مقدمه
حاج ملاهادي سبزواري مهمترين شارح فلسفه متأله صدرالدين شيرازي و به اعتباري واپسين حکيم سنت ايراني فلسفه در سدههاي متأخر دوره اسلامي است. حاجي -که در ديدار شاه از او و با ديدن عکس خود با شاه در شگفت مانده بود که اعراض چگونه انتقال مييابند- به خواست شاه رسالهاي به فارسي در حکمت مينويسد و عقايد حکمي خود را متناسب با حکمت اشراق تأليف ميکند. او در واپسين صفحات «منظومه»، فصلي به علم اخلاق و حکمت علمي اختصاصي ميدهد که انتظار ميرود در آنجا به مسائل و مباحث سياسي پرداخته باشد، اما مراجعه به اين مسائل حکايت از آن دارد که در اين فصل نيز (همچون مباحث کتاب اسرارالحکم) به مباحث ايمان و کفر و صدق و راستي پرداخته است. با اين حال او آنگاه که به بحث نبود ميپردازد، آراي سياسي خود را ذکر ميکند.در اين بررسي، ضمن اشاره به کليت انديشه سبزواري، تلاش ميشود ناآرامي او در باب نبوت، عقل، امامت و حکومت به بحث گذاشته شود. در همينجا گفتني است که رويکرد او به اين مباحث پيش از آنکه فلسفي باشد، نقلي و مستند به تجربه حکومت اسلامي پيامبر و مسئله غيبت امام است.
شرح حال
1. زندگي
حاج ملاهادي در 1212 ق در سبزوار به دنيا آمد. پدر او، حاج ميرزا مهدي، به گونهاي که در شرح حال خودنوشت او آمده است، زماني که ملاهادي در سن هفت سالگي در سبزوار به آموختن مقدمات صرف و نحو آغاز کرده بود، در بازگشت از بيتالله الحرام، روي در نقاب خاک کشيد. حاجي تا ده سالگي در سبزوار ماند و آنگاه حبيب ابهستي، که پدر او با پدر حاجي «جمع المال بود»، او را به مشهد گسيل داشت و با او در يک حجره اقامت گزيدند. حاجي درباره ابهستي که گويا عارفي زاهد و فقيهي بارع بود، مينويسد:«سنواتي رياضات و تسليميتي داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربيه و فقهيه و اصوليه، ولي با آنکه خود کلام و حکمت ديده بود و شوق و استعداد هم در ما ميديد، نميگفت مگر منطق و قليلي از رياضي». (2)
حاجي يک دهه با همان حبيب ابهستي در مشهد ماند تا آنکه شوق فراگيري حکمت در او شدتي يافت و از آنجا که حوزه اصفهان هنوز رونقي داشت و فيلسوفاني در آن به تدريس علوم عقلي اشتغال داشتند، حاجي «اموال و املاک بسيار را جا گذاشته» از خراسان عازم اصفهان شد و نزديک به هشت سال در حوزه اصفهان به تحصيل حکمت مشغول شد. سبزواري درباره اين دوره از اقامت خود در اصفهان مينويسد:
«انزوا و مجانبت هوا به تأييد خدا مزاج گرفته، بعد توفيق تحصيل علوم حقيقيه و رياضات شرعيه هم داشتيم و اغلب اوقات صرف تحصيل حکمت اشراق نموديم. پنج سال حکمت ديدم خدمت... آخوند ملا اسماعيل اصفهاني... و چون آخوند ملا اسماعيل مرحوم شدند، دو سه سالي بالاختصاص خدمت جناب حکيم متأله استاد الکل الحقايق و النور الشارق ملا علي نوري... حکمت ديدم و دو سه سالي در اوايل ورود به اصفهان به فقه جناب... آقا محمد علي مشهور به نجفي روزي ساعتي حاضر ميشدم». (3)
پس از فراغت از تحصيل در اصفهان، حاجي به خراسان بازگشت و مدت پنج سال در مشهد به تدريس «قليلي فقه و تفسير» نيز حکمت اشتغال داشت. او در حوزه علميه مشهد در مدرسه حاج حسن شاگردان چندي را آموزش داد که از ميان آنها ميتوان به محمدکاظم خراساني، ملا محمد کاظم سبزواري، حسين مجتهد سبزواري، عبدالکريم قوچاني، حسن حکيم داماد و محمد يزدي معروف به فاصله يزدي اشاره کرد. اما چون اهل علم مشهد اقبالي به حکمت نشان نميدادند و حاجي را علاقه وافري به حکمت اشراق بود، راهي زيارت بيتالله الحرام شد که نزديک به سه سال طول کشيد و در بازگشت در سبزوار رحل اقامت افکند و تا پايان عمر خود در 1289 پس از چهار دهه تدريس حکمت و تدوين رسالههاي بسيار در همان شهر دار فاني را وداع گفت. (4)
نام پدر حاجي مهدي و نام مادر او زينه الحاجيه بود که به زراعت اشتغال داشتند و خود حاجي نيز در تمام طول عمر از عوايد ملک مزروعي خود امرار معاش ميکرد. سبزواري، افزون بر اينکه اهل نظر بود، در عرفان عملي نيز صاحب مقامات بود چنانکه در بازگشت از سفر حج که همسر خود را از دست داد، مدتي را در کرمان رحل اقامت افکند و به تزکيه روحي و سير و سلوک پرداخت. او براي اين که از وقتش استفاده کند، به صورت گمنام، به «مدرسه معصوميه کرمان» وارد شد و در آن جا ضمن نظافت مدرسه، از مجلس درس آيتالله آقا سيد جواد، امام جمعه شيرازي، بهره برد، اما خيلي زود مراتب فضل و کمال او بر آقا سيد جواد آشکار شد و فهميد که ملاهادي، عالمي بزرگ و حکيمي فرزانه است. حاج ملاهادي در پايان اقامتش در کرمان، با دختر خادم مدرسه معصوميه ازدواج کرد. (5)
2. شرايط سياسي اجتماعي
دهههايي از دوره تدريس حاجي با نيمه دوم سلطنت ناصرالدين شاه قاجار مصادف بود و به نظر ميرسد که مناسبات حسنهاي ميان آن دو برقرار بوده است. ناصرالدين شاه، نظر به مقام و مرتبه اي که سبزواري در ميان اهل حکمت فلسفه داشت، او را گرامي ميداشت و حاجي نيز نظر خوبي به شاه داشت. ناصرالدين شاه در سفري به خراسان در محرم و صفر 1284 که صدراعظم، ميرزا محمد خان سپهسالار نيز ملتزم رکاب بود، به ديدار حاجي رفت و به عکاس دربار، آقا رضاي عکاسي باشي، دستور داد تصويري از او تهيه کند. نوشتهاند که حاجي که تا آن زمان آلات عکاسي نديده بود، اعتقاد داشت که برابر قواعد حکمت اَعراض قابل انتقال نيستند، اما با ديدن عکس خود در شگفت شده است. در مشايعت از شاه، حاجي او را تا بيرون منزل بدرقه کرد. در سفرنامه شاه آمده است که:«حاجي نيز با چشم گريان پادشاه را تا بيرون خانه مشايعت کرده با نيت خلوص و نهايت اخلاص زبان به دعا و ثناي شهريار گشود». (6)
در ادامه خواهيم گفت که در همين ديدار بود که ناصرالدين شاه از حاجي خواست تا رسالهاي به فارسي در حکمت بنويسد که در مقدمه اسرارالحکم اشارهاي به آن آمده است.
حاجي در زمان خود حکيمي پرآوازه بود و همين امر موجب شد تا در دهههايي که او در سبزوار تدريس ميکرد اين شهر به يکي از کانونهاي حکمت تبديل شود. تنکابني که در سبزوار با او ديدار کرده، مينويسد که در سبزوار به خدمت حاجي رسيده و شاهد آن بوده است که مردم او را بسيار گرامي ميدارند. او مينويسد که حاجي «پارساترين مردم زمان» بود و «از هيچ کس چيزي قبول نميکرد و به ديد و بازديد نميرفت... مردم سبزوار کرامتها از او نقل ميکردند». تبديل شدن سبزوار به کانون تدريس حکمت موجب شد که مخالفان شاگردان حاجي او را تکفير کنند. از ابوطالب اصفهاني، از شاگردان حاجي، نقل کردهاند که گفته بود:
«تمام مردم ايران سبزواريان را تکفير ميکردند و آنان شاگردان اسرار را کافر ميپنداشتند و تمام شاگردان حکيم شخص استاد را تکفير ميکردند. ناچار شدم که ترک سبزوار را گويم و به محضر حاج ملاهادي شتافتم و ماجرا را گفتم که اکنون چه بايد کرد؟ حکيم گفت: فرزند! کار که به اينجا کشيد، ترک مدرسه و سبزوار را بگوييد. زينهار دانش را وسيله روزي قرار ندهيد چون هر کس از راه علم خود روزي خورد بهرهاي از زندگاني نخواهد برد». (7)
شرح حال نويسان کرامات بسياري به حاجي نسبت دادهاند که در اين جا اشاره با آنها ضرورتي ندارد، اما آنچه درباره چگونگي مرگ او از شاهدان عيني نقل کردهاند، داراي اهميت و جالب توجه است که در زير ميآوريم: «حاجي ملاهادي سبزواري نزديک به موت خود در خانه درس ميگفت و در آخر درس گفت: تجلي واحدٌ، متجلي واحدٌ، متجلي له واحدٌ (8). تا کي بگويم؟ سرم دام دام گرفت. من کانت آخر کلمته لا اله الا الله وجبات له الجنه (9)، و فوت نمود و حالت سبات به او روي نمود». (10)
3 . آثار
از حاج ملاهادي نوشتههاي بسياري باز مانده و برخي از آنها نيز به چاپ رسيده است. (11) پرآوازهترين اثر اين حکيم شرح غررالفرايد، مشهور به شرح منظومه سبزواري است که در آن حاجي يک دوره فلسفه متعاليه را به عربي به نظم کشيده و آنگاه نيز ابيات آن را شرح کرده و در مواردي تعليقههايي بر مشکلات آن افزوده است. اين منظومه در بحر رجز است و شرح آن در رمضان سال 1261 ق به پايان رسيده است. قديمترين نسخه خطي اين اثر که نزديک به هشت سال پس از پايان آن تحرير شده در کتابخانه مجلس نگهداري ميشود و اندکي پس از آن نيز در سال 1296 ق به چاپ سنگي رسيده است. اين اثر از زمان انتشار آن از مهمترين منابع درسي فلسفه متعاليه بود و در حوزههاي علميه تدريس ميشده است. اثر ديگر حاجي، رساله اسرارالحکم است که در دو جلد به بيان حکمت علميه و عمليه پرداخته است. او صاحب ديوان شعري به نام ديوانالاسرار نيز هست. (12)انديشهي سياسي
حکمت عملي
در ميان نوشتههايي که از حاج ملاهادي سبزواري به دست ما رسيده است، رسالهاي درباره سياست وجود ندارد. حاجي اهل حکمت و به ويژه حکمت اشراق بود و به امور دنيا اعتنايي نداشت. معروفترين کتاب حاجي منظومه و شرح آن است که دوره کاملي در همه مباحث حکمت به مشرب صدرالدين شيرازي است. حاجي، در واپسين صفحات اين نوشته، فصلي را نيز به علم اخلاق و حکمت عملي اختصاص داده است که بيشتر از آنکه حکمت عملي در معناي دقيق آن باشد، اشارههايي به مباحثي شرعي از جمله ايمان و کفر، توبه، تقوا، صدق و راستي، اخلاص و توکل است. (13) عمده آنچه در اين صفحات آورده خلاصهاي از مباحثي است که تفصيل آن در اثر ديگر حاجي، اسرارالحکم، مورد بحث قرار گرفته است.اسرارالحکم، چنانکه در صفحه عنوان آن آمده، رسالهاي به زبان فارسي در «حکمت علميه» است که در آن از همه مباحث مربوط به کلام اسلامي به شيوهاي فلسفي -از ويژگيهاي کلام متأخران از متکلمين شيعي است- سخن به ميان آمده است. حاجي، به گونهاي که در شرح حال او گفتيم، اهل حکمت بود، و در اين رساله که به سفارش ناصرالدين شاه نوشته است، مشرب فلسفي او را ميتوان آشکارا ديد. خود او در مقدمه کتاب درباره سبب تحرير آن مينويسد که در آن «اوان سعادت اقتران، که شهنشاه جم جاه، ظلالله کيوان رفعت سليمان حشمت...» تشريف فرماي خراسان شده بود، «در حين شرفيابي حضور باهرالنور بداعي» حاجي را فرموده بود که کتابي «در مبدأ و معاد مشتمل بر اسرار توحيد» تأليف کند و اسرارالحکم، در واقع، به دستور و به سفارش او ناصرالدين شاه نوشته است. (14) اگرچه اسرارالحکم، به خلاف عمده نوشتههاي حاجي، رسالهاي به زبان فارسي و براي عامه خوانندگان است که خود ناصرالدين شاه نيز از زمره آنان به شمار ميآمد، اما اثر علمي مهمي نيز هست. حاجي، در اشارهاي به اين نکته، درباره اهميت مطالب کتاب خطاب به خوانندگان مينويسد که:
«اي معاشر طالبان علوم حقيقيه و معارف يقينيه و استکشاف اسرار و استبصار نتايج افکار بدانيد که ضنت نورزيدم و درج کرديم در اين کتاب از لباب علم توحيد و صَفو علم اسماء و صفات آنچه را که نوشتني است، بقدر الطاقه البشريه، بايد بدانيد و تا مشکلي ميرسد تبادر به رد و انکار نکنيد که مطالب عاليه را فهميدن هنر است نه رد و انکار». (15)
مطالب کتاب بر دو محور «مبدأ و معاد» تنظيم و مرتب شده که بر دو وجه از عقل انساني ناظر است. انسان داراي «دو عقل» است و اصلاح آن دو ميتواند اصلاح حال او را در دنيا و آخرت به دنبال داشته باشد. حاجي مينويسد که اين دو عقلي «به منزله دو بال هستند براي روح انسان» که در آغاز بالقوهاند، اما اگر اصلاح شوند و فعليت يابند، ميتوانند انسان را «به اوج ملکوت برسانند و گرنه مثل مرغي بيپر و بال زمينگير باشد». آن دو عقل، در اصطلاح حکما، عقل عملي و نظري است و اصلاح هر دو نيز جز به علم و عمل ممکن نميشود. شمار اندکي از مردم «اهل تأييد» هستند و اينان نيازي به اين دو قسم حکمت ندارند، اما از آنجا که اينان انگشت شمارند، اهل حکمت براي اصلاح دو عقلي، دو شاخه از دانشهاي نظري و عملي تدوين کرده اند تا اصلاح آن دو عقل ممکن شود. حکمت، بنابر تعريف، عبارت است از «استکمال نفس انسانيه به تخلق به اخلاق الله علما و عملا به قدر طاقت بشريت». غايت حکمت نظري نيز عبارت است از «گرديدن نفس ناطقه عالمي مشابه عالم عيني در صورت و فعليت، و نه در ماده و ظلمت». (16) نيازي به گفتن نيست که حاجي اين تعريفها را از صدرالدين شيرازي در آغاز سفر نخست از اسفار اربعه نقل ميکند که با مشرب فلسفي او نيز سازگار است. او آنگاه به اقسام دو گونه حکمت نيز در نهايت اجمال اشاره ميکند. حکمت نظري، افزون بر «حکمت رياضي و حکمت طبيعي و حکمت منطقي»، دو جزء «حکمت الهي اعم و اخص» را شامل ميشود که غايت آن اصلاح عقل نظري است. حکمت عملي نيز به نوبه خود به «حکمت تهذيب الاخلاق و حکمت سياسه المدن و حکمت تدبيرالمنزل» تقسيم ميشود و غايت آن نيز اصلاح عقل عملي است. (17)
حاجي معرفت را که اساس حکمت است، به سه نوع خداشناسي، خودشناسي و فرمان خداشناسي و اين نوع اخير را نيز به دو گونه «فرمان شريعت و فرمان طريقت» تقسيم ميکند. وانگهي، از آنجا که «آغازشناسي» مقدمهاي بر «انجامشناسي» است، نويسنده اسرارالحکم آغازشناسي را پيش از انجامشناسي ميآورد و چون شناختن «فرمان شريعت و طريقت موقوف است بر معرفت نبي و امام»، بحث در اين باره را پيش از حکمت عمليه مياورد. حاجي مينويسد:
«و بايد دانست که معرفت سه بخش ميشود: اول، خداشناسي که منشعب گردد به آغاز شناسي و انجام شناسي. دوم، خودشناسي. سوم، فرمان خداشناسي و آن دو بخش شود به حسب فرمان: يکي فرمان شريعتش و ديگري فرمان طريقتش، و ما در اين کتاب از بعضي اقسام حکمت و معرفت شطري تدوين کنيم... و نخستين از آغاز گوييم و زان سپس از انجام، و چون خودشناسي که معين آغازشناسي است مقدمه انجامشناسي است، مقدم خواهيم داشت معارف نفس را بر معارف معاد و چون شناختن فرمان شريعت و طريقت موقوف است بر معرفت نبي و امام، چه نبي آورنده فرمان و امام حافظ فرمان است، چنانکه مأثور است نظير آن از ائمه هدي... كه التوحيد هو الله و القائم به رسول الله و الحافظ له نحن و التابع فيه شيعتنا (18)، مقدم خواهيم داشت مباحث نبوت و امامت را بر حکمت عمليه». (19)
نبوت
چنانکه اشاره کرديم از حاجي ملاهادي سبزواري رسالهاي مستقل در انديشه سياسي باقي نمانده و در نوشتههاي موجود او نيز بحثي مستقل در انديشه سياسي در معناي رايج کلمه نيامده است. حاجي، مانند ابوعلي سينا، که پيش از او بحث در سياسات را در پايان بخش الهيات از کتاب شفاء آورده و آن را به طور عمده به بحث در نبوت اختصاص داده بود، انديشه سياسي خود را ذيل بحث نبوت و امامت ميآورده و آن دو بحث را مقدمهاي بر حکمت عملي قرار ميدهد. سبزواري از قول محققين متکلمين درباره نبوت مطلقه مينويسد که «واجب است بر خداي تعالي فرستادن نبي به سوي خلق از راه وجوب لطف و وجوب اصلاح بر او تعالي» و ميافزايد که وجوب دو گونه است: وجوب من الله و وجوب على الله، و هردو حق است». (20) معناى وجوب من الله آن است که تحقق نبوت نيز مانند هيچ امر ديگري بي مشيت الهي صورت نميگيرد و وجوب علي الله نيز آن است که «بر حکيم تعالي اخلال به او جايز نيست» و لطف نيز از اقسام واجب علي الله است. وجوب بعثت نبي، مانند وجوب تکليف که کمال انساني با آن تحقق پيدا ميکند، از مصاديق لطف الهي است و داراي فوايد بسياري است که از آن جمله است «تأديب احکامي که عقل در نيل او مستقل نيست، مثل بعضي احکام شرعيه فرعيه چون صوم عرفه و حرمت صوم عيد». حاجي درباره ديگر سودمنديهاي بعث پيامبران مينويسد:«از فوايد ان تبيين اغذيه و اشربه نافعه و ضاره و معلوم کردن اينها به تجربه به طول انجامد و تا حصول تجربه گاه باشد منجر به هلاکت شود. و از فوايد آن تکميل انسان به حسب قابليات ايشان به تعليم امور خفيه و تحريض بر اخلاق حسنه و آداب فاضله».
عقل
او آنگاه به رد شبهه کساني از اصحاب عقل اشاره ميکند که صرف کاربرد عقل را براي حيات دنيوي انسان کافي ميدانستند و مينويسد:«پس، شبهه براهمه که به وجوب بعشت و حسن او قائل نيستند و گويند در عقل کفايت است، باطل است. چه عقل و شرع از يکديگر ناگزيرند که عقل اُسّ و اساس است و شرع بناي بر آن، و بنا را بنياد نيست بياساس و اساس سودمند نيست بيبنا». (21)
سبزواري که به خلاف قائلان به استقلال عقل، عقل مستقل از شرع را نميپذيرد و آن را در مقايسه با شرع همچون چراغي نسبت به زيت شرع ميداند، عقل را شرع خارجي تعريف ميکند و تأکيد ميکند که عقل و شرع بايد «متظاهر و متعاضد باشند». افزون بر دليل عقلي بر وجوب بعثت انبيا، سبزواري به طريقه حکماي الهي نيز اشاره ميکند که انسان را موجودي مدني ميدانند و بر آنند که افراد انساني بنابر طبيعت بايد در مدينهها اجتماع کنند و مانند ابن سينا در الهيات شفاع ضرورت تقسيم کار را به عنوان دليلي بر مدني بودن انسان ذکر ميکند و مينويسد که از آنجا که «شهوت و غصب بر مردم مستولي است»، و هر فردي طالب هر چيزي است که ملايم طبع اوست و هر چيزي را که مزاحم او باشد طرد ميکند، پس،
«ناچار است از معامله و عدلي در ميان ايشان و از مقنن و مسنني که خداوند برگزيند او را با فضيلت عقل و به معجزات و بالجمله به خصايص سه گانه... تا مردم به او رجوع کنند تا هرج و مرج نشود». (22)
حکماي الهي ضرورت وجود پيامبران را با توجه به اين قاعده فلسفي ثابت کردهاند که براي ربط عالي به داني بدون واسطه اي ممکن نيست و لاجرم بايد عقول کليه واسطه ميان فيوضات حق و «خلايق غواسق» قرار گيرند تا از طريق انان حسن و قبح بر مردمان روشن شود. (23)
خصايص نبي
خصايص سهگانه نبي بر حسب قواي سه گانه، که عبارتند از قواي علامه، عماله و حساسه، به قرار زير است: بر حسب قوه علامه، نبي بايد اکمل و افضل عقول زمان خود باشد و «جميع معلومات يا اکثر به تأييد من الله و به حدس براي او حاصل شود نه به کسب و تعلم از معلم بشري، و عقل او راهيشت استعلائيه قاهره تمام باشد و بر قوي و همه نهايت انقياد و تمسخر داشته باشند». بر حسب قوه عماله، نبي بايد به درجهاي رسيده باشد که همه موجودات از فرمان او اطاعت کنند و «هر صورتي که بخواهد از آن خلع و در آن لباس کند»، مستجابالدعوه باشد، از چنان قدرتي برخوردار باشد که هر تصرفي که اراده کند در بدن خود بنمايد، زيرا اور «يدالله و قدرتالله است». وانگهي، از مجرد تصور او به اذن خداوند هر شئي وجود پذيرد و «ماده کون منفعل گردد، چنانکه هر نفسي تأثيرات تصورات ايشان ظاهر است، ولي در ماده مخصوصه بدن خود مانند تصورات شهويه و غضبيه و خوفيه و فرحيه و اختجاليه که موجب وجودات طبيعيه شوند از حرکات گوناگون و اشکال بوقلمون و مؤثرات از وادي است و آثار از وادي ديگر». (24) بر حسب قوه حساسه نيز نبي بايد در بيداري چيزهايي را ببيند و بشنود که ديگران نميببينند و نميشنوند و قواي ظاهر و باطن نبي مشايعت روح قدسي او ميکند به سبب «انقياد فطري و ترفّع و حريت او از اکوان و لامحاله ادراک کنند در عين يقظه حقايق معاني را به صورتي که به مراتب اقوي از صور طبيعيه باشند»، در صورتي که،«بعضي متفلسفه آن محسوسات حضرت نبي را از مبصرات و مسمومات و غيرهما از قبيل صور ذهنيه دانستهاند. نعوذ بالله تعالي من هذه العقيده الفاسده». (25)
خاتم اين پيامبران همانا پيامبر اسلام است که،
«جميع سياسات حسنه مقتنص از سياست او و جميع آداب سنيه مقتبس از شريعت او و همه اولياي امت مشرف به تشريف و وراثت».
اوست؛ حاجي در ادامه همين مطلب در عبارتي پرابهام ميافزايد:
«اين است که فقهاء مظهر نبوت و اولياء مظهر ولايت مطلقه اويند، بلکه عابرين با غابرين در اين مرحله يکسانند». (26)
امامت و حاکميت
توضيح حاج ملاهادي سبزواري از امامت که در باب هفتم از جلد نخست اسرار الحکم آمده، به ويژه تعريف امامت، نسبت بيشتري با سياست دارد. امامت رياست عامه بر امور دين و دنياي مسلمانان است که در ادامه نبوت انعقاد پيدا ميکند. در نزد شيعيان اثنيعشري نصب امام نيز مانند بعثت پيامبران برابر نظريه لطف واجب است:«چه بر عقلاء پوشيده نيست که هرگاه از براي مردم امامي واجب الاطاعه باشد کما قال الله تعالي اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم (27) ترغيب کند ايشان را به طاعات و تحذير کند از معاصي و دفع کند تغالب ايشان را به صلاح و خير نزديک و از فساد و شر دور خواهد بود و لولاه ساخت الارض باهلها (28)».
به خلاف شيعيان، اهل سنت و جماعت ضرورت نصب امام را شرعي ميداند و نه عقلي:
«و گويند دفع ضرر محتمل بر همه کسي واجب است و اين تمام نميشود مگر به نصب امام. پس، نصب امام از باب مقدمه واجب واجب است».
حاجي، از اين قول اهل سنت و جماعت را ضعيف ميداند، زيرا به گفته او «دفع ضرر و تعيين دافع به نصب خدا ميشود» و از آنجا که دليل اهل سنت و جماعت مستلزم قول به حسن و قبح عقلي است که اشاعره به آن اعتقاد ندارند، در اين صورت «حاجت به فعل ايشان نيست». (29)
اگرچه سبزواري به تبع علماي شيعه امامت را تنها به نص معتبر ميداند، اما با اين همه مانند نويسندگان کتابهاي کلامي از چهار طريق انعقاد امامت نيز ياد ميکند: نخست، امامت به نصّ خداوند و پيامبر که معتقد اماميه نيز هست. ديگر، به بيعت؛ سه ديگر، امامت به شوکت؛ و چهارم استخلاف که امامي که امامت او ثابت شده باشد، نص امامت را بر ديگري قرار دهد. اهل سنت و جماعت چون بر نص و نيز عصمت امام اعتقاد ندارند بيعت را براي انعقاد امامت کافي ميدانند. وانگهي، از آنجا که اهل سنت عدالت را شرط امامت نميدانند در نزد آنان امامت به شوکت هم انعقاد پيدا ميکند و حاجي از ملا سعد تفتازاني نقل ميکند که:
«هر که مدعي امامت شود و به قهر و غلبه مالک رقاب مسلمين گردد بدون بيعت، اگرچه فاسق و جاهلي باشد، امامت براي او منعقد ميشود».
و اين عبارت تفتازاني را نيز ميافزايد که «واجب است طاعت امام مادامي که مخالف حکم شرع نگويد خواه عادل باشد و خواه جائر.» وجه سخن اهل سنت و جماعت در اعتقاد به انعقاد امامت به شوکت اين است منظور آنان از امامت حفظ بيضه اسلام و دفع تغالب است و اين امور از طريق بيعت و شوکت ممکن ميشود. زيديه نيز در امامت موضعي متفاوت اما از برخي جهات نزديک به اهل سنت و جماعت دارند و بر آنند که هر کس از اولاد فاطمه قيام به سيف و ادعاي امامت کند و عادل باشد او امام است. (30) حاجي هر دو موضع اهل سنت و جماعت و زيديه را نادرست ميداند و بر آن است که هيچ يک از آن دو گروه حقيقت امامت را در نيافتهاند، زيرا:
«امنيت به جهت ايمان است» چنانکه در دعاها آمده است که «اللهم اني اسئلک الامن و الايمان بک (31)».
و ميافزايد:
«پس، به وجود مبارک امام بايد اصلاح هر دو جنبه نفس ناطقه خلايق شود به تلقي اسرار معارف مبدئيه و معاديه براي عقل نظري و اطلاع بر مکارم اخلاق و آفات نفوس از رذايل اخلاق براي عقل عملي ايشان. پس، بايد در علوم و معارف و اخلاق و اعمال در نهايت تماميت باشد نسبت به اهل زمان خود». (32)
سبزواري به تبع علماي شيعه مبناي امامت را مانند نبوت لطف ميداند و در مخالفت با قول اهل سنت و جماعت که «نصب را بر امت واجب ميدانند»، مينويسد که «لطف بر خدا واجب است». او آنگاه به دلايل اماميه درباره وجوب امامت اشاره ميکند که مبناي همه اين دلايل، در واقع به اين دليل اصلي برميگردد که «اهل تقوي از امت را تصرف نيست در امر غير، و هر چند عدد قليلي باشد» و حاجي از اين مقدمه نتيجه ميگيرد که با توجه به اين امر «چگونه ممکن است که متولي بسازند غير را بر تصرف در امر دين و دنياي کل امت از امر دماء و اموال و فروج خصوصاً که اهل بيعت يک نفر يا دو نفر باشند.» (33) اهل حل و عقد که بسياري از علماي اهل سنت و جماعت انتخاب آنان را جانشين نص در امامت براي انعقاد امامت دانستهاند، نميتواند موجب صلاحيّت کساني شود که تصرفي در امور امت ندارند، به ويژه اينکه به گفته حاجي برخي از علما اهل و عقد را به «امراي عساکر» تفسير کردهاند. وانگهي، بيعت در ميان امت موجب فتنه ميشود، زيرا اين امکان وجود دارد که هر گروهي و فرقهاي کسي را انتخاب و با او بيعت کنند. دليل ديگري که حاجي ميآورد اين است که نصب کسي به منصب قضاء، که امري جزئي است، از طريق بيعت امکان پذير نميشود و از اين رو بديهي است که امامت، که امري کلي و ناظر بر مصالح کلي است، از طريق بيعت تحقق پيدا نميکند. افزون بر اين، امامت جانشيني رسول خداست و بايد «به نص منوب عنه باشد»، زيرا در غير اين صورت امام نايب مردم خواهد بود و نه جانشين نبي. (34)
چنانکه از اين اشاره به مبناي امامت ميتوان دريافت، امامت يکي از مهمترين اختلافهاي ميان اماميه و اهل سنت و جماعت را تشکيل ميدهد که سبزواري به برخي از آن اختلافها اشاره کرده است. نخست اينکه بر مبناي «قاعده خداوند با کلماتش، حق را به کرسي مينشاند (35)»، امت را تصرفي در مصالح عاليه نيست و تنها خداوند و «معصوم» ميتواند امام نصب کند. ديگر اينکه در نظريه اماميه وجوب امامت عقلي است، همچنان که آنان وجوب معرفتالله و حسن و قبح را نيز عقلي ميدانند، در حالي که اشاعره اهل سنت و جماعت حسن و قبح و نيز امامت را شرعي ميدانند. از ديگر موارد اختلاف ميان اهل سنت و جماعت و اماميه وجوب نصب امام عصمت امام است. شيعيان امام را نيز مانند نبي معصوم ميدانند، در حاليکه در نظر اهل سنت و جماعت عصمت شرط امامت نيست. حاجي مينويسد:
«امامت مانند نبوت است در تقويم دين و محافظت آن از زيادتي و نقصان و تحريف و تبديل، و تفاوتي نيست مگر به تأسيس و تنقيه و هر ممکني در حدوث و بقاء هر دو محتاج است به علت محدثه و مبقيه. و محتاج بودن دين به علت مبقيه شبيه است به محتاج بودن عالم در بقاء نيز به صانع تعالي».
سبزواري از اين مقدمه نتيجه ميگيرد که امام بايد معصوم و «در علم و عملي» پيش از نصب و پس از آن از خطا مصون باشد، زيرا اگر امام جايزالخطا باشد به امام ديگري نياز ميافتد و در اين صورت تسلسل لازم خواهد آمد و آن محال است.
«امام معصوم... ارغب است به طباع و ادخل است در اتباع، و چگونه عصمت امام محلي کلام باشد و حال انکه چنانکه روحانيت نبي عقل کلي است، روحانيت امام نفس کلي است و عصمت اصل است و فطرت ذاتيه است در ارواح و آلودگي در جايي که فطرت ثانيه است و بالعرض به همنشيني طبيعت طاري شد، ليکن ارواح مطهره را روحالقدس مسدد است به صواب، بلکه جايي که صلاي اتقوا الله يعلمکم الله (36) گوش هوش هر متقي را تبشير باشد متقين به تقواي خاص و اخص را اَحري و اَحَق خواهد بود». (37)
ديگر اختلاف ميان اماميه و اهل سنت و جماعت در امر امامت اين است که اينان امامت را از فروع دين ميدانند، در حاليکه در نظر اماميه معرفت امام به منزله معرفت پيامبر و از اصول دين و ارکان ان است.
«اگر مسئله امامت از فروع دين بودي ظن و تقليد در آن جايز بودي و حديث مشهور بين فريقين که «هرکس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است» (38) عدل شاهدي است چه عدم معرفت شخص فرعي از فروع دين را موجب اين نميشود که بر جاهليّت بميرد و قاضي بيضاوي که از اعاظم اشاعره است در منهاج گفته است که مسئله امامت از اعظم مسائل اصول دين است، و نيکو گفته است!» (39)
دو گروه اهل سنت و جماعت و اماميه در نسبت فاضل بر مفضول نيز اختلاف دارند. در حاليکه اهل سنت و جماعت تقدم مفضول بر فاضل را قبول دارند، اماميه، با استناد به نص کتاب و نيز حکم عقل، آن را عقلاً و عرفاً قبيح ميدانند.
«نصب امام پيش کل امت براي تنظيم نظام است و اين فايده مشترکه نزد تمام است و خود بينظامي بدتر از تفضيل مفضول بر فاضل نيست چه همه نظامها از جهت پيدا شدن وجود فاضلي است».
برخي از معتزله، به رغم اعتقاد به حسن و قبح عقلي، تفضيل مفضول بر فاضل را به جهت مصلحتي جايز ميدانند و گروهي از اشاعره نيز بر آنند که گاهي شخص مفضولي در علم و عدالت و شرف ميتواند در «تدبير حوزه ملت فاضل» باشد و فايده امام پيش آنان نيز جزء حفظ حوزه ملت نيست. سبزواري در رد اين دو ديدگاه مينويسد:
«فايده امام نه همين حفظ حوزه است، بلکه ابقاء دين و حفظ ايمان به جميع مراتبه علماً و عيناً و حقاً از تطرّقِ اِنثلام و تزلزل و انهدام و معرفت دقايق ملت و اسرار شريعت و بر فرض اينکه فايده همين باشد، حفظ حوزه بر نهج شريعت و قانون مطلوب است و اين سرمايه کلي ميخواهد از علم و معرفت و عدالتي که در علم اخلاق مفصل و مشرح است و عصمتي که فوق اوست، و اگر حفظ حوزه ملت به هر نحو که باشد مطلوب حق باشد از حجاج و امثال او، بلکه از هر شحنه اي ميسر گردد، چه جاي آنکه در علم سياست المدن هم علي (عليه السلام) که اصلي اين اصول اوست سيدالسائسين بود و پوشيده نيست بر منصفين». (40)
با اثبات امامت نخستين امام شيعيان، به نصوص جليه و خفيه، حاجي ملاهادي سبزواري، ضمن رد امامت و خلافت ابوبکر، عمر و عثمان، صحت انتقال امامت به يازده تن از اولاد بلافصل آن حضرت را نيز يادآور ميشود و تفصيل آن نصوص را نيز ميآورد که نيازي به تکرار آن مباحث نيست. (41) واپسين امام از اولاد آن حضرت همانا «وجود حضرت قائم» است که به سبب ضرورت تداوم لطف خداوند در هر زماني و اينکه در هر دورهاي بايد امامي معصوم و حافظ دين وجود داشته باشد تا بتواند خلق را هدايت کند، تا پايان عالم زمين از وجود او خالي نخواهد شد. حاجي در پاسخ کساني که غيبت واپسين امام را مانع از تصرف در امور عالم ميدانند، مينويسد که،
«وجود او با تصرف باطني لطفي است و تصرف ظاهري او لطف ديگر است و تقويت اين لطف بر خلق از جانب خود خلق و سوء کردار آنهاست با آنکه همان تصرف باطني عظيم لطفي است که علماء بالله و علماء باوامرالله و نواهيه از مشکوه نور حضرت مقتبساند و باز خلايق از آنها مستمدند».
او آنگاه اين نکته را نيز ميافزايد که،
«و به وجهي غيبت به حسب صورت آن حضرت است که معني او از فرط ظهور مختفي است که به خلافت وارث عقلي کلي محمدي است و چنانچه حضرت ظاهر باشد هر کسي نتواند از او مستفيض گردد الا به واسطه و رابطه و وسايط و وسايل بالفعل موجودند و هر که هدايتي ميکند به جزء معنوي ميکند نه به جزء صوري و معني آن حضرت در کار است و هر که به هر چه سزاوار است نيل او از فيض آن بزرگوار است باذن الله تعالي، خذ الغايات و دع المبادي». (42)
جمعبندي
گفتيم که حاجي ملاهادي سبزواري فاقد انديشه سياسي بود و هيچ رسالهاي از او درباره سياست نيز به دست ما نرسيده است. اين نکته نيازمند توضيحي از ديدگاه تاريخ انديشه سياسي در ايران سدههاي متأخر است که در نهايت اجمال به وجوهي از آن در اين صفحات اشاره ميکنيم. در قلمرو فلسفه سياسي، سنتي که با ابونصر فارابي در سرزمينهاي ايران بزرگ آغاز شده بود، تا يورش مغولان، ادامه پيدا کرد. اگرچه به گونه اي که در جاي ديگري تو ضيح دادهايم در ميان فيلسوفان دوره اسلامي فارابي نخستين و واپسين فيلسوف مهم و بسط دهنده سنت آراي افلاطون و ارسطو بود، اما بر اثر کوششهاي فيلسوفان و شارحاني مانند ابوالحسن عامري نيشابوري و ابوعلي مسکويه رازي، و حتي شارحان کم اهميتتري مانند خواجه نصير طوسي، مشغلي را که فارابي افروخته بود، روشن ماند. به دلايلي که نميتوان در اين صفحات اندک توضيح داد، شعله اين مشعل بر اثر يورش مغولان خاموش شد و با برآمدن صفويان نيز اگرچه وجهي از حکمت در آنچه مکتب اصفهان و شيراز خواندهاند، تجديد و احيا شد، اما بخش عملي آن يکسره مغفول باقي ماند. اما پايان اين سنت در انديشه سياسي به معناي پايان تأمل سياسي نبود. به ويژه در نيمه دوم فرمانروايي صفويان تأمل فلسفي به قلمرو اهل شريعت انتقال پيدا کرد و برخي از فقها توانستند بر پايه منابع فقهي به تدوين نظريه جديدي بپردازند.حاج ملاهادي سبزواري به اهل حکمت تعلق داشت و از مهمترين شارحان صدر المتألهين به شمار ميآمد. وانگهي، حاجي، چنانکه پيشتر به آن اشاره کرديم، اهل باطن و رياضت و به امور دنيا به ويژه تدبير ملک يکسره بياعتنا بود. از اين حيث جاي شگفتي نيست که در نوشتههاي او اشارهاي به چنين مباحثي نيامده است. با توجه به آنچه در مقدمه برخي از رسالههاي حاجي آمده، و نيز با توجه به آنچه در نوشتههاي تاريخي درباره مناسبات سبزواري با ناصرالدين شاه و برخي از مقامات حکومتي آمده، به نظر ميرسد که حاجي حکومت ناصرالدين شاه را حتي اگر حکومت عدل نميدانست، لاجرم «جائر» نيز نميدانست و يا دست کم اشارهاي به اين مباحث نکرده است. توضيح حاجي درباره نبوت و امامت از ديدگاه کلامي اشارههايي در محدوده نوشتههاي کلامي رايج است که او نيز خلاصهاي از آن مباحث را آورده است. آنچه در اين ميان جالب توجه و شايان توضيح است، اين است که مباحث کلامي نبوت و امامت چه نسبتي با سلطنت شاهي که برابر نظريه رايج متکلمان شيعي حکومت جور به شمار ميآمد، ميتواند داشته باشد. حاجي متعرض چنين مباحثي نشده است. چنين مينمايد که از اين حيث، او تابع نظري بود که در ميان اهل فلسفه با برآمدن صفويان رواج پيدا کرده بود. حتي اگر حاجي سلطنت را حکومت جور ميدانست، به اين نظر نيز اعتقاد داشت که با آغاز دوره غيبت امکان تحقق حکومت عدل وجود نميتواند داشته باشد. به اين اعتبار، حاج ملاهادي سبزواري وارث سنتي بود که با اهل فلسفه مکتب اصفهان آغاز شد و تا زمان حاجي نيز زايدهاي که در برخي از رسالههاي صدرالمتألهين درباره فلسفه سياسي باقي مانده بود، زوال کلي پيدا کرد. اين واپسين نکته نيز شايان توجه است که مباحثي از شرعيات که در رسالههاي سبزواري، به ويژه در اسرارالحکم، آمده، نسبتي با مباحثي که در نوشتههاي اهل شرع آمده و با برآمدن صفويان نيز به تدريج به نظريه اي در حکومت تبديل شد، ندارد.
پينوشتها:
1- پژوهشگر آزاد تاريخ انديشه.
2- مرتضي مدرسي چهاردهي، شرح حال زندگاني و فلسفه حاج ملاهادي سبزواري، تهران: طهوري، 1344، ص 13.
3- همان، ص 14.
4- برخي گفتهاند: قريب چهل سال بدون آنکه حتي يک نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف کرد و به کار مطالعه و تحقيق و تدريس و تأليف و عبادت و رياضت نفس و تربيت شاگردان پرداخت.
http://alaam.tahoor.com/page.php?id=11275.
.http://www.tebyan.net 5-
6- به نقل از: سيد حسن امين، مقدمه بر: ملاهادي سبزواري، کليات اشعار فارسي حاجي ملاهادي سبزواري، تهران: انتشارات بعثت، 1380، ص 61.
7- به نقل از: مرتضي مدرسي چهاردهي، پيشين، ص 42.
8- تجلي، يکي است، آنچه تجلي ميکند يکي است و آن که بر او تجلي ميشود يکي است.
9- هر کس آخرين جملهاش لا اله الا الله باشد، بهشت بر او واجب ميشود.
10- مرتضي مدرسي چهاردهي، پيشين، ص 36. حالت سبات يعني حالت خواب.
11- درباره تفصيل آثار حاج ملاهادي سبزواري با توضيحي درباره نسخههاي خطي و چاپي آن مراجعه شود به: مرتضي ذکايي ساوجي، «کتابشناسي حاج ملاهادي سبزواري»، مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت دويستمين سال تولد حکيم سبزوار، به کوشش: عباس جوار شکيان و محمود الياسي، سبزوار: انتشارات دانشگاه تربيت معلم سبزوار، 1374، صص 457-419.
12- حکيم ملاهادي سبزواري صاحب ذوقي شاعرانه بوده و مضامين حکمي و عرفاني و فلسفي را به نظم درآورده است. از لحاظ ادبي شعرش متوسط ولي شورانگيز و دلپذير و پرمعني ميباشد و چنانکه خود گفته تخلص اسرار ميکرده است. اغلب نزديک به تمام غزليات او رنگ و بوي اشعار لسان الغيب را دارد و به استقبال او رفته و از افکار او الهام گرفته است. ر. ک.،
http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=13931.
13- براي متن و شرح اين مباحث: ر. ک.، غلامحسين رضانژاد، حکمت نامه يا شرح کبير بر متن و شرح و حواشي منظومه حکمت، تهران: انتشارات الزهرا، ج دوم، 1380، ص 1985 و بعد.
14- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، به کوشش: ابوالحسن شعراني، تهران: اسلاميه، 1380 ق، ص 2.
15- همان، ص 3.
16- همان.
17- همان.
18- يگانگي، خدا راست و آن که کمر به آن بسته رسول خداست و محافظانش ماييم و پيروان آن شيعيان ما.
19- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، پيشين، ص 3.
20- همان، ص 375.
21- همان، صص 367-365.
22- همان، ص 378.
23- همان، ص 379.
24- همان، صص 393-392.
25- از اين عقيده فاسد به خدا پناه ميبريم؛ همان، صص 395-394.
26- همان، صص 429-428.
27- همانگونه که خداي تعالي ميفرمايد: از خداوند اطاعت کنيد و از پيامبر و صاحبان امرتان فرمان بريد. نساء (5): 59.
28- اگر او (امام)، نباشد، زمين با اهلش فرو ميريزد.
29- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، پيشين، ص 433.
30- همان، صص 434-433.
31- خداوندا! امنيت و ايمان به خودت را از تو درخواست ميکنم.
32- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، پيشين، ص 434.
33- همان، ص 435.
34- همان، ص 436.
35- الله ي حق الحق بکلماته.
36- تقوا پيشه کنيد تا خداوند شما را آموزش دهد. بقره (2): 282.
37- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، پيشين، ص 437.
38- من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه.
39- ملاهادي سبزواري، اسرارالحکم، پيشين، صص 439-438.
40- همان، ص 440.
41- همان، صص 441 و بعد.
42- مغز را برگير و ترک پوست کن؛ همان، ص 452.
آشتياني، جلالالدين، مجموعه رسائل فيلسوف کبير حاج ملاهادي سبزواري مشتمل بر مباحث مهم عرفاني و فلسفي، تهران: انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران، 1360.
ذکايي ساوجي، مرتضي، «کتابشناسي حاج ملاهادي سبزواري»، مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت دويستمين سال تولد حکيم سبزوار، به کوشش: عباس جوارشکيان و محمود الياسي، سبزوار: انتشارات دانشگاه تربيت معلم سبزوار، 1374.
رضانژاد، غلامحسين، حکمت نامه يا شرح کبير بر متن و شرح و حواشي منظومه حکمت، تهران: انتشارات الزهرا، ج دوم، 1380.
سبزواري، حاج ملاهادي، اسرارالحکم، به کوشش: ابوالحسن شعراني، تهران: اسلاميه، 1380 ق.
سبزواري، حاج ملاهادي، ديوان اسرار: کليات اشعار فارسي حاج ملاهادي سبزواري، به کوشش: سيد حسن امين، تهران: انتشارات بعثت، 1380.
سبزواري، ملاهادي، شرح زندگاني حاج ملاهادي سبزواري (اسرار)، با مقدمه: علي فلسفي، به کوشش: احمد کرمي، به قلم: اسراري سبزواري، تهران: ما، 1370.
صدوقي سها، منوچهر، تاريخ حکما و عرفاء متاخرين صدرالمتالهين، تهران: انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران، 1401 ق.
مدرسي چهاردهي، مرتضي، شرح حال زندگاني و فلسفه حاج ملاهادي سبزواري، تهران: طهوري،
. http://www.tebyan.net
http://alaam.tahoor.com/page.php?id=11275.
http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=13931.
منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر؛ (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد هشتم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.