برخورد تمدن ها و پيامدهاى آن بر ايران

جـنـگ اسـلام و مسيحيت , سياستى است كه طراحان پشت پرده بسيارى از قضاياى جهانى آن را طراحى كرده اند. اگر اين باشد, براى دنيا تهديد بزرگى است و اين , آن لكه ننگى است كه از دامن غرب هرگز پاك نخواهد شد. حضرت آيت اللّه خامنه اى مد ظله 23/7/ 1380
چهارشنبه، 23 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخورد تمدن ها و پيامدهاى آن بر ايران
برخورد تمدن ها و پيامدهاى آن بر ايران
برخورد تمدن ها و پيامدهاى آن بر ايران

نويسنده:آيت قنبرى



جـنـگ اسـلام و مسيحيت , سياستى است كه طراحان پشت پرده بسيارى از قضاياى جهانى آن را طراحى كرده اند. اگر اين باشد, براى دنيا تهديد بزرگى است و اين , آن لكه ننگى است كه از دامن غرب هرگز پاك نخواهد شد.
حضرت آيت اللّه خامنه اى مد ظله 23/7/ 1380

مقدمه

جنگ جهانى بعدى در صورت وقوع , جنگ تمدن ها خواهد بود. در the clash of civilization ايـن نـظريه توسط ساموئل هانتيگون , تئوريسين برخورد تمدن ها سال 1993 ارائه گرديد و شواهدى نيز در گوشه و كنار جهان آن را تاءييد مى كرد ـ هر چند موارد خـلاف آن نيز مشهود بود. نيز حملات تروريستى اخير به مراكز سياسى آنظامى و اقتصادى آمريكا در شـهـرهاى نيويورك و واشنگتن در تاريخ 20 شهريور 1380 ش . / 11 سپتامبر 2001 م , نيز سبب شد كه اين حوادث به عنوان نمونه اى از جنگ تمدن ها محسوب و مجددا اين نظريه مطرح گردد. سـخـن رانـدن از جنگ هاى صليبى جديد به وسيله جورج بوش دوم , رئيس جمهور آمريكا و هـجـوم ددمـنشانه آمريكا و انگليس به ملت مظلوم افغانستان كه ماهيت وحشى تمدن غرب را به نمايش گذاشت , حاكى از تهديد بزرگى است كه رهبر معظم انقلاب اسلامى ,همگان را نسبت به آن هشدار داده است .
ايـن كه وقايع اخير, شروع جنگ جديد جهانى با عنوان جنگ تمدن هاست يا نه , حوادث آينده آن را روشـن خـواهـد نـمـود, امـيـد است چنين نباشد, اما ضرورت هوشيارى نسبت به باطن تحولات مـخـاطـره آمـيز در روابط جديد اسلام و غرب با توجه به فتنه انگيزى صهيونيست ها و لزوم كسب آمـادگى براى آن , ضرورت شناخت بيشتر نسبت به اين نظريه يا پروژه را نمايان مى كند. بنابراين پرسش اصلى اين مقاله چنين است :
محتواى نظريه برخورد تمدن ها چيست ؟ و پيامدهاى آن بر ايران كدامند؟ فـرضـيـه اصـلـى نـظـريـه هـانـتـيـنگتون ـ به عنوان يكى از ديدگاه هاى بدبينانه , رئاليستى و تـفـوق گـرايـانه ارائه شده پس از فروپاشى شوروى وپايان جنگ سرد ـ اين است كه با پايان يافتن جـنـگ سـرد و تـغـيـيـر نظام دو قطبى , برخورد, كنش و واكنش تمدن ها جايگزين برخوردهاى ايدئولوژيك گذشته شده , فرهنگ , آخرين حرف را در نظام جهانى خواهد زد.
نـگـارنـده بر اين باور است كه نظريه هانتينگتون پيش از آن كه يك تئورى علمى باشد يك پروژه اسـتـراتـژيـك اسـت كـه پـى آمـدهـاى بسيارمهمى ـ در صورت موفقيت مجريان آن ـ در سطح بـيـن الـمـللى , دنياى اسلام و ايران از خود بر جاى خواهد گذاشت . تبيين اصل نظريه ياپروژه به هـمـراه ذكـر بـرخـى از پـى آمدهاى آن نسبت به جمهورى اسلامى ايران موضوعاتى است كه در صـفـحـات آينده بدان پرداخته مى شود. براى تبيين بيشتر بحث ابتدا لازم است واژه هاى تمدن و فرهنگ را مورد بررسى قرار دهيم :

 Civilization   تمدن  

ايـن واژه هـر چـنـد واژه رايـجـى و مـعروفى است اما خالى از ابهام نيست . فرهنگ معين , معانى شـهـرنـشـيـن شدن , به اخلاق و آداب شهريان خوگرفتن و نيز همكارى افراد يك جامعه در امور اجتماعى , اقتصادى , دينى , سياسى و غيره را در ذيل اين واژه آورده است . " را, خارج شدن يك جامعه از مرحله Encarta مـعناى " Civilize دائرة الـمـعـارف ايـنـكـارتـا تصفيه كردن , لطيف كردن , Enlighten وحشى گرى و ابتدايى ـ راهنمايى كردن ,روشن كردن تعريف كرده است . refine و تربيت كردن Educate موشكافى كردن , ظرافت به كار بردن " معانى زير را ذكر كرده است : Civilization دايرة المعارف مذكور در معناى "
1ـ يك مرحله يا سيستم پيشرفته از توسعه اجتماعى 2ـ مردمى از جهان كه داراى اين مرحله اند 3ـ مـردم يـا ملتى به ويژه در گذشته كه به عنوان عنصرى از تكامل اجتماعى مورد احترام هستند inca تمدن هاى قديمى , مانند تمدن اينكا 4ـ متمدن شدن . آنـچـه كه در اين رابطه قابل ذكر است , تفاوت جوامع متمدن است . ويژگى هاى جوامع متمدن با يكديگر در بسيارى از موارد كاملامتفاوت است به گونه اى كه جامعه شناسان و انديشمندان علوم مختلف در جمع بندى اين ويژگى ها و اطلاق اصطلاح واحد بر آن هادچار مشكل مى باشند. همچنين تاريخ دانان مشكلاتى در تعريف جوامع خاص دارند و به درستى اصطلاح تمدن را در ايـن زمينه عنوان كرده اند. آنها واژه تمدن را براى معرفى جوامعى در گذشته و حال كه الگوهاى تاريخى و فرهنگى متمايزى را آشكار كرده اند, به كار مى برند. الـبـتـه در مـيان انديشمندان اختلاف نظر وجود دارد كه آيا تمدن در تعريف خود, فرهنگ را نيز شـامل مى شود يا نه . سؤال مطرح در اين رابطه اين است كه آيا تمدن , محصول اقدامات فكرى و معنوى بشر است يا دستاورد فعاليت هاى عملى او در طول تاريخ گذشته , و يامجموع اين دو؟
در بـرخـى از تـعاريف , تمدن , نظام هاى پيچيده سياسى , اقتصادى , اجتماعى , ارزشى و عقيدتى و تـمـام ابزار و آلات و فنون چيرگى انسان بر طبيعت را شامل مى شود. در اين ديدگاه , تمدن نوع پيشرفته و تكامل يافته فرهنگ است و بدين سان تمدن در ماهيت خودفرهنگ را نيز داراست . در تـعـاريف ديگر, فرهنگ به دو بخش مادى و معنوى تقسيم شده و تمدن به بخش مادى اطلاق مى شود. در واقع فكر و انديشه اى كه سازنده تكنولوژى و تجليات عينى و بيرونى است , فرهنگ , و خود ابزار و آلات و عناصر ساخته شده خارجى جزو تمدن محسوب مى گردند.

 Culture فرهنگ

تـعـاريف گوناگونى از فرهنگ ارائه شده است : كه حكايت از تحول و پيچيدگى معناى فرهنگ داشـتـه , ابعاد متفاوت آن را مى نماياند.فرهنگ از سويى به دانش , علم , معرفت , تعليم و تربيت , آثـار عـلـمـى و ادبـى يـك قوم يا ملت و از سوى ديگر به مجموعه آداب ورسوم , عقايد, افكار, ارزش هـا و هـنجارهاى موجود در يك جامعه اطلاق مى شود. همچنين گفته شده كه مجموع عـناصر عينى و ذهنى كه در سازمان هاى اجتماعى جريان مى يابند و از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شوند فرهنگ نام دارد.
فرهنگ را مجموعه اى در نظر مى گيرد كه بر اثر شناخت ها, باورها, هنر, تـايـلـر
حـقـوق , اخـلاق , آداب و سايرشايستگى ها و عادات انسان به عنوان عضو يك جامعه حاصل شده در تـعـريـف فـرهـنگ سياسى به وضوح از تايلر الهام و وربـا اسـت . پـاى گرفته اند. شيوه زندگى مشترك افراد يك جامعه , مجموعه قواعد و انديشه هايى كه تعامل اجتماعى را تـداوم مـى بـخـشـنـد, يا شيوه اى آموخته براى حل مسائل از تعاريف ديگرى است كه براى فرهنگ ارائه شده است .
فرهنگ را به نظامى كه به لحاظ تاريخى از و كلى كـلوك هوهن الگوهاى ضمنى يا آشكار زندگى شكل گرفته و مى تواند وجه اشتراك همه يا بخشى از يك گروه در اين زمينه مى نويسد: من هم قـرار گـيـرد, تعريف مى كنند و كليفورد گيرتز چـون مـاكس وبر, كه معتقد بود انسان حيوانى است معلق در تارهاى معنايى كه خود بافته است , فـرهـنـگ را به منزله اين تارها و تحليل آن را نه به عنوان علمى تجربى براى يافتن قانون , بلكه به عنوان علمى تفسيرى براى يافتن معانى قلمدادمى كنم .
از ايـن زاويه فرهنگ به معناى رمز كد يا نظامى از معانى تلقى مى شود كه از طريق آنها انسان ها بـه ارتـبـاط باهم پرداخته و شناخت وطرز فكر خود را درباره زندگى تداوم و توسعه مى بخشند. هـمـچنين بايد گفت , فرهنگ از آن جهت كه تمامى بخش هاى زندگى اجتماعى خويشاوندى , مذهب , سياست و غيره را در شبكه اى از مفاهيم جاى مى دهد, حالتى انسجام بخش دارد و از اين نـظـر كـه بـه رفتارهاى ظاهرى بسنده نمى كند و اساسا به نمونه هاى ساختارى ضمنى نيز رجوع مى كند, حالتى پنهان دارد.
در مجموع مى توان گفت كه فرهنگ به مجموعه آداب و رسوم , اسطوره ها, عقايد, افكار, ارزش ها و هـنـجـارهـاى مـوجـود در جـامعه اطلاق مى شود كه تمامى بخش هاى زندگى اعم از مذهب , سياست , دولت , جامعه مدنى , خانواده , اقتصاد و... را در بر مى گيرد. ايـنك پس از تعريف تمدن و فرهنگ , بايد ببينيم كه صاحب نظريه برخورد تمدن ها چه تعريفى از تمدن ارائه مى نمايد و بر كدام بعد آن تاءكيد بيشترى دارد. 3.

تعريف تمدن از ديدگاه ساموئل هانتينگتون

هـانـتينگتون , در تعريف خود از تمدن , بيشتر بر بعد فرهنگى آن تاءكيد داشته و بعد معنوى آن را برجسته مى سازد. او در اين زمينه مى نويسد:
است ... تمدن بالاترين گروه بندى فرهنگى و Cultural Entity تـمـدن يـك موجوديت فرهنگى
گـسـتـرده تـرين سطح هويت فرهنگى است كه انسان از آن برخوردار است . تمدن هم با توجه به عناصر عينى مشترك همچون زبان , تاريخ , مذهب , سنت ها و نهادهاتعريف مى شود و هم با توجه بـه وابـسـتـگـى و قـرابـت هاى ذهنى و درونى انسان ها, افراد سطوح گوناگونى از هويت را دارا مى باشند. يك نفر اهل رم ممكن است با ميزان متفاوتى از تعصب , خود را يك رومى , يك ايتاليايى , يـك كـاتـولـيـك , يـك مـسـيـحى , يك اروپايى يايك غربى بداند. تمدنى كه وى بدان تعلق دارد گسترده ترين سطح هويتى است كه خودش را با آن مى شناساند.
وى اضافه مى كند: يك تمدن ممكن است شمار زيادى از انسان ها را دربر گيرد مانند تمدن چين يا تعداد كمى را مانند تمدن آنگلوفون در منطقه كارائيب . يك تمدن ممكن است چند دولت ـ ملت را در خـود جـاى دهـد, مـانند تمدن هاى غربى , آمريكاى لاتين و عرب يااين كه شامل يك دولت ـ باشد ـ مانند تمدن ژاپنى . ملت
در ادامـه بـيان ويژگى هاى تمدن ها, علاوه بر حجم انسان ها و دولت ـ ملت ها, او به اين امر توجه مـى كـند كه تمدن ها با يكديگر آميزش وتماس دارند و ممكن است شامل تمدن هاى فرعى باشند. مـثلا از نظر او تمدن غربى دو بخش عمده دارد: يكى تمدن اروپايى و ديگرى آمريكاى شمالى , و يا تمدن اسلامى از سه تمدن فرعى تشكيل شده است : عرب , ترك و مالايى . به هر حال از ديدگاه او تـمـدن هـاموجوديت درك شدنى دارند و هر چند تشخيص مرز بين آنها به سختى انجام مى پذيرد ليكن اين مرزها واقعى اند.
ويـژگـى ديـگـرى كـه هـانـتـينگتون , از منظر ارگانيك براى تمدن ها برمى شمرد, خصوصيت ديناميك , پويا و زنده بودن آنهاست , او در اين زمينه مى نويسد:
تمدن ها پديده هايى پويا هستند, ظهور و افول مى كنند, انشعاب مى يابند و درهم ادغام مى شوند و همان گونه كه هر پژوهشگر تاريخ ‌مى داند, تمدن ها بعضا ناپديد و در وادى زمان دفن مى شوند. در كتاب بررسى در ادامـه مـطـلـب او يادآور مى شود كه آرنولد توين بى
تـاريـخ بـيست و يك تمدن عمده راشناسايى كرده است كه فقط شش تاى آنها در جهان معاصر را بازيگران موجودند. هانتينگتون معتقد است غربى ها مايل اند دولت ـ ملت ها اصـلـى در امـور جـهـانـى بـه شـمـار آورنـد, البته دولت ـ ملت ها تنها به مدت چند قرن چنين نقشى داشته اند. بخش اعظم تاريخ بشر را, تاريخ تمدن ها تشكيل مى دهد و جهان تا اندازه زيادى بر اثـر كنش و واكنش بين هفت يا هشت تمدن بزرگ شكل خواهد گرفت كه عبارت اند از: 1ـ تمدن غـربى 2ـ تمدن كنفوسيوسى 3ـ تمدن ژاپنى 4ـ تمدن اسلامى 5ـ تمدن هندو 6ـ تمدن اسلاوى ـ ارتدوكس 7ـ تمدن آمريكاى لاتين , و احتمالا 8ـ تمدن آفريقايى .

نظريه برخورد تمدن ها

قـبل از پرداختن به اصل نظريه لازم است يادآور شويم كه زمينه هاى طرح اين تئورى به فروپاشى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى و تحولات معاصر جهان برمى گردد. اين سؤال بنيادين مطرح گرديد كه The cold war پس از اضمحلال شوروى و پايان جنگ سرد آيـا آيـنده جهان پس از نظام دوقطبى , آينده اى همراه با صلح , آشتى و آرامش است و يا اين كه نوع جـديـدى از جـنـگ آن را فـرا مـى گيرد؟ در اين رابطه دو ديدگاه خوش بينانه و بدبينانه طرح گرديده است .

آمريكايى ژاپنى الاصل تحت عنوان تئورى اول از سوى فرانسيس فوكوياما

مطرح گرديد. بدين معنا كه پايان تاريخ هم يك ضرورت The end of history پـايـان تـاريخ فـلـسـفـى اسـت و ديالكتيك تاريخى بر اساس نگرش هگلى به نتيجه لازم و قابل پيش بينى خود رسيده است و هم يك امر انجام گرفته سياسى يعنى پايان جنگ سرد است . نكته اساسى در نظريه فوكوياما اين است كه وى پايان تاريخ را برابر با پيروزى قطعى ليبراليسم غربى به حساب مى آورد. در مقابل اين نظر خوش بينانه , تئورى بدبينانه برخورد تمدن ها ارائه شده از سوى هانتينگتون است . بر اساس اين ديدگاه , از آنجا كه پديده كشور ـ ملت به عنوان واحد تجزيه و تحليل تعارضات بين المللى رنگ باخته و جنگ ايدئولوژى ها نيز پايان پذيرفته است اكنون جهان در آستانه برخورد تمدن ها قرار دارد؟.بـنـابـراين اگر در عصر جنگ سرد و نظام دوقطبى , شمال در صدد بود تا جنوب را از نفوذ اتحاد جـمـاهـير شوروى دور نگه دارد و راه رابراى تجارت با جنوب و سرمايه گذارى شركت هاى چند مليتى هموار سازد و جنوب نيز در پى مدرنيزاسيون توسعه اقتصادى و پايان بخشيدن به كلنياليزم و نـئوكـلنياليزم بود, بر اساس نظريه برخورد تمدن ها هر چند دولت ـ ملت ها هنوز به عنوان
بـازيـگـران بـيـن الـمـللى نقش دارند ولى نقش اصلى در اين زمينه و در روابط شمال ـ جنوب مى باشد. Civilization با تمدن ها
اكـنون پس از مشخص شدن جايگاه تئورى برخورد تمدن ها در بين دو ديدگاه كلى درباره آينده تاريخ , سؤال ديگرى در اين زمينه طرح مى گردد كه آيا در ديدگاه هاى مختلفى كه بين نخبگان فـكـرى آمـريـكـا نسبت به استراتژى كلان اين كشور پس از جنگ سردوجود دارد, جايگاه تئورى هانتينگتون در كجا و در چه رتبه اى قرار دارد؟
در پاسخ به اين سؤال , نخبگان فكرى آمريكا چهار نگرش متفاوت ارائه نموده اند. است . انزواگرايان كه تعريف Isolationism پاسخ اول , طرفداران انزواگرايى يا انزواجويى مـحـدودى از مـنـافع ملى آمريكا دارند وآن را به امنيت فيزيكى , آزادى و املاك مردم آمريكا محدود مى دانند, خواستار انحلال تعهدات امنيتى آمريكا, كاهش هزينه هاى دفاعى و بازگشت به دفـاع از نيمكره غربى هستند. آنان معتقدند هيچ قدرتى قادر به تهديد منافع ملى آمريكا نيست و فـروپـاشى شوروى موجب ايجاد موازنه قدرت در اروپا و آسيا شده است . اگر هر يك از كشورهاى روسيه و چين بخواهند دست به توسعه قدرت نظامى خود بزنند, دولت هاى ثروتمند و قدرتمندى در دو طـرف اورآسيا وجود دارند ژاپن و اتحاديه اروپا كه آنها را مهار نمايند, لذانيازى به حضور آمريكا در اروپا و شرق آسيا نيست . انزواگرايان , مشكل اصلى آمريكا در دروه جديد را در داخل اين كشورجست وجو مى كنند و تاءمين منافع اقتصادى را هدف اصلى سياست خارجى آمريكا مى دانند. است . اين ديدگاه , نقش Balance Of Power نـگـرش دوم از آن طـرفداران موازنه قدرت
مـوازنه دهنده در اورآسيا براى آمريكاقائل است . اينان نظام بين المللى در حال ظهور را يك نظام چند قطبى مى دانند و معتقدند كه ايالات متحده بايد در جست وجوى موقعيتى باشد كه بتواند از نـظام چند قطبى در حال ظهور استفاده كند. از ديد آنها آمريكا از قدرت و اراده كافى براى حفظ صـلح داخلى و بين المللى در سطح جهان برخوردار نيست و نمى تواند به عنوان رهبرى بى چون و چرا در جهان يك قطبى عمل نمايد.
طرفداران اين نظر معتقدند كه صلح ميان قدرت هاى بزرگ , از منافع حياتى آمريكاست . آنان اروپا, شـرق آسيا و خليج فارس را ازجمله منافع حياتى آمريكا به شمار مى آورند. آنان فرسايش موقعيت اقـتـصـادى و تـكـنـولوژيكى آمريكا را يك موضوع امنيت ملى مى دانند. لذا انجام اقدامات لازم به منظور حل مشكلات اقتصادى و تجديد حيات قدرت اقتصادى و تكنولوژيكى آمريكا ازتوصيه هاى اين گروه است . از نظر ايدئولوژيكى اين گروه با تلاش براى گسترش دموكراسى مخالف اند. سـوم : جهان گرايان , اينان به دنبال ايجاد نظم جهانى هستند و برداشتى وسيع از منافع ملى آمـريـكـا دارنـد. از نظر آنها تهديدات اصلى براى آمريكا نه از جانب ديگر دولت ها بلكه از مشكلات جـمـعـى مثل گسترش تسليحات كشتار جمعى , خطر گسترش جنگ هاى داخلى , تهديد ركود اقتصادى براى امنيت اقتصادى , مشكلات زيست محيطى و غيره ناشى مى شود. اين گروه از نظر سـياسى از اقدام دسته جمعى از طريق نهادهاى بين المللى حمايت مى كنند و از نظر اقتصادى در وضعيت وابستگى متقابل فعلى به همكارى با سايرمراكز اقتصادى اروپا و ژاپن معتقدند و از نظر ايدئولوژيك بر توسعه جامعه ليبرال تاءكيد دارند.
چـهـارم : تـفوق گرايان , اين دسته از تلاش براى حفظ برترى و تفوق آمريكا و ايجاد نظام يك قطبى حمايت مى كنند و آن را تضمين كننده صلح مى دانند. حفظ ايالات متحده به عنوان قدرت بـرتـر جهان , جلوگيرى از ظهور يك قدرت سياسى ـ نظامى هژمونيك و برترجديد در اورآسيا و حـفـظ مـوقعيت آمريكا در جهان سوم به ويژه در خليج فارس و خاورميانه , در نظر اينان از جمله منافع حياتى آمريكا محسوب مى گردد.
طرفداران استراتژى تفوق معتقدند كه در صورت خروج آمريكا از مناطق حساس چون اروپا, شرق آسـيـا, خليج فارس و خاورميانه ,ممكن است قدرت هاى منطقه اى مثل آلمان , ژاپن , ايران و عراق سـعى كنند خلا قدرت ناشى از خروج آمريكا را پر نمايند. اين امر به مسابقه تسليحاتى ـ بى ثباتى و جـنـگ و در نـهـايـت تـسـلـط يك قدرت متخاصم بر اين مناطق و به زيان منافع آمريكا منتهى خواهدشد.
بـا بـررسى نظريه برخورد تمدن ها و توجه به ديدگاه هاى استراتژيست آمريكايى , هانتينگتون , كه را در سـال 1993 مـيـلادى در مـجـلـه فـارن افـيرز The Clash Of Civilization مـقـالـه مـنـتـشر كرد, به اين نتيجه مى رسيم كه او را مى توان در دسته چهارم يعنى Foreign Affairs تـفـوق گـرايـان جـاى داد و از آنـجـا كـه جـهـان گـرايـان از آرمـانـگراها و سه دسته ديگر جـزورئالـيـسـت هـا يـا واقـع گـرايـان مـحسوب مى شوند, صاحب نظريه برخورد تمدن ها نيز از واقع گرايان است .
سـامـوئل هانتينگتون در مقاله خود مى نويسد: فرضيه من اين است كه اصولا نقطه اصلى برخورد در اين جهان نو [پس از فروپاشى شوروى ] نه رنگ ايدئولوژيكى دارد و نه بوى اقتصادى . شكاف هاى عميق ميان افراد بشر و به اصطلاح نقطه جوش برخوردها,داراى ماهيت فرهنگى خواهد بود و بس . دولت ـ ملت ها نيرومندترين بازيگران در عرصه جهان باقى خواهند ماند. ليكن درگيرى هاى اصـلـى در صـحـنـه سـياست جهانى ميان ملت ها و گروه هايى با تمدن هاى مختلف خواهد بود. Fault Lines بـرخـورد تـمدن ها سرانجام برسياست جهانى سايه خواهد افكند, خطوط گسل ميان تمدن ها, در آينده خاكريزهاى نبرد خواهد بود و برخوردتمدن ها آخرين مرحله از سير تكاملى چالش در جهان نو را ترسيم خواهد كرد.
بـه نـظـر هـانتينگتون نزاع بين شهرياران , چالش دولت ـ ملت ها و برخورد ـ ايدئولوژى ها, اساسا آن را جنگ هاى كـشـمـكـش هايى در درون تمدن غربى بود, چيزى كه ويليام ليند مى نامد. داخلى غربى اين نكته به همان اندازه در مورد جنگ سرد صادق بود كه در مورد جنگ هاى جهانى و جنگ هاى سده هفدهم , هجدهم و نوزدهم . باپايان جنگ سرد, سياست بين المللى از محدوده غربى اش خارج مى شود و بر كشمكش بين تمدن هاى غربى و غير غربى و در ميان خود تمدن هاى غير غربى تمركز مـى يـابـد. بـه نـظـر او در دوران جـنـگ سـرد دنيا به جهان اول , دوم و سوم تقسيم مى شد. اين دسـتـه بـنـدى ديـگر موضوعيت ندارد. اكنون چنانچه كشورها را به لحاظ فرهنگ و تمدن و نه بر حـسـب نـظام سياسى يا اقتصادى يا سطح توسعه اقتصادى گروه بندى كنيم كار مفيدترى انجام داده ايم .
هـانـتـيـنـگـتـون به همراه برژينسكى , يكى ديگر از كارشناسان مسائل استراتژيك , در واقع ختم درگـيـرى هـاى ژئوپـلتيك تاريخ مدرن را اعلام كرده اند. هانتينگتون اختلافات جغرافيايى ـ را منشاء اصلى درگيرى هاى آينده مى داند. به نظر او سير فـرهـنگى درگيرى ها بعد از قرارداد صلح وستفالى در سال 1648 به قرار ذيل است : درگيرى تمدن ها ـ درگيرى بين ايدئولوژى ها جنگ سرد ماركسيسم و ليبراليسم ـ درگيرى بين دولت ـ ملت ها ـ درگيرى بين شهرياران گـفـتـنى است هر چند هانتينگتون يادآور مى شود كه يك فرضيه محتمل و نه پيش بينى قطعى رخدادهاى جهانى را طرح كرده است ولى به هر حال او درگيرى تمدن ها را آخرين مرحله تكامل درگيرى در جهان مدرن مى داند.

دلايل برخورد تمدن ها

در مـورد ايـن كـه دلـيـل برخورد احتمالى تمدن ها در آينده چيست , هانتينگتون مواردى را ذكر مى كند, از جمله اين كه , ديدگاه هاى تمدن هاى مختلف درباره مسائلى چون روابط خدا و انسان , فـرد و گروه , شهروند و دولت , پدر و مادر, زن و شوهر, آزادى و اقتدار,حق و مسؤوليت , برابرى و طـبـقـات اجـتـماعى متفاوت است . تماس فزاينده اى كه ميان فرهنگ هاى گوناگون از طريق وسـايـل ارتـبـاطجـمـعى و رفت و آمدها امكان پذير شده , موجب گرديده است تا خودآگاهى و هـوشـيارى تمدن هاى مختلف نسبت به تفاوت ها ومشتركاتشان تشديد شود. نوسازى اقتصادى و تـحـول اجتماعى , مردم را از هويت هاى بومى و سنتى خود جدا مى كند و دولت را به عنوان مرجع اصـلـى هـويـت , تـضـعيف مى سازد. اين نقيصه در بسيارى از مناطق توسط گرايش به مذهب و يا بازگشت به خويشتن خويش جبران شده است , مثل تجديد آسياگرايى به نظر او منطقه گرايى موفق اقتصادى نيز بر پايه اسـلامـى كردن مجدد بنا و تقويت مى شود. هوشيارى تمدنى از سوى ديگر هانتينگتون معتقد است كه فرهنگ عامه غربى مى تواند به اكثر نقاط كره خاكى گـسـتـرش يابد, ليكن مفاهيم غربى چون فردگرايى , ليبراليزم , حقوق بشر, تساوى , آزادى , قـانـون , دمـوكـراسـى , اقـتـصـاد بـازار آزاد و جـدايى مذهب از سياست اساسا بامفاهيم رايج در فرهنگ هاى اسلامى و كنفوسيوسى , هندو و بودايى متفاوت است . تبليغ ارزش هاى غربى به عنوان ارزش هاى جهان شمول به تهييج واكنش هايى از نوع بنيادگرايى اسلامى كمك مى كند.
در مجموع دلايل برخورد تمدن ها از نظر او عبارتند از:
1ـ واقـعـى و اساسى بودن وجوه اختلاف بين تمدن ها: اختلافى كه در مورد تاريخ , زبان , فرهنگ , سـنـت و به ويژه مذهب در طول تاريخ ‌به وجود آمده , به زودى از ميان نخواهد رفت و به مراتب از اختلاف ايدئولوژى هاى سياسى و نظام هاى سياسى اساسى تر است . بر اثر كنش و واكنش بين 2ـ تـقـويـت خـودآگاهى تمدنى
مـلـت هـاى وابـسـتـه به تمدن هاى مختلف خودآگاهى تمدنى بيشتر مى شود كه اين امر خود به اختلافات كه ريشه عميق تاريخى دارند و يا چنين پنداشته مى شوند, دامن مى زند. 3ـ رونـد نـوسـازى اقـتـصـادى و تحول اجتماعى كه انسان ها را از هويت ديرينه و بومى شان جدا مى سازد.
4ـ نقش دوگانه غرب , كه رشد آگاهى تمدنى را تقويت مى كند. از يك سو غرب در اوج است و از ديگرسو در عين حال و شايد به همين دليل , پديده بازگشت به اصل خويش در بين تمدن هاى غير و هندو شدن غـربـى نـضـج مـى گـيـرد. پـديده هايى نظير آسيايى شدن ژاپن , شكست انديشه هاى غربى سوسياليسم و ناسيوناليسم و يا دوباره هـنـدوسـتان از اين امور است . اسلامى شدن 5ـ كـمـتر مى توان بر ويژگى ها و تفاوت هاى فرهنگى سرپوش گذاشت . از اين رو آنها دشوارتر از مـسـائل اقتصادى و سياسى حل وفصل مى شوند, مثلا در شوروى سابق كمونيست ها مى توانستند دمـوكـرات شـوند, ثروتمند مى توانست فقير شود و بر عكس , ولى روس ها نمى توانند استونيايى و آذرى هـا نـمـى توانند ارمنى شوند. در برخورد ايدئولوژيك سؤال اين بود كه شما در كدام طرف هستيدولى در برخورد تمدن ها پرسش اين است كه شما كيستيد؟
, 6ـ تـقويت خودآگاهى تمدنى بر اثر رشد منطقه گرايى اقتصادى مثلا فرهنگ و مذهب مبناى همكارى اكو را تشكيل مى دهد. مردمى كه هويت خود را بر مبناى قوميت و مذهب تعريف مى كنند, احتمالا ما را در مقابل ديگران مى بينند.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.