جنگ مؤته
در برخى از تواريخ آمده كه به دنبال آن فرمود:اگر او نيز كشته شد مسلمان با نظر خويش فرماندهى از ميان خود انتخاب كنند.
مردى از يهود به نام نعمان كه اين ماجرا را شنيد گفت:اى ابا القاسم اگر تو براستى پيغمبر خدا باشى اينان را كه نام بردى همگى كشته خواهند شد،زيرا انبياء بنى اسرائيل هرگاه لشكرى را به جايى مىفرستادند و اين گونه فرمانده جنگ تعيين مىكردند اگر صد نفر را نيز به دنبال يكديگر نام مىبردند همگى در آن جنگ كشته مىشدند و به دنبال آن پيش زيد بن حارثه رفت و بدو گفت:با پيغمبر و خاندانت وداع كن كه اگر او براستى پيغمبر باشد تو ديگر زنده بر نخواهى گشت و زيد بن حارثه گفت:
به راستى گواهى مىدهم كه او پيغمبر صادق و فرستاده خداست.
و چون خواستند از مدينه حركت كنند پيغمبر براى آنها خطبهاى ايراد فرمود كه بااختلاف نقل شده و ما متن يكى از آنها را در اينجا انتخاب مىكنيم:
«اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوكم بالشام ستجدون فيها رجالا فى الصوامع معتزلين الناس فلا تعرضوا لهم،و ستجدون آخرين للشيطان فى رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسيوف،لا تقتلن امرأة و لا صغيرا ضرعا و لا كبيرا فانيا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا» .
[به نام خدا به جنگ برويد و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام كارزار كنيد،و البته مردانى را در ديرها خواهيد يافت كه از مردم كناره گرفته(و به عبادت مشغول)اند مبادا متعرض آنها شويد،ولى مردان ديگرى را خواهيد يافت كه شيطان در مشاعر و دماغ آنان جاى گرفته آن سرها را با شمشير بركنيد!مبادا زنى يا كودك شيرخوارى را به قتل رسانيد و نه پير فرتوتى را بكشيد،و نه نخل خرما يا درختى را قطع كنيد،و مبادا خانهاى را ويران سازيد!]
و در حديث است كه چون مردم خواستند با عبد الله بن رواحهـيكى از سركردگان لشكرـخداحافظى كنند او را ديدند كه گريه مىكند و چون سبب گريهاش را پرسيدند گفت:به خدا من علاقهاى به دنيا ندارم و گريه من براى آن است كه از رسول خدا(ص)شنيدم كه اين آيه را درباره دوزخ مىخواند كه خداى تعالى فرمود:
«و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا» (1)
[هيچ يك از شما نيست جز آنكه وارد دوزخ مىشود و اين حكم پروردگار تو است!]
و با اين ترتيب من نمىدانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بيرون خواهم آمد.
بارى لشكر مجهز اسلام به سوى شام حركت كرد و سربازان اسلام با شور و ايمان عجيبى بيابان خشك و سوزان عربستان را به سوى سرزمين حاصلخيز و خوش آب و هواى شام پشت سر مىگذارد و در اين سفر مسيرى طولانىتر از تمام سفرهاى جنگى را بايد طى كنند و بيش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن وليد نيز كه تازهمسلمان شده بود در اين سفر به طور داوطلب همراه لشكر اسلام برفت.
مسلمانان تا«معان»ـكه اكنون در جنوب كشور اردن قرار داردـپيش رفتند و در آنجا توقف كردند،در آن هنگام خبر به آنها رسيد كه هرقل،امپراتور روم،با صد هزار سپاه براى جنگ با مسلمانان به سرزمين«مآب»آمده و صد هزار سپاه ديگر نيز از اعراب«لخم»،«جذام»،«قين»و«بهراء»كه در آن حدود سكونت داشتند به كمك وى آمده و جمعا با دويست هزار لشكر آماده جنگ با مسلمانان شدهاند.
اين خبر كه به مسلمانان رسيد به مشورت پرداختند كه چه بكنند؟آيا بازگردند يا به پيغمبر اسلام جريان را بنويسند و از آن حضرت كسب تكليف كنند و يا با همان سپاه اندك با لشكر روم بجنگند؟
در اينجا نيز نيروى ايمان و شوق شهادت كار خود را كرد و عبد الله بن رواحه كه هم مردى شجاع و دلاور بود و هم شاعرى فصيح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:
اى مردم به خدا سوگند اينكه اكنون آن را خوش نداريد،همان است كه به شوق آن بيرون آمدهايد و اين همان شهادتى است كه طالب آن هستيد!ما كه با دشمن به عدد زياد و كثرت سپاه نمىجنگيم،ما با نيروى اين آيينى جنگ مىكنيم كه خدا ما را بدان گرامى داشته،برخيزيد و به راه افتيد كه يكى از دو سرانجام نيك در جلوى ماست:يا فتح و پيروزى،يا شهادت...!
اين سخنان پرشور كه از دلى سرشار از ايمان بر مىخاست در دل ديگران نيز اثر كرد و همگى گفتند:به خدا عبد الله راست مىگويد و به دنبال آن همگى برخاسته و به راه افتادند و در«بلقاء»به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قريه«مؤته»كه در آن نزديك بود و از نظر موضعگيرى جنگى مناسبتر بود كج كردند.
جنگ شروع شد
منظره با شكوهى بود:سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براى مرگ پرافتخار و رسيدن به شهادت خود را به قلب دويست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نيزهها و شمشيرها و رگبار تيرهايى كه به سويشان مىآمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر يك خود را به يكى از صفوف منظم دشمن مىزد و همچون شهابى سوزان تا جايى كه مىتوانست پيش مىرفت.راستى براى سپاه روم اين شهامت و فداكارى باور نكردنى بود ولى از نزديك مىديدند چگونه سربازان با ايمان اسلام در راه پيشرفت آيين و هدف مقدس خود تلاش مىكنند و مختصر خونى را كه در كالبد خود دارند در اين راه نثار مىنمايند!
در اين گيرودار زيد بن حارثه در ميان حلقه نيزههاى دشمن از پاى در آمد و به گفته اينان به دنبال او جعفر بن ابيطالب بسرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله كرد و همچنان جنگيد تا وقتى كه ديد در ميان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پياده شد و براى آنكه آن اسب به دست دشمن نيفتد آن را پى كرد و سپس پياده به جنگ پرداخت.
دشمن كه مىكوشيد هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشير دست راست جعفر را قطع كرد ولى جعفر با مهارت خاصى پرچم را به دست چپ گرفت ولى دست چپش را هم از بدن جدا كردند و او پرچم را به سينه گرفت و با دو بازوى خود نگاه داشت تا وقتى كه شمشير دشمن،او را به زمين افكند و به درجه شهادت نايل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامى را در آن روز برخى سى و سه سال نوشتهاند و برخى ديگر مانند ابن عبد البر در استيعاب گفته است:در آن روز چهل و يك سال داشت و اين قول صحيحتر به نظر مىرسد،زيرا با توجه به اينكه طبق روايات جعفر بن ابيطالب ده سال از على(ع)بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وى گذشته است.
از عبد الله بن عمر نقل شده كه گويد:من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخميها بودم و چون جعفر به زمين افتاد خود را به وى رسانيده و آب به او عرضهكردم،جعفر گفت:من نذر كردهام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مىكنم من آب را در سپرى ريختم و نزد او گذاردم ولى قبل از غروب جعفر از دنيا رفت.
و همچنين از او نقل شده كه گفته است:در بدن جعفر بن ابيطالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشير و نيزه و تير يافتند.در نقل ديگرى است كه گفتهاند:بيش از نود جراحت در بدن او بود و همگى آنها در جلوى بدن بود و در پشت سر اثرى از زخم ديده نشد. (2)
نگارنده گويد:در روايات زيادى از رسول خدا(ص)نقل شده كه فرمود:خداوند به جاى دو دست جعفر كه در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنايت مىكند كه با فرشتگان پرواز مىكند و از اين رو به«جعفر طيار»موسوم گرديد.
و پس از شهادت اين دو فرمانده دلاور و رشيد عبد الله بن رواحه پيش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختى تأمل كه كرد اين رجز را خواند:
يا نفس الا تقتلى تموتى
هذا حمام الموت قد صليت
و ما تمنيت فقد اعطيت
ان تفعلى فعلهما هديت
[اى نفس اگر كشته نشوى سرانجام خواهى مرد،اين سرنوشت مرگ است كه پيش آمده!و آنچه آرزوى آن را داشتىـيعنى شهادتـاكنون به تو دادهاند و اگر كارى كه آن دو(شهيد)انجام دادند انجام دهى به هدايت و رستگارى رسيدهاى.]
در اين وقت از اسب خود پياده شد و پسر عموى او استخوانى را كه مختصر گوشتى در آن بود به او داده گفت:بخور تا رمقى پيدا كنى،عبد الله آن را به دست گرفته و دندان زد،ناگاه صداى شكستن شمشيرى به گوشش خورد،بىتابانه بر خود فرياد زد:تو زندهاى؟استخوان را انداخت و سپس شمشير كشيده چون شعلهاى جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بىنظيرى به شهادت رسيد.
پس از شهادت عبد الله مسلمانان خالد بن وليد راـكه تازه مسلمان شده بود (3) و به بىباكى معروف بودـبه فرماندهى خود انتخاب كردند و او نيز آن روز را تا شب به زدو خوردهاى محتاطانه سپرى كرد و چون شب شد عدهاى از سپاهيان را به عقب لشكر فرستاد و چون صبح شد آنا با هياهو به نزد لشكريان آمدند به طورى كه دشمن خيال كرد نيروى امدادى از مدينه رسيده از اين رو دست به حمله نزدند و لشكر اسلام نيز حمله را متوقف كرد و عملا جنگ متاركه شد و براى سپاه روم با آن شهامتى كه روز قبل از جنگجويان اسلام ديده بودند همين پيروزى به شمار مىرفت كه لشكر اسلام حمله نكند و از اين رو هر دو لشكر به سوى ديار خود بازگشتند.
پيغمبر(ص)از ميدان جنگ خبر مىدهد
در اينجا رسول خدا كمى درنگ كردـبه طورى كه انصار مدينه رنگشان تغيير نمودـو خيال كردند از عبد الله بن رواحه كه از آنها بودـعملى سر زده كه موجب سرافكندگى آنان شده،ناگاه پيغمبر(ص)ادامه داد و فرمود:
عبد الله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته شد!
و از اسماء بنت عميسـهمسر جعفرـنقل كردهاند كه گفت:در آن روزى كه جعفر در«مؤته»شهيد شد من در خانه نان تهيه كرده بودم و بچههاى خود را شستشو دادم كه ناگاه پيغمبر را ديدم به خانه ما آمد و فرمود:پسرانم كجا هستند؟من آنها را به نزد آن حضرت بردم (5) پيغمبر نشست و آن بچهها را در بغل گرفت و دست به سرشانكشيد،اسماء گويد:عرض كردم:يا رسول الله گويا دست يتيم نوازى به سر ايشان مىكشى در اين وقت اشك از ديدگان آن حضرت جارى شد و فرمود:آرى جعفر به شهادت رسيد!
با شنيدن اين گفتار رسول خدا(ص)صداى من به گريه بلند شد و زنان ديگر نيز اطرافم را گرفته و شروع به گريه كردند،رسول خدا(ص)برخاسته به خانه رفت و به فاطمه(س)دستور داد غذايى براى خاندان جعفر تهيه كنيد و براى آنها ببريد و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزادارى با آنها شركت جويند.در برخى از روايات آمده كه اين كار را سه روز تكرار كرد و از اين رو سنت بر اين جارى شد كه پس از آن حضرت نيز اين برنامه را براى افراد مسلمانى كه عزادار مىشوند انجام دهند و تا سه روز غذاى گرم تهيه كرده براى ايشان بفرستند.
مراجعت سپاه به مدينه
پيغمبر اسلام جلوى مردم را از اين كار گرفت و گفت:نه!اينها فرارى نيستند بلكه به خواست خدا(از اين پس)حمله افكنها خواهند بود!
مسلمانان به خانههاى خود رفتند ولى بيشتر آنها با چهرههاى گرفته و خشمگين و زبانهاى سرزنشآميز خاندان خود رو به رو مىشدند تا جايى كه برخى حاضر نبودند در را به روى بازگشتگان از جنگ باز كنند و به آنها مىگفتند:
ـچرا با برادران مسلمان خود پايدارى نكرديد تا كشته شويد؟
كار به جايى رسيد كه بسيارى از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمىكردند از خانهها بيرون آيند و حتى براى نماز به مسجد نمىآمدند تا آنكهپيغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و يك يك را از خانه بيرون آورد و جلوى سرزنش مردم را گرفت و آنها آرام كرد .
و مطابق نقل ابن هشام در اين جنگ دوازده نفر از مسلمانانـاز مهاجر و انصارـبه شهادت رسيدند به نامهاى:جعفر بن ابيطالب،زيد بن حارثه،عبد الله بن رواحه،مسعود بن اسود،وهب بن سعد،عباد بن قيس،حارث بن نعمان،سراقة بن عمرو،ابو كليب و جابر پسران عمرو بن زيد،عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.
افسانه به جاى تاريخ:
اگر پيامبر به مناسبت ديگرى به وى لقب مزبور را مىبخشيد،جاى گفتگو نبود.اما اوضاع و احوال پس از بازگشت از نبرد«موته»،ايجاب نمىكرد كه پيامبر به او چنين لقبى را ببخشد .آيا كسى كه در رأس گروهى قرار مىگيرد كه مسلمانان به آنان لقب«فراريان»مىدهند و از آنها با پاشيدن خاك به سر و صورت،از آنان استقبال مىكنند،آيا در چنين موقع شايسته است كه پيامبر به او لقبى مانند«سيف الله»بدهد؟!و اگر او در نبردهاى ديگر مظهر كامل سيفاللهى باشد،ولى در اين نبرد مظهر چنين لقبى نبود و جز يك تدبير نظامى قابل تحسين از وى چيزى سر نزد،وگرنه به او و زير دستانش لقب«فراريان»نمىدادند.كه ابنسعد مىنويسد:موقع عقبنشينى،گروهى از سربازان روم،سربازان اسلام را تحت تعقيب قرار داده و دستهاى را به قتل رسانيدند . (6)
سازندگان افسانه لقب«سيف اللّه»،براى تحكيم مطلب خود اين جمله را نيز افزودهاند:«موقعى كه خالد به مقام فرماندهى رسيد،دستور حمله داد و خود نيز شجاعانه حمله كرد و نه شمشير در دست او شكست و يك سپر در دست او باقى ماند».سازنده اين دروغ ديگر غفلت كرده كه اگر خالد و سربازان او در صحنه نبرد،چنين هنرنمائى را از خود نشان داده بودند،چرا مردم مدينه به آنان لقب«فراريان»دادند و چرا با افشاندن خاك از آنان استقبال نمودند؟در اين صورت،لازم بود با كشتن گوسفند و افشاندن عطر و گلاب از آنان استقبال به عمل آورند.
پىنوشتها:
1.سوره مريم،آيه .71
2.كنايه از اين است كه تا آخرين لحظه پشت به دشمن نكرده تا به زمين افتاد.
3.سال هفتم هجرت سپرى گرديد،و مسلمانان در پرتو پيمان حديبيه توانستند بطور دستجمعى به زيارت خانه خدا(كعبه)بروند،و در قلب حكومت بتپرستان،شعارهاى جانانه و تكاندهندهاى به نفع آئين يكتاپرستى بدهند،تا آنجا كه دلهاى برخى از سرداران قريش را مانند:«خالد بن وليد»،«عمرو عاص» (واقدى، در مغازى ج 2/743ـ745، انگيزه گرايش اين سردار را به اسلام، به گونه ديگر نوشته است.) و«عثمان بن طلحه»،متوجه اسلام سازند.چيزى نگذشت كه آنان به مدينه آمده،علاقه خود را به حضرت محمد«ص» و آئين وى ابراز داشتند، و ارتباط خود را با حكومت مكه كه فقط اسكلتى بىروح از آن باقى مانده بود،قطع نمودند. (طبقات ابن سعد، ج 2/394).
برخى از سيرهنويسان،اسلام خالد و يا عمروعاص را در سال پنجم هجرت ضبط نمودهاند،ولى بطور مسلم اسلام آنها در آن سال نبوده است،زيرا خالد در جنگ حديبيه كه در سال ششم رخ داد،فرمانده قسمتى از سپاه قريش بوده،و اسلام اين دو سردار مقارن يكديگر بوده است. فروغ ابديت ج،2 ص، 683
4.البته اين نقل روى همان عقيده اهل سنت و سيره نويسان آنهاست كه گفتهاند:امير اول لشكر زيد بن حارثه بوده است.
5.در روايت محاسن است كه فرزندان جعفر در آن روز سه تن بودند به نامهاى عبد الله،عون و محمد.
6ـ طبقات، ج 2/ .129
/خ