کعب الاحبار و قتل خليفه دوم

در باره وثاقت کعب الاحبار، از همان عصر نخست و از روزگار حياتش، ترديد هاي جدي وجود داشته و به رغم آن که بسياري از کتابهاي حديث و تاريخ اخباري از وي نقل کرده اند، اما هيچ گاه در باره مغرض بودن يا سالم بودنش اجماع وجود نداشته است. نسل صحابه و تابعين و بعدها ديگر محدثان و مولفان روزگاران مطالب متفاوتي در باره وي گفته اند. گاه او را تضعيف کرده و دروغگو دانسته و گاه تاييد کرده اند.
چهارشنبه، 6 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کعب الاحبار و قتل خليفه دوم
کعب الاحبار و قتل خليفه دوم
کعب الاحبار و قتل خليفه دوم


مقدمه

کعب الاحبار يک يهودي مسلمان شده در روزگار خليفه دوم عمر بن خطاب است که اخبار و اقوال زيادي که معمولا به آنها اسرائيليات مي گويند از وي برجاي مانده است.
در باره وثاقت کعب الاحبار، از همان عصر نخست و از روزگار حياتش، ترديد هاي جدي وجود داشته و به رغم آن که بسياري از کتابهاي حديث و تاريخ اخباري از وي نقل کرده اند، اما هيچ گاه در باره مغرض بودن يا سالم بودنش اجماع وجود نداشته است.
نسل صحابه و تابعين و بعدها ديگر محدثان و مولفان روزگاران مطالب متفاوتي در باره وي گفته اند. گاه او را تضعيف کرده و دروغگو دانسته و گاه تاييد کرده اند.
معضل اساسي در باره وي نقلهايي است که از آثار اهل کتاب و به خصوص تورات ومتون يهودي ديگر دارد؛ نقلهايي که از طريق وي در متون اسلامي به خصوص تواريخ و تفاسير وارد شده و آنها را اسرائيليات مي نامند. موضوعي که در باره آن به خصوص طي ساليان اخير مطالب زيادي نوشته شده است.
منهاي آنچه در مخالفت با اخبار يهودي و نصراني در قرن اول و دوم از سوي علما و فقها و به خصوص امامان شيعه (ع) داريم، بعدها موضعگيري عليه اسرائيليات، در قرن هشتم و بيشتر از سوي پيروان ابن تيميه به خصوص ابن کثير و جماعتي ديگر بود. ابن تيميه مي گفت که معظم خرافات و اکاذيب از طريق وهب بن منبه و کعب الاحبار ميان مسلمانان رواج يافته است (تفسير المنار، 8/356- 357).
در اوائل قرن چهاردهم هجري توسط رشيد رضا – مؤلف تفسير المنار و مجله المنار - که يک سلفي با داعيه اصلاح گري بود، موضعگيري بر ضد اسرائيليات آغاز شد. وي مطالب فراواني بر ضد اسرائيليات و شخص کعب الاحبار در تفسيرش نوشت. وي در جايي از همين تفسير خود او را اينگونه معرفي مي کند:
الذي ادخل علي المسلمين شيئا کثيرا من الاسرائيليات الباطلة و المخترعة و خفي علي کثير من المحدثين کذبه و دجله لتعبده (تفسير المنار، 8/57). وي در جلد نهم اين تفسير در چندين مورد از خرافات کعب الاحبار در باره عمر دنيا (ص 472، 476، 498) روايت برخي از صحابه و تابعين از او (ص 506) اين تصور کعب که وجبي از زمين نيست مگر آن که خبر آن در تورات آمده است و اشاره اش به صفين وخونريزي در آن (ص 190) و ديگر اسرائيليات او (ص 414، 476 – 480، 521 و بنگريد : 10/328) بحث کرده است.
تأکيد خاص رشيد رضا روي اسرائيليات ، همه جا براي حمله به کعب الاحبار و وهب بن منبه است (نيز بنگريد: تفسير المنار: 1/175). رشيد رضا از فريب خوردن محدثان قديم سخن مي گويد (تفسير المنار:1/8) و گهگاه از نقل تابعين هم از او به عنوان يک نکته منفي ياد مي کند اما هيچ اشاره اي به اين که خليفه دوم و سوم تا چه اندازه نسبت به مطالب وي نظر مثبت داشته و شيفته وعظ و نصيحت وي بوده و زمينه را براي توجه ديگر صحابه و تابعين هم فراهم کرده اند ، نکرده است.
حرکت مخالفت و معارضه با کعب الاحبار در دوره جديد به رشيد رضا خاتمه نيافت. کساني مانند محمود ابوريه که کتاب عمده اش اضواء علي السنة المحمدية و در نقد حديث سني بود به شدت بر ضد اسرائيليات و کعب الاحبار موضع گرفتند و او را به تحريف احاديث و مخدوش کردن انديشه هاي اسلامي متهم کرده حرکت او را مغرضانه و از سر عناد با اسلام دانستند.
از جمله مطالبي که ابوريه مطرح کرد نقش کعب الاحبار در توطئه براي قتل عمر بود. وي بر اساس نقلهايي که در باره قتل عمر روايت شده و در آنها گفته شده است که کعب الاحبار روزهاي پيش از قتل عمر به او خبر داد که تا سه روز ديگر کشته مي شود، نوشته است که وي با توطئه گراني که عمر را به قتل رساندند همکاري داشته ا ست (اضواء، چاپ دارالکتاب الاسلامي، ص 154). پرسش اينها اين است که کعب در کدام کتاب آسماني خوانده بود که خليفه مسلمانها در فلان زمان معين کشته مي شود. به نظر ابوريه، در باره اين نقلها هيچ چيزي جز اين نمي توان گفت که او در قتل عمر دست داشته است. اين مطلبي است که توجه طه حسين را هم جلب کرده و در مقدمه اش بر اضواء از آن ياد کرده است. ابوريه در جايي از اين کتاب (پاورقي ص 147) اشاره به مقاله سعيد الافغاني مي کند که ضمن مقاله اي نوشته بود که اولين صهيونيست عبدالله بن سبأ است. ابوريه مي گويد من مقاله اي در رد بر او نوشتم با عنوان اين که اولين صهيونيست کعب الاحبار است. الافغاني مقاله مرا در مجله الرساله ش 656 چاپ کرد. ابوريه قصور رشيد رضا را در نشان دادن مقصر واقعي جبران کرد؛ هرچه او از جدا کردن کار کعب از خليفه دوم پرهيز کرده بود ابوريه با زيرکي، فريب خوردن خليفه را از کعب الاحبار در نقلهاي متفاوتي که همگي در منابع اهل سنت آمده - و خود ابوريه هم از اهل سنت است – آورده است.
اين مطلب يعني متهم کردن کعب در قتل عمر، ظاهرا پسند برخي از مولفان ديگر هم قرار گرفته است. اين مولفان به طور معمول از سلفي هايي هستند که متاثر از همان حرکت ابن تيميه در قرن هشتم و در دوره اخير سلفي هاي مصر هستند.
از جمله اين نويسندگان دکتر عبدالعزيز بن محمد اللميلم استاد تاريخ است که در کتاب وضع الموالي في الدولة الاموية اين نظريه را مطرح کرده که کعب الاحبار در قتل عمر مشارکت داشته ا ست. نويسنده اين کتاب که کتابش در سال 1410 در اردن چاپ شده معتقد است که يک توطئه يهودي - فارسي پشت سر قتل عمر قرار داشته است.
لميلم نوشته است که آنچه کعب را بر آن داشت تا اين راز خود را به نقل از تورات براي عمر بگويد همين بود تا در نفوس مسلمين جايگاه والايي پيدا کرده و به مردم چنين تفهيم کند که در تورات او همه چيز هست و او در هر آنچه مي گويد صادق است.
اما اين اشکال که چرا عمر با شنيدن اين خبر از او، کار را جدي تلقي نکرد به نظر لميلم دليلش آن است که عمر آن را جدي ندانست بلکه يک اسطوره و داستان تلقي کرد! مثل بسياري از اسرائيليات ديگري که او مي گفت. به علاوه عمر ايمان به قضا و قدر داشت و تسليم محض بود! (وضع الموالي ، ص 24).
دفاع وي از واکنش عمر در برابر کعب بر فرض درستي اصل آن ماجراست که بعدا در باره اش سخن خواهيم گفت.
به هر روي اين نظريه يعني مشارکت کعب با ابولؤلؤ ، نويسنده ديگري را آشفته نموده و وادار کرده است تا مقاله بلندي عليه آن بنويسند. طارق محمد سکلوع العمودي که ظاهرا خبري از ابداع اين نظريه از سوي محمود ابوريه نداشته با ديدن کتاب لميلم برآشفته و کوشيده است تا با نگارش مقاله اي پنجاه صفحه اي تحت عنوان کعب الاحبار؛ هل له ضلع في حادثة مقتل اميرالمومنين عمر بن الخطاب در شماره ششم مجله مرکز بحوث و دراسات المدينة المنورة (151 – 200) به نقد آن نظريه بپردازد.
انگيزه مولف از اين اقدام به نوعي دفاع از صحابه است. زيرا وي سالها قبل کتاب نزهة السامعين في رواية الصحابة عن التابعين چاپ کرده و در آنجا ديده است که صحابه رواياتي از کعب الاحبار نقل کرده اند. اين امر مصداقي از نقل اکابر از اصاغر است که در علم حديث سابقه دارد. آنچه مسلم است صحت اسانيد رواياتي است که برخي از صحابه از کعب الاحبار نقل کرده اند. از آنجا که نويسنده مثال بسياري از سنيان، مي بايد به هر روي مدافع صحابه باشد در اينجا نيز مي بايد از کعب الاحبار دفاع کند. تعبير خود او اين است که از ديدن آن نظريه شگفت زده شده است، به خصوص که تا اين لحظه نديده است که کسي از اهل علم که به نظر آنان توجهي مي شود چنين نظري را مطرح کرده باشند.
اما کعب الاحبار نام و نسب اش اين است: ابواسحاق کعب بن ماتع حميري که طايفه اش هم مشخص نيست. او را از آل ذي رعين، از ذي الکلاع و از بني ميتم نوشته اند. وي يهودي بود که مسلمان شد و زمان اسلامش را هم روزگار ابوبکر و برخي روزگار عمر مي دانند. لقب الاحبار هم اشاره همين سابقه يهودي و اهل علم بودن او در جماعت يهوديان است.
نوشته اند که وي زمان عمر از يمن به مدينه آمد. عباس بن عبدالمطلب از وي پرسيد که چرا دير مسلمان شدي؟ گفت: پدرم توراتي به من سپرد اما به من گفت حق باز کردن آن را نداري. وقتي ديدم اسلام آمد و شايع شد فکر کردم آن را باز کنم و بخوانم. ديدم در آن تورات وصف محمد (ص) آمده است. براي همين آمدم و مسلمان شدم.
وي در شام ساکن شد و همراه معاويه و ديگران بود و در سال 32 يا 33 يا 34 در شهر حمص درگذشت. برخي سن او را 104 سال نوشته اند.
مسلم در کتاب صحيح و همچنين ابوداود، ترمذي، و نسائي در سنن خود از کعب الاحبار حديث نقل مي کنند. اما در بخاري ذکر وي آمده اما حديثي از او روايت نشده است.
کساني در همان آغاز او را مورد تأييد قرار داده اند. معاويه مي گفت: ألا ان کعبا أحد العلماء. برخي ديگر هم در قرون بعد او را در زمره نخستين طبقه تابعين آورده اند که از آن جمله اللالکائي در شرح اصول اعتقاد أهل السنة و الجماعة است.
از نظر نويسنده اين مقاله همين که صحابه از او روايت نقل کرده اند دليل بر بزرگي و وثاقت اوست.
اما شايد مهم ترين نکته اعتناي عمر بن خطاب نسبت به کعب الاحبار است. در باره اعتناي عمر به کعب اخباري در خود همين مقاله، مواردي نقل شده و البته بسيار بسيار بيش از اين مقدار است (بنگريد به تاريخ خلفا، ص 94 - 96) . از آن جمله اين خبر است که مالک بن انس در کتاب الموطاء (تحقيق ترکي، ص 393) از عطاء بن يسار نقل کرده است که کعب الاحبار همراه عده اي از افراد که محرم بودند از شام به حجاز مي آمدند. در وسط راه گوشت صيدي را يافتند. کعب الاحبار فتوا داد که آن را بخوريد. وقتي نزد عمر آمدند آن را نقل کردند. عمر پرسيد: چه کسي اين فتوا را داد؟ گفتند: کعب. عمر گفت: فإني قد أمرته عليکم حتي ترجعوا. من او را بر شما امير کردم تا بازگرديد (و همين روايت در المصنف عبدالرزاق:4/435).
عثمان هم در خلافتش از کعب الاحبار استفتاء فقهي مي کرد ومسأله مي پرسيد. پرسش او در باره مالي بود که زکاتش پرداخته شده و اين که آيا صاحب آن مي تواند با آن هر کاري خواست انجام بدهد يا نه؟ اين حکايتي است که ابن زنجويه در کتاب الاموال (2/788) نقل کرده است.
بنا به روايت مالک در الموطاء (ص 221) عطاء بن يسار همزمان يک مسأله را از عبدالله بن عمرو بن عاص و کعب الاحبار استفتاء کرد که هر دو پاسخ مشابهي دادند.
عبدالله بن عباس مي گويد: در سفري که عمر و کعب الاحبار بودند، رعد و برق و سرما ما را گرفت. کعب به ما گفت: اگر کسي در وقت رعد بگويد: «سبحان من سبح الرعد بحمده و الملائکة من خيفته» بگويد از آنچه در آن رعد است ايمن مي ماند. ابن عباس گويد: ما گفتيم و ايمن مانديم. بعد من عمر را در راه ديدم که سرماخوردگي به بيني او سرايت کرده بود. او را نسبت به آنچه کعب گفته بود آگاه ساختم. عمر گفت: چرا به ما تعليم نداديد تا بگوييم؟ اين خبر را ابن ابي الدنيا در کتاب المطر و الرعد و البرق و الريح (دمام، 1418، ص 121) ابوالشيخ در العظمة(رياض، 1411، 2 / 1292) و طبراني در کتاب الدعاء (دارالبشائر،1407 ، 2/1261) نقل کرده اند.
اما کساني هم از قديم، نسبت به کعب الاحبار ترديدهايي ابراز داشته اند. از خود عمر نقل شده است که به کعب مي گفت : نقل اين احاديث را رها مي کني يا آن که تو را به سرزمين ميمونها مي فرستم (تاريخ دمشق، 50/172) . حتي معاويه هم با اشاره به اين که صادق ترين افرادي که از اهل کتاب روايت مي کنند همين کعب الاحبار است گفت اگر چه ما او را هم به دروغ گويي نسبت مي دهيم.
ابن تيميه که از مخالفان نقل هاي اسرائيليات است، از آن روي که کعب الاحبار يکي از عوامل مهم اين نقلهاست، مطالبي را که در متون قديم بر ضد کعب بوده، از جمله همين جمله بالا که در بخاري هم از قول معاويه آمده را در کتاب اقتضاء صراط المستقيم نقل کرده است. ابن کثير هم از کعب الاحبار و وهب بن منبه به خاطر نقل اسرائيليات نکوهش کرده است (تفسير القرآن العظيم، 3/379، تفسير سوره نمل).
طارق سکلوع العمودي نويسنده مقاله اي که در دفاع از کعب الاحبار است، با نقل اين مطالب به پاسخگويي از آنها پرداخته و تلاش کرده است تا از کعب الاحبار دفاع کند. اين در حالي است که طعن هايي که نسبت به کعب الاحبار در متون کهن وجود دارد بسيار فراوان بوده و محدود به آنچه ابن تيميه يا ابن کثير گفته اند نيست. طبعا بيان آن طعن ها در حد اين نوشتار نيست. اما برخي از دفاعيات او را که به نوعي منعکس کننده افکار کعب و نفوذ اودرخليفه دوم است مي آوريم. اين مطالب را نويسنده مقاله به قصد دفاع از کعب الاحبار آورده در حالي که عاملي براي تخريب چهره کساني است که به اين يهودي زاده مسلمان نما اعتماد کرده و باور کرده اند که او چون تورات مي خواند از همه رويدادها و حقايق عالم آگاه است.
نخستين مورد دفاع وي از کعب الاحبار روايتي است که کساني چون بيهقي در شعب الايمان (6/23 – 24) و ابونعيم در حلية الاولياء (5 / 389 ) و ديگران آورده اند. در اين روايت آمده است که وقتي عمر در حال زدن شخصي با تازيانه بود کعب الاحبار به او رسيد و گفت به جانم سوگند که در تورات نوشته است: واي بر سلطان زمين از سلطان آسمان. واي بر حاکم زمين از حاکم آسمان. عمر گفت: الا من حاسب نفسه. مگر کسي که نفسش را محاسبه کند. کعب الاحبار گفت: سوگند به کسي که جانم در اختيار اوست اين جمله به عين همين عبارت در کتاب الله نازل شده يعني تورات هست. در اين وقت عمر چندان خشنود شد که تکبير گفت و به سجده افتاد.
مولف مقاله ياد شده به نقل برخي از جملات ديگر کعب در وصف پيامبر ما در تورات پرداخته و آنها را شاهدي بر عقيده درست کعب الاحبار دانسته است.
اما روايت شگفت آن است که عمر در پي کعب الاحبار فرستاده به او گفت: اي کعب! وصف مرا در تورات چگونه مي بيني؟ او گفت: خليفة قرن في حديد لايخاف في الله لومة لائم. بعد از آن خليفه است که امت ظالم او را مي کشند. بعد از او بلاء خواهد آمد (حلية الاولياء: 6/ 25 – 26). حکايت ديگري هم از معاويه نقل شده که از کعب الاحبار پرسيد که آيا وصف نيل را در تورات مي يابد؟ او هم جواب داده وصف نيل را از تورات بيان کرد.
مولف مقاله بر آن است که اينچنين صحابه به کعب الاحبار اطمينان کرده اند و اين دليل بر درستکاري و وثاقت کعب است.
به اعتقاد ما اين روايت که عمر از کعب الاحبار در باره وصف خود پرسيده و او چنان جواب داده که منطبق بر عمر و قتل عثمان و آشوب هاي بعد از آن مي شود يک حديث مجعول است که مطابق با شرايط آن دوره ساخته شده و دفاع از مظلوميت عثمان را هدف گرفته و به احتمال جعل آن هم مربوط به سالهاي 36 تا 40 است.
عذر بدتر از گناه مولف مقاله ياد شده اين است که صحابه اي مانند عبدالله بن عمرو بن عاص هم مشعوف و مشغول به نقل اسرائيليات بود وفراوان نقل مي کرد. طبعا کعب الاحبار که خود حبري از احبار يهود بود، فراوان از اين نقلها داشت. نويسنده مدعي است که کعب الاحبار قدرت تشخيص اخبار اسرائيلي درست را از نادرست داشت، چون ذهبي در باره او نوشته است که کان خبيرا بکتب اليهود ، له ذوق في معرفة صحيحها من باطلها في الجملة (سير اعلام النبلاء: 3 / 490).
مولف مقاله به حق اشاره مي کند که تعداد زيادي از مولفان احاديث و اخباري از کعب الاحبار در کتب خود آورده اند. وي اين امر را دليل بر آن گرفته است که کعب الاحبار مقبول بوده است. از آن جمله ابن ابي شيبه در کتاب الايمان، دارمي در الرد علي الجهيمه که در چهار مورد اخباري از کعب الاحبار در کتابش آورده است، ابن ابي الدنيا در کتاب صفة النار، اسماعيل قاضي در کتاب فضل الصلاة علي النبي (ص)، و برخي ديگر.
با اين حال بايد انصاف داد که اين نقلها در متون معتبر خود سنيان نيامده و اين خود نشان مي دهد که برخلاف عقيده مولف اين مقاله، نويسندگان متقدم سني هم چندان اعتقادي به کعب نداشته اند. البته همين مقدار که کسي مانند ابوالشيخ در کتاب العظمه خود در 43 مورد از او روايت نقل مي کند (و صاحب مقاله موارد آن را يادآور شده ]ص 167[) نشانگر اعتماد بسياري از اهل حديث به اخبار منقول از کعب الاحبار است. مسلما اين يک نقطه ضعف براي آنهاست. باز هم تاکيد مي کنيم که کتابهايي که از وي نقل کرده اند به لحاظ علمي آثار درجه دوم وسوم هستند نه کتبي که اهل سنت آنها را به لحاظ اعتبار در رتبه نخست مي آورند.
يکي از کساني که اخبار و گفته هايي از کعب الاحبار نقل کرده ابوبکر خلال در کتاب السنه است. حکايت نقل شده جالب توجه است: کسي در اطراف عثمان شعر مي خواند و مي گفت:
ان الامير بعده عليا و في الزبير خلفا رضيا
کعب الاحبار گفت: لا و لکنه صاحب البغلة الشهباء ، يعني معاوية. به معاويه گفتند: کعب تو را به تمسخر گرفته و گويد که تو حکومت را به دست خواهي گرفت. معاويه نزد کعب آمده گفت: چگونه اين سخن را مي گويي در حالي که علي و زبير و اصحاب رسول الله (ص) هستند؟ کعب گفت: انت صاحبها. (السنة، حديث شماره 348).
ابوبکر خلال اين روايت را در بحث جامع امر الخلافة بعد رسول الله (ص) آورده و گويي بر آن بوده است تا نشان دهد در کتب آسماني هم قيد شده بوده که کار علي بن ابي طالب به جايي نخواهد رسيد و طبق گفته کعب که از کتب آسماني خبر داشته مقدر بوده يا به عبارت ديگر خداوند چنين مقدر کرده بوده که معاويه به خلافت برسد.
روايت مزبور از دو حالت خارج نيست: يا جعل محض است و دستگاه حديث سازي معاويه آن را درست کرده تا مشروعيت حکومت معاويه را آسماني جلوه دهد. در اين صورت خود کعب هم دستي در آن ندارد و ديگران با استفاده از موقعيت او براي تحميق مردم ساده دل آن را ساخته اند. يا آن که کعب که غالب اوقات درزمان عثمان در شام بود و رفيق معاويه، اين گونه به معاويه خط داده تا خودش در انديشه خلافت خودش باشد. به نظر بنده احتمال اول قوي تر است. نمونه اش روايت ذيل است که گرچه مربوط به کعب نيست اما از همان دست روايات است که بعدها ساخته شده و فکر من اين است که سند آن هم جعلي است:
اعمش از ابراهيم از همام. گويد: مردي از اهل کتاب نزد عمر آمد و گفت: السلام عليک يا ملک العرب؟ عمر گفت: آيا اينچنين در کتابتان مي مي يابيد؟ آيا اينچنين نيست که اول پيغمبر است ، بعد خليفه، بعد اميرالمؤمنين و سپس پادشاهان مي آيند؟ آن مرد گفت: آري (مصنف ابن ابي شيبه:8/800).
اين خبر درست نظريه اي را که بعدها در باره خلافت و سلطنت ساخته شد منعکس مي کند و پيداست که ساختگي است.
اما سادگي مولف مقاله اقتضايش آن است که صحابه اي مانند عمر و معاويه اينچنين به کعب اعتماد مي کرده اند. و مهم تر آن که کعب آن قدر مهم بوده که اخبار عالم اسلام را مو به مو در تورات خوانده بوده است.
اما در باره اين سخن عمر به کعب که وقتي اخبار را نقل مي کرد به او گفت: نقل اين مطالب را رها مي کني يا تو را به زمين ميمون ها مي فرستم، به نظر مولف آن مقاله اين قضاوت عمر نه به خاطر تخطئه شخصيت کعب بلکه از آن روي بود که عمر در آغاز با نوشتن حديث مخالف بود. وي در باره دستور منع کتابت حديث از سوي عمر به مطالبي که در تقييد العلم خطيب بغدادي و ذم الکلام و اهله هروي استناد کرده است.
اين برخورد عمر ايضا شامل حال کعب و نقلهاي او از اسرائيليات هم شد.
عقيده مولف به صراحت اين است که مي نويسد: عمر بن خطاب از جمله کساني بود که با قصص و مواعظ و مطالبي که کعب از کتب آسماني نقل مي کرد مانوس بود و نهي او از اين که کعب آن مطالب را بگويد شاهدي بر طعن عمر در شخصيت کعب نيست (ص 173).
اين ديدگاه مولف مقاله درست است. دهها شاهد ديگر وجود دارد که عمر مطالب کعب را مي شنيد. از آن متاثر مي شد واز او مي خواست تا مطالب بيشتري بخواند و براي او هم بيان کند. نگاهي به حيلة الاولياء و شرح حالي که ابونعيم براي کعب آورده به خوبي اين مطلب را تاييد مي کند (حلية الاولياء: 5 / 365، 369، 370، 371، ). اين سخن عمر خطاب به کعب که «خوفنا يا کعب» که درخواست وعظ از کعب است مکرر در منابع آمده است. همين جا يادآور شوم که شگفت تر اخبار در باره کعب و رابطه او با عمر در همين حليه الاولياء آمده که گفته اند ابونعيم آن را بعداز هشتاد سالگي نوشت آن هم از حفظ.
اين مباحث به اصل مساله مورد نظر ما مربوط نمي شود. آنچه مورد نظر است بررسي نقلهايي است که در باره دست داشتن کعب الاحبار در قتل معاويه مطرح شده و گفتيم که نويسنده اين مقاله آن را نپذيرفته و با اين بيان اين مطالب کوشيده است تا از شخصيت کعب دفاع کند.
وي پس از دفاعي که از شخصيت کعب کرده به سراغ روايات و اخبار مورد نظر در باره ارتباط کعب با قتل خليفه دوم آمده است.
خبري که سبب شده است تا شبهه دخالت کعب در قتل عمر تقويت شود، روايت معروف در در باره رخدادي است که به قتل خليفه منجر شد. روايت اين است که عمر در حال گذر در بازار بود که ابولؤلؤ غلام مغيرة بن شعبه با او برخورد کرد و به عمر گفت: مرا در مقابل مغيره کمک کن. خراج زيادي از من مي گيرد. عمر گفت: چه قدر مي گيرد؟ وي پاسخ داد: براي هر روز يک درهم. عمر گفت: کار تو چيست؟ او گفت: نجار و نقاش و آهنگر. عمر گفت: فکر نمي کنم با اين کارهايي که تو مي کني ، و درآمدي که داري، خراج تو زياد باشد. شنيده ام که گفتي اگر من بخواهم مي توانم آسيابي بسازم که با باد حرکت مي کند؟ ابولؤلؤ گفت : آري. عمر گفت: پس براي من آسيابي بساز. او پاسخ داد: آسيابي براي تو خواهم ساخت که در مشرق و مغرب از آن گفتگو کنند. بعد هم رفت. عمر گفت: اين برده مرا تهديد کرد. عمر هم به منزلش رفت. فرداي آن روز کعب الاحبار نزد عمر آمد و گفت: وصيت کن، تو تا سه شب ديگر خواهي مرد. عمر گفت: از کجا دانستي؟ کعب گفت: آن را در تورات يافتم. عمر گفت: آيا تو عمر را در تورات يافتي؟ کعب گفت: به خدا نه؛ اما من وصف و حليه تو را يافتم. اجل تو رسيده است. باز فرداي آن روز شد و کعب نزد عمر آمد و گفت: دو روز به اجل تو مانده است. و باز فرادي آن روز آمد و گفت: دو روز سپري شده و تنها يک روز مانده است. صبح شد و عمر براي نماز از خانه خارج گشت. ابولؤلؤ به ميان مردم آمد در حالي که خنجري در دست داشت که دو سر داشت. شش ضربه بر عمر زد که يکي زير سره او خورد و همان بود که او را کشت. به دوازده نفر ديگر هم حمله کرد که هفت نفرشان مردند و پنج نفرشان مجروح شدند.
دکتر عبدالعزيز اللميلم استاد دانشگاه ملک سعود در رياض در کتاب وضع الموالي في الدولة الامويه با استناد به اين روايت و با استدلال به اين که ظاهر آن نشان از آگاهي کعب از توطئه قتل عمر دارد ، به متهم کردن کعب و همکاري ميان يهود و فرس عليه خليفه دارد (همان کتاب، صص 21، 23، 24). پرسش وي اين است که چطور کعب الاحبار ، وصف عمر و تاريخ کشته شدن وي را يافته اما وصف قاتل او را نيافته است؟
البته يک مشکل هست و آن اين که چرا کعب خبر آن را به عمر داده است. اگر توطئه اي در کار بوده مي بايست مخفي بماند. دکتر عبدالعزيز معتقد است که او مي خواسته است تا ميان مسلمانان به يک موقعيت بزرگ دست يابد زيرا بسياري از آنان بر اين باور بودند که در تورات همه چيز هست و کعب هم در آنچه نقل مي کند صادق است. بنابرين هيچ کس ترديد نخواهد کرد که او اين مطالب را از تورات مي گويد. عبدالعزيز مي گويد اين شخص ميراث اسرائيلي فراواني براي مسلمانان نقل کرده که از حقيقت آن آگاه نيستيم. فقط مي دانيم در اين توراتي که به دست ما رسيده اين مطالب نيست و بايد کذب محض باشد.
اينها مطالبي است که دکتر طارق سلکوع قبول ندارد و پانزده صفحه پاياني مقاله خود را به پاسخ گويي به آن اختصاص داده است.
وي ابتدا تلاش مي کند تا رواياتي را که يک نمونه آن گذشت و خبر از نوع اطلاع و آگاهي کعب از قتل خليفه مي دهد طبقه بندي کند.
الف: نخستين روايت همان است که آن را ترجمه کرديم و مفصل آن را طبري (4/190 – 193 با تحقيق ابوالفضل ابراهيم) و مختصر آن را ابن شبه در تاريخ المدينة المنوره (3/891) آورده است.
دکتر طارق العمودي مي گويد که مدار سند اين نقل ابن ابي ثابت از نوادگان عبدالرحمن بن عوف است و اين شخص کتابهايش را سوزاند و از حفظ نقل مي کرد و براي همين اشتباهات و خلط هايي داشت. سپس اشاره به تفاوت همان روايت مختصر با مفصل دارد که البته اين اختلاف جزئي است. طبعا دکتر طارق مي کوشد تا سند اين روايت را تضعيف کند.
اين روايتي است که دکتر عبدالعزيز بر آن تکيه کرده و بنابرين بايد توجه داشت که سندا قابل اعتماد نيست.
ب: دسته دوم نقل هايي است که در آنها صرفا آمده است که کعب به عمر گفت که تا سه روز ديگر خواهي مرد. اين روايت را ابن ابي الدنيا در ذکر الموت (عجمان، 1423، ص 22) و کتاب المحتضرين (دار ابن حزم، 1417، ص 54) آورده است. در اين روايت آمده است: کعب به عمر گفت: اي اميرمؤمنان! وصيت کن؛ تو تا سه روز ديگر مرده خواهي بود. عمر گفت: آيا تو اجل و عمر مرا در تورات مي يابي؟ (و در نقلي ديگر : الله انک تجد عمر بن الخطاب في التوراة؟) او گفت: به خدا نه، اما وصف و حليه تو را مي يابم. عمر که بيماري و پايان يافتن اجلش را در خود حس نمي کرد. بعد از سه روز ابولؤلؤ او را مجروح کرد.
اين نقل هم از طريق همان ابن ابي ثابت است. به علاوه اين مطلب هم نيامده که او روز دوم و سوم آمد و گفته اش را تکرار کرد که دو روز يا يک روز مانده است.
ج: دسته سوم رواياتي است از قول کعب که عمر را به يکي از ملوک بني اسرائيل تشبيه مي کند.
ابن سعد در طبقات الکبري (3/269 چاپ دارالکتب العلميه) و ابن شبه در تاريخ المدينه المنوره (3/908) از طريق حماد بن سلمه، يوسف بن سعد، از عبدالله بن جبير ، از شداد بن اوس از کعب روايت شده که گفت: در بني اسرائيل پادشاهي است که ما وقتي عمر را مي بينيم به ياد او مي افتيم. و وقتي عمر را ياد مي کنيم به ياد او مي افتيم. پيغمبري هم کنار او بود. خداوند به اين پيامبر وحي فرستاد که به پادشاه بگو: وصيت کن، تو تا سه روز ديگر خواهي مرد. پيامبر آن پادشاه را خبر داد. روز سوم آن پادشاه به خدا گفت: خدايا تو مي داني که من در حکومت به عدالت رفتار مي کنم. وقتي سر دو راهي قرار گيرم خواست تو را پي مي گيرم. و من اين طور و اين طورم. بر عمر من بيفزا تا بچه من بزرگ شود و امت من تربيت گردد. خداوند به پيامبرش پيغام فرستاد که او راست مي گويد، من پانزده سال بر عمر او افزودم. در اين مدت بچه او بزرگ مي شود و امت او تربيت. وقتي عمر ضربت خورد کعب گفت: اي کاش عمر از خداوند مي خواست تا او را نگاه دارد. به عمر خبر دادند. اما عمر گفت: اللهم اقبضني غير عاجز و لا ملوم.
دکتر طارق العمودي مي گويد: اسناد اين روايت ضعيف است. مشکل بر سر عبدالله بن جبير است که به نوشته وي مجهول است. اما به فرض آن که روايت درست باشد ربطي به ادعاي دست داشتن کعب در قتل عمر ندارد واصلا در آن خبري از روبرو شدن کعب با عمر ندارد.
د: روايت از کعب به اين صورت که او قسم مي خورد که ذوالحجه طي نخواهد شد جز آن که عمر وارد بهشت خواهد گرديد.
ابن سعد در طبقات (3/ 253) و عده اي ديگر از طريق مالک بن انس روايت کرده اند که سعد الجاري از موالي عمر گفت: عمر، همسرش ام کلثوم را خواست ، ديد او گريه مي کند. پرسيد: براي چه گريه مي کني؟ گفت: اي اميرمؤمنان اين يهودي يعني کعب ، مي گويد: تو بر بابي از ابواب جهنم ايستاده اي! عمر گفت: هرچه خدا بخواهد. من اميدوارم که خداوند مرا سعيد آفريده باشد. بعد در پي کعب فرستاد. وقتي آمد، به عمر گفت: اي امير مؤمنان! در باره من عجله نکن. سوگند به کسي که جانم در دست اوست ذو الحجه طي نخواهد شد جز آن که تو داخل بهشت خواهي شد. عمر گفت: اين چيست، يکبار در جهنم و يکبار در بهشت! کعب گفت: اي اميرمؤمنان ، سوگند به کسي که جانم در دست اوست، ما تو را در کتاب الله – تورات – بر بابي از ابواب جهنم مي يابيم که مانع از افتادن مردم در آن مي شوي. وقتي مردي، مردم همچنان تا قيامت در آن مي افتند.
دکتر طارق العمودي سند اين روايت را هم ضعيف مي داند و آن به سبب همين سعد الجاري است که وضع او روشن نيست.
با اين حال، حتي اگر روايت درست باشد از محل نزاع يعني شرکت کعب در قتل عمر از آن به دست نمي آيد و ربطي به آن ندارد.
ه : روايتي که کعب به طور کلي از تورات نقل مي کند که عمر شهيد است بدون آن که زمان آن را معين کند.
اين روايت را ابن سعد در طبقات (3/258) و ابن شبه در تاريخ المدينة المنوره (3/917) و ابونعيم در حلية الاولياء (6/13) از طرق مختلف و با الفاظي نزديک به هم نقل کرده اند که کعب به عمر گفت: تو را در تورات چنين و چنان مي يابم و مي بينم که تو شهيد خواهي شد. عمر گفت: چگونه من شهيد مي شوم در حالي که من در جزيره العرب هستم. نقل ابن شبه اين است: کعب بعد از ضربت خوردن عمر بر او وارد شده گفت: الحق من ربک فلاتکونن من الممترين. من به تو خبر دادم که تو شهيد هستي و تو گفتي: من چگونه شهيد مي شوم در حالي که در جزيرة العرب هستم.
آنچه دکتر طارق العمودي مي گويد اين است که حاصل اين روايات آن است که کعب با استنباط از تورات ، شهيد شدن عمر را مطرح کرده است! اين چيزي است که از اين نقلها به دست مي آيد.
به نظر مي رسد شيفتگي دکتر طارق نسبت به غيب گويي هاي کعب الاحبار براي شهيد نشان دادن خليفه دوم تفاوت چنداني با شيفتگي خود خليفه و نسل معاصر او و کساني مانند ابوهريره که سخت دلبسته نقلهاي کعب الاحبار بودند ندارد. وي براي طبيعي نشان دادن خبر کعب تلاش مي کند اخبار ديگري را بياورد که کسان ديگري از جمله خود عمر هم نزديک شدن زمان اجل عمر را به او خبر دادند. از جمله خود عمر که به روايت ابن شبه روي منبر گفته بود که فکر مي کند امسال خواهد مرد چون در خواب خروسي را ديده که سه بار به او نک زده است. اسماء بنت عميس هم گفته است که فکر مي کند يک عجم بر او ضربت خواهد زد (تاريخ المدينة المنورة،3/890). از عائشه هم نقل شده است که گفت: جنيان سه روز پيش از آن که عمر بميرد بر او گريه کردند (تاريخ دمشق:44/399).
دکتر طارق مي گويد اگر قرار باشد کسي اخبار کعب الاحبار را دليل آن بداند که يهود و فرس براي قتل عمر توطئه مشترک داشتند بايد بگويد عربها هم با فرس توطئه مشترک داشتند و الا از کجا مي دانستند که اجل عمر نزديک شده است؟
دکتر طارق العمودي اين قبيل اخبار را که بدون ترديد بعدها دست فضائل سازان ساخته جدي گرفته است.
اما در ارتباط با کعب الاحبار نکته اي که از چشم دکتر طارق و بسياري ديگر مخفي مانده مجعولاتي است که به کعب نسبت داده اند و به نظر مي رسد روح او هم خبر ندارد. از آن جمله اخبار بسيار زيادي از کعب در دفاع از بني اميه در دست است، در حالي که در درون آن اخبار، اشاره به وقايعي وجود دارد که پس از مرگ کعب رخ داده و پيداست که بني اميه آنها را ساخته اند و به کعب نسبت داده اند تا با اعتماد به آنچه مردم در باره و از کعب انتظار داشتند و او را مطلع از تورات مي دانستند صحت آن را براي مردم عوام تضمين کنند.
براي نمونه به اين روايت توجه کنيد که کعب مي گويد: اهل الشام سيف من سيوف الله ينتقم الله بهم ممن عصاه.
و يا اين حديث: ستفتح عليکم الشام، فاذا خيرتم المنازل فيها فعليکم بمدينة يقال لها دمشق فانها معقل المسلمين في الملاحم و فسطاطها منها ارض يقال لها الغوطه. (اضواء ، ص 129)
به نظر مي رسد اينها رواياتي است که بعدها امويان ساخته اند و به کعب الاحبار منسوب کرده اند. در بيشتر اين نقلها کعب الاحبار وسيله اي براي فضيلت سازي براي ديگران شده و فضاي بکار گرفته شده هم اعتماد عوام مردم به دانش اهل کتاب است. اين ناشي از نوعي عقده خود کم بيني بود که در عربها وجود داشت و آنان اهل کتاب را عالم مي دانستند و به آنچه آنان مي گفتند باور داشتند.
نيز بايد توجه داشت که بسياري از آنچه از کعب بوده چندان مختلف نقل شده که به راحتي مي توان گفت برخي از نقلهاي مربوطه تغيير يافته و تعابير و کلماتي در آنها افزوده شده است. اين افزوده ها حال و هواي خبر از آينده يا چيزهاي شگفتي دارد که معمولا مربوط به سرنوشت آتي مسلمانان، علائم ظهور و مطالب ديگري است که به تورات نسبت داده مي شود بدون آن که در تورات خبري در آن باره وجود داشته باشد. براي توجيه، گاهي هم گفته مي شود که نسخه خاصي از تورات دست کعب الاحبار بوده و اين تمام اشکالات مربوط به اين که اين مطالب در تورات موجود نيست را هم جواب مي دهد.
آنچه زمينه اين نقلهاي ساختگي بود اصرار خود کعب براي نقل مطالبي از تورات در باره مسائلي بود که مسلمانها به آنها علاقمند بودند. اگر واقعا کعب الاحبار اين مطالب را نقل کرده باشند نشانگر حرکت موذيانه او براي منحرف کردن مسلمانان است. اما اگر ديگران به نام او ساخته باشند بايد به ساده لوحي کساني انديشيد که براي مقدس نشان برخي از امور که مقدسشان مي پنداشتند اخباري از کعب الاحبار مي ساختند. اين قدر براي اين قبيل موارد مثال هست که نيازي به ارائه آنها نيست. شايد اين اشاره کافي باشد که کعب الاحبار به نقل از کتاب الله المنزل يعني تورات جملاتي در فضيلت آب زمزم و شفاي موجود در آن سخن مي گفت (المصنف عبدالرزاق: 5/115، اخبار مکه ازرقي:2/42)
اما آخرين گفته هاي دکتر طارق العمودي در باره اين ماجرا اشاره به اشعاري است که عمر پس از گفته کعب الاحبار در همان روايت که مورد استناد دکتر لميلم براي اثبات مشارکت کعب با ابولؤلؤ قرار گرفته (تاريخ المدينة المنورة ، 3/892) سروده است:
فأوعدني کعب ثلاثا يعدها
و لا شک ان القول ما قال لي کعب
و ما بي حذار الموت، إني لميت
و لکن حذار الذنب يتبعه الذنب
وي مي گويد: اگر عمر حتي يک درصد شک در صداقت کعب داشت مي بايست همانجا او را دستگير کرده از او تفحص مي کرد. صحابه هم همين طور.
دکتر طارق مي گويد همچنين با سند صحيح در بسياري از منابع آمده است که وقتي عمر ضربه خورد، کعب در خانه عمر آمد و گفت اگر عمر از خدا بخواهد تا اجلش را به تأخير بيندازد خواهد انداخت. وقتي عمر شنيد، او را خواست و گفت: چه گفتي؟ او همان جمله را گفت. عمر گفت: به خدا سوگند که از خدا نخواهم خواست.
تا اينجا دکتر طارق العمودي اين مطلب را مسلم گرفته است که کعب الاحبار چنين مطالبي را گفته و چون همه به اعتماد داشته اند هيچ کس در باره او ترديد نکرده است. بنابرين بايد پاسخ ديگري يافت. اين پاسخ آن است که برداشت کلي او از تورات اين بوده که اجل عمر نزديک است. اما اطلاعاتي در باره قاتل عمر و جزئيات در تورات نبوده است. بنابرين آن نقل که مورد استناد دکتر لميلم است قابل استناد نيست.
وي اخبار مربوط به اين که در تورات کلياتي بوده که کعب الاحبار از آنها قتل عمر را در آن سال پيش بيني کرده را با اخباري که از رسول (ص) در باره قتل عثمان و سبط او امام حسين (ع) نقل شده را مقايسه کرده است. بنابرين در نهايت پذيرفته که مطالبي در اين باره بوده، به همان مقدار که کعب الاحبار از آن اخبار چنين برداشتي را کرده است. شاهد دکتر طارق آن است که قاضي محمد بن يحيي اندلسي در کتاب خود با عنوان التمهيد و البيان في مقتل الشهيد عثمان بن عفان بابي را تحت عنوان
ذکر بشارة کعب الاحبار عمر بالشهادة آورده است.
بدين ترتيب مقاله دکتر طارق پايان مي پذيرد در حالي که به طور کلي نوعي از خبر مربوط به کعب و قتل عمر پذيرفته شده است.
به نظر ما اين خبر مانند بسياري از اخبار ديگر ، بدين صورت که کعب چيزي را به عينه از تورات نقل کرده باشد که اشاره به قتل عمر در آن سال باشد مجعول است. منهاي اخبار جزئي که نمونه هايي نقل شده دو صورت براي اين خبر مي توان تصوير کرد:
الف: يک صورت آن است که کعب الاحبار پيش از ضربت خوردن عمر گفته باشد که عمر امسال يا سه روز ديگر مي ميرد.
ب: صورت دوم آن است که پس از ضربت خوردن عمر، کعب نزد وي آمده و با مقايسه او با پادشاهي از بني اسرائيل گفته باشد که وقتي تو را مي بينم ياد آن پادشاه بني اسرائيل مي افتم که او هم مريض بوده و پيغمبري از بني اسرائيل به او گفته است که اگر از خدا بخواهد که مدتي اجل او را تأخير بيندازد خدا دعاي او را مستجاب مي کند. عمر هم نپذيرفته است.
در اينجا فقط يک تشبيه در کار بوده و کعب بيش از اين مطلبي نگفته است. اما بعدها براي آن که صورتي شگفت به اين ماجرا بدهند با توجه به شرايط و فضايي که حاکم بوده، تغييراتي در اين نقل داده شده است. اصل اين داستان در کتاب مقدس، کتاب اشعياء باب 38 آمده است (با تشکر از آقاي توفيقي).
مقايسه دو خبر که طبري و ابن شبه هر دو را نقل کرده و به خصوص آنچه که ابن سعد به تفصيل نقل کرده نشان مي دهد که ماجرا چيزي بيش از صورت دوم نيست و نيازي ندارد تا براي نفي نقش کعب الاحبار در قتل عمر راه دوري را که دکتر طارق العمودي رفته است برويم.
در واقع ، عقيده ما هم اين است که کعب الاحبار نقشي در اين ماجرا نداشته اما نه از طريقي که دکتر طارق العمودي رفته و در نهايت خواسته است همزمان هم نقش کعب را انکار کند هم اشاره تورات را به خليفه به عنوان يک پيشگويي بپذيرد.
مشکل عمده همين است که صحابه و از جمله خود خليفه به کعب و منقولات او از کتاب الله المنزل که منظورش تورات بود اعتماد مي کردند. نسل بعد بر اين حرفها افزودند، يا صورت نقلها را عوض کردند. اهل کتاب هم براي اين که نفوذ کلامشان بيشتر باشد مرتب جملاتي نقل مي کردند و حتي چنان که ابن شهاب زهري گفته است نام فاروق را اهل کتاب بر عمر نهادند (المنتخب من ذيل المذيل: 11، طبقات الکبري: 3/270، تاريخ دمشق: 44/51)). چيزي که مي توانست فوق العاده او را خوشنود سازد. ابن عساکر اين خبر را نقل کرده است که کعب الاحبار به معاويه گفت: «عمر الفاروق» در تورات آمده است (تاريخ دمشق: 21/189). اين واقعا شگفت است.
منبع:www.historylib.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط