مردم محوری علیه مردم سالاری
نويسنده:ابراهیم فیاض
1ـ مردم به گروهی از انسانها گفته میشود که در یک حوزه جغرافیایی و با یک فرهنگ خاصی زندگی میکنند و دارای تاریخ مشخصی میباشند هر چند این تاریخ شفاهی باشد و مکتوب نباشد. بنابراین، در مردم محوری چند عنصر ضروری مینماید: مردم، فرهنگ، زندگی، تاریخ، جغرافیا، ولی دو عنصر از این عناصر متلازم هم هستند؛ مردم و زندگی بنیادیترین ارتباط و تداعی معانی با هم دارند و همچنین فرهنگ وسیلهای برای زندگی مردم است و تاریخ و جغرافیا برای ساختن فرهنگ میآیند؛ پس ارتباط درونی این عناصر نیز روشن میشود.
2ـ مردم سالاری صورت تقلیل یافته مردم محوری است که بوسیله اشراف یونان رخ داد. آنها که تقسیمبندی یونانیان و بربر را بر خود حاکم کرده بودند و بربرها را انسان نمیدانستند بلکه در ماهیت آنها را حیوان میدانستند. پس انسان را فقط یونانی بود و آن که لیاقت ذاتی برای زندگی داشت فقط اشراف بودند پس مردم، یونانی بود و بس! و اگر تصمیمی مهم سیاسی قرار بود گرفته شود، به وسیله یونانیها فقط گرفته میشد. پس مردم سالاری به معنای تصمیمگیری مردمان اشراف بود نه مردمان عادی چرا که مردمان عادی؛ به طوری بنیادی مردم نبودند.
3ـ در مردمسالاری با توجه به نکته مذکور، یعنی نخبهگرایی گروهی حکومتی، یا حکومت یک گروه نخبه بر مردم، یعنی مردم حق ندارند گروه غیر نخبه را برای حکومت قبول کنند چون اصلاً کاندیدا نیستند بلکه بایستی مردم گروهی از نخبگان را قبول کنند.
پس مردم سالاری یک حکومت استبدادی گروههای نخبگان است و چرخش قدرت بین نخبگان دور میزند نه بین مردم و نخبگان و مشروعیت مردم سالاری نیز از مشروعیت نخبگان بدست میآید نه از مشروعیت مردمی و همین طور مشروعیت نخبگان از مشروعیت اشرافیت یونانی بوجود آمده است.
4ـ اشرافیت و نخبگان، ملاک مردم سالاری میباشند نه مردم و غیر نخبگان و غیر اشراف، پس مردم سالاری مصداقی است نه مفهومی، یعنی مصداق مردم سالاری معیار است نه مفهوم آن. به همین دلیل مردم سالاری امریکایی معیار است نه مردم سالاری غیر آمریکایی، پس آمریکا تعیین میکند که چه کسی دمکراسی دارد و چه کسی ندارد و به طور طبیعی هم سویی با مصداق دمکراسی و مردم سالاری. یعنی امریکا، یک جامعه را مردم سالار میکند و پر پیداست که این هم سویی در سطح نخبگان رخ میدهد. پس رواج دمکراسی امریکایی در جهان یعنی رواج فرهنگ نخبگان امریکایی به نخبگان غیر امریکایی که این فرهنگ یک زندگی وابسته به آمریکا در هر جامعه بوجود خواهد آورد و نظام معنایی وابستگی یعنی وابستگی اقتصادی سیاسی و اجتماعی. پس منافع امریکایی بوسیله رواج دمکراسی امریکایی به جهان بطور بنیادی تأمین خواهد شد.
5ـ جهانی شدن به معنای امریکایی، یعنی رواج دمکراسی امریکایی به سبک فوق که در دراز مدت منافع امریکا بصورت نهادینه شده تأمین خواهد کرد. پس در جهان آینده، برخورد امریکا با جهان، برخورد مصداقهای مردم سالاری خواهد بود مثل برخورد آمریکا با اروپا یا برخورد امریکا با ایران. امریکایی ساختن جهان در آینده، با یک جنگ مصداق و مفهوم همراه است و امریکا نیاز دارد که دانش بشری و بطور خاص علوم انسانی، بطرف تشریح مصداق پیش برود که تبیین مفهوم و امپریالیسم معرفتی آمریکا از همین جا بوجود آمده است.
6ـ مردم سالاری از همان اول یک مدل نخبهگرا در یونان فقط قابل اجرا بوده است، میباشد و به همین دلیل گفته شده است که مردم سالاری واقعی در جوامع کوچک قابل اجراست نه جوامع بزرگ. دمکراسی غربی، در قالب حزب سیاسی و مردم قابل اجراست، یعنی حاکمیت نخبگان حزبی بر تودههای مردم که در نظریههای علوم اجتماعی امروز جنگ فرهنگ نخبگان و فرهنگ تودهای ادامه دارد (مکتب فرانکفورت و بیرمنگام) و این گسل بزرگ فرهنگ غربی و دمکراسی آن است؛ یعنی عدم مشروعیت فرهنگ نخبگان حزبی در نظر مردم غرب. پس عدم اعتماد به حزب سالاران غربی در حال شیوع میباشد.
7ـ دمکراسی در عاقبت و آینده خود، دچار انحطاط میشود و یا به ضد خودش تبدیل میشود. دمکراسی برای مشارکت بوجود آمد ولی امروزه خودش بر ضد مشارکت تبدیل شده است. مردم غرب دارای این احساس شدهاند که یک نوع اجماع مرکب از احزاب بوجود آمده است و براساس منافع حزبی خود در مقابل مردم فریبی، سکوت کرده و این در فرهنگ سیاسی غرب بصورت هنجار سیاسی درآمده است (نمونه آن در جنگ امریکا و انگلیس در عراق)پس مشارکت سیاسی بر حداقل شده است چرا که صدای مردم در پژواکهای احزاب از بین رفته است.
8ـ بزرگترین رقیب دمکراسی امریکایی، مردم محوری است؛ مردم محوری به معنای اصالت زندگی مردم (مادی و معنوی) میباشد و همه ابعاد اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی را طی خواهد کرد؛ یعنی زندگی، مقدم و وارد بر تمامی ابعاد جامعه خواهد بود و همه چیز بر محور زندگی (معنوی و مادی) شکل خواهد پذیرفت .
9ـ مردم محوری ریشه در عرفان اسلامی ـ ایرانی دارد که ریشه آن نیز بر قرآن بر میگردد و آن فطرت است؛ یعنی مردم از آن جهت که مردم و ناس هستند دارای فطرت هستند. فطرت همان خلقت هدایت یافته تکوینی بشر است و همان اضافه وجودی و وجود ربطی فلسفه ملاصدرایی است و چون مردم دارای فطرت میباشند، پس هدایت درونی را با خود دارند و فطرت همان عقل سلیم و همان Commonsense است. پس مردم از آن جهت که مردم هستند هرگز اشتباه نمیکنند ولی تحت نظر نخبگان منحرف به اشتباه کشانده میشوند.
10ـ مبانی مدیریت جامعه اسلامی در نظام مردم محور، بر الوالالباب بنا میشود. الوالالباب یعنی کسانی که دارای عقل پاک و خارج از خیال و وهم هستند که همان فطرت میباشند و مدیریت اسلامی بر اساس الوالالباب که مدیریت تکثر یافته از فطرت میباشد شکل میگیرد؛ یعنی برخورد فطرت با جهان اطراف مادی و معنوی. اگر بر اساس فطرت و عقل سلیم برخورد شود در انسان یک نوع الوالالبابی، تحقق پیدا میکند پس الوالالباب نخبه گرایان غیر مردمی نیستند و ایدئولوژیها مقدم بر مردم واقع نمیشوند. واز خود مردم (من انفسکم) برای مردم در جهت رضای خدا، (نه پاداش لفظی و نه پادش عملی از مردم نمیخواهند) مدیریت مردم را به عهده میگیرند و مدیریت را پرت شدن به لبه جهنم میدانند و از همین جاست که بر مردم حق پیدا میکنند.
11ـ مردم محوری به دنبال حیات طیبه و زندگی پاک میباشد تا پیشرفت و شهوت رانی توسعه که غالباً در قالب انسانهای قهرمان و گروههای نخبگان مطرح میشود. پس پیشرفت و توسعه یک ایدئولوژی بیشتر در دست گروهای نخبه جامعه میباشد تا مردم، مردم پیشرفتی را میطلبند که ضامن زندگی آرام و پاکی برای آنها باشد نه آن که مصادره کننده زندگی آنها باشد. پس فدا کردن یک نسل برای پیشرفت دیگر غیر اخلاقی است.
12ـ زمانی که حکومت مردم محور باشد، پس نخبگان چه از نظر معرفتی (ایدئولوژیها) و چه از ساختاری (حکومت و ساختار اجتماعی فرهنگی سیاسی و اقتصادی) تابع مردم میباشند و خدمتگزار و یار آنها نه یار و حاکم بر آنها. پس نظام معرفتی و ساختار جامعه بطور جامع از پایین به بالاست نه بر عکس....
منبع: پایگاه حوزه
/خ
2ـ مردم سالاری صورت تقلیل یافته مردم محوری است که بوسیله اشراف یونان رخ داد. آنها که تقسیمبندی یونانیان و بربر را بر خود حاکم کرده بودند و بربرها را انسان نمیدانستند بلکه در ماهیت آنها را حیوان میدانستند. پس انسان را فقط یونانی بود و آن که لیاقت ذاتی برای زندگی داشت فقط اشراف بودند پس مردم، یونانی بود و بس! و اگر تصمیمی مهم سیاسی قرار بود گرفته شود، به وسیله یونانیها فقط گرفته میشد. پس مردم سالاری به معنای تصمیمگیری مردمان اشراف بود نه مردمان عادی چرا که مردمان عادی؛ به طوری بنیادی مردم نبودند.
3ـ در مردمسالاری با توجه به نکته مذکور، یعنی نخبهگرایی گروهی حکومتی، یا حکومت یک گروه نخبه بر مردم، یعنی مردم حق ندارند گروه غیر نخبه را برای حکومت قبول کنند چون اصلاً کاندیدا نیستند بلکه بایستی مردم گروهی از نخبگان را قبول کنند.
پس مردم سالاری یک حکومت استبدادی گروههای نخبگان است و چرخش قدرت بین نخبگان دور میزند نه بین مردم و نخبگان و مشروعیت مردم سالاری نیز از مشروعیت نخبگان بدست میآید نه از مشروعیت مردمی و همین طور مشروعیت نخبگان از مشروعیت اشرافیت یونانی بوجود آمده است.
4ـ اشرافیت و نخبگان، ملاک مردم سالاری میباشند نه مردم و غیر نخبگان و غیر اشراف، پس مردم سالاری مصداقی است نه مفهومی، یعنی مصداق مردم سالاری معیار است نه مفهوم آن. به همین دلیل مردم سالاری امریکایی معیار است نه مردم سالاری غیر آمریکایی، پس آمریکا تعیین میکند که چه کسی دمکراسی دارد و چه کسی ندارد و به طور طبیعی هم سویی با مصداق دمکراسی و مردم سالاری. یعنی امریکا، یک جامعه را مردم سالار میکند و پر پیداست که این هم سویی در سطح نخبگان رخ میدهد. پس رواج دمکراسی امریکایی در جهان یعنی رواج فرهنگ نخبگان امریکایی به نخبگان غیر امریکایی که این فرهنگ یک زندگی وابسته به آمریکا در هر جامعه بوجود خواهد آورد و نظام معنایی وابستگی یعنی وابستگی اقتصادی سیاسی و اجتماعی. پس منافع امریکایی بوسیله رواج دمکراسی امریکایی به جهان بطور بنیادی تأمین خواهد شد.
5ـ جهانی شدن به معنای امریکایی، یعنی رواج دمکراسی امریکایی به سبک فوق که در دراز مدت منافع امریکا بصورت نهادینه شده تأمین خواهد کرد. پس در جهان آینده، برخورد امریکا با جهان، برخورد مصداقهای مردم سالاری خواهد بود مثل برخورد آمریکا با اروپا یا برخورد امریکا با ایران. امریکایی ساختن جهان در آینده، با یک جنگ مصداق و مفهوم همراه است و امریکا نیاز دارد که دانش بشری و بطور خاص علوم انسانی، بطرف تشریح مصداق پیش برود که تبیین مفهوم و امپریالیسم معرفتی آمریکا از همین جا بوجود آمده است.
6ـ مردم سالاری از همان اول یک مدل نخبهگرا در یونان فقط قابل اجرا بوده است، میباشد و به همین دلیل گفته شده است که مردم سالاری واقعی در جوامع کوچک قابل اجراست نه جوامع بزرگ. دمکراسی غربی، در قالب حزب سیاسی و مردم قابل اجراست، یعنی حاکمیت نخبگان حزبی بر تودههای مردم که در نظریههای علوم اجتماعی امروز جنگ فرهنگ نخبگان و فرهنگ تودهای ادامه دارد (مکتب فرانکفورت و بیرمنگام) و این گسل بزرگ فرهنگ غربی و دمکراسی آن است؛ یعنی عدم مشروعیت فرهنگ نخبگان حزبی در نظر مردم غرب. پس عدم اعتماد به حزب سالاران غربی در حال شیوع میباشد.
7ـ دمکراسی در عاقبت و آینده خود، دچار انحطاط میشود و یا به ضد خودش تبدیل میشود. دمکراسی برای مشارکت بوجود آمد ولی امروزه خودش بر ضد مشارکت تبدیل شده است. مردم غرب دارای این احساس شدهاند که یک نوع اجماع مرکب از احزاب بوجود آمده است و براساس منافع حزبی خود در مقابل مردم فریبی، سکوت کرده و این در فرهنگ سیاسی غرب بصورت هنجار سیاسی درآمده است (نمونه آن در جنگ امریکا و انگلیس در عراق)پس مشارکت سیاسی بر حداقل شده است چرا که صدای مردم در پژواکهای احزاب از بین رفته است.
8ـ بزرگترین رقیب دمکراسی امریکایی، مردم محوری است؛ مردم محوری به معنای اصالت زندگی مردم (مادی و معنوی) میباشد و همه ابعاد اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی را طی خواهد کرد؛ یعنی زندگی، مقدم و وارد بر تمامی ابعاد جامعه خواهد بود و همه چیز بر محور زندگی (معنوی و مادی) شکل خواهد پذیرفت .
9ـ مردم محوری ریشه در عرفان اسلامی ـ ایرانی دارد که ریشه آن نیز بر قرآن بر میگردد و آن فطرت است؛ یعنی مردم از آن جهت که مردم و ناس هستند دارای فطرت هستند. فطرت همان خلقت هدایت یافته تکوینی بشر است و همان اضافه وجودی و وجود ربطی فلسفه ملاصدرایی است و چون مردم دارای فطرت میباشند، پس هدایت درونی را با خود دارند و فطرت همان عقل سلیم و همان Commonsense است. پس مردم از آن جهت که مردم هستند هرگز اشتباه نمیکنند ولی تحت نظر نخبگان منحرف به اشتباه کشانده میشوند.
10ـ مبانی مدیریت جامعه اسلامی در نظام مردم محور، بر الوالالباب بنا میشود. الوالالباب یعنی کسانی که دارای عقل پاک و خارج از خیال و وهم هستند که همان فطرت میباشند و مدیریت اسلامی بر اساس الوالالباب که مدیریت تکثر یافته از فطرت میباشد شکل میگیرد؛ یعنی برخورد فطرت با جهان اطراف مادی و معنوی. اگر بر اساس فطرت و عقل سلیم برخورد شود در انسان یک نوع الوالالبابی، تحقق پیدا میکند پس الوالالباب نخبه گرایان غیر مردمی نیستند و ایدئولوژیها مقدم بر مردم واقع نمیشوند. واز خود مردم (من انفسکم) برای مردم در جهت رضای خدا، (نه پاداش لفظی و نه پادش عملی از مردم نمیخواهند) مدیریت مردم را به عهده میگیرند و مدیریت را پرت شدن به لبه جهنم میدانند و از همین جاست که بر مردم حق پیدا میکنند.
11ـ مردم محوری به دنبال حیات طیبه و زندگی پاک میباشد تا پیشرفت و شهوت رانی توسعه که غالباً در قالب انسانهای قهرمان و گروههای نخبگان مطرح میشود. پس پیشرفت و توسعه یک ایدئولوژی بیشتر در دست گروهای نخبه جامعه میباشد تا مردم، مردم پیشرفتی را میطلبند که ضامن زندگی آرام و پاکی برای آنها باشد نه آن که مصادره کننده زندگی آنها باشد. پس فدا کردن یک نسل برای پیشرفت دیگر غیر اخلاقی است.
12ـ زمانی که حکومت مردم محور باشد، پس نخبگان چه از نظر معرفتی (ایدئولوژیها) و چه از ساختاری (حکومت و ساختار اجتماعی فرهنگی سیاسی و اقتصادی) تابع مردم میباشند و خدمتگزار و یار آنها نه یار و حاکم بر آنها. پس نظام معرفتی و ساختار جامعه بطور جامع از پایین به بالاست نه بر عکس....
منبع: پایگاه حوزه
/خ