مقدمه
طهطاوي از جمله متفکران مهم جهان اسلام است که انديشههاي او توسط محققان مورد توجه جدي بوده است، او را به اجماع جزء اولين روشنفکران و متجددان ميدانند که ورود دانش جديد و مظاهر تمدني غرب را به جهان اسلام و خصوصاً مصر که زادگاه اوست، توصيه کرد و در صدد سازگاري دو فرهنگ و تفکر برآمد. (2) طهطاوي يک عالم ديني تحصيلکرده در الازهر با سبک و سياق سنتي بود و بر تعاليم قرآن و سنت و علوم اسلامي تسلط داشت. نگاه تطبيقي به مباحث غربي و تعاليم اسلامي از ويژگيهاي بارز اوست، به همين دليل سعي دارد مباحث خود را که از علوم غربي اخذ کرده به آيه و حديث يا شاهدي در سنت علوم اسلامي مستند کند يا موارد خاصي را نشان دهد که غربيها از مسلمانان گذشته اخذ کردهاند. تبيين و تحليل کامل ديدگاههاي سياسي اجتماعي طهطاوي مجالي گسترده ميطلبد و ما در اينجا صرفاً به معرفي اجمالي ديدگاههاي او در خصوص مباحث سياسي اجتماعي پرداختهايم و قصد نقد و تحليل نبوده است.شرح حال
1. زندگي
رفاعه رافع بن بدوي بن علي الطهطاوي در سال 1216 ق 1801 م در منطقهاي به نام طهطا در مصر ديده به جهان گشود. نوشتهاند نسب طهطاوي به واسطه پدر به باد وي بن علي بن محمد بن علي بن رافع از نوادگان امام جعفر صادق (عليه السلام) و درنهايت به امام حسين (عليه السلام) و امام علي بن ابيطالب (عليه السلام)، ميرسد. از جانب مادر، نسب طهطاوي به قبيله خزرج بازميگردد. خانواده او از طبقه اشراف مصر و از وضع مالي خوبي برخوردار بود. اما متعاقب سلب امتيازات اقتصادي از اشراف در زمان حکومت محمد علي پاشا، فرمانرواي اصلاح طلب بزرگ که تازه اصلاحاتي را در مصر آغاز کرده بود؛ (3) دچار فقر و فلاکت شدند. (4) طهطاوي در سال 1223 ق / 1808 م راهي قاهره شد. (5) وي از دوازده سالگي به فراگيري قرائت و کتابت در کنار حفظ قرآن کريم پرداخت و پس از وفات پدرش در ديار غربت، داييهاي او که همگي از مشايخ و علماء بودند، متکفل تربيت او شدند و نزد آنان تمامي متون علوم معقول و منقول را در کنار دروس نحو و فقه فرا گرفت. در 16 سالگي و در سال 1817 م به جامع الازهر پيوست. در سال 1821 م از جامع الازهر فارغ التحصيل شد که 21 سال داشت. وي در طول تحصيل در الازهر تحت تأثير استاد خود شيخ حسن العطار (1835-1766 م) قرار گرفت که در سال 1830 م رياست الازهر را عهده دار شد، به طوري که علاوه بر دروس رسمي الازهر، به فراگيري علوم جغرافيا و تاريخ و ادبيات و ديگر آثار غرب پرداخت که فراگيري آنها در الازهر، مرسوم شود. (6) طهطاوي در سالهاي 1831-1826 در پاريس از حوزه درسي انديشه متفکران دوره معروف «روشنانديشي» بهره گرفت. با اين حال به سنت ديني و فرهنگي غرب اهتمام داشت و ابزار و روشهاي تازه را براي زندگي جديد لازم ميدانست. (7) طهطاوي به محض فراغت از تحصيل به تدريس در جامع الازهر پرداخت. (8)طهطاوي در تاريخ 1826/04/12 م برابر با 5 رمضان 1241 ق، در حالي که 25 سال بيش دانشجويان مصري راهي پاريس شد. و در آنجا به فراگيري زبان فرانسه و جغرافيا و ادبيات در کنار طب و هندسه و کشاورزي و رياضيات و علم فلک پرداخت. (9) طهطاوي در اين سفر علاوه بر پاريس، از شهرهاي مارسيل و ليون فرانسه و قبل از آن از شهرهاي جزيره کريست و جزيره صقليه و بندر مسينا و شهر ناپال ايتاليا به علاوه جزيره کورسيکا ديدن کرد. (10) در طول اقامت در پاريس، طهطاوي دوازده کتاب از زبان فرانسه به زبان عربي ترجمه نمود. (11) سفر ايشان کلا حدود سه سال و نه ماه طول کشيد. وي در فوريه 1830 م برابر با رمضان 1246 ق به مصر بازگشت. (12) طهطاوي پس از بازگشت به مصر، آموزشگاه آکادمي زبان تأسيس کرد. همچنين ايشان مطالعهاي عميق در قانون اساسي فرانسه داشته است. (13) مراحل زندگي طهطاوي را به 8 دوره به شرح زير تقسيم ميکنند:
1. تولد و کودکي (1817- 1801 م)
2. طلبگي در جامع الازهر (1822-1817 م)
3. دوران تدريس در الازهر (1824-1822 م)
4. دوران وعظ و امامت در ارتش (1826-1824 م)
5. دوران سفر به پاريس(1831-1826 م)
6. دوران بازگشت از پاريس و عهدهداري منصبهاي حساس (1850-1831 م)
7. دوران فاجعه و تبعيد به سودان (1854-1850 م)
8. بازگشت به مصر و ادامه فعاليت (1872-1854 م) (14)
در خصوص تبعيد طهطاوي به سودان توسط عباس اول، بين محققان اختلاف نظرهاي مختلفي به شرح زير وجود دارد:
1. عدهاي بر آنند که طهطاوي از همان آغاز دوران حکومت عباس اول، مراتب عقبماندگي و تنگنظري، استبداد و ارتجاع او را احساس کرد، لذا به مقاومت در برابر اقدامات او برخاست که چاپ دوم کتاب تخليص الابريز في تلخيص با ريز از سوي طهطاوي که حاوي تعريف و تمجيد از انقلاب فرانسه سال 1830 م بود، به عباس حاکم فهماند که مؤلف قصد مخالفت و مبارزه با او را در سر ميپروراند لذا او را تبعيد نمود. (15)
2. عدهاي ديگر معتقدند که رقابت ميان طهطاوي و همتاي او به نام «علمي مبارک» که در نتيجه منجر به نزديک شدن علي مبارک به عباس اول شد، سبب تبعيد طهطاوي گرديد. لذا پس از سر کار آمدن سعيد پاشا در 1854 م، وي طهطاوي را جايگزين علي مبارک نمود و علمي مبارک را به منطقه فرم تبعيد کرد. (16)
3. گروهي نيز معتقدند روشنفکري طهطاوي و به روز بودن او که سبب برانگيختن تعصب و خشم علماي الازهر شد، زمينه را براي تبعيد طهطاوي از سوي عباس اول آن هم به اين آساني فراهم نمود. (17) کوسلين دي پر سوال از جمله خاورشناسان و استادان طهطاوي در پاريس در مورد او مينويسد:
«هدف او از تأليف کتاب تخليص الابريز اين بود که مسلمانان را بيدار سازد و آنان را نسبت به علوم و معارف جديد ترغيب نمايد تا بلکه از اين رهگذر به ترقي و پيشرفت در امور معاش خود برسد، در واقع تعريف او از مباني حکومت داري و قوانين و ديگر موارد در کتاب مزبور، تنها به هدف گوشزد کردن اين نکته بود که مصريها از آن مباني تقليد کنند. طهطاوي تنها يک فرهيخته در عرصه انديشه و فرهنگ يا مترجم انديشه غرب به زبان عربي نبود بلکه وي يک مبارز در راه بيدار سازي امت خود به شمار ميرود. طهطاوي را ميتوان پلي براي گذر مشرقيها و مسلمانان از جو طغيان و استبداد به سمت دموکراسي دانست». (18)
2. آثار
طهطاوي داراي آثار تأليفي و ترجمه فراواني به شرح زير است:1. الديوان النفيس في ايوان باريس او تخليص الابريز في تلخيص باريز، 2. مناهج الالباب المصريه في مباهج الآداب العصريه (در زمينه بررسي تمدن)، 3. المرشدالامين في تربيه البنات و البنين (در زمينه امور تربيتي و مسائل ميهن دوستي و تمدن)، 4. انوار توفيق الجمليل في اخبار مصر و توثيقي بني اسماعيلي (موسوعه تاريخي)، 5. نهايةاالا يجاز في سيره ساکن الحجاز (موسوعه تاريخ اسلام)، 6. افول الساده ياد في الاجتهاد و التجديد (در زمينه اجتهاد در اسلام)، 7. التحفه المکتبيه التفريب اللغه العربيه (در زمينه قواعد زبان عربي)، 8. جملالاجروميه (در ادبيات)، 9. تخميس قصيده و طنيه محريه (در مدح سلطان اسماعيل)، 10. الکواکب النيره في ليالي افراح العزيز المقمره (مجموعه اي از پيامهاي تبريک به أمراء)، 11. منظومه وطنيه مصريه، 12. مجموع فيالمذاهب الاربعه، 13. ارجوزه في التوحيد و 14. خاتمه لفطر الندي وبل الصدي. (19)
طهطاوي در طول سفر علمي خود در پاريس، مجموعاً 12 اثر را از زبان فرانسه به عربي به شرح زير ترجمه کرد:
1. نبذه في تاريخ الاسکندر الاکبر، 2. اصول المعادن، 3. تقويم سال 1828 م که شخصي به نام جومار آن را براي ساکنان مصر و شام تأليف نمود و متضمن فوايد علمي و عملي بود.
4. دايره العلوم في اخلاقي الامم و فوائدهم: تأليف مسيون دپينگ، 5. مقدمه جغرافيه طبيعيه (مقدمهاي بر جغرافياي طبيعي)، 6. ترجمه قطعهاي از کتاب مالت برون در جغرافيا، 7. ترجمه سه مقاله از کتاب لجندر در مهندسي، 8. نبذه عن علم هيئةالاد نيا، 9. عمليات ضباط النظام (در علوم نظامي)، 10. اصول الحقوق الطبيعيه عند الأفرنج 11. خلاصهاي در متولوژي (در مورد جاهليت يونان و خراقات آنها) و ??. خلاصهاي در علم بهداشت و سلامتي. (20)
انديشهي سياسي
حاکم، سلطان
1. ضرورت حاکم
طهطاوي معتقد است ملتها از تعيين رئيس و حاکمي که متولي تدبير امور جامعه و سياست آنها شود بينياز نيستند، چرا که بدون چنين سرکردهاي، ملت نميتواند برخورداري از حقوق و مزاياي شهروندي را تضمين کند و کيان خود را حفظ نمايد، در واقع حاکم، اجراي احکام و قوانين و حفظ دين و شريعت را تضمين ميکند. (21) طهطاوي به استناد ابياتي از شاعران عرب، حکام را سه دسته ميداند:1. کسي که در برابر رعيت انصاف به خرج ميدهد و آنها را به خاطر نفع خود مورد مؤاخذه قرار نميدهد، چنين حاکمي امير به معني واقعي است.
2. کسي که در برابر انصافي که نسبت به رعيت دارد، توقع دارد که آنها هم نسبت به او منصف باشند.
3. کسي که توقع دارد رعيت نسبت به او انصاف به خرج دهد اما او هيچ انصافي در برابر آنها به خرج نميدهد. چنين حاکمي داراي دنائت نفس و حقير است. آنگاه وي به استناد حديث نبوي معتقد است ظلم حکام پايان مطلوبي براي آنان ندارد و در نهايت خودشان از آن متضرر خواهند شد. (22) به نظر طهطاوي در جوامعي که حاکمان بر طبق هواي نفس خود حکمراني ميکردند، آحاد ملت حق اظهار مخالفت با حکام يا دفاع از احکام شريعت را نداشتند، لذا جرئت انتقاد از وضعيت موجود يا رفتار حاکم وجود نداشت همچنانکه حق دخالت در امور سياسي و مملکت داري نداشتند، در واقع افراد ملت از اين حيث، حکم بيگانگان را داشتند. (23)
2. اختيارات و وظايف
در خصوص حال ورد اختيارات حاکم اسلامي طهطاوي معتقد است حاکم اسلامي ميتواند براساس مصلحت امت، بعضي مباحات منجر به ضرر و زيان را تحريم کند. خواه ضرر دنيوي باشد يا ديني، لذا اگر دريابد که اهل حل و عقد قصد اتفاق بر امر يا اموري دارند که جامعه را در فتنه قرار ميدهد، ميتواند آنها را از اجتماع با همديگر باز دارد، همچنان که ميتواند بازاريان و توليدکنندگان را به عرضه محصول خاصي مجبور کند يا به دادن صدقهاي فرمان بدهد و تمامي اين امور، براساس (جلب مصالح و دفع مفاسد»، تبديل به واجب ميشوند، در اين باره، به آيه قرآن (24) اشاره ميکند که هرچه صراحتاً يا به طور ضمني مورد منع شريعت باشد نميتواند مباح گردد، لذا جامعه و تمدن را نميتوان بر اساس محرمات بنا کرد (25) همچنين حاکم اسلامي حق تغيير حلال و حرام را صرفاً براساس نظر خود ندارد و حق ندارد بدون مستند شرعي، حکمي را به شريعت نسبت دهد بلکه در اين باره بايد تابع فتاوي مجتهدان و نظر علماي دين باشد. براساس آيهي «امروز دين شما را کامل کردم» (26) حاکم، امام است و اين بزرگترين منصب پس از نبوّت ميباشد. (27)در خصوص وظايف حکومت در برابر ملت، طهطاوي معتقد است با توجه به تنوع اقشار يک جامعه، حکومت هر کشوري بايد متناسب با وضعيت هر يک از طبقات اجتماعي به تربيت شايسته افراد بپردازد و اخلاق آنان را به آداب حسنه و شايسته تهذيب نمايد. بدين نحو که کشاورزان و پيشهوران را به لزوم رعايت حد و مرزها و حقوق حرفه و صنعت خودشان توصيه نمايد و «معدن داران» را از استخراج بي رويه معادن که منجر به کمبود آنها ميشود باز دارد تا مبادا اين امر سبب تنگي معيشت افراد جامعه شود، در کنار سياست منع و فشار، حکومت نبايد از سياست تشويق غافل شود تا اين امر سبب فعاليت بيش از پيش صنعتگران شود. (28)
در مورد نقش حاکمان در توسعه طهطاوي مينويسد: علت شکوفايي علمي و اجتماعي دوران خلفاي عباسي و سرآمد بودن مسلمانان بر ساير ملتها، عنايت خاص حکام به علوم و فنون و پشتيباني آنان از ارباب علوم و فنون بود، (29) حتي بعضي از خلفا نظير مامون، خود مشغول تحصيل و ابداع در عرصه علم فلک بودند (30) و جعفر متوکل در ترجمه کتابهاي يوناني نظير کتاب ذيسفوودسي در زمينه داروسازي و نيز ملک عبدالرحمن الناصر، حاکم اندلسي که از والي قسطنطنيه خواست تا مترجم به زبان يوناني و لاتيني براي او بفرستد تا بردگان وي را با اين زبانها آشنا کند تا خود به عنوان مترجم براي ملک عبدالرحمن کار کنند. طهطاوي، روايت معروف «الناس علي دين ملوکهم» را در اين دوران، محقق شده، ميداند چرا که با گرايش حاکم به علوم و فنون، خود مردم هم داراي چنين گرايشي شدند. (31)
به نظر طهطاوي ولي امر بايد تمام تلاش خود را براي تحصيل رضايت افراد ملت به کار گيرد، خود را پايين بياورد و هم سطح آنان قرار دهد و آنچه را که براي خود ميپسندد براي آنان بپسندند، در مقابل، مردم در امتثال از آيه قرآن (32) بايد به طور کامل از او اطاعت کنند. چرا که اطاعت از ولي امر مقرون به اطاعت از خداوند و رسولش شده است که حاکي از منزلت والاي حاکم اسلامي است. مردم بايد حاکم را در برابر دشمنان ياري دهند و هرگاه از آنان قرضي بخواهد از دادن قرض به او دريع نورزند، اگر عدالت پيشه کند او را بستايند و اگر احکام و قوانين سخت بر آنان تحميل کند، صبر پيشه کنند تا خدا بر آنها بگشايد، و بالاخره از خدا بخواهند که به او حکمت و شجاعت و عفت و عدالت بخشد. (33)
3. انقلاب و شورش عليه حاکم
طهطاوي معتقد است در کنار آزادي و تساوي افراد، ويژگي ديگري نيز از جانب افراد و به نفع آنان لازم است رعايت شود که همان حفظ آرامش و آسايش عمومي جامعه و جلوگيري از هرگونه اختلال نظم و اغتشاش داخلي و پرهيز از هرگونه انقلاب است. البته ايشان با توجه به اينکه رويکرد تغيير نسبت به وضع موجود کشور خود داشته است، منظورش از نفي انقلاب، انقلابي است که همراه با خشونت و اغتشاش داخلي باشد. (34) در مورد وظايف حکام در ايام اغتشاشات سياسي، طهطاوي تعقل و خردمندي را تنها راه برخورد با اغتشاشات مردمي ميداند و مينويسد: چون اغتشاشات مردم فرانسه که از روز 1830/7/26 م آغاز شده بود به اوج خود رسيد، پادشاه که در خارج از پاريس به سر ميبرد، دستور محاصره شهر را داد و فرماندهي نيروها را به کسي محول نمود که از اُمراي معروف به دشمني با فرانسويها و آزادي آنان بود. طهطاوي در انتقاد از چنين اقدامي از سوي پادشاه مينويسد: طرح مزبور، برخلاف کياست و سياست و آداب رياست بود. زيرا با اين کار، مردم دريافتند که پادشاه نابخرد است والا حتماً بهتر بود گذشت پيشه کند و آنان را مورد عفو و بخشش قرار دهد زيرا گذشت و مدارا، بيش از هر عامل ديگري سبب تداوم حکومت است. وي نشانههاي خردمندي پادشاه را در برخورد با اغتشاشات داخلي موارد ذيل ميداند: 1. نسبت به مردم گذشت داشته باشد 2. فرماندهي نيروهاي نظامي و انتظامي را به افراد داراي عقلانيت بالا و خردمند محصول کند 3. فرماندهان دوستدار حاکم و مردم باشند نه دشمن آنان 4. حاکم دنبال اصلاح دشمن خود باشد نه هلاک او 5. به مردم، آزادي بدهد. (35)4. بازخواست و فشار افکار عمومي
در مورد بازخواست از حاکمان و دولتمردان طهطاوي مينويسد: همچون چوپاني که اگر گلهي خود را حفظ کند مستحق اجرت ميشود و اگر تقصير کند او را ملزم به پرداخت خسارت مي کنند، دولتمردان نيز بايد کمال امانتداري را در کار خود رعايت کنند وگرنه مستحق سرزنش و بازخواست و انتقام خواهند بود، ولي آنهايي که شريعت را محور حکومتداري، و سياست و تدبير را محور اداره کشور قرار ميدهند و در رابطه با مردم، اين دو عنصر را رعايت ميکنند مستحق چنين بازخواستي نخواهند بود. (36)گرچه طهطاوي معتقد است که بازخواست حاکم تنها با خداوند است و ملت چنين حقي نسبت به حاکم ندارد، اما چون وي معتقد به نظام سلطنت مشروط به قانون اساسي بود لذا هرگونه استبداد حاکم در اتخاذ تصميمات و غيره را رد ميکند، چرا که اساساً حاکم در چنين نظامي، خود نيز براساس قانون به حکومت ميرسد لذا بايد خود نيز به اين قانون پايبند باشد. وي مجازات مادي از قبيل عزل و استيضاح حاکم را قبول ندارد اما مجازات معنوي او را از قبيل امر به معروف و نهي از منکر از جانب ملت و نيز فشار افکار عمومي و تاريخ که تک تک وقايع را در حافظه خود ثبت ميکند، مجازات واقعي ميداند. طهطاويي بهترين ابزار براي محاسبه و مجازات معنوي حاکم را فشار افکار عمومي ميداند و به همين دليل طرفدار سرسخت افکار عمومي منسجم روشنفکر، آگاه و پويا در جامعه جهت اعمال فشار عليه حاکم و کنترل رفتار و گفتار او بود. وي مينويسد: افکار عمومي، همچون سلطان قاهري است که تأثير بسزايي بر جان و روان بزرگان و پادشاهان دارد و هيچ گاه در محاکمه آنها تسامح و تساهلي به خرج نميدهد. (37)
5. تخصص در منصبهاي حکومتي
طهطاوي مينويسد: آشنايي با احکام شرعي و قوانين وضعي و ممارست و تسلط بر احکام دولت شرط اساسي براي هر منصب حکومتي است. چرا که جهل به اين امور سبب تحقير و تنزل شأن اصحاب منصب ميشود. در واقع حاکم عاقل هرگز تعهد و تخصص را در گماردن افراد به مناصب حکومتي از نظر دور نميدارد، لذا نبايد افراد فاقد خصال اخلاق و تدبير و کياست و تخصص در امور سياست و قوانين مملکتي و ناآشنا با روابط عمومي را به کار گمارد. راستگويي و تبحر در رشتههاي مختلف علوم سياسي، قدرت نوشتاري و حسابداري، کم خطا و حاضر جواب و صرفهجو بودن و مواردي از اين قبيل، از جمله اموري است که بايد در صاحبان منصبهاي حکومتي يافت شود. (38)طهطاوي به اين نکته اشاره ميکند که فرانسويها متعاقب ظهور نشانههاي پيروزي انقلاب سال 1830 م، سر لاوينه را که دوستدار آزادي و مدافع آن بود، به رياست حکومت موقت گماردند. وي از قريحه علمي در امور نظامي و سياسي برخوردار نبود، اما با اين وجود، به لحاظ مقام و شخصيت سرآمد فرانسويها بود. طهطاوي با اظهار تعجب از گماردن چنين شخصي به مقام رياست، اظهار ميدارد که آنچه در ساير کشورهاي جهان قابل ملاحظه است اينکه دستيابي به مناصب و رياست، به لحاظ ميزان علم و معرفت و تخصص افراد صورت نميگيرد. گرچه قانون و طبع بشري قائل به اولويت اهل معرفت و علم است. عجيب اينکه چنين امري را حتي در کشورهاي پيشرفته هم ميتوان مشاهده نمود. به نظر ميرسد چنين امري، مصداق قول پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد که: «هوش و ذکاوت فرد، بخشي از روزي وي به حساب ميآيد». (39) لذا شاعر عرب گويد: به موجب سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر صاحب فضل و برتري را، روزي فقير [يا فاقد منصب] يافتي تعجب نکني، چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است. (40)
سياست و حکومت
1. سياست و انواع آن
طهطاوي معتقد است سياست مورد نظر ما براي پياده شدن در مشرق زمين و نظامهاي حاکم در آن سامان، فراتر از سياست به معناي ارتجاعي است که معمولاً از آن به حيله و نيرنگ و تدبير امور و توطئه تعبير ميشود. چرا که اين نوع از سياست، تنها به نفع حکومتهاي جائر تمام ميشود. لذا سياست مطلوب، سياستي است که محور نظم و انتظام باشد و هدف آن، درک اسرار پشت پرده منافع عمومي جامعه است که معمولا در حسن اداره مملکت و اجراي سياستها و نظارتها و کنترلهاي ملت بر سرمايه مالي و انساني، شکل گرفته است. (41) در واقع طهطاوي نقش بارز خود را در دعوت ملل شرق به سوي مفاهيم ليبرال دموکرات در محدوده سياست مُلوکي يا «دولت عُليا» مطرح کرده است. چرا که حکمراني و اقسام آن، مربوط به اين حوزه از سياست است. (42) طهطاوي سياست را پنج نوع ميداند:1. سياست نبوي: اين نوع سياست خاص انبيا و پيامبران است که از سوي پروردگار متعال به آنها تفويض شده است و در حال حاضر براي ما جنبه تاريخي دارد.
2. سياست ملوکي يا دولت عُليا: چنين سياستي مربوط به حفظ شرع و قانون و احياي سنتهاي ديني در جامعه و اقدام به امر به معروف و نهي از منکر است.
3. سياست عامه: که عبارت است از حکومت و فرمانروايي بر کشور يا ارتش و رسيدگي به امور مربوط به اين موارد.
4. سياست خاصه : عبارت است از سياست تدبير منزل که نوعي سياست ملوکي و عامه، ولي محدود به خانه و خانواده است.
5. سياست ذاتي: که عبارت است از سلطه انسان بر خود از جهت به کنترل درآوردن افعال و اقوال و اخلاق و غرايز خويش. (43)
در خصوص نوع حکومت در اسلام، طهطاوي معتقد است شريعت اسلام که حکومت اسلامي وامدار آن است، آميزهاي از سه نوع حکومت را به رسميت شناخته است که عبارت است از نظام حکومتي مرکب از 1. پادشاهي مطلق 2. پادشاهي مشروط به قانون و 3. جمهوريت (حاکميت مردم) در قالب نمايندگان مردم. وي اضافه ميکند تأمل و دقت نظر در منابع اسلامي، چنين مطلبي را افاده مينمايد. (44) در مورد حکومت مطلوب نزد طهطاوي، او به لزوم تمرکز قدرت تصميمگيري نهايي در يک فرد معتقد است و به اين دليل، که حکومت دستهجمعي -محلي و غيره- سبب تعدد در تصميمگيري و در نتيجه کندي اجراي تصميمات است، هيچ گاه نظر مثبتي نسبت به حکومتهاي اين چنيني نداشته است، وي مينويسد: ولي امر، رئيس امت است و صاحب نفوذ کلمه در حکومت است چرا که او خليفه خداوند در روي زمين است و محاسبه و بازخواست او تنها با خداست و ملت حق مؤاخذه يا بازخواست وي را ندارد. ضمن اينکه اين امر به معني نفي تعدد در قوه مجريه نيست بلکه تنها ناظر به قوه مقننه و قضائيه است. بنابراين ولي امر ميتواند وزير و معاون داشته باشد. (45)
در خصوص گسترهي سياست در بين طبقات و گروههاي جامعه و آموزش سياسي، طهطاوي به شدت انحصار انديشه سياسي و سياستمداري را به گروه خاصي از جامعه محکوم نموده و قائل به ضرورت دخالت افراد از تمامي گروهها و طبقات اجتماعي در امور سياسي و حتي فراگيري علوم سياسي ميباشد و ميگويد: معمولاً در جوامع متمدن اسلامي تنها به آموزش قرآن کريم قبل از هر صنعتي و حرفهاي ديگر اکتفا ميشود، هرچند ممکن است علومي از قبيل اصول عقايد و قواعد زباني عربي نيز در کنار قرآن آموزش داده شود، اما اين اقدامات کافي نيست و ضرورت دارد متعاقب فراگيري قرآن کريم و ديگر دروس ديني، علوم ديگري همچون علوم سياسي و مديريت نيز آموزش داده شود و افراد نسبت به نتايج و فوايد چنين علومي آگاه شوند. در واقع طهطاوي اين امر را نوعي بيدارسازي و ارتقاي آگاهي سياسي افراد ملت ميداند. (46)
2. ساختار حکومت
طهطاوي به چند علت نظام سلطنت مشروطه را بر نظام جمهوري ترجيح ميدهد، نخست: معاصر بودن او با نظام سلطنتي در مصر. (47) دوم: توجيه محافظه کارانه نظام پادشاهي بنياميه که به دست معاو به شکل گرفت. وي مينويسد: گرچه در اسلام، نظام خلافت، انتخابي و براساس اجماع بوده است، اما چون اين امر منجر به درگيري و جنگ ميشد لذا قاعده دفع افسد به فاسد اقتضا دارد که قائل به نظام سلطنت موروثي و ولايتعهدي شويم. (48)از جمله ديدگاههاي سياسي طهطاوي اعتقاد وي به نظريه تعدد قوا در حکومت است. او ابتدا و به طور کلي قائل به وجود دو قوه در جامعه بود: 1. قوه محکوم: که همان ملت است و ميبايستي از يک سلسله حقوقي برخوردار باشد. 2. قوه حاکم: که همان حکومت است و در مرحلهي بعد خود به سه قوه مقننه، قضائيه و مجريه تقسيم ميشود، و چون طهطاوي قائل به يک نظام دموکراسي مدرن بود معتقد به لزوم مقيد بودن هر يک از قواي سه گانه به قانون اساسي و قوانين عادي است. (49)
قوه مقننهاي که طهطاوي به دنبال تحقق آن در کشورهاي اسلامي بود، مجلس قانونگذاري به معناي امروزي آن نبود. بلکه وي براي چنين قوهاي تنها نقش مشورتي قائل بود و تدوين و تصويب قانون را در اختيار ولي امري دانست پس از مشورت با اين قوه انجام ميشود. وي مينويسد: وظيفه مجلس يا قوه مقننه تنها مذاکره و رايزني و اتخاذ تصميم بنابر اکثريت آرا است تا آن را به ولي امر تقديم نمايند. (50) به نظر ميرسد طهطاوي جهت پرهيز از برخورد با نظام استبدادي وقت، چنين برداشتي از قوه مقننه را ابراز داشته باشد. طهطاوي معتقد به ضرورت بازنگري در قانونگذاري اسلامي براساسي دو مشخصه اساسي بود:
1. ميراث تمدن اسلامي در زمينه قانون و تشريع؛ به نحوي که با دو عنصر زمان و مکان سازگار شود. 2. ميراث غرب در زمينه تشريع و قانونگذاري؛ در آن مواردي که غربيها در تدوين قانوني خود از مباني و احکام مشترک در نزد عقلاي جهان پيروي کرده باشند. (51)
بنابراين وي معتقد است نبايد نسبت به قوانين کشورهاي غربي متحجرانه برخورد و آن را مطلقاً رد کرد، بلکه تا آنجا که ممکن است بايد از ميراث غرب در اين زمينه بهره برد. (52)
در خصوص مردمسالاري، طهطاوي در وصف اصل 15 قانون اساسي فرانسه که سه نهاد پادشاه و ديوان [مجلس] اعيان و ديوان نمايندگان ملت را به عنوان مقوم حکومت فرانسه ميداند، مينويسد نهاد سوم يعني نمايندگان ملت، که مدافعان ملت و مردم هستند، نماد حاکميت خود ملت است و مانع از ظلم ملت به ملت ميباشد. (53)
حقوق اساسي مردم
1. آزادي
در مورد حقوق افراد ملت، طهطاوي دو دسته حقوق را مطرح ميکند: 1. حقوق مدني موسوم به حقوق خصوصي شخصي که در بردارنده حقوق افراد نسبت به يکديگر است 2. حقوق عمومي که عبارتست از احکامي که محور معاملات و قراردادهاي دولت ميباشد و در فقه از اين دو دسته حقوقي تعبير به معاملات، نکاح، فرايضي، وصايا حدود، ديابت دعاوي و... شده است. (54) به نظر طهطاوي بزرگترين حق هر شهروندي، حق آزادي او در جامعه است و زماني ميتوان يک شهروند را مستحق آزادي دانست که نسبت به قانون و مقررات مملکت خود پايبند بوده و اجراي آن را تسهيل نمايد. چرا که پايبندي افراد به قانون مملکت خود رابطه اي تنگاتنگ با برخورداري آنان از حقوق شهروندي دارد. چنين شهروندي را ميتوان ميهن دوست تلقي کرد. (55) به نظر طهطاوي شهروند مخلص کسي است که تمامي منافع خود را فداي ميهن کند و حتي خون و جان خود را نثار آن نمايد و بلکه همانند پدر نسبت به فرزند خود، از وطن خود حمايت کند، شهروند نبايد کاري کند که سبب تعرض به حقوق ديگران و وطن خود شود. (56)در نگاه طهطاوي آزادي عبارت است از رخصت و اباحهي فعل مباح بدون آنکه مانعي غير مباح در بين وجود داشته باشد. بدين معنا که آزادي افراد يک مملکت، منحصر در اين است که آنان داراي حق انجام مباحات شرعي باشند و احدي آنان را مجبور به انجام فعل حرام و ممنوع نکند. پس حقوق تمامي اهالي يک کشور متمدن به آزادي برميگردد که شامل آزادي بيان غير مخلّ به نظام و نظم عمومي، عدم تعرض بيدليل و غيرقانوني به افراد، و استيفاي حقوق از دست رفته افراد بر طبق مقررات شرح و قوانين مملکتي ميباشد. (57) طهطاوي آزادي را بر پنج نوع ميداند: 1. آزادي طبيعي 2. آزادي سلوک و رفتار 3. آزادي ديني 4. آزادي اجتماعي 5. آزادي سياسي. (58)
در خصوص رابطه آزادي و سعادت بشر، طهطاوي آزادي را در هر پنج قسم آن مايه سعادت ملتها دانسته و موجب عشق افراد نسبت به ميهن خود معرفي ميکند. آنگاه مينويسد: هرگاه آزادي افراد همراه با عدالت ورزي حکام باشد، چنين آزادي ضرري بر حکومت نخواهد زد و مايه برقراري توازن در جامعه ميشود و همين سبب خوشبختي حاکم و مردم است. (59) در مورد نقش آزادي انديشه در تمدنسازي، طهطاوي معتقد است چيزي که کمک کرد دايره تمدن و وسعت آن در سراسر جهان گسترانده شود، آزاد گذاردن علما و دانشمندان از سوي حاکمان در تدوين و تأليف، و آزاد بودن آنان در چارچوب، و انتشار نوشتههاي خود در همه زمينههاي علمي به ويژه روزنامهنگاري است، به صورتي که منجر به اختلال نظم کشورها نباشد، در کنار اين موارد، آزادي فعاليتهاي کشتيراني و سفرهاي زميني و دريايي نيز نقشي بسزا در افزايش ثروت و ارتباط ملتها با يکديگر داشته است که زمينه ساز تمدن در غرب شده است. (60)
در خصوص عدم منافات تکاليف و وظايف ملي افراد با آزادي، طهطاوي ضمن مقيد دانستن آزادي به قوانين و مقررات مملکتي به شرط عادلانه بودن ان قوانين، معتقد است رابطه دقيقي بين آزادي و تکاليف افراد وجود دارد، به نحوي که آزادي انسان در واقع به معناي تقيد فرد و پايبندي وي نسبت به تکاليف خود در برابر ميهن و منافع و استقلال کشور ميباشد و بلکه فراتر از آن، تکاليف افراد يک کشور در برابر افراد و منافع کشورهاي ديگر نيز جزئي از آزادي آنان به شمار ميرود. بنابراين آزادي عبارتست از تقيد افراد و تکاليف آنان در برابر منافع ملي و بينالمللي به علاوه حقوق خود آنان. (61) در باب حدود آزادي افراد در جامعه اسلامي، طهطاوي معتقد است آزادي افراد محدود به حق آنان در انجام مباحات شرعي است و اينکه کسي آنان را به انجام کارهاي ممنوع وادار نکند، در مقابل، ايجاد محدوديت براي افراد در انجام مباحات شرعي و امور جايز قانوني آن هم بدون توجيه شرعي، محروميت آنان از حق مسلم خود به شمار ميرود که اين امر برخلاف قوانين مملکتي است. (62)
در بحث آزادي ديني، مراد طهطاوي از آزادي ديني، همان آزادي عقيده و انديشه و مذهب است به شرط آنکه منجر به خروج از اصل دين نشود، لذا اين آزادي شامل عقايد اشاعره و ماتريريها و آراي ائمه مذاهب فقهي ميشود. همچنين اين نوع آزادي، فعاليت مکاتب سياسي و گردانندگان امور مملکتي در پياده کردن قوانين و احکام مبتني بر قوانين و مقررات مملکتي را نيز شامل ميشود، بدين معنا که ارباب مکاتب و احزاب سياسي حق اختلاف در ابزار و وسايل اداره کشور را دارند به اين شرط که همگان بر اين هدف مسلم که همان رسيدن به سياست مطلوب و عدالت است، اتفاق نظر داشته باشند. (63)
در مورد تحزّب و حزبگرايي، طهطاوي در قالب آزادي دين، براي ارباب مکاتب و احزاب سياسي مجاز ميداند که در ابزارها و شيوههاي اداره امور کشور با هم اختلاف نظر داشته باشند منتها چنين اختلاف را زماني جايز ميداند که همگي نسبت به يک غايت و هدف واحد داراي اتفاق نظر باشند که آن غايت عبارتست از رسيدن به «سياست مطلوب و عدالت» در غير اين صورت هيچ دليلي براي اختلاف وجود نخواهند داشت. (64)
در مورد رابطه آزادي با ميهندوستي، از آنجا که آزادي با فطرت انسان عجين شده است و مقتضي عدم تحقير اوست لذا انسان بايد آزادي خود را در راه تکريم و حمايت وطن خود مبذول دارد و از حاکم کشور خود حمايت کند. بنابراين تکليف افراد به جهاد با دشمنان مملکت يا کمک مالي به دولت، تجاوز به آزادي افراد به شمار نميرود بلکه در راستاي حفظ آزادي در جامعه صورت ميگيرد. در واقع يک ملت آزاد، هميشه به دنبال تحقق آزادي براي ساير ملتها نيز هست. (65) طهطاوي آزادي طبيعي را امري ميداند که انسان از بدو تولد، داراي آن ميشود نظير حق خوراک و پوشاک، به شرط آنکه مايه ضرر او يا ديگران نباشد. اما مراد او از آزادي سلوک و رفتار، همان مکارم اخلاق و رفتار نيکوست که منبع داوري در مورد چنين حسن يا قبحي، همان عقل سليم است. به نظر ميرسد طهطاوي در ارائه آزادي سلوک، به نوعي متأثر از تفکرات غرب بوده است چرا که غربيها در اخلاق خود، عقل را معيار قرار ميدهند. (66)
طهطاوي آزادي سياسي را تأمين و حفظ مالکيت افراد نسبت به اموال خودشان و حق آنان در انجام هرگونه تصرفات قانوني و شرعي نسبت به آن اموال از جانب هيئت حاکمه ميداند، بدون آنکه نسبت به آنان تعدي و تجاوز نمايد. نکته قابل توجه اين است که طهطاوي از آزادي اقتصادي مبتني بر ليبرال دموکراسي، به آزادي سياسي تعبير نموده است. (67) در بحث آزادي اقتصادي، طهطاوي معتقد است: بزرگترين آزادي در يک کشور متمدن، آزادي در کشاورزي و تجارت و صنعت است، چرا که آزادي در اين موارد، از پايههاي سياستگذاري و سياستمداري يک کشور به شمار ميآيد و به شهادت تاريخ و ادله و براهين، ثابت شده است که اين نوع آزادي از جمله بزرگترين منافع عمومي است. (68)
اما طهطاوي آزادي اجتماعي را در قالب حقوق و تکاليف افراد ملت واحد نسبت به يکديگر تعريف ميکند. بدين معنا که افراد همديگر را در نيل به حقوق خود ياري نموده و با هر کسي که افراد را از حقوق خودشان محروم سازد به مخالف برخيزند. (69) در خصوص آزادي فردي و ديني و عقيدتي و آثار آن در عمران و دفع ظلم، طهطاوي اصول چهارم و پنجم قانون اساسي فرانسه را به سود اين کشور و بيگانگان مقيم آن دانسته و به رسميت شناختن آزادي ديني و فردي را سبب گرايش مهاجران خارجي به اقامت در اين کشور ميداند که نتيجه آن، عمران کشور فرانسه بوده است. همچنين اصل هشتم قانون مزبور را که در مورد آزادي رأي و انديشه است بسيار مفيد دانسته و اجراي آن را از طريق روزنامهها و مجلات، سبب افشاي ظلم ظالم و اطلاع رساني در مورد مظلومان در جامعه ميداند. (70)
2. عدالت
1. 2. عدالت و برابري
در نظر طهطاوي، عدالت و برابري به عنوان يک فضيلت انساني از جايگاه والايي برخوردار است. وي عدالت را پايه و اساس و منشأ تمامي فضيلتهاي مدني يک جامعه و تمدن ميداند به گونهاي که بدون آن، دستيابي به يک جامعه متمدن غيرممکن مينمايد. وي بر اين باور بود که هرکس به وظايف و تکاليف خود در جامعه عمل نمايد و حقوق خود را نيز به تمام و کمال استيفا کند، ميتوان گفت به عدالت رفتار کرده و در آن جامعه عدالت برپاست. (71) به عبارت ديگر براي تحقق عدالت، طهطاوي معتقد است هرکس تکاليف شرعي و قانوني خود را به جا آورد و حقوق خود را استيفا کند و سيره و کردار او بر اين امر پايدار باشد فرد عادل تلقي ميشود، او تأکيد ميکند عدالت، اساس و مبناي تمامي فضيلتها از جمله عمران و تمدن است. عدالت، اساسي شفقت ما و مروت و تقوي و ميهن دوستي و خلوص دل و صفاي باطن و کرم و تهذيب اخلاق و غيره است. (72) در مورد نسبيت عدل و عدالت طهطاوي، معتقد است عدل در مقام عمل و تحقق، نسبيِ اضافي است نه کليِ حقيقي (مطلق) و در اين رابطه مينويسد: اگر عدل در جامعه يا کشوري تحقق يافته باشد نسبيِ اضافي است نه حقيقي و در واقع عدلِ مطلق حقيقي مانند ايمان کامل و غول و سيمرغ و دوست وفادار است که از محالات است. (73)2. 2. برابري و مساوات
از نظر طهطاوي مساوات يک صفت طبيعي در نهاد انسان است و در برگيرندهي آزادي مدني و آزادي در مالکيت است. بنابراين تمامي افراد انساني به لحاظ حقوق شهروندي برابرند اما اين مساوات، امري نسبي است چرا که حکمت الهي، افراد بشر را نسبت به همديگر متفاوت قرار داده است و در امور جسماني و معنوي متمايز از هم ميباشند، مراد از مساوات، همان برابري افراد در مقابل قانون وضعي است که هم حقوق آنان و هم وظايف آنان برابر است. (74) در خصوص مفهوم مساوات در حقوق، طهطاوي معتقد است تساوي حقوق بدان معناست که انسان براساس احکام شرع، همان افعال و ممنوعات و حقوق اعمال شده له يا عليه ديگران، عليه وله او نيز اعمال شود. بنابراين هر انساني حق تصرف در املاک و حقوق خود را همانند ديگر افراد دارد، و اين بدان معناست که افراد در تکاليف و وظايف خود در برابر جامعه خود هم برابر باشند. (75) اما مراد طهطاوي از برابري سياسي غير از مساوات اجتماعي و اقتصادي است و آن منحصر به تساوي شهروندان در برابر قانون و اجراي احکام مبتني بر آنان است. وي مينويسد: برابري بين افراد يک جامعه، صفتي طبيعي است که هر انساني از آن برخوردار ميشود و او را در برابر حقوق و تکاليف، با ديگر افراد برابر ميکند. البته اين امر منافاتي با اين ندارد که افراد در برخي صفات طبيعي يا معنوي با هم تفاوت داشته باشد. مضافاً اينکه تساوي مزبور با لزوم پايبندي آنان نسبت به تکاليف و واجبات ملي آنان نسبت به ميهن و جامعه خود، رابطهاي تنگاتنگ دارد و در اين مورد نيز افراد برابرند. (76)3. 2. عدالت و آزادي
طهطاوي در توصيف اصل نخست قانون اساسي فرانسه مينويسد: اين اصل ميگويد تمامي فرانسويها در برابر قانون برابرند، خواه پادشاه و خواه رعيت. اين اصلي، نقش قابل توجهي در اقامه عدل و داد و ياري مظلومان و تسلي خاطر فقرا در نتيجه ايجاد مساوات بين آنان و اغنيا و صاحب منصبان دارد. طهطاوي اين اصل را از جامعيت نگاه فرانسويها دانسته و آن را شاهدي بر اهميت بسيار بالاي عدالت نزد آنان گرفته است. وي اضافه ميکند آنچه فرانسويها آن را آزادي مينامند، همان چيزي است که ما مسلمانان آن را عدل و انصاف ميناميم چرا که معناي «حکم براساس آزادي» همان اقامه تساوي و برابري در احکام و قوانين و اجراي آنهاست. (77)غرب
1. تمجيد پيشرفتهاي غرب
طهطاوي از طلايهداران دعوت بسوي تفکر ليبرال دموکراسي به شمار ميرود. وي توانست پايهها و مباني چنين تفکري را در کشور خود مطرح کند يا مستحکم سازد و اين برخلاف رويکردي است که حاکم وقت مصر -محمد علي پاشا- نسبت به استبداد فردي در حکومت خود داشته است. ايشان موفق شد چنين نقشي را بدون چشمپوشي از هيچ يک از مباني ليبرال دموکراسي، به نفع نظام حاکم وقت، به بهترين نحو ايفا نمايد. (78)1. 1. ملاک پيشرفت براي تقسيم ملتها
طهطاوي در آغاز کتاب خود، با شور و شعف پيشرفت در علوم مادي و دنيوي را مورد تمجيد قرار داده و حتي آن را ملاک دستهبندي اقوام و ملتها قرار ميدهد و ميگويد: مردم دنيا سه دسته اند: 1. ملل متوحشي نظير آفريقاي سياه 2. بربرهاي خشن نظير باديهنشينان 3. مللي صاحب ادب و تمدن و شهرنشيني. آنگاه در توجيه برتري دسته سوم بر دسته دوم استدلال ميکند که اگرچه باديهنشينان داراي اجتماع انساني و ائتلاف با يکديگر و معرفت به حلال و حرام و خواندن و نوشتن و ساير امور ديني هستند اما چون در امور معاش و عمران و صنايع و علوم عقلي و نقلي، به کمال نرسيدهاند لذا در مرتبهاي پايينتر از بلاد مصر و شام و روم و مغرب زمين و آمريکا قرار دارند. در اينجا ملاک برتري در آمور دنيوي مورد توجه طهطاوي قرار گرفته است والا امثال آمريکا و روم و ديار فرنگ به حسب تعبير خود مؤلف در همين کتاب «ديار کفر و عناد» هستند. (79)2. 1. علم غرب
طهطاوي علي رغم اينکه داراي حب وطن است و آن را در خلال معرفي حوزههاي سياحتي و طبيعي و روابط اجتماعي مردم فرانسه اظهار ميدارد و بر آنچه در فرانسه مشاهده کرده بود، ترجيح ميدهد اما در اواخر سفرنامه خود که نتايج و دستاوردهاي سفر را ذکر ميکند، علائمي از تأثر خود را نسبت به علوم ديار فرنگ نشان ميدهد و مينويسد: موقع رفتن از مصر به پاريس گويي طفل بوديم و پادشاه مصر با ارسال ما به اين ديار، ما را از طريق علوم آنها سيراب نمود تا اينکه به صورت مرداني عالم برگشتيم. به علاوه با فراگيري علوم مزبور عدهاي از همسفران به رتبه بزرگان فرنگ در علوم جغرافيا يا علوم نظامي رسيدند. (80) طهطاوي مينويسد: در فرانسه به کسي عالم ميگويند که در غير علوم ديني داراي تبحّر باشد نظير عقليات و تجربيات و... لذا به کشيشها عالم نميگويند. فضل و برتري غربيهاي نصراني در علوم مزبور غيرقابل انکار است. زيرا بلاد مسلمين، در چنين علومي دچار خلأ ميباشند. جامعالازهر و مدارس بخارا و جامع بنياميه در شام، معمولاً در علوم نقلي و بعضي علوم عقلي که معمولاً مثل منطق آلي است نه استقلالي، داراي رونق ميباشند. (81) در واقع، طهطاوي که دانشي دست اول از تمدن اروپا داشت علل دگرگوني در رابطه اسلام و غرب را در علم يا دانش علمي ميدانست. علمي که به زعم او در اصل اسلامي و از عربي به زبان اروپايي ترجمه شده است. (82)3. 1. ماليات در غرب
طهطاوي در توصيف اصل دوم قانون اساسي فرانسه در مورد ماليات، آن را مورد ستايش قرار داده و مينويسد: اين يک سياست به حق است و ميتوان گفت که اگر چنين نظام مالياتي آنگونه که در فرانسه اجرا ميشود در بلاد اسلام به مرحله اجرا در آيد، قطعاً مورد پسند مسلمانان واقع ميشود، به خصوص که در بلاد اسلامي، زکات و فيء و غنايم جنگي وافي به نيازهاي بيتالمال نميباشد و شايد اصلاً وجود خارجي نداشته باشد. آنگاه پا را فراتر نهاده و به استناد بعضي فتاواي شافعي، نظام ماليات به مفهوم غربي آن را داراي پشتوانه در اسلام ميداند. (83)2. تقبيح نکات منفي و ضعف ايمان در غرب
1. 2. نقد مدرنيسم مقرون به فساد و رذايل اخلاقي
طهطاوي ضمن تمجيد از پيشرفت علمي و مادي فرانسويها، اخلاق آنان را به چالش ميکشد و مينويسد: از جمله خلقيات فرانسويهاي پاريس، خفت و سبکي شخصيت آنان است به طوري که حتي صاحب منصبان آنان در معابر و خيابانها داراي رفتارهاي کودکانه هستند. فرانسويان پاريس داراي تهوّر بوده و يکباره از حالت جديت به شوخي منتقل ميشوند، در يک شبانهروز، امور و رفتارهاي متناقضي از آنان صادر ميشود. گرچه آنان در فعل و گفتار خود اهل مواسات هستند اما در بذل اموال خود بسيار بخليلاند. در حالت خشم، از شيران غرّان هم بدتر ميشوند تا جايي که ممکن است مرگ را بر زندگي ترجيح دهند، لذا آمار خودکشي آنان رقم قابل توجهي را به خود اختصاص است. آنها گاه به خاطر فقر و گاه به خاطر عشق و عاشقي خودکشي ميکنند. آنان بيشتر اموال خود را صرف غرايز و شهوات شيطاني و لهو و لعب کرده و در غايت اسراف هستند. مردان شان مقهور زنان و گويي بردهي آنان هستند. با وجود تشکيل جلسات علني دادگاه رسيدگي به دعواي خيانت زوجه، اما ديگران عبرت نميگيرند و همچنان زنانشان را در حرکات و سکنات آزاد ميگذارند. آنان زنا را از رذايل و معايب ميشمارند نه از گناهان کبيره. آنان به لحاظ طبع خود تمايل به ريا و شهرتطلبي دارند. (84)اما طهطاوي معتقد است: شکي نيست که فرانسويها در علوم و فنون ادبي و صنعتي و معارف بشري و ساير علوم نظري به اوج ترقي رسيدهاند اما در علوم اعتقادي و فلسفي، دچار گمراهي شدهاند که در تضاد با کتب آسماني است. به علاوه، آنان بر اين اعتقادات فاسد خود، چنان ادلهي پيچيدهاي اقامه ميکنند که رد آن دشوار ميشود. لذا هرکس از مسلمانان بخواهد کتب فلسفي غرب را مطالعه کند، به ناچار بايد قبلاً بر قرآن و سنت مسلط باشد تا مقهور اعتقادات فاسد فلسفي آنان نشود. (85)
2. 2. نقد مدرنيسم مقرون به فساد اعتقادات
طهطاوي علي رغم تمجيد از پيشرفت مادي فرانسويها و ترقي آنان در علوم و فنون، اعتقادات آنان را به چالش ميکشد و مينويسد: از عقايد قبيح و زشت آنان، اين است که معتقدند عقول «حکما» و «علماي طبيعت» آنان برتر از عقول انبيا و پاکتر از آن است. همچنين از جمله عقايد شنيع و زننده آنها، انکار قضا و قدر از سوي عدهاي از آنان است. وي در ارائه وصف کاملي از پاريس که هم کفر ديني و اعتقادي و هم مدرنيسم مادي را در خود جاي داده است دو بيت شعر مينويسد به اين مفهوم که: چه شهري مثل پاريس را ميتوان يافت ؟ که خورشيد علم و دانش در آن هرگز غروب نميکند در حالي که شب کفر در آن، هرگز صبح به دنبال ندارد. واقعاً اين امر عجيبي است. (86) طهطاوي مينويسد: فرانسويها از دين مسيحيت تنها اسم آن را زنده نگه داشتهاند، آنان هيچ نوع پايبندي به محرمات و واجبات ديني ندارند. هنگام مرگ همانند حيوانات ميميرند اهالي پاريس غالباً روزهداري را مورد استهزا قرار داده و معتقدند تمامي عبادتهاي ديني که حکمت و فلسفه آن معلوم نيست، صرفاً بدعت و مجموعه اي از اوهام و توهمات است. آنان هيچ احترام و تعظيمي نسبت به کشيشها ندارند. گويي آنها دشمن انوار هدايت و معارف هستند و گفته ميشود که ساير ممالک فرنگ نيز چنين برخوردي با دين دارند. (87)3. مقايسه غرب و جهان اسلام
طهطاوي براي آنکه به خواننده بفهماند مزاياي اجتماعي، سياسي يا قانوني غربيها، معجزه نبوده بلکه قبلاً در اسلام وجود داشته و مورد سفارش مؤکد اين دين بوده است، سعي دارد تا اين مزايا را به مفاهيم اسلامي آن ارجاع دهد. مثلاً ميگويد آزادي نزد فرانسويها، همان چيزي است که ما مسلمانان از آن به عدل و انصاف تعبير ميکنيم. چون معناي حکم براساسي از ادي، همان برقراري تساوي در احکام و قوانين و اجراي آنهاست. (88) همچنين او آزادي در فرانسه را با داستان ظلم پسر عمروعاص بر يک تبعه مصري و شکايت آن مصري نزد خليفه دوم عمر بن خطاب مقايسه ميکند که سبب شد به دستور عمر، پسر عمروعاص به دست همان مصري، مجازات بدني شود و حتي کار به جايي رسيد که خليفه از فرد مصري خواست تا خود عمروعاص حاکم مصر را هم مجازات کند. آنگاه خليفه رو به عمروعاص کرد و گفت: از کي مردم را برده خود ساختهايد در حالي که مادرانشان آنان را آزاد به دنيا آوردهاند. (89)طهطاوي ريشه تمامي ظلم و اجحافهايي را که در تعاملات بين افراد يک اجتماع صورت مي پذيرد در خودخواهي و خودمحوري افراد ميداند و مينويسد: حب نفس در انسان او را وامي دارد تا هرچه را مايه ارضاي آن باشد به خود اختصاص دهد و تمامي حرکات و سکنات انسان در اثر اين امر، بر محور ارضاي خواهشهاي نفس خواهد بود و نگاه انسان به انسآنهاي اطراف خود صرفاً نگاه ابزاري ميشود. حب نفس ريشه تمامي گناهان و معايب اجتماعي است. (90) طهطاوي به اين نکته نيز اشاره ميکند که اگرچه دانشمندان غربي معتقدند علماي اسلام چيزي فراتر از علوم مرتبط با شريعت و زبان خود نميدانند با اين حال به اين واقعيت اعتراف دارند که مسلمانان در گذشته، استاد آنان و پيشرو حوزه علم و دانش بودند، و معلوم است که برتري از آن کسي است که تقدم و سبقت داشته است چرا که هر آنچه از علوم که امروزه غربيها به آن رسيدهاند از آثار و برکات دانشمندان گذشتهي ما بوده است. (91)
4. مقايسه غرب و عرب
طهطاوي در بخشي از مباحث خود به مقايسه فرهنگ عربها با فرهنگ غرب ميپردازد و با اشاره به فرهنگ غرب و تطبيق بعضي مظاهر مدرنيسم بر عادات عَرَب ميگويد: مديران روزنامهها و مجلات همانند خطباي ما در معرض مدح و ذم و ستايش و تهديد قرار ميگيرند، مؤلفان و نويسندگان مطالب مندرج در اين مجلات نيز اين چنين هستند و البته مقام سخنرانان در مجامع عمومي و شأن آنها بالاتر از مؤلفان و نويسندگان و شاعران است و تقديم سخنرانان بر شاعران، همان چيزي است که در ميان عرب مرسوم بود که در جاهليت، شعرا را که غالبا حماسي و مايه ارعاب دشمن بودند بر خطيبان مقدم ميداشتند، اما وقتي شعرا به غزل و سرودههايي با موضوع زن و عشق روي آوردند و شعر را مايه کسب اموال و عطاياي سلاطين قرار دادند، خطبا بر آنان مقدم، و داراي مقام و منزلت والاتري شدند. (92)ميگويد بعد از تأمل در آداب فرانسويها و اوضاع سياسي آنان، به اين نتيجه رسيدم که آنان بيش از هر قوم ديگري به عربها نزديکترند و مسائلي همچون عرض و آزادي و فخرفروشي نزد آنان به آنچه در بين عربها مرسوم است نزديکتر است، هرگاه به شرف و ناموس خود سوگند ياد کنند به سوگند و عهد خود وفا ميکنند. همانطور که نزد عرب اصيل، حفظ عرض و ناموس، شرط آدميت است آن گونه که اشعار عرب و آثار آنان گوياي چنين حقيقتي است، همچنان که هتک ناموس را از اسباب عار ميدانند. (93) طهطاوي اشاره ميکند که فرانسويها در عِرض و ناموس و آزاديخواهي و فخرفروشي خود، بيش از هر ملتي ديگر به قوم عرب نزديکترند. آنان عِرض را شرف مينامند و با آن قَسَم ياد ميکنند. و اگر به آن قسم بخورند به عهد خود وفا ميکنند. گرچه فرانسويها چنان غيرتي نسبت به زنان خود ندارند اما اين دليل بر عدم توجه آنها به عرض و ناموس خود نيست چون آنها هرگاه بر خيانت زن يا تجاوز به او اطلاع حاصل کنند، به شدت عليه زن يا متجاوز سختگيري به خرج داده و بدترين رفتار نسبت به آن دو خواهند داشت. البته تنها اشتباه آنان اين است که زمام امور زندگي را به دست زنان دادهاند. (94) همچنين آزاديخواهي فرانسويها و اهل فرنگ از قديم الايام در طبع عَرَبها وجود داشته و داستان نعمان بن منذر والي امپراتوري حيره، گوياي چنين حقيقتي است. (95)
همچنين طهطاوي مينويسد: اهل پاريس بسيار بخيل هستند و خبري از کَرَم و بزرگواري قوم عرب در ميان آنان نيست، لذا امثال حاتم طايي و عادي بن حاتم و معني بن زايده در بين بزرگان آنان يافت نميشود، همچنين ملوک و پادشاهان آنان، بخشش و عطاياي بنيعباس و برامکه را براي افراد ملت خود ندارند. البته نويسنده معتقد است که جامعه هر چه متمدنتر باشد، کرم و بخشش در آن کم رنگتر ميشود. (96) مؤلف در وصف بخل اهالي پاريس و اينکه معتقدند بخل و عدم بخشش اموال از اسباب رزق است، در مقام مذمت چنين اعتقادي، ابياتي از شاعر عرب ميآورد که در خلال آن اسباب فخر را بخشش و عطا ميداند نه جمع آوري اموال. (97) همچنين در رابطه با علاقهمندي فرانسويها به کسب و کار و مذموميت تنبلي نزد آنان، به قول شاعر عرب اشاره ميکند که در خلال شعر خود، حب خطرپذيري در کار و مذمت کسالت و تنبلي را گوشزد ميکند. (98)
طهطاوي در توصيف جايگاه عدالت پادشاه نزد فرانسويها و عدم تداوم حکومت پادشاهان ظالم و جائر در فرانسه، قول شاعر عرب را به رخ ميکشد که در خلال اشعار خود به مذمت حاکم جائر و مدح حاکم عادل پرداخته است. (99) مؤلف در بيان هوش و ذکاوت کودکان فرانسوي و طي مراتب علمي مطلوب از سوي آنان تا قبل از سن بيست سالگي، از نمونههايي اين چنين در جوامع عرب غفلت نکرده مينويسد: معمولا سن بيست سالگي سني است که در آن زيرکي و آينده موفقيتآميز انسان رقم ميخورد لذا شاعر عرب ميگويد اگر جوان تا سن بيست سالگي نتوانست به مراد خود برسد، چنين شکستي براي او عار است. همچنين اختصري از علماي الجزايري در سن بيست و يک سالگي و علامه امير در کمتر از بيست سال مهمترين آثار خود را ارائه دادند. (100)
ادامه دارد...
پينوشتها:
1- دانشيار دانشگاه تهران.
2- ر. ک.، حميد عنايت، سيري در انديشه سياسي عرب، تهران: انتشارات اميرکبير، 1376، صص 38-27؛ انور عبدالمک، انديشه سياسي عرب در دوره معاصر، احمد موثقي، قم: دانشگاه مفيد، 1384، صص 62-59؛ برنارد لوئيس، نخستين مسلمانان در اروپا، م قائد، تهران: نشر مرکز، 1374؛ رضوان السيد، اسلام سياسي معاصر در کشاکش هويت و تجدد، مجيد مرادي، تهران: انتشارات باز، 1383، ص 57.
3- نک: برنارد لوئيس، خاورميانه: دو هزار سال تاريخ از ظهور مسيحيت تا امروز، حسن کامشاد، تهران: ني، 1381، ص 22؛ و همچنين نک: پيتر منسفيلد، تاريخ خاورميانه، عبدالعلي اسپهبدي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1385، صص 55-74.
4- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس او تخليص الابريز تلخيص باريز، حرّرها و قدّم لها: علي احمد کنعان، بيروت: المؤسسه العربيه للدراسات و النشر، 2002 م، صص 98-16؛ رفاعة رافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة و العمران، تحقيق: محمد عماره، بيروت: المؤسسه العربيه للدراسات و النشر، 1973 م، ص 31.
5- رفاعة رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، همان، ص 16.
6- رفاعة رافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، ص 33.
7- فرهنگ رجايي، انديشه سياسي معاصر در جهان عرب، تهران: مرکز پژوهشهاي علمي و مطالعات استراتژيک خاورميانه، 1381، ص 24.
8- همان، ص 35.
9- رفاعة رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، صص 16-11.
10- همان، ص 19.
11- همان، ص 11.
12- همان، ص 14.
13- همان، صص 18-16.
14- رفاعة رافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، صص 30-29.
15- همان، ص 57.
16- همان، ص 58.
17- همان.
18- همان، ص 45.
19- همان، صص 82-78.
20- همان، ص 44.
21- رفاعة رافع الطهطاوي، الاعمال الکامله، درس و تحقيق: محمد عماره، بيروت: المؤسسة العربية للدرسات و النشر، 1973 م، الجزء الثاني: السياسه والوطنيه والتربيه، ص 437.
22- من سُلّا سيف الجور، سُلّا عليه سيف الهم الديوان الغلبه و لازمه؛ رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، صص 223-222.
23- رفاعة رافع الطهطاوي، السياسه و الوطنيه و التربيه، دراسة و تحقيق: محمد عمارة، 1393 ق/ 1973 م، 434.
24- يا داود اِنا جعلناک خليفة في الاض فاحکم بين الناس بالحق و لا تتبع اهدي فيضلک عن سبيل الله إنّ الذين يَضلون عن سبي الله لهم عذاب شديد بما نسو يوم الحساب. ص (38): 26.
25- رفاعة رافع الطهطاوي، السياسه والوطنيه والتربيه، پيشين، صص 468-467.
26- اليوم اکملت لکم دينکم. مائده (5): 3.
27- رفاعة رافع الطهطاوي، السياسه والوطنيه والتربيه، پيشين، ص 467.
28- رفاعة رافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، ص 524.
29- در رابطه با نقش تمدن اسلامي و شکوفايي آن با شکلگيري شرايط مناسب رشد و گسترش علمي بالاخص در قالب دو نوبت از نهضت ترجمه در روزگار عباسيان ر. ک.، ابوالفضل عزتي، نفوذ اسلام در اروپا در قرن وسطي، قم : دارالتبليغ اسلامي، بيتا، صص 11-3.
30- در اين رابطه نک: ديميتري گوتاس، فکر يوناني فرهنگ عرب: زمينههاي اجتماعي-سياسي نهضت ترجمه در خلافت عباسي ( قرن دوم تا چهارم هجري)، فرهاد مشتاق صفت، تهران: انتشارات کتاب روز، 1380، ص 94.
31- رفاعة رافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، ص 28، اين روايت در اين منابع نيز نقل شده است: احمد بن علي ابن حجر، فتح الباري شرح صحيح البخاري، بيروت: دارالمعرفه، 1379 ق، ج 7، ص 151؛ ابوحامد الغزالي، التبر المسبوک في نصيحة الملوک، مصدر الکتاب: موقع الوراق -مکتبة الشامله- ج 1، ص 20.
32- اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم؛ نساء (5): 59.
33- رفاعة رافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، ص 529.
34- همان، ص 173.
35- رفاعة الرافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، صص 227-226.
36- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، ص 259.
37- همان، ص 163.
38- همان، صص 529-528.
39- ذکاءالمراء محسوب عليه من رزقه؛ اين روايت با اندکي تغيير [عقل الرجل...] در اين کتاب نقل شده است: ابوحامد بن محمد الغزالي، احياء علوم الدين، بيروت : دارالمعرفة، بيتا، ج 5، ص 189/ ج 3، ص 59/ ج 3، ص 373.
40- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، ص 228.
41- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 155.
42- همان، صص 157-156.
43- همان، ص 151.
44- رفاعة الرافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، ص 221.
45- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 162.
46- همان، ص 155.
47- همان، ص 164.
48- همان، ص 165.
49- همان، ص 157.
50- همان، ص 158.
51- همان، ص 160.
52- همان، ص 159.
53- رفاعة الرافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، ص 126.
54- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضاره، پيشين، ص 524.
55- رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 433.
56- همان، ص 434.
57- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 168.
58- همان، صص 169-168؛ رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 473.
59- رفاعه رافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، همان، ص 457.
60- همان، صص 471-470.
61- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 171.
62- رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 475.
63- رفاعة الرافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 169.
64-همان.
65- رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 475.
66- رفاعه رافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 168.
67- همان، صص 170-169.
68- همان، ص 170.
69- همان، ص 169.
70- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، ص 125.
71- رفاعه رافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، صص 169 و 189-188.
72- رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 477.
73- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، ص 124.
74- رفاعة الرافع الطهطاوي، السياسة والوطنية والتربية، پيشين، الجزء الثاني، ص 476.
75- همان، ص 477.
76- همان، ص 172.
77- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، صص 124-123.
78- رفاعه رافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، ص 152.
79- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس في ايوان باريس، پيشين، صص 27-26.
80- همان، ص 271.
81- همان، ص 180.
82- هشام شرابي، روشنفکران عرب و غرب: سالهاي تکوين 1914-1875، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، عبدالرحمن عالم، 1368، ص 53.
83- همان، ص 124.
84- همان، صص 97-91.
85- همان، صص 178-177.
86- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيسي في ايوان باريس، پيشين، صص 178-177.
87- همان، صص 175-174.
88- همان، ص 124.
89- متي استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احراراً؛ همان، ص 283؛ اين روايت در اين منبع ذکر شده است: سيد قطب، في ظلال القرآن، مصدر الکتاب: موقع التفاسير - مکتبة الشامله-، ج 8، ص 95؛ الشيخ محمد قطب، کيف ندعو الناس، مصدر الکتاب: موقع الاسلام - مکتبة الشامله، ج ، ص 248.
90- رفاعه رافع الطهطاوي، التمدن والحضارة، پيشين، ص 189؛ هشام شرابي، پيشين، ص 53.
91- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، ص 27.
92- همان، ص 191.
93- همان، ص 276.
94- همان، صص 276-275.
95- همان، ص 279.
96- رفاعه رافع الطهطاوي، التمدن و الحضارة، پيشين، صص 167-166.
97- رفاعه رافع الطهطاوي، الديوان النفيس، پيشين، ص 173.
98- همان، ص 170.
99- همان، ص 173.
100- همان، ص 179.
عليخاني، علي اکبر؛ (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد هشتم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.