نویسنده: ناصر فکوهی
جهان بیرونی به صورت مستقیم در ذهن و اندیشه ما وارد و ثبت نمیشود. در یک معنا جهان بیرونی اصولاً برای ما درکناپذیر است: چگونه میتوان میلیاردها مشخصه این جهان؛ از شمار و طیف بیپایان رنگها، تا چهرهها، تا پدیدههای طبیعی، تا اقلیمها و موقعیتهای کالبدی و غیره را در ذهن خود ثبت کرد و دچار تشویش اندیشه و ندانمکاری و اختلاف فکری نشد؟ در واقع، فراتر از نظمهای بیشماری که در طبیعت قابل مشاهده مستقیم ما (که خود تنها ذرهای ناچیز از کیهان بیپایان و غیر قابل شناخت مستقیم برای ما) است، نظمهایی که ما برای خود ایجاد کردهایم، در حقیقت بازسازیهایی هستند که ما با ذهن خود از جهان انجام دادهایم؛ بنابراین پرسش را میتوان در واقع به این صورت مطرح کرد که چگونه ما میتوانیم جهان را برای خود قابل فهم کنیم و بدین ترتیب بتوانیم در آن دست به کنش بزنیم.
پاسخ به این پرسش که پیش از این نیز در همین ستون به آن پرداختهایم، در فرایندهای بیشماری است که نظام شناختی ذهن ما در اختیارمان میگذارد، فرایندهایی که خود نه سطحی بلکه حاصل میلیاردها سال تجربه زیستی و میلیونها سال تجربه زیستی ما به مثابه موجودات انسانی و هزاران سال تجربه زیستی ما به مثابه موجودات تمدنی است. فرایندهایی چون «طبقهبندی»، «ردهشناسی»، «نامگذاری»، «قشربندی» و نظامهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، شهری، نمادین و غیره، همگی سازوکارهایی هستند برای جلوگیری از سقوط ما در ورطه جهانی از میلیاردها پدیدهای که لزوماً نمیتوانستیم آنها را درک کنیم.
با این حال، باید دانست که رابطه ما، در آغاز در سطح فردی و از خلال دستگاه حسی (حسهای پنجگانه) با جهان بیرونی برقرار میشود. این حسها، دادههای این جهان را به صورت «انگیزش»، دریافت و به مغز ارسال میکنند و در مغز آنها را بر اساس تجربههای پیشین «پردازش»، «بازشناسی»، «طبقهبندی» و «ردهبندی» میکنند و پس از فرایند ایجاد بازنماییها، یعنی تصاویر یا مجموعههای شناختی دیگر که هر شیء فرایند، کلمه، رابطه و غیره را بازسازی میکنند، نظام شناختی تحلیل خود را انجام و دستورات لازم کالبدی را به بدن میدهد، بنابراین «بازنمایی» را میتوان بازسازی شناختی پدیدههای طبیعی در ذهن تعریف کرد که سپس میتوانند - و معمولاً چنین است - به جهان فیزیکی بازگشته و خود را در قالب «اشیای نمادین» یا مادیت یافتن ذهنیت انسانی، به بخشی جدید از فیزیک تبدیل کنند. برای نمونه دریا به مثابه یک واقعیت طبیعی در ذهن انسان به «بازنمود دریا» تبدیل میشود که ممکن است از خلال نظام کنش، آن را در قالب یک تصویر، یک عسک، یک نقاشی در جهان فیزیکی بازآفرینی کرده و بدین ترتیب «طبیعت بازساخته» یا «باز نموده» بیافریند که به نوبه خود بتواند در یک چرخه حسی - شناختی قرار بگیرد، بدین ترتیب میتوانیم شاهد آن باشیم که «واقعیت فیزیکی دریا» در مجموعه بیپایانی از بازنماییها قرار میگیرد که میتوانند به میلیونها بازنمود از فیلم و عکس و شعر و داستان و نمایش و غیره تبدیل شود.
اگر از این دریچه به باز نمودها بنگریم مشاهده میکنیم که همه اشیائی که در اطراف ما قرار دارند میتوانند به اشکال مادیت یافته ذهنیت خود ما یا دیگران تعریف شوند و بدین ترتیب اهمیتی خارقالعاده بیابند. چرا فرهنگها یا مردم خاصی چنان برای یک شکل، یک تصویر، یک مجسمه، یک مکان و غیره ارزشی عظیم قائلند و حاضرند گاه حتی جان خود را برای حفظ آن بدهند؟ دقیقاً به همین دلیل که گفته شد، یعنی اینکه آن شیء برای آنها فراتر از «شیئی بودن»، یک «مکان خاطره» (نورا، 1992- 1984) یا یک «مؤلفه هویت فرهنگی» است و هر فرد یا هر جامعهای لزوماً از مجموعهای از چنین مؤلفههای تشکیل میشود و از میان رفتن، شکننده شدن یا تضعیف این مؤلفهها در نهایت فرد را با نظر تضعیف هویت فرهنگی یا فروپاشی آن رو به رو میکند.
با وجود این، نباید از قابلیتهای بالایی که افراد، گروهها، نهادها و فرایندهای اجتماعی در دستکاری یا خوددستکاری در موضوع از آن برخوردارند، غافل بود. در بسیاری از موارد این امر یا به صورت آگاهانه و در قالب یک ایدئولوژی حاکم و یا ناخودآگانه، از خلال فرایندهای درونی شده فرهنگی انجام میگیرد ولی در هر دو حالت خطرناک و آسیبزا هستند.
درک و شناخت مؤلفههای فرهنگی و چگونگی تحول آنها برای هر فرد و جامعهای میتواند بسیار سودمند باشد. زیرا با ردیابی، شناخت، تحلیل احتمالاً مدیریت تغییر و بهرهبرداری از بازنمودها میتوان به همان میزان رابطهای سالم با هویتهای اجتماعی نیز برقرار کرد و به آرامش و بهبود چشماندازهای اجتماعی یاری رساند. درست همانگونه که نبود شناخت، شناخت نادرست، تحلیل الگوهای بازنمایی غیر منطبق با یک جامعه میتوانند اثراتی هم کوتاه مدت و هم دراز مدت مخرب داشته باشند.
هر جامعه و هر گروه وحتی میتوان گفت هر فردی قاعدتاً دارای یک یا چندین نظام بازنمایی هستند که اصل و اساس شکلگیری شخصیت و هویت آنها را تشکیل میدهند وبنابراین باید دقت داشت که نمیتوان هیچ فرهنگ و جامعهای را بدون شناخت نظامهای بازنمایی آن درک کرد؛ ولی باید به این نکته نیز توجه داشت که نظامهای بازنمایی نه تنها بسیار پیچیده هستند، بلکه به صورت بسیار پیچیدهای نیز تحول مییابند و با یکدیگر و با دیگر نظامهای بازنمایی وارد تداخل و کنش متقابل میشوند؛ از این رو اغلب ممکن است ما در تحلیل و بازشناسی نظامهای بازنمایی دچار اشتباه شویم. پرهیز از هر گونه سطحینگری در این زمینه یک ضرورت است.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.