علوم در جهان اسلام

در دوران هاي کهن عمده ترين مراکز دانش و پژوهش در يونان، مصر، شام، بين النهرين، ايران، هندوستان و چين بود. در يونان، پيش از تأسيس مدرسه ي آتن، رياضي داناني مانند طالس و فيثاغورس و پزشکاني چون بقراط پرورش يافته بودند، اما به ويژه در زمينه ي رياضيات قابل تصور نيست که همه ي آن پيشرفت ها ازيونان سرچشمه گرفته باشد. شک نيست که بخش بزرگي از آن دانش، از مصر و بابل به يونان انتقال يافته بوده است، هرچند چگونگي اين انتقال روشن نيست (کانتور،
چهارشنبه، 13 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علوم در جهان اسلام
علوم در جهان اسلام
علوم در جهان اسلام


مقدمه:

در دوران هاي کهن عمده ترين مراکز دانش و پژوهش در يونان، مصر، شام، بين النهرين، ايران، هندوستان و چين بود. در يونان، پيش از تأسيس مدرسه ي آتن، رياضي داناني مانند طالس و فيثاغورس و پزشکاني چون بقراط پرورش يافته بودند، اما به ويژه در زمينه ي رياضيات قابل تصور نيست که همه ي آن پيشرفت ها ازيونان سرچشمه گرفته باشد. شک نيست که بخش بزرگي از آن دانش، از مصر و بابل به يونان انتقال يافته بوده است، هرچند چگونگي اين انتقال روشن نيست (کانتور، 1965: 103-102/I؛ سارتن، 1964: 52/I؛ اوليري، 1964: 57). در سده ي 3ق م مدرسه ي آتن که در عرصه ي دانش جايگاه نخستين را داشت، رونق گذشته را از دست داد و مقام خود را به مدرسه ي اسکندريه وانهاد (کانتور، همان، 259-258/I؛ سارتن، 1931 - 1927: 149/I).
مدرسه ي اسکندريه در سده هاي 3 و 2 ق م در اوج شکوفايي بود و تا سده ي 4م همچنان رونق داشت. دانشمنداني چون اقليدس، آپولونيوس، ارشميدس و بطلميوس و بسياري ديگر در آن پرورش يافتند (کانتور، همان، 261-258/I؛ سارتن، همان، 273-272، 174-164، 156-53/I). پس از قدرت يافتن روحانيون مسيحي، پژوهش علمي در اسکندريه سخت محدود شد و کار تدريس، صرف نظر از آن چه به اصول اعتقادي مسيحيت مربوط مي شد، تقريباً به پزشکي منحصر گشت وسرانجام، در آغاز دوران اسلام بسياري از استادان و شاگردان آن به مدرسه ي انطاکيه رفتند(مسعودي، 1385 ق: 354/1؛ ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 135/2).
آموزشگاه ادسا يا الرها از آغاز سده ي 2م به مدت 4 سده، جايگاه ترجمه ي آثار يوناني به زبان سرياني، و تدريس و پژوهش علمي بود که طالبان علم را به خود جذب مي کرد. اين آموزشگاه در 489م به فرمان زنون امپراتور روم شرقي بسته شد و گروه بزرگي از استادان و دانشجويان آن به جندي شاپور کوچيدند (براون، 1962/a م: 21؛ سارتن، همان، 439، 435/I، اوليري، 1964: همان جا). در 539 م پس از بسته شدن مدرسه ي آتن به فرمان يوستي نيانوس،گروهي از استادان وپژوهشگران آن جا نيز به جندي شاپور و گروهي به حرّان پناهنده شدند.
در اواخر سده ي 6 م برزويه ي پزشک گروهي از پزشکان هندي و نيزشماري از کتاب هاي پزشکي هندوستان را با خود به ايران آورد (ابن مقفع، مقدمه ي کليله و دمنه، [بي تا]، 25؛ ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 308/1؛ سارتن، همان، 449/I).
مدرسه ي جندي شاپور در سده ي 6م تأسيس شد و ديري نگذشت که به مرکز مهمي براي ترجمه ي آثار يوناني به پهلوي، و آموزش پزشکي به زبان آرامي تبديل گرديد. شماري از پزشکان يوناني براي تدريس به ايران دعوت شدند. بيمارستان بزرگي نيز در اين شهر ساخته شد. اين شهر در جريان گسترش اسلام به برکت درايت و هوشمندي مردم خيرانديش کاملاً سالم ماند و کار علمي در آن ادامه يافت (ابن اثير، 1402 ق: 553/2؛ قفطي، 1903 م: 133-134؛ ابن عبري، 1403 ق: 129). گروهي از بزرگ ترين پيشاهنگان پزشکي عصر اسلامي و ازجمله چند تن از خاندان بختيشوع، حنين بن اسحاق و ابن ماسويه در جندي شاپور پرورش يافتند (ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 123/1-126، 171-172، 184-185؛ سارتن، همان، 611، 574، 537/I).
افزون بر اين ها در اواخر دوره ي ساسانيان در مرو، بلخ و سغد نيز مدارس رياضيات و پزشکي برپا بود و تا دوران اسلامي رونق داشت (اوليري، 1964: 114-110).
با آغاز گسترش اسلام و گشوده شدن انطاکيه، جندي شاپور و اسکندريه، طي دو دهه به جز چين همه ي اين مراکز، يا ميراث فرهنگي بازمانده يا انتقال يافته از آن ها به جهان اسلام تعلق يافت (صاعد، 1912 م: 47-48؛ ابن اثير، 1402 ق: 492/2-495، 553، 567).

الف. علم در کتاب و سنت

در آيين اسلام، دانش حرمت بسيار دارد و ارزش آن در رديف ارزش ايمان است: (يرفع الله الذين امنوا منکم و الذين اوتوا العلم درجات) (مجادله/11/58). در حديث نبوي آمده است که ارزشمندترين مردمان آنان اند که دانش بيش تر دارند (ابن بابويه، 1400 ق: 27)، دانشجويي فريضه است (ابن ماجه، 1935 م: 80/1؛ بيهقي، احمد، 254/2؛ کليني، 1401ق: 30/1-31) و در مقام طلب دانش برآييد ، گرچه در چين باشد (بيهقي ، احمد ، همان جا؛سيوطي، 1373 ق: 44/1) و فضيلت دانش نزد خداوند از فضيلت عبادت برتر است (ابن بابويه، 1403 ق: 4؛ همو، 1400 ق: 58) و نيز علي بن ابي طالب(ع) در خطبه اي فرمود: سودمندتر از دانش گنجي نيست (همو، 1400 ق: 264).
بدين سان، بر پايه ي آموزش هاي اسلامي عابدان گليم خويش از موج به در مي برند و عالمان اين هنر را نيز دارند که مردمان را از ناداني برهانند. آيات قرآن که در آن ها از منزلگاه هاي ماه و اهله ي آن و وضع ستارگان (بقره/189/2؛ انعام، 97/6؛ يونس/5/10) سخن گفته مي شود (ابن قتيبه، 1375 ق: 2)، در شمول علم بر گستره ي عظيمي از دانستني ها از هيئت، نجوم و رياضيات جاي ترديد باقي نمي گذارد. همچنين است حديث نبوي که بر پايه ي آن، براي آموختن دانش رنج سفر چين نيز روا شمرده مي شود؛ جايي که در آن روزگار آموزشگاه طيف گسترده اي از علوم محض بود و رياضيات و پزشکي آن بيش از دانش هاي ديگر شهرت داشت (سارتن، 1931-1927: 474،478/I). پس آموزش هندسه و حساب نيز درحساب بود و به ارزش و اعتبار مي افزود. قاريان و مفسران از بن جان مي خواندند که پروردگارا دانش مرا بيفزاي (طه/114/20). اثر ژرف اين گونه آموزش ها بود که مثلاً معتضد عباسي و ابوالعباس خوارزمشاه را به چنان رفتار فروتنانه اي با ثابت بن قره و بيروني (بيهقي، 1362 ش: 669) وامي داشت که تا سده هاي پس از دوران ايشان مورخان را به حيرت مي افکند و ناگزير بستر مناسبي براي پيشرفت دانش فراهم مي آورد.

ب. دوران شکوفايي

برخلاف آن چه غالباً تصور مي شود، کار علمي در جهان اسلام از همان سده ي نخست در عرصه ي قابل توجهي آغاز شد. در حقيقت پيش از ظهور اسلام، شماري آثار علمي به زبان عربي که به عنوان ترجمه ي متون کهن يوناني يا سرياني شناخته مي شدند، وجود داشتند که بهره برداري از آن ها رفته رفته دامنه ي گسترده تري به خود مي گرفت و زمينه را براي پيشرفت سترگ سده هاي بعد آماده مي ساخت (سزگين، 1967: مقدمه، 13/ 13V). همچنين کساني در همان آغاز گسترش اسلام با مدرسه ي انطاکيه و آثاري که هنوز در اسکندريه باقي مانده بود، آشنايي يافتند و به استفاده از آن ها پرداختند. ماسرجويه قديم ترين مترجم دوره ي اسلامي است که در منابع از وي ياد شده است. همچنين گفته مي شود که خالد بن يزيد چون از خلافت نوميد شد، به اميد کسب ثروت به انديشه ي کيمياگري افتاد؛ به اسکندريه رفت و گروهي از اهل دانش را به ترجمه ي آثار يوناني واداشت (مسعودي، 1385 ق: 169/4؛ ابن نديم، 1350 ش: 303، 304، 355، 419؛ ابن جلجل، 1405 ق: 61؛ صاعد، 1912 م: 48؛ قفطي، 1903 م: 324، ابن خلکان، 1971 - 1972 م: 224/2؛ سارتن، 1931 - 1927: 495، 490، 489/I).
به زودي اوضاع و احوالي پديد آمد که دانشمندان و دانش پژوهان بسياري از شرق و غرب به جهان اسلام، و به ويژه به بغداد روي آوردند. در حالي که يهوديان در سراسر جهان مسيحيت مورد آزار قرار داشتند و مسيحيان دانش پژوه نيز با دانش ستيزي کشيشان روبه رو بودند، در جامعه ي اسلامي، مردم دانشور از هر مذهب و ملت، ارجمند شمرده مي شدند. بدين سان، ماسرجويه، يهودي بصري، به دمشق رفت و براي مروان بن حکم خليفه ي اموي به ترجمه ي يک اثر يوناني در پزشکي پرداخت. منصور عباسي، جورجس بن جبرئيل بن بختيشوع را به بغداد فراخواند و وي را در يکي از منازل با شکوه خويش جاي داد و حاجب خود را مأمور ساخت که در فراهم آوردن وسايل آسايش و رفاه او هيچ کوتاهي روا ندارد. همو کساني را مأمور ترجمه ي آثار يوناني ساخت؛ همچنين گروهي از دانشمندان هندي را به بغداد فراخواند و فرمان ترجمه ي سيدهانتا، و تدوين اثري به همان شيوه به زبان عربي را صادر کرد (ابن نديم، همان، 304، 355؛ ابن جلجل، همان جا؛ صاعد، همان، 49-50؛ قفطي، همان، 220، 270، 324-327؛ ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 133/1-134؛ سزگين، 1967: 207-206/III).
در زمينه ي حقوق و پاداش ها نيز نه تنها کمبودي در کار نبود، بلکه گاه بخشش هاي فراواني نيز صورت مي گرفت. مقرري سالانه ي جبرئيل بن بختيشوع از هارون الرشيد، 480 هزار درهم بود و با افزودن آن چه به مناسبت اعياد اسلامي و مسيحي به وي پرداخت مي شد، جمع دريافتي مرتب سالانه ي وي از آن خليفه به 600 هزار درهم مي رسيد. آن چه از نزديکان هارون به وي مي رسيد، از اين نيز بيش تر بود و مثلاً تنها خانواده ي برامکه هر سال مبلغ 2،400،000 درهم به او مي پرداختند (ابن ابي اصيبعه، همان، 136/1-137؛ کانتور، 1965: 695/I).
تلاش هاي علمي و به ويژه کار ترجمه در دوران خلافت هارون الرشيد سرعت بيش تري يافت. در اين هنگام، برمکيان نيز در کار بودند که تشويق مترجمان همت بسيار به خرج مي دادند. يک مرکز علمي نيز بنياد نهاده شد که بيت الحکمه نام گرفت و در دوران مأمون گسترش بيش تري يافت. دانشمندان و مترجمان بزرگي مانند بني موسي، حنين ابن اسحاق، حبيش بن حسن و ثابت بن قره، در آن به کار ترجمه، ويرايش و شرح و تأليف اشتغال داشتند. هر يک از مترجمان شهريه اي برابر 500 دينار دريافت مي کرد. ترجمه ي حنين بن اسحاق به قدري هنرمندانه بود که مأمون هم وزن کتابي که او به عربي در مي آورد، طلا به او مي پرداخت (ابن نديم، همان، 304؛ ابن ابي اصيبعه، همان، 187/1).
بدين ترتيب، بزرگ ترين آثار يوناني در پزشکي و رياضيات و نجوم، مانند وصايا، فصول، و اپيدمي و اخلاط بقراط و تشريح، اسطقسات، مزاج و النبض الکبير جالينوس و اصول هندسه ي اقليدس و مجسطي بطلميوس و ده ها اثر ديگر، و نيز شماري کتاب هاي فارسي و هندي به عربي ترجمه شدند، و چون در متون ترجمه شده ابهامات بسيار به چشم مي خورد، شروح وتفاسير بسياري نيز برآن ها نوشته شد و صدها تحرير و تأليف تازه فراهم آمد (ابن نديم، همان، 304-305، 347-350).
طي 3 سده، صدها دانشمند نابغه پرورش يافتند: محمد بن موسي خوارزمي، پيشتاز بزرگ کاربرد روش هاي جبري در حل مسائل هندسي که ترجمه ي کتاب حساب وي به زبان لاتيني، با عنوان کتاب خوارزمي، نام او را جهاني ساخت و آن را به شکل تصحيف شده آلگوريسم به معناي يک شيوه ي ويژه ي محاسبه به واژگان زبان هاي اروپايي افزود (زوتر، 1900: 11-10)؛ ثابت بن قره، که ابتکاراتش در حل مسائل رياضي از جمله در محاسبه ي سطح سهمي و حجم سهمي وار، نقش بزرگي در پيشرفت رياضيات، و به ويژه حساب انتگرال ايفا کرد؛ ابوکامل مصري، که کار خوارزمي را در کاربرد روش هاي جبري براي حل مسائل هندسي ادامه و گسترش داد وظاهراً بدون آگاهي از کارهاي يونانيان، به طرح و حل معادلات سياله پرداخت (سارتن، 1931-1927: 631-630/I)؛ ابراهيم بن سنان، که روش جديدي، ساده تر از روش ارشميدس، براي تربيع سهمي ابداع کرد (همان، 632-631/I)؛ اخوان الصفا، با شماري رسائل در رياضيات و دانش هاي ديگر (همان، 660/I)؛ ابوالوفاي بوزجاني، که با اثبات رابطه ي ميان سينوس و کسينوس مجموع و تفاضل زوايا، با سينوس و کسينوس هر يک از آن زاويا و محاسبه ي سينوس نيم درجه، جايگاه مهمي در تاريخ مثلثات به خود اختصاص داد (زوتر، همان، 11-10؛ سارتن، همان، 667-666/I)؛ ابوسعيد سجزي، که به پژوهش هاي نو درباره ي بسياري از مسائل هندسي، از جمله قطوع مخروطي پرداخت، مسئله ي تثليث زاويه را براي نخستين بار با روش علمي حل کرد و بر اصل توازي اقليدس پرتو تازه اي افکند و در اسطرلابي که ساخت، موضوع حرکت وضعي زمين را مطرح کرد (بيروني، 1965 م: 40، 41، 56، 91؛ همو، استيعاب...، گ 36)؛ ابن هيثم، که پژوهش هاي وي در نورشناسي و حل مسئله اي در همين زمينه که به يک معادله ي درجه ي چهارم مي انجامد و به نام خود او شهرت يافته است و ابتکارات نبوغ آميزش در حل مسائل مثلثات از راه هاي هندسي و استفاده از رياضيات در حل مسائل مربوط به علوم طبيعي و کاربرد روش افناء براي محاسبه ي حجم، که سرانجام به ابداع حساب انتگرال منتهي شد، از سوي دانشمندان غربي مورد استفاده ي فراوان بوده است (شوي، 1988: 244-243/I؛ ويدمان، 1984: 771/II؛ سارتن، 1931-1927: 721/I)؛ ابوالجود، که دستاوردهاي بزرگ او در رياضيات و از جمله رسم 7 ضلعي و 9 ضلعي منتظم، و پاسخ هاي او به پرسش هاي بيروني در تاريخ رياضيات با ارزش بسيار تلقي مي شود (کانتور، 1965: 759/I زوتر، 1900: 97)؛ بيروني، جامع ترين دانشمند عصر خويش با ذهني پژوهشگر و بي نظير که به برکت ابداعاتش در حل بسياري مسائل رياضي، از جمله تثليث زاويه، محاسبه ي وتر يک درجه، و محاسبه ي نسبت قطر دايره به محيط آن در کنار ديگر دانش ها در تاريخ رياضيات نيز جايگاه مهمي يافته است (زوتر، همان، 100-98؛ سارتن، همان، 706، 697-694/I؛ قرباني، 1353 ش: 339-422)؛ عمر خيام، که از جمله با رساله اي در جبر و مقابله، يکي از برجسته ترين آثار رياضي در زبان عربي و پژوهش منظم در معادلات درجه ي اول، دوم و سوم و رساله اي در شرح دشواري هاي اصول موضوعه ي اقليدس، توجه مورخان علم را به خود معطوف داشته است (زوتر، همان، 113؛ سارتن، همان، 760-759/I؛ مصاحب، 1355 ش: 1230/1-1231)؛ و صدها تن ديگر.

ج. دوران رکود

دوران شکوفايي دانش در جهان اسلام رفته رفته به پايان مي رسيد. البته کار علمي به نيروي رونق سده هاي گذشته همچنان ادامه داشت، اما شور و شوق کاهش مي يافت. دانشجوياني که همه ي توان و قريحه ي خود را در خدمت دانش مي نهادند و استادان را بر سر شوق مي آوردند، کم تر و کم تر مي شدند. بدين سان، دانشمنداني چه در رياضيات ونجوم و چه در علوم ديگر پرورش مي يافتند، اما در شمار از بزرگان دوران شکوفايي بسيار کم تر بودند و در نيروي انديشه و پژوهش و نوآوري با ايشان هيچ نسبتي نداشتند. گويي دوران خوارزمي، کوهي، ابوالوفا، سجزي، ابن هيثم، ابوالجود، بيروني و ابن سينا بي بازگشت سپري شده است. بذرهاي دانش ستيزي که برخي مکاتب در سده هاي گذشته پاشيده بودند، به ويژه پيروزي انديشه ي اشعري در عرصه ي قدرت هاي حاکمه، رفته رفته آثار خود را در جلوگيري از پيشرفت دانش آشکار مي ساخت. حاصل اين ويرانگري را با ويراني و رکود ناشي از هجوم مغولان که در پي آن فرارسيد، برابر شمرده اند. جنگ هاي صليبي و پريشاني و ناايمني ناشي از آن ها - که پيش از آن فعاليت هاي علمي را در بخش هايي از جهان اسلام مختل ساخته بود - با آن چه از حمله ي مغولان حاصل آمد، قابل قياس نيست (کانتور، 1965: 780-777/I).
در طول تاريخ هيچ تمدني باچنين هجوم فشرده ي ويرانگري روبه رو نشده است. تنها نصير الدين طوسي بود که توانست بخشي از آن فرهنگ سترگ را نجات دهد. شکوفايي کوتاه مدت سده ي 7ق/13م و ظهور کساني چون کمال الدين ابن يونس، اثيرالدين ابهري، محيي الدين مغربي و خود نصيرالدين، با رساله هايي در شکل قطاع، درباره ي خطوط موازي و انديشه هاي نو درباره ي اصل توازي، تحرير اصول هندسه ي اقليدس و تحرير مجسطي، حاصل يک رستاخيز رياضي با شکوه، ولي زودگذر بود (اقبال، 1364 ش: 501-502؛ زوتر، 1900: 205-204، 155، 148-146؛ سارتن، 1931 - 1927: 1016 - 1015، 1005- 1001، 867، 600، 10/II؛ براون، 1962/b: دورانت، 1366 ش: 431/4).

د. علل رکود علمي

مخالفت با دانش، و تحقير و تکفير دانشمندان از آفت هايي است که دامن بسياري جوامع را گرفته است. در جامعه ي اسلامي نيز از همان آغاز زمزمه هايي درباره ي ناسودمندي يا حتي زيان بخشي علوم اوائل، يادانش هاي يونان شنيده مي شد. مروجان اين دانش ها به رغم ستايشي که در کتاب و سنت از علم شده بود، دشمنان بسيارداشتند. در ميان سنت گرايان قشري، به ويژه اشعريان، کساني بودند که در کنار مبارزه با فلسفه، آموزش رياضيات، نجوم و کيميا را نيز ناروا مي شمردند. فن پزشکي نيز، گرچه به علل روشن نسبت به آن اندک تساهلي روا مي داشتند، گه گاه از تعرض ايشان برکنار نمي ماند. اين نيز روشن است که در جريان گسترش اسلام، برخي فرماندهان دست به کتاب سوزي زده اند؛ بعدها نيز گاه چنين اتفاقاتي مي افتاد، چنان که محمود غزنوي هم کتاب هاي فلسفه و نجوم را مي سوزاند (بيروني، 1923 م: 35-36، 48؛ ابن اثير، 1402 ق: 372/9). در نامه اي منسوب به يک نويسنده ي نامدار سده ي 3ق/9م مي خوانيم که از هندسه بيزاري مي جويد، از خداوند مي خواهد که او را از شرّ اين دانش مصون دارد و سوگند ياد مي کند که هيچ گاه در پي هندسه نرود (ابوحيان، 1961 م: 157-163؛ ياقوت، 1355 - 1357 ق: 168/4 - 172). حتي اگر اعتقاد قلبي آن نويسنده چنان نبوده، و اين سخنان را براي دفع تهمت بدديني از خود و خانواده اش نوشته باشد و يا آن گونه که گاه گفته مي شود، آن جملات را يکي دو قرن ديرتر، از زبان وي جعل کرده باشند، باز نشان مي دهد که در برخي محافل درباره ي اين دانش ها چگونه مي انديشيده اند.
ابوريحان بيروني (1962 م: 3-4) شکوه داشت که چون به مردمان روزگار خويش مي نگرد، مشاهده مي کند که در همه جا، کساني در هيئت جهل جلوه گرند و به ناداني مباهات مي کنند و با اهل فضل دشمني مي ورزند و برايشان ستم مي کنند و به اتفاق زشت ترين و زيان بخش ترين خصلت ها را نيک مي شمارند و برخي از ايشان دانش را گمراهي مي نامند تا آن را در نظر مردمان نادان همانند خويش ناپسند نمايند و مهر الحاد بر آن مي نهند تا باب سرکوب اهل دانش را بر خويش بگشايند و گروهي گرانجان که خويشتن را به انصاف مي ستايند، چهره ي حکيم روشن راي به خود مي گيرند و مي پرسند: فايده ي دانش ها چيست؟ زيرا که از فضيلت آدميان بر جانوران آگاهي ندارند.غزالي، مدرس نظاميه و امام شافعيان که چندين سده پس از روزگار خويش همچنان سيدالفقها ناميده مي شود و مذهب شافعي بر مدار او مي چرخد (همايي، 1342 ش: 396 - 397)، با دليري تمام فتوا مي دهد که پرداختن به دانش اقليدس و مجسطي ودقايق حساب و هندسه گرچه ذهن را نيرومند مي کند، ولي ما به سبب يک آفت آن را ناروا مي شمريم، زيرا که از مقدمات علم اوائل است و اين گونه دانش ها، کار آموزندگان آن ها را به مذاهب فاسده مي کشاند (غزالي، 1322 ق: 56). وي در شرح اين استدلال در جاي ديگري نشانه هاي بيش تري از دانايي خويش عرضه مي کند: از دانش هاي رياضي، يعني حساب، هندسه و هيئت دو آفت زاده مي شود: يکي آن که آشکاري براهين در اين دانش ها، موجب پديد آمدن اعتقاد نيکو در حق فيلسوفان - که اين علوم از پايه هاي کار ايشان است - مي شود و آن کس که چنين اعتقادي پيدا کند، چون حديث کفر و انکار ايشان را بشنود، به تقليد محض کافر مي گردد و من بسيار کسان را ديده ام که با همين برهان کافر گشته اند. غزالي بر ناروايي آموزش رياضيات از اين گونه برهان ها بسيار داشت. وي البته در دوراني، مانند بسياري فقهاي ديگر دانش پزشکي را براي حفظ تندرستي ضروري مي يافت، اما سرانجام به اين نتيجه رسيد که «از طب نيز جز تکبر نيفزايد». (غزالي، 1406 ق: 27/1؛ همو، 1394 ق: 112-113؛ همو، 1361 ش: 258/2). دانش ستيزي و تحريک عوام و جهال بر ضد اهل دانش و پژوهش، به قوت قشريگري پيش مي رفت. گاه آن را از تلبيس هاي ابليس مي شمردند (ابن جوزي، صيد...، [بي تا]، 411؛ همو؛ تلبيس...، [بي تا]، 96-97). در بسياري موارد قدرت سياسي محرک اصلي بود و به هر حال، به ياري قشريون بر مي خاست (غزالي، 1394 ق: 155-157). جامعه اي که جهل بر آن حاکم گردد، عرصه ي تاخت و تاز مردم شياد مي شود، آن گاه براي اهل دانش مجالي نمي ماند.
دوران شکوفايي در چنين شرايطي رفته رفته به سر آمد. مقاومت دراز مدتي که مردم دانش پرور در برابر تهديد و تکفير نشان دادند و به نيروي روح بزرگ خويش مدت ها جامعه ي اسلامي را همچنان به عنوان عمده ترين کانون دانش در جهان حفظ کردند، حيرت انگيز است. دستاوردهايي که حاصل آمد و بعدها در روند تکامل به سطح دانش امروزي در مناطق ديگر جهان رسيد، يعني دانشي که بشر کنوني از برکات آن برخوردار است، بدون فداکاري آن فرزانگان جهان اسلام که در برابر درنده خويي نگهبانان جهل و قدرت هاي حامي ايشان به جد ايستادند و پرچم دانش را از دست ننهادند، ممکن نبود (سارتن، 1931-1927: 21/I).
اکنون که به آن فرهيختگان و روزگار درخشان ايشان مي انديشيم، از بيت الحکمه و دارالحکمه، از مدرس ها و کتابخانه هاي بغداد، قاهره، جندي شاپور، بلخ، بخارا، قرطبه و غرناطه، از رصد خانه هاي شماسيه و قاسيون و نيشابور و مراغه و سمرقند ياد مي کنيم؛ از رويدادهاي تلخ و شيرين بسيار، از دق مرگ شدن حنين بن اسحاق و مصلوب شدن اسحاق بن عمران، از مرگ ابوسهل مسيحي به هنگام گريز از محمود غزنوي، از آوارگي و حبس ابن سينا و از اندوه جان کاه خواجه نصيرالدين (ابن جلجل، 1405 ق: 68-70، 84؛ نظامي، 1327 ق: 76-78؛ نصيرالدين، 1968 م: 164/4)، و از آن آرزوهاي خاک شده و شکوه ي غم انگيز بيروني، با آن ذهن تابناک که به هوشمندي فرا رسيدن روزگار رکود دانش را پيش بيني کرد: «نشان روزگار پيشرفت دانش ها آن است که مردمان به علوم رغبت کنند و دانشوران را گرامي دارند، اما روزگار ما بدين نشان نيست، بلکه به وارونه ي آن است، و اگر هنوز دانشي هست، بازمانده از روزگاراني است که بدين نشان بودند» بيروني، تحقيق...، [بي تا]،107).

هـ . طب و داروشناسي

تاريخ طب و داروشناسي در تمدن اسلامي از همان آغاز اسلام قابل بررسي است. مسلمانان از ديرباز براي دانش طب اهميت بسيار قائل مي شدند و حتي در حديثي منسوب به پيامبر اکرم (ص) علم ابدان بر علم اديان مقدم آمده است. گرچه انتقال سنن و ميراث پزشکي ايراني و هندي و يوناني به طور منظم و عملي به قرن 2ق/8م باز مي گردد، ولي بايد گفت که مسلمانان صدر اسلام در ايام پيامبر اکرم(ص) در کنار تجربيات محدود و اندک پزشکي خود ، با سنت پزشکي ايران و هند و ميراث يونان از طريق جندي شاپور ناآشنا نبودند . چنان که گفته اند، حارث بن کلده، پزشک عرب معاصر پيامبر(ص) از کساني بود که در بيمارستان جندي شاپور تحصيل کرده بود. به روزگار خلفاي دمشق نيز پزشکاني چون ماسرجويه، نويسنده ي کتاب هايي چون قوي العقاقير و منافعها و مضارها حامل ميراث پزشکي ايراني و يوناني به قلمرو اسلام بوده اند (قفطي، 1903 م: 324-325).
با اين همه، ورود جرجيس بن بختيشوع جندي شاپوري به بغداد به دعوت منصور عباسي در واقع آغاز انتقال ميراث طبي غيرعربي به جهان اسلام است. کتاب کناش، يا مجموعه ي مسائل طبي و دارويي او نخستين اثر يا از نخستين آثاري است که در اين دوره نگاشته شده است. پس از او بسياري از جندي شاپوريان و شاگردان آن ها، خاصه فرزندان ونوادگان جرجيس روي به بغداد نهادند. از آن ميان مي توان اين افراد را نام برد: 1. عيسي بن صهاربخت صاحب کتاب قوي الادويه المفرده (ابن نديم، 1350 ش: 356)؛ 2. ماسويه پدر يوحنا که چند دهه در جندي شاپور به داروسازي اشتغال داشت؛ 3. پسر او يوحنا از پزشکان و مترجمان نامدار آثار پزشکي يوناني به عربي، و نويسنده ي الادويه المسهله (قفطي، 1903 م: 383-384؛ رازي، 1396 ق: 234/5، 109/6، جم)؛ 4. حنين بن اسحاق چشم پزشک، داروشناس برجسته و صاحب العشر مقالات في العين و اختيار ادويه علل العين و آثار مهم ديگر (قفطي، همان، 173-174؛ ابن نديم، همان، 353).
يکي از پديده هاي اين دوره رواج سنت «طب شرعي» است که به تدريج از خلال احاديث پيامبر (ص) و امامان شيعه (ع) درباره ي برخي مسائل طبي و حفظ الصحه تدوين گرديد. از جمله الطب النبوي اثر ابن قيم جوزيه، المنهل الروي في الطب النبوي از ابن طولون، الطب في الکتاب و السنه از عبداللطيف بغدادي، و طب الصادق و طب الرضا و طب الباقر را بايد ياد کرد. در اين عصر، گذشته ازپزشکي جندي شاپور، سنت پزشکي هندي از طريق ترجمه ي آثاري چون السموم اثر شاناق هندي، و پزشکي يونان به طور مستقيم از طريق ترجمه ي آثار بقراط و جالينوس ، بنياد علم پزشکي در تمدن اسلامي را تشکيل مي داد.
ابن نديم (همان، 345-360) فهرستي از منابع پزشکي يوناني و ايراني و هندي به دست داده است. همچنين فهرستي که ابن رضوان از آثار بقراط آورده است، از 50 اثر در مي گذرد. کتاب الفصول بقراط از آثار بسيار رايج در جهان اسلام بوده که شروح متعددي به قلم پزشکان بزرگي چون ابن ابي صادق و رازي بر آن نوشته شده است. رازي همچنين چند کتاب جالينوس را تلخيص کرده بوده است (بيروني، 1366 ش: 13).
بايد گفت پزشکي و داروشناسي، که آن را علم صيدنه يا صيدله نيز مي خواندند، از همان روزگار با يکديگر پيوستگي تام يافتند، به گونه اي که گاه تمايز ميان منابع پزشکي و دارويي غيرممکن مي نمايد. چنان که بهترين پزشکان کساني بودند که خود داروشناس و داروساز محسوب مي شدند (مثلاً رازي، 1396 ق: 2/22، 4)؛ اما داروسازان غالباً تنها از خواص و انواع داروهاي مفرد و مرکب اطلاع داشتند و از واکنش مزاج هاي گوناگون در برابر بيماري و دارو مطلع نبودند. از اين رو، در دوران پيشرفت علم طب، ترکيب داروها نيز اغلب زيرنظر پزشک انجام مي گرفت، يا خود پزشکان بدين کار مي پرداختند و در کنار آثار طبي خود، کتاب ها و رسالاتي نيز در داروشناسي تأليف مي کردند. آنان کتاب هاي داروشناسي را براساس نظريه ي اخلاط و طبايع، که در آن بيماري ها و داروها بر حسب سردي و گرمي و تري و خشکي مزاج بيمار يا طبيعت داروها بررسي مي شد، تقسيم بندي مي کردند (مثلاً ابن ربن طبري، 1928 م: 400). تشخيص غلبه ي يکي از اين اخلاط و طبايع، علت آن و تجويز داروي مناسب براي ايجاد تعادل ميان آن ها بسيار مهم بود. بايد گفت داروها از نظر بساطت و ترکب به داروهاي مفرد (عقاقير، جمع عقار) و مرکب (قراباذين، اقراباذين) تقسيم مي شد. پزشکان داروهاي مرکب را براي ايجاد تعادل ميان خواص و مزاج و طبيعت داروهاي مفرد و تأثير متناسب با بيماري مي ساختند و تجويز مي کردند (ابن سينا، 1294 ق: 222/2؛ جرجاني، 1355 ش: 687). همچنين از آن جا که داروها نباتي، معدني، يا حيواني بود، داروشناسي ارتباط بسيار نزديکي با گياه شناسي و جانورشناسي و کيميا داشت؛ چنان که آثاري چون فردوس الحکمه، الحاوي و قانون، هر يک حاوي فصولي در گياه شناسي و جانورشناسي اند.
به هر حال، از قرن 3ق/9م پزشکان و داروشناسان نامداري ظهور کردند که آثارشان تا مدت هاي مديد مرجع و مستند پزشکان بعدي قرار گرفت و حاوي نوآوري ها و تحقيقات و نظريات نوين بود. در اين سده، نخست بايد از ابن ربن طبري نام برد؛ کتاب فردوس الحکمه او نخستين کتاب جامع پزشکي است که تأثير بزرگي بر پزشکان بعدي نهاد. بعضي نظريات او در آسيب شناسي و طب باليني (1928 م: 159-172) و داروشناسي (همان، 420-423، 449-467) حائز اهميت است. در همين سده، حنين بن اسحاق رساله اي ممتاز در چشم پزشکي به نام العشر مقالات في ا لعين نوشت و از اين رو او را بنيان گذار اين علم به معناي اخص در تمدن اسلامي خوانده اند (مايرهوف، 1986: 470). همچنين کتاب اقراباذين شاپور بن سهل (د 255ق) رئيس بيمارستان جندي شاپور، ساليان دراز در بيمارستان ها و نزد اطبا و داروشناسان رواجي بسيار داشت (بابا، 1977 م: 579). کتاب بختيشوع بن جبرائيل (د 256 ق) موسوم به نصائح الرهبان في الادويه المرکبه از آثار مهم در اين سده به شمار مي رود (قفطي، 1903 م: 103؛ سامرايي، 1404 ق: 393/1).
از ديگر کتاب هاي داروشناسي بايد به مفردات الادويه ي غافقي، المفردات ابن بيطار، و از داروهاي مرکب به قراباذين کندي، قراباذين سمرقندي و قراباذين قلانسي اشاره کرد که از آثار مهم و رايج بوده، و از منابع اساسي متأخران به شمار مي رفته است. کتاب هاي في المرض المسمي ديابيطا از عبداللطيف بغدادي، في المعده و مداواتها از ابن جزّار قيرواني، و تذکره الکحالين از علي بن عيسي جراح، نيز از تک نگاري هاي جالب و مهم اين اعصار است. در سده ي 4ق/10م ابوالحسن احمد بن محمد طبري کتاب معروف المعالجات البقراطيه را نوشت که ابن ابي اصيبعه (1299 ق: 321/1) آن را نافع ترين کتاب خوانده است. محمد بن زکرياي رازي کتاب الحاوي را تأليف کرد که بزرگ ترين دانشنامه ي طبي جهان اسلام به شمار مي رود و به ويژه درباره ي آبله و حصبه و بعضي ترکيبات داروها، که 3 جلد از کتاب خود را بدان اختصاص داده، تحقيقات بديع عرضه کرده است (رازي، 1396 ق: 61/22 - 67؛ همو، الجدري و الحصبه، [بي تا]، جم؛ نجم آبادي، 1353 ش: 430 - 431). الحاوي و نيز طب المنصوري او هر دو در قرون 13 و 15م به لاتيني ترجمه شد و بارها در اروپا به چاپ رسيد. رازي در تأليف آثار پزشکي و نيز اشتغال به مداواي بيماري ها و داروشناسي از غالب پزشکان برجسته ي متقدم از مسلمان و مسيحي و زرتشتي و ايراني و هندي و يوناني بهره گرفته، و در مواضع بسياري نام و آثار آن ها را ذکر کرده است. کتاب الجدري و الحصبه (آبله و سرخک) او حاصل بخشي از مهم ترين تحقيقات طبي در تمدن اسلامي و علم پزشکي به طور کلي به شمار مي رود. ترجمه هاي متعدد اين کتاب در اروپا بارها چاپ شده است (براي آگاهي از ديگر آثار رازي، بيروني، 1366 ش؛ قفطي، 1903 م: 274).
همچنين کتاب هدايه المتعلمين اثر ابوبکر اخويني بخاري در پزشکي و به ويژه داروشناسي حائز اهميت بسيار است.اخويني در اين کتاب با ديدگاهي انتقادي به نظريات داروشناسانه ي پزشکان متقدم نگريسته و غالب داروهايي را که وصف کرده، خود آزموده است (اخويني، 1344 ش: 407، 455، 457، 560، 589). کتاب ابومنصور موفق هروي به نام الابنيه عن حقايق الادويه که حاوي نوعي تقسيم بندي نوين در داروهاست (1346 ش: 3 به بعد)، به ويژه در شرق اسلامي رواج بسيار داشت (مايرهوف، 1928: مقدمه، 17-16). بعقوب بن زکريا کسکري نويسنده ي کناش في الطب، احمد بن ابي الاشعث نويسنده ي الادويه المفرده، ابو ماهر موسي بن سيار صاحب امراض العين، و ابن مندويه ي اصفهاني نويسنده ي رساله في ترکيب طبقات العين و آثار ديگرند که دو پزشک اخير از اطباي بيمارستان عضدي بوده ا ند (ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 246/1-247، 21/2-22؛ قفطي 1903 م: 438). شاگرد ابو ماهر به نام علي بن عباس مجوسي اهوازي صاحب الطب الملکي، يا کامل الصناعه الطبيه بزرگ ترين پزشک پيش از ابن سينا است که کتابش رواج کامل داشت و ازکتب درسي به شمار مي رفت (دانش پژوه، 1368 ش: 187).
اما ابن سينا و کتاب قانون او نامدارترين مرجع پزشکي قرون گذشته است که نظريات نويني درباره ي ساختمان بعضي اندام ها (1294 ق: 62/4 - 72) و شناخت تأثير داروها از طريق آزمايش و تجربه (همان، 222/2 به بعد؛ همو، 309/3 به بعد) و انواع داروهايي که خود ساخته، و آزمايش کرده است، با نخستين توصيفات دقيق از داروهايي چون «ترياق کبير»، «بزرگ دارو» و معجون «فيروزنوش» عرضه کرده است (همان، 321/3؛ نفيسي، ترجمه شد و تا قرن 17م در مراکز علمي اروپا تدريس مي گرديد. در جهان اسلام نيز اين کتاب چنان رواج و اهميت داشت که تا زمان هاي متأخر نيز بر آن شرح مي نوشتند، از آن جمله اند: شرح ابن نفيس، و شرح فخر الدين رازي، و شرح قطب الدين شيرازي.
درهمان ايام ابوريحان بيروني (1973 م: 3-10) کتاب صيدنه را در داروشناسي تأليف کرد که به سبب تقسيم بندي داروها و شيوه ي استفاده از انواع آن ها و تفاوت خواص بر حسب نوع استفاده از آن ها، و ذکر نام هاي يوناني و سرياني و عربي وايراني داروها (همان، 14، 15، 21، 125-126) از مهم ترين آثار درنوع خود به شمار مي رود (ابن ابي اصيبعه، 1299 ق: 318/1).
در زمينه ي دامپزشکي نيز مسلمانان کوشش هاي بسيار نشان دادند و کتاب هاي متعددي با عناوين کتاب الخيل، الخيل و الفروسيه، کتاب البيطره، بيطارنامه، فرسنامه و جز آن نگاشتند که برخي از آن ها اکنون در دست است و اهتمام مسلمانان را به اين فن نشان مي دهد.
درباره ي تدريس پزشکي و تربيت پزشکان بايد گفت اين امر در بيمارستان ها و گاه در مدارس غالباً در خانه ي پزشکان صورت مي گرفت، چنان که رازي، ابن سينا و ابن ميمون از کساني بودند که در منزل به تدريس مي پرداختند. در برخي مساجد نيز تدريس طب رايج بود، مانند مسجد ابن طولون و جامع الازهر که در اين کار مشهور بودند (سيوطي، 1299 ق: 138/2؛ محقق، 1355 ش:339). درباره ي کتاب هاي درسي و ترتيب تدريس آن اطلاعات بيش تري در دست داريم و مي دانيم که در قرون اوليه ي اسلامي، کتاب هاي بقراط و جالينوس، و پس از آن و در کنار آن ها، آثار بزرگ پزشکان عصر اسلامي از حنين بن اسحاق و ابن ماسويه تا ابن سينا و رازي متون درسي را تشکيل مي دادند که به ترتيب خاصي خوانده مي شد (رهاوي، 1985 م: 194). امتحان اطبا نيز مبتني بر کتاب هاي خاصي چون محنه الطبيب از حنين بن اسحاق، عشر مقالات في العين در چشم پزشکي، کناش بولص درشکسته بندي، التصريف زهراوي در جراحي، فصولي از طب المنصوري وفي محنه الطبيب رازي بوده است.
پزشکان عصر اسلامي همچنان که به جسم توجه داشتند، از بيماري هاي جان و روان و ارتباط آن با امراض جسماني غافل نبودند . ازجمله ي آثاري که در اين زمينه نگاشته شده است، مي توان به الطب الروحاني اثر رازي، الطب و الاحداث النفسانيه نوشته ي ابوسعيد بن بختيشوع اشاره کرد. گذشته از آن مسائل مربوط به اخلاق پزشکي و آداب آن نيز مورد توجه بسيار بوده است. چنان که ابن رضوان کتاب التطرّق بالطب الي السعاده را نوشت و رهاوي کتاب ادب الطبيب، و صاعد بن حسن کتاب التشويق الطبي، و ابن ماسويه کتاب النوادر الطبيه را در اين زمينه پديد آوردند.
اشتغال به پزشکي و مداواي بيماران و ساخت و عرضه ي داروها، قوانين و شيوه هاي تعيين شده اي داشت که پزشکان و داروسازان ملزم به رعايت آن بودند و نظارت بر اجراي اين قوانين بر عهده ي محتسب و دستگاه حسبه بود. دانشمنداني که به تأليف درباره ي حسبه پرداخته اند، فصولي از کتاب خود را به اين قوانين اختصاص داده اند. از جمله، بايد از نهايه الرتبه في طلب الحسبه از شيزري ياد کرد که يادآور شده است محتسب مي تواند نظارت دقيق به ويژه بر داروسازي داشته باشد (ص 100).
از اين زمان، رکود علمي به تدريج قلمرو بسياري از دانش هاي رايج در جهان اسلام را فرا مي گرفت در دانش هاي پزشکي نيز مؤثر افتاد و آثار طبي که از حدود قرن 6ق/12م به اين سوي نگاشته مي شد، معمولاً جز شرح و تفسير آثار متقدمان نبود؛ اگرچه درهمين دوران، نيز گاه به آثار برجسته اي بر مي خوريم که همچون کتاب نورالعيون نوشته ي ابوروح محمد بن منصور جرجاني، معروف به زرين دست، حاوي مطالب بديع و بي سابقه اند (مايرهوف، همان، مقدمه، 10-9؛ قس: الگود، 1970: 57؛ همو، 1951: 142). همچنين کتاب هاي سيد اسماعيل جرجاني، پزشک نامدار سده ي 6ق، چون ذخيره ي خوارزمشاهي و الاغراض الطبيه از اهميت و رواج خاصي برخوردار بودند؛ به ويژه کتاب ذخيره، گذشته از فوايد طبي، اثري گران بها در داروشناسي نيز محسوب مي گردد (کتاب نهم در 5 گفتار). شيوه ي جرجاني در طبقه بندي بيماري ها و وصف آن ها نيز جالب توجه است.
پزشک مشهور بعدي نجم الدين محمود بن الياس شيرازي در کتاب الحاوي في علم التداوي (نسخه ي شماره ي 6356، جم) به مباحثي چون آسيب شناسي و نشانه شناسي بيماري ها پرداخته است. از پزشکان عصر مغولان و تيموريان بايد از نصيرالدين يوسف بن کتبي صاحب مالايسع الطبيب جهله، نجيب الدين سمرقندي صاحب قراباذين و الاسباب و العلامات ياد کرد که کتاب اخير به ويژه بسيار رايج و مورد توجه بوده، و شرحي از آن به قلم برهان الدين نفيس بن عوض کرماني در دست است. شايد مهم ترين پزشکي که در دوران رکود به تحقيقات جديد دست زده، و نظريات جالب عرضه کرده است، بهاءالدوله محمد حسيني نوربخش صاحب خلاصه التجارب باشد که درباره ي بيماري هاي بعضي اعضا نکات مهمي ارائه کرده است (الگود، 1970 م: جم).
از اين دوره به بعد، با آن که شمار کتاب هاي طبي در مصر، شام، ايران و شبه قاره ي هند روي به فزوني نهاد و آثار بسياري در طب و داروشناسي پديد آمد، اما اين آثار در تاريخ طب از اهميت خاصي برخوردار نيستند و اين روند تا ورود طب نوين به جهان اسلام همچنان دوام يافت؛ گرچه در همين اعصار نيز پزشکان برجسته اي ظهور کردند که فقط در شيوه ي معالجه بر اساس همان نظريات کهن تغييراتي دادند.
منبع: کتاب اسلام پژوهشي تاريخي و فرهنگي زير نظر کاظم موسوي بجنوردي




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط