سياستهاى فرهنگى بلشويك هاي شوروي (1920 - 1929)

ما دوست داريم تصور كنيم كه تحول عميق در حيات سياسى، اجتماعى، و اقتصادي يك ملت بايد با تغيير فرهنگى نيز همراه باشد.(1) در واقع، نقطه ي عطف حقيقى در تاريخ فرهنگى اتحاد شوروي در پايان دوره ي سجا، در زمان به اصطلاح انقلاب فرهنگى، اتفاق افتاد، نه در سال 1917، يا در طى جنگ داخلى. بلشويك ها، اعم از اينكه مى پسنديدند يا نمى پسنديدند، فرزندان اينتليجنتسياى قرن نوزدهم روسيه، و در رفتارها و تصوراتى بيش از آنكه شايد خودشان هم مى فهميدند با
شنبه، 16 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سياستهاى فرهنگى بلشويك هاي شوروي (1920 - 1929)
سياستهاى فرهنگى بلشويك هاي شوروي (1920 - 1929)
سياستهاى فرهنگى بلشويك هاي شوروي (1920 - 1929)





ما دوست داريم تصور كنيم كه تحول عميق در حيات سياسى، اجتماعى، و اقتصادي يك ملت بايد با تغيير فرهنگى نيز همراه باشد.(1) در واقع، نقطه ي عطف حقيقى در تاريخ فرهنگى اتحاد شوروي در پايان دوره ي سجا، در زمان به اصطلاح انقلاب فرهنگى، اتفاق افتاد، نه در سال 1917، يا در طى جنگ داخلى.
بلشويك ها، اعم از اينكه مى پسنديدند يا نمى پسنديدند، فرزندان اينتليجنتسياى قرن نوزدهم روسيه، و در رفتارها و تصوراتى بيش از آنكه شايد خودشان هم مى فهميدند با آنان سهيم بودند. اعضاي آن اينتليجنتسيا مسلم مى گرفتند كه انديشه اهميت بسيار زيادى دارد. فقط اين تصور بود كه به آنها اجازه مى داد خودشان را در اجتماع سهيم بپندارند و به حياتشان هدف مى بخشيد. آنان به سبب اعتقاد عميقشان به اينكه انديشه اهميت فراوان دارد به ايدئولوژيهاى خود عشق مى ورزيدند، و عشق غالبا عدم مدارا نسبت به ديدهاى ديگران به دنبال مى آورد.
مطالعه ي آثار ماركس ايمان بلشويك ها به انديشه را تقويت كرد. از نظر ماركسيست ها براي تغيير روابط اجتماعى، انسان بايد نخست آنها را بشناسد. بلشويك ها، همين كه فرصتى به دست مى آوردند، هر چه در توان داشتند براى ترويج انديشه هايشان به كار مى بستند. در عين حال، از آنجا كه آنها بر قدرت تخريبى پيام خويش واقف بودند، قدرت تخريبى مشابهى را به انديشه هاى دشمنان متعددشان نسبت مى دادند. تنها راه معامله با آنها سركوب آنها بود. ماركسيست هاى روسيه، بيش از ماركسيست هاي جاهاى ديگر، ايدئولوژى خود را به عنوان علم تلقى مى كردند، و معتقد بودند كه فقط آن تعبير درستى از پديده هاى تاريخ شناختى را مجاز مى پندارد. اين اعتقاد كه فقط آنها حقيقت را در تصاحب خود دارند بعدها به آنها اجازه داد كه ديگران را سركوب كنند - براى اينكه، از نظر آنها، آن سركوب به هيچ وجه حمله به حقيقت نبود، بلكه فقط به باطل بود.
بنا بر عقايد بلشويك ها، روسيه متفاوت از ساير جوامع، داراي نبوغى خاص، دستاوردهاى خاص، و آينده منحصر به فرد، نبود. فقط عقب مانده بود. به نظر آنها، روس ها نه فقط صرفا فاقد دگرگونى سرمايه داري اروپاى غربى، بلكه فرهنگ اروپايى - نيز، بودند. اين آگاهى از عقب ماندگى نيروي محركه ي اصلى براى سياستهاي بلشويكى بعد از پيروزي بود. انقلابيون پيروزمند تضادي ميان عزم خويش به سركوب فكر نامتجانس از يك طرف، و ميل خود به پيشبرد «فرهنگ» از طرف ديگر، نمى ديدند.
موضوع عقب ماندگى فرهنگى براي لنين و رفقايش معناى سياسى داشت. منشويك ها به اين دليل كه كشور هنوز براى انقلاب سوسياليستى نارس بود، آنها را مورد حمله قرار داده بودند. اين حمله ي نيرومندى بود، براي اينكه خود بلشويك ها از اين بابت ترديدهايى داشتند؛ آنها دردمندانه از عقب ماندگى هم ميهنان خود باخبر بودند. باري، آنها نمى توانستند به اين نكته ي بسيار مهم اعتراف كنند كه روس ها براى تحول تاريخ شناختى آماده نبودند، زيرا اين مشروعيت انقلاب آنها را به زير سؤال مى برد. نتيجه گيرى گريز ناپذير بود. براي بناى يك اجتماع سوسياليستى، كار اصلى اين بود كه سطح فرهنگى مردم روسيه دست كم به سطح اروپاى غربى ارتقا يابد. لنين معتقد بود كه در روسيه، برخلاف اروپاى غربى، انقلاب سوسياليستى بر حصول سطح لازمى از فرهنگ مقدم است. اين واقعيت كه پرولتاريا قدرت را در اختيار داشت امكان مى داد كارهاى زيادى در زمانى كوتاه انجام شود. روس ها بسرعت خود را مى رساندند و خيلى زود از غرب جلو مى زدند.
وقت را نبايد هدر داد. كار بايد، حتى در زمانى كه رژيم درگير نزاع مرگ و زندگى بود، آغاز مى شد. فرهنگ، در فهم لنينيست ها قبل از هر چيز به معناي تمدن مادى بود: برق رسانى، خدمات پستى اى كه وظايف خود را بخوبى انجام دهد، جاده هاي خوب، بهداشت. بدون اين پيش شرطهاى فرهنگى حتى حرف زدن درباره سوسياليسم غير ممكن بود. ولى فرهنگ به معناى ملكه سازي انضباط، كه لنينيست ها بحق آن را جزء ضروري تمدن صنعتى ملاحظه مى كردند، نيز بود. خود جوشى، مورد بى اعتمادى شديد لنين و يكى از وجوه عقب ماندگى بود.
فرهنگ به معناي فرهنگ والا، دستاوردهاي عظيم بشرى در هنرها و علوم، نيز بود. در اين نقطه بلشويك ها معتقد بودند كه ارزشهاى فطري در هنرها و علوم با اصول سوسياليسم هم جنس است. فرهنگ مى توانست در بناي سوسياليسم مددكار باشد. بلشويك ها تصور مى كردند كه در صورت فقدان دليل خاصى براى عدم اعتماد به يك هنرمند يا دانشمند، كار كردن اين افراد براى همان مقصود آنها بود: فراهم آوردن روشنگري، و از طريق آن آينده ي بهترى براي بشريت. آنها هنوز نمى فهميدند كه برخى ارزشهاى فطري هنرها ممکن بود برخلاف ارزشهاى خودشان باشد.
بلشويك ها براي پيشبرد سريع تمدن مادي كار زيادي نمى توانستند انجام بدهند. مادام كه جنگ داخلى ادامه داشت، و حكام جديد نمى توانستند مردم خود را از سرما و گرسنگى حفاظت كنند، طرحهاي مربوط به برق رسانى به روستاها حرف تو خالى بود. ولى بلافاصله اين مسئله پيش مى آمد كه بلشويك ها براى بالا بردن سطح فرهنگ مردم چه قدمهايى بايد بردارند، و با «عمله فرهنگ»، اعضاى اينتليجنتسياي علمى و فرهنگى، چه رفتارى پيش بگيرند.
به طوركلى اينتليجنتسيا، خصوصا دانشمندان و استادان، مخاصم بودند. با توجه به اين خصومت لنينيست ها از همان آغاز كار مداراى قابل ملاحظه نشان دادند. از آنجا كه علم آنها را تحت تأثير قرار مى داد، با دانشمندان بهتر از هنرمندان رفتار مى كردند. آنها علم را يك مؤلفه ي امروزينگى (مدرنيته) مى ديدند، و طرفداران مشتاق عصر نوين بودند. آنها به دانشمندان تقريبا به چشم رفقا نگاه مى كردند: دانشمندان قوانين طبيعت را وضع مى كردند، همچنان كه ماركسيست ها از قوانين حاكم بر تحول اجتماعى پرده بر مى داشتند. در يك رگه ي عملى تر، براى بلشويك ها مسلم بود كه براى تجديد بناي اقتصاد به دانشمندان نياز دارند. دانشمندان خبره بودند، و حاكمان جديد خبرگى را در همه ي سطوح مى ستودند.
بلشويك ها، در رفتارشان با پژوهندگان، سلسله مراتب را رعايت مى كردند. هر چه شخص معروفتر بود، بلشويك ها به او بيشتر احترام مى گذاشتند و مورد رفتار بهترى از جانب آنها قرار مى گرفت. سازمان معلمان، تحت سلطه ي انقلابيون سوسياليست، از نظر بلشويك ها دشمن تلقى مى شد و همان گونه هم با آن رفتار مى شد. برعكس، دانشگاهها و خصوصا فرهنگستان علوم، توانستند تا حدى خود مختارى خود را حفظ كنند. س. ف. الدنبورگ، كه در دولت کرنسكى در مقام وزير آموزش و پرورش خدمت كرده بود، در سراسر دوره ي سجا رياست فرهنگستان را به عهده داشت.(2) او، فرزند يك خانواده ي اشرافى، تنها عضو دولت برافتاده ي موقت بود كه به ايفاى نقش مهمى در محيط سياسي بشدت تغيير يافته ادامه مى داد. افراد دانشمند، از جمله خود الدنبورگ، به حسب علاقه و تعهد مقامات جديد به مجاهدتهاي فكري به خدمت گرفته مى شدند. بارى، بيشتر استادان و دانشمندان ناراضى ماندند.
على رغم حسن نيت واضح دولت لنين، وجود مناقشات ميان مقامات جديد و دانشمندان ناگزير بود. در اوقات محروميت و كمبود شديد، بلشويك ها به زحمت مى توانستند از عهده ي حمايت مادي زياد از دانشمندان بر آيند. هدف انقلابيون اين بود كه دانشگاهها را در دسترس طبقات پايينتر قرار دهند، و اين تلاشى بود خلاف فكر پژوهش خوب كه استادان به آن معتقد بودند. در ايالات، بلشويك هاي در سطوح فكري پايينتر غالبا روشنفكران را به طور ساده بسان اعضاى طبقه ي منفور بورژوا مى ديدند و با آنها همان گونه رفتار مى كردند. بارى، انقلابيون هنوز سعى نكرده بودند در اقدامات علمى دخالت كنند؛ هنوز به اذهانشان خطور نكرده بود بعضى موضوعات را به دلايل عقيدتى به خارج از محدوده انتقال دهند.
ارتباط حزب با هنرمندان از اين هم پيچيده تر بود. تعهدات عقيدتى هنرمندان خيلى متنوع بود. اكثر آنها به انقلاب خصومت مى ورزيدند. بسياري از مشهورترين آنها حتى قبل از آنكه سرنوشت جنگ داخلى تعيين شود كشور را ترك كردند. براي مثال، صنعت فيلم ويران شد. كارگردانان و هنرپيشگان برجسته ي سينما نخست به جنوب، كه تحت كنترل سفيدها بود رفتند، و سپس به پايتختهاي اروپايى، عمدتا پاريس و برلين، نقل مكان كردند. فقط اقليتى از معروفترين هنرمندان مشتاقانه از انقلاب استقبال كردند، در حالى كه حتى در واقع بلشويك هم نبودند. آنها مجذوب ديد الهامبخش انقلابيون و تمايل اعلام شده اشان به برانداختن نظم قديم شدند. ولى اشتياق آنها براى انقلاب بر يك سوء تفاهم مبتنى بود. آنها از رژيم سابق به اين سبب متنفر بودند كه به نظرشان «خرده بورژوا» مى رسيد؛ آنها بر سليقه هاي مردم عامى تأسف مى خوردند و مى خواستند هنجارهاى فرهنگى قديم را در هم بريزند. آنها، بيشتر ساده لوحانه، معتقد بودند كه اهداف بلشويك ها شبيه اهداف خودشان است؛ آنها خودشان را معادل بلشويك ها در عرصه هاى خود مى ديدند. بسيارى از آنها ادعا مى كردند كه براى «پرولتاريا» سخن مى گفتند، حتى با اينكه روشها و نگرانيهاي هنرى آنها به هيچ وجه مورد توجه كارگران بالفعل قرار نمى گرفت. آنها هم، مانند بلشويك ها، «پرولتاريا»يى آرمانى در اذهان خود آفريدند، پرولتاريايى كه هيچ گاه وجود نداشته و احتمالا نمى شد وجود داشته باشد.
بلشويك ها مى فهميدند كه خدمات نويسندگان، موسيقيدانان، و نقاشان مى توانند در ترويج پيام عقيدتى آنها مفيد باشد. بارى، آنها هرگز آن درجه احترام و ستايشى را كه براي دانشمندان قايل بودند به هنرمندان توسعه ندادند. در حالى كه كافى بود دانشمندان مورد حداكثر حمايتى كه امكانات اجازه مى داد قرار گيرند و به حال خود رها شوند، بلشويك ها مصمم بودند كه در قلمرو هنرها نقش فعالى را به عهده بگيرند.
دولت لنين از صنعت نشر حمايت مى كرد. در طى ماههاى بعد از انقلاب، دولت براى هيچ مقصود عملى سانسور اعمال نكرد؛ چاپخانه ها، مانند بقيه صنايع، در دستان بخش خصوصى ماندند، و ناشران به چاپ هر چه كه معتقد بودند پولساز است ادامه دادند. اکثر كتابهايى كه منتشر مى شد داستانهاى عشقى يا حادثه اى بود؛ ولى كتابهاى راجع به موضوعهاى دينى، راجع به فلسفه ي آرمانگرا، و ديگر موضوعهايي كه همان اندازه از ديدگاه بلشويكى نامطلوب بود نيز به چاپ مى رسيد. مسئله براى ناشران سانسور دولتى نبود، بلكه فروپاشى اقتصاد بود. بنگاههاى انتشاراتى خصوصى به سبب فقدان مواد خام و از هم پاشيدگى نظام توزيع و نه بر اثر دخالت دولت، تعطيل شدند.
در ماه مه سال 1919 دولت يك بنگاه انتشاراتى رسمى، گسيزدات، تأسيس كرد تا انتشارات را متمركز كند. با اينكه بعضى مى ترسيدند كه اين حركت به افزايش كنترل دولت بينجامد، مشكل اصلى دشواريهاى اقتصادى بود. كشور به كمبود بسيار شديد كاغذ دچار بود، و دولت براى چاره جويي كاغذ را انحصارى كرد. تمام موجوديهايى كه از طرف دولت صادر نشده بود، موضوع مصادره واقع شد. بارى، اين مقررات، مانند بسيارى ديگر در آن زمان، اعمال نشده ماند. چاپخانه هاى خصوصى با پنهان كردن موجوديهاى خود قانون را ناديده گرفتند، و توانستند موجوديت خود را تا پايان كمونيسم جنگى حفظ كنند. گسيزدات رابطه ي دوگانه اي با اين بنگاهها داشت: از يك طرف آنها با يكديگر رقابت داشتند؛ از طرف ديگر، گسيزدات قادر بود آنها را سانسور كند. سياست اعلام شده ي گسيزدات اين بود كه انتشار آثارى را كه مفيد شناخته مى شدند تشويق كند، نسبت به آنهايى كه هيچ اهميت سياسى نداشتند بى طرف بماند، و با انتشار آنهايي كه ضد ماركسيستى بودند مخالفت كند. سانسورچى ها ليبرال بودند، و در عمل بندرت دخالت مى كردند. حتى در آن حال نيز هميشه مى شد از آشفتگى غالب بر اوضاع استفاده كرد و آثار ضد ماركسيستى را در شهرستانها انتشار داد.
بلشويك ها مايل بودند فداكاري كنند تا كتاب براي خوانندگان فراهم آورند؛ دولت ارزگرانبهاى خارجى را براى خريد كاغذ از خارج سرمايه گذارى مى كرد. معرفى سياستهاى جديد اقتصادى حيات كشور را متحول و بازسازي را ممكن ساخت. مضمونهاي عقيدتي دوررس نيز داشت؛ انقلابيون اكنون پذيرفته بودند كه سوسياليسم تدريجا بنا مى شود. بارى، تحول عظيم در حيات ملت تغييرات چندانى در قلمرو آزادي فكر پديد نياورد. ليبرال سازى اقتصادي با اصلاحات سياسى يا گشايش عظيمتر در بحث مسائل اجتماعى يا سياسى همراه نشد. اصولى كه در زمان جنگ داخلى بر سياستهاي بلشويكى حاكم بود به قوت خود باقى ماند.
بلشويك ها امتيازات اقتصادي را به اين سبب مى دادند كه معتقد بودند بايد بدهند: براي تغذيه ي جمعيت، محدوديتهايى كه بر عرضه ي توليدات دهقانان به بازار وضع شده بود بايد سست مى شد. براى اصلاحات سياسى يا براي توسعه ي آزادى فكر فشار مشابهى وجود نداشت. در اين مورد، برخلاف زمان اشتراكى سازي، تجديد سازمان اقتصاد، تا جايي كه به بلشويك ها مربوط مى شد، مستلزم يك ديد تازه از سياست نبود. پايان جنگ داخلى ترسهاي حكام جديد را بر طرف نكرد. زمان را براي وسعت دادن حيطه ي عمومى به فال نيك نمى شد گرفت. بر عكس، بلشويك ها فكر مى كردند كه در يك لحظه ي بخصوص خطرناك زندگى مى كنند. از يك طرف، آنها بايد ناظر نيرومندتر شدن دشمنانشان باشند، و از طرف ديگر بايد براى ناكامى فعالان چاره جويى كنند. بسياري از كمونيستهاي مؤمن، خصوصا در ميان جوانان، كه شعارهاى پيشين را جدى گرفته بودند، اكنون احساس مطرودي و فريب خوردگى مى كردند.
كاركه بايد خرابتر شود، براي احياى اقتصاد بلشويك ها بايد به اصول راست آييني مالى بر گردند. هزينه ها بايد قطع شود، و در نتيجه يارانه ها براي كار فرهنگى، و براى تبليغات و ترويج عقيدتى بايد بشدت كاهش يابد. در محيط تازه ي اقتصادي كتاب و روزنامه را مجانى نمى شد توزيع كرد. دولت، كه زمانى به مبارزه با بى سوادي فراوان كمك مى كرد، اكنون سعى داشت جامعه را وادارد كه اين بار را بر عهده بگيرد. صدها مدرسه مبارزه با بى سوادي مجبور به تعطيل شدند.
مسئله اجازه دادن به غيربلشويك ها كه روزنامه منتشر كنند مطرح نبود. در واقع، اقدامات ضد سازمانهاى باقيمانده از انقلابيون سوسياليست و منشويكها از هر زمان جدى تر بود. قرار نبود در تفسير اخبار، رقابتى با بلشويك ها وجود داشته باشد. انتظار از روزنامه ها اين بود كه ديگر از نظر مالى روى پاى خود بايستند، ولى خصوصيتهاى آنها تغيير نكرد. آنها فقط به طور غير مستقيم نزاعهاي تلخى را كه در ميان رهبران روي مى داد منعكس مى كردند؛ موضوعات بسيار مهم، كه در صحنه ي سياسى كوچكى، بازي روي آنها صورت مى گرفت، علنا مورد مذاكره قرار نمى گرفت.
اصول سجا در صنعت نشر، ولى فقط با مقدارى تأخير، به اجرا گذاشته شد. رهبران درك مى كردند كه اين صنعت دقيقا مانند صنايع ديگر نيست، و به نظارت دقيق نياز دارد؛ آنها مصمم بودند خود را از صدمات عقيدتى و سياسى محافظت كنند. يك بار ديكر بنگاههاى انتشاراتى توانستند پروانه بگيرند. بارى، در عين حال، پليتبورو (دفتر سياسى) به عوامل كنترل دولتى دستور داد دقيقا دنبال كنند كه چه چيزهايى چاپ و توزيع مى شود. بلشويك ها مى خواستند از ترويج ادبيات دينى، كتابهاي مستهجن، و «آثار ضدانقلابى» جلوگيري شود. نظر به اينكه در حالى و هواي سياسى سال 1921 آنها نوشته هاي انقلابيون سوسياليست را از همه خطرناكتر مى دانستند، به احتمال زياد اثرات سانسور، گريبان اين ياران سوسياليست آنها را بيشتر مى گرفت.
در دهه ي 1920 بنگاههاي انتشاراتى خصوصى فقط بخش كوچك و رو به انحطاطى از كل بازده را چاپ مى كردند. معذلك آنها به تنوع كتابهاى در دسترس براي خواننده ي روسى كمك قابل ملاحظه اي مى كردند. اين ناشران در نشر كتب راجع به فلسفه، روان شناسى، ترجمه، و آثار ادبى، سهم داشتند. گسيزدات به اعمال مرجعيت نظارتى خود - يعنى، سانسور - بر ناشران ادامه مى داد. تحت حاكميت نهايى لوناچارسكى (گسيزدات بخشى از كميسارياي او بود)، معدود دستنوشته هايى رد مى شد.
و تعداد اندک ردشدگان ممكن است فكر اشتباهى راجع به سستى سانسور ايجادكند، زيرا هيچ راهى براى شمارش تعداد نويسندگانى كه آثار خود را تسليم نمى كردند چرا كه اين كار را بى فايده مى پنداشتند وجود ندارد. در طى مراحل اوليه ي سجا، كارهاى نويسندگانى از جمله د. س. مرژکفسكى، ن. ا. برديايف، س. ل. فرانك، و و. لسكى در روسيه شوروي انتشار يافتند. باري، در نگاه به عقب روشن است كه چنين ليبراليسمى بيشتر زاده ي ضعف و ناتوانى دركنترل بود تا هر نوع احترامى به آزادي بيان. هر چه زمان به پيش مى رفت و پايه هاى حكومت بلشويك ها محكمتر مى شد، سانسور هم سخت تر مى شد.
بلشويك ها در درجه اول به ممانعت از گسترش «نوشته هاى مضر» در ميان مردم ساده علاقمند بودند. آنها اهميت خاصى نمى دادند كه حالا ممكن است بعضى كتابهاي غريب پژوهشگرانه حاوى اشارات سربسته ي ضد ماركسيستى باشد. از اين حيث آنها از نمونه پيشينيان تزارى شان پيروي مى كردند. كميسارياي روشنگرى هر چند وقت يك بار بخشنامه صادر مى كرد كه كتابخانه هاي روستايى و مجموعه هاى كتبى كه در بخشهاى فرهنگى اتحاديه هاي كارگرى نگاهدارى مى شود تصفيه شود. فهرستهاى آنها فوق العاده جامع بود؛ و افلاطون و كانت، ولى همچنين، (مسخره است) بعضى نوشته هاى لنين كه تحت نام مستعار به چاپ رسيده بود، جزوه هاى «تاريخ گذشته»ى تبليغاتى (يعنى، نوشته هايى كه خط جارى سياسى را منعكس نمى كرد)، داستانهاي حادثه اى، و حيات قديسين را شامل مى شد. مقامات دقيقا همين سياست را در مورد سينما اعمال مى كردند. ساكنان شهرها، كه از نظر سياسى «بالغ» ملاحظه مى شدند، در مقايسه با دهقانان، اجازه ي استفاده از گزينه ي بسيار وسيعتري از فيلمها را داشتند. جالبترين و از نظر اقتصادي موفقترين فيلمهاي دهه، از جمله عروسى خرس، ايليتا، پلاك 3 خيابان مشچانسكايا، براي تماشاگران دهقان بسيار خطر سازتر به شمار مى رفت. در مواردى فيلمسازان روايتهاى ساده شده اى براى نمايش در روستاها تهيه مى كردند.
در يك عهد سركوب معتدل، حيات فرهنگى باز هم توانست شكوفا شود. گرايشهاى روشنفكرافه ي عهد قبل از جنگ ادامه يافت؛ هنرمندانى كه در اتحاد شوروى، مى زيستند از همكاران غربى خود عقب نماندند. در تقريبا تمام نواحى حيات فرهنگى، تواناترين هنرمندان شوروى در خط مقدم ماندند و كمكهاي عظيمى به ادبيات، معماري، هنرهاى زيبا و موسيقى صورت دادند. اتفاق نظر كلى حاصل است كه فيلمهاى توليد شده در استوديوهاى مسكو، لنينگراد، كيف، و تفليس در فاصله 1925 و 1930 در زمره ي عاليترين فيلمهايى است كه در هر جاى جهان ساخته شده است.
نهاد هاى اجتما عى: خانواده، كليسا، و مدارس
جنبش برابرى اجتماعى، برابرى زن و مرد را هدف مبارزات خود قرار داده بود. در نظام اجتماعى روسيه ي امپراتورى زنان شهروندان درجه دوم، متكى به مردان، تلقى مى شدند. شايد به همين سبب بود كه زنان نقش فوق العاده مهمى در نهضت انقلابى بازي كردند. بلشويك ها، همچون همه ي سوسياليست ها، نظرا به فراهم آوردن برابرى زن و مرد متعهد بودند. بعد از رسيدن به قدرت، دولت جديد يك سلسله قوانين تابناك پيشنهاد كرد كه طلاق را بسيار آسان، سقط جنين را مجاز، و ازدواج را يك امر مدنى مى ساخت. درحالى كه بعضى مدافعان حقوق زنان مايل بودند دولت نقش فعالترى بازى كند، بلشويك هاى جلودار رضايت دادند كه برقرارى برابرى اصيل را به ورود جامعه ي بى طبقه موكول كنند.
با اينكه زنان به نسبت كمتر مى مردند، سالهاى جنگ، انقلاب، و جنگ داخلى به آنها بسيار سخت گذشت. يك عدم موازنه جمعيت شناختى شروع شد كه تا پايان قرن در بيشتر اوقات ادامه داشت: در روسيه زن بسيار بيشتر از مرد وجود داشت. جنگ جهانى اول تعداد زيادى از زنان را مجبور ساخت كه دركارخانه ها كار بگيرند؛ در فاصله ي سالهاي 1913 و 1920 درصد زنان در نيروى كار شهرى دوبرابر شد. آنگاه، در نتيجه ي بيكاري مزمن، بسياري از زنان اخراج شدند، و در پايان دوره ي سجا درصد زنان دركار صنعتى عملا همان اندازه ي قبل از جنگ جهانى اول بود. در زمان جنگ، كه مردان در ارتش و از خانه دور بودند، زنان بايد كار آنها را انجام بدهند و به تنهايى از كودكان مراقبت كنند. در سال 1917 كه دهقانان زمينهاى اربابى را تقسيم كردند، زنان نيز بهره مند شدند؛ ليكن، هنگامى كه سربازان از جبهه بازگشتند و كمونها زمين را از نو توزيع كردند، زنان غالبا آنچه را نصيبشان شده بود از دست دادند.
كوششهاي آزادسازي بلشويك ها همدلى زيادي در ميان زنان، خصوصا در روستاها، به دست نياورد. چيزى كه اكثر زنان مى خواستند طلاق آسانتر نبود، بلكه محافظت خانواده در اوقات سخت بود. متناقضا، در حالى كه رهبران آرمان شهري بلشويك از امحاي خانواده سخن مى گفتند، در واقع عكس آن اتفاق افتاد: مردان و زنان ايمنى شخصى مى جستند و به تعدادهاى بى سابقه ازدواج كردند. تعداد عظيم ازدواجها را فقط تا حدى مى توان به اين واقعيت نسبت داد كه مردان جوان در طى جنگ عروسيها را به تعويق انداخته بودند. هر چه بود، در بقيه ي اروپا هم احتمالا همين پديده وجود داشت، و معذلك در سال 1919 روسيه بالاترين نرخ ازدواج را در جهان داشت.
تحول عظيم صنعتى كه قبل از انقلاب در روسيه به وقوع مى پيوست از هم پاشيدن خانواده ي سنتي پدر سالارى را شروع كرده بود. حوادث انقلابى شتاب آن روند را افزايش داد. روس ها تدربجا به سمت الگوي زيستن در خانواده هاي هسته اى حركت مى كردند. گفتن اينكه سياستهاى دولتى تا چه حد اين تحول را تسريع كرد، دشوار است. بلشويك ها به خانواده بسان باروى محافظه كاري مى نگريستند كه در آن زنان ناگزير استثمار مى شدند، و بنابراين با آن مخالف بودند. به علاوه، آنها مى خواستند زنان در حيات اجتماع شركت كنند، و خانواده به نظرشان يك رقيب مى آمد، چيزى كه انرژى زنان را از كار مفيد اجتماعى دور مى كرد.
در روستاها خانواده پدر سالارى، كه در آن چند نسل با هم زندگى مى كردند، از بين مى رفت. نخست افراد جوان اين را به نفع خود تشخيص دادند كه خانواده اى متعلق به خودشان تشكيل دهند و از كمون ادعاي زمين كنند؛ بعد، كه دولت با كولاك ها در افتاد، اغلب به مصلحت خانواده وسيع بود كه ثروت خود را تقسيم كند. براي زنان، در اكثر موارد دور شدن از والدين شوهرانشان مفيد بود، ولى دليلى وجود ندارد كه فكر كنيم رابطه سنتى ميان مردان و زنان در روستاها تغيير زيادي پيدا كرد. در خانواده هاى شهرى، كه در آنها الگوي خانواده ي هسته اى هم اكنون حكمفرما بود، تغييرات از اهميت حتى كمتري برخوردار بود. بررسيهاي بودجه بندي زمان نشان مى دهد كه حتى در مواردى كه زنان كار مى كرده اند، امور جاري خانه نيز بر عهده آنها بوده است. مردان، وقت آزاد بيشترى داشتند.
معاصران در اطراف خود شاهد تغييراتى به مراتب بيشتر از تداوم بودند. براى اولين بار طلاق قانونى شد، و 20 درصدى از ازدواجها به طلاق ختم گرديد. بعد از مرگ ميليونها مرد، تعداد عظيمى زن مجرد شدند. كشور همچنين داراى تعداد غم انگيزى يتيم بود، كه بسياري از آنها به حال خودشان رها شده بودند. اين تجربه، توأم با بعضى نظريه هاى تندروانه ي عشق آزاد، اين تأثير را به جا مى گذاشت كه ساختار خانواده، و ثبات همراه با آن، در حال از هم پاشيدن است. در واقع، با اعلام صنعتى سازى استالينيستى، تغيير عميقترى در وضع زنان در جامعه و در ساختار خانواده در راه بود.
بلشويك ها كليسا را، درست مانند خانواده، باروى محافظه كاري مى دانستند. بوضوح، هيچ رابطه ي صميمانه اى ميان كليساى ارتدکس روسيه و حزب بلشويك نمى توانست وجود داشته باشد - دو ديد جهانى ناگزير با هم برخورد مى كردند. كليسا، تاريخى سرشار از حمايت بى چون و چرا و بى دريغ از رژيم تزارى داشت؛ در زمان جنگ داخلى، كليسا به بى طرفى حتى تظاهر هم نمى كرد بلكه بسان بازوي تبليغاتى نهضت سفيد عمل مى كرد. لنين، سياستمدارى استاد، فورا فهميد كه حمله ي روبه رو به كليسا عكس العمل منفى به بار مى آورد. بلشويك ها در مسكو در رابطه ي خود باكشيشها جانب احتياط را رعايت مى كردند. ليكن، در نقاط ديگر كشور دستورات مركز هميشه به اجرا در نمى آمد، و در نتيجه كشيشهاى فراوانى طعم شهادت را به دست بلشويك ها چشيدند. چنانكه لنين پيش بينى كرده بود، تقريبا در همه ي موارد اعدام كشش ها موجب خصومت نسبت به رژيم جديد مى شد.
بعد از جنگ داخلى، تحريك ضد دينى شدت گرفت. بلشويك ها رقابت عقيدتى با كليسا را غير قابل تحمل مى يافتند. نظريه پردازان درباره ي بهترين راه مقابله با اين دشمن خاص به بحث پرداختند. بعضى فعالان معتقد بودند كه دين پديده اى طبقاتى، و بنابراين مبارزه فعال عليه آن لازم است. اين گرايش بهتر از همه جا در كومسومل بازتاب پيداكرد، كه مبارزاتى ضد دينى را به اجرا گذاشت و ضد كريسمس و «عيد پاك كومسومل» سازمان داد. اين حوادث با خامترين تبليغات الحادى همراه بود. تمام مدارک در دسترس نشان مى دهد كه اين گونه روشها موجب خصومت مى شد و كمتر كسى را اقناع مى كرد. بعضى ديگر از رهبران كمونيست استدلال مى كردند كه كه دين به سبب اينكه پايگاه طبقاتى اش را از دست مى دهد بتدريج مى پژمرد و از بين مى رود. مطابق اين ديدگاه، هيچ كوشش خاصى بر ضد ايمان مسيحى لازم نبود. بعد از شكست تلاشهاي كومسومل، حزب به حمايت از موضع بينابينى برآمد كه خواستار «آموزش الحادي علمى» بود ولى شكلهاي خام تبليغاتى را كه موجب دلزدگى مؤمنان مى شد انكار مى كرد. رژيم يك انجمن «داوطلب» با وظيفه ي مبارزه با ديد جهانى دينى تشكيل داد. در اواخر دهه ي 1920 انجمن در حدود نيم ميليون عضو داشت.
مشكل مى توان گفت كه رژيم در سست كردن ايمان مردم چه اندازه موفق بود. هر موفقيتى كه حاصل شد احتمالا در ميان جوانان و در شهرها بود. اكثريت عظيم دهقانان به داشتن رابطه با كليسا و خدا، همان طور كه قبلا داشتند، ادامه دادند. مدارك بسيار زيادى در دست داريم كه نشان مى دهد كشيشها در دهه ي 1920 همچنان مورد احترام روستاييان بودند، و بنابراين كماكان قدرت قابل ملاحظه اى داشتند. براى مثال، در يك مورد مقامات كمونيست سعى كردند دهقانان را به حضور دركلاسهاى مبارزه با بى سوادي تشويق كنند ولى موفق نشدند. آنگاه به كمك به كشيش ده روي آوردند، و روز بعد صدها نفر پيدايشان شد.
بلشويك ها قدرت كليسا را بسان يك وجه مميز جامعه ي عقب مانده مى ديدند. لنين بخصوص بر عقب ماندگى كشورش وقوف كامل داشت و به كرات از آن به عنوان «آسيايى» ياد كرده بود. او در آخرين سالهاي زندگى اش بيشتر به اين مسئله مى پرداخت كه چگونه بر عقب ماندگى كشورش فايق آيد و روس ها را به اروپاييان متمدن تبديل كند. در واقع، روسيه، نوعى امپراتوري رشك نبردنى بر جا نهاده بود. ديوان سالاران تزارى قبل از سال 1900، از ترس عواقب سياسى، موضعى محتاطانه، اگر نه خصمانه، نسبت به آموزش همگانى اتخاذ كرده بودند. جامعه ي در حال تحول صنعتى به افراد تعليم ديده و تحصيل كرده نياز داشت، ولى دولت كارى براى تدارك جهت تحول صنعتى انجام نمى داد. فقط در آخرين دهه هاى امپراتورى اين حالت عوض شد، ولى ديگر خيلى دير شده بود. در زمان انقلاب در حدود شصت درصد مردم بى سواد بودند. باري، آمار كلى ممكن است گمراه كننده باشد، براى اينكه بى سوادي به طور نامتوازن توزيع شده بود. سكنه شهرى، جوانان، و ذكور به احتمال خيلى بيشتر قادر بودند بخوانند و بنويسند، پس تحريك كنندگان انقلابى هميشه مى توانستند با كلام مكتوب به مخاطبان خود برسند.
شكاف ميان جاه طلبيهاى خارق العاده ي رژيم انقلابي جديد و واقعيتهاى غم انگيز بى اندازه بود. بلشويك ها معتقد بودند موفقيت انقلابشان به آموزش بستگى دارد، و بنابراين وظايف دشواري براى خود تعيين كردند. آنها مى خواستند روشنگرى را به تمامى مردم برسانند، تا آنها را به سطح فرهنگى مردمان اروپايى غربى برسانند. آنها مى خواستند كادرهاى تازه اى تربيت كنند كه جاى اينتليجنتسياي سابق راكه هميشه به آن بى اعتماد بودند بگيرد. رژيم به موظفين حزبى اي احتياج داشت كه دست كم مبادى ماركسيسم را مى فهميدند، و بنابراين دولت هزينه هاي سنگينى را به آموزش سياسى اختصاص داد. بلشويك ها مصمم بودند از آموزش براى مقصود توسعه ايدئولوژيك خويش استفاده كنند. آنها اين فكر را كه آموزش فوق سياست قرار بگيرد، بيهوده ي خطرناك مى دانستند.
در آغاز كار، بلشويك ها خود را از آن خصوصيتهاي نظام آموزشى قديم كه نامطبوعتر از همه مى يافتند، خلاص كردند. كليسا، كه نقش مهمى در آموزش ابتدايى ايفا مى كرد، فورا كنار گذاشته شد. روسيه ي تزاري سه خط تحصيلى داشت: يك نظام تحصيلات ابتدايي براي فرزندان دهقانان، كه عمدتا به دست كليسا بود؛ مدارس حرفه اى در شهرها براي طبقات متوسط و پايين؛ و مدارس علمى، كه دانش آموزان را براي ورود به دانشگاه آماده مى كردند. انتقال از يك خط به خط ديگر دشوار بود، چرا كه هر خط تقريبا خود مختار بود. اين يك نظام خود آگاهانه ي نخبه گراي مبتنى بر اين فرض بود كه افراد بايد مطابق با موقعيت طبقاتى خود آموزش ببينند.
مسايلى كه برنامه آموزشى بلشويك ها با آن مواجه بود وحشتناك بود. مهمترين آنها فقر مادى بود. بناهاي مدارس ويران شده بود، و حتى چيزهاى ساده اي مانند قلم و كاغذ كمياب بود. اعلام سجا صرفه جويى را ضرورى مى ساخت؛ هزينه ي سرانه ي دانش آموزى تا پايان دهه خيلى پايين تر از سطوح قبل از جنگ ماند. مسئله ي ديگر، قابليت دسترسى به معلمان و قابليت آنان به اعتماد بود؛ معلمان روستايى معمولا به ايدئولوژي سياسى انقلابيون اجتماعى جذب مى شدند. از ديدگاه بلشويك ها اين جهت گيري سياسى معرف خطري بزرگ بود. در سالهاى اول بسياري از معلمان به طور ساده از همكاري با مقامات خوددارى مى كردند. نظر به اينكه دولت قادر نبود در آموزش، سرمايه گذاريهاى بزرگ انجام دهد، بار را به بودجه هاى محلى منتقل كرد، و حقوق معلمان بشدت نا كافى ماند. در زمانى كه كارگران و دهقانان بيش و كم درآمدهاي خود را به سطح قبل از جنگ مى رساندند، معلمان بيش از 45 درصد درآمد قبل از جنگ خود را دريافت نمى كردند. تعجب ندارد كه، در چنين شرايطى، بسياري از معلمان روستاها مى خواستند اين حرفه را ترك كنند.
با توجه به فقر كشور و كمبود معلمان با صلاحيت، قابل فهم است كه طرحهاى آموزشى دولت عمدتا روي كاغذ باقى مى ماند. دولت جديد فقط يك نوع مدرسه، كه از وجه نظرى بايد نه سال در آن حضور يافت، تأسيس كرد. بارى، در واقع در دهات مدرسه ي كافى براى حتى يك يا دو سال آموزش نيز وجود نداشت. سخن گفتن از فقط يك نوع مدرسه در زمانى كه دهات اين همه فقيرتر از شهرها بودند بى معنى ماند. در پايان دوره ي سجا، در سال تحصيلى 1928 - 1929، فقط در حدود سه چهارم فرزندان به سن تحصيل رسيده كشاورزان به امكان تحصيل دسترسى پيدا كرده بودند. هر سال تقريبا يك ميليون بالغ بى سواد به جمعيت مى پيوست. درحالى كه درحدود نصف فارغ التحصيلان مدارس ابتدايي شهرى به مدرسه ي متوسطه مى رفتند، در دهات فقط يك نفر از ميان سى نفر چنين مى كرد.
رهبران آرمانشهري در كميسارياى روشنگري ميل داشتند آموزش غير متمركز برقرار كنند. آنها تحت تأثير اصول آموزش مترقى و كودك محور قرار داشتند و مى خواستند آموزش را با تجربه ي كار تركيب كنند. بارى، در مقابل مقاومت معلمان، نقشه هايشان اغلب تحقق نيافته ماند.
موفقيتهاى رژيم در آموزش دست كم تا حدى به اين سبب محدود ماند كه دولت منابع اندك خود را خارج از نظام رسمى آموزشى مورد استفاده قرار مى داد. حزب به يك برنامه ي فوف العاده جاه طلبانه ي آموزش بزرگسالان و مبارزه با بى سوادي دست زد. يك انجمن «داوطلبانه»، مرگ بر بى سوادى، براى كمك به يادگيرى بى سوادان و تحريك براى حضور در مدارس مبارزه با بى سوادي، تشكيل شد. برنامه كاملا سياسى سازي شده بود. در حدود هشت ميليون بزرگسال در طى دهه در مدارس مبارزه با بى سوادي شركت كردند. بعضى ناظران معاصر توصيه مى كردند كه دولت نظام مبارزه با بى سوادي كوچكى را براى كسانى كه به آموختن علاقمند بودند حفظ كند، ولى بيشتر پول خود را در راه توسعه ي نظام آموزشى منظم مصرف كند. دولت اين توصيه را - كه با آن بى سوادي سريعتر ريشه كن مى شد - رد كرد، زيرا مصمم بود از آموزش براى ترويج عقيدتى در ميان جمعيت بزرگسال كه از نظر سياسى بسيار مهم بود استفاده كند.
دولت همچنين يك نظام كامل آموزش سياسى را تأمين مى كرد كه به مقياسى كوچكتر انعكاسى از نظام رسمى بود. اين مدارس تحريك كنندگان و موظفين سطح متوسط حزبى و كشوري را تربيت مى كرد. مدارسى براى كارگران باز كرد كه كارگران را به بالا بردن سطح شرايط شغلى شان قادر مى ساخت. نرخ اخراجى بى نهايت بالا بود: معدود كارگرانى اراده ي آن را داشتند كه بعد از ساعات فرساينده ي كار در كلاسهاى درس حضور يابند. با اين وجود، مدارس به تربيت يك اينتليجنتسياى جديد و تشويق بيشتر تحرك اجتماعى كمك كردند.

پي نوشتها:

(1). اين بخش عمدتا مبتني بر مقاله ي من "The Evolution of Bolshevic Cultural Policies" in Theodor Taranovski )ed.(، Reform in Modern Russian History )Cambridge University Press، 1995(.
(2). Loren R. Graham، The Soviet Academy of Sciences and the Communist Party، 1927 - 1932 )New York، 1967(.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.