اسلام و پاسخگويي به احتياجات تمام اعصار

البته اهميت هر مسئله اي از مسائل علمي که براي بحث و کنجکاوي مطرح شده و مورد نفي و اثبات قرار مي گيرد ؛ ارزش حقيقي آن ، تابع ارزش و اهميت واقعيتي است که در بردارد و تابع آثار و نتايجي است که از تطبيق آن بر مقام عمل و اجراء و مورد استفاده قرار دادن آن در فراز و نشيب و پيچ و خم زندگي به دست مي آيد . يک فکر بسيار ابتدايي و ساده که آشاميدن آب يا خوردن غذا را به انسان ياد مي دهد در ارزش با حيات انساني برابري مي کند ، يعني ارزش آن همان ارزش زندگي است
دوشنبه، 28 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسلام و پاسخگويي به احتياجات تمام اعصار
اسلام و پاسخگويي به احتياجات تمام اعصار
اسلام و پاسخگويي به احتياجات تمام اعصار

نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبايي (ره)



آيا اسلام به احتياجات واقعي هر عصري پاسخ مي دهد ؟

سيد محمد حسين طباطبايي
البته اهميت هر مسئله اي از مسائل علمي که براي بحث و کنجکاوي مطرح شده و مورد نفي و اثبات قرار مي گيرد ؛ ارزش حقيقي آن ، تابع ارزش و اهميت واقعيتي است که در بردارد و تابع آثار و نتايجي است که از تطبيق آن بر مقام عمل و اجراء و مورد استفاده قرار دادن آن در فراز و نشيب و پيچ و خم زندگي به دست مي آيد .
يک فکر بسيار ابتدايي و ساده که آشاميدن آب يا خوردن غذا را به انسان ياد مي دهد در ارزش با حيات انساني برابري مي کند ، يعني ارزش آن همان ارزش زندگي است که پيش انسان پر ارزش ترين متاع است ، و يک فکر ـ به حسب ظاهر ـ بسيار جزئي و مختصر که لزوم حيات اجتماعي و زندگي دسته جمعي را در مغز انسان جاگير مي نمايد قيمت آن همان قيمت نظام خيره کننده ي جهان انساني است که در هر لحظه ميليونها اعمال و حرکات و سکنات گوناگون انساني را به يکديگر ارتباط داده و همه روزه ميلياردها اثرات مطلوب و نامطلوب و جور و ناجور داده و نتايج زشت و زيبا به وجود مي آورد .
البته هرگز نمي شود انکار کرد که مسئله ي پاسخ دادن يک آئين پاک ( مانند آيين اسلام ) به همه ي نيازمنديهاي انسان در هر عصري از حيث اهميت در درجه ي اول و معادل با اهميت حيات نوع انساني است که ما افراد انساني متاعي گرانبهاتر از آن نمي توانيم تصور نماييم . و البته هر فرد مسلماني که دست کم به کليات آيين اسلام آشنا و علاقمند است اين مسئله را در ليست مسائلي که از اسلام به ياد دارد ضبط و درج نموده است .
چيزي که هست اين ماده ي فکري نيز مانند ساير موارد فکر ديني که اسلام به وجود آورده و قرنهاي متوالي است که در اذهان ما پيروان اسلام رحل اقامت انداخته و به طور توارث از فکري به فکري منتقل شده و به زندگي بي سر و صداي خود ادامه مي دهند پيوسته مانند ساير مقدسات مذهبي بي اينکه دست بحث و کنجکاوي برسد در نهاد افراد بايگاني شده و مورد استفاده نظري قرار نگرفته است .
ما شرقي هستيم و تا آنجا که از تاريخ نياکان و پيشينيان خود ياد داريم ، و شايد به هزارها سال سر زند ، محيطهاي اجتماعي گذشته ، که در ما حکومت کرده هرگز به ما آزادي فکري و خاصه در مسائل علمي مربوط به اجتماع نداده ، و روزنه ي کوچکي هم که در مدت بسيار کمي در صدر اسلام به دست شارع اسلام به روي ما باز شده و مانند سپيده ي صبح به دنبال خود روز روشني را نويد مي داد در اثر حوادث تاريک و طوفانهاي طبيعي و مصنوعي که به دست يک عده خودخواه و سودپرست به وجود آمد دوباره پشت پرده ي تاريکي رفت و باز ما مانديم و اسارت و بردگي ، ما مانديم و تازيانه و دم شمشير و چوبه ي دار و گوشه ي زندانهاي تاريک و شکنجه هاي جهنمي و محيطهاي مرگ بار ، ما مانديم و وظيفه ي باستاني بله بله و لبيک و سعديک !
آنکه بسيار زرنگ بود همين اندازه مي توانست مواد مقدسات مذهبي خود را دست نخورده نگه داشته و بايگاني کند ، و اتفاقاً حکومتهاي وقت و ساير گردانندگان اجتماع براي جلوگيري از بحث آزاد نسبت به اين رويه زياد بي ميل نبودند .
آنان بسيار علاقمند بودند که مردم به کار خود مشغول بوده و پا از گليم خود بيرون نبرند ( آري کار خود ، گليم خود ، نه کارهاي عمومي و حکومتي که ملک خالص حکومتها و گردانندگان اجتماعات مي باشد !!)
آنان از پاي بند بودن مردم نسبت به غالب مواد نسبتاً ساده ي ديني ضرري حدس نمي زده و ترس و بيمي نداشتند ، فقط مي خواستند مردم به بحث آزاد و کنجکاوي انتقادي نپردازند و خودشان مغز متفکر مردم قرار گيرند ، زيرا اين حقيقت راخوب درک کرده بودند که نيرومندترين وسايل در زندگي ، نيروي اراده ي افراد است و اراده ي افراد تسليم بي قيد و شرط مغز متفکر آنها مي باشد و با قبضه کردن مغز متفکر مي توان اراده ي آنها را قبضه نمود ، لذا پيوسته هوايي جز اين در سر نداشتند که به تسخير افکار همگاني بپردازند ، و به اصطلاح خودمان خود مغز متفکر مردم بوده باشند .
اينها يک سلسله حقايق هستند که هر کس به تاريخ گذشتگان و پيشينيان مراجعه کند و کمترين دقتي به کار بندد در برابر وي مجسم شده و کوچکترين ترديدي براي او نخواهند گذاشت .
اخيراً نيز که آزادي اروپايي با آب و تاب تمام پس از سيراب کردن مغرب زمين به سراغ ما شرقيها آمده و ابتدا به عنوان يک ميهمان عزيز و بعد به عنوان يک صاحب خانه ي مقتدر در قاره ي ما استقرار جست ، اگر چه بساط اختناق افکار را برچيد و صلاي آزادي در داد ، و اين بهترين وسيله و مناسبترين فرصتي بود که به ما اجازه مي داد به تدارک نعمت از دست رفته پرداخته و از نو شالوده ي يک زندگي مشمشع از علم و عمل به هم آميخته بپردازيم ، ولي متاسفانه همين آزادي اروپايي که ما را از دست ستمکاران رهايي بخشيد خود به جاي آنها نشست و مغز متفکر ما شد ! ما نفهميديم چه شد ؟ همين قدر به خود آمده ديديم ديگر روزگار « ما فرموديم » گذشته و نبايد ديگر به حرف خداوندگاران و فرمانهاي قدر قدرت و کيوان سطوتان گذشته گوش داد ؛ تنها بايد آنطور که اروپاييان مي کنند کرد ، و راهي را که آنها مي روند رفت !
هزار سال بود که خاک ايران جسد بوعلي سينا را در برداشت و تاليفات فلسفي و طبي او در کتابخانه هاي ما و نظريات علمي وي ورد زبان ما بود و خبري نبود ، هفتصد سال بود که کتب رياضي خواجه نصيرالدين طوسي و خدمات فرهنگي وي نصب العين ما بود و خبري نبود . ولي پيرو يادبودهايي که اروپاييان از دانشمندان خود نمودند ، ما نيز براي آن هزاره ، و براي اين هفتصدمين سال گرفتيم !
متجاوز از سه قرن بود که مکتب فلسفي صدر المتالهين در ايران دائر بوده و نظريات فلسفي او مورد افاده و استفاده ي طلاب فلسفه بود و از يک طرف سالها است که دانشگاه تهران تاسيس شده و با تشريفات خيره کننده اي به تدريس فلسفه مي پردازد ولي هنگامي که دو سال قبل يک نفر از مستشرقين در دانشگاه طي کنفرانسي ملاصدرا را تمجيد کرده و از مکتب فلسفي اش تقدير نمود غوغاي بي سابقه اي در دانشگاه در خصوص شخصيت او و مکتب فلسفي وي به راه افتاد .
اينها و نظاير اينها نمونه هايي است که به خوبي موقعيت اجتماعي جهاني و هويت شخصيت فکري ما را روشن ساخته و نشان مي دهد که شخصيت فکري ما طفيلي ديگران مي باشد و آنچه از ثروت فکري ما از دزد جا مانده نصيب رمال گرديده است .
اين حال اکثريت چيز فهم هاي ما است ، و عده ي کمي هم که تا اندازه اي استقلال فکري خود را حفظ نموده و ثروت مغزي را به کلي به دست تاراج نسپرده اند و به تعدد شخصيت گرفتار شده ، هم دلباخته ي افکار غربي و هم سر سپرده ي افکار شرقي موروثي خودمان مي باشند و با کمال تکلف در صدد اين هستند که ميان اين دو شخصيت متضاد حالت ازدواج به وجود آورند .
يکي از نويسندگان دانشمند ما تحت عنوان دموکراسي اسلامي روش اسلامي را بر روش دموکراسي تطبيق مي کند ، ديگري تحت عنوان «کمونيسم اسلامي » يا « شيوعيت اسلاميه » روش کمونيسم و رفع اختلاف طبقاتي را از مواد ديني اسلام استخراج مي نمايد .
عجب داستاني است ! راستي اگر چنانچه نبوغ و واقع بيني اسلام تنها در اين است که روح زنده ي دموکراسي يا کمونيسم را داشته باشد با اين دموکراسي يا کمونيسم که اکنون با پاي خود و با روشن ترين جلوههاي خود به سراغ آمده ديگر چه نيازي داريم که يک مشت افکار کهنه ي چهارده قرن پيش را با اين همه رنج فراوان تطبيق بر آنها نموده و باز به سينه بچسبانيم ؟ ! و اگر چنانچه يک واقعيت مستقل ديگري را در بر دارد و واجد يک حقيقت زنده و ارزنده ي جداگانه ايست چه نيازي داريم که حسن خدادادي آن را با آرايش عاريتي پرده پوش کرده و در قيافه ي مصنوعي به مشتريان عرضه داريم ؟
در اين چند سال اخير ؛ يعني پس از جنگ جهاني دوم ، دانشمندان غرب با حرارت خاصي به بحث و کنجکاوي در اديان و مذاهب پرداخته و محصول بررسيهاي خود را همه روزه منتشر مي سازند و البته ما نيز ـ به موجب حس تقليد و تبعت که گفته شد ـ کم و بيش در همان خط سير افتاده و يک رشته پرسشهاي مربوط به دين مقدس اسلام را مورد بحث و گفتگو قرار مي دهيم :
آيا اديان و مذاهب همه حقند ؟ آيا اديان آسماني چيزي جز يک سلسله اصلاحات اجتماعي است ؟ آيا دين جز پاکي روان و اصلاح اخلاق هدف و آرمان ديگري دارد ؟ و آيا تشريفات مذهبي با همان شکل جامد خود براي هميشه زنده هستند ؟ آيا دين جز تشريفات عملي ، مقاصد ديگري نيزدارد ؟ آيا اسلام به احتياجات هر عصري پاسخ مي دهد ؟ و آيا ... آيا ...
البته يک دانشمند کنجکاو وقتي که وارد مسئله اي مي شود اول مسئله اي طبق موازي علمي مسلمي که دارد تفسير نموده و پس از آن در صحت و سقم آن پرداخته و اظهار نظر مي نمايد . دانشمندان غرب دين را يک پديده ي اجتماعي مي دانند که مانند خود اجتماع معلول يک سلسله عوامل طبيعي مي باشد . همه اديان ، و از آن جمله اسلام ، در نظر دانشمندان از غرب ـ اگر به موضوع دين خوش بين باشند ـ آثار مغزي يک دسته افراد داراي نبوغ است که در اثر صفاي نفس و هوش سرشار و خارق العاده و اراده ي شکست ناپذير ، مقرراتي براي اصلاح اخلاق جامعه ي خود وضع کرده و مردم را به شاهراه سعادت زندگي هدايت مي کردند . اين مقررات به حسب تکامل تدريجي جامع هاي انساني تغيير پيدا کرده و لباس تکامل مي پوشيد .
حس و تجربه و همچنين تاريخ به ثبوت مي رساند که جامعه ي انساني تدريجاً رو به کمال مي رود و عالم بشريت هر روز قدم تازه اي در راه مدنيت بر مي دارد و با عطف نظر به نتايج بحثهاي رواني و حقوقي و اجتماعي و حتي فلسفي به ويژه فلسفه ي « ماترياليسم ديالتيک » چنان که جامعه ها در يک حال ثابت نمي مانند همچنين مقررات قابل اجرا در جامعه ها به يک حال باقي نخواهند ماند .
مقرراتي که مي توانست سعادت زندگي انسانهاي اوليه را که با ميوه ي جنگلها تغذيه کرده و در شکاف کوهها مي آرميدند تامين کند هرگز براي زندگي پر تشريفات امروزي کافي نيست ، مقررات روزهايي که با چماق يا تبرزين جنگ مي کردند براي روزي که وسائل مانند بمبهاي اتمي و هيدروژني در کار است ابداً فايده اي ندارد . مقرات عصري که مسافرتها با اسب و الاغ بود براي عصري که يکي از وسايل عادي اش هواپيماهاي جت و زير درياييهاي اتمي است چه دردي را مي تواند دوا کند ؟
خلاصه اينکه دنياي امروز نه مقررات دنياي پيشينيان را مي پذيرد و نه مي توان از آن توقع اين پذيرش را داشت ، در نتيجه مقررات لازم الاجراي جامعه هاي انساني پيوسته محکوم به تغيير بر طبق تحولات گوناگون عالم بشريت تکميل مي شود و به دنبال تغيير مقررات عمل ، اخلاق نيز قابل تغيير خواهد بود ، زيرا اخلاق همان ملکات و صورتهاي نفساني ثابت مي باشد که از تکرار عمل حاصل مي شود .
زندگي ساده و بي غل و غش دو هزار و سه هزار سال پيش سياست باريک زندگي پر پيج و خم امروز را نمي خواست . زنان اجتماعي امروز نمي توانند عفت زنان پرده نشين هزار سال پيش را به کار ببندند ؛ کارگر و کشاورز و ساير طبقات رنجبر اين عصر نمي توانند صبر و بردباري طبقات ستمکش عهد باستان را داشته باشند ؛ مغزهاي انقلابي و پر شور انسان عصر تسخير فضا را ديگر نمي توان با خسوف و کسوف و باد سياه ترساند و به توکل و تسليم و رضا به قضا اقناع نمود . خلاصه اينکه جامعه هاي انساني در هر عصري مقررات و اخلاق مناسب طبيعت همان عصر را مي خواهد .
از طرف ديگر دعوت اسلامي يک روش و يک سلسله مقرراتي را در نظر گرفته که سعادت جامعه ي انساني را به بهترين وجهي تضمين نموده و احتياجات زندگي را تامين مي کند و اسلام نام چنين روش روشن و مقررات پاکي است . بديهي است که چنين روشي در هر عصر مظاهر جداگانه اي دارد که يکي از آنها روش خود پيغمبر اسلام و مقرراتي است که در عصر خود اجرا مي کرده است . مظاهر اسلام در اعصار ديگر بهترين و پاکترين روش و مقرراتي خواهد بود که سعادت جامعه ي بشري آن عصر را تضمين نمايد .
از اين بيان روشن شد که پاسخ يک دانشمند غربي با عطف نظر به موازين علمي مسلمي که در اين بحث به آنها تکيه مي کند مثبت خواهد بود ، ولي با تفسيري که گذشت از نظر او اسلام يک آيين خدايي هميشگي است که در هر عصر به شکل مقراتي که تضمين سعادت جامعه آن عصر را نمايد جلوه مي کند .
ولي بايد ديد آيا قرآن کريم که کتاب آسماني اسلام و بهترين ترجمان مقاصد اين آيين پاک است ، نبوت را به همان معني که گذشت و دين آسماني را به همان ترتيب که با اتکا به مباني اجتماعي و رواني و فلسفي مادي تفسير شد تفسير مي کند ؟ بايد ديد قرآن کريم مقاصد اسلامي و مواد ديني را کلي تصور مي کند که در هر عصري بر يک سلسله مقررات جداگانه و مختص به آن عصر انطباق پذيرد و اگر اين طور تصور نکرده و يک سلسله عقايد و اخلاق و مقررات ثابت و غير قابل تغيير را وضع نموده و به جامعه ي انساني تکليف مي کند آنها را به چه نحو و کيفيتي قابل انطباق با احتياجات عصرهاي گوناگون انساني مي داند ؟
آيا مي خواهيد جامعه ي انساني با مرور زمان در يک حال ثابت بماند و به کلي درهاي پيشرفت به روي مدنيت بسته شود و فعاليت روزافزون انساني به کلي مهر و موم گردد . چگونه در مقام مبارزه ي با طبيعت سيال و نظام طبيعي که عالم بشريت از قلمرو حکومت آن بيرون نيست در آمده است .
قدر مسلم اين است که قرآن کريم با بيان رساي خود موضوع دين آسماني و سرچشمه گرفتن آن را از عالم غيب ، و ارتباط آن به نظام آفرينش و اين جهان مشهود متغير و دائمي و ثابت بودن مواد ديني و اخلاق فاضله ي انساني و خوشبختي و بدبختي يک فرد يا يک جامعه ي بشري را طوري توضيح مي دهد که با آن توضيحي که از زبان يک دانشمند غربي ذکر کرديم فرق دارد .
اين مطالب از دريچه ي چشم قرآن کريم با قيافه ي ديگر ي ديده مي شوند که تسليحات بصري بحثهاي مادي نشان مي دهند .
قرآن کريم روش و مقررات آيين اسلام را يک رشته مسائل و احکامي مي داند که نظام آفرينش و بالاخص آفرينش انسان را با همان طبيعت متحول و متکامل خودش که جزئي از جهان طبيعت بوده و لحظه به لحظه تغيير وجود مي دهد ، به سوي وي هدايت مي کند . به عبارت ديگر اسلام را نام يک سلسله مقرراتي مي داند که مقتضاي نظام آفرينش و منطبق بر آن بوده و مانند اصل خود غير قابل تغيير است و تابع هوسراني و دلخواه کسي نيست ، مقرراتي که حق را مجسم داشته و مانند دستورات ممالک استبدادي و ديکتاتوري به ميل و رغبت يک نفر ديکتاتور فرمانروا ، يا مانند قوانين کشورهاي سوسياليستي با خواسته ي اکثريت افراد تغيير و تبديل نيافته و فقط زمام وضع و تشريع آن به دست نظام آفرينش و به عبارت ديگر منوط به اراده ي خداي مهربان مي باشد .

اسلام چگونه به احتياجات واقعي هر عصر پاسخ مي دهد ؟

در طي بحثهاي اجتماعي اين نکته را بسيار ديده ايد که انسان نظر به احتياجات حياتي که اطرافش را گرفته و به تنهايي از عهده ي رفع همه آنها بر نيامده و توانايي تامين زندگي تا ندارد ، ناچار حيات اجتماعي و زندگي دسته جمعي را انتخاب نموده ، و طبعاً مدني و اجتماعي بار مي آيد .
همچنين در بحثهاي حقوقي زياد مي شنويم که جامعه وقتي مي تواند احيتاجات حياتي افراد و اجزاي خود را واقعاً رفع کند که يک سلسله قوانين و مقررات مناسب احتياجات آنها به وجود آمده و ميان آنها حکومت نمايد ، تا در پرتو آن هر يک از افراد جامعه بتوانند حقوق حقه ي خود را به دست آورد و از مزاياي زندگي برخوردار شود و سهم خود را از نتايج اعمال دسته جمعي افراد ، که خود جزئي از آنها است ، ببرد .
چنان که از همين دو نکته استفاده مي شود عامل اصلي و اولين سبب انعقاد اجتماع و پيداش قوانين و مقررات اجتماهي ، همان احتياجات حياتي است که انسان بدون رفع آنها حتي يک لحظه قادر به ادامه ي زندگي نيست . همين رفع احتياجات است که نتيجه ي مستقيم تشکيل اجتماع و همچنين پيدايش و به موقع اجرا در امدن قوانين و مقررات است . بديهي است اجتماعي که به طور دسته جمعي به رفع هيچگونه احتياجي نپردازد يعني در آن ، کارهاي هر فرد هيچگونه ارتباطي با کارهاي افراد ديگر نداشته باشد ، هرگز نمي شود نام اجتماع را روي آن گذارد . همچنين قوانين و مقرراتي که پيدايش يا اجراي آنها هيچگونه تاثيري در رفع احتياجات مردم و خوشبختي و سعادت آنها نداشته باشد ، قوانين و مقررات واقعي يعني تامين کننده ي لوازم زندگي و حقوق مردم نخواهد بود .
وجود قوانين و مقررات که کم يا زياد ، به طور ناقص يا کامل ، احتياجات جامعه را رفع نموده و روي هم رفته مورد قبول افراد جامعه بوده باشد در هر جامعه اي از جامعه هاي انساني حتي در ميان جامعه هاي وحشي و عقب مانده ضروري است ، منتهي در جامعه هاي غير مترقي قوانين و مقرراتي در لباس عادات و رسوم قومي که نتيجه ي برخوردهاي غير منظمي است که به تدريج به وجود آمده يا از اراده هاي گزافي يک نفر يا چند نفر افراد زورمند به مردم تحميل شده ، حکومت مي کند و در نتيجه قسمت عمده ي جريان زندگي اجتماع روي اساس روشني ، قابل قبول براي همه يا اکثريت قوم استوار گرديده ست و هم اکنون در گوشه و کنار جهان مردماني پيدا مي شوند که با آداب و رسوم قومي به زندگي خود ادامه مي دهند ، بدون اينکه شيرازه ي اجتماع آنها از هم گسسته و متلاشي شود .
در جامعه هاي مترقي ، اگر جامعه ديني بوده باشد ،شريعت آسماني حکومت مي نمايد ، و اگر غير ديني باشد قوانين و مقرراتي را که با خواست اکثريت افراد اجتماع ، به طور مستقيم يا غير مستقيم به وجود آمده به کار مي بندند ، و در هر حال جامعه اي را که افراد آن به يک سلسله تکاليف و مقررات پاي بند نباشند سراغ نداريم و نمي شود پيدا کرد .

وسيله ي تشخيص اين احتياجات :

چنان که روشن شد عامل اصلي پيدايش قوانين و مقررات همان احتياجات زندگي است ولي بايد ديد که اين احتياجات را که همان احتياجات اجتماعي و بالاخره احتياجات انساني است ، به چه وسيله اي بايد تشخيص داد ! البته بايد آنها به طور مستقيم يا غير مستقيم براي انسان قابل تشخيص بوده باشد . ( و لو به طور اجمال و کليت ) ضمناًً اين سوال پيش مي آيد که ايا انسان در تشخيص تکاليف زندگي و اجتماعي خود گاهي هم خطا مي کند يا هر چه تشخيص داد سعادت و نيک بختي وي در همان است و بي چون و چرا بايد پذيرفته و اجرا نمايد ، يعني همان خواست انسان ، مارک واقعيت و لزوم قبول و اجرا به آن خواهد زد .
اکثر مردم جهان ، و به اصطلاح امروز ،دنياي مترقي تشخيص دهنده ي قانون را همان خواست انساني قرار مي دهند ؛ ولي نظر به اينکه خواستهاي همه ي افراد يک ملت يا اصلاً توافق نمي کند و يا اگر احياناً هم توافقي پيدا شود به اندازه اي کم و در مقابل موارد اختلاف ناچيز است که قابل اعتنا نيست ناچار خواست اکثريت افراد ( نصف مجموع افراد به علاوه يک ) را معتبر دانسته و خواست و اراده ي اقليت ( نصف منهاي يک ) را لغو کرده و آزادي عمل را از اقليت سلب مي نمايد .
البته نمي شود انکار کرد که اراده و خواست انسان با وضع زندگي او ارتباط مستقيم دارد . مرد توانگري که مايحتاج زندگي را فراهم ساخته است هزاران هوسها در سر مي پروراند که هرگز به خاطر بينواي مستمند خطور نمي کند . يا کسي که در اثر گرسنگي تاب و توان را از دست داده به هر غذاي لذيذ و غير لذيذ ، اگر چه مال ديگران باشد ، طمع مي کند در حالي که آن يکي با ناز به سوي لذيذترين غذاها دست دراز مي کند . انسان در حال رفاهيت زندگي فکرهاي زيادي را در مغز خود مي يابد که هرگز در حال سختي نمي يابد !
از اين رو احتياجات زندگي انسان که با پيشرفت مدنيت تدريجاً مرتفع شده و احتياجات تازه تري جايگزين آنها مي شود انسان را از اعتبار و اجراي يک سلسله قوانين مستغني ساخته و نيازمند به وضع يک رشته قوانين تازه يا تغيير و تبديل قوانين کهنه مي سازد . و لذا در ميان ملل زنده ، پيوسته قوانين و مقررات تازه مي دهند و ـ چنانکه روشن شد ـ سبب حقيقي آن اين است که ايجاد کننده و پشتيبان قوانين همان خواست اکثريت افراد هر ملت است ، که خواست اکثريت به قوانين آن ملت رسميت داده و مارک واقعيت به آن مي زند ، حتي در صورتي که صلاح واقعي جامعه ي آنها در آن نبوده باشد . زيرا مثلاًً يک فرد فرانسوي در جامعه ي فرانسه از آن جهت که فرانسوي است عضو و جزء جامعه ، و اراده اش در حالي که موافق اکثريت بوده باشد محترم است و آنچه قانون فرانسه مثلاًً مي خواهد اين است که يک فرد فرانسوي را پرورش دهد ، آن هم در قرن بيستم ، نه اينکه يک نفر انگليسي را بپروراند يا يک نفر فرانسوي را در قرن دهم ( دقت کنيد ) . در عين حال بايد دقت بيشتري به خرج داد و ديد عامل مزبور که در پيدايش خواستهاي انسان دخالت دارد باپ يشرفت تمدن از هر جهت در تغيير است ؟ و آيا هيچ جهت مشترکي در ميان جامعه هاي انساني در طول تاريخ بشريت باقي نمي ماند ؟ و آيا اصل انسانيت که طبعاً يک عده از احتياجات زندگي مربوط به آن مي باشد ( چنانکه يک عده ي ديگر از احتياجات با اختلاف اوضاع و احوال و منطقه هاي مختلف و مراکز زندگي گوناگون مختلف مي باشد ) تدريجاً عوض شده است ؟ و انسان اولي مثلاًً چشم و گوش و دست و پا و مغز و قلب و کليه و ريه و کبد و اعضاي گوارش ( چنان که ما داريم ) نداشته است ؟ يا فعاليت آن روزي آنها غير از فعاليت امروزي آنها بود ؟ و آيا احوالي که براي گذشتگان پيش مي آمد ، مانند جنگ و خونريزي و صلح و آشتي معنايي جز از بين بردن انسان يا نگه داشتن انسان داشت ؟ و آيا مستي که اثر ميگساري است مثلاًً در زمان جمشيد ( مخترع افسانه اي مي ) مفهوم ديگري جز مستي امروزي داشت و همچنين نواي چنگ و آهنگ مطرباتي ، مانند : نکيسا و باربد ، لذتي جز از نوع لذت آهنگهاي امروز مي بخشد ؟ خلاصه اينکه ساختمان وجودي انسان گذشته غير از ساختمان وجودي انسان امروزي بوده ؟ و يا اوضاع و احوال و آثار و عملها و عکس العملهاي داخلي و خارجي انسان گذشته ، غير از آن انسان امروزي بوده است ؟ البته پاسخ تمام اين سوالات منفي است .
به هيچ وجه نمي توان گفت : انسانيت تدريجاً از ميان رفته و چيز ديگري جايگزين آن شده يا خواهد شد ، يا اينکه اصل انسانيت که قدر مشترک ميان نژاد سايه و سفيد و پير و جوان ، دانا و نادان ، قطبي و استوايي ، گذشته و حال و آينده است يک سلسله احتياجات مشترک ندارد ؟ يا اگر هم داشته باشد خواست و اراده ي انسان به رفع آنها تعلق نگرفته است ؟
آري چنين احتياجات واقعي وجود دارد ، و اقتضاي يک سلسله مقررات ثابته را نيز دارد که ربطي به قوانين و مقررات قابل تغيير ندارد . هيچ ملتي در هيچ زماني نمي تواند با دشمني که حيات او را تهديد قطعي مي کند جنگ را در صورت امکان تجويز يا ايجاب نکند ، و در صورتي که دفع چنين وسيله اي جز کشتن ميسر نشود خونريزي را تجويز ننمايد .
هيچ جامعه اي نمي تواند مثلاًً از تغذيه ي افراد که حافظ حيات آنهاست جلوگيري کند ، يا تمايل جنسي را مثلاًً ممنوع سازد . نمونه هاي بسياري از اينگونه موارد هست که احکام غير قابل تغييري را نشان مي دهد و ربطي نيز به احکام قابل تغيير ندارد .
از بيانات فوق چند موضوع روشن شد :
1 ـ عامل اصلي پيدايش اجتماع و قوانين و مقررات اجتماعي ، احيتاجات زندگي است .
2 ـ تمام اقوام ، حتي ملل وحشي و نيمه وحشي براي خود قوانين و مقرراتي دارند .
3 ـ وسيله تشخيص احتياجات زندگي از نظر دنياي امروز ، خواست اکثريت افراد اجتماع است .
4 ـ خواست اکثريت هميشه با واقع تطبيق نمي کند .
5 ـ يک سلسله قوانين با گذشت زمان و پيشرفت تمدن عوض مي شود و آن قوانيني است که مربوط به اوضاع و احوال خاصي بوده است ، ولي يک سلسله ي ديگر ـ که مربوط به اصل انسانيت که قدر مشترک ميان همه انسانها در تمام ادوار و تمام شرايط ومحيطهاست ـ لايتغير مي باشد .

اکنون که موضوعات روشن شد ببينيم نظر اسلام در اين باره چيست ؟

اسلام از نظر اينکه آييني است جهاني و نظر خاصي به جماعتي مخصوص و زمان و مکان معيني ندارد ، در تعليم و تربيت مخصوص خود ، « انسان طبيعي » را در نظر گرفته ، يعني نظر خود را تنها به ساختمان مخصوص انسانيت معطوف داشته که شرايط يک فرد انسان عادي در آن جمع باشد و مصداق انسان است ، عرب باشد يا عجم ، سياه يا سفيد ، گدا يا توانگر ، قوي باشد يا ضعيف ، زن يا مرد ، پير يا برنا ، دانا يا نادان .
« انسان طبيعي » يعني انساني که فطرت خدادادي را داشته و شعور و اراده ي او پاک باشد و با اوهام و خرافات لکه دار نشده باشد که ما او را انسان فطري مي ناميم .
هرگز نمي شود ترديد نمود که امتياز نوع انساني از حيوانات ديگر تنها به اين است که انسان به نيروي خرد مجهز است و در پيمودن راه زندگي عقل و فکر به کار مي بندد در حالي که حيوانات ديگر از اين نعمت خدادادي بهره مند نيستند . فعاليت هر حيوان زنده ( جز انسان ) مرهون شعور و اراده اي است که تنها عامل آن عواطف آن حيوان مي بادش که با ظهور و هيجان خود ، وي را به سوي مقاصدش رهبري کرده و وادار به گرفتن تصميم مي نمايند و در اثر اراده فعاليت زندگي را دنبال کرده ، پي آب و غذا و ساير لوازم زندگي ويژه خود مي رود .
تنها انسان است که علاوه بر هيجان شديد عواطف گوناگون : مهر و کينه و دوستي و دشمني و بيم و اميد و هر گونه عاطفه ي ديگر مربوط به جذب و دفع ، مجهز به يک جهاز قضايي است که با بررسي دعاوي عواطف گوناگون ، و قواي مختلف ، مصلحت واقعي عمل را تشخيص داده و طبق آن قضاوت نموده گاهي با وجود خواست شديد عواطف ، اقدام به عمل را تجويز نکرده ، و گاهي با وجود کراهت قوا و عواطف ، لزوم اقدام را گوشزد کرده و انسان را به فعاليت وا مي نمايد ، و گاهي در صورت توافق ميان مصلحت و خواست آنها موافقت خود را اعلام مي دارد .

اساس مکتب تربيتي اسلام :

روي همين اساس و نظر به اينکه تربيت کامل هر نوعي بايد با پرورش امتيازات و مشخصات همان نوع انجام گيرد ، اسلام اساس تعليم و تربيت خود را روي اساس « تعقل » گذاشته است ، نه عاطفه و احساس !
و از همين جا است که دعوت ديني در اسلام به سوي يک سلسله عقايد پاک و اخلاق فاضله و قوانين عملي است که انسان فطري با تعقل خدادادي خود و خالي از شائبه ي اوهام و خرافات صحت و واقعيت آنها را تاييد مي کند .
آنچه انسان فطري درک مي کند :
انسان فطري با فطرت خدادادي خود درک مي کند که جهان پهناور هستي از کوچکترين اجزاي اتمي آن گرفته ، تا بزرگترين کهکشانها ، با نظام شگفت آور و با دقيقترين قوانين جاريه ي خود به سوي خداي يگانه برگشته ، و پيدايش آن آثار و خواصي که به دنبال پيدايش به وجود مي آيد و فعاليتهاي بيرون از شما آن همه و همه آفريده و ساخته ي اوست .
انسان فطري درک مي کند که جهان هستي با اين همه اجزاي پراکنده خود يک واحد بزرگ را تشکيل مي دهد که در آن همه ي اجزا به همديگر مربوطند و همه چيز ( مطلقاً ) در همه چيز دخالت دارد و همسبتگي کامل ميان آنها حکمفرماست .
عالم انساني که جزء بسيار کوچکي از پيکره ي جهان و قطره ي ناچيزي از اين درياي پهناور و بيکران مي باشد پديده اي است که همه ي جهان هستي در پيدايش وي سهم داشته و در حقيقت ساخته ي همه ي جهان ، يعني : آفريده ي اراده ي خدا ي جهان مي باشد . و چنانکه خودش فرزند جهان آفرينش مي باشد در پرتو رهبري جهان آفرينش زندگي مي نمايد . جهان آفرينش است که به کار انداختن عوامل بيرون از حد و حصر ، انسان را به اين شکل در آورده است که انسان را با قوا و ابزار دروني و بيروني خاصي مجهز ساخته ، و اوست که انسان را با وسايل گوناگون قوا و عواطف و تعقل و بالاخره از راه شعور و اراده به سوي مقاصدي که سعادت حقيقي وي را تضمين مي نمايد رهبري مي کند . آري انسان موجودي است که با شعور و اراده ي آزاد خير را از شر و نفع را از ضرر تميز مي دهد و در نتيجه « فاعل مختار » است ؛ ولي نبايد از اين نکته غفلت کرد که جهان آفرينش يعني « اراده ي خداي جهان » است که اين همه نقش و نگار را در بيرون و درون وي ترسيم نموده و او را يک پديده ي مختاري ساخته و آزاد بار آورده است .
انسان فطري ، به دنبال همين افکار ، از راه عقل و فکر بي ترديد درک مي کند که سعادت و خوشبختي و به عبارت ساده تر مقصد حقيقي وي در زندگي همان سرمنزلي است که جهان آفرينش ، که پديد آورنده و پرورنده ي اوست ، براي او تشخيص داده و او را به سوي آن با ابزار آفرينش سوق داده و رهبري مي کند و اين مقصد نيز همان چيزي است که اراده ي خداي يگانه و هستي دهنده و پرورنده ي انسان و جهان به آن تعلق گرفته و براي انسان صلاح ديده است ( درست دقت شود )
انسان فطري پس از اين مقدمات قضاوت خواهد کرد که يگانه راه خوشبختي و سعادت در مسير زندگي براي او همين است که پيوسته موقعيت وجودي خود را در نظر گرفته و خود را جزء متصل و لاينکف و تحت حکومت جهان آفرينش و آفريننده ي حقيقي خداي آفرينش دانسته و هرگز از اين موقعيت غفلت نورزد و در هر حرکت و سکوني و در برابر هر فعاليتي ، تکاليف لازم الاجراي خود را از لابه لاي دفتر آفرينش خوانده و به موقع اجرا گذارد .
خلاصه تکاليف بي شمار اين کتاب است که در زندگي جز براي خداي يگانه براي کسي نبايد خضوع و کوچکي نمود و طبق آنچه عواطف انساني و خواسته هاي وجودي اقتضا دارد ، به شرط تاييد عقل ، بايد عمل انجام داد .

مقررات ثابت و متغير :

اين اقتضائات که در قيافه ي احکام و قوانين در نظر انسان مجسم مي شود به دو بخش متمايز تقسيم مي شود :
1 ـ احکام و قوانيني که حافظ منافع حياتي انسان مي باشد ( از نظر اينکه انسان است و در حال دسته جمعي زندگي مي نمايد ، در هر عصر و در هر منطقه و با هر مشخصاتي که باشد ) ، مانند يک قسمت از عقايد و مقررات که عبوديت و خضوع انسان را نسبت به آفريدگار خود ( که هيچگونه تغير و زوالي را به او راهي نيست ) مجسم مي سازد ، و مانند کليات مقرراتي که به اصول زندگي انساني از غذا و مسکن و ازدواج و دفاع از اصل حيات و زندگي اجتماعي که انسان براي هميشه به اجراي آنها نيازمند است .
2 ـ احکام و مقرراتي که جنبه ي موقتي يا محلي يا جنبه ي ديگر اختصاصي داشته و با اختلاف طرز زندگي اختلاف پيدا مي کند ، البته اين بخش با پيشرفت تدريجي مدنيت و حضارت ، و تغيير و تبديل قيافه ي اجتماعات و به وجود آمدن و از بين رفتن روشهاي تازه و کهنه ، قابل تغيير است .
مثلاًً در روزگاري که بشر با پاي پياده و يا با اسب و استر و الاغ از هر بي راهه اي عبور کرده و از منطقه اي به منطقه اي انتقال مي يافت تقريباً به بيش از تامين ساده راهها نيازي نبود ، در حالي که وسائل حيرت آور کنوني هزاران مقررات باريک و پيچيده ي شهري و بياباني و دريايي و هوايي را ايجاب مي کند .
انسان اولي که زندگي ساده اي داشت و تقريباً سر و کارش با مواد اوليه بود ، و با مقررات ساده حوائج خوراک و پوشاک و مسکن و تمايلات جنسي خود را رفع مي نمود ، اگر چه در عين حال تمام وقت خود را با کار کم نتيجه و پر زحمت اشغال مي کرد ، ولي امروزه که با روش برق آسايي راه زندگي را مي پيمايد و به واسطه ي تراکم عجيب کار ، کارها جنبه ي فني به خود گرفته و ناچار به رشته هاي مختلف تخصصي تقسيم شده و هزارن گوشه و کنار پيدا کرده است که روزانه به همراهي هزاران مقررات خودنمايي مي کنند .
اسلام که نظر تربيتي خود را معطوف انسان فطري داشته و با دعوت خود اجتماع بشر را به اجتماع پاک فطري که داراي اعتقاد پاک فطري و عمل پاک فطري و مقصد فطري است رهبري مي نمايد ، همان افکار بي شائبه انسان فطري را در اعتقاد و عمل ، برنامه ي لازم الاجراي خود قرار داده است . و در نتيجه مقررات خود ا به دو بخش ثابت و متغير تقسيم نموده و بخش اول را که روي اساس آفرينش انسان و مشخصات ويژه ي او استوار است به نام دين و شريعت اسلامي ناميده و در پرتو آن به سوي سعادت انساني رهبري مي کند . « فاقم وجهک للدي حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم » سوره ي روم ، آيه ي 30 . ترجمه : روي خود را به سوي دين نموده و استوار باش در حالي که ميانه روي را روش خود قرار دهي ، دين همان ( مقتضاي ) آفرينش خدايي است که مردم را روي همان نوع خلقت آفريده و خلقت خدايي تغييرپذير نيست ، ديني که بتواند انسانيت را اداره کند همان است ...
ضمناًً بايد دانست بخش دوم که مقرراتي قابل تغيير است و به حسب مصالح مختلف زمانها و مکانها اختلاف پيدا مي کند ، به عنوان آثار ولايت عامه ، منوط به نظر نبي اسلام و جانشينان و منصوبين از طرف اوست که در شعاع مقررات ثابته ي ديني و به حسب مصلحت وقت و مکان آن را تشخيص داده و اجرا نمايند . البته اينگونه مقررات به حسب اصطلاح دين ، احکام و شرائع آسماني محسوب نمي شود و دين ناميده نشده است . « يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم » سوره ي نساء آيه ي 63 . يعني اي ايمان آورندگان اطاعت کنيد خدا و فرستاده ي او واولوالامر را .
اين است اجمال پاسخ اسلام به احتياجات واقعي هر عصر و در عين حال اين مسئله به توضيحي بيشتر از اين نيازمند است و کنجکاوي زيادتري مي خواهد و متاسفانه بر اثر ضيق مجال ناگزير شديم که به همين اندازه قناعت کنيم ، در عين حال اميدواريم در مقاله ي ديگري بتوانيم به وظيفه ي توضيح اين بحث نيز قيام نموده و مسئله را روشن تر سازيم .

مقررات ثابت و متغير در اسلام :

در قسمتهاي قبلي اجمالاً دانستيم که اسلام مقررات خود را به دو قسم متمايز و جدا از هم تقسيم مي نمايد ک مقررات ثابت و متغير .
مقررات ثابت ، مقررات و قوانيني است که در وضع آنها واقعيت انسان طبيعي در نظر گرفته شده ، يعني طبيعت انساني اعم از شهري و بياباني و سياه و سفيد و قوي و ضعيف در هر منطقه و در زماني بساط زندگي خود را پهن کند ؛ از اين جهت که با ساختمان انساني ساخته شده و با قوا و ابزار داخلي و خارجي انساني مجهز گرديده ، همين که دو فرد يا بيشتر دور هم جمع شده و دست تعاون و همکاري به هم داده و به زندگي دسته جمعي شروع نمودند ، خواه ناخواه با يک رشته نيازمنديهايي روبرو مي شوند که بايد بر طرف ساختن آها قيام کنند و نظر به اينکه ساختمان وجودي آنها يکي است و در خواص انسانيت يکي مي باشند ، بدون ترديد حوائج و نيازمنديهاي آنها نيز مشترکاً يک طبيعت داشته و مقررات يکنواخت لازم دارند .
ادراکات تعقلي انسان در همه ي افراد ـ چنانکه همه مي دانيم ـ يک نوع است و قضاوت عقلي آنها در صورتي که اوهام و خرافات در افکار آنها مداخله ننمايند مشابه است و قواي ادراکي را در همه ي افراد با تصديق و اعتقاد بايد ارضا نمود .
همچنين عواطف گوناگون : مهر و کينه و ترس و اميد ، و خواست آب و نان و ميل جنسي و لباس و مسکن و غير آنها در همه موجود است ، و به نحوي که در يک فرد به خواست اين قوا و عواطف بايد پاسخ داد در ديگران نيز بايد به همان نحو پاسخ داده شود .
نظر به طبيعت مشترک انساني نمي شود گفت دفع گرسنگي در يک فرد حايز ، و در فرد ديگر ممنوع است ، و يا اينکه فردي به قضاوتهاي اضطراري عقلي خود بايد تن در دهد ولي فرد ديگر حکم وجدان خود را بايد به هيچ نشمارد !
يا اينکه طبيعت انساني با خواص و آثار ويژه ي خود که هزاران سال است با روش مشابهي از جهت قوا و عواطف و شعور اصلي زندگي مي کند ، بايد دوراني به وجدانيات و درکهاي ضروري خود اعتنا نمايد و روزگاري ديگر خط قرمز گرد همه ي آنها بکشد . روزي زندگي اجتماعي و روزي انفرادي اختيار نمايد ، وقتي از مقدسات خود دفاع کرده و وقتي همه ي هستي خود را به دشمن بپردازد ، زماني در راه تامين زندگي به فعاليت پرداخته و زماني دست روي دست گذاشته و تماشا کند و همچنين ...
از اين نقطه نظر ، روشن است که انسان طبيعي پيوسته يک سلسله مقررات ثابت و يکنواخت را لازم دارد .
اسلام نيز در دعوت پاک خويش با مردم سخني جز اين به ميان نياورده است . اسلام مي گويد زندگي انسان را جز يک سلسله مقرراتي که بر دستگاه آفرينش عمومي و خصوصي انسان قابل تطبيق بوده باشد چيز ديگري نمي تواند تامين کند و او مي گويد بايد به ادراک خدادادي و شعور وجدان خود مراجعه کرد و از هر گونه هوسبازي و خيره سري و بي بند و باري دوري جست و آنچه را حق تشخيص داديم از آن تبعيت کنيم . ما نبايد به تبعيت از يک رشته حقايق حقه نام تقليد دهيم ، و نبايد به نام « غرور ملي » و « سنن و آداب باستاني » از نياکان خود تقليد نماييم . ما نبايد بر خداشناسي اسم کهنه پرستي گذاشته ، فرمانبردار يک عده زورمند هوسران گرديده و بازيچه ي دست آنها قرار گيريم و در نتيجه در هر گوشه و کناري صدها خداي ساختگي درست کرده و به نام آنها سر تعظيم فرود آوريم . اساساًً اسلام لفظ « اسلام » را از اين جهت براي خود انتخاب نموده که اين نکته را در دعوت خود گوشزد کند که او تنها و تنها به پرستش خداي يگانه و آفريننده ي دستگاه عظيم آفرينش و رعايت آفرينش واقعي انسان و به عبارت ديگر به تبعيت حق دعوت کرده و به سوي آن رهبري مي نمايد .
اسلام در مرحله ي تشخيص تفصيلي همين نظر ، يک سلسله اعتقادات و يک رشته اخلاق و يک عده قوانين به عالم بشريت پيشنهاد نموده است و آنها را حق لازم الاتباع معرفي نموده و دين غير قابل تغيير و تبديل آسماني نام مي گذارد . البته در عين حال که اجزاي هر يک از اين سه مرحله : اعتقاد ، اخلاق ، احکام ، با اجزاي ديگر و مرحله هاي ديگر کمال ارتباط را دارد و با دستگاه عظيم آفرينش نيز کاملاًً منطبق است ، نمي توان در اين مقاله به تفصيل از آنها بحث کرده و به تطبيق اين تفصيل با آن اجمال پرداخت . و منظور ما بيشتر از اين نيست که وجود يک سلسله مقررات ثابت را در اسلام به ثبوت رسانيم .

مقررات قابل تغيير در اسلام :

همان طور که انسان يک رشته احکام و مقررات ثابت و پا بر جا که به اقتضاي نيازمنديهاي ثابت طبيعت او وضع شود ، لازم دارد ، همچنين به يک رشته مقررات قابل تغيير و تبديل نيازمند است ، و هرگز اجتماعي از اجتماعات انساني بدون اينگونه مقررات حالت ثبات و بقا را به خود نخواهد گرفت ، زيرا پر روشن است که زندگي همان انسان طبيعي که نظر به ساختمان ويژه ي خود ثابت و يکنواخت است ، نظر به منضمات مکاني و زماني پيوسته با حالت تحول و تکامل مواجه و با عوال انقلابي و شرايط رنگارنگ زمان و مکان کاملاًً دست به گريبان است و تدريجاً شکل خود را عوض نموده و خود را بر محيط تازه منطبق مي سازد . اين تغيير اوضاع حتماً تغيير مقررات را ايجاب مي نمايد .
در مورد همين قسم از احکام و مقررات در اسلام ، اصلي داريم که ما در اين مقاله از آن به نام « اختيارات والي » تعبير مي کنيم و اين اصل است که در اسلام به احتياجات قابل تغيير و تبديل مردم در هر عصر و زمان و در هر منطقه و مکاني پاسخ مي دهد ، و بدون اينکه مقررات ثابته ي اسلام دستخوش نسخ و ابطال شود نيازمنديهاي جامعه ي انساني را نيز رفع مي نمايد .

اينک توضيح مطب :

همان طور که يک فرد از افراد جامعه ي اسلامي در اثر حقوقي که از راه قانون ديني به دست آورده مي تواند در محيط زندگي ويژه ي خود هر گونه تصرفاتي ( البته در سايه ي تقوا و با رعايت قانون ) کند مي تواند از مال خود تا حدي مکه مصلحت مي بيند و دلش مي خواهد در وضع زندگي خود هر گونه توسعه داده و از بهترين خوراک و پوشاک و خانه و اثاث استفاده نمايد؛ يا از بخشي از آنها صرف نظر کند ؛ و نيز مي تواند از حقوق حقه ي خود در برابر هر تجاوز و ادعايي دفاع کرده و موجوديت زندگي خود را نگهداري نمايد ، يا به مصلحت وقت از دفاع خودداري کرده و از بعضي از حقوق خود چشم پوشد و نيز مي تواند در راه کسب مخصوص خود فعاليت کرده و حتي روز و شب کار کند ، يا طبق صواب ديد خود روزي دست از کار کشيده و به مهم ديگري بپردازد .
همچنين « ولي مسلمين » که از نقطه نظر اسلامي تعيين پيدا کرده باشد نظر به ولايت عمومي که در منطقه ي حکومت خود دارد و در حقيقت سررشته دار افکار جامعه ي اسلامي و مورد تمرکز شعور و اراده ي همگاني است تصرفي را که يک فرد در محيط زندگي شخصي خود مي توانست بکند او در محيط زندگي عمومي مي تواند انجام دهد .
او مي تواند در سايه ي تقوا و رعايت احکام ثابته ي ديني ، مقرراتي مثلاً براي راهها و معابر و خانه و کاشانه و بازار و نقل و تحويل و کسب و کار و روابط طبقات مردم وضع نمايد ، مي تواند روزي امر به دفاع نموده و در تجهيزات لشکر و هر گونه مقدمات لازمه ي آن تصميم گرفته و به موقع اجرا بگذارد ، يا وقتي نظر به صلاح مسلمين از دفاع خودداري کرده و با معاهده هاي متناسب بگذارند . مي تواند در پيشرفت فرهنگ مربوط به دين يا به زندگي مرفه مردم تصميماتي اتخاذ کرده و دست به عمليات وسيعي بزند يا روزي چند رشته اي از معلومات را پس زده و از رشته ي ديگري ترويج کند .
خلاصه هر گونه مقررات جديدي که در پيشرفت زندگي اجتماعي جامعه مفيد باشد و به صلاح اسلام و مسلمين تمام شود مربوط باختيارات والي است و هيچگونه ممنوعيتي در وضع و اجراي آن نيتس . البته اينگونه مقررات در اسلام اگر چه لازم الاجرا مي باشد و « ولي امر » که به وضع و اجراي آنها موظف است لازم الاطاعه است ولي در عين حال شريعت و حکم خدايي شمرده نمي شود . اعتبار اين گونه مقررات نيز طبعاً تابع مصلحتي است که آن را ايجاب کرده و به وجود آورده است و به محض از ميان رفتن مصلحت ، از ميان مي رود و در اين صورت ولي امر سابق يا ولي امر جديد از ميان رفتن حکم سابق و به ميان آمدن حکم لاحق را به مردم اعلام داشته و حکم سابق را نسخ مي نمايد .
اما احکام الهي که متن شريعت مي باشد براي هميشه ثابت و پايدار است و کسي ، حتي ولي امر نيز حق اين را ندارد که آنها را به مصلحت موقت تغيير دهد و به ملاحظه ي از بين رفتن مصلحت پاره اي از آنها در نظر او ، آنها را الغا نمايد .

رفع اشتباه :

از توضيح مختصري که درباره ي احکام و مقررات ثابت و متغير اسلام داده شد بي پايگي ايرادي که در اين باره به ساحت اسلامي شده روشن مي شود .
کساني که مي گويند : دامنه ي زندگي اجتماعي انسان به طوري وسعت پيدا کرده که هيچ گونه قابل مقايسه با زندگي چهارده قرن پيش نيست ، مقرراتي را که دستگاه حمل و نقل امروزي به تنهايي لازم دارد به طور قطع خيلي بيشتر و وسيعتر از همه ي مقررات زندگي است که در زمان پيغمبر اسلام (ص) لازم بوده است ، همچنين در هر گوشه و کنار سازمان زندگي امروز ، مقررات بي حد
وحساب خوابيده که سابقاً هرگز وضع و اجراي آنها مورد نياز نبوده است ؛ از اين جهت ديگر مقررات اسلام که اثري از اينگونه احکام در ميان آنها نيست به درد دنياي امروز نمي خورد !
البته اين آقايان اطلاع کافي از آيين پاک اسلام نداشته و از مقررات قابل تغيير آن بي خبر بوده و تصور کرده اند که اين آيين پاک آسماني با يک رشته احکام ثابت و يکنواخت مي خواهد دنياي متحول و متکامل را براي هميشه اداره نمايد ، يا با نيروي تبليغ ، به جنگ اين دستگاه غير قابل مقاومت آفرينش برخاسته و جلو پيشرفت جبري تمدن اسلامي را بگيرد ... زهي جهالت !
چنان که کساني ديگر در مقام ايراد برآمده و گفته اند : متحول و تکامل جبري در زندگي دسته جمعي ، بي شبهه ، تغيير و تبديل تدريجي قوانين ثابت جاريه ي اجتماعي را ايجاب مي کند . بنابراين قوانين ثابته ي اسلامي در صورت صحت و متانت تنها در عصر خود پيغمبر اسلام (ص) با شرايط و عوامل آن روز مي توانست قابل اجرا بوده باشد ؛ نه براي هميشه .
اين آقايان نيز در مباحث حقوقي دقت کافي نکرده و از اين نکته غفلت ورزيده اند که در تمام قوانين مدني که در جهان جريان داشته و دارد ؛ پيوسته موادي وجود دارد که اجمالاً قابل تغيير و تبديل نيست .
نمي شود ترديد داشت که قوانين و مقررات اين عصر صد در صد با قوانين و مقررات عصر باستان مغاريت ندارد و با قوانين عصرهاي آينده نيز مغايرت کلي نخواهد داشت ؛ بلکه يک رشته جهات مشترک در آنها وجود دارد که هرگز کهنه و فرسوده نمي شود و از بين نمي رود ( چنان که در مقاله هاي گذشته اجمالاً به آنها اشاره شد ) .
اگر چه روش اسلام در وضع قوانين و شرايع الهي که تنها از مصدر وحي سرچشمه مي گيرد و همچنين در وضع و تنفيذ مقررات متغيره که از اختيارات والي سرچشمه مي گيرد و از راه شور وضع شده و از راه ولايت اجرا مي شود و در هر حال بر اساس تعقل استوار است نه بر اساس خواستهاي عاطفي اکثريت افراد ، ولي با اين همه به کلي بي شباهت به روش حکومتهاي اجتماعي سوسياليستي نيست ، اسلام احکام ثابته اي به نام شريعت آسماني دارد که تغيير و تبديل آنها از توانايي اولياي امور و عموم مسلمين بيرون است . و براي هميشه و در هر اوضاع و شرايطي لازم العمل است ، و مقررات جزئي قابل تغييري دارد که بر تحول و تکامل زندگي اجتماعي مردم قابل تطبيق بوده و ضامن سعادت تدريجي اجتماعات اسلام است .
در حکومتهاي اجتماعي نيز قانوني به نام « قانون اساسي » موجود است که تغيير و تبديل آن از صلاحيت دولتيها و حتي از صلاحيت مجلس شورا و سنا بيرون است ، و قوانين و مقررات ديگري موجود است که زاييده ي مجلس شورا است و يا نتيجه ي شور و تصميم هيئت وزيران مي باشد . همين مقررات جزئيه است که تدريجاً به واسطه ي تغييرات و تحولاتي که به جامعه ي مملکتي عارض مي شود قابل تغيير است ؛ همانطور که از قانون اساسي مملکتي نبايد توقع داشت که مثلاًً جزئيات مقررات رانندگي شهري و يا راهنمايي در پايتخت را مثلاًً صريحاً بيان کند و سال به سال يا ماه به ماه طبق تحول مقتضيات ، تحول و تغيير پيدا کند ؛ همچنين از شريعت آسماني که متضمن احکام اساسي مي باشد نمي شود توقع داشت که جزئيات مقررات قابل تغيير ولايت را داشته باشد ( پاسخ اشکال اول )
و همانطور که از قانون اساسي نبايد انتظار داشت که با همه ي مواد معتبره ي خود در معرض تغيير قرار گيرد امثال موادي که استقلال مملکت و احتياج آن به مقام رياست و نظائر آنها را تصريح مي کند امکان تزلزل داشته باشد ، همچنان از شريعت که به منزله ي احکام غير قابل تغيير قانون اساسي است نبايد انتظار تغيير و تبديل داشت ( پاسخ اشکال دوم )
پس هم اشکال اول ( قانون اسلام ناقص بوده و مشتمل به يک سلسله قوانيني که براي امروز ضروري مي باشد نيست ) بي پايه است و هم اشکال دوم ( احکام اسلام ثابت و جامد مي باشد در حالي که قوانين بايد قابل تغيير بوده باشد )
آري در اين باب يک سوال ديگر که از فروع اشکال دوم است پيش مي آيد ، و آن اينکه :
درست است که در ميان قوانيني که در جامعه ي مترقي جاري مي گردد موادي يافت مي شود که في الجمله قابل تغيير نيست ولي آيا همه ي قوانين و مقرراتي که در شريعت اسلام وضع شده و مسائل فقه اسلامي را تشکيل مي دهد براي هميشه مي تواند سعادت جامعه ي بشري را تضمين نمايد ؟ و آيا کاروان تمدن امروزه مي تواند به وسيله ي نماز و روزه و حج و زکات و غيره به پيشرفت خود ادامه دهد ؟
آيا احکامي که اسلام براي بردگي و براي زن و براي ازدواج و طلاق و براي بيع و ربا و نظاير آنها وضع نموده مي تواند در جهان امروز کماکان به زندگي خود ادامه دهد ؟
اينها و نظاير اينها مسائل طولاني است که به بحثهاي طولاني تري نيازمند مي باشد و ما به خواست خداي متعال تدريجاً اين مسائل را در يک سلسله مقالاتي مورد بحث قرار خواهيم داد .
منبع: درسهايي از مکتب اسلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما