آداب و شرايط دوستى در سیره امام علی علیه السّلام

دوستى نيز مانند ديگر مفاهيم اخلاقى داراى ضوابط، شرايط و آداب خاصى است. چه اين‏كه دوستى تنها مسئله‏ایى دنيايى براى پر كردن اوقات فراغت نيست و همان‏گونه كه گذشت در روز رستاخيز از دوستى‏ها و همنشينى‏ها نيز سؤال مى‏شود.
سه‌شنبه، 15 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آداب و شرايط دوستى در سیره امام علی علیه السّلام
آداب و شرايط دوستى در سیره امام علی علیه السّلام
آداب و شرايط دوستى در سیره امام علی علیه السّلام


دوستى نيز مانند ديگر مفاهيم اخلاقى داراى ضوابط، شرايط و آداب خاصى است. چه اين‏كه دوستى تنها مسئله‏ایى دنيايى براى پر كردن اوقات فراغت نيست و همان‏گونه كه گذشت در روز رستاخيز از دوستى‏ها و همنشينى‏ها نيز سؤال مى‏شود.

1- رعايت صداقت در دوستى

راستگويى امر مهمى در دوستى با افراد است چرا كه سبب ارتقاء روحيه صداقت در فرد مى‏شود. نوشته‏اند: مردى بسيار به امام مجتبى (عليه‏السلام) علاقه‏مند بود. خدمت امام آمد و از او خواست كه دوست و همنشين او باشد. امام مجتبى با چهره‏اى گشاده به او تبسم نمود و پاسخ مثبت داد و فرمود: «من تو را به دوستىِ خود بر مى‏گزينم اما چند شرط دارد كه بايد در دوستى با من رعايت نمايى». مرد گفت: «هر چه باشد مى‏پذيرم». امام فرمود: «اگر مى‏خواهى با من دوست باشى نبايد مرا مدح نمايى زيرا من خود را بهتر از تو مى‏شناسم؛ مبادا به من دروغ بگويى زيرا دروغ را ارزش و اعتبارى نيست؛ و مبادا نزد من از كسى غيبت نمايى». مرد اندكى سكوت كرد و چون آن شرايط را در خود نمى‏ديد به امام گفت: «اى فرزند رسول خدا! به من اجازه بده تا باز گردم». امام با لبخندى فرمود: «اگر اين‏گونه مى‏خواهى اشكالى ندارد.»1

2- احترام به دوست

رعايت احترام، از ديگر آداب و شرايط دوستى است. چرا كه افراد، در نتيجه دوستى، نسبت به همديگر حقوقى پيدا مى‏كنند كه بايد به اين حقوق احترام بگذارند. گذشته از آن، از جمله وظايفى كه مسلمان دارد حفظ احترام ديگران است و چه بسا كه تغيير رويه‏ها و اصلاحات رفتارى، به همين طريق اجرا مى‏شود زيرا احترام، سبب هدايت ديگران مى‏شود. امام على (عليه‏السلام) روزى در بازگشت از سفر، آرام آرام به كوفه نزديك مى‏شد و از سفر دور خود به سوى خانه برمى‏گشت. اما هنوز راه زيادى تا كوفه مانده بود. در بين راه، مردى يهودى را ديد كه او نيز به سوى كوفه حركت مى‏كرد اما مقصد او اطراف و حومه كوفه بود. مرد يهودى او را نمى‏شناخت و نمى‏دانست كه او اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است اما چون راهشان يكى بود با او همراه شد و با هم به راه خود ادامه دادند و در بين راه به گفت و گو پرداختند تا اين‏كه به يك دو راهى رسيدند كه يكى راه به كوفه و ديگرى به حومه آن مى‏رفت. امام به جاى اين‏كه راه كوفه را انتخاب نمايد راه ديگر را برگزيد و همچنان مرد يهودى را همراهى كرد. مرد يهودى كه مى‏دانست او مى‏خواهد به كوفه برود از او پرسيد: «مگر نگفتى كه مى‏خواهى به كوفه بروى؟» امام پاسخ داد: «آرى، گفتم». مرد يهودى با تعجب پرسيد: «تو كه راه كوفه را مى‏دانى پس چرا با من مى‏آيى؟» امام فرمود: «ما در اين مسير با هم دوست شديم و اين كار براى نيكو پايان دادن به اين هم‏سفرى است چرا كه انسان براى احترام، رفيق راهش را، هنگام جدايى، چند قدمى دنبال مى‏كند و او را بدرقه مى‏نمايد. اين دستور پيامبر ماست». مرد يهودى پرسيد: «آيا پيامبر شما به راستى اين‏چنين دستور داده است؟» امام فرمود: «آرى» مرد يهودى به خاطر اين اخلاق نيكو و رفتار پسنديده مسلمان شد.2

3- تداوم دوستى در سختى‏ها

از ديگر وظايف و آداب دوستى، تداوم بخشيدن به آن در گرفتارى‏ها است. آن گونه كه سروده‏اند:
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
يكى از آداب دوستى اين است كه وقتى كسى بيمار مى‏شود و نياز به توجه عاطفى بيشترى دارد دوستان به عيادتش بروند. اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) وقتى شنيد دوستش «حارث هَمدانى» بيمار است و در بستر مرگ افتاده تصميم گرفت به عيادت او برود. وارد خانه شد و كنار بالين حارث نشست. حارث چشمان خود را گشود و ديد مولايش اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) در كنار بستر او نشسته است. امام با او احوال‏پرسى كرد و براى خشنودى او گفت: «اى حارث! من به تو بشارت مى‏دهم كه تو در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و در موقع «مُقاسمه» مرا مى‏بينى». حارث كه ديگر از دنيا بريده بود پرسيد: «مقاسمه چيست؟» امام فرمود: «مقاسمه، تقسيم كردن مردم با آتش است. روز قيامت، من با آتشِ جهنم، مردم را تقسيم مى‏كنم. من به آتش مى‏گويم: اى آتش! اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن است او را بسوزان». سپس دست حارث را در دست خود گرفت و فشرد و گفت: «روزى همين‏طور كه دست تو را گرفته‏ام پيامبر خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نيز دست مرا گرفته بود. من از كارشكنى و دشمنى قريش به او شكايت كردم و او به من فرمود: هنگامى كه قيامت برپا مى‏شود من ريسمان خدا را مى‏گيرم و تو اى على! دامن مرا مى‏گيرى و شيعيان دامن تو را مى‏گيرند». سپس سه بار به حارث فرمود: «اى حارث! در آن دنيا هر كس با آن كسى كه دوست است خواهد بود و او را همراهى خواهد كرد». حارث كه بسيار دوستدار امام بود از اين جمله خوشحال شد و براى لحظه‏اى حالش بهبود يافت و نشست و گفت: «بعد از اين هيچ باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا او به سوى من آيد.» و اندكى بعد از دنيا رفت.3

4- پرهيز از تكبر و خودبزرگ‏بينى در دوستى

رابطه دوستى وقتى مستحكم‏تر مى‏شود كه فرد ببيند دوستش نه تنها به او احترام مى‏گذارد بلكه هرگز خود را از او بالاتر نديده و قصد فخرفروشى به او را ندارد. همچنان‏كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در اين‏باره مى‏فرمايد: «بين الاحباب تسقط الآداب؛ بين دوستان، آداب‏ورزى جايگاهى ندارد».4 كنايه از اين‏كه دوستان بايد با هم صميمى باشند و آدابى را كه زمينه‏ساز دورى است كنار گذارند.

گلبرگى از آفتاب

قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): جالس العلماء تزدُد حلماً؛ با بردباران همنشينى كن و حلم و بردبارى خود را زياد نما.5
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): جالس العلماء فسعد؛ با علما همنشينى كن؛ خوشبخت مى‏شوى.6
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): جالس الفقراء تزدد شكراً؛ با فقرا همنشينى كن و شكرگزارى خدا را زياد نما.7
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): جالس الحكماء و يكمل عقلك و تشرف نفسك ينتفِ عنك جهلك؛ با حكما همنشينى كن تا عقلت كامل، نفست شريف، و جهلت دور گردد.8
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): خلطة ابناء الدنيا تشين الدين و تضعف اليقين؛ همنشينى با اهل دنيا سبب زائل شدن دين و ضعيف‏شدن ايمان مى‏گردد.9
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى ترافق الملاء الاعلى؛ با عقلا و علما همنشينى كن و بر نفس غلبه نما تا همنشين ملأ اعلى گردى.10
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): صحبة الولّى اللبيب حياة الروح؛ همنشينى دوستِ عاقل، زندگانى روح است.11
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): انّما سمّى الرفيق رفيقاً لانه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرفيق الشفيق؛ دوست به اين دليل دوست ناميده شده كه به تو در صلاح دينت نفع مى‏رساند پس او رفيق دلسوز توست.12
قال اميرالمؤمنين(عليه‏السلام): انّما سمّى الصديق صديقاً لانّه يصدقك فى نفسك و معايبك فمن فعل ذلك فاستنم اليه فانّه الصديق؛ دوست به اين دليل دوست ناميده شده كه در مورد نفس و عيب‏هايت به تو راست مى‏گويد. پس هر كس اين كار را با تو كرد به آن آرام گير كه او دوست توست.13

پي نوشت :

1. كلمات الامام الحسن (عليه‏السلام)، ص 168 .
2. الأصول من الكافى، ج 2، ص 670 ، ح 5 ؛ بحارالأنوار، ج 41، ص 53 ، ج 74، ص 157.
3. بحارالانوار، ج 6 ، ص 179.
4 . همان، ج 74، ص 183.
5. غرر/3/357.
6 . همان/356.
7. همان/357.
8. همان/372.
9. غرر/453.
10 . همان/4/204.
11 . همان/206.
12 . همان/3/79.
13 . همان.

منبع: پایگاه حوزه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط