1243- 1178 ش/ 1281- 1214 ق/ 1864- 1799 م

انديشه سياسي شيخ مرتضي انصاري (1)

امروز، که هزاران مسئله نوپيدا پاسخ شرعي مي‌طلبد و در شکل زندگي فردي و اجتماعي گرگوني جدي پديد آمده است، از هر روز ديگر به شناخت فقيهان مبتکر، مؤسّس و نوآور نيازمندتريم، تا نه تنها روش اجتهادي آن‌ها،
سه‌شنبه، 7 شهريور 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه سياسي شيخ مرتضي انصاري (1)
انديشه سياسي شيخ مرتضي انصاري (1)

نويسنده: محسن مهاجرنيا (1)

 
 

مقدمه

امروز، که هزاران مسئله نوپيدا پاسخ شرعي مي‌طلبد و در شکل زندگي فردي و اجتماعي گرگوني جدي پديد آمده است، از هر روز ديگر به شناخت فقيهان مبتکر، مؤسّس و نوآور نيازمندتريم، تا نه تنها روش اجتهادي آن‌ها، که راه و رسم تحول در اصول استنباط و تواناسازي دستگاه اجتهاد بر اساس مقتضيات زمان را دريابيم. شيخ انصاري، از متفکراني است که دغدغه کارآمدي فقه و استواري مکتب اجتهادي را در سر داشت. (2) او، با ديدي عميق و آگاهي‌هاي گسترده‌اي که داشت، روشي نو و مکتبي جديد در فقه پي ريخت و در اصول، انديشه‌هايي تازه عرضه داشت. هنوز افکار او در حوزه‌هاي علوم ديني، فصل الخطاب است و فهم کتاب‌هاي او، ملاک اجتهاد و استنباط است. بيشتر اصحاب تراجم و شرح‌حال‌نويسان از او با عنوان (فقيه مؤسّس) نام برده‌اند، در اين زمينه بحق گفته‌اند: علم اصول را، به خصوص تأسيس کرد که از صدر اول تا اين عصر، نشده بود. (3)

شرح حال

1. زندگي

بنا بر قول مشهور شيخ در روز غدير 1214 ق در شهر دزفول، چشم به جهان گشود (4) و در سال 1281 ق در سن 68 سالگي از دنيا رفته است. وي هم عصر سه تن از شاهان قاجار بوده است؛ حدود 34 سال در دوره حکومت فتحعلي‌شاه قاجار، 14 سال در زمان محمد شاه قاجار و بقيه عمرشان معاصر با حکومت ناصرالدين شاه بوده است. نگاهي گذرا به اوضاع و شرايط ايران اين دوران و پايگاه علمي شيخ و جايگاه اجتماعي و نقش او در تحولات و حوادث سياسي ما را در تبيين انديشه سياسي او ياري مي‌دهد. دانشي که خاستگاه اش تقوا و تهذيب نفس نباشد، چنين علمي، اصطلاح‌هايي است بي نور، اسفاري است که حامل آن بهره‌اي جز رنج ندارد. در علم آنچه اساس است و مايه ارزش و عالم را ماندگار مي‌کند، اتحاد جان عالم با حقيقت علم است (علم حضوري).
شيخ اعظم، در تهذيب نفس، پارسايي و بريدگي از تعلقات دنيا، شهره زمان خويش بود. در خاندان اجتهاد و تقوا باليد و در دامن مؤمن و پارسايي که دائم الوضو بود، پروريد. در محضر استادان بزرگ عرفان آن روز، ساعت‌ها زانو زد و از نفحات وجودي آنان بهره‌ها برد. چشم غيبي او باز شده بود و روحش از انوار ملکوت راه مي‌گرفت. عالم ژرف‌نگر، فقيه برازنده، ميرزا حبيب‌الله رشتي او را چنين ستوده است: «او، در علم و عمل، پا در جاي پاي معصوم نهاده بود». (5) يعني با بستن درخواست‌هاي دنيايي بر روي خود، افق‌هاي ملکوت بر او گشوده شد و آثار وجودش مصونيتي ويژه پيدا کرد. او مکانتي يافته بود که خداوند متعال بر جابر تفضل فرمود و از صلب او، مردي را برون آورد که ملت و دين را ياري نمود. در علم، تحقيق، دقت، زهد، ورع، عبادت و کياست، بمرتبه‌اي رسيد که عالمان گذشته به آن مقام پا ننهاده بودند. (6)
بي‌شک فطانت، دقت و ابتکارهاي شيخ، مرهون پارسايي، مراقبت و پاکي نفس او بود، نور کلمات و آثار او، که از نور الهي پرتو مي‌گرفت، يک قرن پاييد و بهره رساند و صدها مجتهد و فقيه نام‌آور را پروريد.

2. شرايط سياسي اجتماعي

در اينجا به چند حادثه مهم اين دوران اشاره مي‌کنيم.
1. اولين حادثه مهم داخلي، جنگ ايران و روسي در سال 1228 ق (1813 م) بود که اوضاع ايران را تحت تأثير قرار داد. اين جنگ به معاهده گلستان ختم شد. در اين زمان شيخ حدود 14 سال سن دارد و در دزفول نزد پدر و عمويش مشغول تحصيل بوده است.
2. حادثه ديگر، که مقارن با بيست و هشت سالگي شيخ اتفاق افتاده است، جنگ دوم ايران و روسي است که در ربيع الثاني سال 1242 ق (1827 م) رخ داد و شيخ در اين هنگام از نجف اشرف به دزفول باز گشته است. نگارنده در تحقيقي که پيش از اين داشته است، احتمال مي‌دهد که او به همراه کاروان اعزامي علما به رهبري عالم برجسته و استاد شيخ جناب سياست محمد مجاهد که از نجف عازم جبهه جنگ بوده‌اند؛ به ايران باز گشته باشد و البته، مسافرت‌هاي بعدي وي به قصد مشنهاد مقدس و اصفهان و کاشان و توقف چهار ساله وي در کاشان و استفاده از محضر ملااحمد نراقي، هم در اين سفر اتفاق افتاده است. (7)
3. حادثه ديگري که در دوره شيخ اتفاق افتاد است؛ تهاجم سپاهيان نجيب پاشا حاکم عثماني در 11 ذي الحجه 1257 ق (13 ژانويه 1843 م ) به کربلا و اشغال آن و وقفه در روند تحصيلي حوزه علميه کربلا و نجف و قتل عام مردم و زائران آن مکان مقدس بود. شيخ به ناچار حوزه نجم را ترک نموده و به ايران مهاجرت مي‌کند و پيامد اين حمله در ايران اين بود که علما و مردم شيعه محمد شاه قاجار را تحت فشار قرار دهند تا به خاطر هتک حرمت کربلا با دولت عثماني وارد جنگ شود. و از طرف ديگر دولت‌هاي روس و انگليس براي حفظ منافع خود شاه را تحت فشار قرار دادند تا مسئله تهاجم به عتبات عراقي را با مسالمت پايان دهد.
4. سوء عملکرد شاه و کارگزاران محلي و به ويژه سهل انگاري‌هاي شاه قاجار در توجه به حوزه نجف و عتبات سبب شد تا مردم قزوين به رهبري علما به ويژه جناب سيد محمد باقر قزويني دست به اعتراض گسترده بزنند و مجدالدوله والي قزوين را از آن شهر اخراج کنند و محمدشاه قاجار هم دستور دستگيري جناب آيه الله سيد محمد باقر قزويني و تبعيد او را به نجم اشترف صادر کند. خبر اين حادثه در نجف به گوش شيخ مي‌رسد و با نگراني از برخورد حکومت با علما، طي نامه اي به شاه ضمن تمجيد از مرحوم قزويني از او ميخواهد تا سيد را فورا به قزوين برگرداند و محمد شاه هم بلافاصله سفارش شيخ را اجابت مي‌کند، آنچه از اين گونه قضايا استفاده مي‌شود، اين است که شيخ، به مسائل سياسي اهتمام جدي داشته است، تا آنجا که به فکر آزادي تبعيديان سياسي که عليه شخص شاه اقدام عملي کرده بودند، مي‌افتاد.
5. ماجراي ديگري که در زمان شيخ اتفاق افتاده، مربوط به مسئله «بابيه، شيخيه و ازليه» است که او نيز واکنش‌هايي داشته است. (8)
6. جريان اخباري‌گري که شيخ در متن آن قرار داشت و در راستاي مقابله با آن‌ها، بزرگترين نظريه پرداز تفکر اصولي است. اين جريان خيلي زود، صبغه علمي خود را تغيير داد و به عامل تفرقه در حوزه تبديل شد که شيخ توانست، با استادي آن را کنترل و نقد نمايد. (9)
موارد فوق بخشي از جريانات سياسي، فکري و اجتماعي است که بيانگر نقش شيخ در مسائل جامعه آن روز و احياناً چگونگي پاسخگويي وي به شرايط زمانه مي‌باشد.

3. آثار

از شيخ مرتضي انصاري، کتاب‌ها و رسائل متعددي بر جاي مانده که از ميان آنان مي‌توان آثار زير را برشمرد:
1. کتاب رسائل (در علم اصول فقه) معروف به فرائد الاصول، 2. کتاب المکاسب (در خصوص مسائل کسب و تجارت)، 3. کتاب الصلاة، 4. کتاب اطهارة، 5. رساله‌اي در تقيه، 6. رساله‌اي در رضاع . رساله‌اي در مواسعه و مضايقه، 5. رساله‌اي در عدالت، 6. رساله‌اي در مصاهره، 7. رساله‌اي در مالک اقرار، 8. رساله‌اي در تبيين قاعده لاضرر و لاضرار، 9. رساله‌اي در خمس، 10. رساله‌اي در زکات، 11. رساله‌اي در خلالي صلوة، 12. رساله‌اي در ارث، 13. رساله‌اي در تيمم، 14. رساله‌اي در قاعاده تسامح 15. رساله‌اي در باب حجيت اخبار، 16. رساله‌اي در قرعه، 17. رساله‌اي در متعه، 18. رساله‌اي در تقليد، 19. رساله‌اي در قطع و جزم، 20. رساله‌اي در ظن 21. رساله‌اي در اصالة البرائه، 22. رساله‌اي در مناسک حج، حاشيه‌اي بر مبحث استصحاب، 23. حاشيه‌اي برنجاة العباد (رساله عمليه)، 24. کتابي در علم رجال ( که از وجيزه علامه مجلسي بزرگتر است)، 25. تأليفي در اصول الفقه، 26. حواشي بر عوائد نراقي، 27. حاشيه‌اي بر بغية الطالب، 28. اثبات اتسامح في ادلةالسنن، 29. التعادل و انتراجيح، 30. رساله‌اي در تقضيه، 31. رساله‌اي در التيمم الاستدلالي، 32. رساله‌اي در خمس.

انديشه‌ي سياسي

فقه سياسي

1. ابعاد روش اجتهادي و مکتب فقهي

آشنايي با مکتب فقهي و اصولي شيخ انصاري، آرا و انديشه‌ها، طرز اجتهاد، مباني و پايه‌هاي فکري، نوآوري‌ها و برخي زواياي ديگر، که تاکنون کمتر، به بوته نقد و بررسي گذارده شده، بيشترين منظور ما مي‌باشد. به نظر مي‌رسد انديشه اصلاح، بازسازي و تحوّل، وقتي عينيت و تحققي استوار مي‌يابد که ميراث فکري سلف صالح، همگام با فرهنگ و مقتضيات زمان به جريان درآيد. و اين، بدون آشنايي با اين ميراث غيرممکن است. پس، اگر در سطحي وسيع، ميراث فرهنگي و علمي گذشتگان بازنگري شود، مقتضيات و پديدارهاي هر عصري به تطبيق فقهي درآيد و به کاوش‌هاي فقه افزوده گردد، در حقيقت، منظور اساسي از اصلاح و تحول فقهي براورده شده است. تاريخ فقه و اصول، به هر سبک و شيوه اي به پژوهشي درايد، چه از نظر زماني تقسيم بندي شود و دوره‌ها و عصرهاي معيني فصول آن را ترتيب دهد، چه بر پايه سبک‌هاي فقهي و يا مکتب‌هاي فکري در فقه و اصول، تدوين يابد، هرگز شخصيت علمي و فکري شيخ مرتضي انصاري، فرزانه و دانشور بنام قرن سيزدهم هجري، از دايره اين پژوهشي بيرون نخواهد بود. از زاويه زمان، شيخ انصاري شخصيتي کم نظير و از لحاظ سبک و مکتب، نقطه عطفي است در تاريخ تحوّل فقه و اصول و سرآغازي ديگر در تطور اين دو علم. با آنکه دانشوراني متبحّر و توانا پس از وي ظهور يافته‌اند و اراي او را با ديد نقد و مناقشه نگريسته‌اند، ولي هنوز مکتبي که او در فقه و اصول بنيان نهاد، نسخ نگرديده و جايگزيني درخور نيابيده است. (10) شيخ انصاري، در دوره‌اي زيست که دو تفکر اخباري و اصولي، در سرتاسر آن دوره، در ستيزي سخت بودند: اخباريان، در اوايل قرن يازدهم هجري، به رهبري فکري محمد امين استرآبادي، به صحنه آمدند و يک قرن حاکميت فکري با آنان بود در نيمه دوم قرن دوازدهم، اين حاکميت، به دست تواناي وحيد بهبهاني (1205 ق)، افتاد. در آن روزگار، تفکر اصولي در پرتو آرا و انديشه وحيد، قوت و رونق ديرين خود را باز يافت. پس از وي نيز، سه نسل از شاگردان مکتب او، که انصاري در رأس سومين نسل بود، تلاش‌هاي آن مرد بزرگ را در حدود نيم قرن، دنبال کردند و آن را به اوج رساندند.
با اين همه، پيروان اخباري‌گري کم و بيش وجود داشتند؛ از جمله: ميرزا محمد، معروف به محمد اخباري (م 1233 ق) که اصوليون، به ويژه شيخ جعفر کاشف الغطاء و سيد محمد مجاهد با او به مخالفت برخاستند، و محمله اخباري را در محاصره نقد و ايرادهاي خردپسند خويش قرار دادند و عرصه فکري را بر او تنگ کردند. از اين رو، حرکت وي، نافرجام ماند و مکتب اخباري گري پس از او، تقريباً، منقرض شد. حوزه کربلا و کاظمين، که مرکز اين گرايش بود، به تفکر اصولي روي آورد. ظهور شيخ، در واقع، بزرگترين توفيق براي نتيجه گيري از نيم قرن تلاش اصولي بهبهاني و شاگردان او بود و پس از او نوعي اتفاق نظر وجود دارد که وي در اصول، مکتب جديدي را پايه‌گذاري کرده است. ميرزا محمد حسن آشتياني، شاگرد برجسته شيخ انصاري و صاحب کتاب بحر الفوائد، مي‌نويسد: «اور دراين دانشس مبتکراست و هيچکس از پيشينيان، در اين ابتکار، بر او پيشي ندارند». (11) و يا گفته شده: «شيخ مرتضي، فرزند محمد امين دزفولي انصاري، استاد، پيشوا، مؤسس، سرآمد بزرگان شيعه است». (12)

2. نوآوري‌ها در اصول و فقه

تسلط او بر انظار فقيهان، احاديث و آيات قرآن، دقت نظر و پژوهيدن در مباني اقوال، تفقه در احاديث و به کارگيري منطق و استدلال، عامل ابداع سبکي نو در استنباط شد. او افزون بر ابتکاراتي که در فقه و اصول دارد، باب بندي محتوايي جديدي، در فقه و اصول پي ريخت، اصول را منطق اجتهاد و مقدمه فقه انگاشت. او مناط تقسيم‌بندي خويش را در اصول، بر رو بکرد معرفتي «انسان مکلف» قرار داد. معرفت انسان به چيزي يا بر اساس قطع است و يا بر مبناي ظن و گمان است و يا نسبت به موضوع شک و ترديد دارد. او در همين سه عرصه، مباحث و قواعد اصول را سامان داد، کمبودهاي منطقي استنباط را جبران کرد و به هر يک از مسايل و مباحث اصولي، جايگاه طبيعي و منطقي داد و از اين راه، فلسفه وجودي اصول را که قالب استدلال و منطق اجتهاد است، جلوه‌گر ساخت.
او، در فقه نه تنها به قواعد، اصول و ادله گفته آمده و هم سنخ با موضوع، بسنده نمي‌کرد، بلکه هم از داده‌هاي علوم ديگر، وام مي‌گرفت و هم قواعد و اصول و مباني خود و فقيهان را در ديگر باب‌ها و کتاب‌هاي فقه، استخدام مي‌کرد و از اين راه، نگاهي نظام واره و همه‌گير به فقه داشت و با اين کار، غنايي خاص و گستره فراخ‌تري را به ابواب و مباحث مي‌افزود. او در اثر ماندگارش که فصلي جديد در فقه معاملات گشود. شگفت ابتکاري که در فقه سني و شيعه بي‌سابقه بود. بديع کاري که دو قرن پس از او، هنوز در اوج و بر فراز است. (13)
شيخ، در فقه معاملات، رويکرد جديدي پي ريخت. او، در مکاسب خويش، نه تنها از همه ابعاد و زواياي تجارت سخن گفته که راهي نو در اجتهاد را گشوده است. مباحث اساسيِ عقود، ايقاعات، حقوق مالکيت، قراردادها، مسؤوليت‌هاي مالي و مدني و هرآنچه مرتبط با داد و ستدهاي مالي جامعه است، در آن گنجانيده، به گونه‌اي که براي خواننده روحيه نقد و قدرت استدلال، به وجود مي‌آورد. چه همه مباني اجتهاد در مکاسب طرح شده و چگونگي بهره وري و کاربرد از مباحث اصول در استنباط و اجتهاد آمده است. همين، عامل بالندگي فقه پس از او گرديد و سبکي بي‌بديل و نو در اجتهاد و استنباط احکام پديد آورد.
زواياي سخن، هر فقيه را بجد مي‌کاود. در منابع و ادله احکام به عمق مي‌پردازد و استنباط را، بدون پيش‌داوري، به استدلال مي‌گذارد. و خاستگاه هر نظريه را مشخص کرده و تاريخ تطور آن را نموده و با اين کار، نظريه‌هاي ابتکاري را از گفته‌ها و فتاواي تقليدي، متمايز ساخت. (14) بدون آنکه در کثرت انظار و اقوال غرق شود، چونان يک داوري بصير و بي طرف از بيرون، بدون هيچ جانبداري، به همه انظار مي‌نگرد و هر يک را در بوته نقد و ارزيابي قرار مي‌دهد. برخي بزرگان، روش اجتهادي و تعليمي او را چنين ترسيم کرده‌اند:
«شيخ، استادي چيره‌دست بود. بسياري از علماي بزرگ و اساتيد در درس او شرکت مي‌کردند. گفته‌اند: او، در نحو، صرف، منطق معاني و بيان مهارتي ويژه داشت. در تدريس روشي خاص داشت. صاحب سبکي در اجتهاد بود که معاصران او، از اين محروم بودند. بياني رسا و نطقي گويا و فصيح داشت. به نيکوترين فرمي بين انظار محققان جمع مي‌کرد و انظار ابتکاري فقيهان را از اقوال تقليدي، جدا مي‌ساخت و مقصود و منظور هر فقيه را به روشني آشکار مي‌کرد و بر گفته‌هاي آنان با بياني نيکو و برهاني قاطع استدلال مي‌کرد. چه بسيار با نظر جمهور فقها مخالفت مي‌کرد و نظرگاه‌هاي نادر و کم طرفدار را بر مي‌گزيد. زيرا در اجتهادش به آن رسيده بود و فکرش به درستي آن گواهي داده بود. اقوال فقيهان را جز به مقدار نياز نقل نمي‌کرد.» (15)
ابتکار ديگر شيخ که همه فقيهان بدان اعتراف کرده‌اند و آن را از ويژگي‌هاي شيخ انصاري دانسته اند، تاسيس «اصول عمليه» است. او اين اصول را، جزء ارکان و مقدمات اجتهاد کرد. اصول چهارگانه اي که نياز مجتهد به آن‌ها عام و فراگير بود، استخراج و نقش هر يک از اصول را در استنباط احکام نماياند. کاربرد آن‌ها را در فقه مشخص کرد و همه شبهه‌ها و اشکال‌هاي احتمالي را در اين مقوله پاسخ گفت. اندک مقايسه‌اي بين فرائدالاصول و کتاب‌هاي ديگر اصولي، گواهي ادعا است. و به حق گفته اند: «هر که پس از شيخ در اصول عمليه سخني گفته است، از درياي ژرف و بي کران انديشه او در اين زمينه بهره برده است». (16)

ارتقاي جايگاه عقل و خرد در فقه

1. اهميت عقل و عقلانيت

در افکار شيخ انصاري، برداشست‌هاي سطحي و بي‌ريشه، مجال نمي‌يابند. افکار ابتکاري و اصول بنيادي وي، بناهاي سست و بي بنياد را در عرصه فقه و فقاهت، مي‌لرزاند. پايه‌هاي فکري او، بر استدلال و دليل برافراشته شده است. اصول را با روش بديع خود، به بنياني مرصوص تبديل کرد و راه را بر نفوذ رسوبات اخباري‌گري در اجتهاد بست. مباحث اصولي را در قالبي منظم و مستدل ريخت و فرائد اصول را پديدآورد. مباحث الفاظ و عقلي رادر کتاب مطارح الانظار به معرض انظار نهاد. در انديشه اجتهادي او، عقل را مکانتي بلند است. او با استناد به ده‌ها حديث در مکانت (خرد) و اينکه عقل حجت باطني و فطري خدا بر انسان است، تقدم دليل نقلي را بر دليل عقلي، خلاف فطرت سليم انساني دانست و خرد آدمي را شرعي شهودي و باطني، به‌سان وحي و شرع نبوي انگاشت. در تفکر شيخ، ظاهر حديث، گرچه متواتر لفظي باشد، در پيشگاه برهان و خرد تاب مقاومت ندارد. او دليل عقلي که با ملازمه، حکم شرع را اثبات مي‌کند، قطعي دانسته و بر اين باور است که دليل نقلي آن بايد طرح و حمل بر خلاف ظاهر شود و در اين زمينه مي‌نويسد:
«آن چيزي که نظر کردن به مسئله اقتضا مي‌کند و با رأي اکثر اهل نظر موافق است آن است که تعارض آن چه از طريق دليل عقلي نسبت به آن قطع حاصل مي‌شود با دليل نقلي صحيح نيست و اگر ظاهر دليل نقلي با آن در تعارض قرار گرفت، راهي جز تأويل آن (دليل نقلي) و يا ردش نيست.» «همانا دليل [عقلي]، دلالت بر ملازمت قطعي [عقل و نقل] دارد و خبر واحد و حتي متواتر از لحاظ لفظي با آن تعارض نمي‌کند؛ و اگر تعارضي روي دهد بدون شک بايد آن [خبر] را بر خلاف ظاهرش حمل کرد و يا کنار گذاشت.» (17)
اين است که مباحث فقهي شيخ، حتي در ابواب عبادات، صبغه‌اي استدلالي دارد. از اين‌رو نظم و نسقي دلپذير يافته است. ذهن منطقي و جوال او، در مواردي که بيشتر فقيهان تنها به نقل روايات بسنده کرده‌اند و از ژرف کاوي در متن آن‌ها پرهيز کرده‌اند، طرح سؤال کرده، با تفقه در الفاظ و جملات روايات و مقايسه آن با روايات باب و بهره‌وري از احاديث ديگر باب‌ها، نکته نظرهاي قوي و نو عرضه مي‌دارد. او با اينکه به شهرت احترام مي‌گذارد و به گزاف و شتابزده، رأي آنان را، رد نمي‌کند و حتي بر استدلال‌هاي آنان ادله‌اي ديگر نيز مي‌افزايد، اما در تابش انظار مشهور، مبهوت نمي‌ماند، بلکه با شيوهاي ظريف و نکته‌سنجي ويژه، مباني نظرهاي آنان را به نقد مي‌گذارد و در مواردي ديدگاه‌هاي آنان را مي‌پذيرد که بر استحکام مباني و درستي ادله آنان يقين کند. حرمت و مکانت بزرگان، مانع نمي‌شود که از بررسي و نقد انظار آنان سر بر تابد. برهان، آزادي در استدلال را بر عناوين رجال مقدم مي‌دارد. ماقبال را مطمح نظر قرار مي‌دهد، نه من قال را. اين سيره، در جاي جاي کتاب‌هاي فقهي و اصولي او به چشم مي‌خورد. او عرف را نيز به بناي عقلا و برهان عقل برمي‌گرداند و اعتبار عرف را در استنباط و اجتهاد، تنها بر عرفي که پايه خردپذير دارد، تکيه مي‌کند. در کتاب مطارح الانظار در پاسخ آناني که عرف را غير از عقل دانسته و فرض تعارض براي آن دو کرده‌اند، مي‌نويسد: «براي عرف، حکومتي در مقابل عقل نيست بلکه عرف مرتبه‌اي از مراتب عقل و شکلي از شکل‌هاي آن است.» (18)
وي تلقّي و تعريف خود را از عرف چنين مي‌نمايد:
«همانا وجه ارتباط و هماهنگي در برداشت معاني از الفاظ، به واسطه علم به اوضاع و قرائن آن [الفاظ ] است که عرف ناميده مي‌شود و شکي نيست که اين [عرف] از مظاهر و نيروهاي عقل است.» (19)
شيخ انصاري، نظر خويش را درباره دليل عقل، در کتاب مطارح الانظار به گونه‌اي شامل و کامل، مطرح کرده است. لذا در فرانلد الاصول، در خصوص دليل عقلي، به بحث نمي‌پردازد و بابي مستقل براي آن نمي‌گشايد و به سخناني پراکنده و کوتاه بسنده مي‌کند. (20) شيخ انصاري در مبحث استصحاب، در تبيين اين مسئله که استصحاب، حکم ظاهري است، يا حکم عقلي ؟ تعريفي کامل از دليل عقل، بيان مي‌کند: «دليل عقلي، حکمي عقلي است که به سبب آن به حکم شريعت دست مي‌يابيم». (21) او در ادامه، همين تعريف را در چند جاي اين مبحث ياد مي‌کند (22) و در مبحث قطع، از حجيت و اعتبار احکام عقلي سخن مي‌گويد و با تفصيلي بيشتر، ديدگاه عقلي خود را نشان مي‌دهد. (23) او در موارد زيادي در کتاب مطارح الانظار، درباره دليل عقل بحث کرده است. (24) اشاره‌اي به برخي از موارد استدلال‌هاي عقلي در دو کتاب فرائد الاصول و مطارح‌الانتظار حائز اهميت است:

2. تفکر عقلي در فرائد الاصول

او در بحث حجيت قطع، از عقل و احکام عقلي سخن مي‌گويد در آغاز اين بحث، باور اخباريان را طرح مي‌کند و به نقد آن مي‌پردازد. اخباريان، بر قطعي که از مقدمات عقلي حاصل آيد، تکيه نمي‌کنند و دليل آن را اشتباه نمايي بسيار عقل مي‌دانند. شيخ انصاري در برابر اين سخن، به دفاع از تفکر عقلي مي‌پردازد و باور اخباريان را پنداري نادرست مي‌شمارد. به اعتقاد وي، اگر کشف عقلاني احکامِ شريعت، به سبب اشتباه بسيار عقل، فاقد اعتبار باشد، کشف حديثي احکام نيز اينگونه خواهد بود. زيرا در کشف حديثي نيز، به سبب ابهام‌هايي که احاديث را فراگرفته است، اشتباه‌هاي بسياري رخ مي‌نمايد، به گونه‌اي که کمتر از اشتباه‌پذيري عقلي نيست. (25)
شيخ انصاري، خطاپذيري عقل را به سان خطاپذيري حديث مي‌شمارد و جواز استناد به احاديث را، دليل جواز استناد به عقل مي‌داند. تقدم دليل نقلي، بر دليل عقلي قطعي را نمي‌پذيرد و بر آن است که در مورد تعارضي عقل و نقل، اگر نتوان دليل نقلي را طرح کرد، به ناچار بايست آن را تأويل و توجيه کرد. (26) در مورد پاره‌اي از ظواهر قرآن که با دليل قطعي عقل، ناهمسان و ناسازگاراند، بر همين باور مي‌باشد. (27) از باب نمونه، احاديثي وجود دارد که در آن‌ها حکم عقل در پاره‌اي موارد، تخطئه شده است و برخي خواسته‌اند با استناد به آن‌ها، ملازمه حکم عقل و شرع را نادرست شمارند. شيخ انصاري، در مقام ردّ انديشه اينان، مي‌نويسد:
«همانا دليل [عقلي]، دلالت بر ملازمت قطعي [عقل و نقلي] دارد و خبر واحد و حتي متواتر از لحاظ لفظي با آن تعارض نمي‌کند؛ و اگر تعارضي روي دهد بدون شک بايد آن [خبر] را بر خلاف ظاهرش حمل کرد و يا کنار گذاشت». (28)
و در پاسخي شامل، از اساس، پندار اين گروه را مردود مي‌شناسد:
«و بالجمله، ترک دليل عقلي و تمسک به روايتي که در سند و بلکه در دلالتش هزار حرف وجود دارد، صحيح نيست.» (29)
در فقه نيز، در پاره‌اي موارد تعارضي عقل و نقل رخ مي‌نمايد که بر پايه همين ديدگاه، و درستي اين تأويل‌ها، به دست مي‌آيد:
1. از ظواهر آيات و احاديثي اين چنين، در نهايت، (ظن) حاصل مي‌شود، اما دليل عقل، قطعي و يقين‌آور است. ظنّ در برابر قطع حجيّت و اعتباري ندارد:
«سبب اشکال کردن در مقدم دانستن دليل نقلي بر دليل عقلي فطري، آن چيزي است که از طريق دليل نقلي متواتر وارد شده، مبني بر حجيت عقل و اين که عقلي، حجت باطني است و با آن، خداوند عبادت مي‌شود و شبيه اين‌ها که از همگي دانسته مي‌شود که عقل سليم، خودش، حجتي از حجت‌هاست و حکم به دست آمده از آن، حکمي است که پيامبر باطني به آن رسيده و شرعي است از داخل (انسان)، همان‌گونه که شرع، عقلي است از خارج (انسان)» (30)
2. دليل نقلي بر دليل عقلي، تقدم ندارد:
سبب عدم تقدم دليل نقلي بر دليل عقلي فطري و سالم، وجود احاديث متواتري است که بر اعتبار و حجيّت عقل دلالت مي‌کنند. بر پايه اين احاديث، عقل حجت باطني و چيزي است که با آن خداي يکتا به عبوديت گرفته مي‌شود و آسايش در جهان ديگر به دست مي‌آيد. يا احاديثي که از آن‌ها دانسته مي‌شود عقل سليم نيز، يکي از حجّت‌هاست. پس حکمي که به کمک عقل کشف شود، حکمي است که توسّط رسول باطني ابلاغ شده است. عقلي، شرع دروني آدميان و شرع، عقل بيروني آنان است. (31) به اعتقاد او عقل و احکام قطعي عقلي، بر مسند حجيّت شرع مي‌نشيند و بسان آن نيز حجيت و اعتبار مي‌يابد. پس چه جاي تأمّل که ابهام حکم برآمده از حجّتي را، در پرتو حجت ديگر، تبيين و تفسير نکنيم؟
شيخ انصاري، بر پايه همين استدلال، دستيابي به احکام شريعت را از طريق عقل، حتي از ديدگاه اخباريان حجّت مي‌داند و معتقد است بين آنچه خود درباره عقل مي‌گويد، با آنچه آنان باور دارند، اگر نيک بنگرند، تفاوت و دوگانگي نخواهند يافت؛ زيرا براساس انديشه آنان نيز، حجيّت شرعي احکام عقل پذيرفته و ثابت مي‌باشد:
بر اين فرض که پيروي از احکام، به ابلاغ از سوي امام (ع) منوط باشد، باز احکام عقلي معتبر و وجوب پيروي دارد. زيرا وقتي صدور حکمي از امام (ع) را، در پديده‌اي که مورد ابتلا مي‌باشد، به طور اجمال بدانيم. و آن حکم جز با کمک عقل (مستقلّ يا غيرمستقل) دانسته نشود، اطمينان مي‌يابيم که آنچه با عقل کشف کرده‌ايم، از امام (ع) صادر شده است. پس پيروي از آن، در حقيقت، پيروي از امام (ع) مي‌باشد. (32)

3. تفکر عقلي در مطارح الانظار

شيخ انصاري در بحث ادله عقليه از مباحث اين کتاب، به تبيين دليل عقل مي‌پردازد و از زواياي گوناگون، به اين عنصر توجه مي‌کند. عناويني مانند: تعريف دليل عقل و ديدگاه اصوليون درباره آن، اثبات حجيت عقل و احکام عقلي، قلمرو حجيت، ملازمه حکم عقل و شرع، ادلّه اثبات ملازمه، پاسخ به شبهات منکرين ملازمه و... را به بررسي مي‌گذارد پژوهشي ژرف و گسترده، درباره اين مسائل ارائه مي‌دهد. در اينجا، پرتوي از انديشه‌ها و آراي وي را در اين کتاب منعکس مي‌کنيم: او در تعريف دليل عقل مي‌گويد: «دليل عقل، حکمي است که به سبب آن به حکم شريعت دست مي‌يابيم». (33) در اينجا اين پرسش وجود دارد: آيا سببيّت در حکم عقلي به نحو علت تامّة بايد باشد، يا مطلق حکم عقلي که در دستيابي به حکم شرعي، به گونه‌اي نقش دارد، دليل عقلي ناميده مي‌شود؟ شيخ انصاري، به منظور پاسخ به اين پرسش، مواردي را که ممکن است عقل در کشف و استنباط حکم شرع، نقش داشته باشد، بيان مي‌کند و در پرتو آن، چگونگي دليل عقل را مي‌نمايد. معتقد است: مواردي که حکم مجهول شرعي با استدلالي به دست آيد که هر دو مقدمه آن، حکم عقل باشد، عقلي بودن دليل حکم روشن است؛ اما در مواردي که يکي از دو پايه استدلال، حکم عقل باشد، در اين موارد، وقتي دليل حکم عقلي دانسته خواهد شد که مقدمه شرعي استدلال، محرز باشد از ديدگاه شيخ انصاري دليل حکم را بايد عقل دانست نه شرع و بر عکس اگر مقدمه عقلي استدلال، بديهي باشد، در اين صورت شرع منبع حکم خواهد بود. پس به اعتقاد وي، هرگاه آساس حکم، به عقل استناد يابد، هر چند علت تامه نباشد، دليل حکم، عقلي دانسته خواهد شد و اين خود، معيار بازشناسي دليل عقلي از دليل شرعي است:
منظور از عقلي دانستن دليل، آن است که حکم استناد به عقل دارد، نه به اجماع و غير آن از دليل‌هاي شرعي. (34)
به اعتقاد شيخ انصاري، در مستقلات عقليه و نيز غيرمستقالات عقليّه، چون به سبب حکم عقلي به حکم شرعي مي‌رسيم، در تمامي اين موارد، عقل در رديف ادله احکام و منبع استنباط حکم شمرده مي‌شود. جز موارد ياد شده، يعني جاهايي که فقيه براي کشف حکم شرعي، به قواعد قراني و حديثي تمسک مي‌جويد و برپايه اين عناصر، به استدلال‌هاي عقلي ميپردازد، عقل به مثابه ابزار استنباط شناخته خواهد شد. او حجيت و اعتبار احکام عقلي را، چه در مواردي که عقل منبع و دليل حکم باشد و چه ابزار استنباط، بي‌درنگ و بدون ترديد مي‌پذيرد:
«وي، درستي اين باور را بر وجود ملازمه واقعي بين حکم شرع و عقلي، بنيان مي‌نهد». (35)
وي در همين راستا به اثبات و تبيين قاعده: «آنچه عقل بدان حکم مي‌کند، شرع نيز حکم مي‌کند»، (36) مي‌پردازد. ابتدا، سخن اصوليوني که اين ملازمه را نپذيرفته‌اند، بررسي مي‌کند و اين انکار را برخاسته از نگرش ابهام‌آميزي مي‌داند که اينان در تصور اساس قاعده دارند. از اين روي مي‌کوشد تصوري روشن از قاعده ارائه دهد. به اين منظور، معاني حکم شرع را از ديدگاه‌هاي مختلف مي‌نگرد و مشخص مي‌کند که کداميک از اين معاني، در قاعده ملازمه، منظور مي‌باشد. خلاصه بيان وي:
1. گاه، حکم شرعي بر خطابي فعلي و تنجيزي اطلاق مي‌يابد که از سوي شارع يا يکي از امينان او صادر مي‌شود.
2. گاه از آن، خطاب‌هاي شأني شارع منظور مي‌گردد.
3. و گاه حکم شرعي به معناي اراده قطعي يا کراهت جزمي شارع مي‌باشد.
شيخ انصاري بر آن است که اگر ملازمه حکم شرع، به معناي اول يا دوم، با حکم عقل انکار شود، پذيرفته است؛ يعني، نمي‌توان گفت: هر جا عقل حکم مستقل داشته باشد، شارع نيز حکم و خطاب لفظي در آن مورد دارد. ولي انکار اين نوع ملازمه اشکالي در اساس قاعده به وجود نمي‌آورد؛ زيرا مدار ثواب و عقاب، اراده و کراهت حتمي شارع است که به کمک اين قاعده دانسته مي‌شود. اگر ملازمه حکم عقل با حکم شرع، به معناي سوم انکار شود، به هيچ رو پذيرفته نيست، بلکه خلاف قطع عقلي است. زيرا وقتي عقل خسن يا قبح چيزي را، به گونه اي که فاعل آن شايسته ثواب و عقاب باشد، درک کند، به طور حتم اراده و کراهت شارع نيز کشف خواهد شد. بنابراين، ملازمه حکم عقل و حکم شرع، به معناي اراده و خواست قطعي شارع، انکارناپذير است:
«قسم به جان خودم که ملازمت بين حکم عقل و شرع به اين معنا، از اموري است که انکارناپذير است؛ چرا که مانند آتشي است که بر فراز مناري روشن باشد.» (37)
با اين همه، وي شواهدي از قرآن، سنت، اجماع و آراي فقيهان را مي‌آورد و در پرتو استدلال‌هايي محکم، استواري اين نظريه را مي‌نمايد. (38) سپس، مفهوم کلي قاعده را به بحث مي‌گذارد و معاني مختلفي که امکان تصور دارد، ارائه مي‌کند. اگرچه در مورد اين معاني، داوري خاصي از وي مشاهده نمي‌شود، به کمک سخنان ديگر او، مي‌توان ديدگاه وي را در اين باره دانست. او قاعده ملازمه را به سه معنا بيان کرده است:
معناي نخست: «به آنچه عقل حکم کند، شرع مانند آن حکم مي‌کند». (39)
اين معني با رأي کساني همسازي دارد که به تطابق حکم عقل و حکم شرع مي‌انديشند. زيرا براساس اين معني در مواردي که عقل حکم مستقل دارد، دو حکم مطابق با تغايري عقلي و شرعي، وجود خواهد داشت و نيز دو حاکم: عقل و شرع که حکم هر يک بر ديگري انطباق مي‌يابد.
معناي دوم: «آنچه عقل حکم کند، عين آن را شرع حکم مي‌کند». (40)
از تصور اين مفهوم، بر مي‌آيد که در حقيقت، شرع تصديق کننده حکم عقل است، نه اين که حکمي جداگانه، مانند حکم عقل داشته باشد. پس، حکم يکي است، ولي حکم کننده دو تا. نخست عقل حکم مي‌کند و سپس، شرع همان حکم را تصديق و امضا مي‌کند.
معناي سوّم: «آنچه عقل حکم مي‌کند، همان چيزي است که شرع حکم مي‌کند». (41) برپايه اين معني، نه حکم دو تا خواهد بود و نه حکم کننده. بلکه احکام عقلي بازگوييِ احکام شرع است. عقل، به مثابه پيام‌آوري است که احکام شريعت را، در اين موارد، بدون هيچ‌گونه تغيير و کاستي نشان مي‌دهد. پيام‌آوري باطني، بسان ديگر رسولان و پيام‌آوران.
مطالعه سخنان شيخ انصاري، در کتاب فرائدالاصول نشان مي‌دهد که وي ملازمه حکم عقل و حکم شرع را از آن رو ثابت مي‌داند که عقل نيز، رسول و پيام‌آور شرع است، پس احکام آن نيز احکام شرع شناخته مي‌شود. در مبحث (قطع) -چنانکه پيشتر نيز ديديم- بر پايه همين تفسير از ملازمه عقل و شرع، حکم عقلي قطعي را بر دليل نقلي مقدم مي‌شمرد و بر آن بود که عقل سالم نيز يکي از حجت‌هاست. پس حکمي که به سبب عقل کشف گردد، حکمي است که توسط رسول باطني ابلاغ شده است. عقل، شرع دروني آدميان و شرع، عقل بيروني آنان است. (42) همين مضمون را در توضيح معناي سوم نيز، مي‌آورد:
«به راستي عقل، رسولي پنهان در باطن و شرع، عقلي آشکار در ظاهر است. پس حکم شريعت، به عقل نموده مي‌شود، زيرا عقل، زبان شرع است». (43)
اين همسويي نشان مي‌دهد که معناي سوم، ديدگاه تفسيري خود اوست. بنابراين شيخ انصاري، احکام عقلي را بدان جهت حجت مي‌داند که آن‌ها را نوعي بازگويي عقلي از احکام شرع مي‌داند. (44)

4. بهره‌گيري از تجارب علمي

دانش مردان در برخورد با انظار مخالف، معمولاً دو شيوه را پيشه مي‌کنند:
1. انتخاب يکي از انظار و طرح نظرهاي ديگر.
2. با رويکرد انتقادي در پي وفاق بين انظار مختلف.
از مطالعه تاريخ علوم اسلامي: کلام، فلسفه، فقه و غيره اين نتيجه به دست مي‌آيد: آنان که شيوه نقد و وفاق را برگزيده اند، هم نوآوري کرده‌اند، هم به شيوه‌ها و سبکي خاص، رسيده‌اند و هم بر غناي ميراث اسلامي افزوده‌اند. اين روش، در سرتاسر کتاب‌هاي شيخ به چشم مي‌خورد. در تعارض احاديث، به طرد آن‌ها نمي‌نشيند و شتابزده روايات را به مسلخ حمل بر تقيه نمي‌برد. او، حتي موافق بودن يک حديث را با نظر عامه، دليل رد آن نمي‌شمارد و تا مي‌تواند از آن در اجتهاد، بهره مي‌گيرد. در برخورد با انظار فقيهان نيز، همين شيوه را پي گرفت. ابتکار اصلي حکومت و ورود نيز، که نتايج بسيار خوبي در استنباط و اجتهاد در برداشت، از ثمرات ميمون همين مشي است. شيوه‌اي جديد در جمع بين ادلّه، پي ريخت و از اين راه، تعاليم و آموزه‌هاي نيکويي وارد حوزه فقه و فقاهت کرد. او اين روش را از اصول قرآني «از هر نوع گياه، نيکو مي‌روياند». (45) الهام گرفته و بر همين اساس، پس از برشمردن اقوال گوناگون در مسئله، از قولي که دورتر با نظر منتخب خويش است، شروع مي‌کند به توجيه و تأويل همه اقوال مي‌پردازد. و به يک خاستگاه و سرچشمه مي‌رساند. ادله اقوال و انظار را با ديد نافذ و تيزبين خود بررسي و ريشه‌يابي کرده و منشاً اختلاف اقوال را مي‌نماياند و چه بسيار از نقد همه آن‌ها، به نظري جديد مي‌رسد.

5. گسترش فقه سياسي

تيزهوشي، سرعبت انتقال، قوه حافظه و نقادي انظار از خصايص بارز و مشهور شيخ بود. همين ويژگي‌ها از او عالمي آزادانديش و جامع نگر ساخت. او با جسارت و آزادانديشي شگفت‌انگيزي، به نقد و بررسي افکار و آرامي پرداخت. همه اهل نظر، او را به ژرف‌نگري و آزادانديشي ستوده‌اند (46) او رسالت فقيهان و عالم ديني را در خلا و محدود به بيان احکام فردي نمي‌دانست. بر آن بود که تبيين حوادث واقعه، که از وظايف مجتهدان و فقيهان است، گستره‌اي دارد همدوش با نيازهاي قانوني و رفتاري بشر. در همين راستا، حوادث واقعه را چنين تعريف مي‌کند:
«ظاهراً مراد از حوادث واقعه، هر امري است که رجوع به رئيس در آن امر از لحاظ عقلي، شرعي يا عرفي، ناگزير باشد.» (47)
براساس همين تفسير، تبيين همه مقررات و نظام‌هاي اجتماعي را از وظايف مجتهدان به شمار مي‌آورد. همين انديشه، عامل رويکرد او به تواناسازي دستگاه استنباط و منطق اجتهاد علم اصول مي‌گردد و مباحث اصول عمليه را به سبک نويني سامان مي‌دهد، تا همه روابط فردي و اجتماعي انسان صبغه شرعي پيدا کرده و در قلمرو اجتهاد فقيه بگنجد. او خود نيز، روابط و تعاملات مسلمانان را در کتاب مکاسب مطرح مي‌سازد. در بخش مکاسب محرمه، جايگاه تکليفي مؤمن را در حکومت جائر و چگونگي برخورد او را با ظالمان و عمال آنان و برخورد مالي او را با حکومت، روشن مي‌کند و هيچ مسئله‌ي مورد ابتلاي آن روز را فرو نمي‌گذارد. او حتي به تبيين تکليف مالي و جوايزي که شاهان ستمکار به افراد مي‌دهند، مي‌پردازد و نظرهاي واقع بينانه و صائب، ارائه مي‌دهد. (48)

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1- عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2- ر. ک.، عبدالرضا ايزدپناه، «استاد فقيهان»، مجله کاوشي نو در فقه اسلامي، شماره 1.
3- محمدحسن اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، به کوشش: ايرج افشار، تهران: اساطير، 1363 ش، ص 182. سيد محسن امين عاملي مي‌نويسد: الاستاذ امام المؤسّس... و وضع اساس علم الاصول الحديث عند الشيعه وطريقته الشهيرة المعروفة؛ محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403 ق، ج 10، ص 118. فقيه و حکيم بلند مرتبه ميرزا محمد حسن آشتياني، شرح مبسوط و کم نظيرش، بحر الفوائل، را رشحه‌اي از رشحات انديشه شيخ اعظم دانسته و مي‌نويسد: فان ما ذکر نا من التحقيقي رشحة من رشحات تحقيقاته و ذرة من ذرّات فيوضاته، ادام الله افضاله و اظلاله... و هو مبتکر في الفان بما لم يسبقه فيه سابق، محمد حسن آشتياني، بحرالفوائد، قم: کتابخانه آية‌الله مرعشي، 1403 ق، ج 1، ص 51.
4- هسته اوليه تفکر اصولي و فقهي شيخ، در همان سامان شکل گرفت. او که نمونه کامل هوشمندي و ذکاوت فکري بود، پيش از آن که بيستمين بهار عمر را بگذارند، به مسائل اصولي تسلط يافت و در فقه نيز، داراي رأي و نظر گرديد. به سال 1234، که در خدمت پدر خود، به زيارت عتبات مي‌رود، در محضر سيد محمد مجاهد، بزرگ حوزه کربلا، از نماز جمعه سخن به ميان مي‌آيد، شيخ چندين دليل بر وجوب نماز جمعه اقامه مي‌کند، به گونه‌اي که اين حکم، نزد سيد و حاضران، مسلم مي‌گردد، ولي خود نيز، همه آن ادله را به نقد مي‌گذارد و به رد آن‌ها مي‌پردازد. سيد مجاهد، از شيوه استدلال اين جوان به شگفت مي‌آيد و به قدرت فهم، نبوغ فکر و خردورزي او پي مي‌برد. از اين روي، از پدر مي‌خواهد که پسر را در کربلا بگذارد. سيد متعهد مي‌شود که امکانات ادامه تحصيل او را فراهم اورد. پدر چنين مي‌کند، فرزند را به سيد مي‌سپارد و خود راهي ايران مي‌شود. شيخ، دومين دوره تحصيل دانش را در کربلا، مي‌آغازد. مدت چهار سال از محضر دو فقيه و اصولي بزرگ: سيد محمد مجاهد و شريف العلماء مازندراني، بهره مي‌جويد. در اين زمان، پس از بازگشتي يک ساله به وطن دوباره به کربلا برمي‌گردد و يک سال و اندي در درس شريف العلماء، شرکت، مي‌جويد، سپس به نجف مي‌رود و يک سال نيز، در محضر فقيه محقق، شيخ موسي کاشف الغطاء، دانش مي‌اندوزد. شيخ انصاري، در اين شش سال، به گفته خودش، آنچه را که از علماي کربلا و نجف بايد بياموزد، مي‌آموزد. از اين روي رهسپار ايران مي‌شود، تا خدمت‌هاي علمي و فکري خويش را به اجتماع و مردم، ارائه کند. اما روح تحقيق و ذهن جست و جوگر وي، او را آرام نمي‌گذارد. سفري به مشهد ترتيب مي‌دهد. در مسير راه، با عالمان بلاد، آشنا مي‌شود، اما گمشده خويش را در کاشان مي‌يابد. در آن جا با فقيه و دانشمند توانا، مولي احمد نراقي، ديدار مي‌کند و محضر علمي وي را، از هر جهت شايسته مقصود خويش مي‌بيند. نزديک به چهار سال، در آن شهر، رحل اقامت مي‌افکند و از آن فرزانه بهره مي‌جويد. البته در اين نشست‌ها، تنها شيخ سود نمي‌جويد که نراقي نيز، با همه فقاهتش از وي بهره علمي مي‌گيرد: «استفاده‌اي که من از اين جوان بردم، بيش از استفاده‌اي بود که او از من برد» يا مي‌گويد: «در مسافرت‌هاي مختلف، افزون بر پنجاه مجتهد مسلم ديده‌ام که هيچ کدام، به مانند شيخ مرتضي نبودند.»
5- هو تالي العصمة علما و عملاً؛ ميرزا حبيب الله رشتي، بدائع الافکار، قم: موسسه آل البيت (عل)، 1313 ق، ص 457.
6- ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل، قم: انتشارات مؤسسه اسماعيليان، بي‌تا، ج 3، ص 382.
7- محسن مهاجر، انديشه‌هاي سياسي شيخ انصاري، قم: کنگره دويستمين سالگرد تولد شيخ انصاري، 1373 ش، ص 13.
8- ر. ک.، همان، صص 17-16.
9- همان.
10- در تدوين اين قسمت از نوشته زير استفاده شد: عباس مخلصي، «پايه‌هاي فکري شيخ انصاري»، کاوشي نو در فقه اسلامي، شماره 1.
11- هو مبتکر في الفن بما لم يسبقه فيه سابق؛ ميرزا محمد حسن اشتياني، پيشين، ج 1، ص 52.
12- سيد محسن الامين، پيشين، ج 48، ص 43.
13- ميرزا محمد باقر موسوي خوانساري مي‌نويسد: و کتاب المتاجر المبسوط الذي لم يؤلف مثله في جميع کتبنا الاستدلالية؛ محمد باقر موسوي خوانساري، روضات الجنّات في احوال العلماء و السادات، قم: اسماعيليان، 1392 ق، ج 7، ص 167.
14- در چگونگي طرح دليل عقل و تطور اين بحث در علم اصول چنين آورده است: ثم اعلم ان المصروف بين من تقدّم علي الفاضل التوني اکتفائهم عن هذا العنوان بعنوان مسئلة اثبات ادراک العقل للحسن و القبح و اول من جعل هذا المبحث عنوانا اخر هو الفاضل المذکور و لعله اخذه من کلام الفاضل الزرکشي حيث التزم بالحکم العقلي و نفي الملازمة بينه و بين الحکم الشرعي إِلَّا أَنَّه تبعه في ذالک جماعة و من تأخّر عنه. مرتضي انصاري، مطارح الانظار، به کوشش: ابوالقاسم کلانتري، قم، موسسه‌ي ال البيت لاحياء التراث، 1404 ق، ص 203.
15- محمد حرز الدين، معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، قم: کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، 1405 ق، ج 2، ص 400.
16- محمد جواد مغنيه، علم اصول الفقه في ثوبه الجديد، بيروت: دارالعلم للملايين، 1980 م، ص 449.
17- و الذي يقتضيه النّظر وفاقاً لاکثر اهل النظر أنّه کلما حصل القطع من دليل عقلي فلا يجوز يعارضه دليل نقلي و إن وجد ظاهره المعارضه فلا بد من تأويله ان لم يکن طرحه؛ مرتضي انصاري، فرائد الاصول، قم: مصطفوي، بي‌تا، ص 10. إن الدليل الدّال علي الملازمة قطعى و لا يعارضه خبر الواحد بل ولا المتواتر لفظاً، فلابد امّا من حمله على خلاف ظاهره أو من طرحه.
18- ... ان العرف لا حکومة له في قبال العقل بل العرف مرتبة من مراتب العقل و طور من اطواره. مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، ص 151.
19- ان جهة الارتباط و الاستيناس باستفادة المعاني من الالفاظ بواسطة العلم باوضاعها او قرائنها ياسمي بالعرف و لاشک ان هذه ايضاً من مظاهر العقل و جنوده؛ همان.
20- زيرا اين کتاب، گردآمده پنج رساله جداگانه: قطع، ظن، برائت، استصحاب و تعادل و تراجيح مي‌باشد.
21- دليل العقل هو حکم عقلي يتوصل به الي حکم شرعي؛ مرتضبي انصاري، فرائد الاصول، پيشين، ج 2، ص 542.
22- همان، صص 544 و 554.
23- همان، ج 1، صص 21-15.
24- مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، صص 245-229.
25- مرتضي انصاري، فرائد الاصول، پيشين، ج 1، ص 15.
26- همان، ص 18.
27- مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، ص 20.
28- انّ الدليل الدال على الملازمة قطعىّ و لايعارضه خبر الواحد بل ولا المتواتر لفظاً، فلابدّ إما من حمله على خلاف ظاهره أو من طرحه؛ همان، ص 237.
29- و بالجملة لايصح ترك الدليل العقلى و الأخذ برواية فى سندها بل فى دلالتها ايضاً ألف كلام، همان.
30- همان، ص 23: وجه الاست شکال في تقديم الدليل النقلي علي العقلي الفطري السليم ما ورد من النقل المتواتر علي حجية العقل، وانه حجّة باطنة، وانه مما يعبد به الرحمن و يکتسب به الجنان، و نحوها مما يستفاد منه کون العقل السليم ايضاً حجّة من الحجج، فالحکم المنکشف به حکم بلغه الرسول الباطني، الذي هو شرعٌ من داخل کما ان الشرع عقل من خارج.
31- مرتضي انصاري، فرائد الاصول، پيشين، ج 1، ص 19.
32- همان، ص 20.
33- دليل العقل حکم عقلي يتوصل به الي حکم شرعي؛ مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، ص 229.
34- فالمراد من التسمية بالعقلي انّ الحکم مستند الي العقل لا الاجماع و غيره من الادلة الشرعية، همان؛ از آنچه ياد شد دانسته مي‌شود مواردي که حکم شريعت با استدلالي صرفاً عقلي استنباط گردد، منحصر به موارد حسن و قبح عقلي مي‌باشد؛ چه، در اين موارد است که بدون ضميمه مقدمه اي شرعي، به قانون شرع، دست مي‌يابيم. در اصول از آن‌ها، با عنوان: (مستقلات عقليه) ياد مي‌شود و فقها احکام شرعي اين موارد را احکام تأکيدي يا ارشادي مي‌دانند، تأکيد و ارشاد به حکمي که عقل مي‌فهمد. اما مواردي که فهم حکم بر مقدمه عقلي استدلال، استوار مي‌باشد، شمول و گستره بيشتري دارد. مقدمه واجب، اجتماع امر و نهي مسئله اجزاء، مسئله ضد و تمامي مواردي که در ملازمات عقليه، مورد بحث است، در دايره آن قرار مي‌گيرد. شيخ انصاري مانند استصحاب بر مبناي عقلي، قياسي، استحسان و استقرا را، در رديف همين موارد مي‌داند.
35- لاکلام في المقام فى حجية العلم الحاصل من الادلة الشرعية العقلية؛ همان، ص 233.
36- کل ما حکم به العقل حکم به الشرع.
37- و لعمري ان الملازمة بين الحکم العقل و حکم الشرع بهذا المعني مما لايقبل انکار، فکآن‌ها نار في منار؛ مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، ص 230.
38- همان، صص 243-240.
39- ان ايراد منها ان کل ما حکم به العقل حکم بمثله الشرع.
40- ان ايراد منها کل ما حکم به العقل حکم بعينه الشرع.
41- ان ايراد منها ان کل ما حکم به العقل فهو عين ما حکم به الشرع؛ مرتضي انصاري، مطارح الانظار، پيشين، ص 234.
42- العقل السليم ايضاً حجة من الحجج، فالحکم المنکشف به حکم بلغه الرسول الباطني، الذي هو شرع من داخل، کما ان الشرع عقل من خارج؛ عقل سالم نيز يکي از حجتهاست. پس حکمي که به سبب عقل کشف گردد، حکمي است که توسّط رسول باطني ابلاغ شده است. عقل، شرع دروني آدميان و شرع، عقل بيروني آنان است؛ مرتضي انصاري، فرائد الاصول، پيشين، ج 1، ص 19.
43- ان العقل رسول فى الباطن كما ان الشرع عقل فى الظاهر فحكم الشرع قائم بالعقل حيث انه لسان الشرع: همان، ص 234.
44- البته اين نيز واضح است که باور شيخ انصاري، برآمده از احاديث مي‌باشد. در سخنان معصومين (عل)، عقل، حامل رسالتي دانسته شده است به سان رسالت انبياء. امامان (عل)، همان سان که انبياء را حجت بيروني شمرده‌اند، عقلي را نيز حجت و رسول درونى معرفى كرده‌اند: يا هشام ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهرة وحجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل والانبياء و الائمة -عليهم السلام- و أما الباطنة فالعقول؛ محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، تهران: دار الکتب الاسلاميه، 1388 ق، ج 1، ص 19. اي هشام ! خدا بر مردمان دو حجّت دارد: حجت آشکار و حجت پنهان: حجت آشکار رسولان و پيامبران و امامان هستند و حجت پنهان، عقلي مردمان است.
45- ... و انبتت من کل زوج بهيج؛ حج (22): 5.
46- آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت : دارالاضواء، 1403 ق، ج 16، ص 132، و نيز در سيرت او آورده‌اند: خالف الجمهور و اتبع الندور لوقوع نظره عليه و انتهاء فکره اليه؛ محمد حرز الدين، پيشين، ج 2، ص 40.
47- فإنّ المراد بالحوادث الواقعه ظاهراً مطلق الأمور التى لابد من الرجوع فيها عرفاً أو عقلاً أو شرعاً الى الرئيس، مرتضى انصاري، مکاسب، قم: نشر اسلامي، 1422 ق، ص 156.
48- همان، 60-56.

منبع مقاله :
عليخاني، علي اکبر؛ (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد هشتم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.