مقدمه
تاريخنويسي در عصر قاجار از لحاظ کمي و کيفي، پربارترين دوره در تاريخ «تاريخنويسي» ايراني (تا اين دوره) به شمار ميرود. در عصر قاجار، تاريخهاي فراوان عمومي، سلسلهاي و محلي، با ارزشهاي متفاوت به رشته تحرير درآمد. علاقه شاهان قاجار به ويژه فتحعليشاه، محمد شاه و ناصرالدين شاه، و شاهزادگاني چون عباس ميرزا و محمدولي ميرزا به تاريخ، و تشويق و ترغيب شدن وقايعنگاران و مورخان را از سوي آنها، ميتوان از اسباب ظهور وقايعنگاريها و تاريخنويسيهاي متعدد به شمار آورد. برخي از شاهزادگان قاجار چون عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه، جهانگير ميرزا، محمود ميرزا، سلطان احمد ميرزا عضدالدوله و امامقلي ميرزا، مورخ و وقايعنگار نيز بودند.از وقايعنگاريها و تاريخنويسيهاي صدر قاجار (از آقا محمد خان تا مرگ محمدشاه)، ميتوان نمونههايي چون احسن التواريخ ساروي، زينه التواريخ محمد رضي تبريزي، تاريخ جهانآراي ميرزا محمد صادق وقايعنگار مروزي، مآثره السلطاني عبدالرزاقي بيگ دنبلي، تذکرة سلاطين و تاريخ صاحب قراني محمود ميرزا، اشرف التواريخ ميرزا محمد تقي نوري، شمس التواريخ عبدالوهاب قطره، اکسيرالتواريخ اعتضادالسلطنه و تاريخ ذوالقرنين ميرزا فضلالله خاوري شيرازي را نام برد. برخي از اين تاريخها، به زيور طبع آراسته شده و برخي مثل تاريخ جهانآراي مروزي با وجود ارزش و اعتبار فراوان، هنوز به صورت خطي در کتابخانههاي داخل و خارج کشور نگهداري ميشود. اغلب اين آثار -که از آنها نام برديم- از حيث سبک، نثر، فن تاريخنويسي، مضمون و محتوا، در تداوم وقايعنگاري و تاريخنويسي سنتي ايران قرار ميگيرند. از ميان آثار و مؤلفين نامبرده، محمد صادقي مروزي و کتاب تاريخ جهانآرا داراي اهميت شايان ذکر ميباشند.
در پژوهش حاضر تلاش بر اين است تا با کنکاشي در شرح حال و سير پرتلاطم و سرشار از حوادث زندگي تاريخ نگار نامبرده (مروزي)، شرايط سياسي و اجتماعي دوران حيات وي، چگونگي مشغول شدن او به شغل وقايعنگاري و شرحي کوتاه بر آثار، به خصوص کتاب تاريخ جهانآرا، گامي در جهت شناخت بيشتر اين شخصيت برجسته و همچنين روند شکلگيري تاريخنويسي در دوران قاجار برداريم. چرا که اين امر، با توجه به موقعيت محمد صادقي مروزي در دربار و تأثيرگذاري او بر جريان تاريخ نگاري، در شناخت عميقتر دوره ذکر شده -که اهميت آن بر همگان روشن است- ما را ياري خواهد نمود.
شرح حال
1. زندگي
صادق، يا محمد صادق مروزي، در شهر مرور شاه جهان تولد يافت. از پدر و خانوادهاش آگاهي در دست نيست، اما بر پايه نوشته تذکرههاي گوناگون از نجبا و اعيان و بزرگان و آزادگان مرور بودهاند. (2) و به نظر ميرسد که با بيرامعليخان قاجار عزالدينلو، عهدهدار حکومت مرو، ارتباط تنگاتنگ داشته و با فرزند بيرامعليخان، يعني حاج محمد حسين خان، از ايام طفوليت آشنا و دوست بودهاند. بر پايه دادههاي وقايعنگار در جهانآرا و برخورداري از منابع تاريخي و تذکرههاي ديگر محمد صادق مروزي بين 1185-1180 هجري در مرور تولد يافته و در سنين بيست تا بيست و پنج سالگي به مشهد آمده است. در مرور تحصيلات مقدماتي خود را آغاز کرده و به لحاظ اجتماعي و سياسي و همکاريهاي حکومتي، منشي و خصلت يک مرد پخته و کاردان را يافته است. مروري که از نوشتههايش اعتقادات محکم شيعي مشهود است، در اين شهر مذهبي که از زمان صفويه به لحاظ علمي اهميت بيشتري يافته بود، به ادامه تحصيل پرداخته که البته چگونگي آن به طور کامل روشن نيست. (3)محمد صادق مروزي، مورخ و شاعر، متخلص به هما، ملقب به وقايعنگار بود. براساس نوشتههاي تاريخنويسان اين دوره، خانواده مروزي از نجبا و اعيان و بزرگان احرار و آزادگان مرو بودهاند. (4) ابتداي جواني خود را در مشهد به تحصيل مقدمات علوم عربي و ادبي گذراند و از شاگردان حاج محمد حسين خان، فرزند بيرامعليخان قاجار به شمار ميآمد. در 1200 ق پس از حمله ترکمنان و ازبکان، به کربلا و نجف اشرف رفت و بعد از مراجعت، در کاشان اقامت گزيد و نزد حاجي سليمان خان صباحي کاشاني (م 1206 ق) به تمرين شعر و شاعري پرداخت. وي قصايدي به شيوهي متقدمان در مدح شاهان و بزرگان دارد. سپس به تهران آمد و به دربار فتحعليشاه راه يافت و ابتدا به سمت منشي گري و بعد به منصب وقايعنگاري رسيد و از جانب فتحعليشاه مأمور نوشتن تاريخ قاجاريه، به ويژه دورهي سلطنت فتحعليشاه شد و بعدها به مناصب دولتي ديگري نيز دست يافت. هدايت در مجمع الفصحا نوشته است:
«در صحبت جناب حاج محمد حسين خان بني بيرامعليخان قاجار مروري ملقب به فخرالدوله، به مشهد آمده و به تحصيل علوم پرداخت و در اندک وقتي به همه علوم کامل شد. بعد از شهادت بيرامعليخان به دست بکجان اوزيک و اختلال امر آن سامان ميرزاد سابقالذکر (محمد صادق مروزي) از سواحل عمان به زيارت نجف اشرف رفته...». (5)
نوشته هدايت دقيق و درست به نظر نميآيد. زير امروزي خود نوشته است که در واقعه حمله بيکي جان به مرور و کشته شدن بيرامعلي خان حضور داشته است و اين امر که او همراه حاج محمد حسين خان به مشهد رفته و پس از شنيدن اخبار مرور به نجف اشرف عزيمت کرده، با نوشتههاي وي هماهنگي ندارد. مگر اينکه پيش از واقعه با حاج محمد حسين خان براي تحصيل به مشهد رفته باشد و مروزي به مرور باز گشته و در وقايع حاضر بوده است. روشن است که مردم پس از قتل بيرامعلي خان، پسر ارشدش حاج محمد حسين را از مشهد به مرور فرا خواندهاند و شايد مرواري هم مدت سه سال با محمد حسين خان در مرور به سر برده و سپس براي تکميل تحصيلات خود به مشهد رفته باشد.
به هر حال مروزي از مشهد عازم غرب ايران شده و از آنجا به عراقي رفته و مدتي در نجف و کربلا اقامت يافته است. در اين باره محمود ميرزاي قاجار چنين نوشته است؛ «در اوايل شباب به جهت انقلاب اوضاع به عزم عتبه بوسي سلطان اولياء و پير شاه انقياء اسدالله الغالب حضرت اميرالمؤمنين از وطن اصلي مهاجرت...» (6) اما تحصيل دراز مدتي نداشته و از عراقي (عرب) به عراق عجم بازگشته است. تذکرههاي مورد بررسي در بازگشت مروزي و تحصيل در کاشان (محضر صباحي کاشاني) کم و بيش همداستان هستند. وي تا پايان حيات استادش در کاشان سکونت اختيار کرده است. تاريخ نويسان تاريخ وفات صباحي را با 1206 يا 1208 هجري و به تحقيق پيش از به سلطنت رسيدن فتحعليشاه دانستهاند. (7)
2. شرايط سياسي اجتماعي
مروزي در زمان اقامت در کاشان احتمالاً حدود سي ساله بوده است و پس از درگذشت استادش سه احتمال وجود دارد. وي يا به قم رفته به تحصيل پرداخته است و يا به مشهد بازگشته و آموزشهاي خود را ادامه داده، و يا مستقيم به تهران حرکت کرده است. اين امر در ارتباط با زندگي حاج محمد حسين خان روشني بيشتري پيدا ميکند. آقا محمد خان قاجار در سال 1209 هجري خراسان را تسخير کرد. در آن زمان حاج محمد حسين خان به نوشته مروزي با اشاره مقربان درگاه سپهر پاسبان از بخارا فرار برقرار اختيار نموده، ديده به اعانت پادشاه اسلام پناه گشوده بود. (8)
«پادشاه جهانگشا نيز به مقتضاي حمايت اسلام و بقاي نام، يرليق بليغ به پيش بيکي جان و ساير اعيان ماوراءالنهر مصدر جلال فرمودند. طبق اين يرليق در صورتي که بيکي جان از کردههاي خود نادم باشد و سد مرور را مرمت کند، از سخط پادشاه در امان خواهد بود در صورت سرپيچي از خون انساني جيحوني ديگر در لب رود جيحون روانه خواهد شد». (9)
در اين خصوص نويسنده زينتالتواريخ آورده است،
«شاهمراد خان اوزيک (يکي جان) والي بخارا که دائماً به اطراف مشهد دست ستم گشاده داشت، به مجرد طنطنه خاقاني مرور را خالي نمود و راه بخارا در پيش گرفت». (10)
نويسنده ديگري موضوع را اين چنين بيان کرده است، آقا محمد خان از امير معصوم (بيکي جان) پادشاه بخارا، تسليم مرور و پس فرستادن اسرايي که از مرور به بخارا برده بوده خواست. همگي با درخواست آقا محمد خان روي موافقت نشان دادند. بنا به گفته بيکي جان، پادشاه بخارا، «اخته خان گويد و کند». تا زماني که آقا محمد خان زنده بود بيکي جان در تشويش و نگراني به سر ميبرد و داشت موضوعات عملي ميگرديد، لکن به واسطه سازشها و قراردادهاي سري در اروپا ميان دول ذينفع که هميشه زمامداران ايرانيان از آن بيخبرند و ورود ناگهاني سپاه روس به اراضي قفقاز و آذربايجان و سازش امرا و خوانين آن نواحي از روي ناداني با روسيه، نقشه آقا محمد خان به کلي بهم خورد و ناگزير گرديد که فوراً از خراسان براي دفاع تجاوزات دولت روس به نواحي مزبور رهسپار گردد (11) و در نتيجه مشکلات مرور و ماوراءالنهر همچنان باقي ماند. (12) محمد حسين خان بر پايه دادههاي تاريخي در سال 1214 هجري وارد تهران شده است، اينکه در آن زمان به اتفاق محمد صادق مروزي وارد پايتخت شده يا به تنهايي آمده است، به طور دقيق معلوم نيست. اما آنچه مسلم به نظر ميرسد مروزي در تهران از عنايات ويژه دو شخصيت برجسته؛ محمد حسين خان و فتحعلي خان صبا، برخوردار بود. در دوره فتحعليشاه، وظايف کشوري به اهل قلم و وظايف لشکري به عهده اهل شمشير سپرده شد. به ديگر سخن، نهادهاي؛ مستوفي الممالک، منشي الممالک، معيرالممالک و جز اينها شکل گرفتند و به مرور نهاد لشکرنويسي باشي، وزير لشکر و وظايف نظامي و انتظامي ديگر پديد آمدند و شاه مستقيم و غيرمستقيم از طريق نهاد صدارت عظمي بر همه وظايف کشوري و لشکري نظارت کامل داشت. (13) در چنين شرايطي که ديوان جديد شکل ميگرفت، محمد حسين خان (به تنهايي يا همراه مروزي) وارد تهران، پايتخت جديد ايراني شده است. اما به محض ورود به تهران به قول مهدي بامداد، «فتحعليشاه محبت و مهرباني زيادي نسبت به وي مبذول ميدارد تا جايي که خود به ديدن وي ميرود و چون پس از فرار وي از بخارا تمام اعضاي خاندانش به دست امر بيک جان کشته ميشوند، به وي تسليت ميگويد و عباس ميرزا، وليعهد خود را نيز وادار ميکند که به ديدن خانه او رفته و به وي تسليت بگويد و حتي فتحعليشاه پس از حاج ابراهيم کلانتر اعتمادالدوله شيرازي، صدراعظم خود به وي تکليف صدارت کرد و خواست که او را صدراعظم خود کند، لکن از قبول اين شغل امتناع ورزيد و زير بار نرفت و تا آخر عمر فقط سمت ندامت خاص فتحعليشاه اکتفا نمود و در اين مدت بسيار محترم ميزيسته و شايد محترمترين فرد زمان خود بوده است». (14) محمد حسين خان، نديم خاص پادشاه، دوست و آشناي نزديک محمد صادقي، مروزي خود اگر شغل و منصبي را نپذيرفت اما در معرفي اشخاصي شايسته به شاه و امناي دولت کوتاهي نميکرد. مؤلف حديقةالشعرا آورده است:
«مشاراليه (صادقي مروزي) از ادباي عصر بود و صاحب خط و ربط و استيفا و غيره و ذلک. شرح حال و کمالش به توسط حاجي محمد حسين خان و ديگران به عرض خاقان فتحعليشاه به احضارش حکم رفت. بيامد و مقربين بساط سلطنت شد. اسماً وقايعنگار و داروغه دفترخانه بود، و ليکن به واسطه بروز کفايت و دانش و حسن تدبير غالباً که در سرحدات داخله و خارجه اختلالي هم ميرسيد، اصلاحش به عهده کفايت او شده ميرفت و اصلاح مينمود». (15)
بنابراين ميتوان اين طور عنوان کرد که محمد صادق مروزي به پشتيباني فخرالدوله حاج محمد حسين خان (دوست و آشناي خانداني در مرو) و ملکالشعرا فتحعليخان صبا (دوست هم درس در محضر صباحي در کاشان) وارد بساط سلطنت شده است. اما همه منابع نشان دادهاند که مروزي خود نيز داراي قابليت و کفايت بوده است. رضا قلي خان هدايت اين طور نقل ميکند، «چون کمالاتش به ظهور آمد در آستان خاقان صاحبقران بار يافت و منصب گرفت. داروغگي دفترخانه همايون و وقايع نگاري دولت روزافزون مخصوص وي گشت و يوماً فيوماً بر مدارج و اعتبارش درجات عاليه حاصل شد». (16)
مروري در دربار فتحعليشاه چهار نوع وظيفه ديواني داشته است:
- وقايعنگاري دربار
- داروغگي دفترخانه همايون
- منشي و عهدهدار بودن وظايف غيرمترقبه
- فرستاده مخصوص در حل و فصل امور داخلي و خارجي
در اين پژوهش فقط شغل وقايعنگاري که به تاريخ و تاريخنگاري ايراني در دوره معاصر ارتباط دارد، مورد مطالعه قرار گرفته است و مشاغل ديگر و فروع آنها به بررسي اجتماعي و تاريخي دامنهداري نياز دارد و ناگفته نماند که مروري شاعر و اديب و متفکر قابل ملاحظهاي بوده که تحليل و تبيين اشعار و نوشتهها و نامهها و روشنگري انديشههاي سياسي او، خود بحثي فرهنگي و ادبي است. اما تکليف ديواني -فرهنگي وقايعنگاري که به گونهاي داراي پيشينهاي سنتي بوده و از دوره صفوي با عنوانهاي «واقعهنويسي» و «مجلسنويس» در همکاري با منشي الممالک و ديوان رسايل تحول پيدا کرد و در سازماني گسترده و دقيق و برخوردار از بايگاني مفصل، آثار بديع و با ارزشي پديد آورده است. (17)
در دوره فتحعليشاه افراد بسياري که اهل فضل و دانش بودند و در دربار سلطنتي صاحب منصب و مقامي به شمار ميرفتهاند، به تاريخنويسي يا وقايعنگاري روي آوردهاند و اين امر غالباً از سوي پادشاه يا شاهزادگان درجه اول بوده است. مؤلفان زينت التواريخ بيان داشتهاند که فتحعلي شاه، وقايعنگاري اين دوره را به ما محول فرمود اما هم آنان در پايان کتاب آوردهاند؛
«از اينکه داروغه سپهر آثار ميرزا محمد صادقي امروزي وقايعنگار مفصل احوال را در تاريخ جهانآرا مرقوم خامه بلاغت آثاري ساخت پيرامون تفاصيل نگرديد». (18)
نويسنده ديگري در اين زمينه روشنتر بيان داشته است؛
«فرمان از ديوان سلطنت بر اين بنده بيبضاعت حاوي اوراق ابن نجفقلي عبدالرزاق رسيد که با عدم فصاحت و استطاعت به تحرير صوادر احوال خجسته مآل پردازد و محاسن آثار دولت جاويد قرار را تاج افتخار اخبار سلف سازد و اين بنده به مفاد المأمور معذور مجملي از مآثر عهد همايون و صادرات احوال و اوضاع دولت روزافزون را بياغراق منشيانه و سخن پردازي و اطناب و ايجاز به رشته تقرير و تحرير کشيده و صوادر احوال و اوضاع اعليحضرت شاهنشاهي و کيفيت مجاهدات و محاربات نواب خلافت پناهي را بر صفحه بيان به معاونت بنان در قلم آورد و اين کتاب را موسوم به مآثر سلطانيه گردانيد». (19)
تاريخنويسان ياد شده و چند تن ديگر که آنان هم در پيوند با نهاد سلطنت به تأليف و تصنيف پرداختهاند، در زمره وقايعنگاري عام به شمار ميروند و محمد صادق مروزي به طور خاص، وقايعنگار شناخته شده است. وي در مقدمه جهانآرا آورده است: «اما بعد محمد صادق مروزي که راوي اين روايات صادقه و جامع اين حکايات رابقه است، خامه وقايعنگار بدين ترانه پرده ساز قانون سخن آرايي ميکرد که ...» و بدينسان خود را وقايعنگار خاص شناسانده است. (20) ديگر مورخان و تذکرهنويسان نيز چون رضا قليخان هدايت در روضه الصفا و مجمع الفصحا به اين روايت اشاره کردهاند. (21)
وقايعنگاري در اين دوره هنوز به مرحله تاريخنگاري علمي نرسيده است. بلکه تاريخنويسان و وقايعنگاران دربار با توجه به برخورداري از اسناد رسمي و نوشتههاي دولتي، به نوشتن تاريخ يا در واقع ثبت مشاهدات، خاطرات، يادداشتهاي شخصي و ديدگاههاي خود پرداختهاند. فضلالله خاوري، يکي از مورخان دوره فتحعليشاه نوشته است،
«منظور از وقايعنگاري اطلاع خاصه و عامه از اوضاع مملکت است نه، مقصود انشاپردازي و اظهار فضيلت، تاريخ دولت بايد مختصر و با سلاست و پرمنفعت باشد نه مطول و پربلاغت و بي خاصيت. تاريخنگار را هم لازم است که راست گفتاري پيشه کند و از نگارش اقوال کاذبه انديشه، نه وقايعي از دولت را سهل شمارد و کان لم يکن انگارد، نه تطويلات لاطلال که موروث کدورت و ملامت دل است بر صفحه نگارد. وقايعنگاري را بايد جلب نفع نسازد و به تعريفي که درخور پايه هر کس نيست، نپردازد، فرشته راديو نخواند و ديو را فرشته نداند، اغراض نفساني را که لازم ذات حيواني است به کنارگذارد و به راستگفتاري و درستنگاري قلم بردارد». (22)
با اين حال او نيز به سان ديگر وقايعنگاران آن عهد، نگارش خود را به گونهاي نظم داده است که مورد قبول و رضايت شاه واقع شود.
3. آثار
محمد صادق مروزي شخصيتي فرهنگي، شاعر، اديب، متفکر و مورخ بوده و تأليفات و رسالههايي در هر يک از موارد ياد شده، پديد آورده است و بنا به گفته رضا قلي خان هدايت، «در نظم و نثر از فصحا و بلغا بل از اما جد مترسلين و اعاظم متکلمين معاصرين و متأخرين است». (23) ميرزا ابوالقاسم قائم مقام که در ادبشناسي، يکي از برجستهترين شخصيتهاي دوران قاجار است و با مروري هم مکاتباتي داشته است در مورد وي اين طور نقل کرده است:
«بدايع افکار سر کار ... به جايي است که دست هيچ آفريدهاي بدانجا نرسيده است». (24)
در نامه ديگري از سوي نايب السلطنه آمده است،
«فرمودند الفاظ و عبارات وقايعنگار مثل آب زلال و صافي است که حاجب ماوراء نيست و مضامين و معاني ... حاضر و آماده، بيپرده و حجاب مانند ماه و آفتاب، نه همچون زشتان شهر و پلشتان دهر که مهموس و مجدر باشند و محبوس و مخدر مانند... سرهاي کچل و روهاي پچل را روبند و کلاه در کار است، زلف و کاکل همان به که چون سوسن و سنبل به دست صبا و پيوست شمال باشد». (25)
تخلص محمد صادقي مروري در شاعري هما بوده و به همايي مروري و همايي خراساني شهرت داشت. در ميان قصايد و غزليات و ترجيعبند و ترکيببند و رباعياتش تکبيتهاي زيبا و جانداري يافت ميشود. (26)
ميرزا محمد صادق وقايعنگار مروزي، داروغه دفترخانه همايون، داراي آثار متعددي است که اکثر آنها به صورت نسخههاي خطي هستند. برخي از اين آثار عبارتند از؛
1. رساله زينه المدايح، که شرح حال بعضي از شاعران دوره فتحعليشاه و مديحهسرايي آنان درباره شاه است.
2. رساله منشآت، که شرح مأموريتهاي وقايعنگار و نامههاي ارسال شده از سوي اوست (بالاخص نامههاي او با ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني).
4. رساله کوچک شيم عباسي يا قواعد الملوک، که ظاهراً در 1 رمضان 1277 ق به رشته تحرير درآمده است و اثري است کوتاه، اما اديبانه و پر از نکات کاربردي در سياست و مملکتداري. مروري در اين اثر کوشيده است تا با بياني زيبا و کوتاه وظايف اصلي فرمانروايي و قواعد حکومت را به عباس ميرزا و خوانندگان اين اثر بياموزد. (27) در ادامه اين مقال در خصوص اين اثر به تفصيل سخن خواهيم گفت.
5. رساله مهم تحفه عباسي، که اندرزنامهاي زيبا در باب سلطنت و لوازم آن است. اين رساله براي شخص عباس ميرزا به رشته تحرير درآمده است. مروزي در اين رساله به شکلي منظم و در قالب هفت تحفه، اندرزهاي سياسي و اخلاقي خويش را که در نظر او از لوازم فرمانروايي مطلوب است، مطرح ساخته و زمامداري شايسته و آرماني را منوط به رعايت آنها ميشمرد. (28) اندرزهاي مرورزي در قالب اين تحفههاي هفت گانه صريح و بيپرده است. او نيز همانند اندرزنامهنويسان سلف، افزون بر توسل و تمسک به احاديث و روايات نبوي، در جاي جاي نوشته خويش، به داستانهايي استناد جسته است که ريشه در واقعيات تاريخي ندارند. بديهي است که وي بر عدم اصالت اين داستانها واقف بوده است، اما همانند ديگر اندرزنامهنويسان، بيآنکه دغدغه واقعيت يا عدم واقعيت اين داستانها را داشته باشد، کوشيده است تا از اين داستانها نيز براي رساندن مقصود خويش بهرهگيري کند.
6. کتاب تاريخ جهانآرا، اين کتاب مهمترين اثر محمد صادق مروزي است. امروزي با نگارش اين کتاب به مقام و منصب رسيد. تذکرهنويسان و محققين بسياري به شرح و تفسير و معرفي اين اثر پرداختهاند. اعتماد السلطنه در سال 1225 ق (1810 ميلادي) در مورد رساله جهانآرا آورده است؛ «هم در اين سال ميرزا محمد صادق مروزي که در سال هزار و دويست و پانزده رتبه وقايعنگاري يافته، تاريخ جهانآرا را به نظر همايون رسانيده و داروغه دفتر معلي گرديده و در پي آن به مشاغل ديگر ديپلماتيک و حل و فصل امور حکومتي و سلطنتي گماشته شد». (29) کتاب جهانآرا مشهورترين اثر وقايعنگار مروزي است که از معروفترين کتابهاي تاريخي عصر اول قاجاريه به شمار ميرود. نام و عنوان اين اثر بنا به گفته مروري از سوي فتحعليشاه انتخاب شده است، «از مصدر خلافت عظمي تاريخ جهانآرا نامش آمد و اقبال بيزوال شاهنشاه عديم الزوال مشوق اتمامش». (30) امروزي در ابتداي جلد دوم عنوان کتاب را جهانآراي تاريخ شاهنشاهي مينامد. (31)
تاريخ جهانآرا، که گاه جهانگشا، جهانگشاي فتحعليشاهي، متآثر فتحعليشاه قاجار هم ناميده شده در دو جلد در دسترس است و هر جلد وقايع ده ساله (جلد اول از 1210 يا 1220 ق و جلد دوم از 1220 تا 1230) را شامل ميشود و هنوز هم اين کتاب به زيور طبع آراسته نشده است. (32) امروزي درباره نام اين کتاب آورده است، «از مصدر خلافت عظمي تاريخ جهانآرا نامش آمد و اقبال بيزوال شاهنشاه عديم الزوال مشوق اتمامش» و در جلد دوم از «جهانآراي تاريخ شاهنشاهي» ياد کرده است. (33) ظاهراً پس از آنکه مروزي جلد اول اين کتاب را به فتحعليشاه تقديم کرد، سمت داروغگي دفتر سلطنتي به او داده شد. از آن تاريخ به بعد غالباً از طرف شاه و عباس ميرزا نايب السلطنه در خراسان و آذربايجان داراي ماموريتهاي مختلف بود تا آنکه در سال 1250 ق درگذشت. (34) مروزي بر آن بوده است تا هر ده سال يک جلد تاريخ دوره فتحعليشاه را به رشته تحرير درآورد.
در ابتداي جلد اول آمده است،
«در اين جلد از تاريخ مشتمل است بر وقايع ده ساله پادشاه گيتي پناه دامت سلطنه العليه و نيز بناي اربطه و خانات و... به اقتضاي همت والا نعمت خسروي در اين مدت ده سال از ايام سلطنت دوران عدت صورت انجام پذيرفته و عشرت آتيه نيز انشاء الله تعالي... نگاشته خواهد آمد». (35)
مروزي در آغاز جلد دوم نوشته است:
«چون در جلد اول تاريخ جهانآراي شاهنشاهي که مشتمل بر وقايع ده ساله دولت دوران عدل است، نگارش پذيرفته بود که به عنايتالله و يمن اقبال بري از زوال اعليحضرت ظل الله وقايع عشره ثانيه سلماًو حرباً، کماً و کيفاً، مفصلاً و مشروحاً در جلد دوم وقايع ثبت و ضبط و ايراد خواهد شد... اکنون چون زمان ايشان به وعده و ايفاي به عهده بود خامه مشکبار طي طريق معهود را به سر پي سپار گرديد و از بدايت يازدهم جلوس همايون که موافق يک هزار و دويست و بيست و دو هجري است». (36)
وي در پايان جلد دوم آورده است،
«منت خداي که به يُمن بخت فيروز اعليحضرت خلافت پناهي وقايع عشره ثانيه دولت ابد آيت حسب الميعاد خامه صداقت بنياد کماً و کيفاً سمت اتمام و انجام در پذيرفته و مآثر ده ساله سلطنت دوران عدت شاهنشاه گيتي پناه [به] تيز زباني کلک ارادت سلک مفصلاً و مشروحاً گفته آمد و انشاء الله الرحمن وقايع عشره ثالثه نيز از ميامن تفضلات حضرت آفريدگار و برکات اقبال عديم الزوال شاهنشاه گيتي مدار به لفظي رقيق و معاني دقيق کمايناسب و يليق به سلک ترتيب منسلک گرديده و در حضرت خلافت کبري عرضه داده خواهد شد. يا رب اندر دهن روح الامين آمين باد». (37)
جلد سوم تاريخ جهانآرا هيچ گاه به نگارش در نيامد و دو جلد تأليف در کتابخانههاي ايران و خارج از کشور به صورتهاي گوناگون نگهداري ميشوند. دو جلد کتاب جهانآرا، از منابع پژوهشي معتبر دوره اول سلطنت قاجاريه است. نگارش جلد اول در سال 1222 ق و جلد دوم در سال 1233 ق پايان يافته و شيوه پژوهشي و تحليل مطالب، سنتي و گاه مابعدالطبيعي و متعلق به دوره پس از صفوي است. مؤلف داراي اعتقادات شديد شيعي و هوادار سلطنت قاجاري است و در بسياري از داوريهاي وي اثر گذاشته و تاريخنگاران دورههاي بعد نيز از متأثر شدهاند.
انديشهي سياسي
نوع نگاه به پادشاه
رسالههاي شيم عباسي و تحفه عباسي هر دو به شيوه متون دوره ميانه حمد و ثناي پروردگار آغاز و سپس به تمجيد از پادشاه و شاهزادگان پرداخته است. از ابتداي سلطنت فتحعليشاه قاجار با توجه به علاقهمندي او به شعر و شاعري و تقليد از دربارهاي پررونق گذشته و از جمله دربار غزنويان، اديبان و منشيان زيادي را به دربار فراخوندند و حوزه ادب تحولي جديد پيدا کرد و اهل قلم و ادب صاحب مناصبي در دربار شدند. اما واضح است که نوشتههاي دوره قاجاريه و از جمله نوشتههاي مروري به علت اينکه توسط منشيان دربار نوشته ميشدهاند، اين نويسندگان قادر به تقرير چيزي خلاف عادت و خلاف مذهب مختار و تاريخنويسي رايج دربار نبودهاند. زيرا آنچه در اين نوشتهها آمده -بالاخص وقايعنگاريها- قاعدتاً از صافي دربار ميگذشتهاند. بنابراين متون مروزي و به خصوص دو متن مهم او که داراي بار انديشهاي و سياسي هستند، با مقدمهاي طولاني از تعريف و تمجيد آغاز شدهاند. مروزي با شاهزاده عباس ميرزا روابط بسيار صميمي و نزديکي داشته است. بنابراين پس از مدح و ثناي پادشاه بلافاصله به سراغ وي ميرود و با نثري اديبانه و پر تملق اين چنين وي را ستايش ميکند،«چون نثار آستان آسمان پاسبان خسروي را شايسته و سزا نبود، در پيشگاه آسمان جاه شاهزاده کامياب کامکار، المجاهد في سبيل الله، الغازي الدين الله، نايب خلافة الکبري، عباس ميرزا، طال بقاوه و نال مناه، که پيکر دانش را جان است و گوهر خرد را روان، فرشته مردم نژاد است و مردمي فرشته نهاد، سخنش با دانش توأمان است و انديشهاش با خرد همداستان، کوچک دل بزرگ منشي است و شاهزادهي پادشاه روش، تيغش نايب ذوالفقار حيدر است و تيرش شکافندة کفار بد سير، عزمش ثابت است و حزمش صايب، رأيش روشن است و گيتي از عدلش گلشن فشانده آمد و نامش شيم عباسي بر زبان رانده». (38)
اين ارادت مروري به شاهزاده در جاي جاي متون او ديده ميشود. اما مروري به شيوهي اندرزنامهنويسان در قامت و قاموس انديشه سياسي ايران باستان و ميانه، پادشاه را سايه خداوند، «که سايه خدا باشد و و سايه با نور آشنا»، (39) قلمداد و شروع به اندرز دادن به وي ميکند، «پادشاهان... بايد در کسب صفات جمالي و جلالي بيشتر کوشند و ديده از غير اخلاقي حميده در پوشند تا فرع با اصل مطابق باشد و نسبت ظل اللهي برايشان بالمطابقه صادق». (40) علاوه بر داشتن اين صفات متعالي، در کردار و رفتار نيز پادشاه بايستي اموري را مراعات کند که به دوام و قوام فرمانروايي او ياري ميرساند. اين توصيهها بيش از هر چيز به چگونگي روابط و شيوهي رفتار پادشاه با درباريان و نزديکان مرتبط است. پادشاه علاوه بر توجه و التفات به خدمتگزاران، بايد در پاداش نيک و بد افراد هيچ کوتاهي نکند،
«ملوک را کاري که بي سبب فوراً شايد، رحمت است و بيتأمل نبايد سياست، تا دوستان اميدوار آينده و دشمنان خدمتگزار». (41)
در جاي ديگري در خصوص نظارت و کنترل بر مأموران و درباريان ميگويد،
«مقربان آستان را چندان مبسوط اليد نبايد داشت که عموم مردم را منشأ بيم و اميد آيند و مصدر وعد و وعيد تا نفع و ضرر منوط به قهر و لطف پادشاه باشد و سود و زيان بسته به طاعت و عصيان شاهنشاه». (42)
مروزي به دقت و به درستي پادشاه را به توجه موشکافانه به رفتار و کردارهاي اطرافيان ترغيب مينمايد. در نظامهاي سنتي که ارادت سالاري حاکم است همواره چاکران بر خادمان پيشي ميگيرند،
«ملوک را بر سراير ضمير و انديشههاي خاطر احدي محرم و امين نبود، مگر زماني که مصلحت دولت مقتضي اظهار باشد. در زمرهي خدم و حشم هر که را علايق کم است اخلاص است و آن را که علايق نيست در فکر مصلحت خويش است». (43)
در ادامه همين مبحث وي اطرافيان پادشاه را چنين توصيف ميکند،
«مصلحت بينان حضرت سلطنت را صورت حال از چهار گونه بيرون نيست، زيرا که آنچه گويند يا صلاح دولت است بي مصلحت خود، يا صلاح دولت است با مصلحت خود، يا صلاح خود است بي مصلحت دولت، يا نه صلاح دولت و نه مصلحت خود. شق اول: دليل ارادت شعاري است».
اين قسم از افراد صادقانه با تمام توان در خدمت پادشاه و حکومت او هستند و مروزي آنان را ميستايد. «شق دوم: علامت دنيا داري است، شق سوم: اثر خيانت است و شق چهارم: ثمر جهالت است». (44) با توجه به اينکه مروزي در نقش فرستاده پادشاه نيز به فتحعليشاه خدمت کرده است، در باب اوصاف فرستادگان هم فرازي آورده است،
«سفيران و رسولان را شش خصلت لازم است: دانش و ريزشي، صداقت و طلاقت، جلالت و جلادت، تا سخن سنجيده و پسنديده و راست و بي کم و کاست گويند و راه طمع نپويند». (45)
پادشاه حتي اگر خود مرتکب خطا است بايد ديگران را از ارتکاب به خطا باز دارد،
«سلطان اعم از اينکه مرتکب مناهي باشد يا نباشد، باز داشتن عموم خلق را از مناهي بر وي واجب است تا بينندگان و شنوندگان بگويند و نگويند: الناس علي دين ملوكهم». (46)
وي در ادامه پادشاه را به توجه ويژه به انديشمندان (علما) ترغيب مينمايد،
«ارادت عامه مردم به سلطان، بسته به ارادت خاصه است و به علماي زمان، چرا که عموم مردم گوش به سخن ايشان دارند و رشتهي اطاعت ايشان از کف نگذارند. چون سلطان را به خود مايل دانند، جز حديث اطاعت بر زبان نرانند، لاجرم عموم مردم ارادت شعار آيند و قاطبة خلق طاعتگزار». (47)
رساله نسبتاً کوتاه شيم عباسي سراسر از اندرزها و نصايح به پادشاه است تا وي بتواند رفتار و کردار اطرافيان و اتباع (رعيت) را به صلاح آورد و از هرگونه بدانديشي و بدکرداري باز دارد و ملک و مملکت را به صلاح و سامان آورد. رسالهي ديگري که در اين مقاله به آن خواهيم پرداخت، تحفهي عباسي است. اين رساله نيز به سان رساله شيم عباسي اندرزنامهاي اديبانه است. سطور ابتدايي اين رساله غلوآميز است. او پادشاه (فتحعليشاه قاجار) را به گونهاي توصيف ميکند که باورش براي کودکان هم قدري دشوار است،
«پادشاه جمجاه و سلطان انجم سپاه خسروي که دست دربارش چون ابر نيسان زمين را به گوهر آکنده و کف دريا نوالش مانند معدن و کان، بحر عمان را به ناله افکنده، دايرة هفت اقليمش چون حلقهي خاتم در انگشت و مهار هفت تختي افلاکش، مانند رشتهي نظام عالم در مشت». (48)
اگر کسي مشکلات و مصائب داخلي و خارجي دورهي زمامداري فتحعليشاه را نداند شايد به اين مدينهي فاضلهي مروزي باور آورد. در ادامه وي اوضاع کشور و مردم را نيز خيالوارانه و غير واقع بينانه چنين ترسيم ميکند،
«در معمورهي کشورش بيخانمان نيابي، مگر جغد. و آوارهاي نبيني الا فتنه، که در آن خرابهي دل دشمنان سر در بر کشيده و اين، در گوشهي ديده خوبان پاي در دامن پيچيده است». (49)
عجيبتر آن است که او پادشاه را چنان توصيف ميکند که مخاطب با کمترين اطلاع از دورهي زمامداري و ويژگيهاي شخصي فتحعليشاه را نيز به خنده واميدارد،
«الحمدالله از رحمت عام اللهي، امرور پادشاه به بندگان خاطي و ساهي خود گماشته که اخلاق حميده و آداب پسنديدهاش جيب دامان زمانه را به در پند و لالي حکمت انباشته است. چه خواهي گفت که نگفته و در چه حکمتي خواهي سفت که الماسي زبان ترجمانش نسفته باشد؟ افلاطونش در دبستان مکارم شاگردي است ابجد خوان و لقمانش در محکمة محامد صفات، طفلي است هيچ ندان». (50)
ويژگيها و آداب پادشاهي
اما رساله طولاني تحضة عباسي همانگونه که از نام آن نيز پيداست براي شاهزادة روشنانديش و فداکار، عباسي ميرزا نوشته شده است که شايد در آينده شاهزاده ان را نصبالعين قرار دهد. زيرا او اين هفت تحفه را هفت گنج توصيف ميکند که شاهزاده به رايگان در اختيار خواهد گرفت،«... اين عقد لالي را نثار مقدم شرافت توأم بهين نتيجة خسرو کامکار ... شاهزادهي آزاده، عباس ميرزا، طول عمره و رفع قدره نموده...». (51)
مروزي رساله تحفة عباسي را در هفت فصل به نگارش در آورده است،
«... اين تحفة مرغوب و هداياي مطلوب را به ترتيب سبعة سياره و تطبيق افلاک دوار، به هفت تحفه ترتيب داده که شاهد مقصود را از بهر آرايشي، هر هفتي باشد نمايان و مخزن حافظهي شاهزاده را از بهر تجسسش هفت گنجي نمايد رايگان». (52)
علاوه بر هفت فصل (هفت تحفه)، مروزي به ابتداي بحث خود يک مقدمه و به انتهاي آن نيز يک مؤخره اضافه نموده است. اما او خود را هم بينصيب از نگارش اين تحفه نميداند،
«رجاي واثق و اميد صادق چنان است... راقم حروف را... در سايهي رأفت خويش کشيده، به سرانگشت التفات و صيقل عنايات، عقدهي غمش را ذايل و زنگ ملالش از خاطر گشايند و زدايند،... يا رب که شهش کند از سر لطف». (53)
مقدمهي تحفهي عباسي در باب معنا و مفهوم سلطنت است. به لحاظ بنيان انديشهاي، انديشهي سياسي مرواري در تداوم انديشه پادشاهي ايران باستان است. در اين انديشه شاه خداوندگاري زميني است، او صورت و سايهاي از خداست بر روي زمين. البته پادشاه بسان فيلسوف شاه افلاطون يگانه موجودي که نور را تشخيص ميدهد، فقط سايه است که با نور آشناست،
«ببايد دانست که پادشاهي ظلاللهي و معني ظلالله، گيتي پناهي است، چنانچه موجودات کلاً و کاينات طراً، در ظل رحمت اللهي آسوده حال هستند، بايد در سايهي رحمت پادشاهي نيز فارغ بال باشند تا تشابه به ظل، به ذي ظل و تماثل عکس به صورت کامل باشد؛
پادشاه ساية خدا باشد *** سايه به نور آشنا باشد». (54)
اما با توجه به ترکيب مذهب و سياست در دورهي قاجاريه، پادشاهي بخشي از نبوت نيز هست،
«پادشاهي پرتويي است از انوار الوهيت و جزوي است از اجزاء نبوت. توافقي پرتو بانور لازم، انطباق جزء با اجزاء متحتم». (55)
در عين حال پادشاه بايستي اخلاق شاهانه را مراعات نمايد زيرا روا نيست که،
«سلاطين تخلق به اخلاق اللهي نجويند،... زيرا مردم ادب از ملوک آموزند،... در اوراق، اول اخلاق شاهان نگارند و در آفاق، ابتدا اوصاف ملوک شمارند. نه نيکي شان را از خاطر برند و نه بديشان را در گوشهي فراموشي نهند. سالها شد، داد کسري از خاطرها نشد، قرنها رفت، بيداد شداد از يادها نرفت». (56)
در واقع رسالهي تحفهي عباسي رسالهاي در باب اخلاق سياسي يا به طور دقيقتر اخلاق پادشاهي است. به همين خاطر هفت باب رساله هر يک در مورد يکي از ابواب يا انواع اخلاق است که پادشاه بايستي متخلق و مبادي به آن باشد. اين هفت باب يا تحفه عبارتند از: حيا، ادب، عدالت، سخاوت، شجاعت، علم و عفو در حالي که به قول مروزي پادشاهي پرتويي از انوار الوهيت و جزوي از اجزاء نبوت است، اما در عين حال پادشاه بايد نفس خود را از بديها بدور نگهدارد. اولين تحفه حياست. حيا بازداشتن نفس از ارتکاب به قبايح است. ضمن اينکه به نظر مروزي اين قوه ذاتي است و بايستي ذات افراد چنين استعدادي در درون خود دارد،
«استعداد طفل را از حصول اين قوه ميتوان يافت. اگر ذاتش به اين صفت موصوف آمده، بايد در تربيتش شتافت والا روي از مرحلهي پادشش برتافت». (57)
پادشاهي که اين ويژگي اخلاقي را به تمام و کمال نداشته باشد همواره در خسران خواهد بود،
«لاجرم شاهان را شرم و حيا از لوازم، و قلت شرم و حيا به انتظام دولت مخاصمست، زيرا که چون سلطان به علت قلت حيا مصدر افعال ناشايسته گردد، مقربان در گاهش نيز جسارت به ارتکاب معاصي نمايند و پاس حرمت نواهي الهي ندارند. در اندک زماني شريعت خوار و بنيان دينداري ناپايدار و اين کار موجب سخط آفريدگار است». (58)
گرچه شيوهي نگارش مروزي تحت تأثير ادبيات مذهبي زمانهي اوست، اما به لحاظ بافت انديشهاي او به شدت متأثر از انديشهي شاهي آرماني ايران باستان است و بسان انديشه ورزان پيش از خود در جاي جاي مثالهايش از خسرور انوشيروان به عنوان نمونه مثالي نام ميبرد و حکايت تعريف ميکند. نکتهي ديگري که در خصوص تحفة اول قابل ذکر است احتمالاً توجه ويژهي قاجاريان به نسوان است که مروزي را به شدت به موضوع فريب شهوت حساس نموده است و به مثالهاي متعددي در اين خصوصي اشاره ميکند.
تحفهي دوم ادب است. مروري ادب را زينت نسب و زيور حسب ميداند،
«ادب بر هر کسي واجب است و بر سلاطين اوجب. سلاطين چون رعايت ادب نمايند دلهاي مردم به اطاعت ايشان گرايند و نفوس وحشي که از حيلهي فرمانبرداري عاريند، به دام ايشان در آيند. با ادب شو تا بزرگ شوي، بزرگي نتيجهي ادب است». (59)
تحفهي سوم عدالت است، او همانند انديشهورزان پيش از خود از احاديث و روايات براي تأثير عدالت بر بقاي فرمانروايي استفاده ميکند، «ملک با کفر دوام ميآورد ولي با ظلم قابل دوام نيست». (60) بحث در مورد عدالت، همانگونه که در انديشهي سياسي نيز يکي از ارکان است، مهمترين و پردامنهترين مبحث در رساله تحفه عباسي است. عدل موجب فزوني ملک و مملکت ميشود،
«بنيان دولتي که به عدالت استحکام نپذيرد، در اندک زماني ويران و بناي مملکتي که به اين صفت پسنديده مستحکم نگردد، در قليل مدتي بي نام و نشان خواهد بود». (61)
همچنين در ادامه، وي اشعاري را پس از ذکر رواياتي در خصوص عدل بيان ميکند،
شاه را پادشاهي از عدالت اوست *** عدل نـور چــراغ دولـت اوســـت
تا پاي پدشاه بود بر بساط عدل *** بر فرق او نهاده بود تاج خسروي (62)
علاوه بر اينها عدالت داراي فرقي است؛ عدالت قرار دادن هر چيز در جايگاه خود است،
«عدالت نه همين داد مظلوم از ظالم گرفتن است و ديده از کردار ظالم پوشيدن است، بايد هر کس را در مرتبهي خود واداشت و همت بر معموري ولايات گماشت، خردان را بر بزرگان چيره ننمود و سفالگان را بر عزيزان خيره نساخت»، و نيز اينکه، «از جمله ارکان عدالت به داد بيچارگان رسيدن و سخن ايشان را به سمع رضا شنيدن و از عرض فقرا رو نگردانيدن و به جانب ايشان به چشم عنايت ديدن است»، و همچنين، «از ارکان عدالت آن است که پادشاه نيت ظلم نداشته باشد و همت بر تعدي نگماشته باشد». (63)
تحفهي چهارم، سخاوت است که از مکارم اخلاقي است. سخا و کرم موجب جوانمردي ميشود. اهل کرم همواره مورد تحسين و مدح ديگران هستند. او در اين فصل به ذکر مثالها و داستانهاي متعددي از اهل کرم و بخشش ميپردازد و سخاوت را جزء جدايي ناپذيري از فرمانروايي و پادشاهي ميداند.
تحفهي پنجم، شجاعت است. هر چند که شجاعت صفتي ذاتي ولي مروري بر اين باور است که اکتساب نيز در اين صفت مدخليت دارد. بين شجاعت و سخاوت رابطهي تنگاتنگي وجود دارد، «شجاعت صفتي است حميده، مابين جبن و تهور و هر نفسي که به شجاعت موصوف است البته به سخاوت معروف خواهد بود»، (64) علاوه بر تمرين و ممارست که موجب تقويت حس شجاعت ميشود، تکيه بر عقل و خرد نيز براي تقويت شجاعت مهم است، شجاعت سه مرتبه دارد، «اول تهور که نوعي از جنون است، دوم، تفريط که عبارت از احتياطهاي دور است، سوم، که نه افراط باشد و نه تفريط، شجاعت است». (65)
تحفهي ششم، حلم است،
«حلم درختي است ثمرش حلاوتانگيز و نهالي است برش شهدآميز، کام جان ازو شيرين و خوان سلطنت به او رنگين است. سلطاني را که حلم نباشد چون شمشيري بيغلاف و پادشاهي که تحمل ندارد برق سوزندهاي است بي خلاف». (66)
مروزي با توسل به حديثي از امام علي (عليه السلام)،
«آلة الرياسته سعهي الصدر، اسباب رياست و بزرگي و ميهي سلطنت و پادشاهي وسعت سينه است که به چيزي دلتنگ نشود و به هر خطايي خشم نگيرد». (67)
او همچنين بيان ميدارد که،
«دشمنان به حلم و عفو دوست گردند و دوستان به خشم و قهر، دشمن. مملکت از آن به آرام و از اين پر فتنه. بيحلم بر دشمن ظفر يافتن مشکل و دلها به شخصي متحمل مايل، حلم زر سلطنت را به منزلهي محک و خوان پادشاهي را به جاي نمک است. کارهاي بزرگ از حلم صورت بندد و امرهاي معظم از تحمل انجام پذيرد و حکمراني بيحلم نشايد و جهانباني بيتحمل نبايد». (68)
تحفهي هفتم عفو است. عفو البته از نظر مروزي داراي گونهها و مراتبي است،
«عفو سپهر سلطنت را به منزلهي کوکب و نخل پادشاهي را به جاي رطب، زخمهاي ستم را مرهم و لذتهاي گوارا در آن مرغم است. سلطاني را که عفو نباشد، چون گلستاني است خالي از لاله و گل، پادشاهي را که گذشت نيست، همچون بوستاني است تهي از سبزه وسنبل». (69)
اما همواره عفو نميتواند امر مثبتي باشد،
«و گاه باشد که عفو در تقصيري موجب تقصير و گذشت از گناهي باعث گناه باشد. عفو از کساني است که خطا و تقصير ايشان موجب فساد در مملکت و باعث سفک دمائ مسلمين نباشد و طريقه اصرار در معاصي نسپارند و رعايت جانب شريعت فرو نگذارند... کسي را که عفو باعث ندامت نگردد، گذشت از او سبب مرارت است و نفسي را که گذشت از او موجب پشيماني نشود به ضرورت، بخشنده را باعث افسوس گردد». (70)
به عبارت ديگر،
«عفو از تقصيري است که مؤدي به تعدي ديگران نگردد و گذشت از گناهي است که متعدي به تأديب مسلمي نباشد که اگر جز اين باشد ترک عدالت خواهد بود و عين تعدي». (71)
مؤلف تحفهي عباسي در لابلاي اين نوشته خود نشان ميدهد که او کتب و رسالههاي زيادي را و بالاخص کتب اخلاقي مهم را مطالعه و سپس به نوشتن اين متن مبادرت ورزيده است. او در جاي جاي اين نوشته از آثار شعراي بزرگ بهره ميگيرد، از منابع مذهبي، قرآن کريم، نهج البلاغه، کتب مذهبي و منابع معتبر در خصوص اخلاق از جمله اخلاقي محسني، رساله اخلاقي جلالي، و نيز کتابهاي مختلفي که وي از حکايات و داستانهاي آنها براي غنيتر کردن مباحث خود از آنها استفاده مينمايد.
جمعبندي
محمد صادق وقايعنگار مروزي، شخصيت فرهنگي و سياسي دوره اول سلطنت قاجاريه، افزون بر مناصب و مشاغل سياسي يکي از بنيانگذاران تاريخنويسي معاصر ايران به شمار رفته و از طرف فتحعليشاه قاجار عنوان رسمي وقايعنگاري را دريافت کرده است و با آنکه در دربار سلطنت وقايعنگاران متعدد حضور داشتهاند. اما وي وقايعنگار رسمي دربار شد و پس از مرگش آن سمت و منصب به فرزندش انتقال پيدا کرد. از آغاز سلطنت فتحعليشاه، و در پي رونق مکتب ادبي اصفهان (دورهي بازگشت) و علاقهمندي فتحعليشاه به شعر و شاعري و تقليد از دربار سلطان محمود غزنوي و فراخواندن اديبان و منشيان مبرز و با تلاشهاي محمد حسين خان مروي و فتحعلي خان صبا به کار در ديوان سلطنت، اندک اندک تحول ادبي و حکومتي پديد آمد و بسياري از افراد که اهل فضل و دانش بودند در دربار جديد صاحب منصب و مقام شدند. در همين زمان، تاريخنويسي و وقايعنگاري نيز رونق يافت و از طرف شاه يا شاهزادگان، منشيان برجسته به نگارش تاريخ فراخوانده شدند. بنابراين وقايعنگار به آغاز دورهي معاصر تاريخ ايران تعلق دارد اما انديشهها و آراء او و بالاخص آراء سياسي او به شدت متأثر از انديشه شاهي آرماني ايران باستان است. به همين منوال شيوهي اندرزنامهنويسي وي نيز به سبک اندرزنامههاي پيشين است. گرچه به حق ميتوان گفت که اندرزنامههاي (شيم و تحفه عباسي) او داراي غناي ادبي و مفهومي قابل توجهي هستند.مروزي که داراي ذوق ادبي و قريحه شاعري نيز بود چند کتاب نيز در موضوعات ادبي و سياسي تأليف کرده، کتاب جهانآرا را به ترتيب سنوات تأليف کرد و قصد او بر اين بود که هر ده سال يک جلد تاريخ به نگارش در آورد. از ديگر آثار مهم او ميتوان به شيم عباسي که اثري کاربردي در سياست و مملکت داري و همينطور تحفه عباسي که شامل اندرزهاي سياسي و اخلاقي او در مورد فرمانروايي است، اشاره کرد. ذکر نام محمد صادق وقايعنگار و شرح آثار او در منابع و مأخذ گوناگون در دورههاي مختلف تاريخي پس از وي، نشان از اهميت والاي وقايعنگاري و تأليفات او به خصوص جهانآرا دارد.
متون و رسالههاي نوشته توسط مروزي علاوه بر زيبايي ادبي، باعث تحسين بزرگاني چون قائم مقام فراهاني ميشود، «بدايع افکار سرکار... به جايي است که دست هيچ آفريدهاي بدانجا نرسيده». (72) و در نامهي ديگري از قول نايب السلطنه (عباس ميرزا) ميگويد، «فرمودند الفاظ و عبارات وقايعنگار مثل آب زلال و صافي است که حاجب ماوراء نيست و مضامين و معاني به سان حبائب غواني روي گشاده، حاضر و آماده، بيپرده و حجاب، مانند ماه و آفتاب...». (73) شيوايي و رسايي و بلاغت متن از يکسو و پختگي و پر مغزي آن از سوي ديگر حاکي از احاطهي بيچون و چراي مروزي بر حکمت و دانش زمانهي خويش دارد. بدين سبب ميتوان او را در رديف اندرزنامهنويسان بزرگي چون خواجه نظام دانست.
پينوشتها:
1- استاديار گروه جامعهشناسي پژوهشکده امام خميني و انقلاب اسلامي.
2- سيد احمد ديوان بيگي شيرازي، حديقة الشعراء، تصحيح و تحشيه: عبدالحسين نوايي، تهران: زرين، 1366 ش، ص 91.
3- ناصر تکميل همايون، «محمد صادقي مروزي در مسند وقايعنگار»، فصلنامه علمي پژوهشي علوم انساني، دانشگاه الزهرا، سال پانزدهم، شماره 53، بهار 1386، ص 69.
4- رضا قلي خان هدايت، مجمع الفصحاء، به کوشش: مظاهر مصفا، تهران: موسوي، 1340، ص 1186.
5- همان.
6- محمود ميرزا قاجار، سفينة المحمود، تصحيح و تحشيه: علي خيام پور، تبريز: دانشگاه تبريز، 1346، ص 186.
7- ذبيحالله صفا، گنج سخن، تهران: دانشگاه تهران، 1340، ص 161.
8- ناصر تکميل همايون، پيشين، ص 70.
9- محمدصادق مروزي، جهانآرا، کتابخانه ملي، نسخه شماره 1322، ص 115.
10- محمدرضا شريف شيرازي تبريزي، زينتالتواريخ، کتابخانه ملي، نسخه شماره 2133، ص 402.
11- ميرزامحمدصادق مروزي، آهنگ سروش (تاريخ جنگهاي ايران و روس؛ يادداشتهاي ميرزا محمدصادق وقايعنگار)، گردآورنده: حسين آذر، به تصحيح: اميرهوشنگ آذر، تهران: حيدري، 1369، ص 172.
12- مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، تهران: زوار، 1347، ص 5937.
13- ناصر تکميل همايون، پيشين، ص 71.
14- مهدي بامداد، پيشين، صص 593-597.
15- سيد احمد ديوان بيگي شيرازي، پيشين، ص 2091.
16- رضاقلي هدايت، پيشين، ص 1187.
17- ناصر تکميل همايون، پيشين، ص 165.
18- محمدرضا شريف شيرازي تبريزي، پيشين، ص 483.
19- عبدالرزاق دنبلي، مآثر سلطانيه، تبريز: محمدباقر تبريزي، 1241، مقدمه.
20- محمد صادق مروزي، پيشين، ص 4.
21- رضاقلي هدايت، پيشين، ص 124.
22- فضلالله خاوري، تاريخ ذوالقرنين، کتابخانه ملي، نسخه 2241، ص 4.
23- رضاقلي هدايت، پيشين، ص 124.
24- يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، تهران: خوارزمي، 1351، ص 76.
25- رضاقلي هدايت، پيشين، ص 497.
26- ناصر تکميل همايون، پيشين، ص 76.
27- غلامحسين زرگرينژاد، سياستنامههاي قاجاري، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386.
28- همان.
29- محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، تاريخ منتظم ناصري، به اهتمام: محمداسماعيل رضواني، تهران: دنياي کتاب، 1376.
30- محمد صادق مروزي، پيشين، ج اول، برگ 4.
31- همان، ج دوم، برگ ?.
32- ناصر تکميل همايون، پيشين، ص 77.
33- محمد صادق مروزي، پيشين، برگ 3.
34- يحيي آرين پور، پيشين، ص 75.
35- محمد صادق مروزي، پيشين، ج اول، برگ 5.
36- همان، ج دوم، برگ 3.
37- همان، برگ 166.
38- «شيم عباسي» در: غلامحسين زرگري نژاد، پيشين، ص 102.
39- همان.
40- همان.
41- همان.
42- همان.
43- همان، ص 104.
44- همان، ص 105.
45- همان.
46- همان؛ ميرزامحمدصادق مروزي، «رساله شميم عليه»، به کوشش: موسي نجفي، در: ميراث اسلامي ايران، به اهتمام: رسول جعفريان، قم، کتابخانه آيتاله مرعشي نجفي، جلد اول، 1373، ص 567.
47- همان، ص 106.
48- «تحفة عباسي»، در: غلامحسين زرگري نژاد، همان، ص 114.
49- همان.
50- همان.
51- همان، ص 115.
52- همان.
53- همان.
54- همان، ص 116.
55- همان.
56- همان، ص 117.
57- همان، ص 120.
58- همان.
59- همان، ص 122.
60- الملک يبقي مع الکفر و لايقي مع الظلم.
61- «تحفة عباسي»، در: غلامحسين زرگرينژاد، پيشين، ص 125.
62- همان، ص 126.
63- همان، ص 128.
64- همان، ص 133.
65- همان، ص 134.
66- همان، ص 138.
67- همان.
68- همان.
69- همان، ص 140.
70- همان.
71- همان.
72- منشآت قائم مقام، تهران، 1337، ص 21، به نقل از: يحيي آرين پور، پيشين، ج اول، ص 79.
73- مخزن الانشاء، ص 209، به نقل از: يحيي آرينپور، همان.
آرينپور، يحيي، از صبا تا نيما، تهران: خوارزمي، 1351.
اعتمادالسلطنه، محمد حسن خان، تاريخ منتظم ناصري، به اهتمام: محمداسماعيل رضواني، تهران: دنياي کتاب، 1347.
بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، تهران: زوار، 1347.
تکميل همايون، ناصر، فصلنامه علمي پژوهشي علوم انساني، دانشگاه الزهرا، سال پانزدهم، شماره 53، بهار 1384.
خاوري، فضل الله، تاريخ ذوالقرنين، کتابخانه ملي ايران، نسخه شماره 3241.
دنبلي، عبدالرزاق، مآثر سلطانيه، تبريز: محمدباقر تبريزي، 1241.
ديوان بيگي شيرازي، سيد احمد، حديقه الشعرا (ادب و فرهنگ در عصر قاجاريه)، تصحيح و تکميل و تحشيه عبدالحسين نوايي، تهران: زرين، 1366.
زرگرينژاد، غلامحسين، سياستنامههاي قاجاري، تهران: انتشارات مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، جلال اول، 1386.
شريف شيرازي تبريزي، محمدرضا، زينت التواريخ، کتابخانه ملي، نسخه شماره 2133.
صفا، ذبيح الله، گنج سخن، تهران: دانشگاه تهران، 1340.
مروزي، محمد صادق، جهانآرا، کتابخانه ملي، نسخه شماره 1322.
مروزي، محمدصادق، شرح عهد نامه حضرت علي (عليه السلام)، مالک اشتر، قرن 13، فهرست نسخههاي فارسي منزوري.
مروزي، ميرزامحمدصادق، آهنگ سروش (تاريخ جنگهاي ايران و روسي؛ يادداشتهاي ميرزا محمدصادق وقايعنگار)، گردآورنده: حسين آذر، به تصحيح: اميرهوشنگ آذر، تهران: حيدري، 1369.
مروزي، ميرزامحمدصادق، «رساله شميم عليه»، به کوشش: موسي نجفي، در: ميراث اسلامي ايران، به اهتمام: رسول جعفريان، قم، کتابخانه آيت اله مرعشي نجفي، جلد اول، 1373.
محمود ميرزا قاجار، سفينة المحمود، تصحيح و تحشيه: علي خيام پور، تبريز: دانشگاه تبريز، 1364.
هدايت، رضا قلي خان، مجمع الفصحاء، به کوششي : مظاهر مصفا، تهران: موسوي، 1340.
منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر؛ (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد هشتم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.