نويسنده : يدالله ثمره (1)
1- مقدمه
زبان به طور کلّي داراي دو سطح براي نمايش صداهاست، يکي سطح واجي و ديگري سطح آوايي. سطح واجي در واقع همان تصوير ذهني است که سخنگويان هر زبان از صداهاي زبان خود دارند. اين تصوير ذهني از ابتداي تولّد هر سخنگو به تدريج در ذهن او شکل ميگيرد. واحدهاي صدايي سطح واجي که واج (2) ناميده ميشوند تمايزدهندهي معنا هستند و نيز واقعيّت رواني (3) دارند. امّا واحدهاي صدايي سطح آوايي که آوا (4) ناميده ميشوند واقعيّت عيني و ملموس (5) دارند. بنابراين، واحدهاي سطح آوايي نشاندهندهي چگونگي به تلفّظ درآمدن واجها در گفتار واقعي هستند.2- واج و واجگونه
ميدانيم که واجشناسي و آواشناسي دو موضوع جداگانه ولي وابسته به يکديگرند. زيرا واجشناسي به مطالعهي زيرساخت يا تصوير ذهني زبان ميپردازد در حالي که آواشناسي توجّه به روساخت يا جنبهي عيني زبان دارد، امّا در عين حال وابسته به هم هستند چون موضوع هر دو، صداهاي زبان است. از اين رو ميتوان براي هر زبان دو نوع توصيف به دست داد، يکي توصيف واجي و ديگري توصيف آوايي. به عنوان مثال، صداي «ک» در زبان فارسي (6) به دو صورت تلفّظ ميگردد:1. پيشکامي که محلّ توليد آن جلو دهان و اندام توليدکنندهي آن تيغهي زبان و قسمت جلوي سخت کام است و ما آن را با نشانهي «C» نمايش ميدهيم؛
2. پسکامي که محلّ توليد آن، عقب دهان و اندام سازندهي آن عقب زبان و نرمکام است و به صورت «K» نمايش داده ميشود. تلفّظ اين دو گونه «ک» برحسب بافت موقعيّت (7) يعني محلّ قرارگرفتن آن در زنجيرهي آوايي قابل پيشبيني است. بدين معني که قبل از واکههاي پيشين (i,e,a) و قبل از همخوان، به عنوان عضو، اوّل خوشهي دوهمخواني، و در پايان واژه هميشه گونهي پيشکامي قرار ميگيرد، مانند cine «کينه»، cerm «کِرم»، car «کَر»، fecr «فکر»، xac «خاک». امّا گونهي پسکامي هميشه قبل از واکههاي پسين (u,o,a) واقع ميشود، مانند kur «کور»، kord «کُرد»، kar «کار». امّا فارسيزبانان اين دو گونه «ک» را که تلفّظ آنها کاملاً متفاوت است يک صدا احساس ميکنند زيرا هويّت واجي اين صداست که در ذهن خود ذخيره کردهاند. اين هويّت واجي در واقع همان ويژگي است که موجب تقابل معنايي ميشود، به سخن ديگر واژهي جديد به وجود ميآورد. در صورتي که هويّت آوايي صدا فاقد چنين ويژگي است و از اينرو واژهساز نيست. اين نکته نيز قابل ذکر است که گونههاي مختلف يک صدا همه از يک واج مشتق ميشوند و بنابراين اعضاي يک خانوادهي صدايي هستند که هر کدام جاي مشخّص و از پيش تعيين شدهاي دارند و نميتوان يکي را به جاي ديگري گذاشت. هر يک از اين اعضا را واجگونه (8) مينامند. براي روشنتر شدن موضوع، اگر يک خانوادهي انساني شامل پدر، مادر، دختر و پسر را کلّاً واج تصوّر کنيم هر يک از اعضاي اين خانواده را واجگونهي اين واج هستند زيرا هر کدام جاي مشخّص و از پيشتعيين شدهاي دارند و نميتوان يکي را به جاي ديگري گذاشت. ازين رو مفهوم خانواده در ذهن ما اجتماعي بزرگتر از يک فرد است همچنان که يک واج هم از واجگونههايي تشکيل ميشود که هر کدام جاي مخصوص به خود را دارند.
بنابر آنچه گفته شد نمايش واجي (9) يا زيرساخت واژهي «کرکوک» (10) به صورت karkuk و نمايش آوايي (11) يا روساخت (12) آن، يعني آن طور که تلفّظ ميشود، به شکل carkuc خواهد بود.
3- واقعيّت رواني واجها
پيشتر اشاره کرديم که واحدهاي سطح واجي يعني واجها واقعيّت رواني دارند. اين بدان معناست که سخنگويان هر زبان صداهاي زبان خود را ميشناسند. اين شناسايي برپايهي تصوير ذهني است که از صداهاي زبان خود دارند. زبانشناسان براي اثبات اين موضوع شواهدي اقامه ميکنند از اين قرار:3-1 تبادل صدا (13)
يعني جا به جا شدن غير ارادي صداها که آن را اشتباه لفظي مينامند. همهي ما اين تجربه را داشتهايم که گاهي هنگام حرف زدن سريع مثلاً به جاي خورشت قيمه گفته باشيم «قورشت خيمه» يا «انير پنگور» به جاي پنير و انگور. اين تبادل صدا انواعي دارد. گاهي در داخل يک کلمه صداها جا به جا ميشوند مثلاً «مرهم» به جاي محرم و يا بالعکس يعني «محرم» به جاي مرهم، «عسک» به جاي عکس، «قلب به جاي قبل، «رايانه» به جاي يارانه و جز آن. گاهي يک صدا جايش با صفر عوض ميشود، يا به سخن ديگر، حذف ميشود مانند «پَي روز» به جاي پريروز، «حَيقت» به جاي حقيقت، «شَي قه» به جاي شقيقه، «حووق» به جاي حقوق. امّا هرگز اتّفاق نميافتد که صدايي جايش را با صدايي که در آن زبان وجود ندارد عوض کند. مثلاً يک فارسيزبان صدايي را به طور اشتباه با صدايي از زبان زولو (14) که بدان آشنايي ندارد عوض کند.3-2- زبانآموزي
فراگيري زبان توسط کودک نيز شاهدي ديگر بر تصور ذهني صداهاست. يک کودک ايراني از خانوادهي فارسيزبان که مراحل آغازين فراگيري فارسي را ميگذراند بسيار ديده شده است که به جاي صداي «ک» در آغاز کلمات صداي «ت» را ميگذارد. مثلاً به «جاي کار، کور، کَر به ترتيب «تار»، «تور» و تَر تلفّظ ميکند. امّا هنگامي که بزرگترها اين کلمات را مثل او تلفّظ ميکنند، به اصطلاح اداي او را در ميآورند، خشمگين ميشود و حتّي فرياد ميزند «نه، تار!». اين بدان معني است که کودک در ذهن خود يا زيرساخت زباني اين کلمات را با صداي «ک» دارد امّا در روساخت صداي «ت» را جانشين آن ميکند. به سخن ديگر، يک قاعدهي واجي توانش زباني (15) او را به کنش زباني (16) تبديل ميکند به صورت زير- ##t/ →K يعني صداي «ک» زيرساختي در محيط آغاز واژه، (## نشانهي آغاز واژه است)، به «ت» در روساخت تبديل ميشود.4- محدوديت زنجيري
صداهاي هر زبان در مورد همنشيني با يکديگر داراي محدوديت هستند. به سخن ديگر، ما نميتوانيم هنگام ساختن واژهي جديد هر صدايي را به طور دلخواه در کنار هر صداي ديگر قرار دهيم. به عنوان مثال، خوشهي (17) دوهمخواني يا التقاء ساکنين در آغاز واژه مجاز نيست؛ خوشهي سه همخواني gkq در پايان هجا و يا در ميان واژه تنافرآوايي دارد و قابل تلفّظ نيست. در مورد واکهها هم وضع به همين صورت است. مثلاً دو واکهي يکسان در توالي فوري قرار نميگيرند؛ در يک واژهي دوهجايي با آرايش هجايي cvcvc اگر واکهي هجاي اوّل /u/ باشد واکهي هجاي دوم نميتواند /o/ باشد. اين نوع محدوديت را که هم ميتواند در سطح واجي باشد و هم در سطح آوايي محدوديت زنجيري (18) مينامند.سخنگويان هر زبان علاوه بر واجها محدوديتهاي زنجيري زبان خود را نيز هنگام فراگيري زبان به ذهن ميسپارند. اين آگاهي ذهني شمّ زباني (19) نام دارد و براساس همين آگاهي است که ميتوانند قضاوت کنند آيا يک زنجيرهي آوايي متعلّق به زبان آنها هست يا ميتواند باشد يا نه. به عنوان مثال، يک فارسيزبان هنگام شنيدن زنجيرهي آوايي “qhetm” بيدرنگ آن را غيرفارسي ارزيابي ميکند زيرا خوشهي “get” در آغاز هجا يک محدوديّت زنجيري زبان را که همان مجاز نبودن التقاء ساکنين در آغاز هجاست نقض ميکند. امّا زنجيرهي آوايي “qetm” و “letm” را، هر چند که قبلاً نشنيده باشد، غير فارسي قضاوت نميکند زيرا براساس قواعد ساخت واژي (20) زبان فارسي بنا شده است و واژههايي چون «zarb šatm, xatm, hatm» و جز آنکه همان ساخت هجايي را دارند که در فارسي ديده ميشوند.
5- نتيجه
در اينجا يک اصل مسلّم پديدار ميشود، و آن اينکه در هر زباني زنجيرههاي آوايي که براساس قواعد ساختواژي ساخته شده باشند يا، به سخن ديگر، خوشساخت، باشند به دو گونه تقسيم ميشوند: 1- دستهي اوّل رشتههاي آوايي که به صورت واژه در فرهنگ لغات ديده ميشوند مانند «ختم، حتم، شتم، ضرب».2- دستهي دوم آنهايي که در قاموس يا فرهنگ واژگان ديده نميشوند مانند “getm,letm”. دستهي اخير جاخالي اتفّاقي (21) نام دارند. اين نوع زنجيرهها در واقع در ذهن ناخودآگاه اهل زبان وجود دارند و براي مفاهيم جديد از آنها استفاده ميشود مانند واژههايي که اهل حرفههاي گوناگون ميسازند. امّا زنجيرهي آوايي که محدوديتهاي زنجيري زبان را خدشهدار ميسازد، مانند “qletm” بدساخت است و بعيد مينمايد که اهل زبان چنين رشتههايي را براي رفع نياز خود به کار برند. اين نوع رشتهها جا خالي قاعدهمند (22) ناميده ميشوند، زيرا در تضاد با قواعد صرفي زبان بوده و تلفّظ آنها براي مردم عادي که اکثريّت جامعهي زباني را تشکيل ميدهند مقدور نيست مگر آنکه با تغييرات آوايي آنها را با نظام آوايي زبان خود همآهنگ سازند. واژههاي “spray, filtr, lustr” که به صورت “esperay, filter, luster” تلفّظ ميشوند از اين قبيل به شمار ميروند.
پينوشتها:
1.عضو پيوستهي فرهنگستان زبان و ادب فارسي
2.phoneme.
3.Psychological reality.
4.Phone.
5.Objective/Perceptible.
6. منظور فارسي معيار است.
7.Context of situation.
8.Allophone.
9.phonemic presentation.
10.نام شهري در عراق
11.Phonetic.
12.surface structure.
13.spoonerism.
14. رايج در آفريقاي جنوبي. (Bantu) نام زباني از خانوادهي زبانهاي بنتو.
15.Linguistic competence.
16. Linguistic performance .
17. cluster.
18. Sequential constraint.
19.Linguistic flair.
20. Morphological.
21.Accidental gap.
22. systematic gap.
زیر نظر غلامعلی حدادعادل؛ (1390)، جشننامهي دکتر سليم نيساري، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چاپ اوّل.