نقش قريش در رخداد سقيفه
«پس از درگذشت پيامبر، قريش خود را قبيله و نزديکان آن حضرت قلمداد کردند و با اين حجت ساير عرب ها را کنار زدند و امر خلافت را به دست گرفتند و آن گاه که ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله همين سخن را به آنها گفتيم، با انصاف با ما رفتار نکردند و ما را از حقمان محروم کردند» (2).
امام باقر عليه السلام هم به يکي از اصحابش مي فرمايد:
«از ظلم و ستم قريش به ما و شيعيان و دوستداران ما چه بگويم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله درگذشت، در حالي که گفته بود چه کسي اولي ترين مردم، به مردم است. ولي قريش از ما روي گرداندند. تا اين که خلافت را از جايگاهش منحرف کردند. با حجت ما، بر ضد انصار احتجاج کردند و يکي بعد از ديگري خلافت را از هم گرفتند و آن گاه که به ما برگشت، بيعت شکني کردند و با ما جنگيدند...» (3)
آري قريش از مدتي پيش طوري عمل کرده بودند که مردم مي دانستند آنها خلافت را تصاحب خواهند کرد؛ بدين سبب انصار به سقيفه شتافتند، تا مانع به حکومت رسيدن قريش شوند، که قريش مردمي انحصار طلب بودند.
علل دشمني قريش با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله
1- رياست طلبي قريش
الف) توان اقتصادي: قريش از زمان هاشم، جد پيامبر، تجارت با سرزمين هاي همسايه را چون يمن، شام، فلسطين، عراق و حبشه را شروع کرده بودند و اشراف قريش در سايه ي اين تجارت ثروت هاي افسانه اي اندوخته بودند (5). خداوند متعال اين بازرگاني را مايه رفاه و آسايش قريش معرفي کرده و مي فرمايد:
«قريش براي الفت و پيوستن شان به يکديگر، الفت و پيوندشان در سفر زمستاني و تابستاني بايد پروردگار اين خانه (کعبه) را پرستش کنند. همان پروردگاري که آنان را از کرسنگي نجات داد و از بيم و ناامني ايمن ساخت» (6).
ب) جايگاه معنوي: قريش به دليل وجود کعبه، زيارتگاه قبائل عرب در ديارشان، از جايگاه ويژه ي معنوي در ميان اعراب برخودار بودند؛ به ويژه پس از رخداد سپاه فيل و شکست ابرهه، احترام قريش، که کليددار کعبه بودند، نزد مردم بالا رفت و آنان از اين رخداد به سود خود بهره برداري کردند و خود را «آل الله»، «جيران الله» و «سکان حرم الله» ناميدند و بدين وسيله پايگاه مذهبي خود را استوارتر ساختند (7).
بدين ترتيب قريش در اثر احساس قدرت، به انحصار طلبي گراييدند و کوشش داشتند برتري خويش را ثابت کنند و چون مکه به دليل وجود کعبه، نوعي مرکزيت براي عرب داشت و بيشتر ساکنان جزيرة العرب به آن جا رفت و آمد داشتند، قريشيان آداب و رسوم خود را بر کساني که به مکه وارد مي شدند، تحميل مي کردند. از جمله در مورد پوشش هنگام طواف کعبه به مردم القاء کرده بودند که بايد حاجيان با لباس خريداري شده از آنان، طواف کنند (8). از اين رو هنگام ظهور رسول اکرم صلي الله عليه و آله آن گاه که احساس کردند، تعاليم اسلام با انحصار طلبي و برتري جويي آنان ناسازگاري دارد، از پذيرش آن خودداري کردند و با قدرت تمام به مخالفت با آن برخاستند و هر چه در توان داشتند، براي نابودي اسلام به کار گرفتند. ولي خواست خدا غير از اين بود و در نهايت پيامبرش را بر آنان پيروز گرداند. از سال هشتم هجري تعدادي از اشراف قريش، به مدينه رفتند و با مسلمانان در هم آميختند؛ ولي از دشمني دست برنداشتند؛ مثلا حکم بن ابي العاص پيامبر صلي الله عليه و آله را تمسخر مي کرد که آن حضرت او را به طائف تبعيد کرد (9). چون قريش نتوانستند با پيامبر مقابله کنند، توطئه ي جديدي چيدند که با جانشين آن حضرت مقابله کنند؛ عمر پيوسته به ابن عباس مي گفت:
«عرب نخواست نبوت و خلافت در شما بني هاشم جمع باشد» (10).
همچنين گفتند:
«اگر کسي از بني هاشم عهده دار امر خلافت شود، خلافت از اين خاندان خارج نمي شود و براي ما در آن نصيبي نيست؛ ولي اگر غير بني هاشم عهده دار شوند، در ميان خود مي گردانند و به همديگر حواله مي دهند» (11).
مردم آن زمان نيز به اين روحيه ي قريش آگاه بودند؛ چنان که براء بن عازب نقل کرده که من دوست دار بني هاشم بودم، هنگامي که پيامبر اکرم درگذشت، مي ترسيدم که قريش به فکر اخراج خلافت از بني هاشم باشند و سردرگم شده بودم (12). رضايت قريش به خلافت ابوبکر و عمر هم به سبب سود خودشان بود، چنان که ابوبکر هنگام مرگش به عده اي از قريشيان که به عيادت او آمده بودند، گفت:
«مي دانم که هر کدام از شما خيال مي کند، خلافت بعد من از آن او خواهد بود، ولي من بهترين شما را براي آن برگزيدم» (13).
ابن ابي الحديد مي گويد:
قريش از طولاني شدن مدت خلافت عمر، ناراضي بودند و عمر به اين مطلب آگاه بود و اجازه نمي داد، آنان از مدينه خارج شوند (14).
2- رقابت و حسادت قبيلگي
«ما با بني هاشم بر سر تصاحب شرف، رقابت مي کرديم؛ آنها به مردم طعام دادند، ما نيز طعام داديم، آنها به مردم مرکب سواري دادند، ما نيز داديم؛ آنها پول دادند، ما نيز داديم؛ تا آن که با هم زانو به زانو شديم و مانند دو اسب مسابقه گشتيم. آن گاه گفتند: از ما پيامبري برخاسته است که از آسمان بر او وحي مي رسد، اينک ما چگونه به ايشان برسيم؟ به خدا سوگند ما هرگز به او ايمان مي آوريم، نه او را تصديق مي کنيم» (18).
امية بن ابي الصلت يکي از اشراف و بزرگان طائف که از حنفا بود، به همين انگيزه اسلام را نپذيرفت، او سالها در انتظار پيامبر موعود بود، ولي تا حدودي انتظار داشت كه خود او به اين منصب برسد، پس از آن كه خبر بعثت پيامبر را شنيد از پيروي از خودداري کرد و علت آن را شرم از زنان ثقيف معرفي کرد و گفت:
«مدت ها به آنها مي گفتم: آن پيامبر موعود من خواهم بود، اکنون چگونه تحمل کنم که آنها مرا پيرو جوان بني عبد مناف ببينند؟» (19).
ولي به رغم خواست و حسادت آنان خدا پيامبرش را پيروز کرد و حشمت شان را شکست. بعد از سال هشتم هجري که بيشتر اشراف قريش به مدينه منتقل شده بودند، آزار و اذيت و حسادت هاي آنان را، نسبت به خاندان پيامبر مي بينيم که غالبا در اثر تحريک همين تازه مسلمانان بود.
ابن سعد نقل کرده است:
«يکي از مهاجران در چند نوبت به عباس بن عبدالمطلب گفت: پدرت عبدالمطلب و غيطله، کاهنه بني سهم، هر دو در آتش اند، سرانجام عباس خشمگين شد و بر صورت او سيلي زد و از بيني او خون آمد. آن شخص نزد پيامبر آمد و از عباس شکايت کرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله از عمويش، عباس، توضيح خواست عباس قضيه را گفت: پيامبر فرمود: چرا عباس را مي آزاريد؟» (20)
علي عليه السلام به سبب جايگاه ويژه اش، بيشتر مورد حسد آنان بود. امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
«هر گاه پيامبر اکرم فضايل علي عليه السلام را مي گفت يا آيه اي را که درباره آن جناب نازل شده بود، تلاوت مي کرد، عده اي از مجلس برمي خاستند و مي رفتند» (21).
از اين رو از نبي اکرم صلي الله عليه و آله بسيار روايت شده که فرمود:
«هر کس به علي حسد ورزد، به او حسد ورزيده و کسي که به او حسادت کند، کافر شده است» (22).
حتي در همان زمان پيامبر هم برخي، حسد خود را بروز مي دادند و به اذيت و آزار علي عليه السلام مي پرداختند؛ چنان که سعد بن ابي وقاص نقل شده است:
«من و دو نفر ديگر در مسجد نشسته بوديم و از علي بدگويي مي کرديم که پيامبر با حالت عصباني به سوي ما آمد و فرمود: با علي چه کار داريد، هر کس علي را اذيت کند، مرا اذيت کرده است» (23) .
3- دشمني قريش با شخص علي عليه السلام
«همه مردم با ايشان بيعت کردند جز سه نفر از قريش؛ مروان به حکم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه. وليد از جانب آنان به اميرالمؤمنين گفت: تو به همه ما ضربه زده اي، پدر مرا بعد از بدر گردن زدي، پدر سعيد را در جنگ کشتي، و هنگام برگرداندن پدر مروان به مدينه به عثمان ايراد گرفتي» (24).
همچنين هنگام خلافت علي عليه السلام، عبيدالله بن عمر به امام حسن عليه السلام سفارش فرستاد با من ملاقات کن که با تو کاري دارم. وقتي که به ملاقات هم رسيدند عبيدالله به امام حسن عليه السلام گفت:
«پدرت به اول و آخر قريش ضربه زده و مردم با او دشمن هستند، به من کمک کن تا او را خلع کنيم و تو را به جاي او بنشانيم» (25)
وقتي که از ابن عباس پرسيدند:
«چرا قريش علي عليه السلام را دشمن مي دارند؟ گفت: «زيرا علي عليه السلام اول آنها را وارد آتش کرد و باعث عار آخرشان شد» (26).
رقباي آن حضرت نيز به اين نارضايتي قريش دامن مي زدند و از آن به سود خود بهره مي بردند. عمر بن خطاب به سعد بن عاص گفت:
«طوري به من نگاه مي کني، مثل اين که من پدر تو را کشتم، ولي من او را نکشتم، علي بن ابي طالب کشته است» (27).
خود علي عليه السلام بعد از ضربت خوردن به دست ابن ملجم، در ضمن شعري به شدت دشمني قريش نسبت به خودشان اشاره فرموده است.
تکلم قريش تمناي لتقتلني فلا و ربک ما فازوا و ما ظفروا (28) (29)
پي نوشت ها:
1. براي نمونه در خطبه 17 نهج البلاغه مي فرمايد:
خدايا! من در برابر قريش و کساني که آنها را ياري مي کنند، از تو کمک مي طلبم؛ زيرا آنان پيوند خويشي مرا قطع کردند و منزلت مرا کوچک شمردند و در امر خلافت که اختصاص به من داشت، بر دشمني با من اتفاق کردند: (نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 555)
همچنين در جواب نامه برادرش، عقيل مي فرمايد:
پس قريش و سخت تاختن شان در گمراهي و جولان شان در دشمني و ستيزگي و نافرماني شان را در سرگرداني از خود رها کن؛ زيرا آنان به جنگ با من اتفاق کرده اند، مانند اتفاقي که به جنگ با رسول خدا کرده بودند، پيش از من، کيفر رساننده ها به جاي من قريش را کيفر دهند که خويشاوندي بريدند و سلطنت پسر مادرم را از من ربودند. (همان، ص 974).
2. ابوالفرج اصفهاني. مقاتل الطالبيين، منشورات الشريف الرضي، قم، 1416 ه، ص 65.
3. کتاب سليم بن قيس العامري. منشورات دارالفنون، بيروت، 1400 ه، ص 108 و الشيرازي، السيد علي خان. الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، مؤسسة الوفاء، بيروت، ص 5.
4. اصفهاني. الاغاني، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، ص 74.
5. پيشوايي، مهدي. تاريخ اسلام (1)، دانشگاه آزاد اسلامي واحد اراک، ص 50 و 51.
6. سوره قريش.
7. پيشوايي، مهدي، تاريخ اسلام (1)، ص 52.
8. ابن سعد. الطبقات الکبري، دار صادر، بيروت، ج 1، ص 72.
9. ابن اثير. اسد الغابة في معرفة الصحابة، دار احياء التراث العربي، بيروت (بي تا)، ج 2، ص 34.
10. ابن ابي الحديد. شرح نهج البلاغه، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، ص 194.
11. همان.
12. همان، ج 2، ص 51.
13. همان، ج 1، ص 310.
14. همان، ج 2، ص 159.
15. شما را زياده جويي سرگرم ساخته است، تا آن جا که به گورستان و ملاقات قبور رفتيد. (تکاثر: 1- 2).
16. و گفتند ما اموال و فرزندان بيشتر داريم و مجازات نخواهيم شد، بگو پروردگار من روزي را براي هر کس که بخواهد فراخ يا تنگ مي کند، ولي بيشتر مردم نمي دانند. اموال و فرزندانتان شما را نزد ما مقرب نمي سازد جز کساني که ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند. سباء: (36- 37).
17. ابن هشام. السيرة النبوية، دار المعرفة، بيروت (بي تا)، ج 1، ص 143- 147.
18. همان.
19. ابن قتيبه. المعارف، منشورات الشريف الرضي، قم، 1415 ه، ص 60 و پيشوايي، مهدي. تاريخ اسلام از جاهليت تا حجة الوداع، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد اراک، ص 88.
20. الطبقات الکبري، دار بيروت، 1405 ه، ج 4، ص 24.
21. ابن شهر آشوب. مناقب آل ابي طالب، مؤسسة انتشارات علامه، قم، ج 3، ص 214.
22. همان، ص 213، 214.
23. همان، ص 211.
24. ابن واضح، احمد بن يعقوب. تاريخ يعقوبي، منشورات الشريف الرضي، قم، 1414 ه، ج 2، ص 178.
25. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 498.
26. ابن شهر آشوب. همان، ص 220.
27. ابن سعد. الطبقات الکبري، دار بيروت، 1405 ه، ج 5، ص 31.
28. قريش آرزو داشتند که خودشان مرا بکشند، ولي موفق به اين کار نشدند.
29. ابن شهر آشوب. همان، ص 312.
/خ