيبر را، مبنى بر اينكه آنان در سرزمين خيبر سكنى گزينند، و اراضى و نخلهاى خيبر در اختيار آنها باشد و نيمى از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت. (41) حتى به نقل ابن هشام (42) ، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد كرد، و دستيهود را در امور كشاورزى و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.
پيامبر مىتوانستخون همه آنها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند، و يا مجبورشان سازد كه آئين اسلام را بپذيرند.اما بر خلاف پندار يك شتخاورشناس مغرض و سربازان علمى استعمار، كه تصور مىكنند: «آئين اسلام، آئين زور و شمشير است، و مسلمانان به زور سر نيزه ملل مغلوب را وادار كردند كه آئين اسلام را بپذيرند» ، هرگز چنين كارى نكرد، بلكه آنان را در اقامه شعائر دينى خود و اصول و فروع مذهب خويش آزاد گذارد.
اگر پيامبر با يهود خيبر نبرد كرد، از اين نظر بود كه: خيبر و ساكنان آن، كانون خطرى براى اسلام و آئين توحيد بودند، و پيوسته با مشركان در براندازى حكومت نوبنياد اسلام همكارى مىكردند.روى اين نظر، پيامبر ناچار بود با آنها نبرد كند و همه آنها را خلع سلاح نمايد، تا زير حكومت اسلامى، با كمال آزادى به امور كشاورزى و اقامه شعائر مذهبى خود بپردازند.در غير اين صورت، زندگى براى مسلمانان مشكل بود، و پيشرفت آئين اسلام متوقف مىگرديد.
اگر از يهوديان جزيه گرفت، براى اين بود كه آنان از امنيتحكومت اسلامى بهرهمند بودند و حفظ جان و مال آنها براى مسلمانان لازم بود.و طبق محاسبات دقيق، مقدار مالياتى كه هر مسلمان موظف بود، به حكومت اسلامى بپردازد، بيشتر از جزيهاى بود كه دولت اسلام از ملتهاى يهود و نصارى مىگرفت.مسلمانان بايد خمس و زكات بدهند و گاهى از اصل اموال خود نيازمنديهاى دولت اسلامى را برطرف سازند و در برابر آن يهود و مسيحيانى كه زير لواى اسلام زندگى مىكنند، و از حقوق فردى و اجتماعى بهرهمند مىشوند، بايد در برابر اين حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغى تحت عنوان جزيه بپردازند، و حساب «جزيه» اسلامى از «باج گرفتن» جدا است.
نمايندهاى كه هر سال از طرف پيامبر براى ارزيابى محصول خيبر و تنصيف آن معين مىشد، فردى ارزنده و دادگر بود، كه عدالت و دادگسترى او مورد اعجاب يهود قرار مىگرفت.اين شخص، «عبد الله رواحه» بود كه بعدها در جنگ «موته» كشته شد.او سهميه مسلمانان را از محصول خيبر تخمين مىزد.و گاهى يهود تصور مىكردند كه او در حدس خود اشتباه كرده و زياد تخمين زده است.او در پاسخ آنها مىگفت: من حاضرم قيمت تعيين شده را به شما بپردازم، و باقيمانده، مال مسلمانان باشد.
يهود در برابر اين دادگرى مىگفتند: بهذا قامت السموات و الارض: در سايه اينگونه عدل و داد، آسمانها و زمين استوار گرديده است. (43)
در اثناء گردآورى غنائم جنگ، قطعهاى از تورات به دست مسلمانان افتاد. يهوديان از پيامبر درخواست نمودند كه آن قطعه را به خود آنها بازگرداند.پيامبر به مسؤل بيت المال دستور داد كه آن را رد كند.
رفتار لجوجانه يهود:
1- گروهى، زن يكى از اشراف يهود را به نام «زينب» فريب دادند كه پيامبر را از طريق غذا مسموم سازد.نقشه وى از اين قرار بود كه آن زن، كسى را خدمتيكى از ياران پيامبر فرستاد و از او پرسيد كه پيامبر اسلام كدام عضو از گوسفند را دوست مىدارد.او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوعترين عضو براى او است.زينب، گوسفندى را بريان كرد و آن را مسموم ساخت، و بيش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و بعنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد.پيامبر نخستين لقمهاى را كه به دهان خود گذارد، احساس كرد كه مسموم است.فورا آن را از دهان درآورد، ولى هم غذاى او، «بشر بن براء معرور» كه از روى غفلت چند لقمه از آن خورده بود، پس از مدتى بر اثر سم درگذشت.پيامبر دستور داد كه زينب را احضار كنند.سپس به او گفت: چرا چنين جفائى را بر من روا داشتى؟ ! وى در پاسخ به عذر كودكانهاى متمسك شد و گفت تو اوضاع قبيله ما را بر هم زدى، من با خود فكر كردم كه اگر فرمانروا باشى، با خوردن اين سم از بين خواهى رفت، و اگر پيامبر خدا باشى قطعا از آن اطلاع يافته و از خوردن آن خوددارى خواهى نمود.پيامبر از سر تقصير او درگذشت، و گروهى را كه او را به اين كار وادار كرده بودند تعقيب ننمود.بدون شك اگر چنين حادثهاى براى غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، زمين را با خون آنان رنگين مىساختند و دستهاى را به حبسهاى طولانى محكوم مىنمودند. (44) اين سوء قصد، كه از طرف يك زن يهودى صورت گرفت، بسيارى از ياران پيامبر را نسبتبه «صفيه» يهودى كه در شمار زنان پيامبر درآمده بود، بدگمان ساخت.آنان چنين مىپنداشتند كه وى ممكن استشبانه به جان پيامبر آسيب برساند.از اينرو، ابو ايوب انصارى در خيبر و اثناء راه، حفاظتخيمه پيامبر را بر عهده داشت، و خود پيامبر از اين دلسوزى آگاه نبود.بامدادان، كه پيامبر از خيمه بيرون آمد، ديد، ابو ايوب با شمشير كشيده دور خيمه قدم مىزند.علت را پرسيد او گفت هنوز آثار عصبيت و كفر از دل اين زن (صفيه) كه اكنون در شمار همسران شما است، بيرون نرفته و از سوء قصد او مطمئن نبودم.از اين جهت، شب را تا به صبح گرد اين خيمه قدم مىزدم كه جان شما را حفاظت نمايم.پيامبر از عواطف دوست ديرينه خود خوشحال شد و در حق وى دعا كرد. (45)
2- نمونه ديگر از جفا و ستم يهود، در برابر محبتهاى بزرگ پيامبر اينست كه: در يكى از سالها «عبد الله بن سهل» ، از طرف پيامبر ماموريتيافت كه محصول خيبر را به مدينه انتقال دهد.او موقعى كه انجام وظيفه مىكرد، مورد حمله دسته ناشناسى از يهود قرار گرفت.در اين حمله، او از ناحيه گردن سخت آسيب ديد، و با گردن شكسته به روى زمين افتاد و جان سپرد.دسته مهاجم جسد او را در ميان چشمهاى افكندند، سران قوم يهود عدهاى را خدمت پيامبر فرستادند و او را از مرگ مرموز نمايندهاش آگاه ساختند.برادر مقتول «عبد الرحمن بن سهل» ، با پسر عموهاى خود خدمت پيامبر رسيدند، و جريان را به عرض وى رسانيدند.برادر مقتول خواست آغاز به سخن كند.از آنجا كه سن او از سائر حضار كمتر بود، پيامبر به يكى از دستورات اجتماعى اسلام اشاره كرد و فرمود: كبر كبر يعنى اجازه بده افراد بزرگتر از شما سخن بگويند.سرانجام پيامبر فرمود: اگر قاتل «عبد الله» را مىشناسيد و مىتوانيد سوگند ياد كنيد كه او قاتل است، من او را گرفته در اختيار شما مىگذارم، آنان از در تقوى و پرهيزگارى وارد شده و در حال خشم حقيقت را زير پا ننهادند، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمىشناسيم.پيامبر فرمود: حاضريد ملتيهود سوگند ياد كنند كه ما هرگز او را نكشتهايم، و قاتل او را نمىشناسيم تا در سايه اين قسم، ذمه آنان از خون عبد الله برى شود؟ آنان گفتند عهد و پيمان و قسم ملتيهود، پيش ما اعتبار ندارد. پيامبر در اين صورت دستور داد نامهاى به سران يهود نوشته شود كه جسد كشته مسلمانى در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آن را بپردازيد.آنان در پاسخ نامه پيامبر سوگند ياد كردند كه هرگز دست ما به خون وى آلوده نيست و از قاتل وى نيز اطلاع نداريم.پيامبر ديد كار به بنبست رسيده، براى اينكه خونريزى مجدد راه نيافتد، خود شخصا ديه عبد الله را پرداخت. (46) و بار ديگر از اين راه به ملتيهود اعلام نمود، كه او يك مرد ماجراجو و جنگجو نيست.اگر او سياستمدارى معمولى بود، جريان «عبد الله» را دستاويز خويش قرار داده و به زندگى گروهى از آنان خاتمه مىداد.و - همانطورى كه قرآن معرفى مىنمايد - پيامبر رحمت و مظهر لطف خدا است، تا مجبور نشود و كارد به استخوان نرسد، دستبه قبضه شمشير نمىبرد. (47)
دروغ مصلحتآميز
انتشار اين خبر «عباس» ، عموى پيامبر را ناراحتساخت.او خواستبا «حجاج» ملاقات كند.اما وى با اشاره چشم و ابرو، به عباس رسانيد كه حقيقت را بعدا به او خواهد گفت.حجاج در آخرين لحظات حركت، با عموى پيامبر مخفيانه ملاقات كرد و گفت من اسلام آوردهام و اين نقشه براى اين بود كه طلبهاى خود را گرد آورم، و خبر صحيح اينست كه:
روزى كه من از خيبر حركت كردم، تمام دژهاى خيبر به دست مسلمانان افتاده بود، و «صفيه» دختر پيشواى آنها، حيى بن اخطب اسير گرديد، و در رديف زنان پيامبر قرار گرفت و اين مطلب را سه روز پس از حركت من انتشار بده.سه روز بعد، عباس بهترين لباس خود را پوشيد، و با گرانترين عطرها خود را خوشبو ساخت، و عصا به دست گرفته وارد مسجد شد، و شروع به طواف كعبه نمود.قريش از تظاهر عباس به فرح و سرور در تعجب فرو ماندند، زيرا در برابر اين مصيبتبزرگى كه به برادرزادهاش وارد آمده، بايد لباس عزا بر تن كند.او تعجب آنان را با گفتار زير از بين برده گفت: گزارشى كه «حجاج» به شما داد، نقشه زيركانهاى بود كه مطالبات خود را از شما وصول كند.او اسلام آورده و موقعى از خيبر حركت نموده بود، كه بزرگترين پيروزى نصيب «محمد» شده و يهوديان خلع سلاح شده، گروهى از آنها كشته و دستهاى اسير گرديده بودند.سران قريش از شنيدن اين خبر بيش از حد ملول گشتند و چيزى نگذشت كه خبر فتح و پيروزى مسلمانان به گوش آنان رسيد. (48)
پىنوشتها:
1. «سيره حلبى» ، ج 3/36، «تاريخ يعقوبى» ، ج 2/46.
2. و الله لو لا الله ما اهتدينا و لا تصدقنا و لا صلينا انا اذا قوم بغوا علينا و ان اراد وافتنة ابينا فانزلن سكينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا
3. «سيره ابن هشام» ، ج 2/330.
4. «امالى طوسى» /164- ابن هشام در سيره خود ج 2/328.تاريخ حركتسربازان اسلام را ماه محرم و ابن سعد در طبقات ج 2/77، تاريخ آنرا جمادى الاولى سال هفتم مىدانند.و چون اعزام سفيران در ماه محرم همان سال انجام گرفت، از اين جهت نظريه دوم استوارتر به نظر مىرسد.بخصوص كه مهاجران حبشه پس از نامه پيامبر به «نجاشى» به وسيله «عمرو بن اميه» ، در خيبر به پيامبر رسيدند.زيرا مدت زمانى لازم است كه سفير پيامبر از مدينه به حبشه برود و از آنجا همراه مهاجران به مدينه و خيبر بازگردد.و چون حركتسفيران در ماه محرم بود، طبعا، بايد نبرد خيبريان در ماههاى بعد انجام گرفته باشد.
5. اللهم رب السموات و ما اظللن و رب الارضين و ما اقللن...نسالك خير هذه القرية و خير اهلها و خير ما فيها، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها و شر ما فيها - «كامل» ، ج 2/147.
6. «سيره حلبى» ، ج 3/38.
7. «سيره حلبى» ، ج 3/39.
8. «اسد الغابه» ، ج 4/334.
9. «سيره حلبى» ، ج 3/40.
10. «سيره ابن هشام» ، ج 3/342.
11. «سيره ابن هشام» ، ج 3/345.
12. «سيره ابن هشام» ، ج 3/346 و 350.
13. «تاريخ طبرى» ، ج 2/300.
14. «مجمع البيان» ، ج 9/120، «سيره حلبى» ، ج 2/43، «ج 2/43، «سيره ابن هشام» ، ج 3/349.
15. مورخ بزرگ اسلام، ابن ابى الحديد از سرگذشت فرار اين دو سردار، سخت متاثر گشته و در قصيده معروف خود چنين مىگويد:
و ما انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفر، قد علما
خوب اگر همه چيز را فراموش كنم كه هرگز سرگذشت اين دو سردار را فراموش نخواهم كرد، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و به سوى دشمن رفتند و با اينكه مىدانستند فرار از جهاد حرام است، پشتبه دشمن كرده فرار نمودند.
و للراية العظمى و قد ذهبابها ملابس ذل فوقها، و جلابيب
آنها پرچم بزرگ را به سوى دشمن بردند، ولى در عالم معنى پردههائى از ذلت و خوارى آن را پوشانيده بود.
يشلهما من آل موسى شمر دل طويل نجاد السيف، اجيد يعبوب
يك جوان تندرو از فرزندان موسى آنان را طرد مىكرد، جوان بلندبالا كه بر اسب تندرو سوار بود.
16. هنگامى كه على در خيمه سخن فوق را از پيامبر شنيد، با دلى پر از شوق چنين گفت: اللهم لا معطى لما منعت و لا مانع لما اعطيت - «سيره حلبى» ، ج 3/41.
17. عبارت تاريخ طبرى در اين بحث چنين است: فتطاول ابو بكر و عمر.
18. «بحار» ، ج 21/28.
19. «صحيح مسلم» ، ج 5/195، «صحيح بخارى» ، ج 5/22 و 23.
20. ابن هشام، در سيره خود، رجز «مرحب» را به گونه ديگر نقل كرده است.
21. «تاريخ طبرى» ، ج 2/94، «سيره ابن هشام» ، ج 3/349.
22. ج 2/46.
23. «ارشاد» /59.
24. «بحار» ، ج 21/21.
25. «سيره ابن هشام» ، ج 3/348.
26. «سيره ابن هشام» ، ج 2/65.
27. «سيره حلبى» ، ج 3/44.
28. «سيره ابن هشام» ، ج 3/349.
29. «صحيح مسلم» ، ج 7/120.
30. «سيره حلبى» ، ج 3/41.
31. همان مدرك/47.
32. «خصال» ، ج 2/16.
33. «تاريخ طبرى» ، ج 3/302.
34. «سيره ابن هشام» ، ج 3/337، «بحار» ، ج 21/33.
35. ردوا الخياط و المخيط فان الغلول عار و شنار و نار يوم القيامة.
36. «وسائل الشيعة» ، باب جهاد نفس، حديث 4.
37. «سيره ابن هشام» ، ج 3/339.
38. بايهما اشد سرورا؟ بقدومك يا جعفر ام بفتح الله على يد اخيك خيبر.
39. «خصال» ، ج 2/86، «فروع كافى» ، ج 1/129.
40. «بحار» ، ج 21/32.
41. «سيره ابن هشام» ، ج 1/337.
42. همان مدرك/356.
43. «سيره ابن هشام» ، ج 2/354، «فروع كافى» ، ج 1/405.
44. معروف اينست كه پيامبر در كسالت وفات خود مىفرمود: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح براى من آورد.اگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولى آن زهر خطرناك با آب دهان پيامبر كمى مخلوط شد و روى دستگاههاى بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.
45. «سيره ابن هشام» ، ج 2/339- 340، «بحار» ، ج 21/6.
46. «سيره ابن هشام» ، ج 3/369- 370.
47. تجاوز يهود منحصر به اينها نبود.آنان، گاهگاهى با نقشههاى مختلفى به مسلمانان آسيب مىرساندند، اينكه در دوران خلافت عمر، فرزند او عبد الله كه با گروهى براى بستن قرارداد به خيبر رفته بود، از ناحيه يهود آسيب ديد.خليفه وقت از جريان آگاه گرديد، و در فكر چاره برآمد.سپس به استناد حديثى كه بعضى از پيامبر نقل كرده بودند، به اصحاب پيامبر گفت: هر كسى طلبى از مردم خيبر دارد، بگيرد، زيرا من دستور خواهم داد، كه آنان اين سرزمين را ترك گويند.چيزى نگذشت كه يهود خيبر به جرم تجاوزهاى مكرر از خيبر رانده شده و شبه جزيره را ترك گفتند.
48. «بحار» ، ج 21/34.
/خ